تفسیر نمونه جلد ۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
محقق: آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
محقق: آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى
گروه:

مشاهدات: 31531
دانلود: 2671


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 106 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31531 / دانلود: 2671
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 3

نویسنده:
فارسی

آيه (56) و (57)و ترجمه

( ان الذين كفروا بايتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلنهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان الله كان عزيزا حكيما ) (56)( و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنت تجرى من تحتها الا نهر خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا ) (57)

ترجمه:

56 - كسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى آنها را در آتشى وارد ميكنيم كه هر گاه پوستهاى تن آنها (در آن ) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاى ديگرى به جاى آن قرار ميدهيم تا كيفر را بچشند، خداوند توانا و حكيم است (و روى حساب كيفر ميدهد).

57 - و آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى آنها را در باغهائى از بهشت وارد ميكنيم كه نهرها از زير درختان آن جارى است، و هميشه در آن خواهند ماند، و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود، و آنها را در سايه هائى كه قطع نميشود داخل ميكنيم.

تفسير:

در تعقيب آيات گذشته، در اين دو آيه سرنوشت افراد با ايمان و بى ايمان تشريح شده است، آيه نخست ميگويد: كافران را به آتش ‍ مى افكنيم و هر زمان پوستهاى تن آنها سوخته شود پوستهاى ديگرى بر آنها ميرويانيم تا به حد كافى مجازات پروردگار را بچشند.( ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذواقوا العذاب )

علت اين تبديل پوستها ظاهرا اين است كه به هنگام سوخته شدن پوست ممكن است درد كمتر احساس شود اما براى اينكه مجازات آنها تخفيف نيايد و درد و الم را كاملا احساس كنند پوستهاى تازهاى بر بدن آنها ميرويد و اين نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خدا است.

و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند نسبت به انجام اين گونه مجازاتها هم قادر و توانا است و هم حكيم است و روى حساب كيفر ميدهد( ان الله كان عزيزا حكيما ) .

و در آيه بعد به افرادى كه ايمان و عمل صالح دارند وعده ميدهد كه بزودى در باغهاى بهشت كه نهرها از پاى درختانش جريان دارد زندگى خواهند داشت، يك زندگى جاويدان و ابدى علاوه بر اين، همسران پاكيزهاى به آنها ميدهد كه مايه آرامش روح و جسم آنها است و در زير سايه درختانى زندگى خواهند كرد كه بر خلاف سايه هاى ناپايدار اين جهان هميشگى است و هيچگاه بادهاى داغ، و سوز سرما، به آن راه ندارد( و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا ) .

نكته:

از مطالب قابل توجهى كه از مقايسه اين دو آيه با هم استفاده ميشود، گسترش رحمت الهى و پيشى گرفتن رحمت او بر غضب او است، زيرا در آيه نخست وعده مجازات كافران را با كلمه (سوف ) ذكر كرده در حالى كه وعده پاداش افراد با ايمان را در آيه دوم با كلمه (س ) (سندخلهم ) بيان نموده است و همانطور كه در ادبيات عرب گفته شده است (سوف ) معمولا براى آينده دور و (س ) براى آينده نزديك به كار ميرود، با اينكه مى دانيم هر دو آيه مربوط به عالم رستاخيز است، و مجازات بدكاران و پاداش نيكوكاران در آن جهان از نظر فاصله زمانى نسبت به ما يكسان است.

اين تفاوت تعبير براى اين است كه اشاره اى به سرعت و وسعت رحمت خدا و دورى و محدوديت خشم پروردگار بوده باشد، و اين مانند همان تعبيرى است كه در دعاها ميخوانيم: يا من سبقت رحمته غضبه: اى كسى كه رحمت تو بر غضبت پيشى گرفته است.

سؤ ال:

ممكن است بعضى ايراد كنند كه آيات فوق ميگويد هنگامى كه پوست تن بدكاران ميسوزد ما پوستهاى تازهاى بجاى آن قرار ميدهيم تا كيفر الهى را بچشند در حالى كه پوستهاى اصلى گناهكارند و مجازات پوستهاى تازه با اصل عدالت سازگار نيست؟

پاسخ:

عين همين پرسش را (ابن ابى العوجأ) مرد مادى معروف معاصر امام صادق (عليها‌السلام ) از آن حضرت پرسيد و پس از تلاوت آيه فوق گفت: (ما ذنب الغير؟) يعنى گناه آن پوستهاى ديگر چيست؟

امام پاسخى كوتاه و پر معنى به او داد و گفت: (هى هى و هى غيرها) يعنى پوستهاى نو همان پوستهاى سابق و در عين حال غير آن است!.

ابن ابى العوجأ كه ميدانست در اين عبارت كوتاه سرى نهفته شده است، گفت: (مثل لى فى ذلك شيئا من امر الدنيا) در اين زمينه مثالى براى من بزن امام گفت: (أرايت لو ان رجلا اخذ لبنة فكسرها، ثم ردها فى ملبنها، فهى، و هى غيرها: اين همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند، دو مرتبه آن را در قالب بريزد و به صورت خشت تازهاى در آورد، اين خشت دوم همان خشت اول است و در عين حال خشت نوى ميباشد (ماده اصلى محفوظ است و تنها صورت آن تغيير كرده است ). از اين روايت استفاده ميشود كه پوستهاى جديد از همان مواد پوستهاى پيشين تشكيل ميگردد.

ضمنا بايد توجه داشت كه پاداش و كيفر در حقيقت ارتباط با روح و قوه درك انسان دارد، و جسم همواره وسيلهاى است براى انتقال پاداش و كيفر به روح انسان.

آيه (58) و ترجمه

( أن الله يأ مركم أ ن تؤ دوا إ لى أ هلها و إ ذا حكمتم بين الناس أ ن تحكموا بالعدل إ ن الله نعما يعظكم به إ ن الله كان سميعا بصيرا ) (58)

ترجمه:

58 - خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آن برسانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى ميكنيد از روى عدالت داورى كنيد، خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما ميدهد، خداوند شنوا و بيناست.

شان نزول:

در تفسير مجمع البيان و بعضى ديگر از تفاسير اسلامى نقل شده كه اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) با پيروزى كامل وارد شهر مكه گرديد، عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد، عباس عموى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت الله كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود، به او سپرده شود (گويا عباس ميل داشت از نفوذ اجتماعى و سياسى برادرزاده خود به نفع شخص خويش استفاده كند) ولى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مينمود ان الله يامركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها...

تفسير:

دو قانون مهم اسلامى

آيه فوق گرچه همانند بسيارى از آيات در مورد خاصى نازل شده ولى بديهى است يك حكم عمومى و همگانى از آن استفاده ميشود، و صريحا ميگويد: خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آنها بدهيد.( ان الله يأمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها ) . روشن است امانت معنى وسيعى دارد و هر گونه سرمايه مادى و معنوى را شامل ميشود و هر مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچكس (بدون استثنأ) خيانت نكند، خواه صاحب امانت، مسلمان باشد يا غير مسلمان، و اين در واقع يكى از مواد اعلاميه حقوق بشر در اسلام است كه تمام انسانها در برابر آن يكسانند، قابل توجه اينكه در شان نزول فوق، امانت تنها يك امانت مادى نبود و طرف آن هم يكنفر مشرك بود. در قسمت دوم آيه، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسئله عدالت در حكومت است. آيه ميگويد خداوند نيز به شما فرمان داده كه به هنگامى كه ميان مردم قضاوت و حكومت ميكنيد، از روى عدالت حكم كنيد( و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل ) . سپس براى تاكيد اين دو فرمان مهم ميگويد: خداوند پند و اندرزهاى خوبى بشما ميدهد( ان الله نعما يعظكم به ) باز تأكيد مى كند و ميگويد: در هر حال خدا مراقب اعمال شما است، هم سخنان شما را مى شنود و هم كارهاى شما را ميبيند( ان الله كان سميعا بصيرا ) اين قانون نيز، يك قانون كلى و عمومى است و هر نوع داورى و حكومت را چه در امور بزرگ و چه در امور كوچك بوده باشد شامل ميشود، تا آنجا كه در احاديث اسلامى ميخوانيم: روزى دو كودك خردسال، هر كدام خطى نوشته بود، و براى داورى در ميان آنها و انتخاب بهترين خط به حضور امام حسن (عليها‌السلام ) رسيدند، على (عليها‌السلام ) كه ناظر اين صحنه بود فورا به فرزندش گفت:( يا بنى انظر كيف تحكم فان هذا حكم و الله سالك عنه يوم القيامة ) ! فرزندم! درست دقت كن، چگونه داورى مى كنى، زيرا اين خود يك نوع قضاوت است و خداوند در روز قيامت درباره آن از تو سؤ ال مى كند! اين دو قانون مهم اسلامى (حفظ امانت و عدالت در حكومت ) زيربناى يك جامعه سالم انسانى است و هيچ جامعه اى خواه مادى يا الهى بدون اجراى اين دو اصل، سامان نمى يابد.

اصل اول ميگويد: اموال، ثروتها، پستها، مسئوليتها، سرمايه هاى انسانى، فرهنگها و ميراثهاى تاريخى همه امانتهاى الهى است كه بدست افراد مختلف در اجتماع سپرده ميشود، و همه موظفند كه در حفظ اين امانات و تسليم كردن آن به - صاحبان اصلى آن بكوشند، و به هيچ وجه در اين امانتها خيانت نشود. از طرفى هميشه در اجتماعات، برخوردها و تضادها و اصطكاك منافع وجود دارد كه بايد با حكومت عادلانه، حل و فصل شود تا هر گونه تبعيض و امتياز نابجا و ظلم و ستم از جامعه برچيده شود. همانطور كه در بالا گفته شد، امانت منحصر به اموالى كه مردم به يكديگر ميسپارند نيست، بلكه دانشمندان نيز در جامعه امانتدارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان نكنند، حتى فرزندان انسان امانتهاى الهى هستند كه اگر در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود، خيانت در امانت شده، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهائى كه خدا به او داده است امانت پروردگارند كه انسان موظف است

در حفظ آنها بكوشد، در حفظ سلامت جسم و سلامت روح و نيروى سرشار جوانى و فكر و انديشه كوتاهى نكند و لذا نميتواند دست به انتحار و يا ضرر به - خويشتن بزند، حتى از بعضى از احاديث اسلامى استفاده ميشود كه علوم و اسرار و ودايع امامت كه هر امامى بايد به امام بعد بسپارد در آيه فوق داخل است. قابل توجه اينكه در آيه فوق، مسئله اداى امانت، بر عدالت، مقدم داشته شده، اين موضوع شايد به خاطر آن است كه مسئله عدالت در داورى، هميشه در برابر خيانت لازم ميشود، زيرا اصل و اساس اين است كه همه مردم امين باشند، ولى اگر فرد يا افرادى از اين اصل منحرف شدند نوبت به عدالت ميرسد كه آنها را به وظيفه خود آشنا سازد.

اهميت امانت و عدالت در اسلام

در منابع اسلامى به قدرى درباره اين موضوع تاكيد شده كه در مورد ساير احكام كمتر ديده مى شود، احاديث كوتاه زير روشنگر اين واقعيت است:

1 - از امام صادق (عليها‌السلام ) نقل شده كه فرمود:

(لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش و لكن انظروا الى صدق حديثه و ادأ امانته:) (تنها) نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، زيرا ممكن است عادتى براى آنها شده باشد كه از ترك آن ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگوئى در سخن و ادأ امانت آنها كنيد.

2 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليها‌السلام ) نقل شده كه فرمود: اگر على (عليها‌السلام ) آن همه مقام در نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پيدا كرد به خاطر راستگوئى در سخن و ادأ امانت بود.

3 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليها‌السلام ) نيز نقل شده كه به يكى از دوستان خود فرمود: (ان ضارب على بالسيف و قاتله، لو ائتمننى و استنصحنى و استشارنى ثم قبلت ذلك منه لاديت اليه الامانة:) اگر قاتل على (عليها‌السلام ) امانتى پيش من ميگذاشت و يا از من نصيحتى ميخواست و يا با من مشورتى مى كرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام ميداشتم، قطعا حق امانت را ادا مى نمودم.

4 - در رواياتى كه در منابع شيعه و اهل تسنن از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده اين گفتار بزرگ مى درخشد:

( آية المنافق ثلاث اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان ) نشانه منافق سه چيز است دروغگوئى، پيمانشكنى، و خيانت در امانت. 5 - پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليها‌السلام ) فرمود: هنگامى كه طرفين نزاع نزد تو مى آيند حتى در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى گويى، مساوات و عدالت را رعايت كن (سو بين الخصمين فى لحظك و لفظك ). هنگامى كه طرفين نزاع تو مى آيند در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى گويى، مساوات و عدالت را رعايت كن )

آيه (59)و ترجمه

( يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تأويلا ) (59)

ترجمه:

59 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را، و هر گاه در چيزى نزاع كرديد آنرا به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به خدا و روز رستاخيز داريد، اين براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است.

تفسير:

اين آيه و چند آيه بعد، درباره يكى از مهمترين مسائل اسلامى، يعنى مسأله رهبرى بحث مى كند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مى سازد.

نخست به مردم با ايمان دستور مى دهد كه از خداوند اطاعت كنند، بديهى است براى يك فرد با ايمان همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بايد از ذات پاك او سرچشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى او است، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد( يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله ) .

در مرحله بعد، فرمان به پيروى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دهد، پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس، سخن نمى گويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خدا است، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است، بنابراين اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات او

ولى اطاعت از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مولود فرمان پروردگار است و به تعبير ديگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) واجب الاطاعه بالغير و شايد تكرار اطيعوا در آيه اشاره به همين موضوع يعنى تفاوت دو اطاعت دارد( و اطيعوا الرسول )

و مرحله سوم فرمان به اطاعت از (اولواالامر) مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است.

اولواالامر چه كسانى هستند؟!

درباره اينكه منظور از اولواالامر چيست در ميان مفسران اسلام سخن بسيار است كه مى توان آن را در چند جمله خلاصه كرد:

1 - جمعى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اولواالامر زمامداران و حكام و مصادر در امورند، در هر زمان و در هر محيط، و هيچ گونه استثنايى براى آن قايل نشده اند و نتيجه آن اين است كه مسلمانان موظف باشند از هر حكومتى به هر شكل پيروى كنند، حتى اگر حكومت مغول باشد.

2 - بعضى ديگر از مفسران مانند نويسنده تفسير المنار و تفسير فى ظلال القرآن و بعضى ديگر معتقدند كه منظور از اولوا الامر نمايندگان عموم طبقات، حكام و زمامداران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه بطور مطلق و بدون قيد و شرط بلكه اطاعت آنها مشروط به اين است كه بر خلاف احكام و مقررات اسلام نبوده باشد.

3 - به عقيده بعضى ديگر منظور از اولى الامر زمامداران معنوى و فكرى يعنى علما و دانشمندانند، دانشمندانى كه عادل باشند و به محتويات كتاب و سنت آگاهى كامل داشته باشند.

4 - بعضى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اين كلمه منحصرا خلفاى چهارگانه نخستينند، و غير آنها را شامل نمى شود، و بنابر اين در اعصار ديگر ولى الامر وجود خارجى نخواهد داشت.

5 - بعضى ديگر از مفسران، اولواالامر را به معنى صحابه و ياران پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) مى دانند.

6 - احتمال ديگرى كه در تفسير اولواالامر گفته شده اين است كه منظور فرماندهان لشكر اسلامند.

7 - همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از اولوا الامر، امامان معصوم ميباشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمى شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولواالامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولواالامر مى باشند.

اكنون به بررسى تفاسير فوق به طور فشرده مى پردازيم:

شك نيست كه تفسير اول به هيچ وجه با مفهوم آيه و روح تعليمات اسلام سازگار نيست و ممكن نيست كه پيروى از هر حكومتى بدون قيد و شرط در رديف اطاعت خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد، و به همين دليل علاوه بر مفسران شيعه، مفسران بزرگ اهل تسنن نيز آن را نفى كرده اند.

و اما تفسير دوم نيز با اطلاق آيه شريفه سازگار نيست، زيرا آيه اطاعت اولواالامر را بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده است.

تفسير سوم يعنى تفسير اولواالامر به علما و دانشمندان عادل و آگاه از كتاب و سنت نيز با اطلاق آيه سازگار نيست، زيرا پيروى از علما و دانشمندان، شرائطى دارد از جمله اينكه گفتار آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بنابراين اگر آنها مرتكب اشتباهى شوند (چون معصوم نيستند و اشتباه مى كنند) و يا به هر علت ديگر از حق منحرف شوند، اطاعت آنها لازم نيست، در صورتى كه آيه اطاعت اولواالامر را به طور مطلق، همانند اطاعت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، لازم شمرده است، به علاوه اطاعت از دانشمندان در احكامى است كه از كتاب و سنت استفاده كرده اند بنا بر اين چيزى جز اطاعت خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نخواهد بود، و نيازى به ذكر ندارد.

تفسير چهارم ( منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستين ) مفهومش اين است كه امروز مصداقى براى اولوا الامر در ميان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه هيچگونه دليلى براى اين تخصيص در دست نيست.

تفسير پنجم و ششم يعنى اختصاص دادن به صحابه و يا فرماندهان لشكر نيز همين اشكال را دارد يعنى هيچگونه دليلى بر اين تخصيص نيز در دست نيست.

جمعى از مفسران اهل تسنن مانند محمد عبده دانشمند معروف مصرى به پيروى از بعضى از كلمات مفسر معروف فخر رازى خواسته اند، احتمال دوم (اولواالامر همه نمايندگان طبقات مختلف جامعه اسلامى اعم از علمأ، حكام و نمايندگان طبقات ديگر است ) را با چند قيد و شرط بپذيرند، از جمله اينكه مسلمان باشند (آنچنان كه از كلمه (منكم ) در آيه استفاده مى شود) و حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، و از روى اختيار حكم كنند نه اجبار، و موافق با مصالح مسلمين حكم نمايند، و از مسائلى سخن گويند كه حق دخالت در آن داشته باشند (نه مانند عبادات كه مقررات ثابت و معينى در اسلام دارند) و در مسألهاى كه حكم مى كنند، نص ‍ خاصى از شرع نرسيده باشد و علاوه بر همه اينها به طور اتفاق نظر بدهند.

و از آنجا كه آنها معتقدند مجموع امت يا مجموع نمايندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمى شوند و به عبارت ديگر مجموع امت معصومند، نتيجه اين شروط آن مى شود كه اطاعت از چنين حكمى به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و

شرط همانند اطاعت از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) لازم باشد، (و نتيجه اين سخن حجت بودن اجماع است ) ولى بايد توجه داشت كه اين تفسير نيز اشكالات متعددى دارد، زيرا:

اولا - اتفاق نظر در مسائل اجتماعى در موارد بسيار كمى روى مى دهد، و بنابر اين يك بلاتكليفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمين بطور دائم وجود خواهد داشت، و اگر آنها نظريه اكثريت را بخواهند بپذيرند، اين اشكال پيش مى آيد اكثريت هيچگاه معصوم نيست، و بنابراين اطاعت از آن به طور مطلق لازم نميباشد.

ثانيا - در علم اصول ثابت شده، كه هيچگونه دليلى بر معصوم بودن مجموع امت، منهاى وجود امام معصوم، در دست نيست.

ثالثا - يكى از شرائطى كه طرفداران اين تفسير ذكر كرده بودند اين بود كه حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بايد ديد تشخيص اين موضوع كه حكم مخالف سنت است يا نيست با چه اشخاصى است، حتما با مجتهدان و علماى آگاه از كتاب و سنت است، و نتيجه اين سخن آن خواهد بود كه اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علمأ جايز نباشد، بلكه اطاعت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد و اين با ظاهر آيه شريفه سازگار نيست.

درست است كه آنها علما و دانشمندان را نيز جزء اولوا الامر گرفتهاند، ولى در حقيقت مطابق اين تفسير علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عاليتر از ساير نمايندگان طبقات شناخته شده اند نه مرجعى در رديف آنها، زيرا علما و دانشمندان بايد بر كار ديگران از نظر موافقت با كتاب و سنت نظارت داشته باشند و به اين ترتيب مرجع عالى آنها خواهند بود و اين با تفسير فوق سازگار نيست.

بنابراين تفسير فوق از جهات متعددى مواجه با اشكال است:

و تنها تفسيرى كه از اشكالات گذشته سالم ميماند تفسير هفتم يعنى تفسير اولوا الامر به رهبران و امامان معصوم است، زيرا اين تفسير با اطلاق وجوب اطاعت كه از آيه فوق استفاده ميشود كاملا سازگار است، چون مقام عصمت امام، او را از هر گونه خطا و اشتباه و گناه حفظ ميكند، و به اين ترتيب فرمان او همانند فرمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) بدون هيچگونه قيد و شرطى واجب الاطاعه است، و سزاوار است كه در رديف اطاعت او قرار گيرد و حتى بدون تكرار اطيعوا عطف بر رسول شود. جالب توجه اينكه بعضى از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر معروف فخر رازى در آغاز سخنش در ذيل اين آيه، به اين حقيقت اعتراف كرده، ميگويد: (كسى كه خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتما بايد معصوم باشد، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى كه مرتكب اشتباهى ميشود خداوند اطاعت او را لازم شمرده، و پيروى از او را در انجام خطا لازم دانسته، و اين خود يك نوع تضاد در حكم الهى ايجاد ميكند، زيرا از يك طرف انجام آن عمل ممنوع است، و از طرف ديگر پيروى از اولوا الامر لازم است، و اين موجب اجتماع امر و نهى ميشود.

بنابراين از يك طرف ميبينيم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هيچ قيد و شرط لازم دانسته و از طرف ديگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند چنين فرمانى صحيح نيست، از اين مقدمه چنين استفاده ميكنيم كه اولوا الامر كه در آيه فوق به آنها اشاره شده حتما بايد معصوم بوده باشند.

فخر رازى سپس چنين ادامه ميدهد كه اين معصوم يا مجموع امت است و يا بعضى از امت اسلام، احتمال دوم قابل قبول نيست، زيرا ما بايد اين بعض را بشناسيم و به او دسترس داشته باشيم، در حالى كه چنين نيست و چون اين احتمال از بين برود، تنها احتمال اول باقى ميماند كه معصوم مجموع اين امت است، و اين خود دليلى است بر اينكه اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است، و از دلائل معتبر محسوب ميشود.

همانطور كه مى بينيم فخر رازى با اينكه معروف به اشكالتراشى در مسائل مختلف علمى است دلالت آيه را بر اينكه اولوا الامر بايد افراد معصومى باشند پذيرفته است، منتها از آنجا كه آشنائى به مكتب اهل بيت (عليهما‌السلام ) و امامان و رهبران اين مكتب نداشته اين احتمال را كه اولوا الامر اشخاص معينى از امت بوده باشند ناديده گرفته است، و ناچار شده كه اولوا الامر را به معنى مجموع امت (يا نمايندگان عموم طبقات مسلمانان ) تفسير كند، در حالى كه اين احتمال قابل قبول نيست، زيرا همانطور كه گفتيم اولوا الامر بايد رهبر جامعه اسلامى باشد و حكومت اسلامى و حل و فصل مشكلات مسلمين به وسيله او انجام شود و ميدانيم حكومت دستجمعى عموم و حتى نمايندگان آنها به صورت اتفاق آرأ عملا امكانپذير نيست، زيرا در مسائل مختلف اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى كه مسلمانان با آن روبرو هستند، به دست آوردن اتفاق آرأ همه امت يا نمايندگان آنها غالبا ممكن نيست، و پيروى از اكثريت نيز پيروى از اولوا الامر محسوب نميشود، بنا بر اين لازمه سخن فخر رازى و كسانى كه از دانشمندان معاصر عقيده او را تعقيب كرده اند اين ميشود كه عملا اطاعت از اولوا الامر تعطيل گردد، و يا به - صورت يك موضوع بسيار نادر و استثنائى درآيد. از مجموع بيانات فوق نتيجه ميگيريم كه آيه شريفه تنها رهبرى پيشوايان معصوم كه جمعى از امت را تشكيل ميدهند اثبات ميكند. (دقت كنيد)

پاسخ چند سؤال

در اينجا ايرادهائى به تفسير فوق شده كه از نظر رعايت بى طرفى در بحث بايد مطرح گردد:

1 - اگر منظور از اولوا الامر، امامان معصوم باشند با كلمه اولى كه به معنى جمع است سازگار نيست، زيرا امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نمى باشد.

پاسخ اين سؤ ال چنين است زيرا امام معصوم در هر زمان اگر چه يك نفر بيش نيست ولى در مجموع زمانها افراد متعددى را تشكيل ميدهند و ميدانيم آيه تنها وظيفه مردم يك زمان را تعيين نميكند.

2 - اولوا الامر مطابق اين معنى در زمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم ) وجود نداشته، و در اين صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است؟

پاسخ اين سؤ ال از گفته بالا نيز روشن ميشود، زيرا آيه منحصر به زمان معينى نيست و وظيفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن ميسازد، و به عبارت ديگر ميتوانيم چنين بگوئيم كه اولوا الامر در زمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود زيرا پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دو منصب داشت يكى منصب رسالت كه در آيه به عنوان اطيعوا الرسول از او ياد شده و ديگر منصب رهبرى و زمامدارى امت اسلامى كه قرآن به عنوان اولوا الامر از آن ياد كرده، بنابراين پيشوا و رهبر معصوم در زمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود كه علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احكام اسلام، اين منصب را نيز به عهده داشت، و شايد تكرار نشدن اطيعوا در بين رسول و اولوا الامر خالى از اشاره به اين معنى نباشد، و به عبارت ديگر منصب رسالت و منصب اولوا الامرى دو منصب مختلف است كه در وجود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يكجا جمع شده ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد.

3 - اگر منظور از اولوا الامر امامان و رهبران معصوم است، پس چرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان ميكند ميگويد: (فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاويلا: اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز بازپسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است -

همانطور كه ميبينيم در اينجا سخنى از اولوا الامر به ميان نيامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا ( كتاب الله، قرآن ) و پيامبر (سنت ) معرفى شده است.

در پاسخ اين ايراد بايد گفت: (اولا) اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز با كمى دقت متوجه ميشود و ثانيا شكى نيست كه منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق، اختلاف و تنازع در احكام است نه در مسائل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين، زيرا در اين مسائل مسلما بايد از اولوا الامر اطاعت كرد (همانطور كه در جمله اول آيه تصريح شده ) بنابراين منظور از آن اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن با خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است زيرا ميدانيم امام فقط مجرى احكام است، نه قانونى وضع ميكند، و نه نسخ ميكند، بلكه همواره در مسير اجراى احكام خدا و سنت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، و لذا در احاديث اهلبيت (عليهما‌السلام ) ميخوانيم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب الله و سخن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل كردند هرگز نپذيريد، محال است ما چيزى بر خلاف كتاب الله و سنت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بگوئيم، بنا بر اين نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است كه بر او وحى ميشود و اگر امامان معصوم بيان حكم ميكنند، آن نيز از خودشان نيست بلكه از كتاب الله و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها رسيده است و به اين ترتيب علت عدم ذكر اولوا الامر در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن ميگردد.

گواهى احاديث

در منابع اسلامى نيز احاديثى وارد شده كه تفسير اولوا الامر را به امامان اهلبيت تاييد ميكند از جمله:

مفسر مشهور اسلامى ابو حيان اندلسى مغربى ( متوفى سال 756 ) در تفسير بحر المحيط مينويسد كه اين آيه در حق على (عليها‌السلام ) و ائمه اهلبيت (عليهما‌السلام ) نازل گرديده است.

1 - دانشمند اهل تسنن ابو بكر بن مؤ من الشيرازى در رساله اعتقاد (طبق نقل مناقب كاشى ) از ابن عباس نقل ميكند كه آيه فوق درباره على (عليها‌السلام ) نازل شد، هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او را (در غزوه تبوك ) در مدينه بجاى خود گذارد، على (عليها‌السلام ) عرض كرد: اى پيامبر! آيا مرا همانند زنان و كودكان در شهر قرار ميدهى؟ پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود:

(اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى حين قال اخلفنى فى قومى و اصلح فقال عزوجل و اولى الامر منكم:) آيا دوست ندارى نسبت به من همانند هارون (برادر موسى ) نسبت به موسى (عليها‌السلام ) بوده باشى، آن زمانى كه موسى به او گفت: در ميان بنى اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن، سپس خداوند عزوجل فرمود: و اولى الامر منكم.

شيخ سليمان حنفى قندوزى كه از دانشمندان معروف اهل تسنن است در كتاب ينابيع المودة از كتاب مناقب از (سليم بن قيس ‍ هلالى ) نقل مى كند كه روزى مردى به خدمت على (عليها‌السلام ) آمد و پرسيد: كمترين چيزى كه انسان در پرتو آن جزء مومنان خواهد شد چه چيز است؟ و نيز كمترين چيزى كه با آن جزء كافران و يا گمراهان ميگردد كدام است؟

امام فرمود: اما كمترين چيزى كه انسان به سبب آن در زمره گمراهان درمى آيد اين است كه حجت و نماينده خدا و شاهد و گواه او را كه اطاعت و ولايت او لازم است نشناسد،

آن مرد گفت: (يا اميرالمؤ منين ) آنها را براى من معرفى كن، على (عليها‌السلام ) فرمود: همانها كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرار داده و فرموده (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم).

آن مرد گفت فدايت شوم باز هم روشنتر بفرما

على (عليها‌السلام ) فرمود: همانهائى كه رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه روز آخر عمرش از آنها ياد كرده و فرمود:( انى تركت فيكم امرين لن تضلوا بعدى ان تمسكتم بهما كتاب الله و عترتى اهلبيتى ) ؛ من در ميان شما دو چيز بيادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آنها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد كتاب خدا و خاندانم ).

2 - و نيز همان دانشمند در كتاب (ينابيع المودة ) مى نويسد كه صاحب كتاب مناقب از تفسير مجاهد نقل كرده كه اين آيه در باره على (عليها‌السلام ) نازل شده است.

3 - روايات متعددى در منابع شيعه مانند كتاب كافى و تفسير عياشى و كتب صدوق و غير آن نقل شده كه همگى گواهى مى دهند كه منظور از (اولواالامر) ائمه معصومين مى باشند و حتى در بعضى از آنها نام امامان يك يك صريحا ذكر شده است.