آيه(47) و (48) و ترجمه
(
يبنى اسرئيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العلمين
)
(
47
)
(
و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيا و لا يقبل منها شفعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون
)
(
48
)
ترجمه:
47- اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتيم به خاطر بياوريد و نيز به ياد بياوريد كه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم.
48- و از آن روز بترسيد كه كسى به جاى ديگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعت پذيرفته مى شود و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد و نه يارى مى شوند.
تفسير:
خيالهاى باطل يهود
در اين آيات بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خدا را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه به شما دادم بخاطر بياوريد:(
يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم
)
.
اين نعمتها دامنه گسترده اى دارد، از نعمت هدايت و ايمان گرفته تا رهائى از چنگال فرعونيان و باز يافتن عظمت و استقلال همه را شامل مى شود.
سپس از ميان اين نعمتها به نعمت فضيلت و برترى يافتن بر مردم زمان خود كه تركيبى از نعمتهاى مختلف است اشاره كرده مى گويد: من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم(
و انى فضلتكم على العالمين
)
.
شايد بعضى تصور كنند كه منظور از(
فضلتكم على العالمين
)
اين باشد كه آنها را بر تمام جهانيان در تمام ادوار برترى بخشيده است.
ولى با توجه به ساير آيات قرآن روشن مى شود كه مقصود برترى آنها نسبت به افراد محيط و عصر خودشان است زيرا در قرآن مى خوانيم(
كنتم خير امة اخرجت للناس...
)
شما (مسلمانان ) بهترين امتى بوديد كه براى نفع انسانها آفريده شده ايد (آل عمران آيه 110).
در جاى ديگر درباره بنى اسرائيل مى خوانيم(
و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها
)
ما اين مستضعفان را وارث مشرق و مغرب زمين كرديم (سوره اعراف آيه 137) روشن است كه بنى اسرائيل در آنزمان وارث تمام جهان نشدند پس مقصود اين است كه وارث شرق و غرب منطقه خودشان گشتند بنابر اين فضيلت آنها بر جهانيان نيز برترى نسبت به افراد همان محيط است.
در آيه بعد قرآن خط بطلانى بر خيالهاى باطل يهود مى كشد، زيرا آنها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مى كردند مى توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همانگونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مى شدند.
قرآن مى گويد: (از آنروز بترسيد كه هيچكس بجاى ديگرى جزا داده نمى شود)(
و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا
)
.
(و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذيرفته مى شود)(
و لا يقبل منها شفاعة
)
.
(و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد)(
و لا يؤخذ منها عدل
)
.
(و نه كسى براى يارى انسان به پا مى خيزد)(
و لا هم ينصرون
)
.
خلاصه حاكم و قاضى آن صحنه كسى است كه جز عمل پاك را قبول نمى كند چنانكه در آيه 88 و 89 شعراء مى خوانيم:(
يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم
)
(روزى كه نه مال به درد ميخورد و نه فرزندان، مگر آنها كه داراى روح سالم و پاك و با ايمان هستند.)
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه در اين دنيا چنين معمول است كه براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مى شوند: گاه يك نفر جريمه ديگرى را پذيرا مى شود و آنرا اداء مى كند.
اگر اين معنى ممكن نشد متوسل به شفاعت مى گردد و اشخاصى را بر مى انگيزد كه از او شفاعت كنند.
باز اگر اينهم نشد سعى مى كنند كه با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.
و اگر دسترسى به اين كار هم نداشت از دوستان و ياران كمك مى گيرد تا از او دفاع كنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.
اينها طرق مختلف فرار از مجازات در دنيا است، ولى قرآن مى گويد: اصول حاكم بر مجازاتها در قيامت به كلى از اين امور جدا است، و هيچ يك از اين امور در آنجا به كار نمى آيد، تنها راه نجات پناه بردن به سايه ايمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.
بررسى عقايد بت پرستان يا منحرفين اهل كتاب نشان مى دهد كه اينگونه افكار خرافى در ميان آنها كم نبوده مثلا نويسنده تفسير المنار نقل مى كند كه در بعضى از مناطق مصر بعضى از مردم خرافى وجه نقدى به غسل دهنده ميت ميدادند و آنرا اجرت نقل و انتقال به بهشت مى ناميدند.
و نيز در حالات يهود مى خوانيم كه آنها براى كفاره گناهانشان قربانى مى كردند، اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند يك جفت كبوتر قربانى مى كردند!.
در حالات اقوام پيشين كه احتمالا قبل از تاريخ زندگى مى كردند مى خوانيم
كه آنها زيور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مى كردند تا در زندگى آيندهاش از آن بهره گيرد!.
قرآن و مسأله شفاعت
بدون شك مجازاتهاى الهى چه در اين جهان و چه در قيامت جنبه انتقامى ندارد، بلكه همه آنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه پيشرفت و تكامل انسانها است، بنابر اين هر چيز كه اين ضامن اجراء را تضعيف كند بايد از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پيدا نشود.
از سوى ديگر نبايد راه بازگشت و اصلاح را بكلى بر روى گناهكاران بست بلكه بايد به آنها امكان داد كه خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا باز گردند.
(شفاعت ) در معنى صحيحش براى حفظ همين تعادل است، و وسيله اى است براى بازگشت گناهكاران و آلودگان، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشويق و جرات بر گناه است.
كسانى كه جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهيم صحيح آنرا از هم تفكيك نكرده اند گاه بكلى منكر مساءله شفاعت شده، آنرا با توصيه و پارتى بازى در برابر سلاطين و حاكمان ظالم برابر مى دانند!
و گاه مانند وهابيان آيه فوق را كه مى گويد: (لا يقبل منها شفاعة ) در قيامت از كسى شفاعت پذيرفته نمى شود بدون توجه به آيات ديگر دستاويز قرار داده و به كلى شفاعت را انكار كرده اند.
به هر حال ايرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مى توان خلاصه كرد:
1- اعتقاد به شفاعت روح سعى و تلاش را تضعيف مى كند.
2- اعتقاد به شفاعت انعكاسى از جامعه هاى عقب مانده و فئوداليته است.
3- اعتقاد به شفاعت موجب تشويق به گناه و رها كردن مسئوليتها است.
4- اعتقاد به شفاعت يك نوع شرك و چندگانه پرستى و مخالف قرآن است!
5 اعتقاد به شفاعت مفهومش دگرگون شدن احكام خداوند و تغيير اراده و فرمان او است!
ولى بطورى كه خواهيم گفت همه اين ايرادها از آنجا ناشى شده كه شفاعت را از نظر مفهوم قرآنى با شفاعتهاى انحرافى رائج در ميان عوام مردم اشتباه كرده اند.
از آنجا كه اين مسأله هم در جهت اثبات، و هم در جهت نفى، داراى اهميت ويژه اى است بايد بطور مشروح از مفهوم شفاعت فلسفه شفاعت شفاعت در عالم تكوين شفاعت در قرآن و حديث شفاعت و مساءله توحيد و شرك در اينجا بحث كنيم تا هر گونه ابهامى در زمينه آيه فوق و ساير آياتى كه در آينده در زمينه شفاعت با آن برخورد خواهيم كرد بر طرف شود.
1- مفهوم واقعى شفاعت
كلمه (شفاعت ) از ريشه (شفع ) بمعنى (جفت ) (و ضم الشى ء الى مثله ) گرفته شده، و نقطه مقابل آن (وتر) به معنى تك و تنها است، سپس به ضميمه شدن فرد برتر و قويترى براى كمك به فرد ضعيفتر اطلاق گرديده است و اين لفظ در عرف و شرع به دو معنى متفاوت گفته مى شود:
الف شفاعت در لسان عامه به اين گفته مى شود كه شخص شفيع از موقعيت و شخصيت و نفوذ خود استفاده كرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در مورد مجازات زيردستان خود عوض كند.
گاهى با استفاده از نفوذ خود يا وحشتى كه از نفوذ او دارند.
و زمانى با پيش كشيدن مسائل عاطفى و تحت تاثير قرار دادن عواطف طرف.
و زمان ديگرى با تغيير دادن مبانى فكرى او، درباره گناه مجرم و استحقاق او، و مانند اينها...
بطور خلاصه شفاعت طبق اين معنى هيچگونه دگرگونى در روحيات و فكر مجرم يا متهم ايجاد نمى كندتمام تاءثيرها و دگرگونيها مربوط به شخصى است كه شفاعت نزد او مى شود (دقت كنيد).
اين نوع شفاعت در بحثهاى مذهبى مطلقا معنى ندارد زيرا نه خداوند اشتباهى مى كند كه بتوان نظر او را عوض كرد، و نه عواطفى به اين معنى كه در انسان است دارد كه بتوان آن را برانگيخت، و نه از نفوذ كسى ملاحظه مى كند و وحشتى دارد و نه پاداش و كيفرش بر محورى غير از عدالت دور مى زند.
مفهوم ديگر شفاعت بر محور دگرگونى و تغيير موضع شفاعت شونده دور ميزند، يعنى شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مى سازد كه از يك وضع نامطلوب و درخور كيفر بيرون آمده و به وسيله ارتباط با شفيع، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد كه شايسته و مستحق بخشودگى گردد، و همانطور كه خواهيم ديد ايمان به اين نوع شفاعت در واقع يك مكتب عالى تربيت و وسيله اصلاح افراد گناهكار و آلوده، و بيدارى و آگاهى است، و شفاعت در منطق اسلام از نوع اخير است.
و خواهيم ديد كه تمام ايرادها، خرده گيريها، و حمله ها همه متوجه تفسير اول براى شفاعت مى شود، نه مفهوم دوم كه يك معنى منطقى و معقول و سازنده است.
اين بود تفسير اجمالى شفاعت در دو شكل (تخديرى ) و (سازنده ).
2- شفاعت در عالم تكوين
آنچه در مورد شفاعت به تفسير صحيح و منطقى آن گفتيم در جهان تكوين
و آفرينش (علاوه بر عالم تشريع ) نيز فراوان ديده مى شود، نيروهاى قويتر اين جهان به نيروهاى ضعيفتر ضميمه شده و آنها را در مسير هدفهاى سازنده پيش مى برند، آفتاب ميتابد و باران مى بارد و بذرها را در دل زمين آماده مى سازد تا استعدادهاى درونى خود را به كار گيرند، و نخستين جوانه حيات را بيرون فرستند پوست دانه ها را بشكافند و از ظلمتكده خاك سر بر آورده به سوى آسمان كه از آن نيرو دريافت داشته اند پيش بروند.
اين صحنه ها در حقيقت يك نوع شفاعت تكوينى در رستاخيز زندگى و حيات است، و اگر با اقتباس از اين الگو نوعى از شفاعت در صحنه (تشريع ) قائل شويم راه مستقيمى را پيش گرفته ايم كه توضيح آن را به زودى خواهيم خواند.
3- مدارك شفاعت
اكنون به مدارك اصلى و دست اول در مورد مساءله شفاعت مى پردازيم:
در قرآن درباره مساءله شفاعت (به همين عنوان ) در حدود 30 مورد بحث شده است (البته بحثها و اشارات ديگرى به اين مسأله بدون ذكر اين عنوان نيز ديده مى شود).
آياتى كه در قرآن پيرامون اين مساءله بحث مى كند در حقيقت به چند دسته تقسيم مى شود:
گروه اول آياتى است كه بطور مطلق شفاعت را نفى مى كند مانند:(
انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة
)
(بقره 254) و مانند(
و لا يقبل منها شفاعة
)
(بقرة: 48).
در اين آيات راه هاى متصور براى نجات مجرمان غير از ايمان و عمل صالح چه از طريق پرداختن عوض مادى يا پيوند و سابقه دوستى، و يا مساءله شفاعت نفى شده است.
در مورد بعضى از مجرمان مى خوانيم:(
فما تنفعهم شفاعة الشافعين
)
(مدثر48): (شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى ندارد).
گروه دوم آياتى است كه (شفيع ) را منحصرا خدا معرفى مى كند مانند: (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع
)
(سجده: 4): غير از خدا ولى و شفيعى نداريم(
و قل لله الشفاعة جميعا
)
(زمر: 44):(همه شفاعتها مخصوص خدا است )
گروه سوم آياتى است كه شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مى كند مانند:(
من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه
)
(بقره: 255) چه كسى مى تواند جز به اذن خدا شفاعت نمايد؟ و(
و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له
)
(سباء: 23):( شفاعت جز براى كسانى كه خدا اجازه دهد سودى ندارد).
گروه چهارم آياتى است كه شرائطى براى شفاعت شونده بيان كرده است گاهى اين شرط را رضايت و خشنودى خدا معرفى مى كند مانند:(
و لا يشفعون الا لمن ارتضى
)
(انبياء: 28).
طبق اين آيه شفاعت شفيعان منحصرا شامل حال كسانى است كه به مقام (ارتضاء) يعنى پذيرفته شدن در پيشگاه خداوند، رسيده اند.
و گاه شرط آن را گرفتن عهد و پيمان نزد خدا معرفى مى كند مانند(
لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا
)
. (مريم: 87) (منظور از اين عهد و پيمان ايمان به خدا و پيامبران الهى است ).
و زمانى صلاحيت شفاعت شدن را از بعضى از مجرمان سلب مى كند، مانند سلب شفاعت از ظالمان در آيه زير:(
ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع
)
: (غافر: 18). و به اين ترتيب داشتن عهد و پيمان الهى يعنى ايمان، و رسيدن به مقام خشنودى پروردگار و پرهيز از گناهانى چون ظلم و ستم، جزء شرائط حتمى شفاعت است.
4- شرائط گوناگون شفاعت
خلاصه اينكه آيات شفاعت بخوبى نشان مى دهد كه مساءله شفاعت از نظر منطق اسلام يك موضوع بى قيد و شرط نيست بلكه قيود و شرايطى، از نظر جرمى كه درباره آن شفاعت از يك سو، شخص شفاعت شونده از سوى ديگر، و شخص شفاعت كننده از سوى سوم دارد كه چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مى سازد.
مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطور كلى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مى گويد: ظالمان (شفيع مطاعى ) ندارند!
و اگر ظلم را به معنى وسيع كلمه آنچنان كه در بعضى از احاديث بعدا خواهد آمد تفسير كنيم شفاعت منحصر به مجرمانى خواهد بود كه از كار خود نادمند و پشيمان، و در مسير جبران و اصلاحند، و در اين صورت شفاعت پشتوانه اى خواهد بود براى توبه و ندامت از گناه (و اينكه بعضى تصور مى كنند با وجود ندامت و توبه نيازى به شفاعت نيست اشتباهى است كه پاسخ آن را به زودى خواهيم داد).
از طرف ديگر طبق آيه 28 سوره انبياء تنها كسانى مشمول بخشودگى از طريق شفاعت مى شوند كه به مقام (ارتضاء) رسيده اند و طبق آيه 87 مريم داراى (عهد الهى ) هستند.
اين دو عنوان همان گونه كه از مفهوم لغوى آنها، و از رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده، استفاده مى شود به معنى ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر و اعتراف به حسنات و سيئات نيكى اعمال نيك و بدى اعمال بد و گواهى به درستى تمام مقرراتى است كه از سوى خدا نازل شده، ايمانى كه در فكر و سپس در زندگى آدمى انعكاس يابد، و نشانهاش اين است كه خود را از صفت ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل مقدسى را به رسميت نمى شناسند بيرون آورد و به تجديد نظر در برنامه هاى خود وادارد.
در آيه 64 سوره نساء در مورد آمرزش گناهان در سايه شفاعت مى خوانيم:(
و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما
)
: در اين آيه توبه و استغفار مجرمان مقدمهاى براى شفاعت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) شمرده شده است.
و در آيه 98 و 99 سوره يوسف:(
قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم
)
: نيز آثار ندامت و پشيمانى از گناه در تقاضاى برادران يوسف از پدر بخوبى خوانده مى شود.
در مورد شفاعت فرشتگان (در سوره آيه 7) مى خوانيم كه استغفار و شفاعت آنها تنها براى افراد با ايمان و تابعان سبيل الهى و پيروان حق است(
و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم
)
.
باز در اينجا اين سؤ ال كه با وجود توبه و تبعيت از سبيل الهى و گام نهادن در مسير حق، چه نيازى به شفاعت است مطرح مى شود كه در بحث حقيقت شفاعت از آن پاسخ خواهيم گفت.
و در مورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند(
الا من شهد بالحق
)
(زخرف 87) و به اين ترتيب شفاعت شونده بايد يك نوع ارتباط و پيوند با شفاعت كننده بر قرار سازد، پيوندى از طريق توجه به حق و گواهى قولى و فعلى به آن، كه اين خود نيز عامل ديگرى براى سازندگى و بسيج نيروها در مسير حق است.
5- احاديث اسلامى و شفاعت
در روايات اسلامى نيز تعبيرات فراوانى مى بينيم كه مكمل مفاد آيات فوق است و گاهى صريحتر از آن، از جمله:
1- در تفسير (برهان ) از امام كاظم (عليهالسلام
) از على (عليهالسلام
) نقل شده كه مى فرمايد: از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) شنيدم(
شفاعتى لاهل الكبائر من امتى...
)
: شفاعت من براى مرتكبين گناهان كبيره است راوى حديث كه ابن ابى عمير است مى گويد: از امام كاظم (عليهالسلام
) پرسيدم چگونه براى مرتكبان گناهان كبيره شفاعت ممكن است در حالى كه خداوند مى فرمايد:(
و لا يشفعون الا لمن ارتضى
)
مسلم است كسى كه مرتكب كبائر شود مورد ارتضاء و خشنودى خدا نيست.
امام (عليهالسلام
) در پاسخ فرمود:(هر فرد با ايمانى كه مرتكب گناهى طبعا پشيمان خواهد شد و پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرموده پشيمانى از گناه توبه است... و كسى كه پشيمان نگردد مؤ من واقعى نيست، و شفاعت براى او نخواهد بود و عمل او (ظلم ) است، و خداوند مى فرمايد ظالمان دوست و شفاعت كنندهاى ندارند).
مضمون صدر حديث اين است كه شفاعت شامل مرتكبان كبائر مى شود.
ولى ذيل حديث روشن مى كند كه شرط اصلى پذيرش شفاعت واجد بودن ايمانى است كه مجرم را به مرحله ندامت و خود سازى و جبران برساند، و از ظلم و طغيان و قانون شكنى برهاند (دقت كنيد).
2- در كتاب كافى از امام صادق (عليهالسلام
) در نامهاى كه به صورت متحد المال براى اصحابش نوشت چنين نقل شده:
(من سره ان ينفعه شفاعة الشافعين عند الله فليطلب الى الله ان يرضى عنه )
لحن اين روايت نشان مى دهد كه براى اصلاح اشتباهاتى كه در زمينه شفاعت براى بعضى از ياران امام خصوصا و جمعى از مسلمانان عموما رخ داده است صادر شده، و با صراحت شفاعتهاى تشويق كننده به گناه در آن نفى شده است و مى گويد (هر كس دوست دارد مشمول شفاعت گردد بايد خشنودى خدا را جلب كند).
3- باز در حديث پر معنى ديگرى از امام صادق (عليهالسلام
) مى خوانيم:(اذا كان يوم القيامه بعث الله العالم و العابد، فاذا وقفا بين يدى الله عز و جل قيل للعابد انطلق الى الجنه، و قيل للعالم قف تشفع للناس بحسن تاديبك لهم ):
( در روز رستاخيز خداوند (عالم ) و (عابد) را بر مى انگيزد به عابد مى گويد تنها به سوى بهشت رو اما به عالم مى گويد براى مردمى كه تربيت كردى شفاعت كن!.)
در اين حديث پيوندى در ميان (تاديب عالم ) و شفاعت او نسبت به شاگردانش ) كه مكتب او را درك كرده اند ديده مى شود كه ميتواند پرتوى به روى بسيارى از موارد تاريك اين بحث بيفكند.
بعلاوه اختصاص شفاعت كردن به عالم و نفى آن از عابد نشانه ديگرى است از اين كه شفاعت در منطق اسلام يك مطلب قرار دادى و يا پارتى بازى نيست بلكه يك مكتب تربيتى است و تجسمى است از تربيت در اين جهان.
6- تاثير معنوى شفاعت
آنچه در مورد روايات شفاعت آورديم قسمت كمى از بسيار بود، كه بخاطر نكات خاصى كه متناسب با بحث مادر آنها بود انتخاب گرديد، و گر نه روايات شفاعت به مرحله تواتر رسيده است.
(نووى ) شافعى در شرح (صحيح مسلم از (قاضى عياض ) دانشمند معروف اهل تسنن نقل مى كند كه مى گويد شفاعت متواتر است.
حتى پيروان (ابن تيميه ) (متوفاى سال 728 هجرى ) و محمد بن عبد الوهاب (متوفاى سال 1206) كه در اينگونه مسائل سختگيرى و تعصب و لجاجت خاصى دارند به تواتر اين روايات اعتراف كرده اند!
در كتاب (فتح المجيد) تأليف (شيخ عبد الرحمن بن حسن كه از معروفترين كتب (وهابيه ) است، و هم اكنون در بسيارى از مدارس دينى (حجاز) به عنوان يك كتاب درسى شناخته مى شود، از ابن قيم چنين نقل شده احاديث در زمينه شفاعت مجرمان از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) متواتر است، و صحابه او و اهل سنت عموما اجماع بر اين موضوع دارند، و منكر آن را بدعتگذار مى دانند و به او انتقاد مى كنند و او را گمراه مى شمرند).
اكنون پيش از آنكه به بحث درباره اثرات اجتماعى و روانى شفاعت بپردازيم و ايرادهاى چهارگانه را در شعاع فلسفه شفاعت مورد بررسى قرار دهيم نگاهى به آثار معنوى آن از نظر منطق خدا پرستان و معتقدان به شفاعت مى كنيم كه اين نگاه روشنگر بحث آينده در زمينه واكنشهاى اجتماعى و روانى اين مساءله خواهد بود.
در ميان علماى عقائد اسلامى در زمينه چگونگى تاثير معنوى شفاعت گفتگو است: جمعى كه بنام (وعيديه ) معروف هستند (آنها كه اعتقاد به خلود مرتكبان گناهان كبيره در جهنم دارند) معتقدند كه شفاعت اثرى در زدودن آثار گناه ندارد، بلكه تاءثير آن تنها در قسمت پيشرفت و تكامل معنوى و افزايش پاداش و ثواب است.
در حالى كه (تفضيليه ) (آنها كه اعتقاد به خلود اصحاب كبائر ندارند) معتقدند شفاعت در زمينه گناهكاران است، و اثرش سقوط مجازات و كيفر مى باشد.
ولى محقق معروف (خواجه ظ نصير الدين طوسى ) در كتاب (تجريد الاعتقادات ) هر دو را حق مى داند، و معتقد به هر دو اثر است.
علامه حلى در شرح عبارت او در كشف المراد نيز اين عقيده را انكار نكرده بلكه شواهدى براى آن آورده است.
گمان نمى كنيم با توجه به آنچه سابقا در معنى شفاعت از نظر ريشه لغوى و هم از نظر مقايسه با شفاعت تكوينى گفته شد ترديدى باقى بماند كه عقيده محقق طوسى به واقعيت نزديكتر است.
زيرا از يك سو در روايت معروفى كه از امام صادق (عليهالسلام
) نقل شده مى خوانيم: (ما من احد من الاولين و الاخرين الا هو محتاج الى شفاعة محمد (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) يوم القيامه ) (طبق اين حديث همه مردم نيازمند به شفاعت پيامبرند).
و به اين ترتيب حتى كسانى كه از گناه توبه كرده اند و جرم آنها بخشوده شده، باز نياز به شفاعت دارند، و اين در صورتى ممكن است كه اثر شفاعت دو جانبه باشد و افزايش مقام را نيز شامل شود.
و اگر در بعضى از روايات مى خوانيم نيكوكاران نياز به شفاعت ندارند، منظور نفى آن نوع شفاعت است كه در مورد مجرمان و گناهكاران مى باشد.
از سوى ديگر گفتيم: حقيقت شفاعت ضميمه شدن موجود قويترى به موجود ضعيفتر براى كمك به او است، اين كمك ممكن است براى افزايش نقاط قوت باشد و نيز ممكن است براى پيرايش نقاط ضعف.
همانطور كه در شفاعت تكوينى و موجوداتى كه در مسير تكامل و پرورش قرار دارند نيز اين دو جنبه مشهود است: گاهى موجودات پائين تر نيازشان به عوامل نيرومندتر و برتر براى از ميان بردن عوامل تخريب است (همانند نياز گياه به نور آفتاب براى از بين بردن آفات ) و گاه براى افزودن نقاط قوت و پيشرفت مى باشد
(همانند نياز گياه براى رشد و نمو به نور آفتاب ) و همچنين يك شاگرد درس خوان هم براى اصلاح اشتباهات خود نياز به استاد دارد و هم براى افزايش معلومات مختلف.
بنابر اين شفاعت به دلائل مختلف اثر دوگانه دارد و انحصار به زدودن آثار جرم و گناه ندارد (دقت كنيد).
با توجه به آنچه گفته شده روشن كه چرا توبهكاران نيز به شفاعت نيازمندند، با اينكه توبه طبق اعتقادات مسلم مذهبى به تنهائى موجب آمرزش گناه مى گردد.
دليل اين موضوع دو چيز است:
1- توبه كاران نيز براى افزايش مقامات معنوى و پرورش و تكامل و ارتقاء مقام، نياز به شفاعت دارند اگر چه نيازشان در زمينه جرم و گناه با (توبه ) بر آورده شده است.
2- اشتباه بزرگى كه براى بسيارى در زمينه تاثير توبه رخ داده موجب اينگونه اشكالات مى شود و آن اينكه تصورشان اين است كه توبه و ندامت و پشيمانى از گناه مى تواند انسان را به حالت قبل از گناه در آورد در حالى كه در جاى خود گفتهايم ندامت از گذشته و تصميم نسبت به آينده تنها مرحله نخستين توبه است، و درست همانند داروئى است كه بيمارى را قطع مى كند، بديهى است با قطع تب و از بين رفتن ريشه بيمارى، اگر چه بيمار بهبودى يافته و سالم شده، ولى هرگز به حال يك انسان عادى در نيامده است، بلكه بايد مدتها به تقويت بنيه جسمى خود بپردازد، تا به مرحله قبل از بيمارى برسد.
و به تعبير ديگر توبه مراحلى دارد، و ندامت از گناه و تصميم براى پاك بودن در آينده تنها مرحله نخستين آن است.
مرحله نهائى آن به اين حاصل كه توبه كار از هر نظر به حالت روحانى قبل از گناه در آيد و در اين مرحله است كه شفاعت شافعان و پيوند و ارتباط با آنها مى تواند اثر بخش باشد.
شاهد زنده براى اين سخن همان است كه در سابق اشاره كرديم كه در آيات مربوط به استغفار مى بينيم علاوه بر توبه شخص مجرم، استغفار پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) شرط پذيرش توبه قرار داده شده است، و همچنين در مورد توبه برادران يوسف و استغفار يعقوب براى آنها، و از همه روشنتر در مورد استغفار فرشتگان براى افرادى كه نيكوكار و صالح و مصلحند كه آيات آن در سابق گذشت (دقت كنيد).
7- فلسفه شفاعت
(مفهوم ) شفاعت و(مدارك ) آن را كه روشنگر مفهوم آن بود دانستيم، و با توجه به آن، درك فلسفه هاى (اجتماعى و روانى ) آن چندان مشكل نيست.
به طور كلى توجه به اصل شفاعت مى تواند چند اثر زير را در معتقدان داشته باشد:
(مبارزه با روح ياءس ) كسانى كه مرتكب جرائم سنگينى مى شوند از يكسو گرفتار ناراحتى وجدان، و از سوى ديگر گرفتار ياس از بخشودگى در پيشگاه خدا مى گردند و چون راه بازگشت را به روى خود مسدود مى يابند عملا حاضر به هيچگونه تجديد نظر نيستند، و با توجه به تيره گى افق آينده در نظرشان ممكن است دست به طغيان و سركشى بيشتر بزنند و يكنوع آزادى عمل براى خود، تحت اين عنوان كه رعايت مقررات براى آنها سودى ندارد، قائل شوند، درست همانند بيمارى كه از بهبودى ماءيوس شده و سد پرهيز را بكلى شكسته است چون آن را بى دليل و فاقد تاثير مى داند.
گاه ناراحتى وجدان كه ناشى از اينگونه جرائم است، موجب اختلالات روانى و يا موجب تحريك حس انتقامجوئى از جامعهاى كه او را چنين آلوده كرده است مى گردد، و به اين ترتيب گناهكار مبدل به يك عنصر خطرناك و كانون ناراحتى براى جامعه مى شود.
اما ايمان به شفاعت روزنه اى به سوى روشنائى به روى او مى گشايد و اميد به آمرزش، او را به كنترل خويش و تجديد نظر، و حتى جبران گذشته تشويق مى كند، حس انتقام جوئى در او تحريك نمى گردد و آرامش روانى به او امكان تبديل شدن به يك عنصر سالم و صالح مى دهد.
بنابر اين اگر بگوئيم توجه به شفاعت به معنى صحيح، يك عامل سازنده و باز دارنده است كه مى تواند از يك فرد مجرم و گناهكار فرد صالحى بسازد، گزاف نگفته ايم، لذا مشاهده مى كنيم كه حتى براى زندانيان ابد، روزنه شفاعت و بخشودگى در قوانين مختلف دنيا باز گذارده شده است، مبادا ياءس و نوميدى آنها را مبدل به كانون خطرى در درون خود زندانها كند، و يا گرفتار اختلال روانى سازد!.
8- شرائط (سازنده شفاعت )
با توجه به اينكه شفاعت به معنى صحيح قيود و شرائط فراوانى در چند جهت دارد، كسانى كه معتقد به اين اصلند براى اينكه مشمول آن شوند ناگزيرند شرائط آن را فراهم سازند، و از گناهانى همانند ظلم كه اميد شفاعت را به صفر مى رساند بپرهيزند، برنامه خود را از يك دگرگونى عميق و همه جانبه در وضع خويش شروع كنند، و براى رسيدن به مقام ارتضاء و بر قرار ساختن عهد الهى (به تفسيرى كه گذشت ) از گناه توبه كنند، و يا حد اقل در آستانه توبه قرار گيرند.
خلافكارى و شكستن سد قوانين الهى را متوقف سازند و يا لااقل تقليل دهند و ايمان به خدا و دادگاه بزرگ رستاخيز را در خود زنده نگاهدارند و قوانين و مقررات او را محترم بشمرند.
و از طرفى براى بر قرار ساختن پيوند ميان (خود) و (شفاعت كننده ) از صفات او اقتباس كنند و يك نوع سنخيت، هر چند ضعيف، ميان خود و او بر قرار سازند، يعنى همانطور كه در شفاعت تكوينى آمادگى و سنخيت، و تسليم در برابر عوامل تكامل، شرط تاثير علل تكوينى است، در مرحله شفاعت تشريعى نيز براى رسيدن به نتيجه، اينگونه آمادگيها لازم است (دقت كنيد).
با اين وضع جاى ترديد باقى نمى ماند كه شفاعت به معنى صحيح نقش مؤ ثرى در دگرگونى حال مجرمان و اصلاح وضع آنها خواهد داشت.
9- بررسى و پاسخ اشكالات
همانطور كه قبلا گفته شد ميان (شفاعت ) در عرف عام و (شفاعت ) در منطق اسلام فاصله زيادى است، يكى بر اساس تغيير دادن فكر (شفاعت كننده ) و ديگرى بر اساس تغييرات و دگرگونيهاى گوناگون در (شفاعت شونده ) قرار دارد.
روشن است كه شفاعت به معنى اول همه اشكالات گذشته را به خود جذب مى كند، هم روح سعى و تلاش را مى كشد، هم موجب تشويق به گناه است.
هم انعكاسى از جوامع عقب افتاده و فئوداليته مى باشد.
و هم متضمن يكنوع شرك يا انحراف از توحيد است.
زيرا اگر ما معتقد باشيم كه علم خدا را مى توان تغيير داد و مجهولى را درباره (شفاعت شونده ) براى او روشن ساخت، و يا مبدئى غير از او در جهان وجود دارد كه ميتوان خشم خدا را به وسيله او فرو نشاند، و يا محبت او را به سوى خود جلب كرد، و يا معتقد باشيم كه خداوند ممكن است نياز به موقعيت بعضى از بندگان خود داشته باشد و بخاطر اين نياز، شفاعت آنها را درباره مجرمى بپذيرد، و يا معتقد باشيم كه از نفوذ وسايطى ممكن است بهراسد و شفاعت آنها را بپذيرد، همه اينها ما را از اصل توحيد و خداشناسى، دور مى سازد و در دره شرك
و بت پرستى، پرتاب مى كند.
اينها همه نتيجه شفاعت در عرف عام و معنى نادرست آن است.
ولى شفاعت در شكل صحيح و با شرائط و كيفيت و خصوصيات و ويژگيهائى كه در بالا به آن اشاره شد، هيچيك از اين عيوب را ندارد سهل است نقاط مثبت ضد آنرا پرورش مى دهد.
اين نوع شفاعت تشويق به گناه نمى كند، بلكه وسيله اى براى ترك گناه است.
دعوت به سستى و تنبلى نمى كند، بلكه با ايجاد روح اميدوارى، نيروهاى انسان را براى جبران خطاهاى گذشته بسيج مى نمايد.
هيچگونه ارتباطى با جوامع عقب افتاده ندارد، بلكه يك وسيله مؤ ثر تربيتى براى اصلاح مجرمان و گناهكاران و متجاوزان است.
نه تنها شرك نيست، بلكه عين توحيد و توجه به خدا و استمداد از صفات او و اذن و فرمان او مى باشد.
باز براى روشنتر شدن اين بحث نظر شما را به تحليل زير جلب مى كنيم:
10- شفاعت و توحيد
تفسيرهاى نادرست براى مساءله شفاعت، دو دسته را كه در دو قطب كاملا متضاد هستند به مخالفت با اين موضوع برانگيخته است دستهاى كه طرز تفكر مادى دارند و شفاعت را عامل تخدير و خاموش ساختن تلاش و كوششها مى پندارند كه پاسخ آنها مشروحا گذشت.
دسته اى ديگر بعضى از افراطيون مذهبى مانند وهابيها و همفكران آنها هستند كه اعتقاد به شفاعت را يكنوع شرك و انحراف از آئين توحيد تصور مى كنند با اينكه طرح اشكال آنها و پاسخ آن بحث را به درازا مى كشاند و از طرز تفسير خارج مى شويم ولى روى پاره اى از جهات اين امر را لازم مى دانيم:
نخست توجه به اين موضوع لازم است كه وهابيها كه در دو قرن اخير به رهبرى محمد بن عبد الوهاب سرزمين حجاز را تحت نفوذ افكار خود قرار داده اند در معتقدات تند و حاد خود كه بيشتر در زمينه توحيد است تنها با شيعه مخالفت ندارند بلكه با غالب مسلمانهاى اهل تسنن نيز شديدا مخالفند.
(محمد بن عبد الوهاب ) كه افكار خود را از (ابن تيميه ) (احمد بن عبد الحليم دمشقى متوفى 728) كه تقريبا (چهار قرن قبل از او مى زيسته ) گرفته است، در حقيقت مجرى افكار و معتقدات ابن تيميه (ايده ئولوگ وهابيه ) بود.
(محمد بن عبد الوهاب ) در خلال سالهاى 1160 تا 1206 كه سال وفات او بود با همكارى زمامداران محلى، و برانگيختن آتش تعصبهاى خشن در ميان اقوام بيابان گرد و بدوى حجاز توانست به نام دفاع از توحيد و مبارزه با شرك، مخالفان خود را عقب بزند و بر دستگاه حكومت و رهبرى سياسى، بطور مستقيم، و غير مستقيم تسلط يابد و در اين راه خون هاى زيادى از مسلمانان حجاز و غير حجاز ريخته شد.
كشمكشهاى پيروان محمد بن عبد الوهاب محدود به محيط حجاز نبود، بلكه در سال 1216 (درست ده سال پس از مرگ محمد بن عبد الوهاب ) پيروان او از طريق بيابانهاى حجاز با يك حمله غافلگيرانه به كربلا ريختند و با استفاده از تعطيل بودن شهر به مناسبت روز عيد غدير و مسافرت بسيارى از اهالى كربلا به نجف براى مراسم غدير، پس از شكافتن ديوار شهر به داخل شهر رخنه كرده و به تخريب حرم امام حسين (عليهالسلام
) و ساير اماكن مقدس شيعه در كربلا پرداختند، و در ضمن تمام درهاى گرانقيمت و تابلوها و هداياى نفيس و وسائل تزيينى را با خود بردند، حدود پنجاه نفر در نزديكى ضريح و پانصد نفر در صحن و تعداد زيادى را در خود شهر كشتند كه بعضى عدد مقتولين را بالغ بر پنج هزار نفر دانسته اند، در اين ماجرا خانه هاى فراوانى غارت شد و حتى پيرمردان و كودكان و زنان نيز از اين تعرض مصون نماندند.
در سال 1344 فقهاى مدينه كه در دستگاه حكومت نفوذ داشتند فتوا به انهدام تمام قبور بزرگان اسلام در حجاز دادند و در روز هشتم شوال اين حكم تنفيذ گرديد و همه قبور را يكى پس از ديگرى بجز قبر پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) ويران كردند كه آن هم بخاطر ترس از خشم عمومى مسلمين مستثنى شد.
رويهمرفته پيروان اين مكتب همانند خود محمد بن عبد الوهاب افرادى خشن و غير قابل انعطاف و يكدنده و قشرى و متعصبند و بيش از آنچه روى منطق تكيه مى كنند شدت عمل و خشونت به خرج مى دهند، و دانسته يا نادانسته مسائل اسلامى را خلاصه در مبارزه كردن با چند مسئله همانند موضوع شفاعت و زيارت قبور و توسل كرده، و عملا مردم را از مباحث مهم اجتماعى اسلام مخصوصا آنچه مربوط به عدالت اجتماعى و محو آثار استعمار و مبارزه منطقى با غلبه روح ماديگرى و مكتبهاى الحادى است دور نگه داشته اند.
به همين دليل در محيط فكرى آنها هيچگونه سخنى از اين مسائل مطرح نيست و در يك حال بيخبرى وحشتناك نسبت به مسائل روز به سر مى برند.
در هر صورت آنها در مورد مساءله شفاعت چنين مى گويند: هيچكس حق ندارد از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) شفاعت بطلبد و مثلا بگويد: يا محمد اشفع لى عند الله زيرا خداوند مى گويد:(
وان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا
)
(جن 18)
در رساله (كشف الشبهات )، نوشته محمد بن عبد الوهاب چنين مى خوانيم: اگر كسى بگويد ما مى دانيم خدا به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مقام شفاعت بخشيده و به اذن و فرمان او مى تواند شفاعت كند و چه مانعى دارد ما آنچه را كه خدا به او بخشيده از او تقاضا كنيم؟ در پاسخ مى گوئيم درست است كه خدا به او مقام شفاعت داده ولى با اين حال نهى كرده است كه از او شفاعت بطلبيم! و گفته است: (فلا تدعوا مع الله احدا).
بعلاوه مقام شفاعت منحصر به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نيست، فرشتگان و دوستان خدا
نيز اين مقام را دارند، آيا مى توانيم از آنها نيز درخواست شفاعت كنيم اگر كسى چنين بگويد، پرستش و عبادت بندگان صالح خدا را كرده است )!.
و نيز نامبرده در رساله (اربع قواعد) سخنى دارد كه خلاصه اش اين است: رهائى از شرك تنها به شناسائى چهار قاعده ممكن است:
1- كفارى كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) با آنها نبرد كرد اقرار داشتند به اينكه:
خداوند خالق و رازق و تدبير كننده جهان هستى است چنانكه قرآن مى گويد:(
قل من يرزقكم من السماء و الارض... و من يدبر الامر فسيقولون الله
)
: (سوره يونس آيه 31) ولى اين اقرار و اعتراف هرگز آنها را در زمره مسلمانان قرار نداد.
2- آنها مى گفتند: توجه ما به بتها و عبادت ما از آنها تنها بخاطر طلب قرب و شفاعت مى باشد،(
و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله
)
: (يونس 18).
3- پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) تمام كسانى را كه عبادت غير خدا مى كردند محكوم ساخت اعم از آنها كه عبادت فرشتگان و انبياء و صالحين مى كردند يا آنها كه اشجار و احجار و خورشيد و ماه را مى پرستيدند و هيچگونه تفاوتى در ميان آنها قائل نشد.
4- مشركان عصر ما در مسير شرك از مشركان زمان جاهليت بدترند!، زيرا آنها به هنگام آرامش، عبادت بتها مى كردند ولى در شدت و سختى به مقتضاى(
فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين
)
: (سوره عنكبوت: 65) تنها خدا را مى خواندند، ولى مشركان زمان ما در حالت آرامش و سختى هر دو متوسل به غير خدا مى شوند!عجيب اينكه اين گروه وهابيان در نسبت دادن شرك به ساير مسلمانان و كسانى كه با عقايد آنان هماهنگى ندارند، اعم از سنى و شيعه، به اندازهاى جرى
و جسور هستند كه خون و مال مسلمانان ديگر را به سادگى مباح و حلال مى شمرند، و قتل آنها را، خيلى آسان، مجاز مى دانند، همانطور كه در طول تاريخ خود، بارها عملا نيز اين مطلب را نشان داده اند.
شيخ (سليمان ابن لحمان ) در كتاب (الهدية السنية ) چنين مى گويد: (كتاب و سنت گواهى بر اين مى دهند كه هر كس فرشتگان و انبياء يا (مثلا) ابن عباس و ابو طالب و امثال آنان را واسطه ميان خود و خدا قرار بدهد كه در پيشگاه خدا براى او شفاعت كنند، بخاطر اينكه آنها مقرب درگاه خدا هستند همانطور كه در نزد سلاطين شفاعت مى كنند چنين كسانى كافر و مشركند! و خون و مال آنها مباح است!! اگر چه (اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ) بگويند و اگر چه نماز بخوانند و روزه بگيرند.
خشونت و يكدندگى و لجاجتى كه از اين گفتار مى بارد بر هيچكس مخفى نيست، و همچنين جهل و ناآگاهى از مسائل اسلامى و قرآنى.
بررسى در زمينه منطق وهابيان در مسأله شفاعت:
از آنچه از سخنان مؤ سس اين مسلك (محمد بن عبد الوهاب ) نقل كرديم چنين نتيجه گيرى ميتوان كرد كه آنها در نسبت شرك به طرفداران شفاعت در حقيقت روى دو مطلب زياد تكيه مى كنند:
1- مقايسه مسلمانان طرفدار شفاعت انبياء و صلحاء با مشركان زمان جاهليت.
2 - نهى صريح قرآن از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه نام خدا ببريم،(
فلا تدعوا مع الله احد
)
(سوره جن آيه 18) و اينكه تقاضاى شفاعت يك نوع عبادت است.
در قسمت اول بايد گفت كه در اين مقايسه مرتكب اشتباه بزرگى شده زيرا: اولا قرآن صريحا مقام شفاعت را براى جمعى از نيكان و صلحا و انبيا و فرشتگان اثبات كرده است، همانطور كه در بحثهاى سابق گذشت. منتها آن را منوط به (اذن الهى ) دانسته است، بسيار غير منطقى و مضحك است كه ما بگوئيم خدا چنين مقامى را به او داده ولى ما را از مطالبه اعمال اين موقعيت، هر چند مشروط به اذن خدا نمائيم نهى كرده است.
بعلاوه قرآن مراجعه برادران يوسف را به پدر، و همچنين ياران پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را به پيامبر و تقاضاى استغفار از وى را صريحا آورده است.
آيا اين يكى از مصاديق روشن درخواست شفاعت نيست، تقاضاى شفاعت از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) با جمله (اشفع لنا عند الله ) همان است كه برادران يوسف گفتند(
يا ابانا استغفر لنا
)
(سوره يوسف آيه 97).
چگونه چيزى را كه قرآن صريحا مجاز شمرده شرك مى شمرند و معتقد به آن را مشرك و خون و مال او را مباح مى پندارند؟! اگر اين كار شرك بود چرا يعقوب فرزندان خود را از آن نهى نكرد؟!.
ثانيا هيچگونه شباهتى ميان بت پرستان و خدا پرستان معتقد به شفاعت به اذن الله نيست، زيرا بت پرستان، عبادت بتها مى كردند و آنها را شفيع ميدانستند در حالى كه در مورد مسلمانان معتقد به شفاعت، مساءله عبادت شفعاء به هيچوجه مطرح نيست، بلكه تنها درخواست شفاعت در پيشگاه خدا از آنها مى كنند و همانطور كه خواهيم گفت در خواست شفاعت هيچ ارتباطى به مساءله عبادت ندارد.
بت پرستان از پرستش خداى يگانه وحشت داشتند و مى گفتند:
(
اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب
)
(سوره ص آيه 5).
بت پرستان بتها را از نظر عبادت در رديف خداوند مى دانستند و مى گفتند:
(
تا لله ان كنا لفى ضلال مبين اذ نسويكم برب العالمين
)
(شعراء آيه 98)
بت پرستان همانطور كه تواريخ به روشنى گواهى مى دهد اعتقاد به تاثير بتها در سرنوشت خود داشتند و مبدئيت تاثير براى آنها قائل بودند، در حالى كه مسلمانان معتقد به شفاعت، تمام تاثير را از خدا ميدانندو براى هيچ موجودى استقلال در تاثير قائل نيستند.
مقايسه اين دو با يكديگر بسيار جاهلانه و دور از منطق است.
اما در مورد دوم بايد ببينيم عبادت چيست؟ تفسير عبادت به هر گونه خضوع و احترام مفهومش اين است كه هيچكس براى هيچكس خضوع و احترامى نكند و احدى اين نتيجه را نمى پذيرد.
همچنين تفسير آن به هر گونه درخواست و تقاضا معنيش اين است كه تقاضا و در خواست از هر كس شرك و بت پرستى باشد، اين نيز بر خلاف ضرورت عقل و دين است.
عبادت را به تبعيت و پيروى انسانى از انسان ديگر نيز نمى توان تفسير كرد، زيرا پيروى منطقى افراد از رئيس خود در سازمانها و تشكيلات اجتماعى جزء الفباى زندگى بشر است، همانطور كه پيروى از پيامبران و پيشوايان بزرگ از وظائف حتمى هر ديندارى محسوب مى شود.
بنابراين عبادت مفهومى غير از همه اينها دارد و آن آخرين حد خضوع و تواضع است كه به عنوان تعلق و وابستگى مطلق و تسليم بى قيد و شرط عابد در برابر معبود انجام مى گيرد.
اين كلمه كه با واژه (عبد) ريشه مشترك دارد، توجه به مفهوم عبد (بنده ) روشن مى سازد كه در حقيقت عبادت كننده با عبادت خود نشان مى دهد كه در برابر معبود تسليم محض است، و سرنوشت خود را در دست او مى داند، اين همان چيزى است كه از لفظ عبادت در عرف و شرع فهميده مى شود.
آيا در تقاضاى شفاعت از شفيعان هيچگونه اثرى از عبادت و پرستش با اين
مفهوم ديده مى شود؟.
و اما در مورد خواندن غير خدا كه در آيات متعددى از آن نهى شده است شك نيست كه مفهومش اين نيست كه مثلا صدا زدن و خواندن كسى به نامش و گفتن يا حسن و يا احمد ممنوع است يا شرك.
در اين نيز نبايد ترديد كرد كه خواندن كسى و درخواست انجام كارى كه در قدرت و توانائى او است نيز نه گناه است و نه شرك زيرا تعاون يكى از پايه هاى زندگى و حيات اجتماعى است، تمام پيامبران و امامان نيز چنين كارى داشته اند (حتى خود وهابيان هم آن را ممنوع ندانسته اند).
آنچه ممكن است مورد ايراد واقع گردد همان است كه خود ابن تيميه در رساله زيارة القبور متعرض آن شده است:
حاجتى را كه بنده از خدا مى خواهد اگر چيزى باشد كه جز از خداوند صادر نمى شود هر گاه آنرا از مخلوق بخواهد مشرك است، همانند عبادت كنندگان ملائكه و بتهاى سنگ و چوبى و كسانى كه مسيح و مادرش را به عنوان معبود برگزيده بودند، مثل اينكه به مخلوق زنده يا مرده بگويد گناه مرا ببخش، يا مرا بر دشمنم پيروز كن، يا بيماريم را شفا ده!..
و اگر از امورى باشد كه بندگان نيز قادر بر انجام آن هستند در اين صورت مانعى ندارد كه تقاضاى آنرا از انسانى كند، منتها شرايطى دارد، زيرا تقاضاى مخلوق از مخلوق ديگر گاه جائز است و گاه حرام.پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به ابن عباس فرموده هنگامى كه چيزى مى خواهى از خدا بخواه، و هنگامى كه يارى مى طلبى از خدا يارى بطلب، تا آنجا كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به گروهى از يارانش توصيه فرمود هرگز چيزى از مردم نخواهند، آنها در عمل به اين توصيه تا آنجا پيش رفتند كه اگر تازيانه از دست يكى مى افتاد (و سوار بر مركب بود) به كسى نمى گفت اين تازيانه را به من بده، اين همان تقاضاى مكروه است، و اما تقاضاى جائز آن است كه انسان از برادر مؤ منش طلب دعا كند!.
بنابراين ما هم مى گوئيم اگر براستى كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند مشرك است، ولى اگر از او شفاعتى بخواهد كه كار خود او است و خدا به او داده، نه تنها شرك نيست، بلكه عين ايمان و توحيد است كلمه مع در آيه(
فلا تدعوا مع الله احدا
)
نيز گواه بر اين مدعاست كه نبايد كسى را در رديف خداوند مبدأ تأثير مستقل دانست (دقت كنيد) غرض از اصرار و تأكيد روى اين بحث آنست كه تحريف و مسخ مفهوم شفاعت نه تنها بهانه اى به دست خرده گيران بر مذهب داده است بلكه سبب تفسيرها و نتيجه گيريهاى نادرست از ناحيه بعضى از طوائف اسلامى شده و عاملى براى تفرقه و پراكندگى صفوف گرديده است.
در حالى كه تفسير صحيح شفاعت، علاوه بر اينكه موجب رشد و تكامل اخلاقى جامعه، و عاملى براى اصلاح افراد فاسد است، سبب قطع زبان بدخواهان، و وحدت كلمه در جامعه اسلامى خواهد بود.
ما اميدواريم همه علما و دانشمندان اسلام با تحليل صحيح قرآنى و منطقى روى اين مسأله راه سوء استفاده را به روى دشمنان ببندند و به توحيد صفوف خود كمك كنند.