کتاب آثار گناه در زندگی و راه جبران

کتاب آثار گناه در زندگی و راه جبران0%

کتاب آثار گناه در زندگی و راه جبران نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

کتاب آثار گناه در زندگی و راه جبران

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی اکبر صمدی یزدی
گروه: مشاهدات: 15452
دانلود: 2179

توضیحات:

کتاب آثار گناه در زندگی و راه جبران
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 193 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15452 / دانلود: 2179
اندازه اندازه اندازه
کتاب آثار گناه در زندگی و راه جبران

کتاب آثار گناه در زندگی و راه جبران

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اسلام و حقوق حیوانات‌

اسلام نه تنها در مورد انسان‌ها سفارشات سخت و محکمی دارد بلکه نسبت به حیوانات نیز بی‌توجّه نبوده و مردم را به اظهار محبّت و ابراز عاطفه انسانی به حیوانات، مکرّر تشویق و ترغیب نموده هرگونه و ظلم نسبت به حیوانات را بر نمی‌تابد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «در شب معراج دیدم زن بدکاره‌ای را در بهشت اسکان داده‌اند، علّت را پرسیدم، گفته شد: او بر سگی گذر کرده که تشنه بوده است و از شدّت تشنگی زبانش را بیرون آورده، پیوسته نفس می‌زد، آن زن، به وسیله چادر یا لباس و یا هر چیز دیگری که در اختیار داشته، آن را وارد چاه آب نموده، مرطوب می‌کرده و سپس آن را در دهان سگ می‌فشرده و بدین وسیله سگ با استفاده از قطرات آب، سیراب می‌شود، خداوند به خاطر این عاطفه انسانی که از خود نشان داده، او را مورد آمرزش قرار داده و در بهشت اسکان داده است».(186)

عوامل قساوت قلب از دیدگاه آیات و روایات‌

اکنون که زشتی قساوت قلب، آثار و برکات عاطفه و خطرات و پیامدهای وحشتناک بی‌عاطفگی روشن شد، مناسب است به عوامل و اسباب قساوت قلب اشاره‌ای گذرا داشته باشیم.

قساوت قلب و بی‌عاطفگی، علل و اسبابی دارد که در آیات شریفه قرآن کریم و روایات معصومینعليهم‌السلام به آن‌ها اشاره شده که برخی از آن‌ها از باب نمونه ذکر می‌کنیم.

1) لجاجت و ایستادگی در برابر حقّ

یکی از عوامل سنگدلی و قساوت قلب، لجاجت وایستادگی در برابر حقّ است. قرآن کریم آن را طیّ داستانی که از بنی اسرائیل بیان می‌کند، ذکر کرده است.

داستان گاو بنی اسرائیل

داستان گاو بنی اسرائیل در آیات 67 تا 73 از سوره مبارکه بقره آمده که خلاصه آن چنین است:

یکی از بنی اسرائیل به شکل مشکوکی کشته شد. این قتل سبب بروز اختلاف و نزاع میان آنان گردید، اصولاً وقتی حادثه‌ای اتفاق می‌افتد و عامل آن مشخّص نیست، کسانی که با هم نزاع و اختلاف دارند، سعی می‌کنند از فرصت استفاده کرده حادثه را به طرف مقابل نسبت دهند.

در این داستان، جوانی بود که عموی ثروتمندی داشت، وتنها وارث او همین جوان یعنی پسر برادر بود. این جوان هر چه انتظار کشید که عمو بمیرد تا به او ارث فراوان برسد، عمو نمرد، جوان صبرش تمام شد، اقدام به کشتن عموی خود کرد تا صاحب ثروت فراوان گردد. پس از قتل عمو، غوغایی بر پا شد، هر کس می‌خواست قاتل شناسایی شود، حتّی قاتل هم مصرّانه خواستار شناسایی قاتل بود، هر گروهی قتل را به گروه دیگر نسبت می‌داد، فتنه روز به روز داغ‌تر می‌شد، نزدیک بود قبایل به جان یکدیگر بیفتند و جنگ بزرگی صورت گیرد.

برای حلّ مشکل، به خدمت حضرت موسی‌عليه‌السلام آمدند، حضرت موسی‌عليه‌السلام از خدا خواست تا قاتل شناخته شود، خداوند هم خواسته موسی‌عليه‌السلام را اجابت کرد و دستور داد گاوی را ذبح کنند و خونش را به بدن مقتول بزنند تا وی زنده شود و خودش قاتل را معرّفی کند.

بنابراین، قرار شد از طریق معجزه این فتنه به پایان رسد. کلام خدا اطلاق داشت، قید و شرطی نداشت، می‌توانستند هر گونه گاوی را ذبح کنند؛ امّا این قوم لجوج (یهود بنی اسرائیل) شروع به بهانه جویی کردند و گفتند: این گاو در چه سنّ و سالی باشد؟

موسی گفت: باید وحی خدا نازل شود، منتظر وحی شد، خداوند فرمود: این گاو باید نه پیر باشد، نه جوان بلکه میانسال باشد.

بنی اسرائیل رفتند و برگشته و گفتند: به پروردگار خود بگو برای ما بیان کند رنگ این گاو چگونه باشد؟ باز وحی آمد: باید گاوی، زرد یک دست باشد که رنگ آن بینندگان را شاد سازد.

باز بهانه گرفتند و گفتند: این گاو چه گاوی باشد؟ وحی آمد نه شخم زن باشد و نه گاو آبیاری؛ ولی گاوی باشد که از هر عیب و نقصی به دور باشد.

بالاخره بعد از زحمت زیاد و خرج فراوان، گاوی را با این خصوصیّات پیدا کرده، ذبح نمودند. به معجزه الهی مقتول زنده شد و قاتل خود را معرّفی کرد.

این معجزه می‌بایست ایمان آنان را بیشتر کرده، به خداوند نزدیک‌تر نماید؛ امّا بر خلاف آن عمل کردند و بر لجاجت خود افزودند لذا خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید:«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمآءُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ» ؛(187) «پس از این واقعه، دل‌های شما چون سنگ سخت شد و حتّی سخت‌تر از سنگ، چرا که از پاره‌ای از سنگ‌ها گاه نهرها جاری می‌شود، و برخی از آن‌ها شکافته می‌شود و آب از آن بیرون می‌آید و بعضی از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر می‌افتد؛ امّا دل‌های شما نه از خوف خدا می‌تپد، نه سر چشمه علم و دانش و عواطف انسانی است و خداوند از اعمال شما غافل نیست».(188)

این آیات، «لجاجت و ایستادگی در برابر حقّ» را عامل قساوت قلب دانسته است.

2) پیمان شکنی

خداوند متعال، «پیمان شکنی» را عامل دیگری برای قساوت قلب دانسته می‌فرماید:«فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَجَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً...»؛ (189) «به خاطر پیمان شکنی، آنان را از رحمت خویش دور ساختیم و دل‌های آنان را سخت و سنگین نمودیم».

این آیه نیز در مورد یهودیان بنی اسرائیل است، همان گروه پیمان شکن که به هیچ عهد و پیمانی وفادار نبوده، و در برابر هیچ تعهّدی پایبند نمی‌باشند و هر قرار دادی را زیر پا می‌گذارند.

در این آیه هم می‌فرماید: «چون بنی اسرائیل پیمان شکستند، از رحمت خدا دور شدند و دچار سنگدلی گردیدند».

در مورد این که این پیمان چه بوده است، آیه قبل (آیه 12) آن را بیان می‌کند و ما جهت رعایت اختصار از ذکر آیه و داستان مربوط به پیمان شکنی آنان، صرف نظر می‌کنیم.(190)

3) آرزوهای طولانی

از روایات معصومینعليهم‌السلام استفاده می‌شود که «آرزوهای طولانی و دراز» از عوامل قساوت قلب است؛ البتّه لازم به تذکّر است که اصل آرزو و امید که خداوند در وجود انسان قرار داده، از نعمت‌های بزرگ است؛ زیرا خداوند متعال، هر چیزی را که در وجود انسان، قرار داده، دارای فایده و اثر ارزشمند است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «أَلْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی وَلَوْلاَ الْأَمَلُ ما رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَها وَلاغَرَسَ غارِسٌ شَجَراً»؛(191) «امید و آرزو برای امّت من رحمت است؛ زیرا اگر آرزو وجود نداشت، هیچ مادری کودک خود را شیر نمی‌داد و هیچ کس، درختی را نمی‌کاشت».

پس اصل آرزو، مذموم نیست بلکه نعمت است، آنچه مذموم و ناپسند بوده و سبب قساوت قلب می‌شود، آرزوهای طولانی است که انسان را از یاد خدا غافل می‌کند، لذا روایاتی که آرزو را مذمّت می‌کند اصولاً با عبارت «طول الأمل» همراه است.

امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام فرمود: «أنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ إِثْنَینَ إِتّباعُ الْهَوی وَطُولُ الْأَمَلِ، فأَمَّا إِتّباعُ الْهَوی فَإِنَّهُ یَرُدُّ عَنِ الْحَقِ‌ّ وَأَمّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَة»؛(192) «من نسبت به دو چیز بر شما می‌ترسم: یکی پیروی از هوی و هوس و دیگری آرزوی طولانی؛ زیرا پیروی از هوا شما را از حقّ باز می‌دارد و آرزوی طولانی موجب فراموشی آخرت می‌شود».

در مناجاتی که حضرت موسی‌عليه‌السلام با خداوند داشت، پروردگار متعال به وی فرمود: «یا مُوسی لا تُطَوِّلْ فِی الدُّنیا أَمَلَکَ فَیَقْسُوا قَلْبَکَ وَالْقاسِی الْقَلْبُ مِنّی بَعِیدٌ»؛(193) «ای موسی! در دنیا آرزوهای طولانی نداشته باش؛ زیرا سبب قساوت قلب تو می‌شود و کسی که قلبش قسی باشد از من دور خواهد بود».

امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام فرمود: «مَنْ یَأْمُلُ أَنْ یَعِیشَ غَدَاً فَإِنَّهُ یَأْمُلُ أَنْ یَعِیشَ أَبَداً، وَمَنْ یَأْمُلُ أَنْ یَعِیشَ أَبَداً قَسی قَلْبَهُ وَیَرْغَبُ فِی دُنْیاهُ»؛(194) «کسی که آرزو دارد فردا زنده باشد و زندگی کند، آرزو دارد همیشه زنده باشد و کسی که آرزو دارد همیشه زنده باشد، سنگدل می‌شود و میل شدید به دنیا پیدا می‌کند».

روشن است کسی که آرزوهای طولانی برای دنیای خود دارد، تمام همّتش را در راه رسیدن به آن آرزو به کار می‌گیرد، در نتیجه از کارهای خیر، باز می‌ماند؛ از پرداخت حقوق واجب خویش دریغ می‌کند؛ از دستگیری مستمندان و محرومان باز می‌ماند؛ در انجام واجبات خویش کوتاهی می‌کند و... در نتیجه کم‌کم سنگدل و قسی القلب می‌شود؛ حتّی گاهی برای رسیدن به آرزوهای طولانی خویش، دست به کار حرام می‌زند و یا مرتکب جرم و جنایت هولناکی خواهد شد.

4) ترک ذکر خدا

بی‌شکّ، ذکر خدا موجب نورانیّت، صفا و اطمینان قلب است.

«أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» ؛(195) «آگاه باشید! تنها با یاد خدا دل‌ها آرامش پیدا می‌کند».

اگر انسان از ذکر خدا فاصله گرفت و از یاد خدا غافل شد، طبعاً دل مردگی پیدا می‌کند و سنگدل می‌شود. این که در آیات قرآن و روایات معصومینعليهم‌السلام این همه نسبت به ذکر خدا سفارش شده است، برای این است که ذکر خدا، آثار و برکات بی‌شماری دارد، بنابراین، ترک آن نیز آثار نامطلوب و مخرّبی دارد که یکی از آن‌ها «قساوت قلب» است.

پیامبر اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «لاتَکْثُرُوا الْکَلامَ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ فَإِنَّ کَثْرَةَ الْکَلامِ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ تَقْسُوا الْقَلْبَ، إِنَّ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْقَلْبُ الْقَسِّیِ‌ّ»؛(196) «از سخن گفتن زیاد که ذکر خدا در آن نباشد، پرهیز نمایید؛ زیرا کلام زیاد، بدون ذکر خدا موجب قساوت قلب می‌شود و قسیّ القلب از همه مردم نسبت به خدا دورتر است».

خداوند تبارک وتعالی به حضرت موسی‌عليه‌السلام فرمود: «یا مُوسی لاتَفْرَحْ بِکَثْرَةِ الْمَالِ وَلاتَدَعْ ذِکْری عَلی کُلِ‌ّ حالٍ فَإِنَّ کَثْرَةَ الْمالِ تُنْسیِ الذُّنُوبَ وَإِنَّ تَرْکَ ذِکْرِی یُقْسِی الْقُلُوبَ»؛ (197) «ای موسی! از فراوانی و زیادی مال خوشحال نباش و ذکر و یاد مرا در هیچ حالی رها نکن؛ زیرا فراوانی مال سبب می‌شود انسان گناهان خویش را فراموش کند و ترک ذکر و یاد من موجب سنگدلی و قساوت می‌گردد».

رسول اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «تَرْکُ الْعِبادَةِ تُقْسِی الْقَلْبَ وَتَرْکُ الذِّکْرِ یُمیتُ النَّفْسَ»؛(198) «ترک عبادت، سنگدلی می‌آورد و ترک ذکر، دل را می‌میراند».

این‌ها نمونه هایی از روایات است که بیان شد و گرنه در مورد ذکر و آثار و برکات آن، روایات فراوانی است که جهت رعایت اختصار، به همین مقدار بسنده می‌شود.

5) گناه

هرچند موارد ذکر شده از آیات و روایات به عنوان عوامل سنگدلی، خود از مصادیق گناه نیز بودند؛ اما روایاتی نیز هست که با صراحت بیان می‌کند که عامل قساوت قلب، گناه و نافرمانی خداست.

امام علی‌عليه‌السلام فرمود: «ما جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَما قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوبِ»؛(199) «چشم انسان خشک نمی‌شود مگر بر اثر قساوت قلب و قساوت قلب حاصل نمی‌شود مگر بر اثر گناهان».

گریستن و اشک چشم، اثر وجودی عاطفه در هر انسان است، وقتی که عاطفه و احساس تحریک شود، انسان گریه کرده، اشک می‌ریزد. شخصی که سنگدل می‌شود، طبعاً عاطفه در وجودش می‌میرد، در نتیجه اهل اشک و گریه نخواهد بود؛ بنابراین، سنگدلی، چشم را خشک می‌کند و عامل سنگدلی نیز چیزی غیر از گناه نیست.

امام صادق‌عليه‌السلام فرمود: «ما مِنْ شَیْ‌ءٍ أَفْسَدُ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِیئَةٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَیُواقِعُ خَطئِیةً فَلا تَزالُ بِهِ حَتّی تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیَصِیرَ أَعْلاهُ أَسْفَلَهُ»؛(200) «هیچ چیز به اندازه خطا و گناه، قلب انسان را فاسد نمی‌کند، گناه بر قلب وارد می‌شود، با اوست تا بر او غلبه کند تا جایی که آن را واژگون سازد».

یعنی سبب می‌شود قلب، زیر و رو شود، قلبی که باید رو به خدا باشد، رو به زمین و از خدا دور گردد.

امام صادق‌عليه‌السلام فرمود: «ما مِنْ عَبْدٍ إِلّا وَفِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَیْضآءُ فَإذا أَذنَْبَ ذَنْباً خَرَجَ مِنْ تِلْکَ النُّکْتَة نُکْتَةٌ سَوْدآءُ فَإِذا تابَ ذَهَبَ ذلِکَ السَّوْدآءُ وَإِنْ تَمادِی فِی الذُّنُوبِ زادَ ذلِکَ السَّوادُ حَتّی یُغَطِّی الْبَیاضَ فَإِذا غُطِیَ الْبَیاضُ لَمْ یَرْجِعْ صاحِبُهُ إِلی خَیْرٍ أَبَداً...»؛(201) «هر بنده‌ای در قلبش یک نقطه (وسیع) سفید و درخشنده‌ای دارد، وقتی گناهی از او سر بزند، از آن نقطه سفید، نقطه سیاهی پیدا می‌شود، اگر توبه کرد، آن سیاهی بر طرف می‌گردد و اگر به گناهان ادامه داد، بر سیاهی قلبش افزوده می‌شود تا این که تمام سفیدی قلب را می‌پوشاند، در این صورت است که دیگر صاحب این دل، به خیر و سعادت باز نمی‌گردد».

گاهی قلب انسان آن چنان بر اثر گناه و معصیت تیره می‌شود و حقیقت خود را از دست می‌دهد که انسان، بزرگ‌ترین جنایات را مرتکب می‌شود و حتّی با هیچ موعظه و پند و اندرزی نیز متنبّه نخواهد شد، و دنیا و آخرت خویش را به کلّی تباه می‌سازد.

6) حرام‌خواری

از جمله عوامل قساوت قلب، حرام‌خواری است.

روز عاشورا وقتی عمرسعد لشکر خود را برای کشتن امام حسین‌عليه‌السلام آماده کرد امام‌عليه‌السلام مقابل آنان ایستاد و آنان را موعظه و نصیحت کرد؛ ولی لشکر عمرسعد حتّی حاضر نشدند سخنان و نصایح امام حسین‌عليه‌السلام را بشنوند، اینجا بود که حضرت خطاب به آنان فرمود: «وَیْلَکُمْ! ما عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَیَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِی وَإِنَّما أَدْعُوکُمْ إِلی سَبِیلِ الرَّشادِ...وَکُلُّکُمْ عاصٍ لِأَمْرِی غَیْرَ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ وَطُبِعَ عَلی قُلُوبِکُمْ»؛(202) «وای بر شما! چرا به سخنانم گوش نمی‌دهید، در حالی که من شما را به راه سعادت فرا می‌خوانم، همه شما مخالفت من می‌کنید و به سخنم گوش فرا نمی‌دهید، آری شکم‌های شما را حرام پر کرده است، پس مهر بر دل‌های شما خورده است».

طبق این سخن امام حسین‌عليه‌السلام ، حرامخواری نیز از اموری است که سبب سنگدلی انسان می‌شود و کار انسان را به جایی می‌رساند که در برابر حجّت خدا شمشیر کشیده، و اقدام به کشتن پسر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله می‌نماید.

فصل دهم:گناه و خروج از دایره ایمان

توضیح

از جمله آثار گناه در دنیا این است که انسان را از دایره ایمان و اعتقادات خارج می‌سازد. در فصل گذشته روشن شد که بر اثر گناه و معصیت، انسان دچار تیرگی دل گردیده و قلبش سیاه می‌شود. وقتی قلب سیاه شد، انسان با حقایق فاصله می‌گیرد. هرچه انس و الفت انسان با گناه زیادتر شد، مسائل اعتقادی و معنوی برای او کم‌رنگ و بی‌ارزش‌تر می‌شود تا این که به تدریج، همه امور اعتقادی را انکار نموده و یا به تمسخر می‌گیرد و بدین ترتیب از دایره ایمان و اسلام خارج شده و گوهر ایمان را از کف می‌دهد.

این مطلب چیزی است که قرآن کریم صریحاً درباره آن می‌فرماید:«ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَآءُوا السُّوأَی أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُونَ»؛ (203) «سرانجامِ کسانی که کارهای ناروا انجام می‌دهند این است که آیات خدا را تکذیب می‌کنند و آن‌ها را مورد تمسخر خویش قرار می‌دهند!»

ایمان چیست؟

قبل از هر چیز، مناسب است شناخت مختصری از ایمان داشته باشیم و ببینیم ایمان چیست؟ آن‌گاه به بررسی عواملی که انسان را از دایره ایمان خارج می‌کند، بپردازیم.

آنچه از آیات شریفه قرآن و روایات معصومینعليهم‌السلام استفاده می‌شود این است که «ایمان» آن باور و اعتقاد قلبی است که زبان هم به آن اعتراف کند و اعمال و رفتار انسان نیز آن را تصدیق و تأیید نماید.

علیّ بن موسی الرضاعليها‌السلام از پدران بزرگوار خویش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل می‌کند که فرمود: «أَلْإِیمانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرارٌ بِاللّسانِ وَعَمَلٌ بِالْأَرْکانِ»؛(204) «ایمان عبارت است از شناخت و معرفت قلبی و اعتراف به زبان (آنچه در دل دارد به زبان نیز بیاورد) و عمل کردن به ارکان (ارکان دین، توسّط جوارح بدن)».

در حقیقت ایمان سه رکن و پایه دارد که هر کدام از این‌ها نباشد، ایمان صادق‌عليه‌السلام نیست:

الف) اعتقاد.

ب) اقرار.

ج) عمل.

اگر باور قلبی نباشد، ایمان نیست؛ چنان که قرآن کریم به صراحت به این حقیقت اشاره می‌کند: «قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ...»؛(205) «گروهی از اعراب نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدند و گفتند: ما ایمان آوردیم. (ای پیامبر!) به آنان بگو شما ایمان (حقیقی) نیاوردید بلکه اسلام آورده‌اید، هنوز ایمان در دل‌های شما وارد نشده است».

از این آیه استفاده می‌شود که اگر باور قلبی نباشد ولو زبان اقرار کند، ایمان محسوب نمی‌شود.

از طرفی اگر باور قلبی باشد؛ امّا زبان به آن اعتراف و اقرار نکند. باز ایمان به آن گفته نمی‌شود. قرآن کریم می‌فرماید: قوم موسی وقتی معجزات آن حضرت را دیدند، در دل باور کردند که این‌ها معجزه و او پیامبر خداست، امّا حاضر نشدند اعتراف کنند که او پیامبر خداست؛ یعنی دل آنان باور کرد؛ ولی زبانشان انکار می‌کرد:«وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً»؛ (206) «این معجزات را انکار کردند، در حالی که در دل یقین داشتند و این انکار از روی جهالت و برتری‌طلبی بود».

اعتراف جالب ابوجهل‌

ابوجهل یکی از سر سخت‌ترین دشمنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود که آن حضرت را بسیار آزار می‌داد؛ امّا یک روز وقتی با حضرت رو به روشد، با رویی گشاده و خوبی با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله برخورد نمود. وقتی دوستانش از وی علّت این برخورد خوب را پرسیدند، این چنین پاسخ داد: «وَاللَّهِ إِنِّی لأَعْلَمُ أَنَّهُ صادِقٌ وَلکِنْ مَتی کُنّا تَبَعاً لِعَبْدِ مَنافٍ»؛(207) «به خدا سوگند! من می‌دانم او (در ادّعایش) صادق و راستگوست ولکن ما نمی‌توانیم از فرزندان عبد مناف پیروی کنیم».

تعصّب و غرور ابوجهل موجب شد آنچه را در دل باور داشت، به زبان اعتراف نکند و ایمان نیاورد.

لجاجت و سرسختی یهودیان‌

قرآن کریم می‌فرماید: علمای یهود که آشنای به کتب آسمانی (تورات و انجیل) بودند و خبر آمدن رسول‌خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را خوانده و اوصاف او را در کتاب‌ها دیده بودند، وقتی حضرت مبعوث به رسالت شد، همه آن اوصاف را در آن حضرت دیدند و شناختند آن چنان که فرزندان خویش را می‌شناختند، با این حال از روی لجاجت و تعصّب، رسالت آن حضرت را انکار نمودند:«الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْنَآءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ» ؛(208) «کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادیم، او را (پیامبر) همچون فرزندان خود می‌شناسند (ولی) جمعی از آنان حقّ را آگاهانه کتمان می‌کنند».

بنابراین در ایمان، باور قلبی تنها کافی نیست بلکه باید اعتقاد قلبی، به زبان نیز بیاید و آنچه در دل هست زبان هم آن را اعتراف کند.

از سوی دیگر، اگر باور باشد، اعتراف به زبان نیز باشد؛ امّا عمل به دستورات خداوند نباشد، ایمان صدق نمی‌کند، باید با انجام واجبات و ترک گناه و معصیت، آن اعتقاد قلبی و اعتراف زبانی را امضاء و تصدیق کرد، تا ایمان صادق باشد.

امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام فرمود: روزی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به من فرمود: «یا عَلِیٌّ! أُکْتُبْ فَقُلْتُ: ما أَکْتُبُ؟ فَقَالَ: أُکْتُبْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، أَلإِیمانُ ما وَقَّرَ فِی الْقُلُوبِ وَصَدَّقَتْهُ الْأَعْمالُ وَالْإِسْلامُ ما جَری عَلَی الِلّسانِ وَحَلَّتْ بِهِ الْمُناکَحَةْ»؛(209) «ای علی! بنویس. عرض کردم: چه بنویسم؟ فرمود: بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان، ایمان آن چیزی است که در قلب قرار گیرد و اعمال و رفتار، آن را تصدیق کند و اسلام آن چیزی است که بر زبان جاری شود و عقد و نکاح با آن حلال می‌شود».

طبق این سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله غیر از باور قلبی و اقرار زبانی، عمل به دستورات دینی از ارکان ایمان است و منهای آن، ایمان، ایمان نیست.

در داستانی که مربوط به شیطان است و در مواردی در قرآن کریم آمده روشن می‌شود که شیطان هم خدا را قبول داشت و هم قیامت را، به این باور اعتراف و اقرار نیز کرد؛ امّا آنچه موجب کفر او شد و سبب گردید از درگاه خداوند رانده شود، این بود که به دستور خداوند - که همانا امر به سجده بر حضرت آدم بود عمل ننمود و مخالفت کرد و گرنه شیطان، خدا را به عنوان خالق می‌شناخت. او خود اعتراف کرد: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»؛(210) «تو مرا از آتش آفریدی و آدم را از خاک».

شیطان قیامت را نیز باور داشت و اقرار کرد و گفت:«رَبِ‌ّ فَأَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» ؛(211) «پروردگارا! مرا تا روزی که انسان‌ها برانگیخته می‌شوند، مهلت‌ده».

هم اعتراف به ربوبیّت خدا کرد و هم اعتراف به قیامت، معلوم می‌شود که قیامت را باور داشت که درخواست مهلت نمود.

بنابراین، مشکل شیطان، اعتقاد و باور قلبی نبود و نیز مشکل او اعتراف و اقرار به زبان نبود بلکه تنها مشکل شیطان، عمل نکردن به دستور خداوند تبارک و تعالی بود:«وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِأَدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکانَ مِنَ الْکافِرِینَ» ؛(212) «و هنگامی که به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده و خضوع کنید، همگی سجده کردند جز شیطان که سر باز زد و تکبّر ورزید و به خاطر نافرمانی و تکبّر از کافران شد».

با توجّه به مطالبی که ذکر شد، روشن گردید که اوّلاً ایمان، متشکل از سه رکن است:

الف) اعتقاد قلبی.

ب) اعتراف زبانی.

ج) عمل به دستورات الهی.

و ثانیاً معلوم شد، کار کسانی که دستورات الهی را عمل نمی‌کنند، تکالیف و واجبات دینی خود را انجام نمی‌دهند، محرّمات را ترک نکرده، مرتکب گناه و معصیت می‌شوند، دشوار است و از دایره ایمان خارج می‌گردند.

نقش گناه در تخریب ایمان‌

توضیح‌

از آیات شریفه قرآن کریم و روایات معصومینعليهم‌السلام استفاده می‌شود که برخی از گناهان با ایمان همخوانی و سازش ندارند؛ یعنی نمی‌شود شخص، مؤمن باشد و بعضی از گناهان را نیز انجام دهد. اینک نمونه هایی از این گناهان را ذکر می‌کنیم:

الف) تکبّر و استکبار

(چنان که نمونه آن را در داستان شیطان ذکر کردیم).

ب) زنا و سرقت‌

عبید بن زراره می‌گوید: روزی خدمت امام باقرعليه‌السلام بودم که ابن قیس الماصر و عمرو بن ذر و گمان می‌کنم ابو حنیفه نیز با آنان بود، بر امام‌عليه‌السلام وارد شدند. ابن قیس الماصر به امام باقرعليه‌السلام خطاب کرد و گفت: «إِنّا لانَخْرُجُ أَهْلَ دَعْوَتِنا وَأَهْلَ مِلَّتِنا مِنَ الْإِیمانِ فِی الْمَعاصِی وَالذُّنُوبِ»؛ «ما پیروان خود را به خاطر گناه و معصیت از ایمان خارج نمی‌دانیم».

«قَالَ: فَقالَ لَهُ أَبُوجَعْفَرعليه‌السلام :«یَا بنَ قَیْسِ! أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ‌صلى‌الله‌عليه‌وآله فَقَدْ قالَ: لایَزْنِی الزَّانِی وَهُوَ مُؤْمِنٌ وَلا یَسْرِقُ السّارِقُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَأَصْحابُکَ حَیْثُ شِئْتَ»؛(213) امام باقرعليه‌السلام فرمود: «ای پسر قیس! (این حرف تو است) امّا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: هیچ کسی در حالی که ایمان دارد زنا نمی‌کند، و هیچ کسی در حالی که ایمان دارد دزدی نمی‌کند (این سخن رسول خداست) تو و پیروانت به هر سویی که می‌خواهید بروید».

این روایت، دو مطلب را روشن می‌کند: یکی همان چیزی که مورد بحث ماست که گناه ایمان را تخریب می‌کند و آن دو گناه را امام باقرعليه‌السلام از باب نمونه ذکر فرمود، یکی زنا و دیگری دزدی.

دیگر این که اگر کسی از مکتب اهل بیت فاصله گرفت، گرفتار گمراهی می‌شود، همان گونه که ابن قیس الماصر و یارانش گمان می‌کردند انسان می‌تواند با دزدی، سرقت، شراب، آدم کشی و... عنوان ایمان را همراه خود به یدک کشیده و خود را مؤمن بداند، در حالی که امام‌عليه‌السلام با استفاده از فرمایش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله این فکر را تخطئه کرد و فرمود: «این گناهان و ایمان با هم جمع نمی‌شوند».

نعمان رازی گوید: از امام صادق‌عليه‌السلام شنیدم که فرمود: «مَنْ زَنی خَرَجَ مِنَ الْإِیمانِ وَمَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ خَرَجَ مِنَ الْإِیمانِ وَمَنْ أَفْطَرَ یَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضانٍ مُتَعَمِّداً خَرَجَ مِنَ الْإِیمانِ»؛(214) «کسی که زنا کند، شراب بخورد و در ماه مبارک رمضان عمداً روزه خواری کند، از ایمان خارج می‌شود».

کسی که این گناهان را مرتکب می‌شود، گویا رسماً با خدا مخالفت و اعلام جنگ نموده و مسلماً چنین چیزی با ایمان سازگار نیست.

ج) دروغ و ضدّیّت با ایمان‌

از جمله گناهانی که با ایمان، ضدّیّت کامل داشته، سبب خروج انسان از ایمان می‌شود، «دروغ» است. این موضوعی است که هم از قرآن کریم و هم از روایات معصومینعليهم‌السلام کاملاً استفاده می‌شود: «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَأُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ»؛(215) «تنها کسانی دروغ می‌گویند که به آیات خدا ایمان ندارند (آری) دروغگویان واقعی آنان هستند».

دروغ و دروغگویی، گناه زشت و بزرگی است که آیات و روایات فراوان، آن را مذمّت و نکوهش نموده و حتّی برخی از اندیشمندان، کتاب‌های مستقلّی پیرامون آن پدید آورده‌اند.

دروغ، ابعاد مختلف و گوناگونی دارد؛ امّا جهت رعایت اختصار، از ذکر آن‌ها خودداری نموده و تنها به بُعد عدم سازگاری آن با ایمان اشاره می‌کنیم.

قبح دروغ از دیدگاه روایات

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ فَهُوَ مُنا فِقٌ وَإِنْ صامَ وَصَلّی وَزَعَمَ أَنَّهُ مَسْلِمٌ: مَنْ إِذا حَدَّثَ کَذِبَ وَإِذا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذا ائْتُمِنَ خانَ»؛(216) «سه خصلت است که در هر کس باشد منافق (و از دایره ایمان خارج) است گرچه روزه بگیرد و نماز بخواند: الف) کسی که هنگام سخن گفتن دروغ می‌گوید. ب) کسی که در وعده تخلّف می‌کند. ج) کسی که در امانت خیانت می‌کند».

امام باقرعليه‌السلام فرمود: «إِنَّ الْکِذْبَ هُوَ خَرابُ الْإِیمانِ»؛(217) «دروغ، بنای مستحکم ایمان را ویران می‌کند».

لزوم پرهیز از دروغ جدّی و شوخی

امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام می‌فرماید: «لا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمانِ حَتَّی یَتْرُکَ الْکِذْبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ»؛(218) «کسی طعم ایمان را نمی‌چشد مگر این که دروغ را کنار بگذارد؛ چه دروغ جدّی و چه دروغ شوخی».

د) حقّ گریزی‌

از اموری که سبب می‌شود انسان گوهر گران‌بهای ایمان را از دست داده و از صف مؤمنین خارج گردد، حقّ ستیزی است؛ یعنی این که انسان حقّ را بشناسد و تشخیص بدهد؛ امّا لجاجت به خرج داده و آن را نپذیرد.

ابی‌الربیع شامی گوید: از امام صادق‌عليه‌السلام سؤال کردم: «ما أَدْنی ما یُخْرِجُ الْعَبْدَ مِنَ الإِیمانِ؟ فَقالَ: أَلرَّاْیُ یَرَاهَ مُخالِفاً لِلْحَقِّ فَیُقِیمُ عَلَیْهِ»؛(219) «کمترین چیزی که بنده را از دایره ایمان خارج می‌کند چیست؟ حضرت فرمود: این که انسان ببیند نظر و رأی خودش با حقّ (و واقعیّت) مخالفت دارد؛ امّا بر آن پافشاری کند (و در برابر حق تسیلم نشود)».