آيه (20) تا (26)و ترجمه:
(
و إذ قال موسى لقومه يقوم اذكروا نعمة الله عليكم إذ جعل فيكم أ نبيأ و جعلكم ملوكا و أتئكم مالم يؤ ت أحدا من العلمين
)
(20)(
يقوم ادخلوا الا رض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على أدباركم فتنقلبوا خسرين
)
(21)(
قالوا يموسى إ ن فيها قوما جبارين و إ نا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فإ ن يخرجوا منها فإ نا دخلون
)
(22)(
قال رجلان من الذين يخافون أنعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فإذا دخلتموه فإ نكم غلبون و على الله فتوكلوا إن كنتم مؤ منين
)
(23)(
قالوا ياموسى إنا لن ندخلها أبدا ما داموا فيها فاذهب أنت و ربك فقتلا إنا ههنا قاعدون
)
(24)(
قال رب إنى لا أملك إلا نفسى و أخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين
)
(25)(
قال فإنها محرمة عليهم أ ربعين سنة يتيهون فى الارض فلا تأ س على القوم الفاسقين
)
(26)
ترجمه:
20 - (بياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت اى قوم! نعمت خدا را بر خود متذكر شويد هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد (و زنجير استعمار فرعونى را شكست ) و شما را صاحب اختيار خود قرار داد و به شما چيزهائى بخشيد كه به هيچيك از جهانيان نداده بود.
21 - اى قوم! به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته وارد شويد و به پشت سر خود باز نگرديد (و عقب نشينى نكنيد) كه زيانكار خواهيد شد.
22 - گفتند اى موسى در آن (سرزمين ) جمعيتى ستمگرند و ما هرگز وارد آن نمى شويم تا آنها خارج شوند، اگر آنها از آن خارج شوند ما وارد خواهيم شد!
23 - دو نفر از مردانى كه از خدا مى ترسيدند و خداوند به آنها نعمت (عقل و ايمان و
شهامت ) داده بود گفتند شما وارد دروازه شهر آنان شويد هنگامى كه وارد شديد پيروز خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد.
24 - (بنى اسرائيل ) گفتند اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد آن نخواهيم شد، تو و پروردگارت برويد و (با آنان ) جنگ كنيد، ما همينجا نشسته ايم!!.
25 - (موسى ) گفت پروردگارا! من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم، ميان من و اين جمعيت گنهكار جدائى بيفكن!.
26 - خداوند (به موسى ) فرمود: اين سرزمين تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسيد) پيوسته در زمين سرگردان خواهند بود و درباره (سرنوشت ) اين جمعيت گنهكار غمگين مباش.
تفسير:
بنى اسرائيل و سرزمين مقدس
در اين آيات براى زنده كردن روح حق شناسى در يهود، و بيدار كردن وجدان آنها در برابر خطاهائى كه در گذشته مرتكب شدند، تا به فكر جبران بيفتند، نخست چنين ميگويد، به خاطر بياوريد زمانى را كه موسى به پيروان خود گفت: اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه خدا به شما ارزانى داشته است فراموش نكنيد.
(
و اذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمة الله عليكم
)
.
روشن است كه كلمه نعمة الله همه مواهب و نعمتهاى پروردگار را شامل ميشود ولى بدنبال آن اشاره به سه قسمت مهم از آنها كرده است.
نخست نعمت وجود پيامبران و رهبران فراوان در ميان آنها است كه بزرگترين موهبت الهى درباره آنان بود (اذ جعل فيكم انبيأ) تا آنجا كه ميگويند تنها در زمان موسى بن عمران بالغ بر هفتاد پيامبر وجود داشت و تمام هفتاد نفرى كه با او به كوه طور رفتند در زمره پيامبران قرار گرفتند. در پرتو اين نعمت بود كه از دره هولناك شرك و بت پرستى و گوساله پرستى رهائى يافتند و از انواع خرافات و موهومات و زشتيها و پليديها نجات پيدا كردند، و اين بزرگترين نعمت معنوى در حق آنها بود.
سپس به بزرگترين موهبت مادى كه بنوبه خود مقدمه مواهب معنوى نيز ميباشد اشاره كرده ميفرمايد: شما را صاحب اختيار جان و مال و زندگى خود قرار داد(
و جعلكم ملوكا
)
.
زيرا بنى اسرائيل ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى فرعون و فرعونيان بودند و هيچگونه اختيارى از خود نداشتند، و با آنها همچون حيوانات اسير معامله مى شد، خداوند به بركت قيام موسى بن عمران زنجيرهاى بردگى و استعمار را از دست و پاى آنها گشود و آنها را صاحب اختيار هستى و زندگى خود ساخت.
بعضى چنين پنداشته اند كه منظور از ملوك در اينجا سلاطين و پادشاهانى است كه از بنى اسرائيل برخاستند.
در حالى كه مى دانيم بنى اسرائيل تنها در دوران كوتاهى داراى حكومت و سلطنت بودند و به علاوه تنها بعضى از آنها به چنين مقامى رسيدند، در حاليكه آيه فوق ميگويد: و جعلكم ملوكا: خداوند همه شما را اين مقام داد، از اين روشن ميشود كه منظور از آيه همان است كه در بالا گفتيم.
گذشته از اين (ملك ) (بر وزن الف ) در لغت هم به معنى سلطان و زمامدار آمده و هم به معنى كسى كه مالك و صاحب اختيار چيزى است. در حديثى در تفسير در المنثور از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) چنين نقل شده است:
كانت بنو اسرائيل اذاكان لاحدهم خادم و دابة و امراة كتب ملكا:
(هنگامى كه كسى از بنى اسرائيل داراى همسر و خدمتكار و مركب بود، به او ملك مى گفتند.)
و در آخر آيه بطور كلى بنعمتهاى مهم و برجستهاى كه در آن زمان به احدى داده نشده بود اشاره فرموده ميگويد: (به شما چيزهائى داد كه به احدى از عالميان نداد.)
(
و آتاكم ما لم يؤ ت احدا من العالمين
)
.
اين نعمتهاى متنوع، فراوان بودند، از جمله نجات معجز آسا از چنگال فرعونيان و شكافته شدن دريا براى آنها و استفاده كردن از غذاى مخصوصى بنام من و سلوى كه شرح آن در جلد اول ذيل آيه 57 سوره بقره گذشت و مانند آنها.
سپس در آيه بعد جريان ورود بنى اسرائيل را به سرزمين مقدس چنين بيان ميكند: (موسى به قوم خود چنين گفت كه شما بسرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقرر داشته است وارد شويد، و براى ورود به آن از مشكلات نترسيد و از فداكارى مضايقه نكنيد، اگر به اين فرمان پشت كنيد زيان خواهيد ديد.)
(
يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين
)
.
در اينكه (ارض مقدسة ) كه در آيه فوق به آن اشاره شده چه نقطه اى است، مفسران گفتگو بسيار كرده اند بعضى آن را سرزمين بيت المقدس و بعضى شام و بعضى ديگر اردن يا فلسطين يا سرزمين طور، مى دانند، اما بعيد نيست كه منظور از سرزمين مقدس تمام منطقه شامات باشد كه با همه اين احتمالات سازگار است، زيرا اين منطقه به گواهى تاريخ مهد پيامبران الهى و سرزمين ظهور اديان بزرگ، و در طول تاريخ مدتها مركز توحيد و خداپرستى و نشر تعليمات انبيأ بوده و بهمين جهت نام سرزمين مقدس براى آن انتخاب شده است اگر چه گاهى به خصوص منطقه بيت المقدس نيز اين نام اطلاق ميشود (همانطور كه در جلد اول صفحه 183 توضيح داده شد).
و از جمله كتب الله عليكم استفاده ميشود كه خداوند چنين مقرر داشته بود كه بنى اسرائيل در اين سرزمين مقدس به آرامش و رفاه زندگى كنند (مشروط به اينكه آن را از لوث شرك و بت پرستى پاك سازند و خودشان نيز از تعليمات انبيا منحرف نشوند) اما اگر اين دستور را بكار نبندند زيانهاى سنگينى دامان آنها را خواهد گرفت.
بنابراين اگر ملاحظه مى كنيم كه نسلى از بنى اسرائيل كه اين آيه خطاب به آنها بود بالاخره موفق به ورود در اين سرزمين مقدس نشدند بلكه چهل سال در بيابان سرگردان ماندند و نسل آينده آنها اين توفيق را يافت منافاتى با جمله كتب الله لكم (خداوند براى شما مقرر داشته ) ندارد، زيرا اين تقدير مشروط بشرائطى بود كه آنها انجام ندادند همانطور كه در آيات بعد استفاده ميشود.
اما بنى اسرائيل در برابر اين پيشنهاد موسى - همانطور كه روش افراد ضعيف و ترسو و بى اطلاع است كه مايلند همه پيروزيها در سايه تصادفها و يا معجزات براى آنها فراهم شود و به اصطلاح لقمه را بگيرند و در دهانشان بگذارند به او گفتند: اى موسى! تو كه ميدانى در اين سرزمين جمعيتى جبار و زورمند زندگى مى كنند و ما هرگز در آن گام نخواهيم گذاشت تا آنها اين سرزمين را تخليه كرده و بيرون روند، هنگامى كه آنها خارج شوند ما فرمان تو را اطاعت خواهيم كرد و گام در اين سرزمين مقدس خواهيم گذاشت ).
(
قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فاناداخلون
)
.
اين پاسخ بنى اسرائيل بخوبى نشان ميدهد كه استعمار فرعونى در طول ساليان دراز چه اثر شومى روى نسل آنها گذارده بود، و كلمه لن كه معمولا بمعنى (نفى ابد) است نشان دهنده وحشت عميق اين جمعيت از دست زدن بمبارزه براى آزاد كردن و پاك ساختن سرزمين مقدس است.
ولى بنى اسرائيل مى بايست، سرزمين مقدس را با فداكارى و تلاش و كوشش و جهاد بدست آورند و اگر فرضا بر خلاف سنت الهى با يك معجزه تمام دشمنان بدون هيچگونه اقدامى محو و نابود مى شدند و بنى اسرائيل بدون رنج و زحمت و ارث اين منطقه آباد و وسيع ميشدند تازه از اداره كردن آن عاجز مى ماندند و علاقهاى به حفظ چيزى كه براى آن زحمتى نكشيده بودند، نشان نمى دادند و آمادگى و شايستگى چنان كارى را نداشتند.
ضمنا منظور از قوم جبار در اين آيه - آن گونه كه از تواريخ استفاده ميشود - جمعيت عمالقه بوده اند كه اندامهاى درشت و بلند داشتند و گاهى درباره طول قد آنها مبالغه ها شده و افسانه ها ساخته اند و مطالب مضحكى كه با هيچ دليل عملى همراه نيست پيرامون آنها مخصوصا پيرامون عوج در تواريخ ساختگى و آميخته به خرافات ديده ميشود. و چنين به نظر ميرسد كه اين گونه افسانه ها كه به پاره اى از كتب اسلامى نيز راه يافته از ساخته هاى بنى اسرائيل است كه معمولا از آنها به عنوان (اسرائيليات ) نام مى برند، شاهد اين سخن اين است كه در متن تورات فعلى نيز نمونهاى از اين افسانه ها بچشم ميخورد، در سفر اعداد اواخر فصل سيزدهم چنين ميخوانيم: درباره زمينى كه (جاسوسان بنى اسرائيلى ) تجسس نموده بودند خبر بد از آن بنى اسرائيل رسانيده گفتند: زمينى كه از آن، جهت تجسس نمودنش، گذر كرديم زمينى است كه ساكنانش را تلف مى نمايد و تمامى قومى كه در آن ديديم مردمان بلندقدند و هم در آنجا بلندقدان يعنى اولاد عناق كه بلندقدانند ديديم، و مادر نظر خود مثل ملخ نمودار بوديم و همچنين در نظر ايشان نيز مينموديم!
سپس قرآن مى گويد در اين هنگام دو نفر از مردان با ايمان كه ترس از خدا در دل آنها جاى داشت و بهمين دليل مشمول نعمتهاى بزرگ او شده بودند و روح استقامت و شهامت را با دورانديشى و آگاهى اجتماعى و نظامى آميخته بودند براى دفاع از پيشنهاد موسى (عليهالسلام
) بپاخاستند و به بنى اسرائيل گفتند: شما از دروازه شهر وارد بشويد هنگامى كه وارد شديد (و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار داديد) پيروز خواهيد شد.
(
قال رجلان من الذين يخافون انعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه فانكم غالبون
)
.
(ولى بايد در هر صورت از روح ايمان استمداد كنيد و بر خدا تكيه نمائيد تا به اين هدف برسيد.)
(
و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤ منين
)
.
درباره اينكه اين دو نفر چه كسانى بوده اند غالب مفسران نوشته اند كه آنها يوشع بن نون و كالب بن يوفنا (يفنه ) بوده اند كه از نقباى دوازده گانه بنى اسرائيل محسوب ميشدند كه سابقا به آنها اشاره كرديم.
در تفسير جمله من الذين يخافون گرچه احتمالات متعددى داده شده ولى روشن است كه مفهوم ظاهر جمله اين است كه آن دو مرد از افرادى بودند كه از خدا مى ترسيدند و بهمين دليل از غير خدا وحشتى نداشتند، جمله انعم الله عليهما: خداوند نعمتش را بر آنها ارزانى داشته بود نيز شاهد اين معنى است، چه نعمتى بالاتر از اين كه انسان تنها از خدا بترسد، نه از غير او.
در اينجا اين سؤ ال پيش ميايد كه اين دو نفر از كجا مى دانستند كه اگر بنى اسرائيل با يك حمله غافلگيرانه وارد شهر بشوند عمالقه عقب نشينى خواهند كرد!.
شايد از اين نظر بوده كه آنها علاوه بر اطمينانى كه به وعده موسى بن عمران دائر بر فتح و پيروزى داشتند مى دانستند يك قاعده كلى در تمام جنگها وجود دارد كه اگر جمعيت مهاجم بتوانند خود را بمركز اصلى دشمن برسانند يعنى در خانه او با او بجنگند معمولا پيروز خواهند شد به علاوه جمعيت عمالقه همانطور كه دانستيم داراى اندامهاى درشت بودند (اگر چه جنبه هاى افسانه اى اين مطلب را انكار كرديم ) معلوم است چنين جمعيتى در ميدانهاى جنگ بيابانى بهتر مى توانند هنرنمائى كنند اما در پيچ و خم كوچه هاى شهر آمادگى براى جنگ تن به تن كمتر دارند، از همه گذشته بطورى كه مى گويند آنها بر خلاف درشتى قامتشان افرادى ترسو بودند كه با حمله غافلگيرانه زود مرعوب ميشدند، مجموع اين جهات سبب شد كه آن دو نفر پيروزى بنى اسرائيل را در چنين حملهاى تضمين كنند.
ولى بنى اسرائيل هيچيك از اين پيشنهادها را نپذيرفتند و بخاطر ضعف و زبونى كه در روح و جان آنها لانه كرده بود، صريحا بموسى خطاب كرده، گفتند: ما تا آنها در اين سرزمينند هرگز و ابدا وارد آن نخواهيم شد تو و پروردگارت كه به تو وعده پيروزى داده است برويد و با عمالقه بجنگيد هنگامى كه پيروز شديد به ما خبر كنيد ما در اينجا نشسته ايم!
(
قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون
)
.
اين آيه نشان ميدهد كه بنى اسرائيل جسارت را در مقابل پيامبر خود به حداكثر رسانيده بودند، زيرا اولا با كلمه لن و ابدا مخالفت صريح خود را اظهار داشتند و ثانيا با اين جمله كه تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد، ما در اينجا نشسته ايم، موسى (عليهالسلام
) و وعده هاى او را در واقع تحقير كردند، و حتى به پيشنهاد آن دو مرد الهى نيز اعتنا نكردند و شايد كمترين جوابى نگفتند.
جالب اينكه تورات كنونى نيز قسمتهاى مهمى از اين داستان را در باب چهاردهم از سفر اعداد آورده است آنجا كه مى گويد: و تمامى بنى اسرائيل بر موسى و هارون گله جو (اعتراض كننده ) شدند و همگى جماعت به ايشان گفتند: اى كاش در زمين مصر مى مرديم و يا اينكه در بيابان وفات مى كرديم كه خداوند چرا ما را به اين مرز بوم آورده است تا آنكه بشمشير افتاده، زنان ما و اطفال ما به يغما برده شوند... پس موسى و هارون در حضور جمهور جماعت بنى اسرائيل بر رو افتادند و يوشع بن نون و كاليب بن يفنه كه از جمله متجسسان زمين بودند لباس خود را دريدند...
در آيه بعد مى خوانيم كه موسى بكلى از جمعيت مايوس گشت و دست بدعا برداشت و جدائى خود را از آنها با اين عبارت تقاضا كرد: پروردگارا! من تنها اختيار دار خود و برادرم هستم، خداوندا! ميان ما و جمعيت فاسقان و متمردان جدائى بيفكن تا نتيجه اعمال خود را ببينند و اصلاح شوند.
(
قال رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين
)
.
البته كارى كه بنى اسرائيل كردند يعنى رد صريح فرمان پيامبرشان در سر
حد كفر بود و اگر مى بينيم قرآن لقب فاسق به آنها داده است بخاطر آن است كه فاسق معنى وسيعى دارد و هر نوع خروج از رسم عبوديت و بندگى خدا را شامل مى شود و لذا درباره شيطان نيز مى خوانيم: ففسق عن امر ربه: در برابر فرمان خدا فاسق گرديد و مخالفت كرد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه از جمله من الذين يخافون در آيات گذشته چنين استفاده مى شود كه اقليتى در ميان بنى اسرائيل بودند كه از خدا مى ترسيدند و يوشع و كاليب جزء آنها محسوب مى شدند، ولى در اينجا مى بينيم موسى تنها از خودش و برادرش هارون اسم مى برد و اشاره اى به آنها نمى كند شايد اين موضوع بخاطر آن باشد كه هارون هم جانشين موسى بود و هم شاخص ترين فرد بنى اسرائيل بعد از موسى، و لذا نام او را بخصوص برد.
سرانجام دعاى موسى (عليهالسلام
) به اجابت رسيد و بنى اسرائيل نتيجه شوم اعمال خود را گرفتند، زيرا از طرف خداوند بموسى چنين وحى فرستاده شد كه: اين جمعيت از ورود در اين سرزمين مقدس كه مملو از انواع مواهب مادى و معنوى بود تا چهل سال محروم خواهند ماند.
(
قال فانها محرمة عليهم اربعين سنة
)
.
به علاوه در اين چهل سال بايد در بيابانها سرگردان باشند (يتيهون فى الارض ).
سپس بموسى مى گويد: هر چه بر سر اين جمعيت در اين مدت بيايد بجا است هيچگاه درباره آنها از اين سرنوشت غمگين مباش.
(
فلا تاس على القوم الفاسقين
)
.
جمله اخير شايد براى اين باشد كه پس از صدور فرمان مجازات سرگردانى بنى اسرائيل به مدت چهل سال در بيابانها، عواطف موسى تحريك شد و شايد - همانطور كه در تورات كنونى آمده است - درخواست عفو و گذشت از درگاه خداوند درباره آنها نمود، ولى به زودى به او پاسخ داده شد كه آنها چنين استحقاقى را دارند، نه استحقاق عفو و گذشت، زيرا آنها همانطور كه قرآن ميگويد: افراد فاسق و متمرد و سركشى بودند و هر كس چنين باشد چنين سرنوشتى براى او حتمى است.
بايد توجه داشت كه اين محروميت چهل ساله كه هرگز جنبه انتقامى نداشت (همانطور كه هيچيك از مجازاتهاى الهى چنين نيست بلكه يا سازنده است و يا نتيجه عمل است ) و در حقيقت فلسفه اى داشت و آن اينكه بنى اسرائيل ساليان دراز در زير ضربات استعمار فرعون به سر برده بودند و رسوبات اين دوران به صورت عقده هاى حقارت و خود كم بينى و احساس ذلت و كمبود در روح آنها لانه كرده بود و حاضر نشدند در مدتى كوتاه زير نظر رهبرى بزرگ همانند موسى (عليهالسلام
) روح و جان خود را شستشو دهند و با يك جهش سريع براى زندگى نوينى كه توام با افتخار و قدرت و سربلندى باشد آماده شوند، و آنچه را به موسى (عليهالسلام
) در مورد عدم اقدام به يك جهاد آزاديبخش در سرزمينهاى مقدس گفتند، دليل روشن اين حقيقت بود.
لذا ميبايست ساليان دراز در بيابانها سرگردان بمانند و نسل موجود كه نسل ضعيف و ناتوان بود تدريجا از ميان برود، نسلى نو در محيط صحرا، در محيط آزادى و حريت، در آغوش تعليمات الهى، و در عين حال در ميان مشكلات و سختيها كه به روح و جسم انسان توان و نيرو مى بخشد پرورش يابد تا بتواند دست به چنان جهادى بزنند و حكومت حق را در سرزمينهاى مقدس برپا دارد!.