تفسیر نمونه جلد ۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23348
دانلود: 2459


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 108 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23348 / دانلود: 2459
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 4

نویسنده:
فارسی

آيه (14)و ترجمه:

( و من الذين قالوا إنا نصرى أخذنا ميثقهم فنسوا حظا مما ذكروا به فأ غرينا بينهم العداوة و البغضأ إلى يوم القيمة و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون ) (14)

ترجمه:

14 - و از كسانى كه ادعاى نصرانيت (و يارى مسيح ) داشتند (نيز) پيمان گرفتيم ولى آنها قسمت قابل ملاحظه اى از آنچه به آنان تذكر داده شده بود بدست فراموشى سپردند، لذا در ميان آنها تا دامنه قيامت عداوت و دشمنى افكنديم و خداوند در آينده آنها را از آنچه انجام داده اند (و از نتايج آن ) آگاه خواهد ساخت.

تفسير:

دشمنان جاويدان

در آيه قبل سخن از پيمان شكنى بنى اسرائيل در ميان بود و در اين آيه به پيمان شكنى نصارى اشاره كرده مى فرمايد: جمعى از كسانى كه ادعاى نصرانيت مى كنند، با اينكه از آنها پيمان وفادارى گرفته بوديم، دست به پيمان شكنى زدند و قسمتى از دستوراتى را كه به آنها داده شده بود بدست فراموشى سپردند.

( و من الذين قالوا انا نصارى اخذنا ميثاقهم فنسوا حظا مما ذكروا به ) .

آرى آنها نيز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند و دستورات الهى را بدست فراموشى نسپارند و نشانه هاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند، ولى آنها نيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند، با اين تفاوت قرآن در مورد يهود مى گويد: تنها عده كمى از آنان پاك و حقشناس بودند ولى درباره نصارى مى گويد: جمعى از آنان منحرف شدند، از اين تعبير روشن ميشود كه منحرفان يهود بيشتر از منحرفان نصارى بوده اند.

تاريخ اناجيل كنونى ميگويد كه تمام آنها ساليان دراز بعد از مسيح و بدست بعضى از مسيحيان نگاشته شده است و بهمين دليل داراى تناقضهاى آشكارى است و اين نشان مى دهد كه آنها قسمتهاى قابل ملاحظه اى از آيات انجيل را بكلى فراموش كرده بودند، وجود خرافات آشكار در اناجيل كنونى مانند داستان شرابسازى مسيح كه بر خلاف حكم عقل و حتى پاره اى از آيات تورات و انجيل كنونى است و داستان مريم مجدليه و امثال آن نيز روشنگر اين واقعيت است.

ضمنا بايد توجه داشت نصارى جمع نصرانى است و در اينكه علت نامگذارى مسيحيان باين اسم چيست، احتمالات مختلفى داده اند نخست اينكه بخاطر آن است كه عيسى (عليه‌السلام ) در شهر ناصره در دوران كودكى پرورش يافت، و نيز احتمال داده اند از نصران گرفته شده كه آن هم نام قريه اى است كه نصارى به آن علاقه خاصى داشته اند و نيز ممكن است انتخاب اين نام بخاطر آن باشد كه هنگامى كه مسيح (عليه‌السلام ) ناصران و يارانى از مردم طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كردند همانطور كه قرآن مى گويد:

كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى الله قال الحواريون نحن انصار الله.

و از آنجا كه جمعى از آنها به گفته خود عمل نمى كردند و تنها مدعى يارى مسيح (عليه‌السلام ) بودند قرآن در آيه مورد بحث مى گويد: و من الذين قالوا انا نصارى: از كسانى كه ادعا مى كردند ما ياوران عيسى (عليه‌السلام ) هستيم ولى در اين ادعا، صادق نبودند.

سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح ميدهد كه به جرم اعمالشان تا دامنه قيامت در ميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم.

( فاغرينا بينهم العداوة و البغضأ الى يوم القيامة ) .

و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه در آينده خداوند نتائج اعمال آنها را بانها خبر خواهد داد و عملا با چشم خود خواهند ديد.

( و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون ) .

در اينجا بچند نكته بايد توجه داشت.

1 - جمله اغرينا در اصل از ماده اغرأ بمعنى چسبانيدن چيزى است و سپس بمعنى تشويق و وادار ساختن بكارى استعمال شده است زيرا سبب ارتباط افراد بهدفهاى معينى مى شود، بنابراين مفهوم آيه فوق چنين است كه پيمان شكنى نصارى و خلافكاريهاى آنها سبب شد كه عوامل عداوت و دشمنى و بذر نفاق و اختلاف در ميان آنها پاشيده شود (زيرا ميدانيم آثار اسباب تكوينى و طبيعى بخدا نسبت داده ميشود) و هم اكنون كشمكشهاى فراوانى كه بين دول مسيحى وجود دارد و تاكنون سرچشمه دو جنگ جهانى شده و همچنان دسته بنديهاى توام با عداوت و دشمنى در ميان آنها ادامه دارد، علاوه بر اين، اختلافات و عداوتهاى مذهبى در بين فرق مذهبى مسيحيت بقدرى زياد است كه هم اكنون نيز به كشتار يكديگر ادامه مى دهند.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه منظور ادامه عداوت و دشمنى بين يهود و نصارى تا پايان جهان مى باشد ولى ظاهر آيه همان بروز عداوت در ميان مسيحيان است.

و شايد نياز بتذكر نداشته باشد كه اين عاقبت دردناك منحصر بمسيحيان نيست اگر مسلمانان هم راه آنها را به پويند بهمان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

2 - عداوت در اصل از ماده عدو بمعنى تجاوز مى آيد و بغضأ از ماده بغض بمعنى تنفر از چيزى است و ممكن است فرق ميان اين دو كلمه اين باشد كه بغض بيشتر جنبه قلبى دارد و عداوت جنبه عملى و يا لااقل اعم از عملى و قلبى است.

3 - از آيه فوق چنين بر مى آيد كه طائفه نصارى بعنوان پيروان يك مذهب (و يا يهود و نصارى هر دو) تا پايان جهان در دنيا وجود خواهند داشت. در اينجا اين سؤ ال پيش ميايد كه از اخبار اسلامى چنين استفاده ميشود كه پس از ظهور مهدى (عليه‌السلام ) در سرتاسر جهان يك آئين بيشتر نخواهد بود و آن آئين اسلام است، و اين دو را چگونه مى توان با هم جمع كرد؟

ولى ممكن است كه مسيحيت (و يا مسيحيت و آئين يهود) بصورت يك اقليت بسيار ضعيف در جهان حتى در عصر مهدى باقى بماند، زيرا مى دانيم در آن عصر نيز آزادى اراده انسانها از بين نمى رود و دين جنبه اجبارى پيدا نمى كند اگر چه اكثريت قاطع مردم جهان راه حق را ميابند و به آن مى گروند و مهمتر از همه اينكه حكومت روى زمين يك حكومت اسلامى خواهد بود.

آيه (15) و (16) و ترجمه:

( يأ هل الكتاب قد جأكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير قد جأكم من الله نور و كتب مبين ) (15)( يهدى به الله من اتبع رضونه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات إلى النور بإذنه و يهديهم إلى صراط مستقيم ) (16)

ترجمه:

15 - اى اهل كتاب پيامبر ما بسوى شما آمد و بسيارى از حقايق كتاب آسمانى را كه شما كتمان كرديد روشن مى سازد و از بسيارى از آن (كه فعلا مورد نياز نبوده ) صرف نظر مى نمايد، از طرف خدا نور و كتاب آشكارى بسوى شما آمد.

16 - خداوند به بركت آن، كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند به راههاى سلامت هدايت مى كند، و از تاريكيها - به فرمان خود - به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به راه راست رهبرى مى نمايد.

تفسير:

در تعقيب آياتى كه درباره يهود و نصارى و پيمان شكنى هاى آنها بحث مى كرد، اين آيه اهل كتاب را بطور كلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت بسوى اسلام مى كند، اسلامى كه آئين آسمانى آنها را از خرافات پاك كرده و آنها را براه راست، راهى كه از هر گونه انحراف و كجى دور است، هدايت مى نمايد.

نخست مى گويد: (اى اهل كتاب فرستاده ما بسوى شما آمد، تا بسيارى از حقايق كتب آسمانى را كه شما كتمان كرده بوديد آشكار سازد، و در عين حال از بسيارى از آنها كه نيازى بذكر نبوده و مربوط به دورانهاى گذشته است صرف نظر ميكند.)

( يا اهل الكتاب قد جأكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير ) .

از اين جمله چنين استفاده مى شود كه اهل كتاب حقايق زيادى را كتمان كردند ولى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنچه مورد نياز كنونى مردم جهان بود (مانند بيان حقيقت توحيد و پاكى انبيأ از نسبتهاى ناروائى كه در كتب عهدين به آنها داده شده و حكم تحريم ربا و شراب و امثال آن را) بيان نموده است ولى پاره اى از حقايقى كه مربوط به امتهاى پيشين و زمانهاى گذشته بوده و بيان آنها اثر قابل ملاحظه اى در تربيت اقوام كنونى نداشته از ذكر آنها صرف نظر شده است.

سپس اشاره به اهميت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت و تربيت بشر كرده مى گويد: (از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى بسوى شما آمد.)

( قد جائكم من الله نور و كتاب مبين ) .

(همان نورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه در پى كسب خشنودى او باشند بطرق سلامت هدايت مى كند.)

( يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ) .

و علاوه بر اين آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك، ظلمت جهل، ظلمت پراكندگى و نفاق و...) بسوى نور توحيد، علم، اتحاد رهبرى مى كند.

( و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ) .

و از همه گذشته (آنها را بجاده مستقيم كه هيچگونه كجى در آن از نظر اعتقاد و برنامه عملى نيست هدايت مى نمايد.)

( و يهديهم الى صراط مستقيم ) .

در اينكه منظور از نور در آيه نخست شخص پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است يا قرآن مجيد در ميان مفسران دو قول ديده مى شود، ولى ملاحظه آيات مختلفى كه در قرآن مجيد وارد شده و قرآن را تشبيه به نور كرده، نشان مى دهد كه نور در آيه فوق بمعنى قرآن است و بنابراين عطف كتاب مبين بر آن از قبيل عطف توضيحى است، در سوره اعراف آيه 157 مى خوانيم.

( فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ) :

(كسانى كه بپيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايمان آوردند و او را بزرگ داشتند و يارى كردند و از نورى كه همراه او نازل گرديده پيروى نمودند، اهل نجات و رستگارى هستند.)

و در سوره تغابن آيه 8 ميخوانيم.

( فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا ) :

بخدا و پيامبرش و نورى كه نازل كرديم ايمان بياوريد و همچنين آيات متعدد ديگر، در حالى كه اطلاق كلمه نور در قرآن بر شخص ‍ پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ديده نمى شود.

علاوه به اين مفرد بودن ضمير (به ) در آيه بعد نيز اين موضوع را تاييد مى كند كه نور و كتاب مبين اشاره به يك حقيقت است.

البته در روايات متعددى مى خوانيم كه نور بشخص امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) يا همه ائمه تفسير شده است، ولى روشن است كه اين تفسير از قبيل ذكر بطون آيات است، چون ميدانيم قرآن علاوه بر معنى ظاهر معانى باطنى دارد كه از آن به بطون قرآن تعبير ميشود، اينكه گفتيم روشن است كه اين تفسيرها مربوط به بطون قرآن است دليلش اين است كه در آن زمان ائمه وجود نداشتند كه اهل كتاب دعوت به ايمان به آنها شده باشند.

نكته ديگر اينكه: آيه دوم به كسانى كه در راه تحصيل رضاى خدا گام برمى دارند نويد مى دهد كه در پرتو قرآن سه نعمت بزرگ بانها داده مى شود نخست هدايت بجاده هاى سلامت، سلامت فرد، سلامت اجتماع، سلامت روح و جان، سلامت خانواده، و سلامت اخلاق مى باشد (و اينها همه جنبه عملى دارد).

و ديگر خارج ساختن از ظلمت هاى كفر و بى دينى بسوى نور ايمان كه جنبه اعتقادى دارد.

تمام اينها را در كوتاهترين و نزديكترين راه كه صراط مستقيم است و در جمله سوم بان اشاره شده انجام ميدهد.

ولى همه اين نعمتها نصيب كسانى مى شود كه از در تسليم و حقجوئى در آيند و مصداق من اتبع رضوانه باشند و اما منافقان و افراد لجوج و آنها كه با حق دشمنى دارند، هيچگونه بهره اى نخواهند برد همانطور كه ساير آيات قرآن گواهى مى دهند.

و نيز همه اين آثار از اراده حتمى خداوند سرچشمه مى گيرد كه با كلمه (باذنه ) بان اشاره شده است.

آيه (17)و ترجمه:

( لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا إن أراد أن يهلك المسيح ابن مريم و أمه و من فى الا رض جميعا و لله ملك السموات و الا رض و ما بينهما يخلق ما يشأ و الله على كل شى ء قدير ) (17)

ترجمه:

17 - بطور مسلم آنها كه گفتند خدا مسيح بن مريم است كافر شدند، بگو اگر خدا بخواهد مسيح بن مريم و مادرش و همه كسانى را كه در روى زمين هستند هلاك كند چه كسى ميتواند جلوگيرى كند! (آرى ) براى خدا است حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو قرار دارد، هر چه بخواهد مى آفريند (حتى انسانى از مادر و بدون پدر مانند مسيح ) و او بر هر چيزى قدرت دارد.

تفسير:

چگونه ممكن است مسيح، خدا باشد؟!

براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه شديدا به ادعاى الوهيت مسيح (عليه‌السلام ) حمله شده و آن را يك كفر آشكار شمرده و مى گويد: بطور مسلم كسانى كه گفتند: مسيح بن مريم خدا است كافر شدند و در حقيقت خدا را انكار كرده اند.

( لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم ) .

براى روشن شدن مفهوم اين جمله بايد بدانيم كه مسيحيان چند ادعاى بى اساس در مورد خدا دارند نخست اينكه: عقيده به خدايان سه گانه دارند

آيه 170 نسأ به آن اشاره كرده و آن را ابطال ميكند.

( لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد ) .

ديگر اينكه: آنها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سه گانه مى شمرند و به او خداى پدر مى گويند، قرآن اين عقيده را نيز در آيه 73 سوره مائده ابطال مى كند( لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله الا اله واحد ) كه تفسير آن بخواست خدا بزودى خواهد آمد.

ديگر اينكه خدايان سه گانه در عين تعدد حقيقى، يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مى شود، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده كه آنها مى گويند خدا همان مسيح بن مريم و مسيح بن مريم همان خدا است! و اين دو با روح القدس يك واحد حقيقى و در عين حال سه ذات متعدد! را تشكيل ميدهند!!

بنابراين هر يك از جوانب سه گانه تثليث كه بزرگترين انحراف مسيحيت است در يكى از آيات قرآن مورد بحث قرار گرفته، و شديدا ابطال شده است (توضيح بيشتر درباره بطلان عقيده تثليث را در ذيل آيه 171 سوره نسأ در همين جلد مطالعه فرمائيد).

از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران مانند فخر رازى در فهم آيه فوق گرفتار اشكال شده اند و چنين پنداشته اند كه هيچيك از نصارى با صراحت عقيده اتحاد خدا و مسيح را ابراز نمى كنند بخاطر عدم احاطه كافى او به كتب مسيحيت بوده است و گر نه منابع موجود مسيحيت با صراحت، مساله (وحدت در تثليث ) را بيان داشته است ولى شايد اين گونه كتابها در آن زمان به دست امثال فخر رازى نرسيده بوده است.

سپس براى ابطال عقيده الوهيت مسيح (عليه‌السلام ) قرآن چنين مى گويد: (اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش مريم و تمام كسانى را كه در زمين زندگى مى كنند هلاك كند چه كسى مى تواند جلو آن را بگيرد.)

( قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الارض جميعا ) .

اشاره به اينكه مسيح (عليه‌السلام ) مانند مادرش مريم و مانند همه افراد بشر انسانى بيش نبود و بنابراين از نظر مخلوق بودن در رديف ساير مخلوقات است و بهمين دليل فنا و نيستى در ذات او راه دارد و چنين چيزى كه نيستى براى او تصور ميشود چگونه ممكن است خداوند ازلى و ابدى باشد؟!.

و يا به تعبير ديگر اگر مسيح (عليه‌السلام ) خدا باشد آفريدگار جهان نمى تواند او را هلاك كند و به اين ترتيب قدرتش محدود خواهد بود و چنين كسى نمى تواند خدا باشد زيرا قدرت خدا مانند ذاتش نامحدود است (دقت كنيد).

تكرار كلمه مسيح ابن مريم در اين آيه شايد براى اشاره باين حقيقت است كه خود شما معترفيد كه مسيح (عليه‌السلام ) فرزند مريم بود و از مادرى متولد شد، روزى جنين بود و روزى ديگرى طفل نوزاد و تدريجا پرورش يافت و بزرگ شد، آيا خدا ممكن است در محيط كوچكى همچون رحم مادر جاى گيرد و اينهمه تغييرات و تحولات پيدا كند و نياز بمادر در دوران جنينى و در دوران شيرخوارگى داشته باشد؟!.

قابل توجه اينكه آيه فوق غير از ذكر عيسى (عليه‌السلام ) نام مادر او را هم بالخصوص با كلمه (وامه ) مى برد و به اين ترتيب مادر مسيح (عليه‌السلام ) را از ميان ساير مردم روى زمين مشخص ميكند، ممكن است اين تعبير بخاطر آن باشد كه مسيحيان بهنگام پرستش، مادر او را هم مى پرستند، و هم اكنون در كليساها از جمله مجسمه هائى كه در برابر آن تعظيم و پرستش مى كنند مجسمه مريم است و در آيه 116 سوره مائده نيز به اين مطلب اشاره شده:

( و اذ قال الله يا عيسى ابن مريم أ انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله ) :

در روز رستاخيز خداوند ميگويد: اى عيسى ابن مريم آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را علاوه بر خدا پرستش كنيد؟!.

و در پايان آيه پاسخى به گفتار آنهائى كه تولد مسيح را بدون پدر دليلى بر الوهيت او مى گيرند داده و مى گويد: خداوند حكومت آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در اختيار دارد هر گونه مخلوقى بخواهد مى آفريند (خواه انسانى بدون پدر و مادر مانند آدم، و خواه انسانى از پدر و مادر مانند انسانهاى معمولى، و خواه فقط از مادر مانند مسيح، اين تنوع خلقت دليل بر قدرت او است و دليل بر هيچ چيز ديگر نيست ) و خداوند بر هر چيزى توانا است.

( و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما يخلق ما يشأ و الله على كل شى ء قدير ) .

آيه (18)و ترجمه:

( و قالت اليهود و النصارى نحن أبنا الله و أحبائه قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل أنتم بشر ممن خلق يغفر لمن يشأ و يعذب من يشأ و لله ملك السماوات و الارض و ما بينهما و إليه المصير ) (18)

ترجمه:

18 - يهود و نصارى مى گفتند ما فرزندان خدا و دوستان (خاص ) او هستيم، بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات مى كند؟، بلكه شما انسانى هستيد از مخلوقات او، هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند) مى بخشد، و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مجازات مى كند، و حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنها است از آن او است، و بازگشت همه موجودات به سوى اوست.

تفسير:

در تكميل بحثهاى گذشته درباره يهود و نصارى در اين آيه به يكى از ادعاهاى بى اساس و امتيازات موهومى كه آنها داشتند اشاره كرده مى گويد: يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم!

( و قالت اليهود و النصارى نحن ابنأ الله و احبائه ) !

اين تنها امتياز موهومى نيست كه آنها براى خود قائل شدند، بلكه در آيات قرآن بارها باين گونه ادعاهاى آنان اشاره شده است، در آيه 111 سوره بقره ادعاى آنها را درباره اينكه غير از آنان كسى داخل بهشت نميشود و بهشت مخصوص يهود و نصارى است بيان كرده و ابطال مى نمايد و در آيه 80 سوره

بقره ادعاى يهود را دائر بر اينكه آتش دوزخ جز ايام معدودى به آنان نمى رسد ذكر نموده و آنها را سرزنش مى كند و در آيه فوق به ادعاى موهوم فرزندى خدا و دوستى خاص او اشاره شده است.

شك نيست كه آنها خود را حقيقتا فرزند خدا نمى دانستند تنها مسيحيان، عيسى را فرزند حقيقى خدا مى دانند و به آن تصريح مى كنند.

ولى منظورشان از انتخاب اين نام و عنوان براى خود اين بوده كه بگويند رابطه خاصى با خدا دارند و گويا هر كس در نژاد آنها و يا جزء جمعيت آنها مى شد بدون اينكه انجام اعمال صالحى داده باشد، خود به خود، از دوستان و گروه فرزندان خدا مى شد!

اما مى دانيم كه قرآن با تمام اين امتيازات موهوم مبارزه مى كند و امتياز هر انسانى را تنها در ايمان و عمل صالح و پرهيزگارى او مى شمرد، لذا در آيه فوق براى ابطال اين ادعا چنين مى گويد: بگو پس چرا شما را در مقابل گناهانتان مجازات مى كند!)( قل فلم يعذبكم بذنوبكم ) .

يعنى شما خودتان اعتراف داريد كه لااقل مدتى كوتاه مجازات خواهيد شد، اين مجازات گناهكاران نشانه آن است كه شما ادعاى ارتباط فوق العاده با خدا مى كنيد تا آنجا كه خود را دوستان بلكه فرزندان خدا مى شماريد، اين ادعائى بى اساس است. بعلاوه تاريخ شما نشان مى دهد كه گرفتار يك سلسله مجازاتها و كيفرهاى الهى در همين دنيا نيز شده ايد و اين دليل ديگرى بر بطلان ادعاى شما است.

سپس براى تاكيد مطلب اضافه مى كند: شما بشرى هستيد از مخلوقات خدا، همانند ساير انسانها( بل انتم بشر ممن خلق ) .

و اين يك قانون عمومى است كه خدا هر كه را بخواهد (و شايسته ببيند) مى بخشد و هر كه را بخواهد (و مستحق ببيند) كيفر مى دهد.

( يغفر من يشأ و يعذب من يشأ ) .

از اين گذشته همه مخلوق خدا هستند و بنده و مملوك او، بنابراين نام فرزند خدا بر كسى گذاشتن منطقى نيست.

( و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما ) .

و سرانجام هم تمام مخلوقات بسوى او باز مى گردند (و اليه المصير). در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه در كجا يهود و نصارى دعوى فرزندى خدا كردند (هر چند فرزند در اينجا بمعنى مجازى باشد نه معنى حقيقى ).

در پاسخ اين سؤ ال بايد توجه داشت كه در اناجيل كنونى اين تعبير مكرر ديده ميشود از جمله در انجيل يوحنا باب 8 جمله 41 به بعد از زبان عيسى خطاب به يهود مى خوانيم: شما كارهاى پدر خود را مى كنيد (يهوديان ) به او گفتند: ما از زنا متولد نشده ايم يك پدر داريم كه خدا است!، عيسى ايشان را گفت كه اگر خدا پدر شما مى بود مرا دوست مى داشتيد در روايات اسلامى نيز در حديثى از ابن عباس مى خوانيم كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) جمعى از يهود را بدين اسلام دعوت كرد و آنها را از مجازات خدا بيم داد گفتند: چگونه ما را از كيفر خدا ميترسانى در حالى كه ما فرزندان خدا و دوستهاى او هستيم!.

در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث، نيز حديثى شبيه حديث فوق نقل شده كه جمعى از يهود در برابر تهديد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به مجازات الهى گفتند: ما را تهديد مكن زيرا ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم، اگر خشم

بر ما كند همانند خشمى است كه انسان نسبت به فرزند خود دارد يعنى بزودى اين خشم فرو مى نشيند!.

آيه (19)و ترجمه:

( يأ هل الكتاب قد جأكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل أن تقولوا ماجأنا من بشير و لا نذير فقد جأكم بشير و نذير و الله على كل شى ء قدير ) (19)

ترجمه:

19 - اى اهل كتاب! رسول ما به سوى شما آمد در حالى كه بدنبال فترت ميان پيامبران، حقايق را براى شما بيان مى كند مبادا (روز قيامت بگوئيد نه بشارت دهنده اى به سوى ما آمد، و نه بيم دهنده اى، (هم اكنون پيامبر) بشارت دهنده و بيم دهنده به سوى شما آمد و خداوند بر همه چيز توانا است.

تفسير:

باز در اين آيه روى سخن به اهل كتاب است: اى اهل كتاب و اى يهود و نصارى پيامبر ما بسوى شما آمد و در عصرى كه ميان پيامبران الهى فترت و فاصله اى واقع شده بود حقايق را براى شما بيان كرد، مبادا بگوئيد از طرف خدا بشارت دهنده و بيم دهنده بسوى ما نيامد.

( يا اهل الكتاب قد جائكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل ان تقولوا ما جائنا من بشير و لا نذير ) .

آرى (بشير) و (نذير) يعنى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه افراد با ايمان و نيكوكار را به رحمت و پاداش الهى بشارت داده و افراد بى ايمان و گنهكار و آلوده را از كيفرهاى الهى بيم مى دهد بسوى شما آمد( فقد جائكم بشير و نذير ) .

فترت در اصل بمعنى سكون و آرامش است و به فاصله ميان دو جنبش و حركت يا دو كوشش و نهضت و انقلاب نيز گفته مى شود.

و از آنجا كه در فاصله ميان موسى (عليه‌السلام ) و مسيح (عليه‌السلام ) پيامبران و رسولانى وجود داشتند، اما در ميان حضرت مسيح و پيغمبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به اين شكل نبود، قرآن اين دوران را دوران فترت رسل ناميده است، و ميدانيم كه در ميان دوران مسيح و بعثت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حدود ششصد سال فاصله بود.

ولى طبق آنچه در قرآن به آن اشاره شده (در سوره يس آيه 14) و طبق آنچه مفسران اسلامى گفته اند حد اقل در ميان اين دو پيامبر، سه نفر از رسولان آمده اند و بعضى عدد آنها را چهار نفر مى دانند، اما در هر حال ميان وفات آن رسولان و پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فاصلهاى وجود داشت و بهمين دليل در قرآن از آن به عنوان دوران فترت ياد شده است.

سؤ ال:

در اينجا ممكن است گفته شود، طبق عقيده ما، جامعه انسانيت لحظه اى از نماينده خدا و فرستادگان او خالى نخواهد شد چگونه ممكن است چنين فترتى وجود داشته باشد!

پاسخ:

بايد توجه داشت كه قرآن مى گويد على فترة الرسل يعنى رسولانى در اين دوران نبودند اما هيچ مانعى ندارد كه اوصياى آنها وجود داشته باشند.

به تعبير بهتر (رسولان )، آنهائى بودند كه دست به تبليغات وسيع و دامنه دارى مى زدند، مردم را بشارت و انذار مى دادند، سكوت و خاموشى اجتماعات را در هم مى شكستند، و صداى خود را به گوش همگان مى رساندند، ولى اوصياى آنها همگى چنين ماموريتى را نداشتند و حتى گاهى ممكن است آنها بخاطر يك سلسله عوامل اجتماعى در ميان مردم بطور پنهان زندگى داشته باشند. على (عليه‌السلام ) در يكى از بياناتش در نهج البلاغه مى فرمايد:

اللهم بلى لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم.

آرى روى زمين هرگز از كسى كه قيام به حجت الهى كند خالى نخواهد ماند خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناخته، براى اينكه احكام و دستورات و دلائل و نشانه هاى خداوند از ميان نرود (و آنها را از تحريف و دستبرد مصون دارند)... خداوند بوسيله آنها دلائل و نشانه هاى خود را حفظ مى كند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر آن را در دلهاى كسانى شبيه خود بيفشانند...

روشن است هنگامى كه رسولان انقلابى و مبلغان موج افكن در ميان جامعه نباشند تدريجا خرافات و وسوسه هاى شيطانى و تحريفها و بيخبرى از تعليمات الهى گسترش مى يابد، اينجا است كه ممكن است جمعى وضع موجود را عذر و بهانه اى براى فرار از زير بار مسئوليتها بپندارند، در اين موقع خداوند بوسيله مردان آسمانى اين عذر و بهانه ها را قطع مى نمايد.

و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند بر هر چيز توانا است( و الله على كل شى ء قدير ) .

يعنى مبعوث ساختن پيامبران و برانگيختن جانشينان آنها براى نشر دعوت حق در برابر قدرت او ساده و آسان است.