تفسیر نمونه جلد ۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
محقق: آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
محقق: آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى
گروه:

مشاهدات: 31526
دانلود: 2671


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 106 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31526 / دانلود: 2671
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 3

نویسنده:
فارسی

آيه و ترجمه

( يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها او نلعنهم كما لعنا اصحاب السبت و كان امر الله مفعولا ) (47)

ترجمه:

47 - اى كسانى كه كتاب (خدا) به شما داده شده! به آنچه (بر پيامبر خود)نازل كرديم - و هماهنگ با نشانه هايى است كه با شماست - ايمان بياوريد، پيش از آنكهصورتهايى را محو كنيم، و سپس به پشت سر بازگردانيم، يا آنها را از رحمت خود دورسازيم، همان گونه كه (اصحاب سبت ) ( گروهى از تبهكاران بنى اسرائيل ) را دور ساختيم، و فرمان خدا، در هرحال انجام شدنى است.

تفسير:

سرنوشت افراد لجوج

به دنبال بحثى كه در آيات سابق درباره اهل كتاب بود، در اينجا روى سخن را به خود آنها كرده، مى فرمايد: (اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شده، ايمان بياوريد به آيات قرآن مجيد كه هماهنگ است با نشانه هايى كه در كتب شما درباره آن وارد شده است )( يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم ) .

و مسلما شما با داشتن اين همه نشانه ها از ديگران سزاوارتريد كه به اين آيين پاك بگرويد.

سپس آنها را تهديد مى كند كه سعى كنيد پيش از آنكه گرفتار يكى از دو عقوبت شويد در برابر حق تسليم گرديد، نخست اينكه: (صورتهاى شما را به كلى محو كرده (و تمام اعضايى كه به وسيله آن حقايق را مى بينيد و مى شنويد و درك مى كنيد از ميان برده ) سپس صورتهاى شما را به پشت سر بازگردانيم )( من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها ) .

شايد نياز به يادآورى نداشته باشد كه منظور از اين جمله از كار افتادن عقل و هوش و چشم و گوش آنها از نظر عدم درك واقعيات زندگى و انحراف از صراط مستقيم است، همانطور كه در حديثى از امام باقر (عليها‌السلام ) نقل شده كه فرمود: (منظور از آن محو كردن وجوه آنها در مسير هدايت و بازگرداندن آنها به عقب در مسير گمراهى و ضلالت است ).

توضيح اينكه: اهل كتاب، مخصوصا يهود هنگامى كه با آن همه نشانه هاى روشن در برابر حق تسليم نشدند و آگاهانه به لجاجت و عناد برخاستند، و در صحنه هاى مختلف اين خلاف گويى و خلافكارى آگاهانه را تكرار كردند تدريجا به صورت يك طبيعت ثانوى براى آنها شد، گويى به كلى افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد و چنين كسانى به جاى اينكه در زندگى به پيش بروند به قهقرا و عقب بازمى گردند و اين است جزاى آنهايى كه حق را دانسته انكار مى كنند. و اين در حقيقت شبيه همان چيزى است كه در آغاز سوره بقره آيه 6 به آن اشاره شده است.

بنابر اين منظور از (طمس و محو و بازگرداندن به عقب ) در آيه فوق همان محو فكرى و روحى و عقب گرد معنوى است.

و اما مجازات دوم كه به آن تهديد شده اند اين است كه: (آنها را از رحمت خود دور سازيم، همانطور كه اصحاب سبت را دور ساختيم ) (او نلعنهم كما لعنا اصحاب السبت ).

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اين دو تهديد چه تفاوتى با هم دارد كه با لفظ (او) به معنى (يا) عطف به يكديگر شده اند؟

بعضى از مفسران معتقدند كه تهديد نخست، جنبه معنوى دارد و تهديد دوم جنبه ظاهرى و مسخ جسمانى، به قرينه اينكه خداوند در اين آيه مى فرمايد: (همانطور كه اصحاب سبت را از رحمت خود دور ساختيم اينها را نيز از رحمت خود دور خواهيم ساخت ) و مى دانيم كه اصحاب سبت (چنانكه به خواست خدا در سوره اعراف خواهد آمد) از نظر ظاهرى مسخ شدند.

بعضى ديگر معتقدند كه اين لعن و دورى از رحمت خدا نيز جنبه معنوى داشت با اين تفاوت كه تهديد اول اشاره به انحراف و گمراهى و عقب گرد آنها است، و تهديد دوم به معنى نابودى و هلاكت (يكى از معانى لعن همان هلاكت است ).

خلاصه اينكه اهل كتاب با اصرار و پافشارى در مخالفت با حق عقب گرد و سقوط مى كنند و يا نابود مى شوند.

سؤ ال ديگرى در اينجا پيش مى آيد و آن اينكه آيا اين تهديد درباره آنها عملى شد يا نشد؟

شك نيست كه تهديد اول در مورد بسيارى از آنها و تهديد دوم درباره بعضى از آنها عملى گرديد و حداقل جمع زيادى از آنها در جنگهاى اسلامى درهم كوبيده شدند و قدرتشان بر باد رفت، تاريخ دنيا نشان مى دهد كه آنها بعد از آن نيز در كشورهاى مختلفى تحت فشار شديد قرار گرفتند و نفرات زيادى را از دست دادند،

و هم اكنون نيز در شرايط بسيار نامساعد و خطرناكى زندگى مى كنند.

در پايان آيه براى تأكيد اين تهديدها مى فرمايد: (فرمان خدا در هر حال انجام مى شود) و هيچ قدرتى مانع از آن نخواهد بود( و كان امر الله مفعولا ) .

آيه و ترجمه

( ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشأ و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما ) (48)

ترجمه:

48 - خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد! و پائين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد، و آن كس كه براى خدا، شريكى قرار دهد، گناه بزرگى مرتكب شده است.

تفسير:

اميد بخش ترين آيات قرآن

آيه فوق صريحا اعلام مى كند كه همه گناهان ممكن است مورد عفو و بخشش واقع شوند، ولى (شرك ) به هيچ وجه بخشوده نمى شود، مگر اينكه از آن دست بردارند و توبه كنند و موحد شوند، و به عبارت ديگر هيچ گناهى به تنهايى ايمان را از بين نمى برد همانطور كه هيچ عمل صالحى با شرك، انسان را نجات نمى بخشد( ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشأ ) .

ارتباط اين آيه با آيات سابق از اين نظر است كه يهود و نصارى هر يك به نوعى مشرك بودند، و قرآن به وسيله اين آيه به آنها اعلام خطر مى كند كه اين عقيده را ترك گويند كه گناهى است غير قابل بخشش.

سپس در پايان آيه دليل اين موضوع را بيان كرده مى فرمايد: (كسى كه براى خدا شريكى قايل شود گناه بزرگى مرتكب شده است )( و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما ) .

اين آيه از آياتى است كه افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم مى سازد، زيرا در اين آيه خداوند امكان بخشش گناهان را غير از شرك بيان كرده است، و طبق روايتى كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان از امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) نقل كرده، اين آيه اميد بخش ترين آيات قرآن است:( ما فى القرآن آية ارجى عندى من هذه الاية ) .

و به گفته ابن عباس (اين آيه از جمله آياتى است كه خداوند در سوره نسأ بيان كرده و براى افراد باايمان بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد).

زيرا افراد بسيارى هستند كه مرتكب گناهان عظيمى مى شوند و براى هميشه از رحمت و آمرزش الهى مأيوس مى گردند، و همان سبب مى شود كه در باقيمانده عمر، راه گناه و خطا را با همان شدت بپيمايند، ولى اميد به آمرزش و عفو خداوند وسيله مؤ ثر باز دارنده اى نسبت به آنان در برابر گناه و طغيان مى گردد، بنابر اين آيه در واقع يك مسأله تربيتى را تعقيب مى كند.

هنگامى كه مى بينيم (طبق گفته بعضى مفسران و پاره اى از روايات كه در ذيل آيه نقل شده ) افراد جنايتكارى همچون (وحشى ) قاتل افسر رشيد اسلام حمزة بن عبد المطلب عموى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با نزول اين آيه ايمان مى آورد و دست از جنايات خود مى كشد، اين اميدوارى براى ديگر گناهكاران پيدا مى شود، كه از رحمت پروردگار مأيوس نشوند و بيش از آنچه گناه كرده اند خود را آلوده نسازند.

ممكن است گفته شود كه اين آيه در عين حال مردم را به گناه تشويق مى كند، زيرا وعده آمرزش (همه گناهان غير از شرك ) در آن داده شده است.

ولى شك نيست كه منظور از اين وعده آمرزش، وعده بدون قيد و شرط نيست بلكه افرادى را شامل مى شود كه يك نوع شايستگى از خود نشان بدهند، و همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم، (مشيت ) و خواست خداوند كه در اين آيه و آيات مشابه آن، ذكر شده به معنى (حكمت ) الهى است، زيرا هرگز خواست خدا از حكمت او جدا نيست، و مسلما حكمت او اقتضا نمى كند كه بدون شايستگى، كسى را مورد عفو قرار دهد، بنابر اين جنبه تربيتى و سازندگى آيه به مراتب بيش از سوء استفاده هايى است كه ممكن است از آن بشود.

اسباب بخشودگى گناهان

نكته قابل توجه اينكه آيه فوق، ارتباطى با مسأله توبه ندارد، زيرا توبه و بازگشت از گناه، همه گناهان حتى شرك را مى شويد، بلكه منظور از آن امكان شمول عفو الهى نسبت به كسانى است كه توفيق توبه نيافته اند، يعنى قبل از آنكه از كرده هاى خود پشيمان شوند، و يا بعد از پشيمانى و قبل از جبران اعمال بد خويش از دنيا بروند.

توضيح اينكه: از آيات متعدد قرآن مجيد استفاده مى شود كه وسايل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است كه آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد:

1 - توبه و بازگشت به سوى خدا كه توأم با پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده و جبران عملى اعمال بد به وسيله اعمال نيك بوده باشد (آياتى كه بر اين معنى دلالت دارد فراوان است ) از جمله آيه:( و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيئات ) ؛ او است كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و گناهان را مى بخشد.).

2 - كارهاى نيك فوق العاده اى كه سبب آمرزش اعمال زشت مى گردد، چنانكه مى فرمايد: (ان الحسنات يذهبن السيئات؛ كارهاى نيك آثار پاره اى از گناهان را از بين مى برد).

3 - شفاعت كه شرح آن در جلد اول تفسير نمونه صفحه 223 گذشت.

4 - پرهيز از گناهان (كبيره ) كه موجب بخشش گناهان (صغيره ) مى گردد همانطور كه شرح آن در ذيل آيات 31 و 32 از همين سوره گذشت.

5 - عفو الهى كه شامل افرادى مى شود كه شايستگى آن را دارند، همانطور كه در آيه مورد بحث بيان گرديد. مجددا يادآورى مى كنيم كه عفو الهى مشروط به مشيت او است و به اين ترتيب يك مسأله عمومى و بدون قيد و شرط نيست، و مشيت و اراده او تنها در مورد افرادى است كه شايستگى خود را عملا به نوعى اثبات كرده اند، و از اينجا روشن مى شود كه چرا شرك قابل عفو نيست، زيرا مشرك ارتباط خود را از خداوند به كلى بريده است و مرتكب كارى شده كه بر خلاف تمام اساس اديان و نواميس آفرينش است.

آيه(50) و ترجمه

( الم تر الى الذين يزكون انفسهم بل الله يزكى من يشأ و لا يظلمون فتيلا ( 49 ) انظر كيف يفترون على الله الكذب و كفى به اثما مبينا ) (50)

ترجمه:

49 - آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى كنند؟! (اين خودستاييها، بى ارزش است؛) ولى خدا هر كس را بخواهد ستايش مى كند؛ و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.

50 - ببين چگونه به خدا دروغ مى بندند! و همين گناه آشكار، (براى مجازات آنان ) كافى است.

شان نزول:

در بسيارى از تفاسير اسلامى در ذيل آيه چنين نقل شده: كه يهود و نصارى براى خود امتيازاتى قائل بودند و همانطور كه در آيات قرآن نقل شده گاهى مى گفتند ما (فرزندان خداييم ) و گاهى مى گفتند: (بهشت مخصوص ما است و غير از ما، در آن راهى ندارد) آيات فوق نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت.

تفسير:

خودستايى

در اين آيه اشاره به يكى از صفات نكوهيده شده كه گريبانگير بسيارى از افراد و ملتها مى شود و آن خودستايى و خويشتن را پاك نشان دادن و فضيلت براى خود ساختن است، آيه مى گويد: (آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى كنند)( الم تر الى الذين يزكون انفسهم ) .

سپس مى فرمايد: (خداوند هر كه را بخواهد مى ستايد)( بل الله يزكى من يشأ ) .

و تنها اوست كه از روى حكمت و مشيت بالغه بدون كم و زياد، افراد را طبق شايستگيهايى كه دارند، مدح و ستايش مى كنند (و هرگز به هيچ كس، سر سوزنى ستم نخواهد كرد)( و لا يظلمون فتيلا ) .

در حقيقت فضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قايل مى شوند و به خويشتن و ديگران ستم مى كنند.

گرچه روى سخن به قوم يهود و نصارى است كه براى خود امتيازات بى دليل و نادرستى قايل بودند و خود را برگزيده ملتها معرفى مى كردند، گاهى مى گفتند:( لن تمسنا النار الا اياما معدودة ) ؛ آتش دوزخ جز چند روزى ما را فرا نخواهد گرفت ). و گاهى مى گفتند:( نحن ابنأ الله و احبائه ) ؛ ما فرزندان و دوستان خداييم ) ولى مفهوم آن اختصاصى به قوم و جمعيتى ندارد بلكه تمام افراد و ملتهايى را كه به اين صفت نكوهيده گرفتارند شامل مى شود.

قرآن در سوره نجم آيه 32 خطاب به همه مسلمانان كرده، مى گويد:( فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ) ؛ خودستايى مكنيد، خداوند پرهيزكاران را بهتر مى شناسد).

سرچشمه اين كار همان عجب و غرور و خودبينى است كه تدريجا به صورت خودستايى جلوه كرده و در مرحله نهايى سر از تكبر و برترى جويى در مى آورد. اين عادت غلط كه با نهايت تأسف در ميان بسيارى از ملل و طبقات و افراد وجود دارد سرچشمه قسمت مهمى از نابسامانيهاى اجتماعى، جنگها و استعمارها و تفوق طلبى ها است، تاريخ گذشته نشان مى دهد كه بعضى از ملل دنيا بر اثر همين احساس كاذب خود را برتر از ملل ديگر مى دانستند و به همين جهت به خود حق مى دادند كه آنها را بنده و برده خويش ‍ سازند. عربهاى جاهلى با تمام عقب افتادگى و فقر همه جانبه اى كه داشتند خود را نژاد برتر! مى شمردند و در ميان قبايل آنها، هر يك خود را (قبيله برتر) مى دانست.

در عصر اخير مسأله تفوق طلبى نژاد آلمان و يا نژاد اسرائيل سرچشمه جنگهاى جهانى و يا جنگهاى منطقه اى شد.

در صدر اسلام نيز قوم يهود و نصارى نسبت به ديگران گرفتار چنين توهمى بودند و لذا به زحمت حاضر مى شدند كه در برابر حقايق اسلام تسليم گردند.

به همين جهت در آيه بعد، قرآن با شدت، اين گونه توهمات و برترى طلبى ها را مى كوبد. و آن را يك نوع افترا و دروغ به خدا بستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مى كند، و مى فرمايد: (ببين اين جمعيت چگونه با ساختن فضايل دروغين و نسبت دادن آنها به خدا، به پروردگار خويش دروغ مى بندند، آنها اگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند، براى مجازات آنان كافى است )( انظر كيف يفترون على الله الكذب و كفى به اثما مبينا ) .

على (عليها‌السلام ) در خطبه معروف (همام ) در باره صفات ممتاز پرهيزكاران چنين مى فرمايد:

(لا يرضون من اعمالهم القليل و لا يستكثرون الكثير فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون اذا زكى احد منهم خاف مما يقال له فيقول انا اعلم بنفسى من غيرى و ربى اعلم بى من نفسى اللهم لا تؤ اخذنى بما يقولون و اجعلنى افضل مما يظنون و اغفرلى مالا يعلمون )

(آنها هرگز از اعمال كم خود راضى نيستند، و هيچ گاه اعمال زياد خود را بزرگ نمى شمرند، آنها در همه حال خود را در برابر انجام وظايف متهم مى شمرند و از اعمال خويش بيمناكند، هنگامى كه كسى يكى از آنان را بستايد از آنچه در حق آنها مى گويد: وحشت مى كند و چنين مى گويد: من به حال خود از ديگران آگاهترم، و خدا نسبت به من از من آگاهتر است، پروردگارا! به اين ستايشى كه ستايشگران در حق من مى كنند مرا مؤ اخذه مكن و مرا از آنچه گمان مى برند، نيز برتر قرار ده و آنچه را كه آنها از خطاهاى من نمى دانند بر من ببخش )!

آيه (51) و (52)و ترجمه

( الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤ لأ اهدى من الذين امنوا سبيلا ) (51)( اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا ) (52)

ترجمه:

51 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده، (با اينحال،) به (جبت ) و (طاغوت ) ( بت و بت پرستان ) ايمان مى آورند، و به مشركانمى گويند: (آنها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند؟!)

52 - آنها كسانى هستند كه خداوند، ايشان را از رحمت خود دور ساخته است؛ و هر كس را خدا از رحمتش دور كند، ياورى براى او نخواهى يافت.

شأن نزول:

بسيارى از مفسران در شأن نزول آيات فوق چنين گفته اند كه بعد از حادثه احد يكى از بزرگان يهود بنام (كعب بن اشرف ) به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمد، تا با مشركان مكه بر ضد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هم پيمان شوند و پيمانى را كه با پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشتند بشكنند، (كعب ) به منزل ابوسفيان وارد شد و ابوسفيان او را گرامى داشت و يهود در خانه هاى قريش به طور پراكنده ميهمان شدند، يكى از اهل مكه به كعب گفت: شما اهل كتابيد و محمد نيز داراى كتاب است، حقيقت اين است كه ما احتمال مى دهيم اين كار توطئه اى باشد كه براى از بين بردن ما چيده شده است، اگر مى خواهيد با شما هم پيمان شويم نخستين شرط آن اين است كه در برابر اين دو بت (اشاره به دو بت بزرگ كردند)، سجده كنيد و به آنها ايمان بياوريد، آنان چنين كردند.

پس (كعب ) به اهل مكه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه كعبه برويم و شكمهاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمد كوتاهى نكنيم، اين برنامه نيز انجام شد، و پس از پايان آن، ابوسفيان رو به كعب كرده، گفت: تو مرد دانشمندى هستى و ما بيسواد و درس نخوانده!، به عقيده تو، ما و محمد كدام به حق نزديكتريم، كعب گفت: آئين خود را براى من كاملا تشريح كن ابوسفيان گفت: ما براى حاجيان، شتران بزرگ قربانى مى كنيم، و به آنها آب مى دهيم، ميهمان را گرامى مى داريم، و اسيران را آزاد كرده، و صله رحم به جا مى آوريم، و خانه پروردگار خود را آباد نگه مى داريم، و بر گرد آن طواف مى كنيم، و ما اهل حرم خدا سرزمين مكه ايم، ولى محمد از دين نياكان خود دست برداشته، و قطع پيوند خويشاوندى كرده، و از حرم خدا و آئين كهن ما بيرون رفته، و آئين محمد آئينى است تازه و نوپا - كعب گفت: به خدا سوگند آئين شما از آئين محمد بهتر است!

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

سازشكاران

اين آيه با توجه به شأن نزولى كه در بالا گفته شد، يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس مى كند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آنچنان سازشكارى با هر جمعيتى نشان مى دادند كه حتى براى جلب نظر بت پرستان در برابر بتهاى آنها سجده مى كردند و آنچه را كه درباره عظمت اسلام و صفات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) ديده يا خوانده بودند زير پا مى گذاشتند، و حتى براى خوش آيند بتپرستان آئين خرافى و مملو از ننگ آنها را بر اسلام ترجيح مى دادند، با اينكه اهل كتاب بودند و قدر مشتركشان با اسلام به مراتب بيش از بت پرستان بود، لذا آيه فوق به عنوان تعجب مى گويد: (آيا نديدى كسانى را كه سهمى از كتاب خدا داشتند، اما در برابر بت سجده كردند و به طغيانگران اظهار ايمان نمودند)( الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت ) .

به اين هم قناعت نكردند، بلكه به كفار گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر است( و يقولون للذين كفروا هؤ لأ اهدى من الذين آمنوا سبيلا ) .

جبت و طاغوت

واژه (جبت ) تنها در همين آيه از قرآن مجيد به كار رفته، و اسم جامد است و هيچگونه مشتقاتى ندارد و مى گويند در اصل يك لغت حبشى بوده كه به معنى سحر يا ساحر و يا شيطان به كار مى رفته، سپس در لغت عرب وارد شده و به همين معنى يا به معنى بت و هر معبودى غير از خدا استعمال مى شود، و گفته مى شود كه در اصل (جبس ) بوده و سپس (س ) آن تبديل به (ت ) شده است. واژه (طاغوت ) در هشت مورد از قرآن مجيد به كار رفته و همانطور كه در جلد اول اين تفسير ذيل آيه 256 سوره بقره گفتيم، صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است و به هر چيزى كه موجب تجاوز از حد شود (از جمله بتها) گفته مى شود، به همين جهت شيطان، بت، حاكم جبار و متكبر و هر معبودى غير از خدا و هر مسيرى كه به غير حق منتهى شود، طاغوت ناميده مى شود، اين بود معنى دو واژه فوق به طور كلى.

اما در اينكه منظور از اين دو كلمه در آيه مورد بحث چيست؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند، بعضى گفته اند اينها نام دو بت بوده اند كه جمعيت يهود در داستان فوق در برابر آن سجده كردند، و بعضى گفته اند: (جبت ) در اينجا به معنى بت و طاغوت به معنى بت پرستان و يا حاميان بت است كه به عنوان سخنگوى

بتها مطالبى را از قول بتها نقل كرده و به دروغ به آنها مى بستند تا مردم را فريب دهند و اين معنى با آنچه در شأن نزول و تفسير آيه گفته شد سازگارتر است زيرا يهود هم در برابر بتها سجده كردند و هم در برابر بت پرستان تسليم شدند. سپس در آيه بعد، سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و كسى كه خدا او را از رحمت خويش دور كند، هيچ ياورى براى او نخواهى يافت( اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا ) .

و همانطور كه اين آيه مى گويد، يهود از سازشكاريهاى ننگين نتيجه اى نبردند و سرانجام با ناكامى گرفتار شكست شدند و پيش بينى قرآن درباره آنها به حقيقت پيوست. آيات فوق گرچه درباره جمعيت خاصى نازل شده ولى مسلما اختصاصى به آنها ندارد و تمام افراد سازشكار را كه براى نيل به مقاصد پست، شخصيت و حيثيت خود و حتى ايمان و اعتقاد خويش را قربانى مى كنند، شامل مى شود، اين گونه سازشكاران در دنيا و آخرت از رحمت خداوند دورند و غالبا با شكست مواجه مى شوند. جالب توجه اينكه روحيه ناپسند فوق در اين قوم هنوز هم به شدت باقى است، و مى بينيم براى رسيدن به اهداف خود، از هيچ گونه سازشكارى در تحت هر شرائطى رويگردان نيستند، و به همين دليل گرفتار شكستها در طول تاريخ گذشته و امروز خود شده اند.

آيه (53) و (55)و ترجمه

( ام لهم نصيب من الملك فاذا لايؤ تون الناس نقيرا ) (53)( ام يحسدون الناس على ما اتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما ) (54)( فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا ) (55)

ترجمه:

53 - آيا آنها (يهود) سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين قضاوتى كنند؟) در حالى كه اگر چنين بود به مردم هيچ حقى نميدادند (و همه چيز را در انحصار خود ميگرفتند).

54 - با اينكه به مردم (پيامبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها بخشيده، حسد ميورزند (چرا حسد ميورزند) با اينكه به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها قرار داديم.

55 - ولى جمعى از آنها به آن ايمان آوردند و جمعى ايجاد مانع در راه آن نمودند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است!

تفسير:

در تفسير دو آيه گذشته گفته شد كه يهود به خاطر جلب توجه بت پرستان مكه گواهى دادند كه بت پرستى قريش از خدا پرستى مسلمانان بهتر است! و حتى خود آنان در مقابل بتها سجده كردند!، در اين آيات اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش و اعتبار است:

1 - آنها (يهود) از نظر موقعيت اجتماعى، آن ارزش را ندارند كه بتوانند بين افراد قضاوت و حكومت كنند و هرگز مردم حق حكومت و قضاوت در ميان خود را به آنها واگذار نكرده اند تا آنها بتوانند دست به چنين كارى بزنند( ام لهم نصيب من الملك ) .

به علاوه آنها هيچگاه شايستگى حكومت مادى و معنوى بر مردم را ندارند، زيرا آنچنان روح انحصار طلبى بر آنان چيره شده كه اگر چنان موقعيتى را پيدا كنند به هيچكس، هيچ حقى، نخواهند داد، و همه امتيازات را در بست به خودشان تخصيص ميدهند!( فاذا لا يؤ تون الناس نقيرا ) .

بنابراين با توجه به اينكه قضاوت يهود از چنين روحيهاى سرچشمه گرفته كه همواره حق را به خود يا به كسانى ميدهند كه در مسير منافع آنها باشند مسلمانان هرگز نبايد از اين گونه سخنان، نگرانى بخود راه دهند.

2 - اين گونه قضاوتهاى نادرست از حسادت آنها نسبت به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و خاندانش سرچشمه مى گيرد و به همين دليل بى ارزش است، آنها بر اثر ظلم و ستم و كفران نعمت، مقام نبوت و حكومت را از دست دادند، و به همين جهت مايل نيستند اين موقعيت الهى به دست هيچكس سپرده شود، و لذا نسبت به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و خاندانش كه مشمول اين موهبت الهى شده اند حسد ميورزند، و با آنگونه قضاوتهاى بى اساس ميخواهند آبى بر شعله هاى آتش حسد خويش ‍ بپاشند (ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله ).

سپس ميفرمايد: چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و خاندان بنى هاشم تعجب و وحشت ميكنيد و حسد ميورزيد در حالى كه خداوند به شما و دودمان آل ابراهيم، كتاب آسمانى و حكمت و دانش و حكومت پهناورى (همچون حكومت موسى و سليمان و داود) داد، اما متأسفانه شما مردم ناخلف آن سرمايه هاى معنوى و مادى پر ارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست داديد( فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما ) .

از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از (ناس ) در (ام يحسدون الناس ) پيامبر اسلام و خاندان او است، زيرا ناس به معنى جمعى از مردم است، و اطلاق آن بر يك نفر (تنها شخص پيامبر) ما دامى كه قرينهاى در كار نباشد جايز نيست به علاوه كلمه (آل ابراهيم ) (خاندان ابراهيم ) قرينه ديگرى است كه منظور از ناس، پيامبر اسلام و خاندان او است، زيرا از قرينه مقابله، چنين استفاده ميشود كه ما اگر به خاندان بنى هاشم چنين موقعيتى را داديم تعجب ندارد، زيرا به خاندان ابراهيم نيز بر اثر شايستگى، آن همه موقعيت معنوى و مادى بخشيديم.

در روايات متعددى كه در منابع اهل تسنن و شيعه آمده است تصريح شده كه منظور از (ناس ) خاندان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميباشد:

از امام باقر (عليها‌السلام ) در ذيل اين آيه چنين نقل شده است كه فرمود: خداوند در خاندان ابراهيم پيامبران و انبيأ و پيشوايان قرار داد (سپس به يهود خطاب ميكند) چگونه حاضريد در برابر آن اعتراف كنيد، اما درباره آل محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) انكار مينمائيد. و در روايت ديگرى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم كه درباره اين آيه سؤ ال كردند فرمود:( نحن المحسودون ) : يعنى مائيم كه در مورد حسد دشمنان قرار گرفتهايم )

و در تفسير (درالمنثور) از ابن منذر، و طبرانى از ابن عباس، نقل شده است كه درباره اين آيه ميگفت: منظور از (ناس ) در اين آيه مائيم نه ديگران.

سپس در آخرين آيه مى گويد: (جمعى از مردم آن زمان به كتاب آسمانى كه بر آل ابراهيم نازل شده بود ايمان آوردند و بعضى ديگر (نه تنها ايمان نياوردند بلكه ) در راه پيشرفت آن ايجاد مانع كردند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است( فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا ) .

همچنين كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) نازل گرديده كفر ميورزند نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

حسدها، در جنايات

(حسد) كه در فارسى از آن تعبير به (رشك ) ميكنيم به معنى آرزوى زوال نعمت از ديگران است، خواه آن نعمت به حسود برسد يا نرسد، بنابراين كار حسود در ويران كردن و آرزوى ويران شدن متمركز ميشود، نه اينكه آن سرمايه و نعمت حتما به او منتقل گردد.

حسد سرچشمه بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى است از جمله اينكه:

1 - حسود تمام يا بيشتر نيروها و انرژيهاى بدنى و فكرى خود را كه بايد در راه پيشبرد اهداف اجتماعى به كار برد در مسير نابودى و ويران كردن آنچه هست صرف ميكند، و از اين رو هم سرمايههاى وجودى خود را از بين برده و هم سرمايه هاى اجتماعى را.

2 - حسد انگيزه قسمتى از جنايات دنيا است و اگر عوامل و علل اصلى قتلها، دزديها، تجاوزها و مانند آن را بررسى كنيم خواهيم ديد كه قسمت قابل توجهى از آنها از عامل حسد مايه ميگيرد، و شايد بخاطر همين است كه آن را به شرارهاى از آتش تشبيه كرده اند كه ميتواند موجوديت حسود و يا جامعه اى را كه در آن زندگى ميكند به خطر بيندازد.

يكى از دانشمندان ميگويد حسد و بدخواهى از خطرناكترين صفات است و بايد آن را به منزله موحشترين دشمن سعادت تلقى كرد و در دفع آن كوشيد. جوامعى كه افراد آن را اشخاص حسود و تنگ نظر تشكيل ميدهند جوامعى عقب افتاده هستند، زيرا همانطور كه گفتيم حسود هميشه ميكوشد تا ديگران را به عقب بكشد و اين درست بر خلاف روح تكامل و ترقى است.

3 - از همه اينها گذشته حسد اثرات بسيار نامطلوبى روى جسم و سلامت انسان ميگذارد، و افراد حسود معمولا افرادى رنجور و از نظر اعصاب و دستگاههاى مختلف بدن غالبا ناراحت و بيمارند، زيرا امروز اين حقيقت مسلم شده كه بيماريهاى جسمانى در بسيارى از موارد عامل روانى دارند، و در طب امروز بحثهاى مشروحى تحت عنوان بيماريهاى روان تنى ديده ميشود كه به اين قسمت از بيماريها اختصاص دارد.

جالب اينكه در روايات پيشوايان اسلام روى اين موضوع تكيه شده است: در روايتى از على (عليها‌السلام ) ميخوانيم (صحة الجسد من قلة الحسد) تندرستى از كمى حسد است.)

و در جاى ديگر ميفرمايد: (العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد: عجيب است كه حسودان از سلامت جسم خود بكلى غافلند) و حتى در پاره اى از احاديث مى خوانيم كه حسد پيش از آنكه به محسود زيان برساند از حسود شروع ميكند، و تدريجا او را به قتل ميرساند!

4 - از نظر معنوى حسد نشانه كمبود شخصيت و نادانى و كوتاه فكرى و ضعف و نقص ايمان است، زيرا حسود در واقع خود را ناتوانتر از آن ميبيند كه به مقام محسود و بالاتر از آن برسد و لذا سعى ميكند محسود را به عقب برگرداند، به علاوه او عملا به حكمت خداوند كه بخشنده اصلى اين نعمتها است معترض است و نسبت به اعطاى نعمت به افراد از طرف خداوند ايراد دارد، و لذا

در حديثى از امام صادق (عليهم‌السلام ) ميخوانيم (الحسد اصله من عمى القلب و الجحود لفضل الله تعالى و هما جناحان للكفر و بالحسد وقع ابن آدم فى حسرة الابد و هلك مهلكا لا ينجو منه ابدا: حسد و بدخواهى از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمتهاى خدا به افراد سرچشمه ميگيرد، و اين دو (كوردلى و ايراد بر بخشش خدا) دو بال كفر هستند، به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهائى نمى يابد.

قرآن مجيد ميگويد: نخستين قتل و كشتارى كه در روى زمين واقع شد عامل آن حسد بود.

و در نهج البلاغه از على (عليها‌السلام )، نقل شده كه فرمود (ان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب) حسد تدريجا ايمان را ميخورد همانطور كه آتش هيزم را تدريجا از بين ميبرد.

چه اينكه شخص حسود تدريجا سوء ظنش به خدا و حكمت و عدالت او بيشتر ميشود و همين سوء ظن است كه او را از وادى ايمان بيرون ميكشد.

زيانهاى معنوى و مادى، فردى، اجتماعى حسد فوق العاده زياد است و آنچه گفتيم در حقيقت فهرستى از آن به شمار ميرود.