تفسیر نمونه جلد ۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 41449
دانلود: 3462


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 113 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 41449 / دانلود: 3462
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 2

نویسنده:
فارسی

آيه(238) و (239) و ترجمه

( حفظوا على الصلوت و الصلوة الوسطى و قوموا لله قنتين فإ ن خفتم فرجالا ) (238)( أو ركبانا فإذا أ منتم فاذكروا الله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون ) (239)

ترجمه:

238 - در انجام همه نمازها، (به خصوص ) نماز وسطى ( نماز ظهر ) كوشا باشيد! و از روى خضوع و اطاعت، براى خدا بپاخيزيد.

239 - و اگر (به خاطر جنگ، يا خطر ديگرى ) بترسيد، (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد! اما هنگامى كه امنيت خود را باز يافتيد، خدا را ياد كنيد! ( نماز را به صورت معمولى بخوانيد! ) همانگونه كه خداوند، چيزهايى را كه نميدانستيد، به شما تعليم داد.

شان نزول:

جمعى از منافقان گرمى هوا را بهانه براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين قرار داده بودند و در نماز جماعت شركت نميكردند و به دنبال آنها بعضى از مؤ منين نيز از شركت در جماعت خوددارى كرده بودند و جماعت مسلمين كاهش يافت، پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از اين جهت ناراحت بود حتى آنها را تهديد به مجازات شديد كرد، لذا در حديثى از زيد بن ثابت نقل شده كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در گرماى فوق العاده نيمروز تابستان نماز (ظهر) را با جماعت ميگذارد و اين نماز براى اصحاب و ياران سختترين نماز بود، به طورى كه گاه پشت سر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يك صف يا دو صف بيشتر نبود، در اينجا فرمود: من تصميم گرفتهام خانه كسانى را كه در نماز ما شركت نمى كنند بسوزانم، آيه فوق نازل شد و اهميت نماز ظهر را (با جماعت ) تأكيد كرد.

اين تشديد نشان مى دهد كه مسأله عدم شركت، تنها به خاطر گرمى هوا نبود، بلكه گروهى ميخواستند با اين بهانه به تضعيف اسلام و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ايجاد شكاف در صفوف مسلمين بپردازند كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با اين لحن شديد در مقابل آنها موضع گيرى فرمود.

تفسير:

اهميت نماز، مخصوصا نماز (وسطى )

از آنجا كه نماز مؤ ثرترين رابطه انسان با خدا است، و در صورتى كه با شرائط صحيح انجام گيرد دل را لبريز از عشق و محبت خدا مى كند و در پرتو آن انسان بهتر ميتواند خود را از آلودگى به گناه پاك سازد، در آيات قرآن تاكيد فراوانى روى آن شده، از جمله در نخستين آيه فوق مى فرمايد: ( در انجام همه نمازها مخصوصا نماز وسطى، مداومت كنيد و در حفظ آن كوشا باشيد)( حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى ) .

(و با خضوع و خشوع و توجه كامل، براى خدا بپاخيزيد) (و قوموا لله قانتين ).

مبادا گرما و سرما و گرفتاريهاى دنيا و پرداختن به مال و همسر و فرزند شما را از اين امر مهم باز دارد.

در اينكه: منظور از (صلوة وسطى ) (نماز ميانه ) چيست؟ مفسران، تفسيرهاى زيادى ذكر كردهاند، در تفسير مجمع البيان شش قول، و در تفسير فخر رازى هفت قول، و در تفسير قرطبى ده قول، و در تفسير روح المعانى سيزده قول نقل شده است.

بعضى آن را نماز ظهر، و بعضى نماز عصر، و بعضى نماز مغرب و بعضى نماز عشا و بعضى نماز صبح و بعضى نماز جمعه، و بعضى نماز شب يا خصوص نماز وتر دانستهاند و براى هر يك از اين اقوال توجيهى ذكر شده، ولى با قرائن مختلفى كه در دست است روشن است كه منظور همان نماز ظهر است زيرا علاوه بر اينكه نماز ظهر در وسط روز انجام مى شود، و شان نزول آيه نيز گواهى مى دهد، و روايات متعددى كه از معصومين (عليهما‌السلام ) نقل شده بر آن تاءكيد دارند.

تاءكيد روى اين نماز به خاطر اين بوده كه بر اثر گرمى هواى نيمروز تابستان، يا گرفتاريهاى شديد كسب و كار، نسبت به آن كمتر اهميت ميدادند، آيه فوق اهميت نماز وسطى، و لزوم محافظت بر آن را مورد تأكيد قرار داده است.

(قانتين ) از ماده (قنوت ) به دو معنى آمده است: 1 - پيروى و اطاعت كردن 2 - خضوع و خشوع و تواضع، ولى بعيد نيست كه در آيه فوق به هر دو معنى باشد چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه در تفسير جمله (و قوموا لله قانتين ) فرمود: منظور اين است كه نماز را با خضوع و توجه به خداوند بجا آوريد.

و در حديث ديگرى مى فرمايد: (يعنى از روى اطاعت بپاخيزيد).

در آيه بعد تاكيد مى كند كه در سختترين شرائط حتى در صحنه جنگ نبايد نماز فراموش شود منتها در چنين وضعى، بسيارى از شرائط نماز همچون رو به قبله بودن و انجام ركوع و سجود به طور متعارف، ساقط مى شود، لذا مى فرمايد: و اگر (به خاطر جنگ يا خطر ديگرى ) بترسيد بايد (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد و ركوع و سجود را با ايماء و اشاره بجا آوريد( فان خفتم فرجالا او ركبانا ) .

اما هنگامى كه امنيت خود را باز يافتيد، خدا را ياد كنيد، آن چنان كه به شما، چيزهايى را تعليم داد كه نميدانستيد و نماز را در اين حال به صورت معمولى و با تمام آداب و شرائط انجام دهيد( فاذا امنتم فاذكروا الله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون ) .

روشن است شكرانه اين تعليم الهى كه طرز نماز خواندن در حالت امن و خوف را به انسانها آموخته، همان عمل كردن بر طبق آن است.

رجال در اينجا جمع (راجل ) به معنى پياده،و (ركبان ) جمع (راكب،) به معنى سواره است، و منظور اين است كه به هنگام خوف از حمله دشمن ميتوانيد نماز را در حالتى كه سواره، يا پياده و در حال حركت و فعاليت هستيد انجام دهيد.

در حديثى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) نقل شده كه در بعضى از جنگها دستور داد تا نماز را به هنگام جنگ با تسبيح و تكبير و لا اله الا الله بجا آورند و نيز در حديث ديگرى مى خوانيم كه ان النبى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صلى يوم الاحزاب ايماء: (پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در جنگ احزاب با اشاره نماز خواند).

و نيز از امام كاظم (عليه‌السلام ) روايت شده كه در پاسخ اين سؤ ال كه اگر شخصى گرفتار حيوان درندهاى شود، و وقت نماز فرا رسد و از ترس آن درنده نتواند حركت كند چگونه نماز بخواند؟ فرمود: با همان وضعى كه دارد بايد نماز را بخواند هر چند پشت به قبله باشد، و ركوع و سجود را با اشاره در حالى كه ايستاده است انجام دهد.

اين نماز همان نماز خوف است كه فقهاء در كتابهاى فقهى به طور مشروح، پيرامون آن بحث كرده اند، بنابراين آيه فوق تاكيد بر اين معنى دارد كه محافظت بر نمازها، تنها در حال امنيت نيست، بلكه در همه حال بايد نماز را بجا آورد تا پيوند بندگان با آفريدگار جهان، هميشه بر قرار باشد و به يقين از اين طريق نقطه اتكاء و اميدى براى انسان به وجود مى آيد، و او را در غلبه بر مشكلات، پيروز خواهد ساخت.

نكته:

نقش نماز در تقويت روحيه ها

ممكن است كسانى تصور كنند كه تا اين حد اصرار و تاكيد درباره نماز يك نوع سختگيرى محسوب مى شود و شايد انسان را از وظائف خطيرى كه براى دفاع از خود در چنين لحظات دارد غافل سازد.

در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است معمولا انسان در اين حالات بيش از هر چيز نياز به تقويت روحيه دارد و اگر ترس و وحشت و ضعف روحيه بر او غلبه كند شكست او تقريبا قطعى خواهد بود، چه عملى بهتر از نماز و پيوند با خدائى كه فرمانش در تمام جهان هستى نافذ است و همه چيز در برابر اراده او سهل و آسان است، ميتواند روحيه سربازان مجاهد يا كسانى كه مواجه با خطرى شده اند را تقويت كند!

گذشته از اين شواهد فراوانى در مجاهدات مسلمين صدر اول ديده مى شود، در اخبار مربوط به جنگ چهارم مسلمانان با صهيونيستها كه در رمضان سال 1393 - هجرى قمرى - روى داد مى خوانيم كه توجه سربازان اسلام به نماز و مبانى اسلام اثر فوقالعادهاى در تقويت روحى آنها و پيروزى بر دشمن داشت.

به هر حال اهميت و تاثير نماز، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، بى شك نماز اگر با همه آداب بخصوص با حضور قلب كه روح آن است انجام شود، تاثير فوق العاده مثبتى در فرد و جامعه دارد، و ميتواند بسيارى از مشكلات را حل كند، و جامعه را از بسيارى از مفاسد بره اند و در حوادث سخت و پيچيده، يار و ياور انسان باشد.

آيه(240) تا (242) و ترجمه

( و الذين يتوفون منكم و يذرون أزوجا وصية لا زوجهم متعا إلى الحول غير إخراج فإ ن خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى أنفسهن من معروف و الله عزيز حكيم ) (240)( و للمطلقت متع بالمعروف حقا على المتقين ) (241)( كذلك يبين الله لكم ءايته لعلكم تعقلون ) (242)

ترجمه:

240 - و كسانى كه از شما در آستانه مرگ قرار ميگيرند و همسرانى از خود به جا ميگذارند. بايد براى همسران خود وصيت كنند كه تا يك سال، آنها را (با پرداختن هزينه زندگى ) بهرهمند سازند، به شرط اينكه آنها (از خانه شوهر) بيرون نروند (و اقدام به ازدواج مجدد نكنند). و اگر بيرون روند، (حقى در هزينه ندارند، ولى ) گناهى بر شما نيست نسبت به آنچه درباره خود، به طور شايسته انجام مى دهند. و خداوند، توانا و حكيم است.

241 - و براى زنان مطلقه، هديه مناسبى لازم است (كه از طرف شوهر، پرداخت گردد) اين، حقى است بر مردان پرهيزكار.

242 - اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد، شايد انديشه كنيد!

تفسير:

بخش ديگرى از احكام طلاق

در اين آيات بار ديگر به مساله ازدواج و طلاق و امورى در اين رابطه باز مى گردد. و نخست درباره شوهرانى سخن مى گويد كه در آستانه مرگ قرار گرفته و همسرانى از خود به جاى ميگذارند، مى فرمايد: و كسانى كه از شما ميميرند - يعنى در آستانه مرگ قرار ميگيرند - و همسرانى از خود باقى ميگذارند بايد براى همسران خود وصيت كنند كه تا يك سال آنها را بهرهمند سازند، و از خانه بيرون نكنند در خانه شوهر، باقى بمانند و هزينه زندگى آنها پرداخت شود( و الذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا وصية لازواجهم متاعا الى الحول غير اخراج ) .

البته اين در صورتى است كه آنها از خانه شوهر بيرون نروند و اگر بيرون روند (حقى در هزينه و سكنى ندارند ولى ) گناهى بر شما نيست، نسبت به آنچه درباره خود از كار شايسته (مانند انتخاب شوهر مجدد بعد از تمام شدن عده ) انجام دهند( فان خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى انفسهن من معروف ) .

در پايان آيه، گويا براى اينكه چنين زنانى از آينده خود نگران نباشند آنها را دلدارى داده، مى فرمايد: خداوند قادر است كه راه ديگرى بعد از فقدان شوهر پيشين در برابر آنها بگشايد، و اگر مصيبتى به آنها رسيده حتما حكمتى در آن بوده است، زيرا خداوند توانا و حكيم است )( و الله عزيز حكيم ) .

اگر از روى حكمتش درى را ببندد، به لطفش در ديگرى را خواهد گشود و جاى نگرانى نيست.

بنابر آنچه در بالا گفته شد، معلوم مى شود جمله (يتوفون ) در اينجا به معنى مردن نيست، بلكه به قرينه ذكر وصيت به معنى قرار گرفتن در آستانه مرگ است.

جمله( فان خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى انفسهن من معروف ) مطابق تفسير بالا دليل بر اين است كه پرداختن هزينه زندگى تا يك سال از حقوق زن بر ورثه شوهر مى باشد، و هر گاه زن به دلخواه خود نخواست در خانه شوهر بماند، و از نفقه استفاده كند، كسى مسئوليتى در برابر او نخواهد داشت و نيز اگر بخواهد اقدام به ازدواج تازه كند مانعى ندارد.

ولى بعضى براى اين جمله، تفسير ديگرى ذكر كرده اند و آن اينكه اگر مدت يك سال را صبر نمود و پس از آن، از خانه شوهر بيرون رفت و ازدواج نمود، مانعى ندارد.

مطابق تفسير دوم نگاهدارى عده به مدت يكسال بر زن لازم است، و مطابق تفسير اول لازم نيست و به تعبير ديگر ادامه عده تا يك سال بنابر تفسير اول، يك حق است و بنابر تفسير دوم يك حكم، ولى ظاهر آيه با تفسير اول سازگارتر است چرا كه ظاهر جمله اخير اين است كه جنبه استثناء از حكم قبل دارد.

نكته:

آيا اين آيه نسخ شده است؟

بسيارى از مفسران معتقدند كه اين آيه به وسيله آيه 234 همين سوره كه قبلا گذشت و در آن، عده وفات چهار ماه و ده روز تعيين شده بود نسخ شده است، و مقدم بودن آن آيه بر اين آيه از نظر ترتيب و تنظيم قرآنى دليل بر اين نيست كه قبلا نازل شده است، زيرا ميدانيم تنظيم آيات يك سوره بر طبق تاريخ نزول نيست، بلكه گاهى آياتى كه بعد نازل شده در آغاز سوره قرار گرفته، و آياتى كه قبل نازل شده در اواخر سوره، و اين به خاطر مناسبت آيات و به دستور پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صورت گرفته است.

و نيز گفته اند حق نفقه يك سال، قبل از نزول آيات ارث بوده و بعد از آن كه براى زن، ارث قرار داده شد، اين حق از بين رفت، بنابراين آيه فوق، از دو جهت (از نظر مقدار زمان عده و از نظر نفقه ) نسخ شده است.

مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: همه علما اتفاق دارند كه اين آيه منسوخ است، سپس حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل مى كند كه (در عصر جاهليت ) هنگامى كه مرد از دنيا ميرفت تا يك سال از مال شوهر، نفقه او را ميدادند سپس بدون ميراث، خارج مى شد، بعدا آيه يك چهارم و يك هشتم (مربوط به ارث زن )، اين آيه را نسخ كرد.

بنابراين بايد نفقه زن در مدت عده، از ارث او باشد، و نيز از آن حضرت نقل مى كند كه فرمود: آيه مربوط به نگه داشتن عده در چهار ماه و ده روز و همچنين آيه ارث، اين آيه را نسخ كرده.

بر هر حال، از كلمات بزرگان استفاده مى شود كه عده وفات در زمان جاهليت يك سال بوده و رسوم خرافى و شاقى براى زن در اين مدت قائل بودند، اسلام در آغاز، آن رسوم خرافى را از بين برد، ولى عده وفات را در مدت يك سال تثبيت كرد، سپس آن را به چهار ماه و ده روز تبديل نمود، و تنها زينت كردن و آرايشهاى مختلف را در اين مدت براى زن ممنوع شمرد.

از گفته فخر رازى استفاده مى شود كه معروف ميان مفسرين اهل سنت نيز همين است كه آيه فوق، به وسيله آيات ارث و عده چهار ماه و ده روز، منسوخ شده است.

ولى اگر اجماع و اتفاق علما و روايات متعدد در اين زمينه نبود، ممكن بود گفته شود، بين اين آيات تضادى وجود ندارد، عده چهار ماه و ده روز، يك حكم الهى است، اما نگهدارى عده تا يك سال و ماندن در خانه شوهر و استفاده از نفقه او يك حق است، يعنى به زن اين حق داده مى شود كه اگر مايل باشد تا يك سال در خانه شوهر متوفاى خود بماند و هزينه زندگى او طبق وصيت شوهر در تمام اين مدت پرداخت شود، و اگر مايل نبود ميتواند بعد از چهار ماه و ده روز از خانه شوهر بيرون رود، يا اقدام به ازدواج نمايد و در عين حال طبعا هزينه زندگى او از مال شوهر سابق قطع خواهد شد.

ولى با توجه به روايات متعددى كه از طرق اهل بيت (عليهما‌السلام ) نقل شده و شهرت حكم نسخ يا اتفاق علما بر آن، قبول چنين تفسيرى ممكن نيست، هر چند با ظواهر آيات قابل تطبيق باشد.

در آيه بعد به يكى ديگر از احكام طلاق پرداخته، مى فرمايد: براى زنان مطلقه، هديه شايستهاى است اين حقى است بر پرهيزكاران كه از طرف شوهر پرداخت مى شود( و للمطلقات متاع بالمعروف حقا على المتقين ) .

گر چه ظاهر آيه، همه زنان مطلقه را شامل مى شود، ولى به قرينه آيه 236 كه گذشت، اين حكم در مورد زنانى است كه مهرى براى آنها به هنگام عقد قرار داده نشده و قبل از آميزش، طلاق داده مى شوند، و در حقيقت تاءكيدى است، بر حكم مزبور، تا مورد غفلت واقع نشود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه حكم مزبور، همه زنان مطلقه را شامل شود، منتها در مورد بالا جنبه واجب دارد، و در موارد ديگر جنبه مستحب، و به هر حال يكى از دستورهاى كاملا انسانى است كه در اسلام وارد شده و براى پيشگيرى از انتقامجوييها و كينهتوزيهاى ناشى از طلاق اثر مثبتى دارد.

بعضى نيز گفته اند كه پرداختن هديه شايسته در مورد همه زنان مطلقه واجب است، و امرى جدا از مهر است، ولى ظاهرا در ميان علماى شيعه - همان گونه كه از عبارت مرحوم طبرسى در مجمع البيان استفاده مى شود - كسى قائل به اين قول نيست (مرحوم صاحب جواهر نيز تصريح مى كند كه هديه مزبور، جز در همان مورد خاص واجب نيست، و اين مساله اجماعى است ).

اين احتمال نيز داده شده كه منظور از آن، نفقه است كه بسيار احتمال ضعيفى است.

به هر حال، اين هديه، طبق رواياتى كه از ائمه معصومين (عليهما‌السلام ) نقل شده، بعد از پايان عده و جدائى كامل پرداخت مى شود، نه در عده طلاق رجعى، و به تعبير ديگر، هديه خداحافظى است، نه وسيلهاى براى بازگشت.

در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه مربوط به مساله طلاق است، مى فرمايد: اين چنين خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد شايد انديشه كنيد( كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون ) .

بديهى است كه منظور از انديشه كردن و تعقل، آن است كه مبدأ حركت به سوى عمل باشد، و گر نه انديشه تنها درباره احكام، نتيجهاى نخواهد داشت.

از مطالعه در آيات و روايات اسلامى بدست مى آيد كه غالبا (عقل ) در مواردى به كار ميرود كه ادراك و فهم با عواطف و احساسات آميخته گردد و به دنبال آن عمل باشد، مثلا اگر قرآن در بسيارى از بحثهاى خداشناسى نمونه هائى از نظام شگفتانگيز اين جهان را بيان كرده و سپس مى گويد ما اين آيات را بيان ميكنيم( لعلكم تعقلون ) (تا شما تعقل كنيد) منظور اين نيست كه تنها اطلاعاتى از نظام طبيعت در مغز خود جاى دهيد زيرا علوم طبيعى اگر كانون دل و عواطف را تحت تاثير قرار ندهد و هيچگونه تاثيرى در ايجاد محبت و دوستى و آشنائى با آفريدگار جهان نداشته باشد ارتباطى با مسائل توحيدى و خداشناسى نخواهد داشت.

و همچنين است اطلاعاتى كه جنبه عملى دارد، در صورتى (تعقل ) به آنها گفته مى شود كه عمل هم داشته باشد در تفسير (الميزان ) مى خوانيم كه تعقل در زمينهاى استعمال مى شود كه به دنبال درك و فهم، انسان وارد مرحله عمل گردد و آياتى مانند:( و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير ) دوزخيان مى گويند اگر گوش شنوا داشتيم و تعقل ميكرديم در صف اهل جهنم نبوديم يا آيه( ا فلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها ) آيا در زمين سياحت نكردند تا دلهائى داشته باشند كه به وسيله آن بفهمند شاهد اين گفتار است.

زيرا اگر مجرمين روز قيامت آرزوى تعقل در دنيا را مى كنند منظور تعقلى است كه آميخته با عمل باشد و يا اگر خدا مى گويد مردم سير و سياحت كنند و با نظر و مطالعه به اوضاع جهان چيزهائى بفهمند مقصود درك و فهمى است كه به دنبال آن مسير خود را عوض كرده و به راه راست گام نهند.

و به تعبير ديگر، اگر فكر و انديشه، ريشهدار باشد، ممكن نيست آثار آن در عمل ظاهر نشود، چگونه ممكن است انسانى به طور قطع اعتقاد به مسموم بودن غذائى داشته باشد و آن را بخورد و يا عقيده قاطع به تاثير داروئى براى درمان يك بيمارى خطرناك داشته باشد و اقدام به خوردن آن نكند.

آيه و ترجمه

( ألم تر إلى الذين خرجوا من ديرهم و هم ألوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم أحيهم إن الله لذو فضل على الناس و لكن أكثر الناس لا يشكرون ) (243)

ترجمه:

243 - آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ، از خانه هاى خود فرار كردند؟ و آنان، هزارها نفر بودند (كه به بهانه بيمارى طاعون، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند).

خداوند به آنها گفت: بميريد! (و به همان بيمارى، كه آن را بهانه قرار داده بودند، مردند). سپس خدا آنها را زنده كرد، (و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آيندگان قرار داد). خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند، ولى بيشتر مردم، شكر (او را) بجا نمى آورند.

شان نزول:

در يكى از شهرهاى شام بيمارى طاعون راه يافت و با سرعتى عجيب و سرسام آور مردم يكى پس از ديگرى از دنيا ميرفتند در اين ميان عده بسيارى به اين اميد كه شايد از چنگال مرگ رهائى يابند آن محيط و ديار را ترك گفتند از آنجا كه آنها پس از فرار از محيط خود و رهائى از مرگ در خود احساس قدرت و استقلالى نموده و با ناديده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن به عوامل طبيعى دچار غرور شدند پروردگار، آنها را نيز در همان بيابان به همان بيمارى نابود ساخت.

از بعضى روايات استفاده مى شود كه اصل آمدن بيمارى مزبور در اين سرزمين به عنوان مجازات بود، زيرا پيشوا و رهبر آنان از آنان خواست كه خود را براى مبارزه آماده كنند و از شهر خارج گردند آنها به بهانه اينكه در محيط جنگ مرض طاعون است از رفتن به ميدان جنگ خوددارى كردند پروردگار آنها را به همان چيزى كه از آن هراس داشتند و بهانه فرار قرار داده بودند مبتلا ساخت و بيمارى طاعون در آنها شايع شد آنها خانه هاى خود را خالى كرده و براى نجات طاعون فرار كردند و در بيابان همگى از بين رفتند مدتها از اين جريان گذشت و حزقيل كه يكى از پيامبران بنى اسرائيل بود از آنجا عبور نمود و از خدا خواست كه آنها را زنده كند خداوند دعاى او را اجابت نمود و آنها به زندگى بازگشتند.

تفسير:

چگونه مردند و چگونه زنده شدند؟

اين آيه، همانگونه كه در شان نزول آمد، اشاره سر بسته و درعين حال آموزندهاى است. به سرگذشت عجيب يكى از اقوام پيشين، كه بيمارى مسرى و وحشتناكى در محيط آنها ظاهر گشت، و هزاران نفر، از آن منطقه فرار كردند، مى فرمايد: آيا نديدى كسانى را كه از خانه خود از ترس مرگ فرار كردند در حالى كه هزاران نفر بودند( الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت ) .

مسلم است كه جمله (الم تر) (آيا نديدى ) در اينجا به معنى آيا نميدانى است، زيرا در ادبيات عرب هر گاه بخواهند مطلبى را به طور كامل مجسم سازند و آن را به عنوان يك امر واضح قلمداد كنند مخاطب را با جمله الم تر خطاب مى كنند، گر چه مخاطب در اين جمله، پيامبر است، ولى در واقع، منظور همه افرادند.

گر چه آيه فوق اشاره به عدد خاصى نكرده، و تنها واژه (الوف ) كه به معنى هزارها است، به كار برده، ولى بعضى از روايات، تعداد نفرات آنها را ده هزار و بعضى هفتاد يا هشتاد هزار ذكر مى كند.

سپس به عاقبت كار آنها اشاره كرده، مى فرمايد: خداوند به آنها فرمود: بميريد و به آن بيمارى كه آن را بهانه قرار داده بودند مردند( فقال لهم الله موتوا ) .

( سپس خداوند آنها را زنده كرد تا ماجراى زندگى آنان درس عبرتى براى ديگران باشد( ثم احياهم ) .

روشن است كه منظور از (موتوا) (بميريد)، يك امر لفظى نيست، بلكه امر تكوينى خداوند است كه بر سراسر جهان هستى و عالم حيات، حكومت مى كند يعنى خداوند، عوامل مرگ آنها را فراهم ساخت، و به سرعت همگى از ميان رفتند، اين امر، همانند امرى است كه در آيه (82) سوره يس آمده: انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون: (امر او تنها اين است كه هنگامى كه چيزى را اراده كند مى گويد ايجاد شو و فورا موجود مى شود)!

جمله (ثم احياهم ) اشاره به زنده شدن آن جمعيت، پس از مرگ است و همانگونه كه در شان نزول خوانديم به دعاى حزقيل پيامبر، صورت گرفت، و از آنجا كه بازگشت آنان به حيات، يكى از نعمتهاى روشن الهى بود، (هم از نظر خودشان، و هم از نظر عبرت مردم ) در پايان آيه مى فرمايد: خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند، ولى بيشتر مردم، شكر او را به جا نمى آورند)( ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون ) .

نه تنها اين گروه، بلكه همه انسانها مشمول الطاف و عنايات و نعمتهاى اويند.

نكته ها:

1 - آيا اين ماجرا يك حادثه تاريخى بوده ياتمثيل است؟

آيا آنچه در داستان فوق آمده است يك حادثه واقعى تاريخى است كه قرآن به طور سر بسته به آن اشاره كرده و شرح آن در روايات آمده است و يا از قبيل ذكر مثال براى مجسم ساختن حقايق عقلى، در لباسهاى حسى است، از آنجا كه سرگذشت مزبور جنبه هاى غير عادى دارد، و هضم آن براى بعضى از مفسران مشكل شده از اينرو وقوع چنين حادثهاى را انكار كرده اند و منظور از آيه را تنها يك (مثال ) شمرده اند كه حال جمعيتى را كه در پيكار و مبارزه با دشمن سستى مى كنند و به دنبال آن شكست مى خورند، و سپس درس عبرت گرفته و بيدار مى شوند و نهضت و مبارزه را از نو شروع مى كنند و سرانجام پيروز ميگردند شرح مى دهد.

و طبق اين تفسير جمله (موتوا) (بميريد) كه در آيه آمده، كنايه از شكست به دنبال سستى و ركود است و جمله (احياهم ) (خداوند آنها را زنده كرد) اشاره به آگاهى و بيدارى و به دنبال آن پيروزى است.

طبق اين تفسير رواياتى كه در اين زمينه وارد شده و آن را به صورت يك حادثه تاريخى تشريح مى كند. رواياتى مجعول و اسرائيلى است!

اما بايد گفت گر چه استفاده مساله شكست و پيروزى به دنبال سستى و بيدارى از آيه مزبور موضوع جالبى است ولى انكار نميتوان كرد كه ظاهر آيه به صورت بيان يك حادثه تاريخى مى باشد و نه تنها يك مثال! آيه حكايت حال جمعى از پيشينيان را بيان مى كند كه به دنبال فرار از يك حادثه وحشتناك مردند و سپس خداوند آنها را زنده كرد اگر غير عادى بودن حادثه سبب توجيه و تاويل آن شود بايد با تمام معجزات پيامبران نيز اين كار را كرد.

خلاصه اگر پاى اين گونه توجيهات و تفسيرها به قرآن كشيده شود، مى توان علاوه بر انكار معجزات پيامبران، غالب مباحث تاريخى قرآن را انكار كرد و آنها را از قبيل تمثيل يا به تعبير امروز به شكل سمبليك دانست و مثلا سرگذشت هابيل و قابيل را مثالى براى مبارزه عدالت و حقجويى با قساوت و سنگدلى دانست و در اين صورت همه مباحث تاريخى قرآن ارزش خود را از دست خواهد داد.

به علاوه با اين تعبير نميتوان همه رواياتى كه در زمينه تفسير آيه وارد شده است را ناديده گرفت زيرا بعضى از آنها در متون معتبر نقل شده و نسبت جعل يا اسرائيلى بودن به آنها بسيار نارواست.

2 - درس عبرت

همان گونه كه در شان نزول آمد، آيه فوق، اشاره به گروهى از بنى اسرائيل مى كند، كه براى فرار از زير بار مسئوليت جهاد، دست به بهانه تراشى زدند و خداوند آنها را مبتلا به بيمارى طاعون كرد، كه همه را به طور سريع و برق آسا، از ميان برد، آن چنان كه هيچ دشمن خطرناكى در ميدان جنگ قادر به آن نيست، يعنى تصور نكنيد با فرار از زير بار مسئوليت و توسل به بهانه هاى مختلف مى توانيد در امان بمانيد، تصور نكنيد كه در برابر قدرت پروردگار، ميتوانيد مقاومت كنيد، خدا ميتواند با دشمن بسيار كوچكى، مانند ميكرب طاعون يا وبا كه حتى با چشم ديده نمى شود، شما را چنان درو كند كه اثرى از شما باقى نماند.

3 - مساله رجعت و بازگشت به دنيا

نكته ديگرى كه در اينجا شايان توجه است مساله امكان (رجعت ) است كه از اين آيه به خوبى استفاده مى شود.

توضيح اينكه: در تاريخ گذشتگان مواردى را مى يابيم كه افرادى بعد از مرگ، به اين جهان بازگشتند مانند ماجراى جمعى از بنى اسرائيل كه همراه موسى (عليه‌السلام ) به كوه طور رفتند كه در آيه 55 و 56 سوره بقره آمده و داستان عزير يا ارميا كه در آيه 259 همين سوره آمده، و همچنين حادثه اى كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده است.

بنابراين مانعى ندارد كه همين مساله در آينده نيز تكرار شود.

دانشمند معروف شيعه مرحوم صدوق نيز به همين آيه براى امكان مساله رجعت استدلال كرده و مى گويد: يكى از عقايد ما اعتقاد بر رجعت است (كه گروهى از انسانهاى پيشين بار ديگر در همين دنيا به زندگى باز ميگردند).

و نيز ميتواند اين آيه سندى براى مساله معاد و احياى مردگان در قيامت باشد.