تفسیر نمونه جلد ۱

تفسیر نمونه5%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 96 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40769 / دانلود: 4750
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

آيه(۴۰) و ترجمه

( يابنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و ايى فارهبون ) (۴۰)

ترجمه:

۴۰- اى فرزندان اسرائيل نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد، و به پيمانى كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم، (و در راه انجام وظيفه و عمل به پيمانها) تنها از من بترسيد.

تفسير:

ياد نعمت هاى خدا

داستان خلافت آدم در زمين و بزرگداشت او از سوى فرشتگان، و سپس فراموش كردن پيمان الهى و خارج شدن او از بهشت و همچنين توبه او را در آيات گذشته شنيديم، و از اين ماجرا اين اصل اساسى روشن شد كه در اين جهان، همواره دو نيروى مختلف حق و باطل در برابر هم قرار دارند و مشغول مبارزه اند، آنكس كه تابع شيطان شود، راه باطل را انتخاب كند، سرانجامش دور شدن از بهشت و سعادت و گرفتارى در رنج و درد است، و به دنبال آن پشيمانى.

به عكس، آنها كه خط فرمان پروردگار را بدون اعتنا به وسوسه هاى شياطين و باطلگرايان ادامه دهند، پاك و آسوده از درد و رنج خواهند زيست.

و از آنجا كه داستان نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و خلافت آنها در زمين، سپس فراموش كردن پيمان الهى و گرفتار شدن آنها در چنگال رنج و بدبختى، شباهت زيادى به داستان آدم دارد، بلكه فرعى از آن اصل كلى محسوب مى شود خداوند در آيه مورد بحث و ده ها آيه بعد از آن، فرازهاى مختلفى از زندگى بنى اسرائيل و سرنوشت آنها را بيان مى كند، تا آن درس تربيتى كه با ذكر سرنوشت آدم، آغاز شد در اين مباحث تكميل گردد.

روى سخن را به بنى اسرائيل كرده چنين مى گويد: اى بنى اسرائيل به خاطر بياوريد نعمتهاى مرا كه به شما بخشيدم، و به عهد من وفا كنيد تا من نيز به عهد شما وفا كنم، و تنها از من بترسيد( يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون ) در حقيقت اين سه دستور (يادآورى نعمتهاى بزرگ خدا، وفاى به عهد پروردگار، و ترس از نافرمانى او) اساس ‍ تمام برنامه هاى الهى را تشكيل مى دهد.

ياد نعمتهاى او انسان را به معرفت او دعوت مى كند، و حس شكرگزارى را در انسان بر مى انگيزد، سپس توجه به اين نكته كه اين نعمتها بى قيد و شرط نيست و در كنار آن خدا عهد و پيمانى گرفته، انسان را متوجه تكاليف و مسئوليتهايش مى كند، و بعد از آن نترسيدن از هيچكس و هيچ مقام در راه انجام وظيفه سبب مى شود كه انسان همه موانع را در اين راه از پيش پاى خود بر دارد و به مسئوليتها و تعهدهايش وفا كند، چرا كه يكى از موانع مهم اين راه ترسهاى بى دليل از اين و آن است، به خصوص در مورد بنى اسرائيل، كه سالها زير سيطره فرعونيان قرار داشتند و ترس جزء بافت وجود آنها شده بود.

نكته ها

۱- يهود در مدينه

جالب اينكه طبق تصريح بعضى از مورخان قرآن، سوره بقره نخستين سوره اى است كه در مدينه نازل شد، و قسمت مهمى از آن درباره يهود بحث مى كند، زيرا يهود در آنجا معروفترين جمعيت پيروان اهل كتاب بودند، و قبل از ظهور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) طبق كتب مذهبى خود انتظار چنين ظهورى را داشتند و ديگران را به آن بشارت مى دادند، از نظر اقتصادى نيز وضع آنها بسيار خوب بود، و روى هم رفته، نفوذ عميقى در مدينه داشتند.

اما با ظهور اسلام، اسلامى كه راه هاى منافع نامشروع آنها را مى بست و جلو انحرافات و خودكامگيهاى آنهاى را مى گرفت، نه تنها غالبا دعوت اسلام را نپذيرفتند، بلكه در آشكار و نهان بر ضد اسلام قيام كردند، همان مبارزه اى كه هنوز هم بعد از چهارده قرن ادامه دارد.

آيه فوق و آيات بعد نازل شد و آنها را زير شديدترين رگبار سرزنشهاى خود گرفت، و آنچنان با ذكر دقيق قسمتهاى حساس تاريخشان آنها را تكان داد كه هر كس كمترين روح حقجوئى داشت بيدار گشت به سوى اسلام آمد، بعلاوه درس آموزندهاى بود براى همه مسلمانها.

در آيات آينده به خواست خدا فرازهائى از قبيل نجاتشان از چنگال فرعون، شكافتن دريا و غرق شدن فرعونيان، ميعادگاه موسى در كوه طور، گوساله پرستى بنى اسرائيل در غيبت موسى، دستور توبه خونين و نازل شدن نعمتهاى ويژه خدا بر آنها، و مانند آن خواهيم خواند كه هر كدام درس يا درسهاى آموزندهاى در بر دارد.

۲- دوازده پيمان خدا با يهود چه بود؟

آن گونه كه از آيات قرآن استفاده اين پيمان همانپرستش خداوند يگانه، نيكى به پدر و مادر، بستگان، يتيمان، و مستمندان، وخوشرفتارى با مردم، بر پاداشتن نماز، اداى زكات، دورى از اذيت و آزار، و خونريزى بوده است.

شاهد اين سخن آيه ۸۳ و ۸۴ همين سوره است:

( و اذا اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذى القربى و اليتامى و المساكين و قولوا للن حسنا و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة... و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون انفسكم من دياركم اقررتم و انتم تشهدون ) .

در حقيقت اين دو آيه اشاره به ده پيمان مختلف است كه خدا از يهود گرفته بود، و با ضميمه كردن آيه ۱۲ سوره مائده( و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل... و قال الله انى معكم لان اقمتم الصلوة و آتيتم الزكاة و آمنتم برسلى و عزرتموهم... ) كه دو پيمان ديگر دائر به ايمان به انبياء و تقويت آنان از آن استفاده مى شود، روشن مى گردد كه آنها در برابر آن نعمتهاى بزرگ الهى و تعهدهاى فراوانى كرده بودند و به آنها وعده داده شده بود كه اگر به اينها وفادار بمانيد در باغهائى از بهشت جاى خواهيد گرفت كه نهرها از زير قصرها و درختانش جارى است( لادخلنكم جنات تجرى من تحتها الانهار ) اما متأسفانه آنها سر انجام همه اين پيمانها را زير پا گذاردند كه هنوز هم به پيمان شكنى خويش ادامه مى دهند، در نتيجه پراكنده و دربدر شدند و تا اين پيمانشكنيها ادامه دارد، اين وضع نيز ادامه خواهد يافت، و اگر مى بينيم چند روزى در پناه ديگران سر و صدائى دارند هرگز دليل بر پيروزيشان نيست، و ما به خوبى مى بينيم روزى را كه فرزندان غيور اسلام، دور از گرايشهاى نژادى و قومى تنها در سايه قرآن بپاخيزند و به اين سر و صداها خاتمه دهند.

۳- خدا نيز به عهدش وفا مى كند نعمتهاى خدا هيچگاه بى قيد و شرط نيست

در كنار هرنعمتى مسئوليتى قرار دارد و شرطى نهفته است.

در روايتى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه منظور از (اوف بعهدكم ) اين است كه من به عهد خودم وفا خواهم كرد و شما را به بهشت خواهم برد.

و اگر در قسمتى از اين حديث ايمان به ولايت على (عليه‌السلام ) بخشى از اين پيمان ذكر شده جاى تعجب نيست، زيرا يكى از مواد پيمان بنى اسرائيل قبول رسالت پيامبران الهى و تقويت آنها بود، و مى دانيم قبول جانشينان آنها نيز دنباله همان مساءله رهبرى و ولايت است كه در هر زمان متناسب با آن عصر بايد تحقق يابد،

در زمان موسى عهده دار اين منصب او بود و در عصر پيامبر، پيامبر و در زمانهاى بعد على (عليه‌السلام ).

ضمنا جمله (اياى فارهبون ) (تنها از مجازات من بترسيد) تاءكيدى است بر اين مطلب كه در راه وفاى به عهدهاى الهى و اطاعت فرمانش از هيچ چيز و هيچكس نبايد ترس و وحشت داشت، اين انحصار را از كلمه (اياى ) كه مقدم بر جمله (فارهبون ) است استفاده مى كنيم.

۴- چرا يهوديان را بنى اسرائيل مى گويند؟

(اسرائيل ) يكى از نامهاى يعقوب، پدر يوسف مى باشد، در علت نامگذارى يعقوب به اين نام مورخان غير مسلمان مطالبى گفته اند كه با خرافات آميخته است.

چنانكه (قاموس كتاب مقدس ) مى نويسد: (اسرائيل به معنى كسى است كه بر خدا مظفر گشت )! وى اضافه مى كند كه اين كلمه لقب يعقوب بن اسحاق است كه در هنگام مصارعه (كشتى گرفتن ) با فرشته خدا به آن ملقب گرديد)!

همين نويسنده در ذيل كلمه (يعقوب )مى نويسد: ثبات و استقامت و ايمان خود را ظاهر ساخت، در اين حال خداوند اسم وى را تغيير داده اسرائيل ناميد، و وعده داد كه پدر جمهور طوائف خواهد شد... و... بالاخره در كمال پيرى درگذشت، و مثل يكى از سلاطين دنيا مدفون گشت! و اسم يعقوب و اسرائيل بر تمام قومش اطلاق مى شود).

همچنين او در ذيل كلمه (اسرائيل ) مى نويسد: (و اين اسم را موارد بسيار است چنانكه گاهى قصد از نسل اسرائيل و نسل يعقوب است.)

ولى دانشمندان ما مانند مفسر معروف طبرسى در (مجمع البيان ) دراين باره

چنين مى نويسد: (اسرائيل همان يعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهيم (عليهما‌السلام ) است )... او مى گويد، (اسر) به معنى (عبد) وئيل (به معنى الله ) است، و اين كلمه مجموعا معنى عبدالله را مى بخشد.

بديهى است داستان كشتى گرفتن اسرائيل با فرشته خداوند و يا با خود خداوند كه در تورات تحريف يافته كنونى ديده مى شود يك داستان ساختگى و كودكانه است كه از شاءن يك كتاب آسمانى به كلى دور است و اين خود يكى از مدارك تحريف تورات كنونى است.

آيه(۴۱) تا (۴۳) و ترجمه

( و أمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لا تكونوا اول كافر به و لا تشتروا بايتى ثمنا قليلا و ايى فاتقون ) ( ۴۱ ) ( و لا تلبسوا الحق بالبطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون ) ( ۴۲ )( و اقيموا الصلوة و ءاتوا الزكوة و اركعوا مع الركعين ) ( ۴۳ )

ترجمه:

۴۱- و به آنچه نازل كرده ام (قرآن ) ايمان بياوريد كه نشانه هاى آن با آنچه در كتابهاى شما است كاملا مطابقت دارد، و نخستين كافر به آن نباشيد، و آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد (به خاطر در آمد مختصرى نشانه هاى قرآن و پيامبر اسلام را كه در كتب شما موجود است پنهان نكنيد) و تنها از من (و مخالفت دستور من ) بترسيد (نه از مردم ).

۴۲- و حق را با باطل نياميزيد، و حقيقت را با اينكه مى دانيد كتمان نكنيد.

۴۳- و نماز را بپا داريد و زكات را ادا كنيد، و همراه ركوع كنندگان ركوع نمائيد (و نماز را با جماعت بگذاريد).

شان نزول

بعضى از مفسران بزرگ از امام باقر (عليه‌السلام ) در شاءن نزول نخستين آيات مورد بحث چنين نقل كرده اند كه: (حيى بن اخطب، و كعب بن اشرف، و جمعى ديگر از يهود، هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى ) از طرف يهوديان براى آنها ترتيب داده مى شد، آنها حتى راضى نبودند كه اين منفعت كوچك به خاطر قيام پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از ميان برود، به اين دليل (و دلائل ديگر) آيات تورات را كه در زمينه اوصاف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود تحريف كردند، اين همان (ثمن قليل ) و بهاى

كم است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره مى كند.

تفسير:

سود پرستى يهود

به دنبال پيمانى كه خداوند از يهود گرفته بود، و از جمله آن پيمان، ايمان به پيامبران الهى و اطاعت فرمانهاى او بود، در سه آيه مورد بحث به نه بخش از دستوراتى كه به يهود داده شده اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد به آياتى كه بر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده ايمان بياوريد، آياتى كه هماهنگ با اوصافى است كه در تورات شما آمده است( و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم ) .

قرآن مصدق كتابى است كه نزد خود شما است، يعنى بشاراتى را كه تورات و پيامبران پيشين به پيروان خود دادند كه بعد از ما پيامبرى با چنين اوصاف ظهور خواهد كرد و كتاب آسمانيش داراى اين ويژگيها است اكنون كه مى بينيد صفات اين پيامبر و ويژگيهاى قرآن كاملا منطبق بر بشاراتى است كه در كتب شما آمده و هماهنگى همه جانبه با آن دارد چرا به آن ايمان نمى آوريد؟!.

سپس مى گويد: شما نخستين كسى نباشيد كه به اين كتاب آسمانى كفر مى ورزيد و آن را انكار مى كنيد (و لا تكونوا اول كافر به ).

يعنى اگر مشركان و بت پرستان عرب، كافر شوند زياد عجيب نيست عجيب كفر و انكار شما است، آنهم به عنوان پيشگامان و نخستين مخالفان، چرا كه هم از آنها بااطلاعتريد، و اهل كتابيد و در كتب آسمانى شما اين همه بشارات درباره ظهور چنين پيامبرى داده شده، و به همين دليل قبل از ظهورش شما نخستين مناديان او بوديد، چه شد كه بعد از اين ظهور بجاى اينكه نخستين مؤ منان باشيد نخستين كافران شديد؟.

آرى بسيار از يهوديان اصولا مردمى لجوجند، و اگر اين لجاجت نبود بايد آنها خيلى زودتر از ديگران ايمان آورده باشند.

در سومين جمله مى گويد: شما آيات مرا به بهاى اندكى نفروشيد و آن را با يك ميهمانى ساليانه معاوضه نكنيد( ولا تشتروا باياتى ثمنا قليلا ) .

بدون شك آيات خدا را با هيچ بهائى نبايد معاوضه كرد، چه كم باشد و چه بسيار، ولى اين جمله در حقيقت اشاره به دون همتى اين دسته از يهود است كه به خاطر منافع اندكى همه چيز را بدست فراموشى مى سپردند، و آنها كه تا آن روز از مبشران قيام پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و كتاب آسمانى او بودند، هنگامى كه منافع خويش را در خطر ديدند اين بشارتها را انكار كردند و آيات تورات را تحريف نمودند، چرا كه در صورت آشنائى مردم به حقيقت، كاخ رياست آنها فرو مى ريخت.

اصولا اگر تمام اين جهان را به كسى بدهند تا يكى از آيات الهى را انكار كند به راستى بهاى كم و اندكى است، زيرا اين زندگى سرانجام نابود شدنى است و سراى آخرت ابدى و جاودانى است تا چه رسد كه انسان بخواهد، اين آيات الهى را فداى منافع ناچيزى كند.

و در چهارمين دستور مى گويد: تنها از من بپرهيزيد( و اياى فاتقون ) از اين نترسيد كه روزى شما قطع شود و از اين نترسيد كه جمعى از متعصبان يهود بر ضد شما سران قيام كنند، تنها از من يعنى از مخالفت فرمان من بترسيد.

در پنجمين دستور مى فرمايد: (حق را با باطل نياميزيد) تا مردم به اشتباه بيفتند( و لا تلبسوا الحق بالباطل ) .

و در ششمين دستور از كتمان حق نهى كرده مى گويد: (حق را مكتوم نداريد در حالى كه شما مى دانيد و آگاهيد)( و تكتموا الحق و انتم تعلمون ) .

هم كتمان حق، جرم و گناه است، و هم آميختن حق و باطل كه هر دو از نظر نتيجه، يكسان مى باشند، حق را بگوئيد هر چند به زيان شما باشد، و باطل را با آن نياميزيد هر چند منافع زودگذرتان به خطر بيفتد.

و بالاخره هفتمين و هشتمين و نهمين دستور را به اين صورت بازگو مى كند: (نماز را بپا داريد زكات را ادا كنيد، و (عبادت دستجمعى را فراموش ننمائيد) با ركوع كنندگان ركوع نمائيد( و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اركعوا مع الراكعين ) .

با اينكه دستور اخير اشاره به مسأله نماز جماعت است، ولى از ميان تمام افعال نماز تنها ركوع را بيان كرده و مى گويد: با ركوع كنندگان ركوع كنيد اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه نماز يهود مطلقا داراى ركوع نبود، اين نماز مسلمانان است كه يكى از اركان اصلى آن، ركوع محسوب مى شود.

جالب اينكه نمى گويد: نماز بخوانيد، بلكه مى گويد اقيموا الصلوة (نماز را بپا داريد) يعنى تنها خودتان نماز خوان نباشيد بلكه چنان كنيد كه آئين نماز در جامعه انسانى برپا شود، و مردم با عشق و علاقه به سوى آن بيايند.

بعضى از مفسران گفته اند تعبير به (اقيموا) اشاره به اين است كه نماز شما تنها اذكار و اوراد نباشد بلكه آن را بطور كامل بپا داريد كه مهمترين ركن آن توجه قلبى و حضور دل در پيشگاه خدا و تاءثير نماز در روح و جان آدمى است.

در حقيقت در اين سه دستور اخير، نخست پيوند فرد با خالق (نماز) بيان شده، و سپس پيوند با مخلوق (زكات ) و سر انجام پيوند دستجمعى همه مردم با هم در راه خدا!.

نكته ها

آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل راتصديق كرده؟

در آيات متعددى از قرآن مجيد، اين تعبير به چشم مى خورد كه: قرآن مفاد كتب پيشين را تصديق مى كند).

از جمله در آيات مورد بحث خوانديم:( مصدقا لما معكم ) و در آيات ۸۹ و ۱۰۱ سوره بقره مى خوانيم (مصدق لما) معهم.

و در آيه ۴۸ مائده مى فرمايد:( و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب ) : (ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم در حالى اين كتاب كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند).

همين امر سبب شده كه جمعى از مبلغان يهود و مسيحى، اين آيات را سندى بر عدم تحريف تورات و انجيل بگيرند، و بگويند: تورات و انجيل در عصر پيامبر اسلام مسلما با تورات و انجيل امروز تفاوتى پيدا نكرده، و اگر تحريفى در تورات و انجيلها رخ داده باشد، مسلما مربوط به قبل از آن است، و چون قرآن صحت تورات و انجيل موجود عصر پيامبر اسلام را تصديق نموده پس مسلمانان بايد اين كتب را به عنوان كتب آسمانى دست نخورده به رسميت بشناسند.

پاسخ

آيات مختلفى از قرآن گواهى مى دهد كه نشانه هاى پيامبر اسلام و آئين او در همان كتابهاى محرف كه در دست يهود و نصارى در آن زمان بوده وجود داشته است، زيرا مسلم است كه منظور از تحريف اين كتب آسمانى اين نيست كه تمام كتابهاى موجود باطل و بر خلاف واقع مى باشد، بلكه قسمتى از تورات و انجيل واقعى در لابلاى همين كتب وجود داشته و دارد، و نشانه هاى پيامبر اسلام، در همين كتب و يا سائر كتابهاى مذهبى كه در دست يهود و نصارى بوده، وجود داشته است

(و الان هم بشاراتى در آنها هست ).

به اين ترتيب ظهور پيغمبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و كتاب آسمانى او عملا تمام آن نشانه ها را تصديق مى نموده زيرا با آن مطابقت داشته است.

بنابراين معنى تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل اين است كه صفات و ويژگيهاى پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و قرآن با نشانه هائى كه در تورات و انجيل آمده مطابقت كامل دارد.

استعمال واژه تصديق در معنى مطابقت در آيات ديگر قرآن نيز مشاهده مى شود، از جمله در آيه ۱۰۵ سوره صافات به ابراهيم (عليه‌السلام ) مى گويد: قد صدقت الرويا (تو تصديق خواب خود نمودى ) يعنى عمل تو مطابق خوابى است كه ديده اى، و در آيه ۱۵۷ سوره اعراف چنين مى خوانيم.

( الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل... ) اين معنى صريحا بيان شده، يعنى اوصافى كه در او مى بينند مطابق است با آنچه در تورات يافته اند.

در هر حال آيات فوق چيزى جز تصديق كردن عملى قرآن و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نسبت به نشانه هاى حقانيت او كه در كتب گذشته بوده است نيست، و دلالتى بر تصديق تمام مندرجات تورات و انجيل ندارد بعلاوه آيات متعددى از قرآن حكايت از اين مى كند كه آنها آيات تورات و انجيل را تحريف نمودند، اين خود شاهد زنده اى است بر گفتار بالا.

شاهد زنده ديگر:

(فخر الاسلام ) مؤ لف كتاب (انيس الاعلام ) كه خود يكى از كشيشان بنام مسيحى بوده، و تحصيلات خود را نزد كشيشان مسيحى به پايان رسانيده است و به مقام ارجمندى از نظر آنان نائل آمده در مقدمه اين كتاب ماجراى عجيب اسلام آوردن خود را چنين شرح مى دهد:..

(...بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها خدمت

كشيش والا مقامى رسيدم، كه از نظر زهد و تقوا ممتاز بود، فرقه كاتوليك از سلاطين و غيره سؤ الات دينى خود را به او مراجعه مى كردند، من نزد او مدتى مذاهب مختلفه نصارا را فرا مى گرفتم، او شاگردان فراوانى داشت، ولى در ميان همه به من علاقه خاصى داشت. كليدهاى منزل... همه در دست من بود فقط كليد يكى از صندوقخانه ها را پيش خود نگاه داشته بود...

در اين بين روزى كشيش مزبور را عارضه اى رخ داد به من گفت به شاگردها بگو: حال تدريس ندارم. وقتى نزد شاگردان آمدم ديدم مشغول بحثند، اين بحث منجر به معنى لفظ (فارقليطا) در سريانى و (پريكلتوس ) به زبان يونانى... جدال آنها به طول انجاميد، هر كسى راءيى داشت...

پس از بازگشت، استاد پرسيد: امروز چه مباحثه كرديد؟! من اختلاف آنها را در لفظ (فارقليطا) از براى او تقرير كردم...گفت: تو كداميك از اقوال را انتخاب كرده اى؟

گفتم مختار فلان مفسر را اختيار كرده ام.

كشيش گفت: تقصير نكرده اى، و لكن حق و واقع خلاف همه اين اقوال است، زيرا حقيقت اين را نمى دانند مگر راسخان فى العلم، از آنها هم تعداد كمى با آن حقيقت آشنا هستند، من اصرار كردم كه معنى آن را برايم بگوئيد، وى سخت گريست و گفت: هيچ چيز را از تو مضايقه نمى كنم... در فرا گرفتن معنى اسم اثر بزرگى است، ولى به مجرد انتشار، من و تو را خواهند كشت! چنانچه عهد كنى به كسى نگوئى اين معنى را اظهار مى كنم... من به تمام مقدسات قسم خوردم كه نام او را فاش نكنم، پس گفت: اين اسم از اسماء پيامبر مسلمين است و به معنى (احمد) و (محمد) است.

پس از آن كليد آن اطاق كوچك را به من داد و گفت: در فلان صندوق را باز كن و فلان و فلان كتاب را بياور، كتابها را نزد او آوردم، اين دو كتاب به خط

يونانى و سريانى پيش از ظهور پيامبر اسلام بر پوست نوشته شده بود

در هر دو كتاب لفظ (فارقليطا) را به معنى، احمد و محمد، ترجمه نموده بودند سپس استاد اضافه كرد: علماء نصارا قبل از ظهور او اختلافى نداشتند كه (فارقليطا) به معنى (احمد و محمد) است، ولى بعد از ظهور محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى بقاى رياست خود و استفاده مادى، آن را تاءويل كردند و معنى ديگر براى آن اختراع نمودند و آن معنى قطعا منظور صاحب انجيل نبوده است.

سؤ ال كردم درباره دين نصارا چه مى گوئى؟ گفت با آمدن دين اسلام منسوخ است، اين لفظ را سه بار تكرار نمود پس گفتم:

در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم... كدام است؟ گفت: منحصر است در متابعت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ). گفتم: آيا تابعان او از اهل نجاتند؟ گفت: اى و الله (سه بار تكرار كرد)... سپس استاد گريه كرد و من بسيار گريستم گفت: اگر آخرت و نجات مى خواهى البته بايد دين حق را قبول نمائى... و من همى شه تو را د مى كنم، به شرط اينكه در روز قيامت شاهد باشى كه در باطن مسلمان و از تابعان حضرت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هستم،... هيچ شكى نيست كه امروز بر روى زمين دين اسلام دين خداست...(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

چنانكه ملاحظه مى كنيد طبق اين سند علماى اهل كتاب پس از ظهور پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خاطر منافع شخصى خود، نام و نشانه هاى او را طور ديگرى تفسير و توجيه كردند.

آيه(۴۴) تا (۴۶) و ترجمه

( ا تامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتب ا فلا تعقلون ) ( ۴۴ ) ( و استعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة الا على الخشعين ) ( ۴۵ ) ( الذين يظنون انهم ملقوا ربهم و انهم اليه رجعون ) ( ۴۶ )

ترجمه:

۴۴- آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده ) دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نمائيد با اينكه شما خودتان كتاب (آسمانى ) را مى خوانيد، آيا هيچ فكر نمى كنيد؟

۴۵- از صبر و نماز يارى جوئيد (و با استقامت و كنترل هوسهاى درونى و توجه به پروردگار نيرو بگيريد) و اين كار جز براى خاشعان گران است.

۴۶- آنها كه ايمان دارند خداى خود را ملاقات مى كنند و به سوى او باز مى گردند.

تفسير:

به ديگران توصيه مى كنيد اما خودتان چرا؟

گر چه روى سخن در آيات فوق همچون آيات قبل و بعد، به بنى اسرائيل است، ولى مسلما مفهوم آن گسترده است و ديگران را نيز شامل مى شود.

به گفته مفسر معروف (طبرسى ) در (مجمع البيان ) علما و دانشمندان يهود قبل از بعثت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مردم را به ايمان به وى دعوت مى كردند و بشارت ظهورش را مى دادند ولى خود هنگام ظهور آن حضرت از ايمان آوردن خوددارى كردند.

و نيز همان مفسر بزرگ نقل مى كند كه بعضى از علماى يهود به بستگان خود كه اسلام آورده بودند توصيه مى كردند به ايمان خويش باقى و ثابت بمانند ولى خودشان ايمان نمى آورند.

لذا نخستين آيه مورد بحث آنها را بر اين كار مذمت كرده مى گويد(آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد ولى خودتان را فراموش مى نمائيد)( اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم ) .

با اينكه كتاب آسمانى را مى خوانيد آيا هيچ فكر نمى كنيد( و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون )

اصولا يك برنامه اساسى مخصوصا براى علماء و مبلغين و داعيان راه حق اين است كه بيش از سخن، مردم را با عمل خود تبليغ كنند همانگونه كه در حديث معروف از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم:( كونوا دعاة الناس ‍ باعمالكم و لا تكونوا دعاة بالسنتكم ) (مردم را با عمل خود به نيكيها دعوت كنيد نه با زبان خود.)

تأثير عميق (دعوت عملى ) از اينجا سرچشمه مى گيرد كه هرگاه شنونده بداند گوينده از دل سخن مى گويد و به گفته خويش صد در صد ايمان دارد گوش جان خود را به روى سخنانش مى گشايد و سخن كه از دل برخيزد بر دل مى نشيند، و در جان اثر مى گذارد، و بهترين نشانه ايمان گوينده به سخنش اين است كه خود قبل از ديگران عمل كند، همانگونه كه على (عليه‌السلام ) مى فرمايد.

( ايها الناس انى و الله ما احثكم على طاعة الا و اسبقكم اليها، و لا انها كم عن معصية الا و اتناهى قبلكم عنها ) : (اى مردم به خدا سوگند شما را به هيچ طاعتى تشويق نمى كنم مگر قبلا خودم آنرا انجام مى دهم و از هيچ كار خلافى باز نمى دارم مگر اينكه پيش از شما از آن دورى جسته ام ).

در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم من اشد الناس عذابا يوم القيامة من وصف عدلا و عمل بغيره (از كسانى كه در روز قيامت عذابشان از همه شديدتر است كسى است كه سخن حقى بگويد و خود به غير آن عمل كند).

علماى يهود از اين مى ترسيدند كه اگر به رسالت پيامبر اسلام اعتراف كنند كاخ رياستشان فرو ريزد و عوام يهود به آنها اعتنا نكنند، لذا صفات پيامبر اسلام را كه در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.

قرآن براى اينكه انسان بتواند بر اميال و خواسته هاى دل پيروز گردد و حب جاه و مقام را از سر بيرون كند در آيه بعد چنين مى گويد: از صبر و نماز يارى جوئيد و با استقامت و كنترل خويشتن بر هوسهاى درونى پيروز شويد( و استعينوا بالصبر و الصلوة ) .

سپس اضافه مى كند اين كار جز براى خاشعان سنگين و گران است( و انها لكبيرة الا على الخاشعين ) .

در آخرين آيه مورد بحث خاشعان را چنين معرفى مى كند (همانها كه مى دانند پروردگار خود را ملاقات خواهند كرد و به سوى او باز مى گردند)( الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون ) .

(يظنون ) از ماده (ظن ) گاه به معنى گمان و گاه به معنى يقين مى آيد و در اينجا مسلما به معنى ايمان و يقين قطعى است، زيرا ايمان به لقاء الله و باز گشت به سوى او حالت خشوع و خداترسى و احساس مسئوليت را در دل انسان زنده مى كند و اين يكى از آثار تربيتى ايمان به معاد است كه همه جا در برابر انسان صحنه آن دادگاه بزرگ را مجسم مى سازد و به انجام مسئوليتها و حق و عدالت دعوت مى كند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه (ظن ) در اينجا به معنى گمان باشد، و اين در حقيقت يك نوع مبالغه و تاءكيد است كه اگر انسان فرضا به آن دادگاه بزرگ

ايمان نداشته باشد و فقط گمان كند، كافى است كه از هر گونه خلافكارى خوددارى نمايد و در واقع سرزنش به علماء يهود است كه اگر ايمان شما حتى به درجه ظن و گمان برسد باز بايد احساس مسئوليت كنيد و دست از اينگونه تحريفات برداريد.

نكته ها

۱- (لقاء الله ) چيست؟

تعبير به (لقاء الله ) در قرآن مجيد كرارا آمده است، و همه به معنى حضور در صحنه (قيامت مى باشد، بديهى است منظور از (لقاء) و ملاقات خداوند ملاقات حسى، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست، چه اينكه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود، بلكه منظور يا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قيامت و پاداشها و كيفرها و نعمتها و عذابهاى او است، چنانكه گروهى از مفسران گفته اند.

يا به معنى يك نوع شهود باطنى و قلبى است، زيرا انسان گاه به جائى مى رسد كه گوئى خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مى كند، به طورى كه هيچگونه شك و ترديدى براى او باقى نمى ماند.

اين حالت ممكن است بر اثر پاكى و تقوا و عبادت و تهذيب نفس در اين دنيا براى گروهى پيدا شود، چنانكه در نهج البلاغه مى خوانيم: يكى از دوستان دانشمند على (عليه‌السلام ) به نام (ذعلب يمانى ) از امام (عليه‌السلام ) پرسيد (هل رايت ربك ): (آيا خداى خود را ديدهاى )؟!

امام (عليه‌السلام ) فرمود افاءعبد ما لا ارى آيا خدائى را كه نبينم پرستش كنم؟! و هنگامى كه او توضيح بيشتر خواست امام اضافه كرد:( لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان ) (چشمهاى ظاهر هرگز او را مشاهده نكنند، بلكه قلبها بوسيله نور ايمان او را درك مى نمايند).

ولى اين حالت شهود باطنى در قيامت براى همگان پيدا مى شود، چرا كه آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا آنچنان آشكار است كه هر كوردلى هم ايمان قطعى پيدا مى كند.

۲- راه پيروزى بر مشكلات

براى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات دو ركن اساسى لازم است، يكى پايگاه نيرومند درونى و ديگر تكيه گاه محكم برونى، در آيات فوق به اين دو ركن اساسى با تعبير (صبر) و (صلوة ) اشاره شده است: صبر آن حالت استقامت و شكيبائى و ايستادگى در جبهه مشكلات است، و نماز پيوندى است با خدا و وسيله ارتباطى است با اين تكيه گاه محكم.

گر چه كلمه صبر در روايات فراوانى به روزه تفسير شده است ولى مسلما منحصر به روزه نيست، بلكه ذكر روزه به عنوان يك مصداق بارز و روشن آن است، زيرا انسان در پرتو اين عبادت بزرگ ارادهاى نيرومند و ايمانى استوار پيدا مى كند و حاكميت عقلش بر هوسهايش مسلم مى گردد.

مفسران بزرگ در تفسير اين آيه نقل كرده اند كه رسول گرامى اسلام هر گاه با مشكلى روبرو مى شد كه او را ناراحت مى كرد از نماز و روزه مدد مى گرفت.

و نيز از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده كه فرمود: (هنگامى كه با غمى از غمهاى دنيا روبرو مى شويد وضو گرفته، به مسجد برويد، نماز بخوانيد و دعا كنيد، زيرا خداوند دستور داده( و استعينوا بالصبر و الصلوة ) .

توجه به نماز و راز و نياز با پروردگار نيروى تازهاى در انسان ايجاد مى كند و او را براى روياروئى با مشكلات نيرو مى بخشد.

در كتاب كافى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم (كان على (عليه‌السلام )( اذا اهاله امر فزع قام الى الصلوة ثم تلا هذه الاية و استعينوا بالصبر و الصلوة ) هنگامى كه مشكل مهمى براى على (عليه‌السلام ) پيش مى آمد به نماز بر مى خاست سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود( و استعينوا بالصبر و الصلوة ) .

آرى نماز انسان را به قدرت لايزالى پيوند مى دهد كه همه مشكلات براى او سهل و آسان است و همين احساس سبب مى شود كه انسان در برابر حوادث نيرومند و خونسرد باشد.

آيه(17) تا (20) و ترجمه

( مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمت لا يبصرون ) ( 17 ) ( صم بكم عمى فهم لا يرجعون ) ( 18 ) ( او كصيب من السماء فيه ظلمت و رعد و برق يجعلون اصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذر الموت و الله محيط بالكفرين ) ( 19 ) ( يكاد البرق يخطف ابصرهم كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصرهم ان الله على كل شى ء قدير ) ( 20 )

ترجمه:

17- آنها (منافقان ) همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطراف خود را روشن ساخت خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند، و در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند آنها را رها مى سازد.

18- آنها كر، گنگ و كورند بنابراين از راه خطا باز نمى گردند

19- يا همچون بارانى كه در شب تاريك توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند، و خداوند به كافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند).

20- روشنائى خيره كننده برق نزديك است چشم آنها را بربايد، هر لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود توقف مى كنند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد، خداوند بر هر چيز توانا است.

تفسير:

دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان

بعد از بيان صفات و ويژگيهاى منافقان، قرآن مجيد، براى مجسم ساختن وضع آنها دو تشبيه گويا در آيات فوق بيان مى كند:

1 در مثال اول مى گويد: آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى افروخته (تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد( مثلهم كمثل الذى استوقد نارا ) .

ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش مى سازد، و در ظلمات رهاشان مى كند، به گونه اى كه چيزى را نبينند( فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون ) .

آنها فكر مى كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به پيكار برخيزند، اما ناگهان بادى سخت بر مى خيزد و يا باران درشتى فرو مى ريزد، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى گرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مى شوند.

سپس اضافه مى كند: آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچيك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمى گردند( صم بكم عمى فهم لايرجعون ) .

چه مثال دقيق و گويائى: در زندگى انسان بيراهه ها فراوان است، اما خط مستقيم كه به سر منزل مقصود به پيش ‍ مى رود يكى بيش نيست، ولى خطوط انحرافى بى نهايت است، و از آن گذشته پرده هاى ظلمت و طوفانهاى وحشتناك و حوادث گوناگون در طول اين راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغى كه از اين حوادث مصون باشد لازم است كه اين پرده هاى ظلمت را بشكافد و در برابر طوفانها مقاومت كند، و آن چيزى جز چراغ عقل و ايمان و خورشيد وحى نيست.

مختصر شعله اى كه انسان، موقتا مى افروزد چه كارى در اين راه طولانى و پر از طوفان از آن ساخته است؟!

منافقان با انتخاب راه نفاق چنين مى پنداشتند كه مى توانند در همه حال موقعيت خويش را حفظ كنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند، از منافعى كه به دو طرف مى رسد، استفاده كرده و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤ منان پيروز شوند در صف مؤ منان، و اگر غلبه با كافران باشد با آنها باشند.

آنها خود را افرادى زيرك و باهوش مى پنداشته اند و در پرتو روشنائى اين شعله ضعيف و ناپايدار، مى خواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوائى برسند.

اما قرآن پرده از روى كار آنها برداشت، و دروغشان را آشكار كرد، چنانكه مى خوانيم:( اذا جأك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ) : هنگامى كه منافقان به سراغ تو مى آيند مى گويند ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدائى، خدا مى داند كه تو رسول او هستى، ولى خدا گواهى مى دهد كه منافقان در اظهاراتشان دروغ مى گويند (سوره منافقون آيه 1 و 2).

حتى قرآن به كفار نيز اعلام مى كند كه آنها با شما نيستند، هر وعده اى دهند عمل نخواهند كرد: ( الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نط فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتل لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون ) منافقان به برادران كافر خود از اهل كتاب وعده مى دهند كه اگر شما را از مدينه بيرون كنند، ما نيز با شما خارج خواهيم شد و به حرف هيچكس درباره شما گوش نخواهيم داد، و اگر با شما بجنگند شما را يارى مى كنيم، و لكن خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند، اگر آنها را بيرون كنند همراه آنها خارج نخواهند شد، و اگر با آنها جنگ نمايند ياريشان نخواهند كرد، و اگر به آنها كمك كنند (درگير و دار جنگ ) پا به فرار خواهند گذاشت (و استقامت به خرج نخواهند داد) -حشر - 11 12).

قابل توجه اينكه: قرآن در اينجا از جمله استوقد نارا استفاده كرده است، يعنى آنها براى رسيدن به نور نار استفاده مى كنند آتشى كه هم دود و هم خاكستر و هم سوزش دارد، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ايمان بهره مى گيرند.

منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند اما باطنشان، نار است، و اگر هم نورى باشد ضعيف است و كوتاه مدت.

اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنها است كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد، نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ظلمات.

و همينها است كه چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا را سرانجام از آنها خواهد گرفت، چرا كه سابقا هم گفتيم ادامه راه غلط تدريجا نيروى تشخيص و درك انسان را ضعيف مى كند، تا آنجا كه گاهى حقايق را وارونه مى بيند، نيك در نظرش بد، و فرشته ديو، خودنمائى مى كند.

به هر حال اين تشبيه در حقيقت، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى تواند مؤ ثر واقع شود ممكن است منافقان براى مدت كوتاهى از مزاياى اسلام و مصونيتهاى مؤ منان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانى با كفار نيز بهره گيرند.

ولى اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانها است ديرى نمى پايد، و سرانجام چهره واقعى آنها آشكار مى گردد، و به جاى كسب موفقيت و محبوبيت، منفور و مطرود خواهند شد و همانند كسى كه در بيابان راه را گم كرده و چراغ را از دست داده سرگردان مى مانند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه در تفسير آيه( هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا ) : آن خدائى است كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور بخش قرار داد (يونس 5).

از امام باقر (عليه‌السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: اضائت الارض بنور محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كما تضيى ء الشمس فضرب الله مثل محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) الشمس و مثل الوصى القمر خداوند صفحه روى زمين را به محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روشن ساخت همانگونه كه با نور آفتاب، لذا محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به خورشيد تشبيه كرد، و وصى او على (عليه‌السلام ) را به ماه.(2)

يعنى نور ايمان و وحى، عالمگير است، در حالى كه نفاق اگر پرتوى هم داشته باشد تنها دايره كوچكى از اطراف خود را آنهم براى مدت كوتاهى روشن مى كند (ماحوله ).

در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى نمايد شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از كرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده هاى گوش را پاره كند، انسانى بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى و پر از خطر، حيران و سرگردان مانده است، باران پر پشت، بدن او را مرطوب ساخته، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى مقصد بردارد.

قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى كند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك، توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ).

سپس اضافه مى كند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه ها را نشنوند( يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت ) .

و در پايان آيه مى فرمايد: و خداوند به كافران احاطه دارد (و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند)( و الله محيط بالكافرين ) .

برقها پى در پى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى كند: نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمه اى آنها را بربايد( يكاد البرق يخطف ابصارهم ) .

هر زمان كه برقى مى زند و صفحه بيابان تاريك، روشن مى شود، چند گامى در پرتو آن راه مى روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خود متوقف مى گردند( كلما اضألهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا ) .

آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى كنند، چرا كه در دل اين بيابان نه كوهى به چشم مى خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقه اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند!.

مى دانيم صاعقه ها به هر برآمدگى از زمين حمله مى كنند، اما در دل بيابان جز آنها بر آمدگى پيدا نمى شود كه صاعقه متوجه آن گردد، بنابراين خطر جدى و حتمى است (با توجه به اينكه خطر صاعقه در بيابانهاى مسطحى همچون بيابانهاى حجاز به درجات از مناطق كوهستانى بيشتر است اهميت اين مثال براى مردم آن محيط روشنتر مى شود).

خلاصه نمى داند چه كند، مضطرب و پريشان، حيران و سرگردان بر جاى خود ايستاده، نه راهى در ميان شنهاى بيابان پيدا است و نه راهنمائى كه در پرتو هدايت او گام بر دارد.

حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى (اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى برد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است )( و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شى ء قدير ) .

آرى منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پرپشتى به هر سو پيش مى روند قرار گرفته اند افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند.

جهاد مسلحانه مسلمين در برابر دشمنان همانند خروش رعد و صاعقه بر سر آنها فرود مى آمد، گاهگاه فرصتهائى، براى پيدا كردن راه حق نصيبشان مى شد و انديشه هاشان بيدار مى گشت، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان ديرى نمى پائيد تا مى خواستند چند گامى بردارند خاموش مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت.

پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم آنها را خيره كرده بود و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانيشان بر مى داشت همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بر دارد و رسواتر شوند.

چنانكه قرآن در آيه 64 سوره توبه مى گويد:( يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون ) : (منافقان از اين مى ترسند كه سورهاى بر ضد آنها نازل شود و آنچه در درون مخفى مى دارند فاش گردد بگو هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد خدا آنچه را از آن مى ترسيد ظاهر مى سازد).

منافقان از اين نيز وحشت داشتند كه با علنى شدن اسرارشان فرمان جنگ از طرف خدا با اين دشمنان خائن داخلى صادر شود و مسلمانان كه در آن روز قوى و نيرومند بودند بر آنها، حمله كنند، آنچنانكه قرآن مى گويد:( لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا ) : (اگر منافقان و آنهائى كه قلبشان بيمار است و كسانى كه با اشاعه اكاذيب، ترس و وحشت و سستى مى آفرينند، دست از كردار خود بر ندارند ما تو را بر آنها مى شورانيم تا نتوانند در جوار شما جز اندكى زندگى كنند و به صورت افراد نفرين شده هر جا يافت شوند، آنها را بگيرند و بكشند) (احزاب 60 - 61).

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه منافقان در وحشت و سرگردانى سختى در مدينه قرار داشتند، آيات با لحن شديد و قاطعى پى درپى همانند رعد و برق آسمانى بر ضد آنها نازل مى شد، و هر آن احتمال اين مى رفت كه دستور مجازات و يا حداقل اخراج آنها از مدينه صادر گردد.

اگر چه شأن نزول اين آيات، منافقان عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است اما با توجه به اينكه خط نفاق در هر عصر و زمانى، در برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مى يابد، و ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك و مو به مو در مورد منافقان عصر خويش، مى يابيم، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى كه قرآن به روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده است مشاهده مى كنيم.

در اينكه ميان مثال دوم و اول در آيات فوق چه تفاوتى است؟، در اينجا دو تفسير وجود دارد.

نخست اينكه: آيه اول (مثلهم كمثل الذى...) اشاره به منافقانى است كه در آغاز وارد، صف مؤ منان راستين شده بودند و حقيقتا ايمان آوردند، اما اين ايمان مستقر و پا برجا نبود و به نفاق گرائيدند.

و اما مثال دوم (او كصيب من السماء...) حال منافقانى را بازگو مى كند كه از آغاز در همان صف نفاق بودند و حتى براى يك لحظه هم ايمان نياوردند.

ديگر اينكه: مثال اول بازگوكننده حال افراد است، و مثال دوم مجسم كننده وضع محيطها، لذا در اول مى فرمايد مثلهم كمثل الذى... (مثل آنها مانند كسى است كه...) و در مثال دوم مى گويد: (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ): (مانند باران پرپشتى كه از آسمان فرو مى ريزد، و در آن، ظلمت و رعد و برق است ) اشاره به محيط وحشتزا و پرخوف و خطرى است كه منافقان در آن زندگى داشتند.

آيه(21) و (22) و ترجمه

( يايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون ) ( 21 ) ( الذى جعل لكم الاءرض فرشا و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرت رزقا لكم فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون ) ( 22 )

ترجمه:

21- اى مردم پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و پيشينيان را آفريد، تا پرهيزكار شويد.

22- آنكس كه زمين را بستر شما قرار داد و آسمان (جو زمين ) را همچون سقفى بر بالاى سر شما و از آسمان آبى فرو فرستاد، و بوسيله آن ميوه ها را پرورش داد، تا روزى شما باشد، بنابراين براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد (هيچ يك از اين شركاء و بتان نه شما را آفريده اند و نه شما را روزى مى دهند).

تفسير:

اينچنين خدائى را بپرستيد

در آيات گذشته خداوند حال سه دسته (پرهيزكاران، كافران و منافقان ) را شرح داد و بيان داشت كه پرهيزكاران مشمول هدايت الهى هستند، و قرآن راهنماى آنان است در حالى كه بر دلهاى كافران مهر جهل و نادانى زده، و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افكنده و حس تشخيص را از آنان سلب نموده است.

و منافقان بيماردلانى هستند كه بر اثر سوء اعمالشان بر بيماريشان مى افزايد.

اما در آيات مورد بحث، بعد از اين مقايسه روشن، خط سعادت و نجات را كه پيوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى گويد: (اى مردم پروردگارتان را پرستش كنيد كه هم شما و هم پيشينيان را آفريد تا پرهيزكار شويد)( يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد

1- خطاب (يا ايها الناس ) (اى مردم ) كه در قرآن حدود بيست بار تكرار شده و يك خطاب جامع و عمومى است نشان مى دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبيله و طايفه و قشر خاصى نيست، بلكه همگان را در اين دعوت عام شركت مى دهد، همه را دعوت به پرستش خداى يگانه و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف از خط توحيد مى كند.

2- براى برانگيختن حس شكرگزارى مردم، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترين نعمت شروع مى كند كه نعمت خلقت و آفرينش همه انسانها است، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان اين گل سر سبد عالم هستى، نشانه هاى علم و قدرت بى پايان خدا و نعمتهاى گسترده اش كاملا به چشم مى خورد.

آنها كه در برابر خدا خاضع نيستند و او را پرستش نمى كنند غالبا به خاطر اين است كه در آفرينش خويش و پيشينيان نمى انديشند، و به اين نكته توجه ندارند كه اين آفرينش بزرگ را نمى توان به عوامل كور و كر طبيعى نسبت داد، و اين نعمتهاى حساب شده و بى نظير را كه در جسم و جان انسان، نمايان است، نمى توان از غير مبدء علم و قدرت بى پايانى دانست.

بنابراين يادآورى اين نعمتها، هم دليلى است بر خداشناسى، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش.

3- نتيجه اين پرستش، تقوا و پرهيزگارى است( لعلكم تتقون ) .

بنابراين عبادتها و نيايشهاى ما چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد همانگونه كه ترك آنها چيزى از عظمت مقام او نمى كاهد، اين عبادتها كلاسهاى تربيت براى آموزش تقوا است، تقوا همان احساس مسئوليت و خودجوشى درونى كه معيار ارزش انسان و ميزان سنجش شخصيت او است.

4- تكيه بر( الذين من قبلكم ) (كسانى كه پيش از شما بودند) شايد اشاره به اين باشد كه اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نياكانتان مى كنيد خدا هم آفريننده شما است و هم آفريننده نياكان شما است، هم مالك و پرورش ‍ دهنده شما است و هم مالك و پرورش دهنده آنها، بنابراين، پرستش بتها چه از ناحيه شما باشد و چه از ناحيه آنها چيزى جز انحراف نيست.

نعمت زمين و آسمان

در آيه بعد به قسمت ديگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مى تواند انگيزه شكرگزارى باشد اشاره كرده، نخست از آفرينش زمين سخن مى گويد همان خدائى كه زمين را بستر استراحت شما قرار داد( الذى جعل لكم الارض فراشا ) .

اين مركب راهوارى كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در اين فضا به حركات مختلف خود ادامه مى دهد، بى آنكه كمترين لرزشى بر وجود شما وارد كند، يكى از نعمتهاى بزرگ او است.

نيروى جاذبه اش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد، نعمت ديگرى است، هيچ فكر كرده ايد كه اگر جاذبه زمين نبود در يك چشم بر هم زدن همه ما و همه خانه هاى وسائل زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين به فضا پرتاب و در فضا سرگردان مى شد؟!

تعبير به (فراش ) (بستر استراحت ) چه تعبير زيبائى است، فراش، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد بلكه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نيز در مفهوم آن افتاده است.

جالب اينكه: چهارمين پيشواى شيعيان جهان امام سجاد على بن الحسين (عليهما‌السلام ) در بيان شيوايش اين حقيقت را در تفسير همين آيه تشريح فرموده است.

جعلها ملائمة لطباعكم، موافقة لاجسامكم، و لم يجعلها شديدة الحمى و الحرارة فتحرقكم و لا شدى البردفتجمدكم، و لا شديدة طيب الريح فتصدع هاماتكم، و لا شديدة النتن فتعطبكم، و لا شديدة الل كالماءفتغرقكم و لا شديدة الصلابه فتمتنع عليكم فى دوركم و ابنيتكم و قبور موتاكم...: فلذلك جعل الارض فرا لكم (ع ) (خداوند زمين را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش ‍ بسوزيد، و زياد سرد نيافريد تا منجمد شويد، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوى تند آن به مغز شما آسيب رساند و آن را بدبو نيافريد تا مايه هلاكت شما گردد، آن را همچون آب قرار نداد كه در آن غرق شويد و نيز چنان سفت و محكم نيافريد تا بتوانيد در آن خانه و مسكن بسازيد و مردگان را (كه وجودشان در سطح زمين مايه هزارگونه ناراحتى است ) در آن دفن كنيد، آرى خداوند اين گونه زمين را بستر استراحت شما قرار داد).

سپس به نعمت آسمان مى پردازد و مى گويد: (آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما قرار داد) (و السماء بناء).

كلمه (بناء) با توجه به كلمه (عليكم )بيانگر آنست كه آسمان بر بالاى سر شما بنا شده است، طبعا همچون سقف، اين معنى

جاى ديگر

( السماء سقفا محفوظا ) : (ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ) (انبياء 32).

شايد اين تعبير براى بعضى از كسانى كه به وضع ساختمان آسمان و زمين از نظر هيئت امروز آشنا هستند عجيب بيايد كه اين سقف چگونه است و كجاست؟ آيا اين تعبير، فرضيه هيئت بطلميوس را دائر به قرار گرفتن افلاك به روى هم همچون طبقات پوست پياز در خاطره ها تداعى نمى كند؟ ولى با توجه به توضيح زير مطلب كاملا روشن مى شود:

كلمه (سماء) در قرآن به معانى مختلفى آمده است، كه قدر مشترك همه آنها چيزى است كه در جهت فوق قرار گرفته است، يكى از آنها كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جو زمين است، يعنى قشر هواى متراكمى كه دور تا دور كره زمين را پوشانده، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن، چند صد كيلومتر است.

اگر به نقش اساسى و حياتى، اين قشر ضخيم هوا، كه زمين را از هر سو احاطه كرده است بينديشيم خواهيم دانست كه تا چه حد اين سقف، محكم و براى حفاظت انسانها مؤ ثر است.

اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين، اطراف ما را احاطه كرده در عين اينكه مانع از تابش نور آفتاب اين اشعه حياتبخش و زندگى آفرين نيست بقدرى محكم و مقاوم است كه از يك سد پولادين كه چندين متر ضخامت داشته باشد نيز محكمتر است!

اگر اين سقف نبود، زمين دائما در معرض رگبار سنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب

مى شد ولى اين قشر فشرده چند صد كيلو مترى تقريبا تمام سنگهاى آسمانى را قبل از سقوط به سطح زمين مى سوزاند و نابود مى كند و تنها تعداد بسيار كمى مى توانند از آن عبور كرده و به عنوان يك زنگ خطر براى زمينيان به گوشهاى پرتاب شوند، و اين تعداد كم هرگز نتوانسته است آرامش را بر هم زند.

از جمله شواهدى كه نشان مى دهد يكى از معانى آسمان همين جو زمين است حديثى است كه از پيشواى بزرگ ما امام صادق (عليه‌السلام ) درباره رنگ آسمان نقل شده است آنجا كه به مفضل مى فرمايد:

(اى مفضل در رنگ آسمان بينديش كه خدا آن را اينچنين آبى آفريده كه موافقترين رنگها براى چشم انسان است و حتى نظر كردن به آن ديده را تقويت مى كند).

امروز اين را همه مى دانيم كه رنگ آبى آسمان چيزى جز رنگ هواى متراكم شده اطراف زمين نيست، بنابراين منظور از آسمان در اين حديث همان جو زمين است.

در آيه 79 سوره نحل مى خوانيم( الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ) : (آيا آنها به پرندگانى كه در دل آسمان تسخير شده اند نگاه نكردند)؟ درباره معانى ديگر آسمان ذيل آيه 29 همين سوره بحث مشروحترى مطالعه خواهيد فرمود.

بعد از آن به نعمت باران پرداخته مى گويد: (و از آسمان آبى نازل كرد)( و انزل من السماء ماء ) .

اما چه آبى؟ حياتبخش، و زندگى آفرين، و مايه همه آباديها و شالوده همه نعمتهاى مادى.

جمله( و انزل من السماء ماء ) بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه منظور از سماء در اينجا همان جو زمين است، زيرا مى دانيم باران از ابرها و ابرها از تراكم بخارهائى كه در جو زمين پراكنده اند به وجود مى آيند.

(امام سجاد على بن الحسين ) (عليهما‌السلام ) در تفسير اين آيه راجع به نزول باران از آسمان بيان جالبى فرموده كه ذيلا مى خوانيد: (خداوند باران را از آسمان نازل مى كند تا به تمام قله هاى كوه ها، تپه ها و گودالها و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد (و همگى بدون استثنأ سيراب گردند) و آن را دانه دانه و نرم و پى در پى گاهى به صورت دانه هاى درشت و گاهى قطره هاى كوچكتر قرار داد، تا كاملا در زمين فرو رود، و سيراب گردد، و آن را به صورت سيلابى نفرستاد تا زمينها و درختان و مزارع و ميوه هاى شما را بشويد و ويران كند).

قرآن سپس به انواع ميوه هائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانها مى شود اشاره كرده چنين مى گويد: خداوند بوسيله باران، ميوه هائى را به عنوان روزى شما از زمين خارج ساخت( فاخرج به من الثمرات رزقا لكم ) .

اين برنامه الهى كه از يكسو، رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مى كند و از سوى ديگر بيانگر قدرت او است كه چگونه از آب بى رنگ صد هزاران رنگ از ميوه ها و دانه هاى غذائى با خواص متفاوت براى انسانها،

و همچنين جانداران ديگر، آفريده، يكى از زنده ترين دلائل وجود او است لذا بلافاصله اضافه مى كند: (اكنون كه چنين است براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد)( فلا تجعلوا الله اندادا و انتم تعلمون ) .

آرى همه شما مى دانيد كه اين بتها و شركاى ساختگى، نه شما را آفريده اند و نه روزى مى دهند، و نه كمترين مواهب شما از ناحيه آنها است، پس چگونه آنها را شبيه خدا مى دانيد.

(انداد) جمع (ند) (بر وزن ضد) به معنى شريك و شبيه است، بديهى است اين شباهت و شركت در پندار بت پرستان وجود داشته نه اينكه يك امر واقعى باشد.

يا به تعبير دقيقتر چنانكه راغب در مفردات مى گويد: (ند) و (نديد) به معنى چيزى است كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز ديگرى باشد، بنابراين به نوع خاصى از مماثلث و همانندى گفته مى شود، يعنى همانندى در گوهر ذات.

نكته:

بت پرستى در شكلهاى مختلف

در اينجا توجه به اين حقيقت لازم است كه قرار دادن شريكبراى خدا تنها، منحصر به ساختن بتهاى سنگى و چوبى و يا از آن فراتر، انسانى همچون مسيح (عليه‌السلام ) را يكى از خدايان سه گانه دانستن، نيست بلكه معنى وسيعى دارد صورتهاى مخفيتر و پنهان تر را نيز شامل مى شود بطور كلى هر چه را در رديف خدادر زندگى مؤثر دانستن يك نوع شرك است.

ابن عباس در اينجا تعبير جالبى دارد مى گويد: الانداد هو الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ظلمة الليل، و هو ان يقول و الله و حياتك يا فلان و حياتى!... و يقول لو لا كلبة هذا لاتانا اللصوص البارحة!... و قول الرجل لصاحبه ما شاء الله و شئت... هذا كله به شرك:

(انداد، همان شرك است كه گاهى پنهان تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك، از جمله اينكه انسان بگويد: به خدا سوگند به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند... (يعنى خدا و جان خود و جان دوستش را در يك رديف قرار بدهد) و بگويد اين سگ اگر ديشب نبود دزدان آمده بودند! (پس نجات دهنده ما از دزدان اين سگ است ) يا به دوستش بگويد: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى، همه اينها بوئى از شرك مى دهد).

و در حديثى مى خوانيم كه مردى در برابر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همين جمله را گفت: ما شاء الله و شئت (هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ) پيامبر فرمود: اجعلتنى لله ندا: مرا شريك خدا و همرديف او قرار دادى )؟!. در تعبيرات عاميانه روزمره نيز بسيار مى گويند: (اول خدا، دوم تو)! بايد قبول كرد كه اين گونه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست.

در روايتى در تفسير آيه 106 سوره يوسف( و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (اين اشاره به شرك خفى است ) مانند اينكه انسان به ديگرى بگويد: اگر تو نبودى من نابود شده بودم يا زندگانيم بر باد مى رفت ).

توضيح بيشتر را در اين زمينه ذيل آيه 106 سوره يوسف به بعد مى خوانيد.


10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38