تفسیر نمونه جلد ۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23356
دانلود: 2459


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 108 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23356 / دانلود: 2459
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 4

نویسنده:
فارسی

آيه (172) و (173)و ترجمه:

( لن يستنكف المسيح أن يكون عبدا لله و لا الملئكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم إليه جميعا ) (172)( فأ ما الذين ءامنوا و عملوا الصلحت فيوفيهم أ جورهم و يزيدهم من فضله و أ ما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا أ ليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا ) (173)

ترجمه:

172 - هرگز مسيح از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از اين استنكاف داشتند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او استنكاف ورزند و تكبر كنند به زودى همه آنها را به سوى خود محشور خواهد كرد (و در رستاخيز بر مى انگيزد).

173 - اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنها را بطور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و اما آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزيدند، مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت.

شان نزول:

جمعى از مفسران در شان نزول اين آيه چنين روايت كرده اند كه طايفه اى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خورده مى گيرى! پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: من چه عيبى بر او

گذاشتم! گفتند: تو مى گوئى او بنده خدا و پيامبر او بوده است. آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

مسيح بنده خدا بود

گرچه آيات فوق شان نزول خاصى دارد با اين حال پيوند و ارتباط آن با آيات گذشته كه درباره نفى الوهيت مسيح (عليه‌السلام ) و ابطال مساله تثليث بود آشكار است.

نخست با بيان ديگرى مساله الوهيت مسيح (عليه‌السلام ) را ابطال مى كند و مى گويد شما چگونه معتقد به الوهيت عيسى (عليه‌السلام ) هستيد در حالى كه نه مسيح استنكاف از عبوديت و بندگى پروردگار داشت و نه فرشتگان مقرب پروردگار استنكاف دارند.

( لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون ) .

و مسلم است كسى كه خود عبادت كننده است معنى ندارد كه معبود باشد مگر ممكن است كسى خود را عبادت كند! يا اينكه عابد و معبود و بنده و خدا يكى باشد!! جالب اين است كه در حديثى مى خوانيم كه امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) براى محكوم ساختن مسيحيان منحرف كه مدعى الوهيت او بودند به جاثليق بزرگ مسيحيان فرمود: عيسى (عليه‌السلام ) همه چيزش خوب بود تنها يك عيب داشت و آن اينكه عبادت چندانى نداشت، مرد مسيحى بر آشفت و به امام گفت چه اشتباه بزرگى مى كنى! اتفاقا او از عابدترين مردم بود، امام فورا فرمود: او چه كسى را عبادت مى كرد! آيا كسى جز خدا را مى پرستيد! بنابراين به اعتراف خودت مسيح بنده و مخلوق و عبادت كننده خدا بود، نه معبود و خدا، مرد مسيحى خاموش شد و پاسخى نداشت.

سپس قرآن اضافه مى كند: كسانى كه از عبادت و بندگى پروردگار امتناع ورزند و اين امتناع از تكبر و خودبينى سرچشمه بگيرد، خداوند همه آنها را در روز رستاخيز حاضر خواهد ساخت و به هر كدام كيفر مناسب خواهد داد.

( و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشر هم اليه جميعا ) .

در آن روز آنها كه داراى ايمان و عمل صالح بوده اند پاداششان را بطور كامل خواهد داد، و از فضل و رحمت خدا بر آن خواهد افزود، آنها كه از بندگى خدا امتناع ورزيدند و راه تكبر را پيش گرفتند به عذاب دردناكى گرفتار خواهد كرد و غير از خدا هيچ سرپرست و حامى و ياورى نخواهند يافت.

( فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا ) .

در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت:

1 - استنكاف بمعنى امتناع و انزجار از چيزى است و بنابراين مفهوم وسيعى دارد كه با ذكر جمله استكبروا بدنبال آن محدود ميشود، زيرا امتناع از بندگى خدا گاهى سرچشمه آن جهل و نادانى است و گاهى به خاطر تكبر و خودبينى و سركشى است گرچه هر دو كار خلافى است ولى دومى بمراتب بدتر است.

2 - ذكر عدم استنكاف ملائكه از عبوديت پروردگار يا به خاطر آن است كه مسيحيان قائل به سه معبود بودند (اب و ابن و روح القدس و يا به تعبير ديگر خداى پدر و خداى پسر و واسطه ميان آن دو) بنابراين در اين آيه مى خواهد

معبود ديگر يعنى مسيح و فرشته روح القدس هر دو را نفى كند تا توحيد ذات پروردگار ثابت شود.

و يا بخاطر آن است كه آيه ضمن پاسخگوئى به شرك مسيحيان اشاره به شرك بت پرستان عرب كرده كه فرشتگان را فرزندان خدا مى دانستند و جزئى از پروردگار و به آنها نيز پاسخ مى گويد.

با توجه به اين دو بيان ديگر جائى براى اين بحث باقى نمى ماند كه آيا آيه فوق دليل بر افضليت فرشتگان بر انبيأ هست يا نه! زيرا آيه فقط در مقام نفى اقنوم سوم و يا معبودهاى مشركان عرب است، نه در صدد بيان افضليت فرشتگان نسبت به مسيح (عليه‌السلام ).

آيه (174)و (175) و ترجمه:

( يأ يها الناس قد جأكم برهن من ربكم و أنزلنا إليكم نورا مبينا ) (174)( فأ ما الذين ءامنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم إليه صرطا مستقيما ) (175)

ترجمه:

174 - اى مردم! دليل آشكارى از طرف پروردگارتان براى شما آمد و نور واضحى بسوى شما فرستاديم.

175 - اما آنها كه ايمان به خدا آوردند و به آن (كتاب آسمانى ) چنگ زدند به زودى همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در راه راستى به سوى خودش هدايت مى كند.

تفسير:

نور آشكار

در تعقيب بحثهائى كه درباره انحرافات اهل كتاب از اصل توحيد و اصول تعليمات انبيأ در آيات سابق گرديد در اين دو آيه سخن نهائى گفته شده و راه نجات مشخص گرديده است، نخست عموم مردم جهان را مخاطب ساخته، مى گويد: اى مردم از طرف پروردگار شما پيامبرى آمده است كه براهين و دلائل آشكارى دارد و همچنين نور آشكارى بنام قرآن با او فرستاده شده كه روشنگر راه سعادت شما است.

( يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا ) .

برهان به عقيده بعضى از دانشمندان از ماده بره (بر وزن فرح ) بمعنى سفيد شدن است و از آنجا كه استدلالات روشن چهره حق را براى شنونده نورانى و آشكار و سفيد مى كند به آن، برهان گفته مى شود.

منظور از برهان در آيه فوق چنانكه جمعى از مفسران گفته اند و قرائن گواهى مى دهد، شخص پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است و منظور از نور، قرآن مجيد است كه در آيات ديگر نيز از آن تعبير بنور شده است.

در احاديث متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهما‌السلام ) در تفسير نور الثقلين و على بن ابراهيم و مجمع البيان بما رسيده برهان بپيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تفسير شده و نور به على (عليه‌السلام )، اين تفسير با تفسيرى كه در بالا گفتيم منافات ندارد، زيرا ممكن است از نور، معنى وسيعى اراده شود كه هم قرآن و هم امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) را كه حافظ قرآن و مفسر و مدافع آن بود در برگيرد.

در آيه بعد نتيجه پيروى از اين برهان و نور را چنين شرح ميدهد: اما آنها كه بخدا ايمان آوردند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند بزودى در رحمت واسعه خود وارد خواهد كرد، و از فضل و رحمت خويش بر پاداش آنها خواهد افزود و بصراط مستقيم و راه راست هدايتشان مى كند.

( فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما ) .

آيه (176)و ترجمه:

( يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكللة إن امرؤ ا هلك ليس له ولد و له أخت فلها نصف ما ترك و هو يرثها إن لم يكن لها ولد فإ ن كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك و إن كانوا إخوة رجالا و نسأ فللذكر مثل حظ الا نثيين يبين الله لكم أن تضلوا و الله بكل شى ء عليم ) (176)

ترجمه:

176 - از تو (درباره ارث خواهران و برادران ) سوال مى كنند، بگو خداوند حكم كلاله (خواهر و برادر) را براى شما بيان مى كند: اگر مردى از دنيا برود كه فرزند نداشته باشد و براى او خواهرى باشد نصف اموالى را كه به جا گذاشته از او (به ارث ) مى برد و (اگر خواهرى از دنيا برود و وارث او يك برادر باشد) او تمام مال را از آن خواهر به ارث مى برد، در صورتى كه (شخص متوفى ) فرزند نداشته باشد، و اگر دو خواهر (از متوفى ) باقى بماند دو ثلث اموال را مى برند و اگر برادر و خواهر با هم باشند (تمام اموال را ميان خود تقسيم مى كنند به اين ترتيب كه ) براى هر مذكر دو برابر سهم مؤ نث خواهد بود - خداوند (احكام خود را) براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد و خداوند به همه چيز دانا است.

شان نزول:

بسيارى از مفسران در شان نزول آيه فوق از جابر بن عبد الله انصارى چنين نقل كرده اند كه ميگويد: من شديدا بيمار بودم، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به عيادت من آمد و در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد، من كه در انديشه مرگ بودم به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض كردم: وارث من فقط خواهران منند، ميراث آنها چگونه است، اين آيه كه آيه فرائض نام دارد نازل شد و ميراث آنها را روشن ساخت. (روايت فوق با تفاوت مختصرى در تفسير مجمع البيان و تبيان و المنار و در المنثور و غير آنها آمده است ).

و به عقيده بعضى اين آخرين آيهاى است كه درباره احكام اسلام بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده.

تفسير:

آيه فوق مقدار ارث برادران و خواهران را بيان مى كند، و همانطور كه در اوائل اين سوره در تفسير آيه 12 گفتيم درباره ارث خواهران و برادران، دو آيه در قرآن نازل شده است يكى همان آيه 12، و ديگر آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره نسأ است، و اين دو آيه اگر چه در بيان مقدار ارث آنها با هم تفاوت دارد اما همانطور كه در آغاز سوره نيز بيان كرديم هر كدام به يك دسته از خواهران و برادران ناظر است آيه 12، ناظر به برادران و خواهران مادرى است، ولى آيه مورد بحث درباره خواهران و برادران پدر و مادرى يا پدرى تنها سخن مى گويد.

گواه بر اين مطلب اين است كه معمولا كسانى كه بالواسطه با شخص متوفى مربوط مى شوند، مقدار ارثشان به اندازه همان واسطه است، يعنى برادران و خواهران مادرى به اندازه سهم مادر مى برند كه يك سوم است، و برادران و خواهران پدرى، يا پدر و مادرى، سهم ارث پدر را مى برند كه دو سوم است و چون آيه 12 درباره ارث برادران و خواهران روى يك سوم دور مى زند و آيه مورد بحث روى دو سوم، روشن مى شود كه آيه سابق درباره آن دسته از برادران و خواهران است كه تنها از طريق مادر با متوفى مربوطند، ولى آيه مورد بحث درباره برادران و خواهرانى است كه از طريق پدر، يا پدر و مادر مربوط مى شوند به علاوه رواياتى كه از ائمه اهلبيت (عليهما‌السلام ) در اين زمينه وارد شده نيز اين حقيقت را اثبات ميكند و در هر حال چنانچه يك ثلث يا دو ثلث ارث به برادر يا خواهر تعلق گرفت باقى مانده طبق قانون اسلام ميان ساير ورثه تقسيم مى شود اكنون كه عدم منافات ميان دو آيه روشن شد به تفسير احكامى كه در آيه وارد شده است مى پردازيم:

قبلا بايد توجه داشت كه آيه بعنوان پاسخ سؤ ال درباره كلاله (برادران و خواهران ) نازل شده است.

لذا مى فرمايد: از تو در اين باره سؤ ال مى كنند، بگو خداوند حكم كلاله (برادران و خواهران را) براى شما بيان مى كند.

( يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلاله ) .

سپس به چندين حكم اشاره مى نمايد:

1 - هر گاه مردى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك خواهر داشته باشد نصف ميراث او به آن يك خواهر ميرسد.

( ان امرؤ ا هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ما ترك ) .

2 - و اگر زنى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك برادر (برادر پدر و مادرى يا پدرى تنها) از خود به يادگار بگذارد تمام ارث او به يك برادر ميرسد.

( و هو يرثها ان لم يكن لها ولد ) .

3 - اگر كسى از دنيا برود و دو خواهر از او به يادگار بماند دو ثلث از ميراث او را مى برند.

( فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك ) .

4 - اگر ورثه شخص متوفى، چند برادر و خواهر باشند (از دو نفر بيشتر) تمام ميراث او را در ميان خود تقسيم مى كنند بطورى كه سهم هر برادر دو برابر سهم يك خواهر شود.

( و ان كانوا اخوة رجالا و نسأ فللذكر مثل حظ الانثيين ) .

در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اين حقايق را براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد و راه سعادت را بيابيد (و حتما راهى را كه خدا نشان ميدهد راه صحيح و واقعى است ) زيرا به هر چيزى دانا است.

( يبين الله لكم ان تضلوا و الله بكل شى ء عليم ) .

ناگفته نماند كه آيه فوق، ارث خواهران و برادران را در صورتى كه فرزند در ميان نباشد بيان ميكند و سخنى از وجود و عدم پدر و مادر در آن نيامده است، ولى با توجه به اينكه طبق آيات آغاز همين سوره، پدر و مادر همواره در رديف فرزندان يعنى در طبقه اول ارث قرار دارند روشن مى شود كه منظور از آيه فوق جائى است كه نه فرزند در ميان باشد و نه پدر و مادر.

(پايان تفسير سوره نسأ)

سوره مائده

محتويات اين سوره اين سوره از سوره هاى مدنى است و 120 آيه دارد و گفته اند پس از سوره فتح نازل شده است، و طبق روايتى تمام اين سوره در حجة الوداع و بين مكه و مدينه نازل شده است.

اين سوره محتوى يك سلسله از معارف و عقائد اسلامى و يك سلسله از احكام و وظائف دينى است.

در قسمت اول به مساله ولايت و رهبرى بعد از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مساله تثليث مسيحيان و قسمتهائى از مسائل مربوط بقيامت و رستاخيز و بازخواست از انبيأ در مورد امتهايشان اشاره شده است.

و در قسمت دوم، مساله وفاى به پيمانها، عدالت اجتماعى، شهادت به عدل و تحريم قتل نفس (و به تناسب آن داستان فرزندان آدم و قتل هابيل بوسيله قابيل ) و همچنين توضيح قسمتهائى از غذاهاى حلال و حرام و قسمتى از احكام وضو و تيمم آمده است.

و نامگذارى آن به سوره مائده بخاطر اين است كه داستان نزول مائده براى ياران مسيح - در آيه 114 - اين سوره ذكر شده است.

آيه (1)و ترجمه:

بسم الله الرحمن الرحيم

( يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام الا ما يتلى عليكم غير محلى الصيد و انتم حرم ان الله يحكم ما يريد ) (1)

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده مهربان

1 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد به پيمانها و قراردادها وفا كنيد، چهار پايان (و جنين چهار پايان ) براى شما حلال شده است مگر آنچه بر شما خوانده ميشود (به جز آنها كه استثنأ خواهد شد) و صيد را به هنگام احرام حلال نشمريد خداوند هر چه بخواهد (و صلاح ببيند) حكم ميكند.

تفسير:

لزوم وفا به عهد و پيمان

بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مى شود، اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سوره هائى ) است كه بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده است، در تفسير عياشى از امام باقر (عليه‌السلام ) نقل شده كه حضرت على بن ابى طالب (عليه‌السلام ) فرمود: سوره مائده دو ماه يا سه ماه پيش از رحلت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل گرديد.

و اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست، نيز اشاره بهمين موضوع است.

اين سخن با مطلبى كه در جلد دوم همين تفسير در ذيل آيه 281 سوره بقره گفته ايم كه طبق روايات آيه مزبور آخرين آيه اى است كه بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده منافات ندارد، زيرا اينجا سخن از سوره است و در آنجا سخن درباره يك آيه بود!

در اين سوره - بخاطر همين موقعيت خاص - تاكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين برنامه هاى دينى و مساله رهبرى امت و جانشينى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شده است و شايد بهمين جهت است كه با مساله لزوم وفا به عهد و پيمان، شروع شده، و در نخستين جمله مى فرمايد: اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفا كنيد.

( يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود ) .

تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهائى كه در گذشته با خدا بسته اند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد، درست همانند اين است كه شخص مسافر در آخرين لحظات وداع به نزديكان و پيروان خود تاكيد مى كند توصيه ها و سفارشهاى او را فراموش نكنند و به قول و قراردادهائى كه با آنها گذاشته است، وفادار باشند.

بايد توجه داشت كه عقود جمع عقد در اصل بمعنى جمع كردن اطراف يك چيز محكم است، و بهمين مناسبت گره زدن دو سر طناب يا دو طناب را با هم عقد مى گويند، سپس از اين معنى حسى به مفهوم معنوى انتقال يافته و به هر گونه عهد و پيمان، عقد گفته مى شود، منتها طبق تصريح جمعى از فقهأ و مفسران، عقد مفهومى محدودتر از عهد دارد، زيرا عقد به پيمانهائى گفته ميشود كه استحكام كافى دارد، نه به هر پيمان و اگر در بعضى از روايات و عبارات مفسران، عقد و عهد به يك معنى آمده است منافات با آنچه گفتيم ندارد زيرا منظور تفسير اجمالى اين دو كلمه بوده نه بيان جزئيات آن.

و با توجه به اينكه العقود - به اصطلاح - جمع محلى به الف و لام است و مفيد عموم مى باشد، و جمله نيز كاملا مطلق است، آيه فوق دليل بر وجوب وفا به تمام پيمانهائى است كه ميان افراد انسان با يكديگر، و يا افراد انسان با خدا، بطور محكم بسته مى شود، و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى و انسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و زناشوئى و مانند آن را در بر ميگيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد كه به تمام جنبه هاى زندگى انسان اعم از عقيده و عمل ناظر است. از پيمانهاى فطرى و توحيدى گرفته تا پيمانهائى كه مردم بر سر مسائل مختلف زندگى با هم مى بندند.

در تفسير روح المعانى از راغب چنين نقل شده كه عقد با توجه بوضع طرفين، سه نوع است گاهى عقد در ميان خدا و بنده، و گاهى در ميان انسان و خودش، و گاهى در ميان او و ساير افراد بشر بسته ميشود (البته تمام اين سه نوع عقد داراى دو طرف است منتها در آنجا كه خودش با خودش پيمان مى بندد، خويشتن را بمنزله دو شخص كه طرفين پيمانند فرض مى كند).

بهر حال مفهوم آيه بقدرى وسيع است كه عهد و پيمانهائى را كه مسلمانان با غير مسلمانان مى بندند نيز شامل مى شود.

در آيه نكاتى است كه بايد به آن توجه كرد:

1 - اين آيه از جمله آياتى است كه در مباحث حقوق اسلامى در سرتاسر فقه به آن استدلال مى كنند، و يك قاعده مهم فقهى كه اصالة اللزوم فى العقود است از آن استفاده ميگردد، يعنى هر گونه پيمان و معاهده اى درباره اشيأ و يا كارها ميان دو نفر منعقد گردد لازم الاجرا مى باشد، و حتى - همانطور كه جمعى از محققان نيز عقيده دارند - انواع معاملات و شركتها و قراردادهائى كه در عصر ما وجود دارد و در سابق وجود نداشته، و يا اينكه بعدا در ميان عقلا بوجود ميايد، و بر موازين صحيحى قرار دارد، شامل ميشود، و اين آيه پاى همه آنها صحه مى گذارد (البته با در نظر گرفتن ضوابط كلى كه اسلام براى قراردادها قائل شده است ).

ولى استدلال به اين آيه بعنوان يك قاعده فقهى دليل بر آن نيست كه پيمانهاى الهى را كه ميان بندگان و خدا بسته شده است و يا مسائل مربوط به رهبرى و زعامت امت كه وسيله پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مردم گرفته شد، شامل نشود، بلكه آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور را در بر مى گيرد.

يادآورى اين نكته نيز لازم است كه لزوم وفأ به پيمانهاى دو جانبه مادامى است كه از يك طرف نقض نشده باشد، اما اگر از يك طرف نقض شود، طرف مقابل ملزم به وفادارى نيست، و اين از ماهيت عقد و پيمان افتاده است.

2 - اهميت وفاى به عهد و پيمان مساله وفاى به عهد و پيمان كه در آيه مورد بحث مطرح است از اساسى ترين شرائط زندگى دست جمعى است و بدون آن هيچگونه همكارى اجتماعى ممكن نيست، و بشر با از دست دادن آن زندگى اجتماعى و اثرات آن را عملا از دست خواهد داد، به همين دليل در منابع اسلامى تاكيد فوق العادهاى روى اين مساله شده است و شايد كمتر چيزى باشد كه اين قدر گسترش داشته باشد، زيرا بدون آن هرج و مرج و سلب اطمينان عمومى كه بزرگترين بلاى اجتماعى است در ميان بشر پيدا مى شود.

در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مى خوانيم:

فانه ليس من فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفأ بالعهود، و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر:

در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان - با تمام اختلافاتى كه دارند - مورد اتفاق نيست بهمين جهت بت پرستان زمان جاهليت نيز پيمانها را در ميان خود محترم مى شمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند.

و نيز از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) نقل شده كه فرمود:

ان الله لا يقبل الا العمل الصالح و لا يقبل الله الا الوفأ بالشروط و العهود:

خداوند چيزى جز عمل صالح از بندگان خود نمى پذيرد و جز وفاى به شروط و پيمانها را قبول نمى كند.

و از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده كه فرمود: لا دين لمن لا عهد له: آن كس كه به پيمان خود وفادار نيست دين ندارد.

و روى همين جهت، موضوع وفاى به عهد از موضوعاتى است كه هيچگونه تفاوتى در ميان انسانها درباره آن نيست خواه طرف پيمان مسلمان باشد يا غير مسلمان و به اصطلاح از حقوق انسان است نه از حقوق برادران دينى:

در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم:

ثلاث لم يجعل الله عز و جل لاحد فيهن رخصة: ادأ الامانة الى البر و الفاجر، و الوفأ بالعهد للبر و الفاجر، و بر الوالدين برين كانا او فاجرين!:

سه چيز است كه خداوند به هيچ كس اجازه مخالفت با آن را نداده است: اداى امانت در مورد هر كس خواه نيكوكار باشد يا بدكار، و وفاى به عهد درباره هر كس خواه نيكوكار باشد يا بدكار، و نيكى به پدر و مادر خواه نيكوكار باشند يا بدكار.

حتى در روايتى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) نقل شده كه اگر كسى با اشاره پيمانى را به عهده بگيرد بايد به آن وفا كند:

اذا اومى احد من المسلمين او اشار الى احد من المشركين فنزل على ذلك فهو فى امان.

سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى را شامل مى شود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده، كه نخستين آن حلال بودن گوشت پاره اى از حيوانات است، و مى فرمايد: چهار پايان (يا جنين آنها) براى شما حلال شده است (احلت لكم بهيمة الانعام ).

انعام جمع نعم به معنى شتر و گاو و گوسفند است.

بهيمة از ماده بهمة (بر وزن تهمه ) در اصل به معنى سنگ محكم است و به هر چيز كه درك آن مشكل باشد مبهم گفته مى شود، و بتمام حيوانات كه داراى نطق و سخن نيستند، بهيمه اطلاق ميشود، زيرا صداى آنها داراى ابهام است اما معمولا اين كلمه را فقط در مورد چهار پايان بكار مى برند، و درندگان و پرندگان را شامل نمى شود.

و از آنجا كه جنين حيوانات نيز داراى يكنوع ابهام است بهيمة نيز ناميده ميشود.

بنابراين حلال بودن بهيمه انعام يا بمعنى حليت تمام چهار پايان است (به استثناى آنچه بعدا در آيه ذكر ميشود) و يا بمعنى حليت بچه هائى است كه در شكم حيوانات حلال گوشت وجود دارد (بچه هائى كه خلقت آنها كامل شده و مو و پشم بر بدن آنها روئيده است ).

و از آنجا كه حليت حيواناتى مانند شتر و گاو و گوسفند قبل از اين آيه براى مردم مشخص بوده ممكن است آيه اشاره به حليت جنين هاى آنها باشد.

ولى آنچه در معنى آيه به نظر نزديكتر ميرسد اين است كه آيه معنى وسيعى دارد هم حلال بودن اين گونه حيوانات را بيان ميكند، و هم جنين آنها را، و اگر حكم اين گونه حيوانات در سابق نيز معلوم بوده در اينجا به عنوان مقدمه اى براى استثنائات بعد تكرار شده است.

از آنچه در تفسير اين جمله گفتيم روشن شد كه ارتباط اين حكم با اصل كلى لزوم وفاى به عهد از اين نظر است كه اين اصل كلى، احكام الهى را كه يكنوع پيمان خدا با بندگان است مورد تاكيد قرار ميدهد، سپس بدنبال آن تعدادى از احكام بيان شده كه حلال بودن گوشت پارهاى از حيوانات و حرام بودن گوشت پاره اى ديگر يكى از آنها محسوب مى شود.

سپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهار پايان استثنأ كرده، مى فرمايد: به استثناى گوشتهائى كه تحريم آن بزودى براى شما بيان مى شود( الا ما يتلى عليكم ) .

و به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حج يا انجام مناسك عمره

كه در اين حال صيد كردن حرام است )( غير محلى الصيد و انتم حرم ) .

و در پايان مى فرمايد: خداوند هر حكمى را بخواهد صادر ميكند يعنى چون آگاه از همه چيز و مالك همه چيز مى باشد هر حكمى را كه بصلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضا كند تشريع مى نمايد( ان الله يحكم ما يريد ) .