تفسیر نمونه جلد ۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23355
دانلود: 2459


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 108 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23355 / دانلود: 2459
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 4

نویسنده:
فارسی

آيه (20) تا (26)و ترجمه:

( و إذ قال موسى لقومه يقوم اذكروا نعمة الله عليكم إذ جعل فيكم أ نبيأ و جعلكم ملوكا و أتئكم مالم يؤ ت أحدا من العلمين ) (20)( يقوم ادخلوا الا رض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على أدباركم فتنقلبوا خسرين ) (21)( قالوا يموسى إ ن فيها قوما جبارين و إ نا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فإ ن يخرجوا منها فإ نا دخلون ) (22)( قال رجلان من الذين يخافون أنعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فإذا دخلتموه فإ نكم غلبون و على الله فتوكلوا إن كنتم مؤ منين ) (23)( قالوا ياموسى إنا لن ندخلها أبدا ما داموا فيها فاذهب أنت و ربك فقتلا إنا ههنا قاعدون ) (24)( قال رب إنى لا أملك إلا نفسى و أخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين ) (25)( قال فإنها محرمة عليهم أ ربعين سنة يتيهون فى الارض فلا تأ س على القوم الفاسقين ) (26)

ترجمه:

20 - (بياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت اى قوم! نعمت خدا را بر خود متذكر شويد هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد (و زنجير استعمار فرعونى را شكست ) و شما را صاحب اختيار خود قرار داد و به شما چيزهائى بخشيد كه به هيچيك از جهانيان نداده بود.

21 - اى قوم! به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته وارد شويد و به پشت سر خود باز نگرديد (و عقب نشينى نكنيد) كه زيانكار خواهيد شد.

22 - گفتند اى موسى در آن (سرزمين ) جمعيتى ستمگرند و ما هرگز وارد آن نمى شويم تا آنها خارج شوند، اگر آنها از آن خارج شوند ما وارد خواهيم شد!

23 - دو نفر از مردانى كه از خدا مى ترسيدند و خداوند به آنها نعمت (عقل و ايمان و

شهامت ) داده بود گفتند شما وارد دروازه شهر آنان شويد هنگامى كه وارد شديد پيروز خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد.

24 - (بنى اسرائيل ) گفتند اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد آن نخواهيم شد، تو و پروردگارت برويد و (با آنان ) جنگ كنيد، ما همينجا نشسته ايم!!.

25 - (موسى ) گفت پروردگارا! من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم، ميان من و اين جمعيت گنهكار جدائى بيفكن!.

26 - خداوند (به موسى ) فرمود: اين سرزمين تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسيد) پيوسته در زمين سرگردان خواهند بود و درباره (سرنوشت ) اين جمعيت گنهكار غمگين مباش.

تفسير:

بنى اسرائيل و سرزمين مقدس

در اين آيات براى زنده كردن روح حق شناسى در يهود، و بيدار كردن وجدان آنها در برابر خطاهائى كه در گذشته مرتكب شدند، تا به فكر جبران بيفتند، نخست چنين ميگويد، به خاطر بياوريد زمانى را كه موسى به پيروان خود گفت: اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه خدا به شما ارزانى داشته است فراموش نكنيد.

( و اذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمة الله عليكم ) .

روشن است كه كلمه نعمة الله همه مواهب و نعمتهاى پروردگار را شامل ميشود ولى بدنبال آن اشاره به سه قسمت مهم از آنها كرده است.

نخست نعمت وجود پيامبران و رهبران فراوان در ميان آنها است كه بزرگترين موهبت الهى درباره آنان بود (اذ جعل فيكم انبيأ) تا آنجا كه ميگويند تنها در زمان موسى بن عمران بالغ بر هفتاد پيامبر وجود داشت و تمام هفتاد نفرى كه با او به كوه طور رفتند در زمره پيامبران قرار گرفتند. در پرتو اين نعمت بود كه از دره هولناك شرك و بت پرستى و گوساله پرستى رهائى يافتند و از انواع خرافات و موهومات و زشتيها و پليديها نجات پيدا كردند، و اين بزرگترين نعمت معنوى در حق آنها بود.

سپس به بزرگترين موهبت مادى كه بنوبه خود مقدمه مواهب معنوى نيز ميباشد اشاره كرده ميفرمايد: شما را صاحب اختيار جان و مال و زندگى خود قرار داد( و جعلكم ملوكا ) .

زيرا بنى اسرائيل ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى فرعون و فرعونيان بودند و هيچگونه اختيارى از خود نداشتند، و با آنها همچون حيوانات اسير معامله مى شد، خداوند به بركت قيام موسى بن عمران زنجيرهاى بردگى و استعمار را از دست و پاى آنها گشود و آنها را صاحب اختيار هستى و زندگى خود ساخت.

بعضى چنين پنداشته اند كه منظور از ملوك در اينجا سلاطين و پادشاهانى است كه از بنى اسرائيل برخاستند.

در حالى كه مى دانيم بنى اسرائيل تنها در دوران كوتاهى داراى حكومت و سلطنت بودند و به علاوه تنها بعضى از آنها به چنين مقامى رسيدند، در حاليكه آيه فوق ميگويد: و جعلكم ملوكا: خداوند همه شما را اين مقام داد، از اين روشن ميشود كه منظور از آيه همان است كه در بالا گفتيم.

گذشته از اين (ملك ) (بر وزن الف ) در لغت هم به معنى سلطان و زمامدار آمده و هم به معنى كسى كه مالك و صاحب اختيار چيزى است. در حديثى در تفسير در المنثور از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين نقل شده است:

كانت بنو اسرائيل اذاكان لاحدهم خادم و دابة و امراة كتب ملكا:

(هنگامى كه كسى از بنى اسرائيل داراى همسر و خدمتكار و مركب بود، به او ملك مى گفتند.)

و در آخر آيه بطور كلى بنعمتهاى مهم و برجستهاى كه در آن زمان به احدى داده نشده بود اشاره فرموده ميگويد: (به شما چيزهائى داد كه به احدى از عالميان نداد.)

( و آتاكم ما لم يؤ ت احدا من العالمين ) .

اين نعمتهاى متنوع، فراوان بودند، از جمله نجات معجز آسا از چنگال فرعونيان و شكافته شدن دريا براى آنها و استفاده كردن از غذاى مخصوصى بنام من و سلوى كه شرح آن در جلد اول ذيل آيه 57 سوره بقره گذشت و مانند آنها.

سپس در آيه بعد جريان ورود بنى اسرائيل را به سرزمين مقدس چنين بيان ميكند: (موسى به قوم خود چنين گفت كه شما بسرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقرر داشته است وارد شويد، و براى ورود به آن از مشكلات نترسيد و از فداكارى مضايقه نكنيد، اگر به اين فرمان پشت كنيد زيان خواهيد ديد.)

( يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين ) .

در اينكه (ارض مقدسة ) كه در آيه فوق به آن اشاره شده چه نقطه اى است، مفسران گفتگو بسيار كرده اند بعضى آن را سرزمين بيت المقدس و بعضى شام و بعضى ديگر اردن يا فلسطين يا سرزمين طور، مى دانند، اما بعيد نيست كه منظور از سرزمين مقدس تمام منطقه شامات باشد كه با همه اين احتمالات سازگار است، زيرا اين منطقه به گواهى تاريخ مهد پيامبران الهى و سرزمين ظهور اديان بزرگ، و در طول تاريخ مدتها مركز توحيد و خداپرستى و نشر تعليمات انبيأ بوده و بهمين جهت نام سرزمين مقدس براى آن انتخاب شده است اگر چه گاهى به خصوص منطقه بيت المقدس نيز اين نام اطلاق ميشود (همانطور كه در جلد اول صفحه 183 توضيح داده شد).

و از جمله كتب الله عليكم استفاده ميشود كه خداوند چنين مقرر داشته بود كه بنى اسرائيل در اين سرزمين مقدس به آرامش و رفاه زندگى كنند (مشروط به اينكه آن را از لوث شرك و بت پرستى پاك سازند و خودشان نيز از تعليمات انبيا منحرف نشوند) اما اگر اين دستور را بكار نبندند زيانهاى سنگينى دامان آنها را خواهد گرفت.

بنابراين اگر ملاحظه مى كنيم كه نسلى از بنى اسرائيل كه اين آيه خطاب به آنها بود بالاخره موفق به ورود در اين سرزمين مقدس نشدند بلكه چهل سال در بيابان سرگردان ماندند و نسل آينده آنها اين توفيق را يافت منافاتى با جمله كتب الله لكم (خداوند براى شما مقرر داشته ) ندارد، زيرا اين تقدير مشروط بشرائطى بود كه آنها انجام ندادند همانطور كه در آيات بعد استفاده ميشود.

اما بنى اسرائيل در برابر اين پيشنهاد موسى - همانطور كه روش افراد ضعيف و ترسو و بى اطلاع است كه مايلند همه پيروزيها در سايه تصادفها و يا معجزات براى آنها فراهم شود و به اصطلاح لقمه را بگيرند و در دهانشان بگذارند به او گفتند: اى موسى! تو كه ميدانى در اين سرزمين جمعيتى جبار و زورمند زندگى مى كنند و ما هرگز در آن گام نخواهيم گذاشت تا آنها اين سرزمين را تخليه كرده و بيرون روند، هنگامى كه آنها خارج شوند ما فرمان تو را اطاعت خواهيم كرد و گام در اين سرزمين مقدس خواهيم گذاشت ).

( قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فاناداخلون ) .

اين پاسخ بنى اسرائيل بخوبى نشان ميدهد كه استعمار فرعونى در طول ساليان دراز چه اثر شومى روى نسل آنها گذارده بود، و كلمه لن كه معمولا بمعنى (نفى ابد) است نشان دهنده وحشت عميق اين جمعيت از دست زدن بمبارزه براى آزاد كردن و پاك ساختن سرزمين مقدس است.

ولى بنى اسرائيل مى بايست، سرزمين مقدس را با فداكارى و تلاش و كوشش و جهاد بدست آورند و اگر فرضا بر خلاف سنت الهى با يك معجزه تمام دشمنان بدون هيچگونه اقدامى محو و نابود مى شدند و بنى اسرائيل بدون رنج و زحمت و ارث اين منطقه آباد و وسيع ميشدند تازه از اداره كردن آن عاجز مى ماندند و علاقهاى به حفظ چيزى كه براى آن زحمتى نكشيده بودند، نشان نمى دادند و آمادگى و شايستگى چنان كارى را نداشتند.

ضمنا منظور از قوم جبار در اين آيه - آن گونه كه از تواريخ استفاده ميشود - جمعيت عمالقه بوده اند كه اندامهاى درشت و بلند داشتند و گاهى درباره طول قد آنها مبالغه ها شده و افسانه ها ساخته اند و مطالب مضحكى كه با هيچ دليل عملى همراه نيست پيرامون آنها مخصوصا پيرامون عوج در تواريخ ساختگى و آميخته به خرافات ديده ميشود. و چنين به نظر ميرسد كه اين گونه افسانه ها كه به پاره اى از كتب اسلامى نيز راه يافته از ساخته هاى بنى اسرائيل است كه معمولا از آنها به عنوان (اسرائيليات ) نام مى برند، شاهد اين سخن اين است كه در متن تورات فعلى نيز نمونهاى از اين افسانه ها بچشم ميخورد، در سفر اعداد اواخر فصل سيزدهم چنين ميخوانيم: درباره زمينى كه (جاسوسان بنى اسرائيلى ) تجسس ‍ نموده بودند خبر بد از آن بنى اسرائيل رسانيده گفتند: زمينى كه از آن، جهت تجسس نمودنش، گذر كرديم زمينى است كه ساكنانش ‍ را تلف مى نمايد و تمامى قومى كه در آن ديديم مردمان بلندقدند و هم در آنجا بلندقدان يعنى اولاد عناق كه بلندقدانند ديديم، و مادر نظر خود مثل ملخ نمودار بوديم و همچنين در نظر ايشان نيز مينموديم!

سپس قرآن مى گويد در اين هنگام دو نفر از مردان با ايمان كه ترس از خدا در دل آنها جاى داشت و بهمين دليل مشمول نعمتهاى بزرگ او شده بودند و روح استقامت و شهامت را با دورانديشى و آگاهى اجتماعى و نظامى آميخته بودند براى دفاع از پيشنهاد موسى (عليه‌السلام ) بپاخاستند و به بنى اسرائيل گفتند: شما از دروازه شهر وارد بشويد هنگامى كه وارد شديد (و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار داديد) پيروز خواهيد شد.

( قال رجلان من الذين يخافون انعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه فانكم غالبون ) .

(ولى بايد در هر صورت از روح ايمان استمداد كنيد و بر خدا تكيه نمائيد تا به اين هدف برسيد.)

( و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤ منين ) .

درباره اينكه اين دو نفر چه كسانى بوده اند غالب مفسران نوشته اند كه آنها يوشع بن نون و كالب بن يوفنا (يفنه ) بوده اند كه از نقباى دوازده گانه بنى اسرائيل محسوب ميشدند كه سابقا به آنها اشاره كرديم.

در تفسير جمله من الذين يخافون گرچه احتمالات متعددى داده شده ولى روشن است كه مفهوم ظاهر جمله اين است كه آن دو مرد از افرادى بودند كه از خدا مى ترسيدند و بهمين دليل از غير خدا وحشتى نداشتند، جمله انعم الله عليهما: خداوند نعمتش را بر آنها ارزانى داشته بود نيز شاهد اين معنى است، چه نعمتى بالاتر از اين كه انسان تنها از خدا بترسد، نه از غير او.

در اينجا اين سؤ ال پيش ميايد كه اين دو نفر از كجا مى دانستند كه اگر بنى اسرائيل با يك حمله غافلگيرانه وارد شهر بشوند عمالقه عقب نشينى خواهند كرد!.

شايد از اين نظر بوده كه آنها علاوه بر اطمينانى كه به وعده موسى بن عمران دائر بر فتح و پيروزى داشتند مى دانستند يك قاعده كلى در تمام جنگها وجود دارد كه اگر جمعيت مهاجم بتوانند خود را بمركز اصلى دشمن برسانند يعنى در خانه او با او بجنگند معمولا پيروز خواهند شد به علاوه جمعيت عمالقه همانطور كه دانستيم داراى اندامهاى درشت بودند (اگر چه جنبه هاى افسانه اى اين مطلب را انكار كرديم ) معلوم است چنين جمعيتى در ميدانهاى جنگ بيابانى بهتر مى توانند هنرنمائى كنند اما در پيچ و خم كوچه هاى شهر آمادگى براى جنگ تن به تن كمتر دارند، از همه گذشته بطورى كه مى گويند آنها بر خلاف درشتى قامتشان افرادى ترسو بودند كه با حمله غافلگيرانه زود مرعوب ميشدند، مجموع اين جهات سبب شد كه آن دو نفر پيروزى بنى اسرائيل را در چنين حملهاى تضمين كنند.

ولى بنى اسرائيل هيچيك از اين پيشنهادها را نپذيرفتند و بخاطر ضعف و زبونى كه در روح و جان آنها لانه كرده بود، صريحا بموسى خطاب كرده، گفتند: ما تا آنها در اين سرزمينند هرگز و ابدا وارد آن نخواهيم شد تو و پروردگارت كه به تو وعده پيروزى داده است برويد و با عمالقه بجنگيد هنگامى كه پيروز شديد به ما خبر كنيد ما در اينجا نشسته ايم!

( قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون ) .

اين آيه نشان ميدهد كه بنى اسرائيل جسارت را در مقابل پيامبر خود به حداكثر رسانيده بودند، زيرا اولا با كلمه لن و ابدا مخالفت صريح خود را اظهار داشتند و ثانيا با اين جمله كه تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد، ما در اينجا نشسته ايم، موسى (عليه‌السلام ) و وعده هاى او را در واقع تحقير كردند، و حتى به پيشنهاد آن دو مرد الهى نيز اعتنا نكردند و شايد كمترين جوابى نگفتند.

جالب اينكه تورات كنونى نيز قسمتهاى مهمى از اين داستان را در باب چهاردهم از سفر اعداد آورده است آنجا كه مى گويد: و تمامى بنى اسرائيل بر موسى و هارون گله جو (اعتراض كننده ) شدند و همگى جماعت به ايشان گفتند: اى كاش در زمين مصر مى مرديم و يا اينكه در بيابان وفات مى كرديم كه خداوند چرا ما را به اين مرز بوم آورده است تا آنكه بشمشير افتاده، زنان ما و اطفال ما به يغما برده شوند... پس موسى و هارون در حضور جمهور جماعت بنى اسرائيل بر رو افتادند و يوشع بن نون و كاليب بن يفنه كه از جمله متجسسان زمين بودند لباس خود را دريدند...

در آيه بعد مى خوانيم كه موسى بكلى از جمعيت مايوس گشت و دست بدعا برداشت و جدائى خود را از آنها با اين عبارت تقاضا كرد: پروردگارا! من تنها اختيار دار خود و برادرم هستم، خداوندا! ميان ما و جمعيت فاسقان و متمردان جدائى بيفكن تا نتيجه اعمال خود را ببينند و اصلاح شوند.

( قال رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين ) .

البته كارى كه بنى اسرائيل كردند يعنى رد صريح فرمان پيامبرشان در سر

حد كفر بود و اگر مى بينيم قرآن لقب فاسق به آنها داده است بخاطر آن است كه فاسق معنى وسيعى دارد و هر نوع خروج از رسم عبوديت و بندگى خدا را شامل مى شود و لذا درباره شيطان نيز مى خوانيم: ففسق عن امر ربه: در برابر فرمان خدا فاسق گرديد و مخالفت كرد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه از جمله من الذين يخافون در آيات گذشته چنين استفاده مى شود كه اقليتى در ميان بنى اسرائيل بودند كه از خدا مى ترسيدند و يوشع و كاليب جزء آنها محسوب مى شدند، ولى در اينجا مى بينيم موسى تنها از خودش و برادرش هارون اسم مى برد و اشاره اى به آنها نمى كند شايد اين موضوع بخاطر آن باشد كه هارون هم جانشين موسى بود و هم شاخص ترين فرد بنى اسرائيل بعد از موسى، و لذا نام او را بخصوص برد.

سرانجام دعاى موسى (عليه‌السلام ) به اجابت رسيد و بنى اسرائيل نتيجه شوم اعمال خود را گرفتند، زيرا از طرف خداوند بموسى چنين وحى فرستاده شد كه: اين جمعيت از ورود در اين سرزمين مقدس كه مملو از انواع مواهب مادى و معنوى بود تا چهل سال محروم خواهند ماند.

( قال فانها محرمة عليهم اربعين سنة ) .

به علاوه در اين چهل سال بايد در بيابانها سرگردان باشند (يتيهون فى الارض ).

سپس بموسى مى گويد: هر چه بر سر اين جمعيت در اين مدت بيايد بجا است هيچگاه درباره آنها از اين سرنوشت غمگين مباش.

( فلا تاس على القوم الفاسقين ) .

جمله اخير شايد براى اين باشد كه پس از صدور فرمان مجازات سرگردانى بنى اسرائيل به مدت چهل سال در بيابانها، عواطف موسى تحريك شد و شايد - همانطور كه در تورات كنونى آمده است - درخواست عفو و گذشت از درگاه خداوند درباره آنها نمود، ولى به زودى به او پاسخ داده شد كه آنها چنين استحقاقى را دارند، نه استحقاق عفو و گذشت، زيرا آنها همانطور كه قرآن ميگويد: افراد فاسق و متمرد و سركشى بودند و هر كس چنين باشد چنين سرنوشتى براى او حتمى است.

بايد توجه داشت كه اين محروميت چهل ساله كه هرگز جنبه انتقامى نداشت (همانطور كه هيچيك از مجازاتهاى الهى چنين نيست بلكه يا سازنده است و يا نتيجه عمل است ) و در حقيقت فلسفه اى داشت و آن اينكه بنى اسرائيل ساليان دراز در زير ضربات استعمار فرعون به سر برده بودند و رسوبات اين دوران به صورت عقده هاى حقارت و خود كم بينى و احساس ذلت و كمبود در روح آنها لانه كرده بود و حاضر نشدند در مدتى كوتاه زير نظر رهبرى بزرگ همانند موسى (عليه‌السلام ) روح و جان خود را شستشو دهند و با يك جهش سريع براى زندگى نوينى كه توام با افتخار و قدرت و سربلندى باشد آماده شوند، و آنچه را به موسى (عليه‌السلام ) در مورد عدم اقدام به يك جهاد آزاديبخش در سرزمينهاى مقدس گفتند، دليل روشن اين حقيقت بود.

لذا ميبايست ساليان دراز در بيابانها سرگردان بمانند و نسل موجود كه نسل ضعيف و ناتوان بود تدريجا از ميان برود، نسلى نو در محيط صحرا، در محيط آزادى و حريت، در آغوش تعليمات الهى، و در عين حال در ميان مشكلات و سختيها كه به روح و جسم انسان توان و نيرو مى بخشد پرورش يابد تا بتواند دست به چنان جهادى بزنند و حكومت حق را در سرزمينهاى مقدس برپا دارد!.

آيه (27) تا (29) و ترجمه:

( واتل عليهم نبأ ابنى أدم بالحق إذ قربا قربانا فتقبل من أحدهما و لم يتقبل من الاخر قال لا قتلنك قال إ نما يتقبل الله من المتقين ) (27)( لئن بسطت إ لى يدك لتقتلنى ما أ نا بباسط يدى إ ليك لا قتلك إ نى أ خاف الله رب العالمين ) (28)( إنى أريد أن تبوأ بإ ثمى و إثمك فتكون من أصحاب النار و ذلك جز ا الظالمين ) (29)

ترجمه:

27 - داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام عملى براى تقرب (به پروردگار) انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت: بخدا سوگند تو را خواهم كشت (برادر ديگر) گفت (من چه گناهى دارم زيرا) خدا تنها از پرهيزكاران ميپذيرد!

28 - اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى من دست به قتل تو نميگشايم، چون از پروردگار جهانيان ميترسم!.

29 - من مى خواهم با گناه من و خودت (از اين عمل ) بازگردى (و بار هر دو را بدوش كشى ) و از دوزخيان گردى و همين است سزاى ستمكاران!.

تفسير:

نخستين قتل در روى زمين!

در اين آيات داستان فرزندان آدم، و قتل يكى به وسيله ديگرى، شرح داده شده است و شايد ارتباط آن با آيات سابق كه درباره بنى اسرائيل بود

اين باشد كه انگيزه بسيارى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل مسئله حسد بود، و خداوند در اين آيات به آنها گوشزد مى كند كه سرانجام حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى باشد كه حتى بخاطر آن برادر دست به خون برادر خود مى آلايد!

نخست مى فرمايد: اى پيامبر! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان.

( و اتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق ) .

ذكر كلمه بالحق ممكن است اشاره به اين باشد كه سرگذشت مزبور در عهد قديم (تورات ) با خرافاتى آميخته شده است، اما آنچه در قرآن آمده عين واقعيتى است كه روى داده است، شك نيست كه منظور از كلمه آدم در اينجا همان آدم معروف پدر نخستين نسلهاى كنونى است و اينكه بعضى احتمال داده اند منظور از آن مردمى به نام آدم از قبيله بنى اسرائيل بوده بى اساس است، زيرا اين كلمه كرارا در قرآن مجيد به همين معنى آمده است و اگر در اينجا معنى ديگرى داشت لازم بود قرينه اى ذكر شود، اما آيه من اجل ذلك... كه تفسير آن بزودى خواهد آمد، هرگز نمى تواند قرينهاى بر اين معنى بوده باشد چنانكه خواهيم گفت.

سپس بشرح داستان مى پردازد و ميگويد: در آن هنگام كه هر كدام كارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگر پذيرفته نشد.)

( اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر ) .

و همين موضوع سبب شد برادرى كه عملش قبول نشده بود ديگرى را تهديد بقتل كند، و سوگند ياد نمايد كه تو را خواهم كشت! (قال لاقتلنك ) اما برادر دوم او را نصيحت كرد و گفت اگر چنين جريانى پيش آمده گناه من نيست بلكه ايراد متوجه خود تو است كه عملت با تقوا و پرهيزگارى همراه

نبوده است و (خدا تنها از پرهيزگاران ميپذيرد).

( قال انما يتقبل الله من المتقين ) .

پس اضافه كرد: حتى اگر تو به تهديدت جامه عمل بپوشانى و دست به كشتن من دراز كنى، من هرگز مقابله به مثل نخواهم كرد و دست به كشتن تو دراز نمى كنم.

( لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى لاقتلك ) .

چرا كه من از خدا ميترسم و هرگز دست به چنين گناهى نمى آلايم( انى اخاف الله رب العالمين ) .

به علاوه من نمى خواهم بار گناه ديگرى را بدوش بكشم بلكه ميخواهم تو بار گناه من و خويش را بدوش بكشى (زيرا اگر براستى اين تهديد را عملى سازى بار گناهان گذشته من نيز بر دوش تو خواهد افتاد چرا كه حق حيات را از من سلب نمودى بايد غرامت آن را بپردازى و چون عمل صالحى ندارى بايد گناهان مرا بدوش بگيرى!)

( انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك ) .

و مسلما با قبول اين مسئوليت بزرگ از دوزخيان خواهى بود و همين است جزاى ستمكاران.

( فتكون من اصحاب النار و ذلك جزأ الظالمين ) .

چند نكته

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - در قرآن مجيد نامى از فرزندان آدم نه در اينجا و نه در جاى ديگر

برده نشده، ولى طبق آنچه در روايات اسلامى آمده است نام يكى هابيل و ديگرى قابيل بود، اما در سفر تكوين تورات باب چهارم نام يكى قائن و ديگرى هابيل ذكر شده، و به طورى كه مفسر معروف ابو الفتوح رازى مى گويد: در نام هر كدام چندين لغت است نام اولى هابيل يا هابل يا هابن بوده، و نام ديگرى قابيل يا قابين يا قابل يا قابن و يا قبن بوده است، و در هر صورت تفاوت ميان روايات اسلامى و متن تورات در مورد نام قابيل بازگشت به اختلاف لغت مى كند و مطلب مهمى نيست.

ولى شگفت آور اينكه يكى از دانشمندان مسيحى اين موضوع را بعنوان يك ايراد بر قرآن ذكر كرده كه چرا قرآن بجاى قائن، قابيل گفته است!! در حالى كه اولا - اينگونه اختلاف در لغت و حتى در ذكر نامها فراوان است مثلا تورات ابراهيم را ابراهام و قرآن او را ابراهيم ناميده.

و ثانيا - اساسا اسم هابيل و قابيل در قرآن نيست و تنها در روايات اسلامى آمده است.

2 - مى دانيم كه قربان بمعنى چيزى است كه باعث تقرب به پروردگار مى شود، اما درباره كارى كه آن دو برادر انجام داده اند در قرآن ذكرى به ميان نيامده ولى طبق بعضى از روايات اسلامى و آنچه در تورات سفر تكوين باب چهار آمده است هابيل چون دامدارى داشت يكى از بهترين گوسفندان و فراورده هاى آن را براى اين كار انتخاب نمود، و قابيل كه مردى كشاورز بود از بدترين قسمت زراعت خود خوشه ها يا آردى براى اين منظور تهيه كرد.

3 - در اينكه فرزندان آدم از كجا فهميدند كه عمل يكى در پيشگاه پروردگار پذيرفته شده و عمل ديگرى مردود، باز در قرآن توضيحى داده نشده،

تنها در بعضى از روايات اسلامى مى خوانيم كه آن دو فراورده هاى خود را به بالاى كوهى بردند، صاعقه اى به نشانه قبولى به فراورده هابيل خورد و آن را سوزاند اما ديگرى به حال خود باقى ماند و اين نشانه سابقه نيز داشته است.

اما بعضى از مفسران معتقدند كه قبولى عمل يكى، و رد عمل ديگرى، از طريق وحى به آدم به آنها اعلام گشت و علت آن هم چيزى جز اين نبود كه هابيل مردى با صفا و فداكار و با گذشت در راه خدا بود ولى قابيل مردى تاريكدل و حسود و لجوج بود، و سخنانى كه قرآن در همين آيات بعد از اين دو برادر نقل مى كند بخوبى روشنگر چگونگى روحيه آنها است.

4 - از اين آيات بخوبى استفاده مى شود كه سرچشمه نخستين اختلافات و قتل و تعدى و تجاوز در جهان انسانيت مسئله حسد بوده، و اين موضوع ما را به اهميت اين رذيله اخلاقى و اثر فوق العاده آن در رويداده هاى اجتماعى آشنا مى سازد.

آيه (30) و (31)و ترجمه:

( فطوعت له نفسه قتل أخيه فقتله فأ صبح من الخاسرين ) (30)( فبعث الله غرابا يبحث فى الا رض ليريه كيف يوارى سوءة أخيه قال ياويلتى أعجزت أن أكون مثل هذا الغراب فأ وارى سوءة أخى فأ صبح من النادمين ) (31)

ترجمه:

30 - نفس سركش تدريجا او را مصمم به كشتن برادر كرد، و او را كشت، و از زيانكاران شد.

31 - سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين جستجو (و كند و كاو) ميكرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند، او گفت: واى بر من! آيا من نميتوانم مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را دفن كنم، و سرانجام (از ترس رسوائى و بر اثر فشار وجدان از كار خود) پشيمان شد.

تفسير:

پرده پوشى بر جنايت

در اين آيات دنباله ماجراى فرزندان آدم تعقيب شده است نخست ميگويد: نفس سركش قابيل او را مصمم به كشتن برادر كرد و او را كشت.

( فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله ) .

با توجه به اينكه طوع در اصل بمعنى رام شدن چيزى است، از اين جمله چنين استفاده مى شود كه بعد از قبولى عمل هابيل، طوفانى در دل قابيل به وجود آمد از يكسو آتش حسد هر دم در دل او زبانه مى كشيد، و او را به انتقامجوئى دعوت مى كرد، و از سوى ديگر عاطفه برادرى و عاطفه انسانى و تنفر ذاتى از گناه و ظلم و بيدادگرى و قتل نفس، او را از اين جنايت باز مى داشت، ولى سرانجام نفس سركش آهسته آهسته بر عوامل باز دارنده چيره شد، و وجدان بيدار و آگاه او را رام كرد و به زنجير كشيد و براى كشتن برادر آماده ساخت، جمله طوعت در عين كوتاهى اشاره اى پر معنى به همه اينها است، زيرا ميدانيم رام كردن چيزى در يك لحظه صورت نمى گيرد، بلكه بطور تدريجى و پس از كشمكشهائى صورت مى گيرد.

سپس مى گويد: و بر اثر اين عمل زيانكار شد (فاصبح من الخاسرين ). چه زيانى از اين بالاتر كه عذاب وجدان و مجازات الهى و نام ننگين را تا دامنه قيامت براى خود خريد.

بعضى از كلمه اصبح خواسته اند استفاده كنند كه اين قتل در شب واقع شده در حالى كه اين كلمه در لغت عرب مخصوص به شب يا روز نيست، بلكه دليل بر وقوع چيزى است مانند آيه 103 آل عمران فاصبحتم بنعمته اخوانا: به بركت نعمت خداوند همه شما برادر شديد.

بطورى كه از بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده استفاده مى شود هنگامى كه قابيل برادر خود را كشت او را در بيابان افكنده بود و نمى دانست چه كند! چيزى نگذشت كه درندگان بسوى جسد هابيل روى آوردند و او (كه گويا تحت فشار شديد وجدان قرار گرفته بود) براى نجات جسد برادر خود مدتى آن را بر دوش كشيد، ولى باز پرندگان اطراف او را گرفته بودند، و در اين انتظار بودند كه چه موقع جسد را به خاك مى افكند تا به آن حمله ور شوند!.

در اين موقع همانطور كه قرآن مى گويد، خداوند زاغى را فرستاد كه خاكهاى زمين را كنار بزند و با پنهان كردن جسد بيجان زاغ ديگر، و يا با پنهان كردن قسمتى از طعمه خود، آنچنان كه عادت زاغ است، به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادر خويش را به خاك بسپارد.

( فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواة اخيه ) .

البته اين موضوع جاى تعجب نيست كه انسان مطلبى را از پرنده اى بياموزد زيرا تاريخ و تجربه هر دو نشان داده اند كه بسيارى از حيوانات داراى يك سلسله معلومات غريزى هستند كه بشر در طول تاريخ خود آنها را از آنان آموخته و دانش خود را با آن تكميل كرده است، حتى در بعضى از كتب طبى مى نويسند كه انسان در قسمتى از معلومات طبى خود مديون حيوانات است!.

سپس قرآن اضافه مى كند در اين موقع قابيل از غفلت و بيخبرى خود ناراحت شد و فرياد بر آورد كه اى واى بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم.

( قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاوارى سواة اخى ) .

اما به هر حال سرانجام از كرده خود نادم و پشيمان شد همانطور كه قرآن مى گويد:( فاصبح من النادمين ) .

آيا پشيمانى او به خاطر اين بود كه عمل زشت و ننگينش سرانجام بر پدر و مادر و احتمالا بر برادران ديگر آشكار خواهد شد! و او را شديدا سرزنش خواهند كرد! و يا به خاطر اين بود كه چرا مدتى جسد برادر را بر دوش مى كشيد و آن را دفن نمى كرد! و يا به خاطر اين بوده كه اصولا انسان بعد از انجام هر كار زشتى يك نوع حالت ناراحتى و ندامت در دل خويش احساس ميكند، ولى روشن است كه انگيزه ندامت او هر يك از احتمالات سه گانه فوق باشد دليل بر توبه او از گناه نخواهد بود، توبه آن است كه از ترس خدا و به خاطر زشتى عمل انجام گيرد، و او را وادار كند كه در آينده هرگز به سراغ چنين كارهائى نرود، اما هيچگونه نشانهاى در قرآن از صدور چنين توبه اى از قابيل به چشم نمى خورد، بلكه در آيه بعد شايد اشاره به عدم چنين توبه اى نيز باشد.

در حديثى از پيامبر اسلام نقل شده كه فرمود:

لا تقتل نفس ظلما الا كان على ابن آدم الاول كفل من دمها لانه كان اول من سن القتل.

خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نميشود مگر اينكه سهمى از مسؤ ليت آن بر عهده قابيل است كه اين سنت شوم آدمكشى را در دنيا بنا نهاد. ضمنا از اين حديث به خوبى بر مى آيد كه هر سنت زشت و شومى مادام كه در دنيا باقى است سهمى از مجازات آن بر دوش ‍ نخستين پايه گذار آن مى باشد!

شك نيست كه سرگذشت فرزندان آدم يك سرگذشت واقعى است و علاوه بر اينكه ظاهر آيات قرآن و اخبار اسلامى اين واقعيت را اثبات ميكند تعبير بالحق كه در نخستين آيه از اين آيات وارد شده نيز شاهدى براى اين موضوع است، بنابراين كسانى كه به اين آيات جنبه تشبيه و كنايه و داستان فرضى و به اصطلاح سمبوليك داده اند گفتارى بدون دليل دارند.

ولى در عين حال هيچ مانعى ندارد كه اين سرگذشت واقعى نمونه اى باشد از نزاع و جنگ مستمرى كه هميشه در زندگانى بشر بوده است: در يكسو مردان پاك و با ايمان، با اعمال صالح و مقبول درگاه خدا و در سوى ديگر افراد آلوده و منحرف با يك مشت كينه توزى و حسادت و تهديد و قلدرى، قرار داشته اند، و چه بسيار از افراد پاك كه به دست آنها شربت شهادت نوشيده اند.

ولى سرانجام آنها از عاقبت زشت اعمال ننگينشان آگاه ميشوند، و براى پرده پوشى و دفن آن بهر سو مى دوند، و در اين موقع آرزوهاى دور و دراز كه زاغ سمبل و مظهر آن است به سراغشان مى شتابد، و آنها را به پرده پوشى بر آثار جناياتشان دعوت ميكند اما در پايان جز خسران و زيان و حسرت چيزى عائدشان نخواهد شد!.