تفسیر نمونه جلد ۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 41452
دانلود: 3462


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 113 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 41452 / دانلود: 3462
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 2

نویسنده:
فارسی

آيه (26) و(27)و ترجمه

( قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير ) (26)( تولج الليل فى النهار و تولج النهار فى اليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب ) (27)

ترجمه:

26 - بگو: (بار الها! مالك حكومتها تويى، به هر كس بخواهى، حكومت مى بخشى، و از هر كس بخواهى، حكومت را مى گيرى، هر كس را بخواهى، عزت مى دهى، و هر كه را بخواهى خوار مى كنى.

تمام خوبيها به دست توست، تو بر هر چيزى قادرى.

27 - شب را در روز داخل مى كنى، و روز را در شب، و زنده را از مرده بيرون مى آورى، و مرده را از زنده، و به هر كس بخواهى، بدون حساب، روزى مى بخشى.

شان نزول:

مفسر معروف (طبرسى ) در (مجمع البيان ) دو شاءن نزول براى آيه اول ذكر كرده است كه هر دو يك حقيقت را تعقيب مى كنند:

1 - هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مكه را فتح نمود، به مسلمانان نويد داد كه به زودى كشور ايران و روم نيز زير پرچم اسلام قرار خواهد گرفت، منافقان كه دلهايشان به نور ايمان روشن نشده بود و روح اسلام را درك نكرده بودند، اين مطلب را اغراق آميز تلقى كرده و با تعجب گفتند: محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به مدينه و مكه قانع نيست و طمع در فتح ايران و روم دارد در اين هنگام، آيه اول نازل شد.

2 - هنگامى كه پيغمبر گرامى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به اتفاق مسلمانان مشغول حفر خندق در اطراف مدينه بود و با نظم خاصى مسلمانان، گروه گروه با سرعت و جديت، مشغول حفر خندق بودند تا پيش ‍ از رسيدن سپاه دشمن، اين وسيله دفاعى، تكميل گردد، ناگهان در ميان خندق سنگ سفيد بزرگ و سختى پيدا شد كه مسلمانان از شكستن و حركت دادن آن عاجز ماندند، سلمان به حضور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيد و جريان را عرض كرد، پيامبر وارد خندق شد و كلنگ را از سلمان گرفت و محكم بر روى سنگ فرود آورد، از برخورد كلنگ با سنگ، جرقهاى جستن كرد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تكبير فتح و پيروزى گفت، مسلمانان نيز با او هم صدا شده و آهنگ تكبير در همه جا پيچيد، بار ديگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كلنگ را بر سر سنگ فرود آورده مجددا جرقهاى جستن كرد و قسمتى از سنگ شكست و صداى تكبير پيروزى پيامبر و مسلمانان، فضاى اطراف را پر كرد، براى سومين بار، كلنگ را بلند كرد و بر بقيه سنگ محكم كوبيد، مجددا از برخورد كلنگ با سنگ، جرقهاى جستن نمود و اطراف خود را روشن ساخت، و بقيه سنگ درهم شكسته شد و براى سومين بار صداى تكبير در خندق پيچيد.

سلمان عرض كرد: امروز وضع عجيبى از شما مشاهده كردم!

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: در ميان جرقهاى كه بار اول جستن كرد، كاخهاى حيره و مدائن را ديدم و برادرم جبرئيل به من بشارت داد كه آنها در زير پرچم اسلام قرار خواهند گرفت! در درون جرقه دوم كاخهاى روم را ديدم، و هم او به من خبر داد كه در اختيار پيروانم قرار خواهد گرفت، در سومين جرقه، كاخهاى صنعاء و سرزمين يمن را ديدم و او به من بشارت داد كه مسلمانان بر آن پيروز مى شوند و من در آن حال، تكبير پيروزى گفتم، اى مسلمانان به شما مژده باد!...

مسلمانان راستين از خوشحالى در پوست نميگنجيدند و خدا را شكر مى كردند. اما منافقان، چهره در هم كشيده و با ناراحتى و به صورت اعتراض، گفتند: چه آرزوى باطل و چه وعده محالى؟! در حالى كه اينها از ترس جان خود، حالت دفاعى به خويش گرفته اند و مشغول حفر خندق هستند و با آن دشمن محدود، ياراى جنگ ندارند، خيال فتح كشورهاى بزرگ جهان را در سر مى پرورانند، در اين موقع آيات مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

همه چيز به دست اوست!

در آيات قبل سخن از امتيازاتى بود كه اهل كتاب (يهود و نصارى ) براى خود قايل بودند و خود را از خاصان خداوند مى پنداشتند (علاوه بر اين مدعى بودند حاكميت و مالكيت نيز از آن آنها است ) خداوند در اين دو آيه ادعاى باطل آنان را با اين بيان جالب رد مى كند، مى فرمايد: (بگو: بارالها! مالك ملكها توئى، تو هستى كه به هر كس بخواهى و شايسته بدانى حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى حكومت را جدا ميسازى )( قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء ) .

(هر كس را بخواهى بر تخت عزت مينشانى، و هر كس را اراده كنى بر خاك مذلت قرار مى دهى )( و تعز من تشاء و تذل من تشاء ) .

و در يك جمله (كليد تمام خوبيها به دست تواناى تو است، زيرا تو بر هر چيز توانائى )( بيدك الخير انك على كل شى ء قدير ) .

ناگفته پيدا است كه منظور از اراده و مشيت الهى در اين آيه اين نيست كه بدون حساب و بى دليل چيزى را به كسى ميبخشد و يا از او مى گيرد، بلكه مشيت او از روى حكمت و مراعات نظام و مصلحت و حكمت جهان آفرينش و عالم انسانيت است و گاه اين حكومتها به خاطر شايستگيها است، و گاه حكومت ظالمان هماهنگ ناشايستگى امتها است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه لفظ (خير) افعل التفضيل است و معادل فارسى آن (بهتر) مى باشد، و براى برترى چيزى بر چيز ديگر ذكر مى شود ولى در بسيارى از موارد، به معنى خوب (بدون مفهوم صفت تفضيلى ) نيز به كار ميرود و ظاهر اين است كه در آيه مورد بحث به معنى دوم است. يعنى سرچشمه تمام خوبيها از او و به دست او است.

جمله (بيدك الخير) با توجه به الف و لام استغراق در (الخير) و مقدم شدن خبر بر مبتدا (زيرا بيدك الخير فرموده نه الخير بيدك ) نشان مى دهد كه تمام خيرها و بركات و نيكها و خوبيها، در دست خدا است، و ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه هم عزت، خير است و هم ذلت، و هم بخشيدن حكومت و هم گرفتن آن، هر كدام در جاى خود خير است و بر طبق قانون عدالت، و شرى وجود ندارد، جانيان و بدكاران، خيرشان در آن است كه در زندان باشند، و نيكوكاران با ايمان، خيرشان در آزادى است.

به تعبير ديگر در جهان هستى شرى وجود ندارد، اين ما هستيم كه خيرات را مبدل به شر مى كنيم و اگر مى گويد: خير تنها به دست تو است و از شر سخنى نمى گويد، به خاطر آن است كه شرى از ذات پاك او صادر نمى شود.

جمله (انك على كل شى ء قدير) در واقع دليلى است بر تمام آنچه در اين آيه آمده زيرا وقتى او بر هر چيز قادر است، حكومت و عزت و خيرات به دست او است.

سؤال:

در اينجا سؤ ال مهمى مطرح است و آن اينكه ممكن است كسانى از آيه فوق چنين نتيجه بگيرند كه، هر كس به حكومتى مى رسد و يا از حكومت، سقوط مى كند، خواست خدا بوده و نتيجه اين سخن، امضاى تمام حكومتهاى جباران و ستمگران تاريخ از قبيل حكومت چنگيز و هيتلر و... مى باشد، اتفاقا در تاريخ نيز مى خوانيم كه يزيد بن معاويه هم براى توجيه حكومت ننگين و ظالمانه خود به اين آيه استدلال كرد.

به همين جهت در كلمات مفسران، براى حل اين اشكال توضيحاتى درباره آيه ديده مى شود از جمله اين كه: آيه مخصوص به حكومتهاى الهى است و يا مخصوص به حكومت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و پايان دادن به حكومت جباران قريش است.

ولى حق اين است كه آيه يك مفهوم كلى و عمومى دارد كه طبق آن، تمام حكومتهاى خوب و بد بر طبق مشيت خداست، ولى با اين توضيح كه: خداوند يك سلسله عوامل و اسباب براى پيشرفت و پيروزى در اين جهان آفريده است، و استفاده از آثار اين اسباب همان مشيت خدا است.

بنابراين خواست خدا يعنى آثارى كه در آن اسباب و عوامل آفريده شده است: حال اگر افراد ستمگر و ناصالحى (همچون چنگيز و يزيد و فرعون و مانند اينها) از آن وسايل استفاده كردند و ملتهائى ضعيف و زبون و ترسو، به آن تن در دادند و حكومت ننگين آنها را تحمل كردند، اين نتيجه اعمال خود آنها است، كه گفته اند: (هر ملتى لايق همان حكومتى است كه دارد)!

ولى اگر ملتها آگاه بودند و آن عوامل و اسباب را از دست جباران گرفته و به دست صالحان دادند و حكومتهاى عادلانهاى به وجود آوردند باز نتيجه اعمال آنها است كه بستگى به طرز استفاده از عوامل و اسباب الهى دارد.

در حقيقت آيه، بيدار باشى براى همه افراد و جوامع انسانى است كه بهوش باشند، و از وسايل پيروزى بهره گيرند و پيش از آنكه افراد ناصالح بر آنها چيره شوند و مقامات حساس اجتماع را از دست آنها بگيرند آنها بكوشند و سنگرها را اشغال كنند.

كوتاه سخن اينكه: خواست خداوند همان است كه در عالم، اسباب آفريده تا چگونه ما از عالم اسباب استفاده كنيم.

در آيه بعد براى تكميل اين معنى و نشان دادن حاكميت خداوند بر تمام عالم هستى مى افزايد: (شب را در روز داخل مى كنى و روز را در شب و موجود زنده را از مرده خارج مى سازى و مرده را از زنده، و به هر كس اراده كنى بدون حساب روزى مى بخشى )( تولج الليل فى النهار و تولج النهار فى الليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب ) .

و به اين ترتيب مساله تغيير تدريجى شب و روز، كوتاه شدن شب در نيمى از سال، كه از آن تعبير به داخل شدن شب در روز شده است و بلند شدن شبها در نيم ديگر (دخول روز در شب ) و همچنين خارج شدن موجودات زنده از مرده، و موجودات مرده از زنده، و روزيهاى فراوانى كه نصيب بعضى از افراد مى شود، هر يك نشانه بارزى از قدرت مطلقه اوست.

نكته ها

1 - (ولوج ) در لغت به معنى دخول است، اين آيه مى گويد: خداوند، شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند (در هشت مورد ديگر قرآن نيز، به اين معنى اشاره شده است ).

منظور از اين جمله همان تغيير تدريجى محسوسى است كه در شب و روز، در طول سال، مشاهده مى كنيم، اين تغيير بر اثر انحراف محور كره زمين نسبت به مدار آن كه كمى بيش از 23 درجه است و تفاوت زاويه تابش خورشيد مى باشد، لذا مى بينيم در بلاد شمالى (نقاط بالاى خط استوا) در ابتداى زمستان، روزها كم كم

بلند و شبها، كوتاه مى شود تا اول تابستان، سپس به عكس، شبها بلند و روزها كوتاه مى شود و تا اول زمستان ادامه دارد. اما در بلاد جنوبى (نقاط پايين خط استوا) درست به عكس است.

بنابراين، خداوند دائما، شب و روز را در يكديگر داخل مى كند، يعنى از يكى كاسته به ديگرى مى افزايد.

ممكن است گفته شود كه در خط حقيقى استوا و همچنين در نقطه اصلى قطب شمال و جنوب، شب و روز در تمام سال مساوى هستند و هيچگونه تغييرى پيدا نميكند، شب و روز در خط استوا در تمام سال هر كدام دوازده ساعت و در نقطه قطب در تمام سال، يك شب 6 ماهه و يك روز به همان اندازه است، بنابراين آيه جنبه عمومى ندارد.

پاسخ:

در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت: خط استواى حقيقى، يك خط موهوم بيش نيست و هميشه زندگى واقعى مردم يا اين طرف خط استوا است يا آن طرف، و همچنين نقطه قطب، نقطه بسيار كوچكى بيش نيست و زندگى ساكنان مناطق قطبى (اگر ساكنانى داشته باشد) حتما در مكانى وسيعتر از نقطه حقيقى قطب است، بنابراين هر دو دسته اختلاف شب و روز دارند.

آيه ممكن است علاوه بر معنى فوق، معنى ديگرى را هم در بر داشته باشد و آن اينكه شب و روز در كره زمين به خاطر وجود طبقات جو در اطراف اين كره به صورت ناگهانى ايجاد نمى شود، بلكه روز، به تدريج از فجر و فلق شروع شده و گسترده مى گردد و شب از شفق و سرخى طرف مشرق به هنگام غروب آغاز، و تدريجا تاريكى همه جا را مى گيرد.

تدريجى بودن تغيير شب و روز به هر معنى كه باشد آثار سودمندى در زندگانى انسان و موجودات كره زمين دارد، زيرا پرورش گياهان و بسيارى از جانداران در پرتو نور و حرارت تدريجى آفتاب صورت مى گيرد، به اين معنى كه از آغاز بهار كه نور و حرارت، روز به روز، افزايش مى يابد، گياهان و بسيارى از حيوانات هر روز مرحله تازه اى از تكامل خود را طى مى كنند و چون با گذشت زمان، نور و حرارت بيشترى لازم دارند و اين موضوع به وسيله تغييرات تدريجى شب و روز تامين مى گردد، مى توانند به نقطه نهايى تكامل خود برسند.

هر گاه شب و روز هميشه يكسان بود، نمو و رشد بسيارى از گياهان و حيوانات، دچار اختلال مى شد و فصول چهارگانه كه لازمه اختلاف شب و روز و (چگونگى زاويه تابش آفتاب است از بين مى رفت و طبعا انسان از فوايد اختلاف فصول بى بهره مى ماند.)

همچنين اگر معنى دوم در تفسير آيه را در نظر بگيريم كه آغاز شب و روز، تدريجى است نه ناگهانى و حتما شفق و بين الطلوعين در ميان اين دو است، روشن مى شود كه اين تدريجى بودن شب و روز، براى ساكنان زمين نعمت بزرگى است، زيرا كم كم با تاريكى يا روشنائى آشنا مى شوند و نيروهاى جسمى و زندگى اجتماعى آنان بر آن منطبق مى گردد، در غير اين صورت، مسلما ناراحتيهايى به وجود مى آمد.

2 - جمله (تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى ) و شبيه آن در چندين آيه از قرآن مجيد به چشم مى خورد كه مى گويد: (خداوند زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد).

منظور از بيرون آوردن (زنده ) از (مرده ) همان پيدايش حيات از موجودات بيجان است، زيرا مى دانيم آن روز كه زمين آماده پذيرش حيات شد، موجودات زنده از مواد بيجان به وجود آمدند، از اين گذشته دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم، مواد بى جان، جزو سلولها شده، تبديل به موجود زنده مى گردند.

پيدايش مردگان از موجودات زنده، نيز دائما در مقابل چشم ما مجسم است.

در حقيقت آيه اشاره به قانون تبادل دائمى مرگ و حيات است كه عموميترين و پيچيده ترين و در عين حال جالبترين قانونى است كه بر ما حكومت مى كند.

براى اين آيه، تفسير ديگرى نيز هست كه با تفسير گذشته، منافاتى ندارد و آن مسئله زندگى و مرگ معنوى است، چه اين كه مى بينيم گاهى افراد با ايمان كه زندگان حقيقى هستند از افراد بى ايمان كه مردگان واقعى محسوب مى شوند به وجود مى آيند و گاهى به عكس، افراد بى ايمان از افراد با ايمان متولد مى شوند.

قرآن زندگى و مرگ معنوى را در آيات متعددى به (كفر) و (ايمان ) تعبير كرده است.

مطابق اين تفسير، قرآن مساله به هم ريختن قانون توارث را كه بعضى از دانشمندان آن را از قوانين قطعى طبيعت مى دانند، اعلام مى دارد، زيرا انسان به خاطر داشتن آزادى اراده مانند موجودات بى جان طبيعت نيست كه تحت تاثير اجبارى عوامل مختلف باشد، و اين خود يكى از قدرتنمائيهاى خدا است كه آثار كفر را از وجود فرزندان كافر (آنها كه مى خواهند واقعا مؤ من باشند) مى شويد، و آثار ايمان را از وجود فرزندان مؤ من (آنها كه مى خواهند واقعا كافر باشند) از بين مى برد و اين استقلال اراده، كه حتى مى تواند بر زمينه هاى مساعد و نامساعد ارثى پيروز گردد از ناحيه اوست.

همين معنى در روايتى از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به ما رسيده است چنانكه در تفسير (الدر المنثور) از سلمان فارسى نقل شده كه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تفسير آيه (تخرج الحى من الميت...) فرمود: يعنى مؤ من را از صلب كافر و كافر را از صلب مؤ من خارج مى سازد.

3 - جمله (و ترزق من تشاء بغير حساب ) به اصطلاح از قبيل ذكر (عام ) بعد از (خاص ) است زيرا در جمله هاى قبل، نمونه هايى از روزيهاى خداوند به بندگان، بيان شده است و در اين جمله مساله، به صورت كلى و عموميتر در تمام مواهب و ارزاق ذكر گرديده يعنى نه تنها عزت و حكومت و حيات و مرگ به دست خدا است بلكه هر نوع روزى و موهبتى از ناحيه او است.

جمله (بغير حساب ) (بدون حساب ) اشاره به اين است كه درياى مواهب الهى آن قدر وسيع و پهناور است كه هر قدر به هر كس ببخشد كمترين تاثيرى براى او نمى كند و نياز به نگاه داشتن حساب ندارد، زيرا حساب را آنها نگه مى دارند كه سرمايه محدودى دارند، و بيم تمام شدن يا كمبود سرمايه درباره آنها ميرود، چنين اشخاصى هستند كه دائما در عطاياى خود حسابگرند. مبادا سرمايه آنها از دست برود، اما خداوندى كه درياى بى پايان هستى و كمالات است، نه بيم كمبود دارد، و نه كسى از او حساب مى گيرد، و نه نيازى به حساب دارد.

از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه اين جمله، منافات با آياتى كه بيان تقدير الهى و اندازه گيرى و لياقت و شايستگى افراد و حكمت و تدبير آفرينش را بيان مى كند، ندارد.

4 - سوال ديگرى در اينجا مطرح است و آن اينكه: از نظر قانون آفرينش و حكم عقل و دعوت انبياء، هر كسى در كسب سعادت و خوشبختى و عزت و ذلت و تلاش و كوشش براى كسب روزى خويش ‍ مختار و آزاد است، پس چگونه در آيه فوق، همه اينها به خداوند نسبت داده شده است؟!

پاسخ اين سؤ ال اين است كه سرچشمه اصلى عالم آفرينش و تمام مواهب و قدرتهائى كه افراد دارند، خداست، اوست كه همه امكانات را براى تحصيل عزت و خوشبختى در اختيار بندگان، قرار داده، و اوست كه قوانينى در اين عالم وضع كرده كه اگر پشت پا به آن بزنند، نتيجه آن، ذلت است، و به همين دليل همه اينها را مى توان به او نسبت داد، ولى اين نسبت هرگز منافات با آزادى اراده بشر ندارد، زيرا انسان كه از اين قوانين و مواهب، از اين قدرتها و نيروها، حسن استفاده، يا سوء استفاده مى كند.

آيه (28)و ترجمه

( لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقئة و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير ) (28)

ترجمه:

28 - افراد با ايمان نبايد به جاى مومنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهمترى تقيه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى ) خود، بر حذر مى دارد، و بازگشت (شما) به سوى خداست.

تفسير:

با دشمنان طرح دوستى نريزيد

در آيات گذشته سخن از اين بود كه عزت و ذلت و تمام خيرات به دست خدا است، و در اين آيه به همين مناسبت مؤ منان را از دوستى با كافران شديدا نهى مى كند، زيرا اگر اين دوستيها به خاطر كسب قدرت و ثروت و عزت است، همه اينها به دست خدا است.

مى فرمايد: (افراد با ايمان نبايد غير از مؤ منان (يعنى ) كافران را دوست و ولى و حامى خود انتخاب كنند)( لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين ) .

(و هر كس چنين كند در هيچ چيز از خداوند نيست ) و رابطه خود را به كلى از پروردگارش گسسته است( و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء ) .

اين آيه در زمانى نازل شد كه روابطى در ميان مسلمانان و مشركان با يهود نصارى وجود داشت، و چون ادامه اين ارتباط، براى مسلمين زيانبار بود، مسلمانان از اين كار نهى شدند، اين آيه در واقع يك درس مهم سياسى اجتماعى به مسلمانان مى دهد كه بيگانگان را به عنوان دوست و حامى و يار و ياور هرگز نپذيرند، و فريب سخنان جذاب و اظهار محبتهاى به ظاهر صميمانه آنها را نخورند، زيرا ضربه هاى سنگينى كه در طول تاريخ بر افراد با ايمان و با هدف واقع شده در بسيارى از موارد از اين رهگذر بوده است.

تاريخچه استعمار مى گويد: هميشه ظالمان استثمارگر در لباس دوستى و دلسوزى و عمران و آبادى ظاهر شده اند.

فراموش نبايد كرد (واژه استعمار كه به معنى اقدام به عمران و آبادى است نيز از همين جا گرفته شده ) آنها به نام عمران و آبادى وارد مى شدند و هنگامى كه جاى پاى خود را محكم مى كردند، بيرحمانه بر آن جامعه مى تاختند و همه چيز آنها را به يغما مى بردند.

جمله (من دون المومنين ) اشاره به اين است كه در زندگى اجتماعى هر كس نياز به دوستان و ياورانى دارد، ولى افراد با ايمان بايد اولياى خود را از ميان افراد با ايمان انتخاب كنند و با وجود آنان چه نيازى به كفار بى رحم و ستمگر است، و تكيه بر وصف ايمان و كفر، اشاره به اين است كه اين دو از يكديگر بيگانه و آشتى ناپذيرند.

جمله( فليس من الله فى شى ء ) اشاره به اين است كه: افرادى كه با دشمنان خدا پيوند دوستى و همكارى برقرار سازند، ارتباطشان با خداوند و خدا پرستان گسسته مى شود.

سپس به عنوان يك استثناء از اين قانون كلى مى فرمايد: (مگر اينكه از آنها به پرهيزيد) و تقيه كنيد( الا ان تتقوا منهم تقية ) .

همان تقيهاى كه براى حفظ نيروها و جلوگيرى از هدر رفتن قوا و امكانات و سرانجام پيروزى بر دشمن است.

در چنين موردى، جايز است كه مسلمانان با افراد بى ايمان، به خاطر حفظ جان خود و مانند آن ابراز دوستى كنند.

و در پايان آيه، هشدارى به همه مسلمانان داده، مى فرمايد: (خداوند شما را از (نافرمانى ) خود بر حذر مى دارد، و بازگشت (همه شما) به سوى خداست )( و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير ) .

اين دو جمله، بر مساله تحريم دوستى با دشمنان خدا تاكيد مى كند، از يك سو مى گويد از مجازات و خشم و غضب خداوند بپرهيزيد، و از سوى ديگر مى فرمايد: (اگر مخالفت كنيد بازگشت همه شما به سوى او است و نتيجه اعمال خود را خواهيد گرفت ).

نكته ها

1 - تقيه يك سپر دفاعى است

درست است كه گاهى انسان به خاطر هدفهاى عاليتر، به خاطر حفظ شرافت، و به خاطر تقويت حق و كوبيدن باطل حاضر است از جان عزيز خود نيز در اين راه بگذرد، ولى آيا هيچ عاقلى ميتواند بگويد جايز است انسان بدون هدف مهمى جان خود را به خطر اندازد؟ اسلام صريحا اجازه داده كه انسان در موردى كه جان يا مال و ناموس او در خطر است و اظهار حق، هيچگونه نتيجه و فايده مهمى ندارد موقتا از اظهار آن خوددارى كند و به وظيفه به طور پنهانى عمل نمايد.

چنانكه قرآن در آيه فوق خاطر نشان ساخته و با تعبير ديگر در آيه 106 سوره نحل مى فرمايد:( الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ) ، مگر كسى كه از روى اجبار چيزى بر خلاف ايمان اظهار مى كند و قلب او با ايمان مطمئن و آرام است.

تواريخ و كتب حديث اسلامى نيز سرگذشت (عمار) و پدر و مادرش را فراموش نكرده كه در چنگال بت پرستان گرفتار شدند و آنها را شكنجه دادند كه از اسلام بيزارى بجويند پدر و مادر عمار از اين كار خوددارى كردند و به دست مشركان كشته شدند ولى عمار آنچه را كه آنها ميخواستند با زبان اظهار داشت و سپس گريه كنان از ترس خداوند بزرگ به خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شتافت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به او فرمود: (ان عادوا لك فعد لهم )، (اگر باز هم گرفتار شدى و از تو خواستند آنچه ميخواهند بگو) و به اين وسيله اضطراب و وحشت و گريه او را آرام ساخت.

نكتهاى كه بايد كاملا به آن توجه داشت اين است كه تقيه در همه جا يك حكم ندارد بلكه گاهى واجب و گاهى حرام و زمانى مباح مى باشد.

وجوب تقيه در صورتى است كه بدون فايده مهمى جان انسان به خطر بيفتد، اما در موردى كه تقيه موجب ترويج باطل و گمراه ساختن مردم و تقويت ظلم و ستم گردد حرام و ممنوع است.

روى اين اساس تمام ايراداتى كه در اين زمينه شده پاسخ داده خواهد شد در حقيقت اگر خورده گيران در اين باره تحقيق مى كردند واقف مى شدند كه شيعه در اين عقيده تنها نيست بلكه مساله تقيه در جاى خود يك حكم قاطع عقلى و موافق فطرت انسانى است. زيرا تمام مردم عاقل و خردمند جهان هنگامى كه خود را بر سر دو راهى ببينند كه يا بايد از اظهار عقيده باطنى خود چشم بپوشند و يا با اظهار عقيده خود جان و مال و حيثيت خود را به خطر افكنند، تحقيق مى كنند اگر اظهار عقيده در موردى باشد كه ارزش براى فدا كردن جان و مال و حيثيت داشته باشد در چنين موقعى اقدام به اين فداكارى را صحيح مى شمارند و اگر اثر قابل ملاحظه اى در آن نبينند از اظهار عقيده چشم مى پوشند.

2 - تقيه يا تغيير شكل مبارزه

در تاريخ مبارزات مذهبى و اجتماعى و سياسى زمانهائى پيش مى آيد كه مدافعان حقيقت اگر بخواهند به مبارزه آشكار دست بزنند هم خودشان و هم مكتبشان به دست نابودى سپرده مى شود و يا لااقل در معرض مخاطره قرار مى گيرد مانند وضع شيعيان على (عليه‌السلام ) در زمان حكومت غاصب بنى اميه در چنين موقعى راه صحيح و عاقلانه اين است كه نيروهاى خود را به هدر ندهند و براى پيشبرد اهداف مقدس خود به مبارزات غير مستقيم و يا مخفيانه دست بزنند و در حقيقت تقيه براى اينگونه مكتبها و پيروان آنها در چنين لحظاتى يك نوع تغيير شكل مبارزه محسوب مى شود كه ميتواند آنها را از نابودى نجات دهد، و در ادامه مجاهدات خود پيروز گرداند، كسانى كه بر تقيه بطور دربست قلم بطلان ميكشند معلوم نيست براى اينگونه موارد چه طرحى دارند؟ آيا نابود شدن خوب است و يا ادامه مبارزه به شكل صحيح و منطقى؟ راه دوم همان تقيه است و راه اول چيزى است كه هيچ كس نمى تواند آن را تجويز كند.

از آنچه گفتيم روشن شد كه تقيه يك اصل مسلم قرآنى است ولى در موارد معين و حساب شده كه ضابطه آن در بالا آمد، و اينكه مى بينيم بعضى از ناآگاهان تقيه را از ابداعات پيروان اهل بيت (عليهما‌السلام ) مى شمرند دليل بر اين است كه با آيات قرآن آشنائى زيادى ندارند.

آيه (29)و ترجمه

( قل إن تخفوا ما فى صدوركم أو تبدوه يعلمه الله و يعلم ما فى السموت و ما فى الارض و الله على كل شى ء قدير ) (29)

ترجمه:

29 - بگو: اگر آنچه را در سينه هاى شماست، پنهان داريد يا آشكار كنيد، خداوند آن را مى داند، و (نيز) از آنچه در آسمانها و زمين است، آگاه مى باشد، و خداوند بر هر چيزى تواناست.

تفسير:

او از اسرار درون شما آگاه است

در آيه قبل، دوستى و همكارى با كافران و دشمنان خدا، و تكيه كردن بر آنان شديدا مورد نهى واقع شده، جز در موارد تقيه، و از آنجا كه بعضى، ممكن است همين استثناء را بهانهاى براى برگزيدن كافران به دوستى و تن در دادن به ولايت و حمايت آنها قرار دهند، و با سوء استفاده از عنوان تقيه با دشمنان اسلام رابطه برقرار سازند در اين آيه به آنها هشدار داده، مى فرمايد: (بگو: اگر آنچه را در سينه هاى شما است، پنهان سازيد يا آشكار كنيد خداوند آن را مى داند)( قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه الله ) .

نه تنها اسرار درون شما را مى داند بلكه (آنچه را كه در آسمانها و آنچه را در زمين است (نيز) مى داند (و علاوه بر اين آگاهى وسيع ) خداوند بر هر چيزى توانا است )( و يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ‍ و الله على كل شى ء قدير ) .

بنابراين او با علم بيپايانش كه پهنه زمين و آسمان را فرا گرفته، از نيات همه شما با خبر است، و قدرت بر كيفر دادن گنهكاران را نيز دارد.