جریان اسلام آوردن فخرالاسلام
وی در یک خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی شهر ارومیه دیده به جهان گشود در سلک روحانیت کلیسای نسطوریها آسوریها در آمد و در خدمت رآبی یوحنای بکیر ، یوحنای جان و رآبی عار ، به کسب دانش پرداخت و مدرسه عالی آسوریها را به پایان رساند و مردی دانشمند و قسیس عالی مقام گردید ، سپس به واتیکان سفر کرد تا اطلاعات مذهبی خود را کاملتر گرداند در آنجا به خدمت قسیسها و مطرانهای والامقامی ، مانند رآبی تالو کورکز رسید و چون در واتیکان درس خواند ، عقائد کاتولیکی در او اثر گذاشت
در پیشامدی حقیقت را از زبان قسیس بزرگی شنید و به حقانیت اسلام پی برد از محضرش رخصت گرفته به ارومیه بازگشت و در محضر مرحوم حاج میرزا حسن مجتهد ، دین حنیف اسلام را با جان و دل پذیرفت و به مذهب تشیع شرفیاب گردید و به نام شیخ محمد صادق نامیده شد بهتر است تفصیل واقعه را از زبان خودش بشنویم :
پدر و اجدادم از قسیسین بزرگ نصاری بود و ولادتم در کلیسای
ارومیه واقع گردیده است و نزد عظمای قسیس و علما و معلمین نصاری در ایام جاهلیت تحصیل نمودم (از آن جمله رآبی یوحنای بکیر و قسیس یوحنای جان و رآبی عار و غیر ایشان از معلمین و معلمات فرقه پروتستنت و از معلمین و فرقه کاتلک رآبی تالو و قسیس کورکز و غیر ایشان از معلمین و معلمات و تارکات الدنیا) در سن دوازده سالگی از تحصیل علم تورات و انجیل و سایر علوم نصرانیت فارغ التحصیل و از علمی به مرتبه قسیست رسیدم و در اواخر ایام تحصیل ، بعد از دوازده سالگی خواستم عقاید ملل و مذاهب مختلفه نصاری را تحصیل نموده باشم ، بعد از تجسس بسیار و زحمات فوق العاده و ضرب در بلدان (زیر پاگذاشتن و ردّ شدن ) خدمت یکی از قسیسین عظام بلکه مطران والامقام از فرقه کاتلک رسیدم که بسیار صاحب قدر و منزلت و شاءن و مرتبت بودند و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوا در میان اهل ملت خود داشت و فرقه کاتلک از دور و نزدیک از ملوک و سلاطین و اعیان و اشراف و رعیت سؤ الات دینیّه خود را از قسیس مزبور می نمودند و به مصاحبت سؤالات هدایای نفیسه بسیار از نقد و جنس برای قسیس مذکور ارسال می داشتند و میل و رغبت می نمودند در تبرک از او و قبولی او هدایای ایشان را و از این جهت تشّرف می نمودند و غیر از حقیر تلامذه کثیره دیگر نیز نداشت هر روز در مجلس درس او قریب به چهارصد نفر حضور به هم می رسانیدند و از بنات (دختران ) کلیسا که تارکات الدنیا بودند و نذر عدم تزویج نموده بودند و در کلیسا معتکف (گوشه نشین برای عبادت ) بودند جمعیت کثیری در مجلس درس ازدحام می نمودند و اینها را به اصطلاح نصاری ربّانتا می گویند
ولیکن از میان جمیع تلامذه ، با این حقیر الفت و محبت مخصوصی داشتند و کلیدهای خانه و خزانه های مال و اموال خود رابه حقیر سپرده بودند و استثنا نکرده بود مگر یک کلید خانه کوچکی را که به منزله صندوق خانه بود و حقیر خیال می نمودم که آنجا خزانه اموال قسیس است و از این جهت با خود می گفتم قسیس از اهل دنیاست و پیش خود می گفتم ترک الدنیا للدنیا
و اظهار زهدش به جهت تحصیل زخاریف (زینتهای ظاهری ) دنیاست پس مدتی در ملازمت قسیس به نحو مذکور مشغول تحصیل عقاید مختلفه ملل و مذاهب نصاری بودیم تا این که سن حقیر به هفده و هجده رسید
در این بین روزی قسیس را عارضه ای روی داد و مریض شد و از مجلس درس تخلف نمود به حقیر گفت : ای فرزند روحانی تلامذه را بگوی که من امروز حالت تدریس ندارم فارقلیطا
حقیر از نزد قسیس بیرون آمدم و دیدم تلامذه مذاکره مسائل علوم می نمایند ، بالمآل صحبت ایشان منتهی شد به معنای لفظ فارقلیطا در (زبان ) سریانی و پیرکلوطوس در (زبان ) یونانی که یوحنّا صاحب انجیل چهارم آمدن او را در بابهای 14 ، 15 ، 16 ، از جناب عیسیعليهمالسلام
نقل نموده است که آن جناب فرمودند : بعد از من فارقلیطا خواهد آمد
پس از گفتگوی ایشان در این باب بزرگ ، جدال ایشان به طول انجامید ، صداها بلند و خشن شد و هر کسی در این باب راءی علی حده داشت و بدون تحصیل فایده ، از این مساءله منصرف گردیده و متفرق گشتند پس حقیر نیز نزد قسیس مراجعت نمودم قسیس گفت : فرزند روحانی ! امروز در غیبت من چه مباحثه و گفتگویی داشتید ؟ حقیر اختلاف قوم را در معنای لفظ فارقلیطا از برای او تقریر بیان نمودم و اقوال هر یک از تلامذه را در این باب شرح دادم از من پرسید که قول شما در این باب چه بود ؟ حقیر گفتم : مختار فلان مفّسر و قاضی را اختیار کردم قسیس گفت : تقصیر نکرده ای لیکن حق واقع ، خلاف همه این اقوال است ؛ زیرا که معنا و تفسیر این اسم شریف را در این زمان به نحو حقیقت نمی دانند مگر راسخان در علم ، از آنها نیز اندک پس حقیر خود را به قدمهای شیخ مدرّس انداخته و گفتم : ای پدر روحانی ، تو از همه کس بهتر می دانی که این حقیر از اوائل عمر تاکنون در تحصیل علم کمال انقطاع (امید) و سعی را دارم و دارای کمال تعّصب و تدیّن در نصرانیّت هستم به جز در اوقات صلوة و وعظ ، تعطیلی از تحصیل و مطالعه ندارم ، پس چه می شود اگر شما احسانی نمایید و معنای این اسم شریف را بیان فرمایید ؟ شیخ مدرّس به شدت گریست و گفت : ای فرزند روحانی والله تو اعزّ ناسی در نزد من و من هیچ چیز را از شما مضایقه ندارم اگر چه در تحصیل معنای این اسم شریف ، فایده بزرگی است ولیکن به مجرد انتشار معنای این اسم ، متابعان مسیح ، من و تو را خواهند کشت ، مگر اینکه عهد نمایی در حال حیات و ممات من ، این معنا را اظهار نکنی ؛ یعنی اسم مرا نبری ؛ زیرا که موجب صدمه کلی است ، در حال حیات از برای من و بعد از ممات از برای اقارب و تابعانم و دور نیست که اگر بدانند این معنا از من بروز کرده است ، قبر مرا بشکافند و مرا آتش بزنند ، پس این حقیر قسم یاد نمودم که :
والله العلی العظیم ، به خدای قاهر ، غالب ، مهلک ، مدرک ، منتقم و به حق انجیل و عیسی و مریم و به حق تمامی انبیاء و صلحا و به حق جمیع کتابهای منزّله از جانب خدا و به حق قدیسین و قدیسات ، من هرگز افشای راز شما را نخواهم کرد نه در حال حیات و نه بعد از ممات پس از اطمینان گفت : ای فرزند روحانی این اسم از اسمهای مبارک پیامبر مسلمانان می باشد و به معنای احمد و محمد است
آنگاه کلید آن خانه کوچک سابق الذکر را به من داد و گفت : در فلان صندوق را باز کن و فلان کتاب را نزد من بیاور ، حقیر چنین کردم و کتابها را نزد ایشان آوردم این دو کتاب به خط یونانی و سریانی قبل از ظهور حضرت ختمی مرتبت با قلم ، بر پوست نوشته شده بود و در آن دو کتاب لفظ فارقلیطا را به معنای احمد و محمد ترجمه نموده بودند ! بعد گفت : ای فرزند روحانی بدان که علما و مفسرین و مترجمین مسیحیّت قبل از ظهور حضرت محمد -صلىاللهعليهوآلهوسلموسلم
- اختلافی نداشتند که به معنای احمد و محمد است ، بعد از ظهور آن جناب ، قسیسین و خلفا تمامی تفاسیر و کتب لغت و ترجمه ها را از برای بقای ریاست خود و تحصیل اموال و جلب منفعت دنیایی و عناد و حسد و سایر اغراض نفسانیه ، تحریف و خراب نمودند و معنای دیگری از برای این اسم شریف اختراع کردند که آن معنا اصلا و قطعا مقصود صاحب انجیل نبوده و نیست از سبک و ترتیب آیاتی که در این انجیل موجوده حالیه است ، این معنا در کمال سهولت و آسانی معلوم می گردد که وکالت و شفاعت و تعزّی و تسلّی منظور صاحب انجیل شریف نبوده و روح نازل در یوم الدّار
نیز منظورنبوده ؛ زیرا که جناب عیسی آمدن فارقلیطا را مشروط و مقید می نماید به رفتن خود و می فرماید : تا من نروم فارقلیطا نخواهد آمد
زیرا که اجتماع دو نبی مستقل صاحب شریعت عامّه در زمان واحد جایز نیست ! به خلاف روح نازل در یوم الّدار که مقصود از آن روح القدس است که او با بودن جناب عیسی و حواریون از برای آن جناب و حواریون نازل شده بود
مگر فراموش کرده قول صاحب انجیل اوّل را در باب سوم از انجیل خود که می گوید : همانکه عیسیعليهمالسلام
بعد از تعمید یافتن از یحیای تعمید دهنده از نهراردن بیرون آمد ، روح القدس به صورت کبوتر بر آن جناب نازل شد
و همچنین با بودن خود جناب عیسی روح القدس از برای دوازده شاگرد
نازل شده بود ، چنانکه صاحب انجیل اول در باب دهم از انجیل خود تصریح نموده است : جناب عیسی هنگامی که دوازده شاگرد را به بلاد اسرائیلیه می فرستاد ، ایشان را بر اخراج ارواح پلیده و شفا دادن هر مرضی و رنجی قوت داد ، مقصود از این قوه ، قوه روحانیت نه قوه جسمانی زیرا که از قوه جسمانی این کارها صورت نمی بندد ! و قوه روحانی عبارت از تاءیید روح القدس است و در آیه 20 از باب مذکور جناب عیسی خطاب به دوازده شاگرد می فرماید : زیرا گوینده شما نیستید بلکه روح پدر شما در شما گویاست و مقصود از روح پدر شما ، همان روح القدس است و همچنین صاحب انجیل سیّم تصریح می نماید در باب نهم از انجیل خود : پس دوازده شاگرد خود را طلبیده به ایشان قدرت و اقتدار بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض عطا فرمود و همچنین در باب دهم از صاحب انجیل سوم گوید : درباره آن هفتاد شاگردی که جناب عیسی آنها را جفت فرستاد ایشان مؤ ید به روح القدس بودند و در آیه 17 می فرماید : آن هفتاد نفر با خرمی برگشتند و گفتند : ای خداوند ! دیوها هم به اسم تو اطاعت ما می کنند پس نزول روح مشروط به رفتن مسیح نبود اگر منظور و مقصود از فارقلیطا روح القدس بود ، این کلام از جناب مسیح غلط و فضول و لغو خواهد بود ، شاءن مرد حکیم نیست که به کلام لغو و فضول تکلم نماید تا چه رسد به نبی صاحب الشاءن و رفیع المنزله ؛ مانند جناب عیسی ، پس منظور و مقصودی از لفظ فارقلیطا نیست مگر احمد و محمد و معنای این لفظ همین است و بس
حقیر گفتم : شما در باب دین نصاری چه می گویید ؟ گفت : ای فرزند روحانی ، دین نصاری منسوخ است به سبب ظهور شرع شریف حضرت محمد -صلىاللهعليهوآلهوسلموسلم
- و این لفظ را سه مرتبه تکرار نمود ، من گفتم : در این زمان طریقه نجات و صراط مستقیم مؤ دّی الی الله کدام است ؟ گفت طریقه نجات و صراط مستقیم مؤ دی الی الله منحصر است در متابعت محمد -صلىاللهعليهوآلهوسلموسلم
- گفتم : آیا متابعین آن جناب از اهل نجاتند ؟ گفت : ای والله ، ای والله ، ای والله ؛ آری بخدا ، آری بخدا ، آری بخدا
چرا اسلام نمی پذیرید ؟
پس گفتم مانع شما از دخول در دین اسلام و متابعت سیدالاءنام چه چیز است ؟ و حال آنکه شما فضیلت دین اسلام را می دانید و متابعت حضرت ختمی مرتبت را طریقة النجات و صراط مستقیم المؤ دی الی الله می خوانید
گفت : ای فرزند روحانی ، من بر حقیقت دین اسلام و فضیلت آن برخوردار نگردیدم مگر بعد کبر سن و اواخر عمر ، و من در باطن مسلمانم و لیکن به حسب ظاهر نمی توانم این ریاست و بزرگی را ترک نمایم ، عزت و اقتدار مرا در میان نصاری می بینی اگر فی الجمله میلی از من به دین اسلام بفهمند ، مرا خواهند کشت و بر فرض اینکه از دست ایشان فرارا نجات یافتم ، سلاطین مسیحیّت مرا از سلاطین اسلام خواهند خواست ، به عنوان اینکه خزاین کلیسا در دست من است و خیانتی در آنها کرده ام و یا چیزی از آنها برده ام و خورده ام و بخشیده ام مشکل می دانم که سلاطین و بزرگان اسلام از من نگهداری کنند و بعد از همه اینها فرضا رفتم میان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم خواهند گفت : خوشا به حالت که جان خود را از آتش جهنم نجات داده ای بر ما منّت مگذار ؛ زیرا که با دخول در دین حق و مذهب هدی خود را از عذاب خدا خلاص نمودی !
ای فرزند روحانی از برای من آب و نان نخواهد بود ! پس این پیرمرد در میان مسلمانان که عالم به زبان ایشان نیز نیست در کمال فقر و پریشانی و مسکنت و فلاکت و بدگذرانی عیش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگی در میان ایشان خواهم مرد و در خرابه ها و ویرانه ها رخت از دنیا خواهم برد ! به چشم خود خیلی را دیده ام که رفتند و به دین اسلام گرویدند ، ولی اهل اسلام از آنها نگاهداری نکرده ، مرتد گشته و از دین اسلام دوباره به دین خود مراجعت کرده اند و خسرالدنیا و الآخرة شده اند ! من هم از همین می ترسم که طاقت شداید و مصائب دنیا را نداشته باشم
آن وقت نه دنیا دارم و نه آخرت و من بحمدالله در باطن ، از متابهان محمد -صلىاللهعليهوآلهوسلموسلم
- می باشم
آنگاه شیخ مدرس گریه کرد و حقیر هم گریستم ، بعد از گریه بسیار گفتم : ای پدر روحانی آیا مرا امر می کنی که داخل دین اسلام شوم ؟ گفت : اگر آخرت و نجات را می خواهی البته باید دین حق را قبول نمایی و چون جوانی ، دور نیست که خدا اسباب دنیوی را هم از برای تو فراهم آورده و از گرسنگی نمیری و من همیشه تو را دعا می کنم ، در روز قیامت شاهد من باشی که من در باطن مسلمان و از تابعان خیرالاءنامم و این را هم بدان که اغلب قسیسین در باطن حالت مرا دارند و مانند من بدبخت ، نمی توانند ظاهرا دست از ریاست دنیا بردارند والا هیچ شک و شبهه ای نیست در این که امروز در روی زمین دین اسلام دین خداست
چون حقیر آن دو کتاب سابق الذکر را دیدم و این تقریرات را از شیخ مدرس شنیدم نور هدایت و محبت حضرت خاتم الانبیاصلىاللهعليهوآلهوسلموسلم
به طوری بر من غالب و قاهر گردید که دنیا و مافیها (آن چه در آن هست ) در نظر من مانند جیفه مردار گردید ، محبت ریاست پنج روزه دنیا و اقارب و وطن پاپیچم نشد از همه قطع نظر نموده ، همان ساعت ، شیخ مدرس را وداع کردم ، شیخ مدرس با التماس مبلغی به عنوان هدیه به من بخشید که مخارج سفر من باشد ، مبلغ مزبور را از شیخ قبول کرده ، عازم سفر آخرت گردیدم