تفسیر نمونه جلد ۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 38367
دانلود: 4208


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 96 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38367 / دانلود: 4208
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 1

نویسنده:
فارسی

آيه(135) تا (137) و ترجمه

( و قالوا كونوا هودا او نصرى تهتدوا قل بل ملة ابرهم حنيفا و ما كان من المشركين ) ( 135 ) قولوا أمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابرهم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الأسباط و ما اوتى ( موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون ) ( 136 ) ( فان أمنوا بمثل ما ءامنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فى شقاق فسيكفيكهم الله و هو السميع ) العليم ) ( 137 )

ترجمه:

135- (اهل كتاب ) گفتند يهودى يا مسيحى بشويد تا هدايت يابيد، بگو (اين آئينهاى تحريف شده هرگز نمى تواند موجب هدايت گردد) بلكه پيروى از آئين خالص ابراهيم كنيد و او هرگز از مشركان نبود.

136- بگوئيد: ما به خدا ايمان آورده ايم، و به آنچه بر ما نازل شده، و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنى اسرائيل نازل گرديد (و همچنين ) آنچه به موسى و عيسى و پيامبران (ديگر) از طرف پروردگار داده شده است، و ما جدائى در ميان آنها قائل نمى شويم، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم (و تعصبات نژادى و اغراض شخصى سبب نمى شود كه بعضى را بپذيريم و بعضى را رها كنيم ).

137- اگر آنها نيز به آنچه شما ايمان آورده ايد، ايمان بياورند هدايت يافته اند، و اگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند، و خداوند دفع شر آنها را از شما مى كند و او شنونده و دانا است.

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيات از ابن عباس چنين نقل شده كه چند نفر از علماى يهود و مسيحيان نجران با مسلمانان بحث و گفتگو داشتند: هر يك از اين دو گروه خود را اولى و سزاوارتر به آئين حق مى دانست و ديگرى را نفى مى كرد، يهوديان مى گفتند: موسى پيامبر ما از همه پيامبران برتر است و كتاب ما تورات بهترين كتابها است، عين همين ادعا را مسيحيان داشتند كه مسيح بهترين راهنما و انجيل برترين كتب آسمانى است، و هر يك از پيروان اين دو مذهب مسلمانان را به مذهب خويش دعوت مى كردند، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

تنها ما بر حقّيم

خودپرستى و خودمحورى معمولا سبب مى شود كه انسان حق را در خودش منحصر بداند، همه را بر باطل بشمرد و سعى كند ديگران را به رنگ خود در آورد چنانكه قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (اهل كتاب گفتند يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد)!( و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا ) .

بگو آئينهاى تحريف يافته هرگز نمى تواند موجب هدايت بشر گردد (بلكه پيرو آئين خالص ابراهيم گرديد تا هدايت شويد و او هرگز از مشركان نبود)( قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين ) .

دينداران خالص كسانى هستند كه پيرو آئين توحيدى خالص باشند، توحيدى كه هيچگونه با شرك آميخته نگردد، مهمترين اصل اساسى براى شناخت آئين پاك از آئينهاى انحرافى همين رعايت كامل اصل توحيد است.

اسلام به ما تعليم مى دهد كه ميان پيامبران خدا تفرقه نيفكنيم و به آئين همه آنها احترام بگذاريم، چرا كه اصول آئين حق در همه جا يكى است و موسى و عيسى نيز پيرو آئين توحيدى و خالص از شرك ابراهيم بودند، هر چند آئين آنها بوسيله پيروان نادان تحريف شد و به شرك آميخته گشت (البته اين سخن منافات با اين ندارد كه امروز بايد در انجام وظائف خود پيرو آخرين آئين آسمانى يعنى اسلام باشيم كه براى اين زمان از سوى خدا نازل شده است ).

آيه بعد به مسلمانان دستور مى دهد كه به مخالفان خود بگوئيد: ما به خدا ايمان آورده ايم، و به آنچه از ناحيه او بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنى اسرائيل نازل گرديد و همچنين به آنچه به موسى و عيسى و پيامبران ديگر از ناحيه پروردگارشان داده شده ايمان داريم( قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم ) .

(ما هيچ فرقى ميان آنها نمى گذاريم و در برابر فرمان حق تسليم هستيم )( لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون ) .

خودمحوريها و تعصبهاى نژادى هرگز سبب نمى شود كه ما بعضى را بپذيريم و بعضى را نفى كنيم، آنها همه معلمان الهى بودند كه در دوره هاى مختلف تربيتى به راهنمائى انسانها پرداختند، هدف همه آنها يك چيز بيشتر نبود و آن هدايت

بشر در پرتو توحيد خالص و حق و عدالت، هر چند هر يك از آنها در مقطعهاى خاص زمانى خود وظائف و ويژگيهائى داشتند.

سپس اضافه مى كند اگر آنها به همين امور كه شما ايمان آورده ايد ايمان بياورند هدايت يافته اند( فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا ) .

و اگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند( و ان تولوا فانما هم فى شقاق ) .

اگر آنها مسائل نژادى و قبيلگى و مانند آنرا در مذهب دخالت ندهند، و همه پيامبران الهى را بدون استثنا به رسميت بشناسند آنان نيز هدايت يافته اند در غير اين صورت حق را رها كرده و سراغ باطل رفته اند.

كلمه (شقاق ) در اصل به معنى شكاف و منازعه و جنگ است، و در اينجا بعضى آنرا به كفر تفسير كرده اند و بعضى به گمراهى، و گاه به جدائى از حق و توجه به باطل، و همه اينها در واقع به يك حقيقت باز مى گردد.

بعضى از مفسران نقل كرده اند كه پس از نزول آيه قبل و ذكر حضرت مسيح در رديف ساير پيامبران جمعى از مسيحيان گفتند ما اين سخن را نمى پذيريم عيسى همچون ساير پيامبران نبود، او پسر خدا بود! آخرين آيه مورد بحث نازل شد و به آنها هشدار داد كه در گمراهى و كفر و شقاق هستند.

به هر حال در پايان آيه به مسلمانان دلگرمى مى دهد كه از توطئه هاى دشمنان نهراسند مى گويد: (خداوند دفع شر آنها را از شما مى كند و او شنونده و دانا است سخنانشان را مى شنود و از توطئه هاشان آگاه است )( فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم ) .

نكته ها

نكته 1- وحدت دعوت انبياء

قرآن كرارا در آيات مختلف اشاره مى كند كه همه پيامبران خدا يك هدف را تعقيب مى كرده اند و هيچگونه جدائى در ميان آنها نيست، زيرا همه از يك منبع وحى و الهام دريافت مى داشته اند، لذا به مسلمانان توصيه مى كند به تمام پيغمبران الهى يكسان احترام بگذارند، ولى چنانكه گفتيم اين موضوع مانع از آن نمى شود كه هر آئين جديد كه از طرف خداوند نازل مى گرديد آئينهاى گذشته را نسخ كند و آئين اسلام آخرين آئين باشد.

زيرا پيغمبران خدا همانند معلمانى بودند كه هر كدام جامعه بشريت را در يك كلاس پرورش مى دادند، بديهى است دوران تعليم هر يك كه تمام مى شد به دست معلم ديگر، در كلاس بالاتر سپرده مى شدند، و روى اين حساب جامعه بشريت موظف است برنامه هاى آخرين پيامبر را كه آخرين مرحله تكامل دين آن عصر است اجرا كند، و اين هرگز مانع حقانيت دعوت ساير پيامبران نخواهد بود.

نكته 2- اسباط چه كسانى بودند؟

سبط (بر وزن حفظ) و (سبط) (بر وزن ثبت ) و انبساط در اصل به معنى گسترش و توسعه چيزى به آسانى و راحتى است، و گاهى به درخت (سبط) (بر وزن سبد) گفته مى شود، زيرا شاخه هاى آن به راحتى گسترده مى گردد، فرزندان و شاخه هاى يك فاميل را (سبط) و (اسباط) مى گويند، به خاطر گسترشى كه در نسل پيدا مى شود.

منظور از اسباط تيره ها و قبائل بنى اسرائيل يا فرزندانى است كه از اولاد دوازدهگانه يعقوب به وجود آمدند و چون در ميان آنها پيامبرانى وجود داشته اند در آيه بالا آنها را جزو كسانى مى شمارد كه آيات خدا بر آنها نازل گرديده است.

بنابر اين منظور قبائل بنى اسرائيل يا قبائل فرزندان يعقوب است كه پيامبرانى داشتند نه خود فرزندان يعقوب، تا گفته شود همه آنها صلاحيت پيامبرى نداشتند چرا كه آنها درباره برادر خود مرتكب گناه شدند.

3- (حنيف ) از ماده حنف (بر وزن هدف ) به معنىتمايل پيدا كردن از گمراهى

به درستى و راستى است، در حالى كه (جنف )، عكس آناست يعنى از راستى به كجى گرائيدن، و از آنجا كه پيروان توحيد خالص، از شركروى گردان شده و به اين اصل اساسى متمايل مى شوند به آنها حنيف گفته مى شود.

و نيز به همين دليل، يكى از معانى حنيف مستقيم و صاف است.

و از اينجا روشن مى شود، تفسيرهائى كه مفسران براى كلمه (حنيف ) كرده اند، مانند حج خانه خدا، پيروى از حق، پيروى ابراهيم اخلاص عمل همگى به همان معنى كلى و جامع بازگشت مى كند، و اينها هر يك مصداقى از آن است.

آيه(138) تا (141) و ترجمه

( صبغة الله و من احسن من الله صبغة و نحن له عبدون ) ( 138 ) ( قل ا تحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم و لنا اعملنا و لكم اعملكم و نحن له مخلصون ) ( 139 ) ( ام تقولون ان ابرهم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الأسباط كانوا هودا او نصرى قل أنتم اعلم ام الله و من اظلم ممن كتم شهدة عنده من الله و ما الله بغفل عما تعملون ) ( 140 ) ( تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسلون عما كانوا يعملون ) ( 141 )

ترجمه:

138- رنگ خدائى (بپذيرند، رنگ ايمان و توحيد و اسلام ) و چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است؟ و ما تنها عبادت او را مى كنيم

139- بگو آيا درباره خداوند با ما گفتگو مى كنيد در حالى كه او پروردگار ما و شماست و اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما است و ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم( و موحد خالصيم ) .

140- يا مى گوئيد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى يا نصرانى بودند بگو شما بهتر ميدانيد يا خدا؟ (و با اينكه مى دانيد آنها يهودى و نصرانى نبودند چرا حقيقت را كتمان مى كنيد) و چه كسى ستمگرتر از آن كس است كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد او است كتمان كند و خدا از اعمال شما غافل نيست.

141- (به هر حال ) آنها امتى بودند كه درگذشتند، آنچه كردند براى خودشان است و آنچه هم شما كرده ايد براى خودتان است و مسئول اعمال آنها نيستيد.

تفسير:

رنگهاى غير خدائى را بشوئيد!

به دنبال دعوتى كه در آيات سابق از عموم پيروان اديان، دائر به تبعيت از برنامه هاى همه انبياء شده بود، در نخستين آيه مورد بحث، به همه آنها فرمان مى دهد كه تنها رنگ خدائى را بپذيريد (كه همان رنگ ايمان و توحيد خالص است ) (صبغة الله ).

سپس اضافه مى كند چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است؟ و ما منحصرا او را پرستش مى كنيم( و من احسن من الله صبغة و نحن له عابدون ) .

و به اين ترتيب، قرآن فرمان مى دهد همه رنگهاى نژادى و قبيلگى و ساير رنگهاى تفرقه انداز را از ميان بردارند و همگى به رنگ الهى در آيند.

مفسران نوشته اند كه در ميان مسيحيان معمول بود كه فرزندان خود را غسل تعميد مى دادند، گاه ادويه مخصوص زرد رنگى به آب اضافه مى كردند و مى گفتند: اين غسل مخصوصا با اين رنگ خاص باعث تطهير نوزاد از گناه ذاتى كه از آدم به ارث برده است مى شود.

قرآن بر اين منطق بى اساس، خط بطلان مى كشد و مى گويد: بهتر اين است كه به جاى رنگ ظاهر و رنگهاى خرافاتى و تفرقه انداز، رنگ حقيقت و خدائى را بپذيريد تا روح و جانتان از هر آلودگى پاك گردد.

راستى چه تعبير زيبا و لطيفى است؟ اگر مردم رنگ خدائى بپذيرند يعنى رنگ وحدت و عظمت و پاكى و پرهيزكارى.

رنگ بى رنگى و عدالت و مساوات و برادرى و برابرى.

و رنگ توحيد و اخلاص، مى توانند در پرتو آن به همه نزاعها و كشمكشها كه هر گاه بى رنگى اسير رنگ شود به وجود مى آيد، از ميان بردارند، و ريشه هاى شرك و نفاق و تفرقه را بر كنند.

در حقيقت اين همان بى رنگى و حذف همه رنگها است.

در احاديث متعددى از امام صادق (عليه‌السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده كه (مقصود از: (صبغة الله ) آئين پاك اسلام است اين حديث نيز اشاره به همان است كه در بالا گفته شد.

و از آنجا كه يهود و غير آنها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو بر مى خاستند و مى گفتند: تمام پيامبران از ميان جمعيت ما برخاسته، و دين ما قديميترين اديان و كتاب ما كهنترين كتب آسمانى است، اگر محمد نيز پيامبر بود بايد از ميان ما مبعوث شده باشد!

گاه مى گفتند: نژاد ما از نژاد عرب براى پذيرش ايمان و وحى آماده تر است، چرا كه آنها بتپرست بوده اند و ما نبوديم.

و گاه خود را فرزندان خدا مى ناميدند و بهشت را در انحصار خودشان!

قرآن در آيات فوق خط بطلان به روى همه اين پندارها كشيده، نخست به پيامبر مى گويد: به آنها بگو آيا درباره خداوند با ما گفتگو مى كنيد؟ در حالى كه او پروردگار ما و پروردگار شما است( قل اتحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم ) .

اين پروردگار در انحصار نژاد و قبيلهاى نيست، او پروردگار همه جهانيان همه عالم هستى است.

اين را نيز بدانيد كه ما در گرو اعمال خويشيم و شما هم در گرو اعمال خود و هيچ امتيازى براى هيچكس جز در پرتو اعمالش نمى باشد)( و لنا اعمالنا و لكم اعمالكم )

با اين تفاوت كه ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم و موحد خالصيم (اما بسيارى از شما توحيد را به شرك آلوده كرده اند)( و نحن له مخلصون ) .

آيه بعد به قسمت ديگرى از اين ادعاهاى بى اساس پاسخ گفته مى فرمايد: (آيا شما مى گوئيد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط همگى يهودى يا نصرانى بوده اند))؟( ام تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط كانوا هودا او نصارى ) .

(آيا شما بهتر ميدانيد يا خدا؟!)( قل ا أنتم اعلم ام الله ) .

خدا بهتر از همه كس مى داند كه آنها، نه يهودى بودند، و نه نصرانى.

شما هم كم و بيش ميدانيد كه بسيارى از اين پيامبران قبل از موسى و عيسى در جهان گام گذاردند و اگر هم ندانيد باز بدون اطلاع، چنين نسبتى را به آنها دادن تهمت است و گناه، و كتمان حقيقت است و چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه شهادت الهى را كه نزد او است كتمان كند؟( و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله ) .

(اما بدانيد خدا از اعمال شما غافل نيست )( و ما الله بغافل عما تعملون ) .

عجيب است، وقتى انسان روى دنده لجاجت و تعصب مى افتد حتى مسلمات تاريخ را انكار مى كند، فى المثل آنها پيامبرانى همچون ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه قبل از موسى و عيسى به دنيا آمدند و از جهان رفتند، از پيروان موسى يا مسيح مى شمارند و يك واقعيت به اين روشنى را كتمان مى كنند، واقعيتى كه با سرنوشت مردم و دين و ايمان آنها سر و كار دارد، به همين دليل قرآن آنها را ستمكارترين افراد معرفى كرده است، زيرا هيچ ستمى بالاتر از اين نيست كه افرادى آگاهانه حقايق را كتمان كنند و مردم را در بيراهه ها سرگردان سازند.

در آخرين آيه مورد بحث به گونه ديگرى به آنها پاسخ مى گويد: مى فرمايد به فرض اينكه همه اين ادعاها درست باشد آنها گروهى بودند كه درگذشتند و پرونده اعمالشان بسته شد، و دورانشان سپرى گشت و اعمالشان متعلق به خودشان است( تلك امة قد خلت لها ما كسبت ) .

(و شما هم مسئول اعمال خويش هستيد و هيچگونه مسئوليتى در برابر اعمال آنها نداريد)( و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون ) .

خلاصه يك ملت زنده بايد به اعمال خويش متكى باشد نه به تاريخ گذشته خويش، و يك انسان بايد به فضيلت خود متكى باشد چرا كه از فضل پدر تو را چيزى حاصل نمى شود، هر چند پدرت فاضل باشد!.

پايان جزء اول قرآن مجيد مشهد مقدس 16 محرم الحرام 1403

آيه(142) و ترجمه

( سيقول السفهاء من الناس ما ولئهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صرط مستقيم ) ( 142 )

ترجمه:

142- به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: چه چيز آنها را (مسلمانان را) از قبلهاى كه بر آن بودند باز گردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از آن خدا است هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

تفسير:

ماجراى تغيير قبله

اين آيه و چند آيه بعد به يكى از تحولات مهم تاريخ اسلام كه موجى عظيم در ميان مردم به وجود آورد اشاره مى كند، توضيح اينكه: پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مدت سيزده سال پس از بعثت در مكه، و چند ماه بعد از هجرت در مدينه به امر خدا به سوى (بيت المقدس ) نماز مى خواند، ولى بعد از آن قبله تغيير يافت و مسلمانان ماءمور شدند به سوى (كعبه ) نماز بگذارند.

در اينكه مدت عبادت مسلمانان به سوى بيت المقدس در مدينه چند ماه بود مفسران اختلاف نظر دارند از هفت ماه تا هفده ماه ذكر كرده اند، ولى هر چه بود در اين مدت مورد سرزنش يهود قرار داشتند چرا كه بيت المقدس در اصل قبله يهود بود آنها به مسلمانان مى گفتند: اينان از خود استقلال ندارند و به سوى

قبله ما نماز مى خوانند، و اين دليل آن است كه ما بر حقيم.

اين گفتگوها براى پيامبر اسلام و مسلمانان ناگوار بود، آنها از يكسو مطيع فرمان خدا بودند، و از سوى ديگر طعنه هاى يهود از آنها قطع نمى شد، براى همين جهت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شبها به اطراف آسمان مى نگريست، گويا در انتظار وحى الهى بود.

مدتى از اين انتظار گذشت تا اينكه فرمان تغيير قبله صادر شد و در حالى كه پيامبر دو ركعت نماز ظهر را در مسجد بنى سالم به سوى بيت المقدس خوانده بود جبرئيل ماءمور شد بازوى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بگيرد و روى او را به سوى كعبه بگرداند.

يهود از اين ماجرا سخت ناراحت شدند و طبق شيوه ديرينه خود به بهانه جوئى و ايراد گيرى پرداختند. آنها قبلا مى گفتند: ما بهتر از مسلمانان هستيم، چرا كه آنها از نظر قبله استقلال ندارند و پيرو ما هستند، اما همين كه دستور تغيير قبله از ناحيه خدا صادر شد زبان به اعتراض گشودند چنانكه قرآن در آيه مورد بحث مى گويد: (به زودى بعضى از سبك مغزان مردم مى گويند چه چيز آنها مسلمانان ) را از قبلهاى كه بر آن بودند بر گردانيد)؟( سيقول السفهاء من الناس ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها ) .

چرا اينها از قبله پيامبران پيشين امروز اعراض نمودند؟ اگر قبله اول صحيح بود اين تغيير چه معنى دارد؟ و اگر دومى صحيح است چرا سيزده سال و چند ماه به سوى بيت المقدس نماز خوانديد؟!

خداوند به پيامبرش دستور ميدهد به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست، هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند)( قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) .

اين يك دليل قاطع و روشن در برابر بهانهجويان بود كه بيت المقدس و كعبه و همه جا ملك خدا است، اصلا خدا خانه و مكانى ندارد، مهم آن است كه تسليم فرمان او باشيد هر جا خدا دستور دهد به آن سو نماز بخوانند، مقدس ‍ و محترم است، و هيچ مكانى بدون عنايت او داراى شرافت ذاتى نمى باشد.

و تغيير قبله در حقيقت مراحل مختلف آزمايش و تكامل است و هر يك مصداقى است از هدايت الهى، او است كه انسانها را به صراط مستقيم رهنمون مى شود.

نكته ها

نكته 1

(سفهاء) جمع (سفيه ) در اصل به معنى كسى است كه بدنش سبك باشد وبه آسانى جابجا شود، عرب به افسارهاى سبك وزن حيوانات كه به هر طرف حركت مىكند سفيه مى گويد، ولى اين كلمه تدريجا به معنى سبك مغز به كار رفته و بهصورت معنى اصلى در آمده، خواه اين سبك مغزى در امور دينى باشد يا دنيوى.

نكته 2

سابقا گفتيم مساءله (نسخ ) احكام و تغيير برنامه هاى تربيتى در مقطعهاىمختلف زمانى مساءله تازه يا عجيبى نيست كه مورد ايراد قرار گيرد، ولى بهانه جويانيهود اين مطلب را دستاويز خوبى براى انحراف افكار از اسلام پنداشتند، و روى آنتبليغات زيادى كردند، اما چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد قرآن به آنها پاسخهاى منطقىو دندانشكن داده است.

نكته 3

جمله (يهدى من يشاء) (هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند ) چنانكه سابقا نيزگفته ايم به اين معنى نيست كه خداوند بدون حساب كسى را هدايت مى كند، بلكه اين مشيتاز (حكمت ) خداوند و حساب مصالح و مفاسد سرچشمه مى گيرد.