تفسیر نمونه جلد ۴

تفسیر نمونه7%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 108 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24976 / دانلود: 2778
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۴

نویسنده:
فارسی

1

آيه (۱۲۹) و (۱۳۰)و ترجمه:

( و لن تستطيعوا أ ن تعدلوا بين النسأ و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة و إ ن تصلحوا و تتقوا فإ ن الله كان غفورا رحيما ) (۱۲۹)( و إن يتفرقا يغن الله كلا من سعته و كان الله وسعا حكيما ) (۱۳۰)

ترجمه:

۱۲۹ - و هرگز نميتوانيد (از نظر محبت قلبى ) در ميان زنان، عدالت كنيد، هر چند كوشش نمائيد، ولى به كلى تمايل خود را متوجه يكطرف نسازيد كه ديگرى را به صورت بلا تكليف در آوريد، و اگر راه اصلاح و پرهيزگارى پيش گيريد، خداوند آمرزنده و مهربان است.

۱۳۰ - و اگر (راهى براى اصلاح در ميان خود نيابند و) از هم جدا شوند، خداوند هر كدام از آنها را از فضل و كرم خود، بى نياز مى كند و خداوند صاحب فضل و كرم و حكيم است.

تفسير:

عدالت شرط تعدد همسر

از جمله اى كه در پايان آيه قبل گذشت و در آن دستور به احسان و تقوى و پرهيزگارى داده شده بود، يك نوع تهديد در مورد شوهران استفاده مى شود، كه آنها بايد مراقب باشند كمترين انحرافى از مسير عدالت در مورد همسران خود پيدا نكنند، اينجا است كه اين توهم پيش ميايد كه مراعات عدالت حتى در مورد محبت و علاقه قلبى امكانپذير نيست، بنابراين در برابر همسران متعدد چه بايد كرد؟.

آيه مورد بحث به اين سؤ ال پاسخ ميگويد كه (عدالت از نظر محبت، در ميان همسران امكانپذير نيست، هر چند در اين زمينه كوشش شود.)

( و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النسأ و لو حرصتم ) .

از جمله و لو حرصتم استفاده ميشود كه در ميان مسلمانان، افرادى بودند كه در اين زمينه سخت كوشش مى كردند و شايد علت كوشش آنها دستور مطلق به عدالت در آيه ۳ همين سوره بوده است، آنجا كه ميفرمايد:

فان خفتم الا تعدلوا فواحدة.

بديهى است يك قانون آسمانى نميتواند بر خلاف فطرت باشد، و يا تكليف به (ما لا يطاق ) كند، و از آنجا كه محبتهاى قلبى، عوامل مختلفى دارد كه بعضا از اختيار انسان بيرون است، دستور به رعايت عدالت در مورد آن داده نشده است، ولى نسبت به اعمال و رفتار و رعايت حقوق در ميان همسران كه براى انسان، امكانپذير است روى عدالت تاكيد شده است.

در عين حال براى اينكه مردان از اين حكم، سوء استفاده نكنند بدنبال اين جمله ميفرمايد: (اكنون كه نميتوانيد مساوات كامل را از نظر محبت، ميان همسران خود، رعايت كنيد لا اقل تمام تمايل قلبى خود را متوجه يكى از آنان نسازيد، كه ديگرى بصورت بلا تكليف در آيد و حقوق او نيز عملا ضايع شود).

( فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة ) .

و در پايان آيه به كسانى كه پيش از نزول اين حكم، در رعايت عدالت ميان همسران خود كوتاهى كرده اند هشدار ميدهد كه (اگر راه اصلاح و تقوا پيش گيرند و گذشته را جبران كنند خداوند آنها را مشمول رحمت و بخشش خود قرار خواهد داد).

( و ان تصلحوا و تتقوا فان الله كان غفورا رحيما ) .

در روايات اسلامى مطالبى درباره رعايت عدالت در ميان همسران نقل شده كه عظمت اين قانون را مشخص مى سازد، از جمله اينكه: در حديثى ميخوانيم على (عليه‌السلام ) در آن روزى كه متعلق به يكى از دو همسرش بود، حتى وضوى خود را در خانه ديگرى نمى گرفت و درباره پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم كه حتى به هنگام بيمارى در خانه يكى از همسران خود، توقف نميكرد و درباره معاذ بن جبل نقل شده كه دو همسر داشت و هر دو در بيمارى طاعون با هم از دنيا رفتند، او حتى براى مقدم داشتن دفن يكى بر ديگرى از قرعه استفاده كرد، تا كارى بر خلاف عدالت انجام نداده باشد.

پاسخ به يك سؤ ال لازم

همانطور كه در ذيل آيه ۳ همين سوره يادآور شديم بعضى از بى خبران از ضميمه كردن آن آيه با آيه مورد بحث چنين نتيجه ميگيرند كه تعدد زوجات مشروط به عدالت است، و عدالت هم ممكن نيست، بنابراين تعدد زوجات در اسلام ممنوع است.

اتفاقا از روايات اسلامى بر ميايد كه نخستين كسى كه اين ايراد را مطرح كرد ابن ابى العوجأ از ماديين معاصر امام صادق (عليه‌السلام ) بود كه اين ايراد را با هشام بن حكم دانشمند مجاهد اسلامى در ميان گذاشت، او كه جوابى براى اين سؤ ال نيافته بود از شهر خود كه ظاهرا كوفه بود بسوى مدينه (براى يافتن پاسخ همين سؤ ال ) حركت كرد، و به خدمت امام صادق (عليه‌السلام ) رسيد، امام صادق (عليه‌السلام ) از آمدن او در غير وقت حج و عمره به مدينه تعجب كرد، ولى او عرض كرد كه چنين سوالى پيش آمده است، امام (عليه‌السلام ) در پاسخ فرمود: منظور از عدالت در آيه سوم سوره نسأ عدالت در نفقه (و رعايت حقوق همسرى و طرز رفتار و كردار) است و اما منظور از عدالت در آيه ۱۲۹ (آيه مورد بحث ) كه امرى محال شمرده شده، عدالت در تمايلات قلبى است (بنابراين تعدد زوجات با حفظ شرائط اسلامى نه ممنوع است و نه محال ) هنگامى كه هشام از سفر، بازگشت، و اين پاسخ را در اختيار ابن ابى العوجأ گذاشت، او سوگند ياد كرد كه اين پاسخ از خود تو نيست.

معلوم است كه اگر كلمه عدالت را در دو آيه به دو معنى تفسير مى كنيم به خاطر قرينه روشنى است كه در هر دو آيه وجود دارد، زيرا در ذيل آيه مورد بحث، صريحا مى گويد: تمام تمايل قلبى خود را متوجه به يك همسر نكنيد، و به اين ترتيب انتخاب دو همسر مجاز شمرده شده منتها به شرط اينكه عملا درباره يكى از آن دو ظلم نشود اگر چه از نظر تمايل قلبى نسبت به آنها تفاوت داشته باشد، و در آغاز آيه ۳ همين سوره صريحا اجازه تعدد را نيز داده است.

سپس در آيه بعد اشاره به اين حقيقت ميكند: اگر ادامه همسرى براى طرفين طاقت فرسا است، و جهاتى پيش آمده كه افق زندگى براى آنها تيره و تار است و به هيچوجه اصلاحپذير نيست، آنها مجبور نيستند چنان ازدواجى را ادامه دهند، و تا پايان عمر با تلخكامى در چنين زندگى خانوادگى زندانى باشند بلكه ميتوانند از هم جدا شوند و در اين موقع بايد شجاعانه تصميم بگيرند و از آينده وحشت نكنند، زيرا (اگر با چنين شرائطى از هم جدا شوند خداوند بزرگ هر دو را با فضل و رحمت خود بى نياز خواهد كرد و اميد است همسران بهتر و زندگانى روشنترى در انتظار آنها باشد.

( و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته ) .

زيرا خداوند فضل و رحمت وسيع آميخته با حكمت دارد.

( و كان الله واسعا حكيما ) .

آيه (۱۳۱) تا (۱۳۴) و ترجمه:

( و لله ما فى السموت و ما فى الارض و لقد وصينا الذين أوتوا الكتب من قبلكم و إياكم أن اتقوا الله و إن تكفروا فإن لله ما فى السموت و ما فى الا رض و كان الله غنيا حميدا ) (۱۳۱)( و لله ما فى السموت و ما فى الارض و كفى بالله وكيلا ) (۱۳۲)( إن يشأ يذهبكم أيها الناس و يأت باخرين و كان الله على ذلك قديرا ) (۱۳۳)( من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الاخرة و كان الله سميعابصيرا ) (۱۳۴)

ترجمه:

۱۳۱ - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خدا است و ما سفارش كرديم به كسانى كه پيش از شما داراى كتاب آسمانى بودند و همچنين به شما كه از (نافرمانى ) خدا بپرهيزيد و اگر كافر شويد (به خدا زيانى نمى رسد زيرا) براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.

۱۳۲ - و براى خدا است آنچه در آسمانها و زمين است و خداوند براى حفظ و نگاهبانى آنها كافى است.

۱۳۳ - اى مردم اگر او بخواهد شما را از ميان مى برد و افراد ديگرى را (به جاى شما ) مى آورد و خداوند توانائى بر اين كار دارد.

۱۳۴ - كسانى كه پاداش دنيوى بخواهند (و در قيد نتائج معنوى و اخروى نباشند در اشتباهند زيرا) در نزد خدا پاداش دنيا و آخرت است و خداوند شنوا و بينا است.

تفسير:

در آيه قبل به اين حقيقت اشاره شد كه اگر ضرورتى ايجاب كند كه دو همسر از هم جدا شوند، و چارهاى از آن نباشد، اقدام بر اين كار بيمانع است و از آينده نترسند، زيرا خداوند آنها را از فضل و كرم خود بى نياز خواهد كرد، در اين آيه اضافه ميكند: ما قدرت بينياز نمودن آنها را داريم زيرا (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خدا است.)

( و لله ما فى السموات و ما فى الارض ) .

كسى كه چنين ملك بى انتها و قدرت بى پايان دارد از بى نياز ساختن بندگان خود عاجز نخواهد بود، سپس براى تاكيد درباره پرهيزگارى در اين مورد و هر مورد ديگر، ميفرمايد: (به يهود و نصارا و كسانى كه قبل از شما داراى كتاب آسمانى بودند و همچنين به شما سفارش كرده ايم كه پرهيزگارى را پيشه كنيد.)

( و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله ) .

بعد روى سخن را بمسلمانان كرده، مى گويد: اجراى دستور تقوا به سود خود شما است، و خدا نيازى به آن ندارد (و اگر سرپيچى كنيد و راه طغيان و نافرمانى پيش گيريد، زيانى به خدا نمى رسد، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است، و او بى نياز و درخور ستايش است ).

( و ان تكفروا فان لله ما فى السموات و ما فى الارض و كان الله غنيا حميدا ) .

در حقيقت غنى و بى نياز بمعنى واقعى، خدا است، زيرا او (غنى بالذات ) است و بى نيازى غير او به كمك او است و گرنه ذاتا همه محتاج و نيازمندند،

همچنين او است كه بالذات شايسته (ستايش ) است، چه اينكه كمالاتش كه شايستگى ستايش به او ميدهد، درون ذات او است نه همانند كمالات ديگران كه عاريتى است، و از ناحيه ديگرى ميباشد.

در آيه بعد براى سومين بار، روى اين جمله تكيه ميكند كه (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خدا است و خدا آنها را محافظت و نگهبانى و اداره ميكند).

( و لله ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلا ) .

در اينجا اين سئوال پيش ميايد كه چرا در اين فاصله كوتاه، يك مطلب، سه بار تكرار شده است، آيا تنها براى تاكيد است يا اشارات ديگرى در آن نهفته شده دقت در مضمون آيات نشان ميدهد كه هر بار، نكتهاى داشته، نخستين بار كه به دو همسر وعده ميدهد كه پس از متاركه كردن خداوند آنها را بى نياز ميكند، براى اثبات توانائى بر وفاى به اين عهد، مالكيت خود را بر پهنه زمين و آسمان متذكر ميشود.

بار ديگر پس از توصيه به تقوا و پرهيزگارى براى اينكه توهم نشود كه اطاعت اين فرمان سودى براى خداوند دارد، و يا مخالفت با آن زيانى به او ميرساند، اين جمله را تكرار ميكند.

و در حقيقت اين سخن شبيه همان است كه امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در نهج البلاغه در آغاز خطبه (همام ) فرموده است:

(ان الله سبحانه و تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيا عن طاعتهم آمنا من معصيتهم لانه لا تضره معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه:

(خداوند متعال انسانها را آفريد در حالى كه از اطاعت آنها بى نياز و از نافرمانى آنها در امان بود، زيرا نه معصيت گنهكاران به او زيانى ميرساند، و نه طاعت مطيعان به او سودى ميدهد) و سومين بار به عنوان مقدمهاى براى

بحثى كه در آيه ۱۳۳ بيان شده مالكيت خود را بر سراسر جهان هستى يادآور ميشود.

سپس ميفرمايد:( براى خدا هيچ مانعى ندارد كه شما را از بين ببرد، و جمعيتى آماده تر و مصمم تر جانشين شما كند، كه در راه اطاعت او كوشاتر باشند و خداوند توانائى بر اين كار را دارد).

( ان يشا يذهبكم ايها الناس و يات باخرين و كان الله على ذلك قديرا ) .

در تفسير (تبيان ) و (مجمع البيان ) از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين نقل شده است كه وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دست خود را به پشت (سلمان ) زد و فرمود: (آن جمعيت اينها مردم عجم و فارس، هستند)، اين سخن در حقيقت پيشگوئى از خدمات بزرگى ميكند كه ايرانيان مسلمان، به اسلام كردند.

و در آخرين آيه و سخن از كسانى به ميان آمده كه دم از ايمان به خدا ميزنند، و در ميدانهاى جهاد شركت ميكنند و دستورات اسلام را به كار مى بندند، بدون اينكه هدف الهى داشته باشند، بلكه منظورشان بدست آوردن نتائج مادى همانند غنائم جنگى و مانند آن است و ميفرمايد: (كسانى كه تنها پاداش دنيا مى طلبند، در اشتباهند زيرا در نزد پروردگار پاداش دنيا و آخرت، هر دو ميباشد).

( من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الاخرة ) .

پس چرا به دنبال هر دو نمى روند.

(و خداوند از نيات همگان آگاه است و هر صدائى را مى شنود، و هر صحنهاى را مى بيند و از اعمال منافق صفتان اطلاع دارد).

( و كان الله سميعا بصيرا ) .

اين آيه بار ديگر اين حقيقت را بازگو ميكند كه اسلام تنها ناظر به جنبه هاى

معنوى و اخروى نيست، بلكه براى پيروان خود هم سعادت مادى مى خواهد و هم معنوى.

آيه (۱۳۵)و ترجمه:

( يأيها الذين أمنوا كونوا قومين بالقسط شهدأ لله و لو على أ نفسكم أو الولدين و الا قربين إن يكن غنيا أو فقيرا فالله أولى بهما فلا تتبعوا الهوى أن تعدلوا و إن تلوا أو تعرضوا فإن الله كان بما تعملون خبيرا ) (۱۳۵)

ترجمه:

۱۳۵ - اى كسانى كه ايمان آوردهايد كاملا قيام به عدالت كنيد، براى خدا گواهى دهيد اگر چه (اين گواهى ) به زيان خود شما يا پدر و مادر يا نزديكان شما بوده باشد، چه اينكه اگر آنها غنى يا فقير باشند خداوند سزاوارتر است كه از آنها حمايت كند، بنا بر اين از هوى و هوس پيروى نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد، و اگر حق را تحريف كنيد و يا از اظهار آن اعراض نمائيد خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

تفسير:

عدالت اجتماعى

به تناسب دستورهائى كه در آيات گذشته درباره اجراى عدالت در خصوص مورد يتيمان، و همسران داده شده، در اين آيه يك اصل اساسى و يك قانون كلى درباره اجراى عدالت در همه موارد بدون استثنأ ذكر مى كند و به تمام افراد با ايمان فرمان ميدهد كه قيام به عدالت كنند.

( يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط ) .

بايد توجه داشت كه قوامين جمع قوام (صيغه مبالغه ) به معنى (بسيار قيام كننده ) است، يعنى بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنيد كه اين عمل خلق و خوى شما شود، و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح شما گردد.

تعبير به (قيام ) در اينجا ممكن است به خاطر آن باشد كه انسان براى انجام كارها معمولا بايد بپاخيزد، و به دنبال آنها برود، بنابراين (قيام ) به كار كنايه از تصميم و عزم راسخ و اقدام جدى درباره آن است اگر چه آن كار همانند حكم قاضى احتياج به قيام و حركتى نداشته باشد، و نيز ممكن است تعبير به قيام از اين نظر باشد كه قائم معمولا به چيزى ميگويند كه عمود بر زمين بوده باشد و كمترين ميل و انحرافى به هيچ طرف نداشته باشد، يعنى بايد آنچنان عدالت را اجرا كنيد كه كمترين انحرافى به هيچ طرف پيدا نكند.

سپس براى تاكيد مطلب مساله شهادت را عنوان كرده، ميفرمايد: (به خصوص در مورد شهادت بايد همه ملاحظات را كنار بگذاريد و فقط به خاطر خدا شهادت به حق دهيد، اگر چه به زيان شخص شما يا پدر و مادر و يا نزديكان تمام شود).

( شهدأ لله و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين ) .

اين موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلى وجود داشته و دارد كه معمولا در شهادت دادن، مقياس راحب و بغضها و چگونگى ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار مى دهند اما حق و عدالت براى آنها مطرح نيست، مخصوصا از حديثى كه از ابن عباس نقل شده استفاده ميشود كه افراد تازه مسلمان حتى بعد از ورود به مدينه به خاطر ملاحظات خويشاوندى از اداى شهادتهائى كه به ضرر بستگانشان ميشد خوددارى ميكردند، آيه فوق نازل شد و در اين زمينه به آنها هشدار دارد.

ولى - همانطور كه آيه اشاره ميكند - اين كار با روح ايمان سازگار نيست، مؤ من واقعى كسى است كه در برابر حق و عدالت، هيچگونه ملاحظهاى نداشته باشد و حتى منافع خويش و بستگان خويش را به خاطر اجراى آن ناديده بگيرد.

ضمنا از اين جمله استفاده ميشود كه بستگان مى توانند با حفظ اصول عدالت به سود يا به زيان يكديگر شهادت دهند (مگر اينكه قرائن اتهام بطرفدارى و اعمال تعصب در كار بوده باشد).

سپس به قسمت ديگرى از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره كرده ميفرمايد: (نه ملاحظه ثروت ثروتمندان بايد مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشى از ملاحظه فقر فقيران، زيرا اگر آن كس كه شهادت به حق به زيان او تمام ميشود، ثروتمند يا فقير باشد، خداوند نسبت به حال آنها آگاهتر است، نه صاحبان زر و زور ميتوانند در برابر حمايت پروردگار، زيانى به شاهدان بر حق برسانند، و نه فقير با اجراى عدالت گرسنه مى ماند).

( ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما ) .

باز براى تاكيد دستور مى دهد كه (از هواى و هوس پيروى نكنيد تا مانعى در راه اجراى عدالت ايجاد گردد).( فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا ) .

و از اين جمله به خوبى استفاده ميشود كه سرچشمه مظالم و ستمها، هواپرستى است و اگر اجتماعى هواپرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت!

بار ديگر به خاطر اهميتى كه موضوع اجراى عدالت دارد، روى اين دستور تكيه كرده ميفرمايد: (اگر مانع رسيدن حق به حقدار شويد و يا حق را تحريف نمائيد و يا پس از آشكار شدن حق از آن اعراض كنيد، خداوند از اعمال شما آگاه است ).

( و ان تلووا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا ) .

در حقيقت جمله ان تلووا اشاره به تحريف حق و تغيير آن است، در حالى كه جمله تعرضوا اشاره به خوددارى كردن از حكم به حق ميباشد و اين همان چيزى است كه در حديثى از امام باقر (عليه‌السلام ) نقل شده است. جالب توجه اينكه در ذيل آيه تعبير به خبير شده است نه عليم، زيرا خبير معمولا به كسى ميگويند كه از جزئيات و ريزهكاريهاى يك موضوع آگاه است، اشاره به اينكه خداوند كوچكترين انحراف شما را از حق و عدالت به هر بهانه و دستاويزى كه باشد حتى در آنجا كه لباس حق بجانب بر آن مى پوشانيد ميداند و كيفر آن را خواهد داد!

آيه فوق توجه فوق العاده اسلام را به مساله عدالت اجتماعى در هر شكل و هر صورت كاملا روشن ميسازد و انواع تأكيداتى كه در اين چند جمله بكار رفته است نشان ميدهد كه اسلام تا چه اندازه در اين مساله مهم انسانى و اجتماعى، حساسيت دارد، اگر چه با نهايت تاسف ميان عمل مسلمانان، و اين دستور عالى اسلامى، فاصله از زمين تا آسمان است!، و همين يكى از اسرار عقبماندگى آنها است.

آيه (۱۳۶)و ترجمه:

( يأ يها الذين أمنوا أمنوا بالله و رسوله و الكتب الذى نزل على رسوله و الكتب الذى أ نزل من قبل و من يكفر بالله و ملئكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضللا بعيدا ) (۱۳۶)

ترجمه:

۱۳۶ - اى كسانى كه ايمان آوردهايد، ايمان (واقعى ) به خدا و پيامبرش و كتابى كه بر او نازل كرده، و كتب (آسمانى ) كه قبلا فرستاده است بياوريد. و كسى كه خدا و فرشتگان او و كتابها و پيامبرانش، و روز بازپسين را انكار كند در گمراهى دور و درازى افتاده است.

شان نزول:

از (ابن عباس ) نقل شده كه اين آيه درباره جمعى از بزرگان اهل كتاب نازل گرديد مانند عبد الله بن سلام و اسد بن كعب و برادرش اسيد بن كعب و جمعى ديگر، زيرا آنها در آغاز خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيدند و گفتند: ما به تو و كتاب آسمانى تو و موسى و تورات و عزير ايمان مى آوريم ولى به ساير كتابهاى آسمانى و همچنين ساير انبيأ ايمان نداريم آيه نازل شد و به آنها تعليم داد كه بايد به همه ايمان داشته باشند.

تفسير:

با توجه به شان نزول، روى سخن در آيه به جمعى از مومنان اهل كتاب است كه آنها پس از قبول اسلام روى تعصبهاى خاصى تنها اظهار ايمان به مذهب سابق خود و آئين اسلام مى كردند و بقيه پيامبران و كتب آسمانى را قبول نداشتند اما قرآن به آنها توصيه مى كند كه تمام پيامبران و كتب آسمانى را به رسميت بشناسند، زيرا همه يك حقيقت را تعقيب مى كنند، و بدنبال يك هدف هستند و از طرف يك مبدا مبعوث شده اند (اگر چه همانند كلاسهاى مختلف تعليم و تربيت سلسله مراتب داشته اند و هر كدام آئينى كاملتر از آئين پيشين آورده اند). بنابراين معنى ندارد كه بعضى از آنها را بپذيرند و بعضى را نپذيرند، مگر يك حقيقت واحد تبعيض بردار است! و مگر تعصبها مى تواند جلو واقعيات را بگيرد!، لذا آيه فوق مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبرش (پيامبر اسلام ) و كتابى كه بر او نازل شده، و كتب آسمانى پيشين، همگى ايمان بياوريد.( يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى انزل من قبل ) . قطع نظر از شان نزول فوق، اين احتمال نيز در تفسير آيه هست كه روى سخن به تمام مومنان باشد، مؤ منانى كه ظاهرا اسلام را پذيرفته اند اما هنوز در اعماق جان آنها نفوذ نكرده است، اينجا است كه از آنها دعوت مى شود كه از صميم دل و در درون جان مؤ من شوند، و نيز اين احتمال وجود دارد كه روى سخن به همه مؤ منانى باشد كه اجمالا به خدا و پيامبر ايمان آورده اند اما به جزئيات و تفاصيل معتقدات اسلامى آشنا نشده اند، اينجا است كه قرآن دستور مى دهد: مومنان واقعى بايد به تمام انبيأ و كتب پيشين و فرشتگان الهى ايمان داشته باشند، زيرا عدم ايمان به اينها مفهومش انكار حكمت خداوند است آيا ممكن است خداوند حكيم انسانهاى پيشين را بدون رهبر و راهنما گذاشته باشد تا در ميدان زندگى سرگردان شوند!!

آيا منظور از ايمان بفرشتگان تنها فرشتگان وحى است، كه ايمان به آنها از ايمان به انبيأ و كتب آسمانى غير قابل تفكيك است و يا همه فرشتگان؟

زيرا همانطور كه بعضى از آنان در امر وحى و تشريع دست در كارند، جمعى هم مامور تدبير عالم تكوين هستند، و ايمان به آنها در حقيقت گوشه اى از ايمان به حكمت خدا است.

و در پايان آيه سرنوشت كسانى را كه از اين واقعيتها غافل بشوند بيان كرده، چنين مى فرمايد: كسى كه به خدا و فرشتگان، و كتب الهى، و فرستادگان او، و روز بازپسين، كافر شود، در گمراهى دور و درازى افتاده است.( و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيدا ) . در حقيقت ايمان به پنج اصل در اين آيه لازم شمرده شده، يعنى علاوه بر ايمان به مبدء و معاد ايمان به كتب آسمانى و انبيأ و فرشتگان نيز لازم است.

تعبير به ضلال بعيد (گمراهى دور) تعبير لطيفى است يعنى چنين اشخاص آنچنان از جاده اصلى پرت شده اند كه بازگشتشان بشاهراه اصلى به آسانى ممكن نيست.

آيه (۱۳۷) تا (۱۳۹)و ترجمه:

( إن الذين أمنوا ثم كفروا ثم أمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا ) (۱۳۷)( بشر المنفقين بأن لهم عذابا أليما ) (۱۳۸)( الذين يتخذون الكفرين أوليأ من دون المؤ منين أيبتغون عندهم العزة فإن العزة لله جميعا ) (۱۳۹)

ترجمه:

۱۳۷ - آنها كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، باز هم ايمان آوردند، و دگر بار كافر شدند سپس بر كفر خود افزودند هرگز خدا آنها را نخواهد بخشيد و نه آنها را به راه (راست ) هدايت مى كند.

۱۳۸ - به منافقان بشارت ده كه مجازات دردناكى در انتظار آنها است.

۱۳۹ - همانها كه كافران را، بجاى مومنان، دوست خود بر مى گزينند، آيا اينها مى خواهند از آنان كسب عزت و آبرو كنند با اينكه همه عزتها مخصوص خدا است!!

تفسير:

سرنوشت منافقان لجوج

به تناسب بحثى كه در آيه گذشته درباره كافران و گمراهى دور و دراز آنها بود در اين آيات اشاره به حالت جمعى از آنان كرده كه هر روز شكل تازه اى به خود مى گيرند، روزى در صف مومنان، و روز ديگر در صف كفار، و باز در صف مومنان، و سپس در صفوف كفار متعصب و خطرناك قرار مى گيرند، خلاصه همچون بت عيار هر لمحه به شكلى و هر روز به رنگى در مى آيند و سرانجام در حال كفر و بى ايمانى جان مى دهند!

نخستين آيه از آيات فوق درباره سرنوشت چنين كسانى مى گويد: آنها كه ايمان آوردند سپس كافر شدند باز ايمان آوردند و بار ديگر راه كفر پيش گرفتند و سپس بر كفر خود افزودند، هرگز خداوند آنها را نميامرزد و به راه راست هدايت نمى كند.

( ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا ) .

اين تغيير روشهاى پى در پى، و هر روز به رنگى در آمدن، يا مولود تلون و عدم تحقيق كافى در مبانى اسلام بود، و يا نقشه اى بود كه افراد منافق و كفار متعصب اهل كتاب براى متزلزل ساختن مومنان واقعى، طرح و اجرا مى كردند كه با اين رفت و آمدهاى پى در پى، مؤ منان واقعى را در ايمان خود متزلزل سازند چنانكه در آيه ۷۲ سوره آل عمران شرح آن گذشت.

البته آيه فوق هيچگونه دلالتى بر عدم قبول توبه اين گونه اشخاص ندارد، بلكه موضوع سخن در آيه تنها آن دسته اى هستند كه در حال شدت كفر، سرانجام چشم از جهان مى پوشند، چنين افرادى به مقتضاى ايمانى و عملشان نه شايسته آمرزشند و نه هدايت، مگر اينكه در كار خود تجديد نظر كنند.

سپس در آيه بعد مى گويد: به اين دسته از منافقان بشارت بده كه عذاب دردناكى براى آنها است.

( بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما ) .

تعبير به عنوان بشارت در موردى كه سخن از عذاب اليم است يا بعنوان استهزأ نسبت به افكار پوچ و بى اساس آنها است، و يا به خاطر آن است كه كلمه بشارت كه در اصل از بشر به معنى صورت گرفته شده، معنى وسيعى دارد، و هر گونه خبرى را كه در صورت انسان اثر بگذارد و آن را مسرور يا غم آلود كند، شامل مى شود.

و در آيه اخير، اين دسته از منافقان چنين توصيف شده اند: آنها كافران را به جاى مومنان دوست خود انتخاب مى كنند.

( الذين يتخذون الكافرين اوليأ من دون المؤ منين ) .

سپس مى گويد: هدف آنها از اين انتخاب چيست! آيا راستى مى خواهند آبرو و حيثيتى از طريق اين دوستى براى خود كسب كنند؟!

( أيبتغون عندهم العزة ) .

در حالى كه تمام عزتها مخصوص خدا است.

( فان العزة لله جميعا ) .

زيرا عزت همواره از علم و قدرت سرچشمه مى گيرد و اينها كه قدرتشان ناچيز و علمشان نيز همانند قدرتشان ناچيز است، كارى از دستشان ساخته نيست كه بتوانند منشا عزتى باشند.

اين آيه به همه مسلمانان هشدار مى دهد كه عزت خود را در همه شئون زندگى اعم از شئون اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن، در دوستى با دشمنان اسلام نجويند، بلكه تكيه گاه خود را ذات پاك خداوندى قرار دهند كه سرچشمه همه عزتها است، و غير خدا از دشمنان اسلام نه عزتى دارند كه به كسى ببخشند و نه اگر مى داشتند قابل اعتماد بودند، زيرا هر روز كه منافع آنها اقتضا كند فورا صميمى ترين متحدان خود را رها كرده و به سراغ كار خويش ميروند كه گوئى هرگز با هم آشنائى نداشتند، چنانكه تاريخ معاصر شاهد بسيار گوياى اين واقعيت است!.

آيه (۱۴۰) و ترجمه:

( و قد نزل عليكم فى الكتب أن إذا سمعتم أيت الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره إنكم إذا مثلهم إن الله جامع المنفقين و الكفرين فى جهنم جميعا ) (۱۴۰)

ترجمه:

۱۴۰ - خداوند در قرآن (اين حكم را) بر شما فرستاده كه هنگامى كه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى نمايند با آنها ننشينيد تا به سخن دگرى بپردازند، زيرا در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود، خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ جمع مى كند.

شان نزول:

از ابن عباس درباره نزول اين آيه چنين نقل شده كه جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهود مى نشستند، جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزأ مى شد، آيه فوق نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت.

تفسير:

در مجلس گناه ننشينيد

در سوره انعام كه از سوره هاى مكى قرآن است در آيه ۶۸ صريحا

به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داده شده است كه اگر مشاهده كنى كسانى نسبت به آيات قرآن استهزأ مى كنند و سخنان ناروا مى گويند، از آنها اعراض كن مسلم است كه اين حكم اختصاصى به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ندارد بلكه يك دستور عمومى است كه در شكل خطاب بپيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بيان شده، و فلسفه آن هم كاملا روشن است، زيرا اين يكنوع مبارزه عملى به شكل منفى در برابر اين گونه كارها است.

آيه مورد بحث بار ديگر اين حكم اسلامى را تاكيد مى كند و به مسلمانان هشدار مى دهد كه: در قرآن به شما قبلا دستور داده شده كه هنگامى بشنويد افرادى نسبت به آيات قرآن كفر مى ورزند و استهزأ مى كنند با آنها ننشينيد تا از اين كار صرفنظر كرده، به مسائل ديگرى بپردازند.

( و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره ) .

سپس نتيجه اين كار را چنين بيان مى كند كه اگر شما در اينگونه مجالس شركت كرديد همانند آنها خواهيد بود و سرنوشتتان سرنوشت آنها است

( انكم اذا مثلهم ) .

باز براى تاكيد اين مطلب اضافه مى كند شركت در اين گونه جلسات نشانه روح نفاق است و خداوند منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى كند.

( ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا ) .

از اين آيه چند نكته استفاده مى شود:

۱ - شركت در اين گونه جلسات گناه به منزله شركت در گناه است، اگر چه شركت كننده ساكت باشد، زيرا اين گونه سكوتها يكنوع رضايت و امضاى عملى است.

۲ - نهى از منكر اگر به صورت مثبت امكان پذير نباشد لااقل بايد به صورت منفى انجام گيرد به اين طريق كه از محيط گناه و مجلس ‍ گناه انسان دور شود.

۳ - كسانى كه با سكوت خود و شركت در اينگونه جلسات عملا گناهكاران را تشويق مى كنند مجازاتى همانند مرتكبين گناه دارند.

۴ - نشست و برخاست با كافران در صورتى كه نسبت به آيات الهى توهين نكنند و خطر ديگرى نداشته باشد مانعى ندارد، زيرا جمله حتى يخوضوا فى حديث غيره اين كار را مباح شمرده است.

۵ - مجامله با اين گونه گناهكاران نشانه روح نفاق است زيرا يك مسلمان واقعى هرگز نمى تواند در مجلسى شركت كند كه در آن نسبت به آيات و احكام الهى توهين مى شود، و اعتراض ننمايد، يا لااقل عدم رضايت خود را با ترك آن مجلس آشكار نسازد.

آيه (82) و ترجمه:

( افلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلفا كثيرا ) (82)

ترجمه:

82 - آيا درباره قرآن نمى انديشند كه اگر از ناحيه غير خدا بود اختلافات فراوانى در آن مى يافتند.

تفسير:

سند زنده اى بر اعجاز قرآن

به دنبال نكوهشهائى كه در آيات قبل از منافقان به عمل آمد، در اينجا به آنها و همه كسانى كه در حقانيت قرآن مجيد شك و ترديد دارند اشاره كرده مى فرمايد: آيا آنها درباره وضع خاص اين قرآن انديشه نمى كنند و نتايج آن را بررسى نمى نمايند اين قرآن اگر از ناحيه غير خدا نازل شده بود حتما تناقضها و اختلافهاى فراوانى در آن مى يافتند، اكنون كه در آن هيچگونه اختلاف و تناقض نيست بايد بدانند كه از طرف خداوند نازل شده است.

( افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا ) .

تدبر در اصل از ماده (دبر) (بر وزن ابر) به معنى پشت سر و عاقبت چيزى است، بنابراين تدبر يعنى بررسى نتائج و عواقب و پشت و روى چيزى مى باشد، و تفاوت آن با تفكر، اين است كه تفكر مربوط به بررسى علل و خصوصيات يك موجود است، اما (تدبر) مربوط به بررسى عواقب و نتائج آن است، از آيه فوق چند مطلب استفاده مى شود:

1 - مردم موظفند كه درباره اصول دين و مسائلى همانند صدق دعوى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و حقانيت قرآن مطالعه و بررسى كنند و از تقليد و قضاوتهاى كور كورانه بپرهيزند.

2 - قرآن - بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند - براى همه قابل درك و فهم است زيرا اگر قابل درك و فهم نبود دستور به تدبر در آن داده نمى شد.

3 - يكى از دلائل حقانيت قرآن و اينكه از طرف خدا نازل شده اين است كه در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست براى روشن شدن اين حقيقت به توضيح زير توجه فرمائيد.

(روحيات هر انسانى دائما در تغيير است قانون تكامل در شرائط عادى در صورتى كه وضع استثنائى بوجود نيايد انسان و روحيات افكار او را هم در بر مى گيرد و دائما با گذشت روز و ماه و سال، زبان و فكر و سخنان انسانها را دگرگون مى سازد، اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته هاى يكنفر نويسنده يكسان نيست بلكه آغاز و انجام يك كتاب نيز تفاوت دارد، مخصوصا اگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد حوادثى كه پايه يك انقلاب فكرى و اجتماعى و عقيده اى همه جانبه را پى ريزى كند او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يكنواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست، بخصوص اگر او درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده اى باشد. اما قرآن كه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمنديهاى تربيتى مردم در شرائط و ظروف كاملا مختلف نازل شده، كتابى است كه درباره موضوعات كاملا متنوع سخن مى گويد و مانند كتابهاى معمولى كه تنها يك بحث اجتماعى يا سياسى يا فلسفى يا حقوقى يا تاريخى را تعقيب مى كند نيست، بلكه گاهى درباره توحيد و اسرار آفرينش، و زمانى درباره احكام و قوانين و آداب و سنن، وقت ديگر درباره امتهاى پيشين و سرگذشت تكان دهنده آنان، و زمانى درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مى گويد، و بگفته دكتر گوستاولبون قرآن كتاب آسمانى مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاى مذهبى تنها نيست بلكه دستورهاى سياسى و اجتماعى مسلمانان نيز در آن درج است. چنين كتاب با اين مشخصات عادتا ممكن نيست خالى از تضاد و تناقض و مختلف گوئى و نوسانهاى زياد باشد، اما هنگاميكه مى بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ، خالى از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزونى است، بخوبى مى توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسانها نيست بلكه از ناحيه خداوند است چنانكه خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان كرده است.

آيه (83)و ترجمه:

( و اذا جأهم امر من الامن او الخوف اذا عوابه و لوردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و لو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطن الا قليلا ) (83)

ترجمه:

83 - و هنگامى كه خبرى از پيروزى و شكست به آنها برسد، (بدون تحقيق ) آنرا شايع مى سازند، و اگر آنرا به پيامبر و پيشوايان (كه قدرت تشخيص كافى دارند) ارجاع كنند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا نبود همگى، جز عده كمى، از شيطان پيروى ميكرديد.

تفسير:

پخش شايعات

در اين آيه به يكى ديگر از اعمال نادرست منافقان و يا افراد ضعيف الايمان اشاره كرده مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه هنگامى كه اخبارى مربوط به پيروزى و يا شكست مسلمانان به آنان برسد، بدون تحقيق، آن را همه جا پخش مى كنند و بسيار مى شود كه اين اخبار، بى اساس بوده و از طرف دشمنان به منظورهاى خاصى جعل شده و اشاعه آن به زيان مسلمانان تمام ميگردد.

( و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به) .

(در حالى كه وظيفه دارند اينگونه اخبار را قبل از هر كس با رهبران و پيشوايانشان در ميان بگذارند و از اطلاعات وسيع و فكر عميق آنها استفاده كنند) و بدون جهت نه مسلمانان را گرفتار عواقب غرور ناشى از پيروزيهائى خيالى كنند، و نه روحيه آنها را به خاطر شايعات دروغين مربوط به شكست تضعيف نمايند.

( و لوردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ) .

(يستنبطونه ) در اصل از ماده (نبط) (بر وزن فقط) است و به معنى نخستين آبى است كه از چاه مى كشند و از ريشه هاى زمين استخراج مى گردد، و به همين جهت استفاده كردن هر حقيقتى از دلائل و شواهد مختلف و استخراج كردن آن از مدارك موجود، (استنباط) ناميده مى شود، خواه در مسائل فقهى باشد يا در مسائل فلسفى و سياسى و علمى.

منظور از اولى الامر (صاحبان فرمان ) در اينجا كسانى هستند كه قدرت تشخيص و احاطه كافى به مسائل مختلف دارند، و مى توانند حقايق را از (شايعات بى اساس ) و مطالب راستين را از نادرست براى مردم روشن سازند، كه در درجه اول پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه اهلبيت (عليهما‌السلام ) جانشينان او و در درجه بعد دانشمندانى هستند كه در اين گونه مسائل صاحبنظرند.

چنانكه در تفسير نور الثقلين از امام باقر (عليه‌السلام ) در ذيل اين آيه نقل شده كه فرمود: هم الائمه يعنى منظور از اين آيه ائمه اهلبيتند.

و به اين مضمون روايات ديگرى نيز نقل شده است.

ممكن است به اينگونه روايات ايراد كنند، كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در زمان نزول آيه بوده است، ولى امامان اهلبيت، مخصوصا با منصب امامت، وجود نداشتند، پاسخ اين ايراد روشن است زيرا اين آيه مخصوص به زمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيست بلكه يك قانون كلى براى تمام قرون و اعصار در برابر شايعاتى كه دشمنان يا مسلمانان نادان در ميان مسلمانان پخش ‍ مى كنند بيان مى دارد.

زيانهاى شايعه سازى و نشر شايعات

از بلاهاى بزرگى كه دامنگير جوامع مختلف مى شود و روح اجتماعى و تفاهم و همكارى را در ميان آنها ميكشد، مسئله شايعه سازى و نشر شايعات است، بطورى كه گاه يك نفر منافق مطلب نادرستى جعل مى كند و آن را به چند نفر مى گويد، و افرادى بدون تحقيق در نشر آن ميكوشند، و شايد شاخ و برگهائى هم از خودشان به آن مى افزايند، و بر اثر آن مقدار قابل توجهى از نيرو و فكر و وقت مردم را مشغول ساخته و اضطراب و نگرانى در مردم ايجاد مى كنند، بسيار مى شود كه شايعات اعتماد عمومى را متزلزل مى سازد و افراد جامعه را در انجام كارهاى لازم سست و مردد مى نمايد.

گرچه اجتماعاتى كه در فشار و خفقان قرار دارند گاهى شايعه سازى و نشر شايعات را به عنوان يكنوع مبارزه و يا انتقام جوئى تعقيب ميكنند ولى براى اجتماعات سالم نشر شايعات زيانهاى فراوانى به بار مى آورد و اگر اين شايعات پيرامون افراد لايق و مثبت و مفيد باشد، آنها را در خدمات خود دلسرد مى نمايد، و گاهى حيثيت چندين ساله آنها را بر باد ميدهد و مردم را از فوائد وجود آنان محروم ميسازد.

به همين دليل اسلام صريحا هم با شايعه سازى مبارزه كرده و جعل و دروغ و تهمت را ممنوع مى شمارد و هم با نشر شايعات، و آيه فوق نمونه اى از آن است.

سپس در پايان آيه اشاره به اين حقيقت ميكند كه اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نميشد و بوسيله راهنمائيهاى پروردگار از چنگال اينگونه شايعات و عواقب وخيم آن نجات نمى يافتيد، بسيارى از شما در راههاى شيطانى گام مى نهاديد و تنها عده كمى بودند كه مى توانستند خود را از پيروى شيطان بر كنار دارند.( و لو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان )

يعنى تنها پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و صاحبنظران و دانشمندان موشكاف و باريك بينند كه مى توانند خود را از وساوس ‍ شايعات و شايعه سازان بركنار دارند، و اما اكثريت اجتماع اگر از رهبرى صحيحى محروم بمانند گرفتار عواقب دردناك شايعه سازيها و نشر شايعات خواهند شد.

آيه (84) و ترجمه:

( فقتل فى سبيل الله لا تكلف إ لا نفسك و حرض المؤ منين عسى الله أ ن يكف بأ س الذين كفروا و الله أ شد بأ سا و أ شد تنكيلا ) (84)

ترجمه:

84 - در راه خدا پيكار كن، تنها مسئول وظيفه خود هستى، و مومنان را (بر اين كار) تشويق نما، اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند (حتى اگر تنها خودت به ميدان بروى ) و خداوند قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است.

شان نزول:

در تفسير مجمع البيان و قرطبى و روح المعانى درباره شان نزول آيه چنين آمده است: هنگامى كه ابو سفيان و لشكر قريش ‍ پيروزمندانه از ميدان احد بازگشتند ابو سفيان با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى (يعنى بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل ميشد) بار ديگر رو برو شوند، هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مسلمانان را دعوت به حركت به محل مزبور كرد، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودند شديدا از حركت خوددارى مى نمودند، آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد، در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در محل مزبور حاضر شدند، ولى ابو سفيان (بر اثر وحشتى كه از روبرو شدن با سپاه اسلام داشت از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با همراهان سالم به مدينه بازگشتند

تفسير:

هر كس مسئول وظيفه خويش است

به دنبال آيات مربوط به جهاد، دستور فوق العادهاى در اين آيه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داده شده است كه او موظف است به تنهائى در برابر دشمن بايستد، حتى اگر هيچكس همراه او گام به ميدان نگذارد! زيرا او تنها مسئول وظيفه خويش است، و در برابر ساير مردم تكليفى جز تشويق و دعوت به جهاد ندارد.

( فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المؤ منين ) .

در حقيقت آيه يك دستور مهم اجتماعى را مخصوصا درباره رهبران در بر دارد، و آن اينكه آنها بايد آنقدر در كار خود مصمم و ثابت قدم و قاطع باشند كه حتى اگر هيچكس دعوت آنها را لبيك نگويد، دست از تعقيب هدف مقدس خويش بر ندارد و در عين دعوت ديگران به انجام وظيفه، برنامه هاى خود را منوط به اجابت ديگران نشمرند، و هيچ رهبرى تا چنين آمادگى نداشته باشد قادر به انجام رهبرى و پيشبرد اهداف خود نيست مخصوصا رهبران الهى كه تكيه گاه اصلى آنها خدا است خدائى كه سرچشمه تمام نيروها و قدرتها است.

و لذا به دنبال اين دستور مى فرمايد: اميد است خداوند با كوششها و تلاشهاى تو حتى اگر تنها بوده باشى، قدرت و نيروى دشمنان را در هم بشكند، زيرا قدرت او ما فوق قدرتها و مجازات او مافوق مجازاتها است.

( عسى الله ان يكف باس الذين كفروا و الله اشد باسا و اشد تنكيلا ) .

معنى عسى و لعل در كلام خدا

كلمه عسى در لغت عرب به معنى شايد و آميخته با معنى ترديد است و لعل به معنى اميدوارى و انتظار در مورد امورى است كه اطمينان به وجود آن در آينده نمى باشد ولى احتمال وجود دارد.

اكنون اين سوال پيش مى آيد كه بكار بردن اينگونه كلمات در لابلاى سخنان انسانها كاملا طبيعى است، زيرا انسان از همه مسائل آگاه نيست، بعلاوه قدرت او محدود است و قادر به انجام هر چه مى خواهد نمى باشد، اما خداوندى كه از گذشته و آينده و حال كاملا با خبر است و قدرت بر انجام آنچه ميخواهد دارد، به كار بردن اينگونه كلمات كه دليل بر جهل و يا عدم قدرت است درباره او چگونه تصور ميشود.

به همين جهت بسيارى از دانشمندان معتقدند كه اينگونه كلمات، هنگامى كه در كلام خداوند بكار رود، معنى اصلى خود را از دست ميدهد، و معانى جديدى پيدا مى كند، مثلا عسى به معنى وعده و لعل به معنى طلب است.

ولى حق اين است كه اين كلمات در كلام خداوند نيز همان معنى اصلى خود را دارد و لازمه آن جهل و عدم قدرت نيست، بلكه اين كلمات معمولا در جائى بكار ميرود كه براى رسيدن به هدف، مقدمات متعددى لازم است، به هنگامى كه يك يا چند قسمت از اين مقدمات حاصل شود هرگز نمى توان حكم قطعى به وجود آن هدف كرد بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان شود مثلا قرآن مجيد مى گويد:

( و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون ) :

هنگامى كه قرآن خوانده شود گوش كنيد و خاموش باشيد اميد است مشمول رحمت خداوند شويد (اعراف - 204).

روشن است كه تنها با گوش دادن آيات قرآن انسان مشمول رحمت خداوند نمى شود، بلكه اين يكى از مقدمات است و مقدمات ديگر آن فهم و درك آيات، و سپس به كار بردن دستوراتى است كه در آنها آمده، لذا در اينگونه موارد نمى توان تنها با وجود يك مقدمه، حكم قطعى به حصول نتيجه كرد، بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان گردد، و به عبارت ديگر اينگونه تعبيرات در كلام الهى يكنوع بيدار باش و توجه دادن شنونده به اين است كه غير از اين مقدمه شرائط و مقدمات ديگرى نيز براى رسيدن به مقصد لازم است، فى المثل براى درك رحمت خدا غير از گوش فرا دادن به قرآن، عمل به آنهم لازم است.

درباره آيه مورد بحث اين سخن نيز كاملا مصداق دارد زيرا از بين رفتن قدرت كافران تنها با دعوت مومنان و تشويق آنها به جهاد نيست، بلكه به دنبال آن، اجراى برنامه هاى ديگر جهاد لازم است تا هدف نهائى را تحقق بخشد.

بنابراين هيچ لزومى ندارد كه اينگونه كلمات را هنگامى كه در كلام خدا بكار ميرود از معنى حقيقى منصرف نمائيم.

آيه (85) و ترجمه:

( من يشفع شفعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفعة سيئة يكن له كفل منها و كان الله على كل شى ء مقيتا ) (85)

ترجمه:

85 - كسى كه تشويق به كار نيكى كند نصيبى از آن براى او خواهد بود، و كسى كه تشويق به كار بدى كند سهمى از آن خواهد داشت، و خداوند حساب هر چيز را دارد و آنرا حفظ مى كند.

تفسير:

نتيجه تشويق كار نيك يا بد

همانطور كه در تفسير آيه قبل اشاره شد، قرآن مى گويد: هر كسى در درجه اول مسئول كار خويش است، نه مسئول كار ديگران، اما براى اينكه از اين مطلب سوء استفاده نشود در اين آيه مى گويد: درست است كه هر كسى مسئول كارهاى خود مى باشد ولى هر انسانى كه ديگرى را به كار نيك وادارد سهمى از آن خواهد داشت، و هر كسى ديگرى را به كار بدى دعوت كند بهره اى از آن خواهد داشت.

( من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها ) .

بنابراين مسئوليت هر كس در برابر اعمال خويش به آن معنى نيست كه از دعوت ديگران به سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلام را تبديل به فردگرائى و بيگانگى از اجتماع كند، و در لاك خود فرو رود

كلمه شفاعت در اصل از ماده شفع (بر وزن نفع ) به معنى جفت است بنابراين ضميمه شدن هر چيز به چيز ديگر شفاعت ناميده مى شود منتها گاهى اين ضميمه شدن در مسئله راهنمائى و ارشاد و هدايت است (مانند آيه فوق ) كه در اين حال معنى امر بمعروف و نهى از منكر را ميدهد (و شفاعت سيئه به معنى امر به منكر و نهى از معروف است ).

ولى اگر در مورد نجات گنهكاران از عواقب اعمالشان باشد به معنى كمك به افراد گنهكارى است كه شايستگى و لياقت شفاعت را دارا هستند.

و به عبارت ديگر شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معنى راهنمائى است و گاهى بعد از انجام عمل است كه به معنى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو مصداق ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر است.

ضمنا بايد توجه داشت كه آيه اگر چه يك مفهوم كلى را در بر دارد و هر گونه دعوت به كار نيك و بد را شامل مى شود چون در زمينه آيات جهاد وارد شده شفاعت حسنه اشاره به تشويق پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به جهاد و شفاعت سيئه اشاره به تشويق منافقان به عدم جهاد است كه هر كدام سهمى از نتيجه اين كار خواهند برد.

در ضمن تعبير به كلمه شفاعت در اين مورد كه سخن از رهبرى (رهبرى به سوى نيكيها يا بديها) در ميان مى باشد ممكن است اشاره به اين نكته بوده باشد كه سخنان رهبر (اعم از رهبران خير و شر) در صورتى نفوذ در ديگران خواهد كرد كه آنها براى خود امتيازى بر ديگران قائل نباشند بلكه خود را همدوش و همرديف و جفت آنها قرار دهند و اين مساله اى است كه در پيشبرد هدفهاى اجتماعى فوق العاده موثر است.

و اگر در چندين مورد از آيات قرآن در سوره شعرأ و اعراف و هود و نمل و عنكبوت مى بينيم كه به هنگام تعبير از پيامبران و رسولان الهى كه براى هدايت و رهبرى امتها فرستاده شدند تعبير به اخوهم يا اخاهم (برادر آن جمعيت ) شده نيز اشاره به همين نكته مى باشد.

نكته ديگر اين كه قرآن در مورد تشويق به كار نيك (شفاعت حسنه ) ميگويد نصيبى از آن به تشويق كننده مى رسد، در حالى كه در مورد شفاعت سيئه مى گويد: كفلى از آن به آنها مى رسد. و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه نصيب به معنى بهره وافر از امور مفيد و سودمند است و كفل به معنى سهم از چيزهاى پست و بد است.

آيه فوق يكى از منطقهاى اصيل اسلام را در مسائل اجتماع روشن مى سازد و تصريح مى كند كه مردم در سرنوشت اعمال يكديگر از طريق شفاعت و تشويق و راهنمائى شريكند، بنابراين هر گاه سخن يا عمل و يا حتى سكوت انسان سبب تشويق جمعيتى به كار نيك يابد شود، تشويق كننده سهم قابل توجهى از نتائج آن كار خواهد داشت بدون اينكه چيزى از سهم فاعل اصلى كاسته شود.

در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين نقل شده:

من امر بمعروف او نهى عن منكر او دل على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء او دل عليه او اشار به فهو شريك:

هر كس به كار نيكى يا نهى از منكرى كند و يا مردم را راهنمائى به عمل خير نمايد، و يا به نحوى موجبات تشويق آنها را فراهم سازد، در آن عمل سهيم و شريك است، و همچنين هر كس دعوت به كار بد يا راهنمائى و تشويق نمايد او نيز شريك است.

در اين حديث سه مرحله براى دعوت اشخاص به كار خوب و بد ذكر شده، مرحله امر، مرحله دلالت و مرحله اشاره كه به ترتيب مرحله قوى و متوسط و ضعيف است، به اين ترتيب هر گونه دخالت در وادار كردن ديگرى به كار

نيك و بد سبب مى شود كه به همان نسبت در محصول و برداشت آن سهيم باشد.

مطابق اين منطق اسلامى تنها عاملان گناه، گناهكار نيستند بلكه تمام كسانى كه با استفاده كردن از وسائل مختلف تبليغاتى، و يا آماده ساختن زمينه ها، و حتى گفتن يك كلمه كوچك تشويق آميز، عاملان گناه را به كار خود ترغيب كنند در آن سهيمند، همچنين كسانى كه در مسير خيرات و نيكيها از چنين برنامه هائى استفاده مى نمايند از آن سهم دارند.

از پارهاى از روايات كه در تفسير آيه وارد شده است چنين بر مى آيد كه يكى از معانى شفاعت حسنه يا سيئه، دعاى نيك يا بد در حق كسى كردن است كه يكنوع شفاعت در پيشگاه خدا محسوب ميشود. از امام صادق (عليه‌السلام ) چنين نقل شده كه فرمود:

من دعا لاخيه المسلم بظهر الغيب استجيب له و قال له الملك فلك مثلاه فذلك النصيب:

كسى كه براى برادر مسلمانش در پشت سر او دعا كند به اجابت مى رسد و فرشته پروردگار به او مى گويد دو برابر آن براى تو نيز خواهد بود، و منظور از نصيب در آيه همين است.

و اين تفسير، منافاتى با تفسير سابق ندارد بلكه توسعه اى در معنى شفاعت است، يعنى هر مسلمانى به هر نوع كمك به ديگرى كند خواه از طريق دعوت و تشويق به نيكى يا از راه دعا در پيشگاه خدا و يا به هر وسيله ديگرى باشد در نتيجه آن سهيم خواهد بود.

اين برنامه اسلامى روح اجتماعى بودن و عدم توقف در مرحله فرديت را در مسلمانان زنده نگه مى دارد و اين حقيقت را اثبات مى كند كه انسان با توجه به ديگران و گام برداشتن در مسير منافع آنان هرگز عقب نمى ماند و منافع فردى او به خطر نخواهد افتاد، بلكه در نتايج آنها سهيم خواهد بود.

در پايان آيه مى فرمايد: خداوند توانا است و اعمال شما را حفظ و محاسبه كرده و در برابر حسنات و سيئات پاداش مناسب خواهد داد.

( و كان الله على كل شيى ء مقيتا ) .

بايد توجه داشت كه مقيت در اصل از ماده قوت به معنى غذائى است كه جان انسان را حفظ مى كند، بنابراين مقيت كه اسم فاعل از باب افعال است به معنى كسى است كه قوت ديگرى را مى پردازد و از آنجا كه چنين كسى حافظ حيات او است، كلمه مقيت به معنى حافظ نيز به كار رفته و نيز شخصى كه قوت مى دهد حتما توانائى بر اين كار دارد به همين جهت اين كلمه به معنى مقتدر نيز آمده و چنين كسى مسلما حساب زيردستان خود را دارد، به همين دليل به معنى حسيب آمده است و در آيه فوق تمام اين معانى ممكن است از كلمه مقيت اراده شود.

آيه (86) و ترجمه:

( و إذا حييتم بتحية فحيوا بأ حسن منها أو ردوها إن الله كان على كل شى ء حسيبا ) (86)

ترجمه:

86 - و هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آنرا به طور بهتر دهيد يا (لا اقل ) به همان گونه پاسخ گوئيد، خداوند حساب همه چيز را دارد.

تفسير:

هر گونه محبتى را پاسخ گوئيد

گرچه بعضى از مفسران معتقدند كه پيوند و ارتباط اين آيه با آيات قبل، از اين نظر است كه در آيات گذشته بحثهائى پيرامون جهاد بود و در اين آيه دستور مى دهد كه اگر دشمنان از در دوستى و صلح در آيند شما نيز پاسخ مناسب دهيد، ولى روشن است كه اين پيوند، مانع از آن نيست كه يك حكم كلى و عمومى در زمينه تمام تحيتها و اظهار محبتهائى كه از طرف افراد مختلف مى شود، بوده باشد.

آيه در آغاز مى گويد: هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن را به طرز بهتر بدهيد و يا لااقل به طور مساوى پاسخ گوئيد.

( و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها ) .

تحيت در لغت از ماده حيات و به معنى دعا براى حيات ديگرى كردن است خواه اين دعا به صورت سلام عليك (خداوند تو را به سلامت دارد) و يا حياك الله (خداوند تو را زنده بدارد) و يا مانند آن، باشد ولى معمولا از اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه افراد بوسيله سخن، با يكديگر مى كنند شامل مى شود كه روشنترين مصداق آن همان موضوع سلام كردن است.

ولى از پارهاى از روايات، همچنين تفاسير، استفاده ميشود كه اظهار محبتهاى عملى نيز در مفهوم تحيت داخل است، در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق (عليه‌السلام ) چنين نقل شده كه:

المراد بالتحية فى الايه السلام و غيره من البر: منظور از تحيت در آيه، سلام و هر گونه نيكى كردن است و نيز در روايتى در كتاب مناقب چنين مى خوانيم كنيزى يك شاخه گل خدمت امام حسن (عليه‌السلام ) هديه كرد، امام در مقابل آن وى را آزاد ساخت، و هنگامى كه از علت اين كار سوال كردند، فرمود: خداوند اين ادب را به ما آموخته آنجا كه مى فرمايد:

و اذا حييتم بتحية فحيوا با حسن منها و سپس اضافه فرمود: تحيت بهتر، همان آزاد كردن او است! و به اين ترتيب آيه يك حكم كلى درباره پاسخ گوئى به هر نوع اظهار محبتى اعم از لفظى و عملى مى باشد.

و در پايان آيه براى اينكه مردم بدانند چگونگى تحيتها و پاسخها و برترى يا مساوات آنها، در هر حد و مرحله اى، بر خداوند پوشيده و پنهان نيست مى فرمايد: خداوند حساب همه چيز را دارد.

( ان الله كان على كل شيى ء حسيبا ) .

سلام تحيت بزرگ اسلامى

تا آنجا كه مى دانيم تمام اقوام جهان هنگامى كه به هم ميرسند براى اظهار محبت به يكديگر نوعى تحيت دارند كه گاهى جنبه لفظى دارد و گاهى به صورت عملى است كه رمز تحيت مى باشد، در اسلام نيز سلام يكى از روشنترين تحيتها است، و آيه فوق همانطور كه اشاره شد گرچه معنى وسيعى دارد اما يك مصداق روشن آن سلام كردن است، بنابراين طبق اين آيه همه مسلمانان موظفند كه سلام را به طور عاليتر و يا لااقل مساوى جواب گويند.

از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه سلام يكنوع تحيت است.

در سوره نور آيه 61 مى خوانيم:

( فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة ) :

هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر يكديگر تحيت الهى بفرستيد تحيتى پر بركت و پاكيزه.

در اين آيه سلام به عنوان تحيت الهى كه هم مبارك است و هم پاكيزه معرفى شده است و ضمنا مى توان از آن استفاده كرد كه معنى سلام عليكم در اصل سلام الله عليكم است، يعنى درود پروردگار بر تو باد، يا خداوند تو را به سلامت دارد، و در امن و امان باشى به همين جهت سلام كردن يكنوع اعلام دوستى و صلح و ترك مخاصمه و جنگ محسوب مى شود.

از پاره اى از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه تحيت اهل بهشت نيز سلام است.

(اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما ) .

اهل بهشت در برابر استقامتشان از غرفه هاى بهشتى بهرهمند مى شوند و تحيت و سلام به آنها نثار ميشود (فرقان - 75) و در آيه 23 سوره ابراهيم و آيه 10 سوره يونس درباره بهشتيان نيز مى خوانيم تحيتهم فيها سلام: تحيت آنها در بهشت سلام است.

و نيز از آيات قرآن استفاده مى شود كه تحيت به معنى سلام (يا چيزى معادل آن ) در اقوام پيشين بوده است چنانكه در سوره ذاريات آيه 25 در داستان ابراهيم مى گويد هنگامى كه فرشتگان مامور مجازات قوم لوط به صورت ناشناس بر او وارد شدند به او سلام كردند و او هم پاسخ آنها را به سلام داد:

اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون.

از اشعار عرب جاهلى نيز استفاده مى شود كه تحيت به وسيله سلام در آن ايام بوده است.

هرگاه بيطرفانه اين تحيت اسلامى را كه محتوى توجه به خدا و دعا براى سلامت طرف و اعلام صلح و امنيت است با تحيتهاى ديگرى كه در ميان اقوام مختلف معمول است مقايسه كنيم ارزش آن براى ما روشنتر مى گردد.

در روايات اسلامى تاكيد زيادى روى سلام شده تا آنجا كه از پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده:

من بدء بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه: كسى كه پيش از سلام آغاز به سخن كند پاسخ او را نگوئيد.

و نيز از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده كه خداوند مى فرمايد:

( البخيل من يبخل بالسلام ) : بخيل كسى است كه حتى از سلام كردن بخل ورزد.

و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه‌السلام ) ميخوانيم:

ان الله عز و جل يحب افشأ السلام:

خداوند افشأ سلام را دوست دارد منظور از افشاى سلام، سلام كردن به افراد مختلف است.

در احاديث، آداب فراوانى درباره سلام وارد شده از جمله اينكه: سلام تنها مخصوص كسانى نيست كه انسان با آنها آشنائى خاصى دارد، چنانكه در حديثى داريم كه از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سوال شد اى العمل خير!: كدام عمل بهتر است! فرمود:

تطعم الطعام و تقرء السلام على من عرفت و من لم تعرف:

اطعام طعام كن و سلام به كسانى كه مى شناسى و نمى شناسى بنما و نيز در احاديث وارد شده كه سواره بر پياده، و آنها كه مركب گرانقيمت ترى دارند به كسانى كه مركب ارزانتر دارند، سلام كنند، و گويا اين دستور يك نوع مبارزه با تكبر ناشى از ثروت و موقعيتهاى خاص مادى است، و اين درست نقطه مقابل چيزى است كه امروز ديده مى شود كه تحيت و سلام را وظيفه افراد پائين تر مى دانند و شكلى از استعمار و استعباد و بت پرستى به آن مى دهند، و لذا در حالات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه او به همه حتى به كودكان سلام مى كرد.

البته اين سخن منافات با دستورى كه در بعضى از روايات وارد شده كه افراد كوچكتر از نظر سن بر بزرگتر سلام كنند ندارد، زيرا اين يكنوع ادب و تواضع انسانى است و ارتباطى با مسئله اختلاف طبقاتى و تفاوت در ثروت و موقعيتهاى مادى ندارد.

در پاره اى از روايات دستور داده شده است كه به افراد رباخوار، فاسق، منحرف و مانند آنها سلام نكنيد و اين خود يكنوع مبارزه با فساد است، مگر اينكه سلام كردن به آنها وسيله اى باشد براى آشنائى و دعوت به ترك منكر.

ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تحيت به احسن آن است كه سلام را با عبارات ديگرى مانند و رحمة الله و مانند و رحمة الله و بركاته تعقيب كنند.

در تفسير در المنثور مى خوانيم شخصى به پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض كرد السلام عليك پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: السلام عليك و رحمة الله، ديگرى عرض كرد السلام عليك و رحمة الله پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود و عليك السلام و رحمة الله و بركاته نفر ديگرى گفت: السلام عليك و رحمة الله و بركاته پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: و عليك و هنگامى كه سوال كرد كه چرا جواب مرا كوتاه بيان كرديد فرمود: قرآن مى گويد: تحيت را به طرز نيكوترى پاسخ گوئيد اما تو چيزى باقى نگذاشتى! در حقيقت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مورد نفر اول و دوم تحيت به نحو احسن گفت اما در مورد شخص سوم به مساوى زيرا جمله عليك مفهومش اين است كه تمام آنچه گفتى بر تو نيز باشد.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26