تفسیر نمونه جلد ۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23342
دانلود: 2459


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 108 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23342 / دانلود: 2459
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 4

نویسنده:
فارسی

آيه (38) تا (40)و ترجمه:

( و السارق و السارقة فاقطعوا أ يديهما جزأ بما كسبا نكلا من الله و الله عزيز حكيم ) (38)( فمن تاب من بعد ظلمه و أ صلح فإ ن الله يتوب عليه إ ن الله غفور رحيم ) (39)( ألم تعلم أن الله له ملك السموت و الا رض يعذب من يشأ و يغفر لمن يشأ و الله على كل شى ء قدير ) (40)

ترجمه:

38 - دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى قطع كنيد، و خداوند توانا و حكيم است.

39 - اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد خداوند توبه او را مى پذيرد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

40 - آيا نمى دانى كه خداوند مالك و حكمران آسمانها و زمين است! هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند) مجازات مى كند و هر كس ‍ را بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد و خداوند بر هر چيزى قادر است.

تفسير:

مجازات دزدان

در چند آيه قبل احكام محارب يعنى كسى كه با تهديد به اسلحه آشكارا متعرض جان و مال و نواميس مردم مى شود بيان شد، در اين آيات، به همين تناسب، حكم دزد يعنى كسى كه بطور پنهانى و مخفيانه اموال مردم را مى برد بيان گرديده است:

نخست مى فرمايد: دست مرد و زن سارق را قطع كنيد.

( و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما ) .

در اينجا مرد دزد بر زن دزد مقدم داشته شده در حالى كه در آيه حد زنا كار، زن زاينه بر مرد زانى مقدم ذكر شده است، اين تفاوت شايد به خاطر آن باشد كه در مورد دزدى عامل اصلى بيشتر مردانند و در مورد ارتكاب زنا عامل و محرك مهمتر زنان بيبند و بار!.

سپس مى گويد: اين كيفرى است در برابر اعمالى كه انجام داده اند و مجازاتى است از طرف خداوند.

( جزأ بما كسبا نكالا من الله) .

در حقيقت در اين جمله اشاره به آن است كه اولا - اين كيفر نتيجه كار خودشان است و چيزى است كه براى خود خريده اند و ثانيا - هدف از آن پيشگيرى و بازگشت به حق و عدالت است (زيرا نكال به معنى مجازاتى است كه به منظور پيشگيرى و ترك گناه انجام مى شود - اين كلمه در اصل به معنى لجام و افسار است و سپس به هر كارى كه جلوگيرى از انحراف كند گفته شده است ) و در پايان آيه براى رفع اين توهم كه مجازات مزبور عادلانه نيست مى فرمايد: خداوند هم توانا و قدرتمند است، بنابراين دليلى ندارد كه از كسى انتقام بگيرد و هم حكيم است بنابراين دليلى ندارد كه كسى را بى حساب مجازات كند( و الله عزيز حكيم ) .

در آيه بعد راه بازگشت را به روى آنها گشوده و مى فرمايد: كسى كه بعد از اين ستم توبه كند و در مقام اصلاح و جبران برآيد خداوند او را خواهد بخشيد زيرا خداوند آمرزنده مهربان است.

( فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم ) .

آيا به وسيله توبه تنها گناه او بخشوده مى شود و يا اينكه حد سرقت (بريدن دست ) نيز ساقط خواهد شد! معروف در ميان فقهاى ما اين است كه: اگر قبل از ثبوت سرقت در دادگاه اسلامى توبه كند حد سرقت نيز از او برداشته مى شود، ولى هنگامى كه از طريق دو شاهد عادل، جرم او ثابت شد با توبه از بين نمى رود. در حقيقت توبه حقيقى كه در آيه به آن اشاره شده آن است كه قبل از ثبوت حكم در محكمه انجام گيرد، و گرنه هر سارقى هنگامى كه خود را در معرض مجازات ديد اظهار توبه خواهد نمود و موردى براى اجراى حق باقى نخواهد ماند و به تعبير ديگر توبه اختيارى آن است كه قبل از ثبوت جرم در دادگاه انجام گيرد، و گرنه توبه اضطرارى همانند توبه اى كه به هنگام مشاهده عذاب الهى و يا آثار مرگ صورت مى گيرد ارزشى ندارد، و به دنبال حكم توبه سارقان روى سخن را به پيامبر بزرگ اسلام كرده، مى فرمايد: آيا نمى دانى كه خداوند مالك آسمان و زمين است و هر گونه صلاح بداند در آنها تصرف مى كند، هر كس را كه شايسته مجازات بداند مجازات، و هر كس را كه شايسته بخشش ببيند مى بخشد و او بر هر چيز توانا است.

( الم تعلم ان الله له ملك السموات و الارض يعذب من يشأ و يغفر لمن يشأ و الله على كل شى قدير ) .

در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه داشت:

الف - شرائط مجازات سارق.

قرآن در اين حكم همانند سائر احكام ريشه مطلب را بيان كرده و شرح آن به سنت پيامبر واگذار شده است، آنچه از مجموع روايات اسلامى استفاده مى شود اين است كه اجراى اين حد اسلامى (بريدن دست ) شرائط زيادى دارد كه بدون آن اقدام به اين كار جائز نيست از جمله اينكه:

1 - متاعى كه سرقت شده بايد حداقل يك ربع دينار باشد.

2 - از جاى محفوظى مانند خانه و مغازه و جيبهاى داخلى سرقت شود.

3 - در قحط سالى كه مردم گرسنه اند و راه به جائى ندارند نباشد.

4 - سارق عاقل و بالغ باشد، و در حال اختيار دست به اين كار بزند.

5 - سرقت پدر از مال فرزند، يا سرقت شريك از مال مورد شركت اين حكم را ندارد.

6 - سرقت ميوه از درختان باغ را نيز از اين حكم استثنأ كرده اند.

7 - كليه مواردى كه احتمال اشتباهى براى سارق در ميان باشد كه مال خود را به مال ديگرى احتمالا اشتباه كرده است از اين حكم مستثنى است.

و پاره اى از شرائط ديگر كه شرح آن در كتب فقهى آمده است. اشتباه نشود منظور از ذكر شرائط بالا اين نيست كه سرقت تنها در صورت اجتماع اين شرائط حرام است، بلكه منظور اين است كه اجراى حد مزبور، مخصوص اينجا است و گرنه سرقت به هر شكل به هر صورت، و به هر اندازه و هر كيفيت در اسلام حرام است.

ب - اندازه قطع دست سارق.

معروف در ميان فقهاى ما با استفاده از روايات اهل بيت (عليهما‌السلام ) اين است كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مى شود، نه بيشتر، اگر چه فقهاى اهل تسنن بيش از آن گفته اند.

ج - آيا اين مجازات اسلامى خشونت آميز است!

بارها اين ايراد از طرف مخالفان اسلام و يا پاره اى از مسلمانان كم اطلاع شده است كه اين مجازات اسلامى بسيار شديد به نظر مى رسد و اگر بنا بشود اين حكم در دنياى امروز عمل شود بايد بسيارى از دستها را ببرند، به علاوه اجراى اين حكم سبب مى شود كه يك نفر گذشته از اينكه عضو حساسى از بدن خود را از دست دهد تا پايان عمر انگشت نما باشد.

در پاسخ اين ايراد بايد به اين حقيقت توجه داشت كه:

اولا - همانطور كه در شرائط اين حكم گفتيم هر سارقى مشمول آن نخواهد شد بلكه تنها يك دسته از سارقان خطرناك هستند كه رسما مشمول آن مى شوند.

ثانيا - با توجه به اينكه راه اثبات جرم در اسلام شرائط خاصى دارد اين موضوع باز هم تقليل پيدا مى كند.

ثالثا - بسيارى از ايرادهائى كه افراد كم اطلاع بر قوانين اسلام مى كنند به خاطر آن است كه يك حكم را به طور مستقل و منهاى تمام احكام ديگر مورد بررسى قرار مى دهند، يعنى به عبارت ديگر آن حكم را در يك جامعه صددرصد غير اسلامى فرض مى كنند، ولى اگر توجه داشته باشيم كه اسلام تنها اين يك حكم نيست بلكه مجموعه احكامى است كه پياده شدن آن در يك اجتماع سبب اجراى عدالت اجتماعى، و مبارزه با فقر، و تعليم و تربيت صحيح، و آموزش و پرورش كافى، آگاهى و بيدارى و تقوا مى گردد، روشن مى شود كه مشمولان اين حكم چه اندازه كم خواهند بود اشتباه نشود، منظور اين نيست كه در جوامع امروز اين حكم نبايد اجرأ شود بلكه منظور اين است كه هنگام داورى و قضاوت بايد تمام اين جوانب را در نظر گرفت.

خلاصه حكومت اسلامى موظف است كه براى تمام افراد ملت خود نيازمنديهاى اولى زندگى را فراهم سازد، و به آنها آموزش لازم دهد، و از نظر اخلاقى نيز تربيت كند، بديهى است در چنان محيطى افراد مختلف بسيار كم خواهند شد.

رابعا- اگر ملاحظه مى كنيم امروز دزدى فراوان است به خاطر آن است كه چنين حكمى اجرأ نمى شود و لذا در محيطهائى كه اين حكم اسلامى اجرأ مى گردد (مانند محيط عربستان سعودى كه تا سالهاى اخير اين حكم در آن اجرأ مى شد) امنيت فوق العاده اى از نظر مالى در همه جا حكمفرما بود. بسيارى از زائران خانه خدا با چشم خود چمدانها يا كيفهاى پول را در كوچه و خيابانهاى حجاز ديده اند كه هيچكس جرئت دست زدن به آن را ندارد تا اينكه مامورين اداره جمع آورى گمشدهها بيايند و آن را به اداره مزبور ببرند و صاحبش بيايد و نشانه دهد و بگيرد. غالب مغازهها در شبها در و پيكرى ندارند و در عين حال كسى هم دست به سرقت نمى زند.

جالب اينكه اين حكم اسلامى با اينكه قرنها اجرأ مى شد و در پناه آن مسلمانان آغاز اسلام در امنيت و رفاه مى زيستند در مورد تعداد بسيار كمى از افراد كه از چند نفر تجاوز نمى كرد اين حكم در طى چند قرن اجرأ گرديد.

آيا بريدن چند دست خطا كار براى امنيت چند قرن يك ملت قيمت گزافى است كه پرداخت مى شود!

د - بعضى اشكال مى كنند.

كه اجراى اين حد در مورد سارق به خاطر يك ربع دينار منافات با آنهمه احترامى كه اسلام براى جان مسلمان و حفظ او از هر گونه گزند قائل شده

ندارد، تا آنجا كه ديه بريدن چهار انگشت يك انسان مبلغ گزافى تعيين شده است.

اتفاقا همين سؤ ال - به طورى كه از بعضى از تواريخ بر مى آيد - از عالم بزرگ اسلام، علم الهدى مرحوم سيد مرتضى، در حدود يك هزار سال قبل شد، سؤ ال كننده موضوع سؤ ال خود را طى شعرى به شرح ذيل مطرح كرد:

يد بخمس مئين عسجد وديت ما بالها قطعت فى ربع دينار!

يعنى: دستى كه ديه آن پانصد دينار است.

چرا به خاطر يك ربع دينار بريده مى شود!

سيد مرتضى در جواب او اين شعر را سرود:

عز الامانة اغلاها و ارخصها ذل الخيانة فافهم حكمة البارى

يعنى عزت امانت آن دست را گرانقيمت كرد.

و ذلت خيانت بهاى آن را پائين آورد، فلسفه حكم خدا را بدان.

آيه (41)و ترجمه:

( يأ يها الرسول لا يحزنك الذين يسرعون فى الكفر من الذين قالوا ءامنا بأ فوههم و لم تؤ من قلوبهم و من الذين هادوا سمعون للكذب سمعون لقوم أخرين لم يأ توك يحرفون الكلم من بعد مواضعه يقولون إ ن أ وتيتم هذا فخذوه و إن لم تؤ توه فاحذروا و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيا أ ولئك الذين لم يرد الله أن يطهر قلوبهم لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم ) (41)( سمعون للكذب أكلون للسحت فإن جأوك فاحكم بينهم أو أعرض عنهم و إن تعرض عنهم فلن يضروك شيا و إن حكمت فاحكم بينهم بالقسط إن الله يحب المقسطين ) (42)

ترجمه:

41 - اى فرستاده (خدا) آنها كه با زبان مى گويند ايمان آورده ايم و قلب آنها ايمان نياورده و در مسير كفر بر يكديگر سبقت مى جويند تو را اندوهگين نكنند و (همچنين ) از يهوديان (كه اين راه را مى پيمايند) آنها زياد به سخنان تو گوش مى دهند تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند، آنها جاسوسان جمعيت ديگرى هستند كه خود آنها نزد تو نيامده اند، آنها سخنان را از محل خود تحريف مى كنند، و مى گويند اگر اين را (كه ما مى خواهيم ) به شما دادند (و محمد بر طبق خواسته شما داورى كرد) بپذيريد و الا دورى كنيد (و عمل ننمائيد) و كسى را كه خدا (بر اثر گناهان پى در پى ) بخواهد مجازات كند قادر به دفاع از او نيستى، آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاك كند، در دنيا رسوائى و در آخرت مجازات بزرگ نصيب آنان خواهد شد.

42 - آنها بسيار به سخنان تو گوش مى دهند تا آنرا تكذيب كنند، مال حرام فراوان مى خورند اگر نزد تو آمدند در ميان آنان داورى كن يا (اگر صلاح بود) آنها را بحال خود واگذار و اگر از آنها صرف نظر كنى به تو زيان نمى رسانند و اگر ميان آنها داورى كنى با عدالت داورى كن كه خدا عادلان را دوست دارد

شان نزول:

در شان نزول اين آيه، روايات متعددى وارد شده كه از همه روشنتر، روايتى است كه از امام باقر (عليه‌السلام ) در اين زمينه نقل گرديده كه خلاصه اش چنين است:

يكى از اشراف يهود خيبر كه داراى همسر بود، با زن شوهردارى كه او هم از خانواده هاى سرشناس خيبر محسوب مى شد عمل منافى عفت انجام داد، يهوديان از اجراى حكم تورات (سنگسار كردن ) در مورد آنها ناراحت بودند، و به دنبال راه حلى مى گشتند كه آن دو را از حكم مزبور معاف سازد در عين حال پايبند بودن خود را به احكام الهى نشان دهند، اين بود كه به هم مسلكان خود در مدينه پيغام فرستادند كه حكم اين حادثه را از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بپرسند (تا اگر در اسلام حكم سبكترى بود آن را انتخاب كنند و در غير اين صورت آنرا نيز بدست فراموشى بسپارند و شايد از اين طريق مى خواستند توجه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را نيز به خود جلب كنند و خود را دوست مسلمانان معرفى نمايند) به همين جهت جمعى از بزرگان يهود مدينه به خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شتافتند، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: آيا هر چه حكم كنم مى پذيريد! آنها گفتند: بخاطر همين نزد تو آمده ايم!

در اين موقع حكم سنگباران كردن كسانى كه مرتكب زناى محصنه مى شوند نازل گرديد ولى آنها از پذيرفتن اين حكم (به عذر اينكه در مذهب آنها چنين حكمى نيامده شانه خالى كردند!) پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اضافه كرد، اين همان حكمى است كه در تورات شما نيز آمده آيا موافقيد كه يكى از شما را به داورى بطلبم و هر چه او از زبان تورات نقل كرد بپذيريد، گفتند: آرى.

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفت: ابن صوريا كه در فدك زندگى مى كند چگونه عالمى است! گفتند: او از همه يهود به تورات آشناتر است، به دنبال او فرستادند و هنگامى كه نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد به او فرمود: ترا به خداوند يكتائى كه تورات را بر موسى (عليه‌السلام ) نازل كرد و دريا را براى نجات شما شكافت و دشمن شما فرعون را غرق نمود و در بيابان شما را از مواهب خود بهرهمند ساخت سوگند مى دهم بگو آيا حكم سنگباران كردن در چنين موردى در تورات بر شما نازل شده است يا نه!

او در پاسخ گفت: سوگندى به من دادى كه ناچارم بگويم آرى چنين حكمى در تورات آمده است.

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفت: چرا از اجراى اين حكم سرپيچى مى كنيد!

او در جواب گفت: حقيقت اين است كه ما در گذشته اين حد را درباره افراد عادى اجرا مى كرديم ولى در مورد ثروتمندان و اشراف خوددارى مى نموديم، اين بود كه گناه مزبور در طبقات مرفه جامعه ما رواج يافت تا اينكه پسر عموى يكى از روساى ما مرتكب اين عمل زشت شد، و طبق معمول از مجازات او صرفنظر كردند، در همين اثنا يك فرد عادى مرتكب اين كار گرديد، هنگامى كه مى خواستند او را سنگباران كنند، خويشان او اعتراض كردند و گفتند: اگر بنا هست اين حكم اجرا بشود بايد در مورد هر دو اجرا بشود به همين جهت ما نشستيم و قانونى سبكتر از قانون سنگسار كردن تصويب نموديم و آن اين بود كه به هر يك چهل تازيانه بزنيم و روى آنها را سياه كرده و وارونه سوار مركب كنيم و در كوچه و بازار بگردانيم!

در اين هنگام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داد كه آن مرد و زن را در مقابل مسجد سنگسار كنند.

و فرمود: خدايا من نخستين كسى هستم كه حكم ترا زنده نمودم بعد از آنكه يهود آن را از بين بردند.

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و جريان مزبور را به طور فشرده بيان كرد.

تفسير:

داورى ميان دوست و دشمن

از اين آيه و چند آيه بعد از آن استفاده مى شود كه قضات اسلام حق دارند با شرايط خاصى درباره جرائم و جنايات غير مسلمانان نيز قضاوت كنند كه شرح آن طى اين آيات بيان خواهد شد.

آيه فوق با خطاب يا ايها الرسول (اى فرستاده!) آغاز شده اين تعبير تنها در دو جاى قرآن ديده مى شود يكى در اينجا و ديگرى در آيه 67 همين سوره كه مساله ولايت و خلافت مطرح است مى باشد، گويا به خاطر اهميت موضوع و ترس و واهمه اى كه از دشمن در كار بوده مى خواهد حس مسئوليت را در پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد كه تو صاحب رسالتى آنهم رسالتى از طرف ما، بنابراين بايد در بيان حكم استقامت بخرج دهى.

سپس به دلدارى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به عنوان مقدمه اى براى حكم بعد پرداخته و مى فرمايد: آنها كه با زبان، مدعى ايمانند و قلب آنها هرگز ايمان نياورده و در كفر بر يكديگر سبقت مى جويند هرگز نبايد مايه اندوه تو شوند (زيرا اين وضع تازگى ندارد).

( لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم و لم تؤ من قلوبهم ) .

بعضى معتقدند تعبير يسارعون فى الكفر با تعبير يسارعون الى الكفر تفاوت دارد زيرا جمله اول درباره كسانى گفته مى شود كه كافرند و در درون كفر غوطه ور، و براى رسيدن به مرحله نهائى كفر بر يكديگر سبقت مى جويند، ولى جمله دوم درباره كسانى گفته مى شود كه در خارج از محدوده كفر به سوى آن در حركتند و بر يكديگر سبقت مى گيرند.

بعد از ذكر كارشكنيهاى منافقان و دشمنان داخلى به وضع دشمنان خارجى و يهود پرداخته و مى گويد: همچنين كسانى كه از يهود نيز اين مسير را مى پيمايند نبايد مايه اندوه تو شوند( و من الذين هادوا ) .

بعد اشاره به پاره اى از اعمال نفاق آلود آنان كرده، مى گويد: آنها زياد به سخنان تو گوش مى دهند اما اين گوش دادن براى درك اطاعت نيست بلكه براى اين است كه دستاويزى براى تكذيب و افترا بر تو پيدا كنند( سماعون للكذب ) .

اين جمله تفسير ديگرى نيز دارد، آنها به دروغهاى پيشوايان خود فراوان گوش مى دهند. ولى حاضر به پذيرش سخن حق نيستند.

صفت ديگر آنها اين است كه نه تنها براى دروغ بستن به مجلس شما حاضر مى شوند بلكه در عين حال جاسوسهاى ديگران كه نزد تو نيامده اند نيز مى باشند.

( سماعون لقوم آخرين لم ياتوك ) .

و به تفسير ديگر آنها گوش بر فرمان جمعيت خودشان دارند و دستورشان اين است كه اگر از تو حكمى موافق ميل خود بشنوند بپذيرند و اگر بر خلاف ميلشان بود مخالفت كنند، بنابراين اينها مطيع و شنواى فرمان بزرگان خود هستند نه فرمان تو، در چنين حالى مخالفت آنها نبايد مايه اندوه تو گردد، زيرا از آغاز به قصد پذيرش حق نزد تو نيامدند.

ديگر از صفات آنها اين است كه سخنان خدا را تحريف مى كنند (خواه تحريف لفظى و يا تحريف معنوى ) هر حكمى را بر خلاف منافع و هوسهاى خود تشخيص دهند آن را توجيه و تفسير و يا بكلى رد مى كنند.

( يحرفون الكلم من بعد مواضعه ) .

عجبتر اينكه آنها پيش از آنكه نزد تو بيايند تصميم خود را گرفته اند، بزرگان آنها به آنان دستور داده اند كه اگر محمد حكمى موافق خواست ما گفت بپذيريد و اگر بر خلاف خواست ما بود از آن دورى كنيد.

( يقولون ان اوتيتم هذا فخذوه و ان لم تؤ توه فاحذروا ) .

اينها چنان در گمراهى فرو رفته اند و افكارشان بقدرى متحجر شده كه بدون هر گونه انديشه و مطالعه آنچه را كه بر خلاف مطالب تحريف شده آنان باشد رد مى كنند، و به اين ترتيب اميدى به هدايت آنها نيست، و خدا مى خواهد به اين وسيله آنها را مجازات كرده و رسوا كند (و كسى كه خدا اراده مجازات و رسوائى او را كرده است هرگز تو قادر بر دفاع از او نيستى ).

( و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيئا ) .

آنها بقدرى آلوده اند كه قابل شستشو نمى باشند بهمين دليل (آنها كسانى هستند كه خدا نمى خواهد قلب آنها را شستشو دهد).

( اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم ) .

زيرا كار خدا هميشه آميخته با حكمت است و آنها كه با اراده و خواست خود يك عمر كجروى كرده اند و به نفاق و دروغ و مخالفت با حق و حقيقت و تحريف قوانين الهى آلوده بوده اند، بازگشت آنها عادتا ممكن نيست، و در پايان آيه مى فرمايد: (آنها هم در اين دنيا رسوا و خوار خواهند شد و هم

در آخرت كيفر عظيمى خواهند داشت.

( لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم ) .

در آيه دوم بار ديگر قرآن تاكيد ميكند كه آنها گوش شنوا براى شنيدن سخنان تو و تكذيب آن دارند (و يا گوش شنوائى براى شنيدن دروغهاى بزرگانشان دارند).

( سماعون للكذب ) .

اين جمله به عنوان تاكيد و اثبات اين صفت زشت براى آنها تكرار شده است.

علاوه بر اين آنها زياد اموال حرام و ناحق و رشوه مى خورند.

( اكالون للسحت ) .

سپس به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اختيار ميدهد كه هرگاه اين گونه اشخاص براى داورى به او مراجعه كردند مى تواند در ميان آنها داورى به احكام اسلام كند و مى تواند از آنها روى گرداند.

( فان جاؤ ك فاحكم بينهم او اعرض عنهم ) .

البته منظور اين نيست كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تمايلات شخصى را در انتخاب يكى از اين دو راه دخالت دهد بلكه منظور اين است شرائط و اوضاع را در نظر بگيرد اگر مصلحت بود دخالت و حكم كند و اگر مصلحت نبود صرفنظر نمايد.

و براى تقويت روح پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اضافه مى كند اگر صلاح بود كه از آنها روى بگردانى هيچ زيانى نمى توانند بتو برسانند.

( و ان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا ) .

و اگر خواستى در ميان آنها داورى كنى حتما بايد اصول عدالت را رعايت نمائى زيرا خداوند افراد دادگر و عدالت پيشه را دوست دارد.

( و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين ) .

در اينكه اين حكم يعنى تخيير حكومت اسلامى ميان داورى كردن به احكام اسلام درباره غير مسلمانان و يا صرفنظر كردن از داورى، نسخ شده و يا به قوت خود باقى است در ميان مفسران گفتگو است.

بعضى معتقدند كه در محيط حكومت اسلامى هر كس زندگى مى كند، خواه مسلمان باشد يا غير مسلمان از نظر حقوقى و جزائى مشمول مقررات اسلام هست، بنابراين حكم آيه فوق يا نسخ شده و يا مخصوص به غير كفار ذمى است (يعنى كفارى كه به عنوان يك اقليت در كشور اسلامى زندگى ندارند بلكه با مسلمانان پيمانهائى برقرار ساخته و با آنان رفت و آمد دارند).

ولى بعضى ديگر معتقدند كه حكومت اسلامى هم اكنون نيز درباره غير مسلمانان اين اختيار را دارد كه شرائط و اوضاع را در نظر گرفته چنانچه مصلحت ببيند طبق احكام اسلام درباره آنها رفتار كند و يا آنها را به قوانين خودشان رها سازد (تحقيق و توضيح بيشتر درباره اين حكم را در بحث قضأ در كتب فقهى بخوانيد).

آيه (43)و ترجمه:

( و كيف يحكمونك و عندهم التورئة فيها حكم الله ثم يتولون من بعد ذلك و ما أ ولئك بالمؤ منين ) (43)

ترجمه:

43 - آنها چگونه تو را به داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد ايشان است و در آن حكم خدا هست (وانگهى ) پس از داورى خواستن از حكم تو روى مى گردانند، و آنها مؤ من نيستند

تفسير:

اين آيه بحث درباره يهود را در مورد داورى خواستن از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مى كند و از روى تعجب مى گويد: چگونه اينها ترا به داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد آنها است و حكم خدا در آن آمده است.

( و كيف يحكمونك و عندهم التورية فيها حكم الله ) .

بايد دانست كه حكم مزبور يعنى (حكم سنگسار كردن زن و مردى كه زناى محصنه كرده اند) در تورات كنونى در فصل بيست و دوم از سفر تثنيه آمده است.

تعجب از اين است كه آنها تورات را يك كتاب منسوخ نمى دانند، و آئين اسلام را باطل مى شمرند با اين حال چون احكام تورات موافق اميالشان نيست آن را رها كرده و به سراغ حكمى مى روند كه از نظر اصولى با آن موافق نيستند. و از آن عجبتر اينكه بعد از انتخاب تو براى داورى، حكم تو را كه موافق حكم تورات است چون بر خلاف ميل آنها است نمى پذيرند.

( ثم يتولون من بعد ذلك ) .

حقيقت اين است كه آنها اصولا ايمان ندارند و گر نه با احكام خدا چنين بازى نمى كردند.

( و ما اولئك بالمؤ منين ) .

ممكن است ايراد شود كه چگونه آيه فوق مى گويد: حكم خدا در تورات ذكر شده است در حالى كه ما با الهام گرفتن از آيات قرآن و اسناد تاريخى تورات را تحريف يافته مى دانيم و همين تورات تحريف يافته در زمان پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بوده است؟

ولى بايد توجه داشت كه اولا - ما تمام تورات را تحريف يافته نمى دانيم بلكه قسمتى از آن را مطابق واقع مى دانيم و اتفاقا حكم فوق از اين احكام تحريف نايافته مى باشد ثانيا - تورات هر چه بوده نزد يهوديان يك كتاب آسمانى و تحريف نايافته محسوب مى شده با اين حال آيا جاى تعجب نيست كه آنها به آن عمل نكنند؟!.

آيه (44)و ترجمه:

( إنا أنزلنا التورئة فيها هدى و نور يحكم بها النبيون الذين أسلموا للذين هادوا و الربنيون و الا حبار بما استحفظوا من كتب الله و كانوا عليه شهدأفلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا بايتى ثمنا قليلا و من لم يحكم بما أنزل الله فأ ولئك هم الكفرون ) (44)

ترجمه:

44 - ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود و پيامبران كه تسليم در برابر فرمان خدا بودند، با آن، براى يهوديان حكم مى كردند و (همچنين ) علمأ و دانشمندان به اين كتاب الهى كه به آنها سپرده شده بود و بر آن گواه بودند، داورى مى نمودند، بنابراين (از داورى كردن بر طبق آيات الهى ) از مردم نهراسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاى ناچيز نفروشيد و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند كافرند.

تفسير:

اين آيه و آيه بعد، بحث گذشته را تكميل كرده، و اهميت كتاب آسمانى موسى (عليه‌السلام ) يعنى تورات را چنين شرح مى دهد: ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود هدايت به سوى حق و نور و روشنائى بر

ساختن تاريكيهاى جهل و نادانى.

( انا انزلنا التوراة فيها هدى و نور ) .

به همين جهت پيامبران الهى كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند و بعد از نزول تورات روى كار آمدند همگى بر طبق آن براى يهود، حكم مى كردند.

( يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا ) .

نه تنها آنها چنين مى كردند بلكه علماى بزرگ يهود و دانشمندان با ايمان و پاك آنها، بر طبق اين كتاب آسمانى كه به آنها سپرده شده بود، و بر آن گواه بودند داورى مى كردند.

( و الربانيون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب الله و كانوا عليه شهدأ ) .

در اينجا روى سخن را به آن دسته از دانشمندان اهل كتاب كه در آن عصر مى زيستند كرده و مى گويد: از مردم نترسيد و احكام واقعى خدا را بيان كنيد، بلكه از مخالفت من بترسيد كه اگر حق را كتمان كنيد مجازات خواهيد شد.

( فلا تخشوا الناس و اخشون ) .

و همچنين آيات خدا را به بهاى كمى نفروشيد.

( و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلا ) .

در حقيقت سرچشمه كتمان حق و احكام خدايا ترس از مردم و عوامزدگى است و يا جلب منافع شخصى و هر كدام باشد نشانه ضعف ايمان و سقوط شخصيت است، و در جمله هاى بالا به هر دو اشاره شده است.

و در پايان آيه، حكم قاطعى درباره اينگونه افراد كه بر خلاف حكم خدا داورى مى كنند صادر كرده، مى فرمايد: آنها كه بر طبق احكام خدا داورى نمى كنند، كافرند.

( و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون ) .

روشن است عدم داورى بر طبق حكم خدا اعم از اين است كه سكوت كنند و اصلا داورى نكنند و با سكوت خود مردم را به گمراهى بيفكنند، و يا سخن بگويند و بر خلاف حكم خدا بگويند، اين موضوع نيز روشن است كه كفر داراى مراتب و درجات مختلفى است كه از انكار اصل وجود خداوند شروع مى شود و مخالفت و نافرمانى و معصيت او را نيز در بر مى گيرد، زيرا ايمان كامل انسانرا به عمل بر طبق آن دعوت مى كند و آنها كه عمل ندارند ايمانشان كامل نيست اين آيه مسئوليت شديد دانشمندان و علماى هر امت را در برابر طوفانهاى اجتماعى و حوادثى كه در محيطشان مى گذرد روشن مى سازد، و با بيانى قاطع آنها را به مبارزه بر ضد كجرويها و عدم ترس از هيچكس دعوت مى نمايد.