آيه (118) تا (120)و ترجمه
(
يأيها الذين أمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم لا يألونكم خبالا ودوا ما عنتم قد بدت البغضأ من أفوههم و ما تخفى صدورهم أكبر قد بينا لكم الايت أن كنتم تعقلون
)
(118)(
هأنتم أولأ تحبونهم و لا يحبونكم و تؤ منون بالكتب كله و أذا لقوكم قالوا أمنا و أذا خلوا عضوا عليكم الا نامل من الغيظ قل موتوا بغيظكم أن الله عليم بذات الصدور
)
(119)(
أن تمسسكم حسنة تسؤ هم و أن تصبكم سيئة يفرحوا بها و أن تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم شيا أن الله بما يعملون محيط
)
(120)
ترجمه:
118 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد محرم اسرارى از غير خود انتخاب نكنيد، آنها از هر گونه شر و فسادى درباره شما كوتاهى نمى كنند، آنها دوست دارند شما در زحمت و رنج باشيد (نشانه هاى ) دشمنى از دهان آنها آشكار است و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهمتر است، ما آيات (و راههاى پيشگيرى از شر آنها) را براى شما بيان كرديم اگر انديشه كنيد.
119 - شما كسانى هستيد كه آنها را دوست مى داريد، اما آنها شما را دوست ندارند، در حالى كه شما به همه كتابهاى آسمانى ايمان داريد (اما آنها به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند) و هنگامى كه شما را ملاقات مى كنند (به دروغ ) مى گويند ايمان آورده ايم، اما هنگامى كه تنها مى شوند از شدت خشم بر شما سر انگشتان خود را به دندان مى گزند، بگو: بميريد با همين خشمى كه داريد، خدا از (اسرار) درون سينه ها آگاه است.
120 - اگر نيكى به شما برسد ناراحت مى شوند، و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد خوشحال مى گردند، (اما) اگر (در برابر آنها) استقامت و پرهيزگارى پيشه كنيد نقشه هاى (خائنانه ) آنها به شما زيانى نمى رساند خداوند به آنچه آنها انجام مى دهد
شأن نزول
از ابن عباس نقل شده اين آيات هنگامى نازل شده كه عده اى از مسلمانان با يهوديان، به سبب قرابت، يا همسايگى، يا حق رضاع، و يا پيمانى كه پيش از اسلام بسته بودند، دوستى داشتند و بقدرى با آنها صميمى بودند كه اسرار مسلمانان را به آنان مى گفتند، بدينوسيله قوم يهود كه دشمن سرسخت اسلام و مسلمين بودند و به ظاهر خود را دوست مسلمانان قلمداد مى كردند، از اسرار مسلمانان مطلع مى شدند، آيه نازل شد و به آن عده از مسلمانان هشدار داد كه چون آنان در دين شما نيستند، نبايد آنها را محرم اسرار خود قرار دهيد، زيرا آنان درباره شما از هيچ شر و فسادى كوتاهى نمى كنند، آنان مى خواهند شما هميشه در رنج و عذاب باشيد.
تفسير
بيگانگان را محرم اسرار خود نسازيد
اين آيه به دنبال آياتى كه مناسبات مسلمانان را با كفار بيان كرد، به يكى از مسائل حساس اشاره كرده و ضمن تشبيه لطيفى به مؤ منان هشدار مى دهد، مى گويد: غير از هم مسلكان خود براى خود، دوست و همرازى انتخاب نكنيد و بيگانگان را از اسرار و رازهاى درونى خود با خبر نسازيد يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم...
بطانة در لغت به معنى لباس زيرين است، و مقابل آن ظهارة به - معنى لباس روئين مى باشد. و در اينجا كنايه از محرم اسرار است.
و خبال در اصل به معنى از بين رفتن چيزى است، غالبا به زيانهائى كه در عقل انسان اثر مى گذارد، گفته مى شود. يعنى كفار شايستگى دوستى شما را ندارند، و نبايد آنان دوست و محرم اسرار شما باشند. كفار در رساندن شر و فساد نسبت به مسلمانان كوتاهى نمى كنند(
لا يالونكم خبالا
)
. هرگز سوابق دوستى و رفاقت آنها با شما مانع از آن نيست كه به خاطر جدائى در مذهب و مسلك آرزوى زحمت و زيان شما را در دل خود نپرورانند، بلكه پيوسته علاقه آنها اين است كه شما در رنج و زحمت باشيد. (ودوا ما عنتم )
آنها براى اينكه شما از مكنونات ضميرشان آگاه نشويد، و رازشان فاش نگردد، معمولا در سخنان و رفتار خود مراقبت مى كنند، و با احتياط و دقت حرف مى زنند، ولى با وجود اين، آثار عداوت و دشمنى از لابلاى سخنان آنها آشكار است و گاه بطور نا خودآگاه سخنانى بر زبان مى آورند، كه مى توان گفت همانند جرقه ايست از آتش پنهانى دلهاى آنها، و مى توانيد از آن، به ضمير باطن آنان پى ببريد(
قد بدت البغضأ من افواههم
)
.
اين آيه به دنبال آياتى كه مناسبات مسلمانان را با كفار بيان كرد، به يكى از مسائل حساس اشاره كرده و ضمن تشبيه لطيفى به مؤ منان هشدار داده است، كه غير از هم مسلكان خود براى خود، دوست و همرازى انتخاب نكنند، و بيگانگان را از اسرار و رازهاى درونى خود با خبر نسازند. اين آيه حقيقتى را بيان مى كند كه امير مؤ منان (عليهاالسلام
) در سخنان خود توضيح فرموده است، آنجا كه مى فرمايد: ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى صفحات وجهه او فلتات لسانه. هيچ كس در ضمير باطن، رازى را پنهان نمى دارد، مگر اينكه از رنگ چهره و لابلاى سخنان پراكنده و خالى از توجه او آشكار مى شود. خلاصه اينكه خداوند بدين وسيله طريقه شناسائى باطن دشمنان را نشان داده، و از ضمير باطن و راز درونيشان خبر مى دهد و مى فرمايد: آنچه از عداوت و دشمنى در دل خود پنهان كرده اند، بمراتب از آنچه بر زبان مى آورند بزرگتر است.(
و ما تخفى صدورهم اكبر
)
.
سپس اضافه نموده: ما براى شما اين آيات را بيان كرديم، كه اگر در آن تدبر كنيد، بوسيله آن مى توانيد دوست خود را از دشمن تميز دهيد، و راه نجات را از شر دشمنان پيدا كنيد(
قد بينا لكم الايات ان كنتم تعقلون
)
.
در اين آيه مى فرمايد: (شما اى جمعيت مسلمانان آنان را روى خويشاوندى و يا همجوارى و يا به علل ديگر دوست مى داريد، غافل از اينكه آنها شما را دوست نمى دارند، در حاليكه شما به تمام كتابهايى كه از طرف خداوند نازل شده (اعم از كتاب خودتان و كتابهاى آسمانى آنها) ايمان داريد، ولى آنان به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند)(
ها انتم اولأ تحبونهم و لا يحبونكم و تؤ منون بالكتاب كله
)
.
سپس قرآن چهره اصلى آنها را معرفى كرده، مى گويد: (اين دسته از اهل كتاب منافق هستند، چون با شما ملاقات كنند، مى گويند ما ايمان داريم و آئين شما را تصديق مى كنيم، ولى چون تنها شوند، از شدت كينه و عداوت و خشم سر انگشتان خود را به دندان مى گيرند)(
و اذا لقوكم قالوا آمنا و اذا خلوا عضوا عليكم الانامل من الغيظ
)
.
اى پيامبر! (بگو با همين خشمى كه داريد، بميريد) و اين غصه تا روز مرگ دست از شما بر نخواهد داشت.(
قل موتوا بغيظكم
)
.
شما از وضع آنها آگاه نبوديد، و خدا آگاه است (زيرا خداوند از اسرار درون سينه ها با خبر است ).(
ان الله عليم بذات الصدور
)
.
در آخرين آيه مورد بحث، يكى از نشانه هاى كينه و عداوت آنها بازگو شده است كه (اگر فتح و پيروزى و پيش آمد خوبى براى شما رخ دهد، آنها ناراحت مى شوند، و چنانچه حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد خوشحال مى شوند)(
ان تمسسكم حسنة تسؤ هم و ان تصبكم سيئة يفرحوا بها
)
.
(اما اگر در برابر كينه توزيهاى آنها استقامت كنيد، و پرهيزگار و خويشتن - دار باشيد، آنان نمى توانند بوسيله نقشه هاى خائنانه خود به شما لطمهاى وارد كنند، زيرا خداوند به آنچه مى كنيد كاملا احاطه دارد.
بنابراين از ذيل آيه استفاده مى شود كه در امنيت بودن مسلمانان در برابر نقشه هاى شوم دشمنان مشروط به استقامت و هوشيارى و داشتن تقوى است، و تنها در اين صورت است كه امنيت آنها تضمين گرديده است.
هشدار به مسلمانان
خداوند در اين آيه به مؤ منان هشدار داده است، تا دشمنان خود را جزء خاصان خويش قرار ندهند و رازهاى مسلمانان و نيك و بد ايشان را، در برابر اين گروه آشكار نسازند، اين اعلام خطر به صورت كلى و عمومى است و بايد در هر زمان و در هر حال مسلمانان به اين هشدار توجه كنند.
ولى متأسفانه بسيارى از پيروان قرآن از اين هشدار غفلت ورزيده اند، و در نتيجه گرفتار نابسامانيهاى فراوان شده اند، هم اكنون در اطراف مسلمانان دشمنانى هستند كه خود را به دوستى مى زنند، و به ظاهر از مسلمانان طرفدارى مى كنند، ولى با كارهائى كه از خود نشان مى دهند، معلوم مى شود كه دروغ مى گويند، مسلمانان فريب ظاهر آنها را خورده به آنان اعتماد مى كنند، در صورتى كه آنان براى مسلمانان جز پريشانى و بيچارگى و تباهى چيزى نمى خواهند، و از ريختن خار بر سر راه آنها و به دشوارى افكندن كار آنان كوتاهى ندارند.
راه دور نرويم، در سالهاى اخير مسلمانان در دو جنگ بزرگ با دشمنان خود درگير شدند در جنگ نخست شكست بسيار دردناكى خوردند، در حاليكه در جنگ اخير پيروزى درخشانى نصيب آنها شد، و تقريبا همه حوادث جهانى به نفع آنها تغيير يافت، افسانه وحشتناك و رعب آور شكست ناپذيرى دشمن در همان روز نخست جنگ در صحراى سينا و ارتفاعات جولان براى هميشه مدفون گشت، و مسلمانان طعم پيروزى را براى نخستين بار در سالهاى اخير چشيدند.
چه شد كه در اين مدت كوتاه اين دگرگونى روى داد؟ پاسخ اين سؤ ال نيازمند يك بحث طولانى است، ولى بطور قطع يكى از عوامل مؤ ثر آن شكست و اين پيروزى اين بود كه در جنگ نخست بيگانگان كه حتى بعضى از آنها دم از دوستى مى زدند، از نقشه هاى آنان با خبر بودند، ولى در جنگ اخير هيچ كس جز دو سه نفر از سران كشورهاى اسلامى از نقشه هاى آنها آگاهى نداشتند، و اين خود يك رمز بزرگ پيروزى آنها و شاهد زنده اى بر عظمت اين دستور آسمانى قرآن بود!.
آيه (121) و (122)و ترجمه
(
و أذ غدوت من أهلك تبوئ المؤ منين مقعد للقتال و الله سميع عليم
)
(121)(
أذ همت طائفتان منكم أن تفشلا و الله وليهما و على الله فليتوكل المؤ منون
)
(122)
ترجمه:
121 - و (به يادآور) زمانى را كه صبحگاهان از ميان خانواده خود براى انتخاب اردوگاه جنگ براى مؤ منان، بيرون رفتى، و خداوند شنوا و دانا است (گفتگوهاى مختلفى را كه درباره طرح جنگ گفته مى شد مى شنيد و انديشه هائى را كه بعضى در سر مى پرورانيدند مى دانست ).
122 - (و نيز به يادآور) زمانى را كه دو طايفه از شما تصميم گرفتند سستى نشان دهند (و از وسط راه باز گردند) و خداوند پشتيبان آنها بود (و به آنها كمك كرد كه از اين فكر باز گردند) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند
تفسير:
از اينجا آياتى شروع مى شود كه درباره يك حادثه مهم و پر دامنه اسلامى يعنى جنگ احد نازل شده است زيرا از قرائنى كه در آيات فوق وجود دارد استفاده مى شود كه اين دو آيه بعد از جنگ احد نازل شده و اشاره به گوشهاى از جريانات اين جنگ وحشتناك مى كند و بيشتر مفسران نيز بر همين عقيده اند.
در آغاز اشاره به بيرون آمدن پيامبر از مدينه براى انتخاب لشكرگاه در دامنه احد كرده و مى گويد: بخاطر بياور اى پيامبر آن روز را كه صبحگاهان از مدينه از ميان بستگان و اهل خود بيرون آمدى تا براى مؤ منان پايگاههائى براى نبرد با دشمن آماده سازى. و اذ غدوت من اهلك تبوى ء المؤ منين مقاعد للقتال و الله سميع عليم در آن روز گفتگوهاى زيادى در ميان مسلمانان بود و همانطور كه در شرح حادثه احد بزودى اشاره خواهيم كرد درباره انتخاب محل جنگ و اينكه داخل مدينه يا بيرون مدينه بوده باشد، در ميان مسلمانان اختلاف نظر شديد بود، و پيامبر پس از مشورت كافى نظر اكثريت مسلمانان را كه جمع زيادى از آنان را جوانان تشكيل مى دادند انتخاب كرد و لشكرگاه را به بيرون شهر و دامنه كوه احد منتقل ساخت، و طبعا در اين ميان افرادى بودند كه در دل مطالبى پنهان مى داشتند و به جهاتى حاضر باظهار آن نبودند جمله و الله سميع عليم گويا اشاره به همه اينها است يعنى خداوند هم سخنان شما را مى شنيد و هم از اسرار درون شما آگاه بود.
سپس به گوشه ديگرى از اين ماجرا اشاره كرده مى فرمايد: در آن هنگام دو طايفه از مسلمانان (كه طبق نقل تواريخ بنو سلمه از قبيله اوس و بنو حارثه از قبيله خزرج بودند) تصميم گرفتند كه سستى بخرج دهند و از وسط راه به مدينه بازگردند. اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا...
علت اين تصميم شايد اين بود كه آنها از طرفداران نظريه جنگ در شهر بودند و پيامبر با نظر آنها مخالفت كرده بود، به علاوه چنانكه خواهيم گفت: عبد الله بن ابى سلول با سيصد نفر از يهوديانى كه به لشكر اسلام پيوسته بودند بر اثر مخالفت پيامبر به ماندن آنها در اردوگاه اسلام، به مدينه بازگشتند، و همين موضوع تصميم آن دو طايفه مسلمان را بر ادامه راهى كه در پيش گرفته بودند سست كرد. اما چنانكه از ذيل آيه استفاده مى شود آن دو طايفه به زودى از تصميم خود بازگشتند، و به همكارى با مسلمانان ادامه دادند، لذا قرآن مى گويد: خداوند ياور و پشتيبان اين دو طايفه بود و افراد با ايمان بايد بر خدا تكيه كنند. و الله وليهما و على الله فليتوكل المؤ منون:
ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر ماجراى احد به دنبال آياتى كه قبلا درباره عدم اعتماد به كفار بود اشاره به يك نمونه زنده از اين واقعيت است زيرا همانطور كه گفتيم و نيز بعدا مشروحا خواهيم گفت پيغمبر اجازه نداد يهوديانى كه به ظاهر به حمايت او برخاسته بودند، در لشكرگاه اسلام بمانند، زيرا هر چه بود آنها بيگانه بودند و بيگانگان نبايد محرم اسرار و تكيه گاه مسلمانان در آن شرايط حساس شوند.
غزوه احد
سرچشمه وقوع جنگ
در اينجا لازم است قبلا اشارهاى به مجموع حوادث احد گردد: از روايات و تواريخ اسلامى چنين استفاده مى شود، هنگامى كه قريش در جنگ بدر شكست خوردند و با دادن هفتاد كشته، و هفتاد اسير به مكه مراجعت كردند، ابو سفيان به مردم مكه اخطار كرد نگذارند زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند، زيرا اشك چشم، اندوه را از بين مى برد، و عداوت و دشمنى را نسبت به محمد از قلبهاى آنان زايل مى كند، ابو سفيان خود عهد كرده بود ما دام كه از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيرد، با همسر خود همبستر نشود!
به هر حال طايفه قريش با هر وسيلهاى كه در اختيار داشتند، مردم را به - جنگ با مسلمانان تحريك مى كردند و فرياد انتقام، انتقام در شهر مكه طنينانداز بود.
در سال سوم هجرت، قريش به عزم جنگ با پيامبر، با سه هزار سوار و دو هزار پياده، با تجهيزات كافى از مكه خارج شدند، و براى اينكه در ميدان جنگ بيشتر استقامت كنند، بتهاى بزرگ و زنان خود را نيز با خود حركت دادند.
گزارش به موقع عباس
عباس عموى پيامبر هنوز اسلام نياورده بود، و در ميان قريش به كيش و آئين آنان باقى بود، ولى از آنجا كه به برادرزاده خود، زياد علاقمند بود، هنگامى كه ديد لشكر نيرومند قريش به قصد جنگ با پيامبر از مكه بيرون آمد، بى درنگ نامهاى نوشت، و به وسيله مردى از قبيله بنى غفار به مدينه فرستاد. پيك عباس به سرعت بسوى مدينه روان شد، هنگامى كه پيامبر از جريان مطلع شد با سعد بن ابى ملاقات كرد و گزارش عباس را به او رساند، و حتى المقدور سعى مى شد اين موضوع مدتى پنهان بماند.
پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با مسلمانان مشورت مى كند
در همان روز كه نامه عباس به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيده بود، چند نفر از مسلمانان را دستور داد كه براه مكه و مدينه بروند و از اوضاع لشكر قريش اطلاعاتى بدست آورند.
دو بازرس محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه براى كسب اطلاع رفته بودند، طولى نكشيد برگشتند، و چگونگى قواى قريش را به پيغمبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
رساندند، و گفتند كه اين سپاه نيرومند تحت فرماندهى خود ابو سفيان است.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پس از چند روز، همه اصحاب و اهل مدينه را دعوت كرد و براى رسيدگى به اين وضع جلسهاى تشكيل داد، و موضوع دفاع را آشكارا با آنها در ميان گذاشت، سپس در اينكه در داخل مدينه به پيكار دست زنند، و يا اينكه از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاكره پرداخت، عدهاى گفتند كه از مدينه خارج نشويم، و در كوچه هاى تنگ شهر با دشمن بجنگيم، زيرا در اين صورت حتى مردان ضعيف و زنان و كنيزان نيز به لشكر مى توانند كمك كنند.
عبد الله بن ابى بعد از گفتن اين سخنان اضافه كرد: اى رسول خدا! تا كنون هيچ ديده نشده است ما داخل حصارها و درون خانه خود باشيم، و دشمن بر ما پيروز شود!.
اين راى بخاطر وضع خاص مدينه در آن روز مورد توجه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم بود، او نيز مى خواست در مدينه توقف كنند و در داخل شهر با قريش به مقابله پردازند، ولى گروهى از جوانان و جنگجويان با اين راى مخالف بودند، سعد بن معاذ و چند نفر از قبيله اوس، برخاسته گفتند: اى پيامبر! در گذشته كسى از عرب قدرت اينكه در ما طمع كند نداشته است، با اينكه در آن موقع ما مشرك و بتپرست بوديم، و هم اكنون كه تو در ميان ما هستى، چگونه مى توانند در ما طمع كنند، نه، حتما بايد از شهر خارج شده با دشمن بجنگيم، اگر كسى از ما كشته شود شربت شهادت نوشيده است، و اگر هم كسى نجات يافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است.
اينگونه سخنان و حماسه ها طرفداران خروج از مدينه را بيشتر كرد بطورى كه طرح عبد الله بن ابى در اقليت افتاد.
خود پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با اينكه تمايل بخروج از مدينه نداشت به اين مشورت احترام گذاشت و نظريه طرفداران خروج از مدينه را انتخاب كرد و با يك نفر از اصحاب براى مهيا كردن اردوگاه از شهر خارج شد و محلى را كه در دامنه كوه احد از جهت شرائط نظامى موقعيت حساسى داشت براى اردوگاه انتخاب فرمود.
مسلمانان براى دفاع آماده مى شوند
آن روز، روز جمعه بود كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين مشورت را به عمل آورد، پس از آن براى اداى خطبه نماز جمعه ايستاد، بعد از حمد و ثناى خداوند يكتا، مسلمانان را از نزديك شدن سپاه قريش آگاه ساخت و فرمود:
اگر شما با جان و دل براى جنگ آماده باشيد و با چنين روحيهاى با دشمنان بجنگيد خداوند بطور يقين پيروزى را نصيبتان مى كند و در همان روز با هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند.
پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شخصا فرماندهى لشكر را به عهده داشت، و قبل از آنكه از مدينه خارج شوند دستور داد سه پرجم ترتيب دهند، يكى را به مهاجران و دو تا را به انصار اختصاص داد.
پيامبر فاصله ميان مدينه و احد را پياده پيمود، و در طول راه از صفوف لشكر سان مى ديد و به دست خود صفوف لشكر را مرتب و منظم مى ساخت، تا در يك صف راست و مستقيم حركت كنند.
مورخ معروف حلبى در كتاب خود مى نويسد: پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
هنوز به احد نرسيده بود كه ضمن بازديد لشكر گروهى را در ميان آنها ديد كه هرگز نديده بود، پرسيد اينها كيستند؟ عرض كردند عدهاى از يهودند كه با عبد الله ابن ابى هم پيمان بوده اند، و بدين مناسبت به يارى مسلمانان آمده اند، حضرت تاملى كرد و فرمود: براى جنگ با مشركان از مشركان نتوان يارى گرفت، مگر اينكه مسلمان شوند يهود اين پيشنهاد را قبول نكردند، و همگى به مدينه باز گشتند، و به اين ترتيب از قواى يكهزار نفرى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سيصد تن كم شد.
ولى مفسران نوشته اند چون با پيشنهاد عبد الله ابن ابى موافقت نشد، او در اثناى راه از همراهى پيامبر خوددارى نمود، و با جمعى كه تعدادشان بالغ بر سيصد نفر بود به مدينه بازگشتند.
بهر حال پيامبر پس از تصفيه لازم، با قواى خود كه هفتصد نفر بودند به پاى كوه احد رسيد، بعد از اداى نماز صبح صفوف مسلمانان را آراست.
عبد الله ابن جبير را با پنجاه نفر از تيراندازان ماهر، مامور ساخت در دهانه شكاف كوه قرار گيرند، و به آنها اكيدا توصيه كرد كه در هر حال از جاى خود تكان نخورند و پشت سر سپاه را حفظ كنند، و فرمود حتى اگر ما دشمن را تا مكه تعقيب كنيم و يا اگر دشمن ما را شكست داد و ما را تا مدينه مجبور به عقب - نشينى كرد، باز هم از سنگرگاه خود دور نشويد.
از آنطرف ابو سفيان، خالد بن وليد را با دويست سرباز زبده، مراقب اين گردنه كرد و دستور داد در كمين باشيد تا وقتى كه سربازان اسلام از اين دره كنار بكشند، آنگاه بلافاصله لشكر اسلام را از پشت سر مورد حمله قرار دهيد.
جنگ شروع شد
دو لشكر در مقابل يكديگر صف آرائى كرده، مهياى جنگ شدند. اين دو سپاه هر كدام به نوعى مردان خود را بجنگ تشويق مى كردند.
ابو سفيان، بنام بتهاى كعبه و جلب توجه زنان زيبا، جنگجويان خود را بر سر ذوق و شوق مى آورد!
اما پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
بنام خدا و مواهب الهى مسلمانان را بجنگ تشويق مينمود.
اينك، صداى الله اكبر الله اكبر مسلمانان تمام جلگه و دامنه احد را پر كرده است. و در طرف ديگر ميدان، زنان و دختران قريش، براى تحريك عواطف و احساسات جنگجويان قريش، اشعارى را گويا با دف و نى ميخوانند.
پس از شروع جنگ، مسلمانان با يك حمله شديد توانستند، لشگر قريش را در هم بشكنند، آنها پا به فرار گذاردند، و سربازان اسلام به تعقيب آنها پرداختند.
خالد بن وليد كه شكست قريش را قطعى دانست خواست از راه دره خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد ولى تيراندازان آنها را مجبور بعقبنشينى كردند.
اين عقبنشينى قريش باعث شد جمعى از تازه مسلمانان بخيال اينكه دشمن شكستخورده است براى جمع آورى غنائم يكمرتبه پستهاى خود را ترك كنند، و حتى تيراندازانيكه در بالاى كوه ايستاده بودند، سنگر خود را ترك گفتند و به - ميدان جنگ ريختند، و هر قدر عبد الله بن جبير دستور پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را متذكر شد به جز عده كمى كه عددشان حدود ده نفر بود، در جايگاه حساس خود نايستادند.
نتيجه مخالفت دستور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين شد كه خالد بن وليد با دويست نفر ديگر كه در كمين بودند چون شكاف كوه را از پاسداران خالى ديدند، به سرعت بر سر عبد الله ابن جبير تاختند و او را با يارانش كشتند، و از پشت سر به لشكر اسلام حمله آوردند.
ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زير شمشير دشمن ديدند، نظم و هماهنگى آنها از ميان رفت، فراريان لشكر قريش همينكه اوضاع را چنين ديدند، برگشتند و مسلمانان را دايرهوار در ميان گرفتند. در همين موقع افسر شجاع اسلام حمزه سيد الشهدأ با بعضى ديگر از ياران شجاع پيامبر شربت شهادت نوشيدند، و جز عده معدودى كه پروانهوار اطراف رهبر خود را گرفته بودند بقيه از وحشت پا بفرار گذاشتند.
در اين جنگ خطرناك آنكه بيش از همه فداكارى مى كرد و هر حملهاى كه از جانب دشمن به پيغمبر مى شد دفع مينمود، على ابن ابى طالب (عليهاالسلام
) بود.
على (عليهاالسلام
) با كمال رشادت ميجنگيد، تا اينكه شمشيرش شكست، پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شمشير خود را كه موسوم به ذو الفقار بود، به على (عليهاالسلام
) داد. سرانجام پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در جائى سنگر گرفت، و على (عليهاالسلام
) همچنان از او دفاع مى كرد، تا آنكه طبق نقل بعضى از
مورخان بيش از شصت زخم به سر، صورت و بدن او وارد آمد، و در همين موقع بود كه پيك وحى به پيامبر عرضه داشت: اى محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
! معناى مواسات همين است، پيغمبر فرمود: علىعليهاالسلام
) از من است و من از اويم و جبرئيل افزود: و منهم از هر دوتاى شما!
امام صادق (عليهاالسلام
) مى فرمايد: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پيك وحى را ميان زمين و آسمان مشاهده كرد كه مى گويد: لا سيف الا ذو الفقار و لا فتى الا على. در اين اثنا فريادى برخاست كه محمد كشته شد!
چه كسى با صداى بلند گفت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
كشته شد؟
بعضى از سيره نويسان مى گويند: ابن قمعه كه مصعب سرباز اسلامى را بگمان اينكه پيغمبر است با ضربه سختى از پاى در آورد و سپس با صداى بلند فرياد زد به - لات و عزى سوگند كه محمد كشته شد!
اين شايعه خواه از طرف مسلمانان بوده، يا از طرف دشمن، بى گمان بنفع اسلام و مسلمين بود، زيرا دشمن به گمان اينكه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
كشته شد احد را بقصد مكه ترك گفت، و گر نه قشون فاتح قريش كه شديدترين كينه و دشمنى را نسبت به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
داشتند و بدين قصد هم آمده بودند كه اين دفعه از او انتقام بگيرند بدون كشتن آن حضرت احد را ترك نمى كردند.
نيروى پنج هزار نفرى قريش حتى يكشب هم نخواست پس از پيروزى در ميدان جنگ بصبح برساند هماندم راه مكه را پيش گرفت و حركت كرد!
خبر كشته شدن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تزلزل بيشترى در جمعى از مسلمانان بوجود آورد، و آن عده از مسلمانان كه در ميدان جنگ بودند براى اينكه بقيه پراكنده نگردند و تزلزل و اضطراب آنان بر طرف شود پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بالاى كوه بردند تا به - مسلمانان نشان دهند كه پيغمبر زنده است، فراريان برگشتند و بدور حضرت جمع شدند. پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فراريان را ملامت مى كرد كه چرا در چنان وضع خطرناك فرار كرديد، مسلمانان با اينكه شرمنده بودند زبان عذر گشودند و گفتند: اى پيغمبر خدا، ما آوازه قتل تو را شنيديم و از شدت ترس فرار كرديم.
بدين ترتيب در جنگ احد نسبت به مسلمانان خسارات مالى و جانى فراوانى وارد شد و هفتاد تن از مسلمانان در ميدان جنگ كشته شدند و عدهى زيادى مجروح افتادند، اما مسلمانان از شكست درس بزرگى آموختند كه ضامن پيروزى آنها در ميدانهاى آينده شد، و در آيات آينده بررسى وسيعى روى اثرات گوناگون اين حادثه بزرگ - بخواست خدا - انجام خواهد شد.