تفسیر نمونه جلد ۴

تفسیر نمونه7%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 108 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24961 / دانلود: 2777
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۴

نویسنده:
فارسی

آيه (۹۳)و ترجمه:

( و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خلدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و أ عد له عذابا عظيما ) (۹۳)

ترجمه:

۹۳ - و هر كسى فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و از رحمتش او را دور مى سازد و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است.

شان نزول

(مقيس بن صبابه كنانى ) كه يكى از مسلمانان بود، كشته برادر خود (هشام ) را در محله (بنى النجار) پيدا كرد، جريان را به عرض پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسانيد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او را به اتفاق (قيس بن هلال فهزى ) نزد بزرگان بنى النجار فرستاد و دستور داد كه اگر قاتل هشام را مى شناسند، او را تسليم برادرش (مقيس ) نمايند و اگر نمى شناسند، خونبها و ديه او را بپردازند آنان هم چون قاتل را نمى شناختند، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و به اتفاق (قيس بن هلال ) به طرف مدينه حركت كردند در بين راه بقاياى افكار جاهليت مقيس را تحريك نمود و با خود گفت: قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلت است، لذا هم سفر خود را كه از قبيله (بنى النجار) بود به انتقام خون برادر كشت و به طرف مكه فرار نمود و از اسلام نيز كناره گيرى كرد.

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هم در مقابل اين خيانت خون او را مباح نمود، و آيه فوق به همين مناسبت نازل شد كه مجازات قتل عمد در آن بيان شده است.

تفسير:

مجازات قتل عمد

بعد از بيان حكم قتل خطا در اين آيه به مجازات كسى كه فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند اشاره مى كند.

از آنجا كه آدم كشى يكى از بزرگترين جنايات و گناهان خطرناك است و اگر با آن مبارزه نشود، امنيت كه يكى از مهمترين شرائط يك اجتماع سالم است به كلى از بين مى رود، قرآن در آيات مختلف آن را با اهميت فوقالعادهاى ذكر كرده است، تا آنجا كه قتل بيدليل يك انسان را همانند كشتن تمام مردم روى زمين معرفى مى كند.

( من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا ) .

آنكس كه انسانى را بدون اينكه قاتل باشد و يا در زمين فساد كند بكشد، گويا همه مردم را كشته است.

به همين دليل در آيه مورد بحث نيز براى كسانى كه فرد با ايمانى را عمدا به قتل برسانند چهار مجازات و كيفر شديد اخروى (علاوه بر مسئله قصاص كه مجازات دنيوى است ) ذكر شده است:

۱ - خلود يعنى جاودانه در آتش دوزخ ماندن.

( و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها ) .

۲ - خشم و غضب الهى( و غضب الله عليه ) .

۳ - دورى از رحمت خدا( و لعنه ) .

۴ - مهيا ساختن عذاب عظيمى براى او( و اعد له عذابا عظيما ) .

و به اين ترتيب از نظر مجازات اخروى حد اكثر تشديد در مورد قتل عمدى شده است، به طورى كه در هيچ مورد از قرآن اينچنين مجازات شديدى بيان نگرديده و اما كيفر دنيوى قتل عمد همان قصاص است كه شرح آن در ذيل آيه ۱۷۹ سوره بقره در جلد اول صفحه ۴۴۲ گذشت ).

آيا قتل نفس موجب مجازات جاودانى است در اينجا سوالى پيش مى آيد كه (خلود) يعنى مجازات جاودانى مخصوص كسانى است كه بيايمان از دنيا بروند در حالى كه قاتل عمدى ممكن است ايمان داشته باشد و حتى پشيمان گردد و از گناه بزرگى كه انجام داده جدا توبه كند و گذشته را تا آنجا كه قدرت دارد جبران نمايد.

در پاسخ اين سوال مى توان گفت:

منظور از قتل مؤ من در آيه اين است كه انسانى را به خاطر ايمان داشتن بقتل برساند و يا كشتن او را مباح بشمرد، روشن است كه چنين قتل نشانه كفر قاتل است و لازمه آن خلود در عذاب مى باشد.

حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) نيز به اين مضمون نقل شده است.

۲ - اين احتمال نيز هست كه قتل افراد با ايمان و بى گناه سبب شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود و توفيق توبه نصيب او نگردد و به خاطر همين موضوع گرفتار عذاب جاويدان شود.

۳ - اين هم ممكن است كه منظور از خلود، در اين آيه عذاب بسيار طولانى باشد، نه عذاب جاويدان.

سؤ ال ديگرى نيز در اينجا مطرح مى شود كه اصولا قتل عمد آيا قابل توبه مى باشد؟!

جمعى از مفسران، صريحا پاسخ منفى به اين سوال مى دهند و مى گويند: قتل نفس طبق آيه فوق اصلا قابل توبه نيست، و در پارهاى از روايات كه در ذيل آيه وارد شده است نيز اشاره به اين معنى گرديده كه لا توبة له.

ولى آنچه از روح تعليمات اسلام و روايات پيشوايان بزرگ دينى و فلسفه توبه كه پايه تربيت و حفظ از گناه در آينده زندگى است استفاده مى شود اين است كه هيچ گناهى نيست كه قابل توبه نباشد، اگر چه توبه پارهاى از گناهان، بسيار سخت و شرائط سنگين دارد، قرآن مجيد مى گويد:

( ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشأ ) (نسأ - ۴۷):

(خداوند تنها گناه شرك را نمى بخشد اما غير آن را براى هر كس بخواهد و صلاح ببيند خواهد بخشيد) حتى سابقا ذيل همين آيه اشاره كرديم كه اين آيه درباره آمرزش گناهان از طريق شفاعت و مانند آن سخن ميگويد و الا گناه شرك نيز با توبه كردن و بازگشت به سوى توحيد و اسلام قابل بخشش است، همانطور كه بيشتر مسلمانان صدر اسلام، در آغاز مشرك بودند و سپس توبه كردند، و خداوند گناه آنها را بخشيد، بنا بر اين شرك تنها گناهى است كه بدون توبه بخشيده نمى شود و اما با توبه كردن همه گناهان حتى شرك قابل بخشش است چنانكه در سوره زمر آيه ۵۳ و ۵۴ ميخوانيم:

( ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم و أنيبوا الى ربكم و اسلمو اله ) :

(... خداوند همه گناهان را مى بخشد، زيرا او بخشنده مهربان است و بازگشت به سوى خدا كنيد و توبه نمائيد و تسليم فرمان او باشيد.

و اينكه بعضى از مفسران گفته اند: آيات مربوط آمرزش همه گناهان در پرتو توبه به اصطلاح از قبيل (عام ) است و قابل (تخصيص ) مى باشد،

صحيح نيست زيرا لسان اين آيات كه در مقام امتنان بر گنهكاران مى باشد و با تاكيدات مختلف همراه است قابل تخصيص نيست (به اصطلاح ابا از تخصيص دارد).

از اين گذشته اگر براستى كسى كه قتل عمدى از او سرزده به كلى از آمرزش خداوند مايوس گردد و براى هميشه (حتى پس از توبه موكد و جبران عمل زشت خود با اعمال نيك فراوان ) در لعن و عذاب جاويدان بماند هيچگونه دليلى ندارد كه در باقيمانده عمر اطاعت فراوان خدا كند و دست از اعمال خلاف و حتى قتل نفسهاى مكرر بر دارد و اين با روح تعليمات انبيأ كه براى تربيت بشر در هر مرحله آمده اند چگونه سازگار است؟!

در تواريخ اسلام نيز مى بينيم كه پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از گنهكاران خطرناكى همچون (وحشى ) قاتل حمزة بن عبد المطلب گذشت نمود و توبه او را پذيرفت و نميتوان گفت كه قتل نفس در حال شرك و ايمان آنقدر تفاوت دارد كه در يكحال بخشوده شود و در حال ديگر به هيچوجه قابل بخشش نباشد.

اصولا همانطور كه گفتيم ما هيچ گناهى بالاتر از شرك نداريم و مى دانيم كه اين گناه نيز با توبه و پذيرش اسلام بخشوده ميشود چگونه ميتوان باور كرد گناه قتل حتى با توبه واقعى قابل بخشش نباشد.

ولى اشتباه نشود آنچه در بالا گفتيم به اين معنى نيست كه قتل عمد كار كوچك و كم اهميتى است يا به اين سادگى ميتوان از آن توبه كرد، بلكه به عكس توبه واقعى از اين گناه كبيره بسيار مشكل است و نياز به جبران اين عمل دارد و جبران كردن آن كار آسانى نيست بنا بر اين منظور ما فقط اين است كه راه توبه به روى چنين افرادى بطور كلى بسته نمى باشد.

انواع قتل

(فقها) در كتاب قصاص و ديات از كتب فقهى با الهامى كه از آيات و روايات اسلامى گرفتهاند قتل را به سه نوع تقسيم كرده اند: (قتل عمد)، (قتل شبه عمد) و (قتل خطا).

قتل عمد قتلى است كه با تصميم قبلى و با استفاده از وسائل قتل صورتگيرد (مثل اينكه انسان به قصد كشتن ديگرى از حربه يا چوب يا سنگ يا دست استفاده كند).

قتل شبه عمد آن است كه تصميمى بر كشتن نباشد اما تصميم بر كارى در مورد مقتول داشته باشد كه بدون توجه منجر به قتل گردد مثل اين كه كسى را عمدا كتك مى زند بدون اينكه تصميم كشتن او را داشته باشد ولى اين ضرب اتفاقا منجر به قتل گردد.

قتل خطا آن است كه هيچگونه تصميمى نه به قتل داشته باشد نه انجام عملى در مورد مقتول، مثل اينكه ميخواهد حيوانى را شكار كند اما تير خطا مى رود و به انسانى مى خورد و او را به قتل مى رساند.

هر يك از اين سه نوع احكام مشروحى دارد كه در كتب فقهى آمده است.

آيه (۹۴) و ترجمه:

( يأيها الذين ءامنوا إذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن ألقى إليكم السلم لست مؤ منا تبتغون عرض الحيوة الدنيا فعند الله مغانم كثيرة كذلك كنتم من قبل فمن الله عليكم فتبينوا إن الله كان بما تعملون خبيرا ) (۹۴)

ترجمه:

۹۴ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه خدا گام بر مى داريد (و به سفرى براى جهاد مى رويد) تحقيق كنيد و به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوئيد مسلمان نيستى بخاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنائمى ) بدست آوريد، زيرا غنيمتهاى بزرگى در نزد خدا (براى شما) است، شما قبلا چنين بوديد و خداوند بر شما منت گذارد (و هدايت نمود) بنا بر اين (بشكرانه اين نعمت بزرگ ) تحقيق كنيد، خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است.

شان نزول:

در روايات و تفاسير اسلامى شان نزولهائى درباره آيه فوق آمده است كه كم و بيش با هم شباهت دارند از جمله اينكه: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از بازگشت از جنگ خيبر، اسامة بن زيد را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى (فدك ) زندگى مى كردند فرستاد، تا آنها را به سوى اسلام و يا قبول شرائط ذمه دعوت كنند.

يكى از يهوديان به نام (مرداس ) كه از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت، در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گواهى مى داد

اسامة بن زيد به گمان اينكه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست به او حمله كرد و او را كشت و گوسفندان او را به غنيمت گرفت هنگامى كه خبر به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سخت از اين جريان ناراحت شد و فرمود: تو مسلمانى را كشتى، اسامة ناراحت شد و عرض كرد اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: تو كه از درون او آگاه نبودى، چه ميدانى! شايد به راستى مسلمان شده است، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه به خاطر غنائم جنگى و مانند آن هيچگاه انكار سخن كسانى را كه اظهار اسلام مى كنند ننمايند بلكه هر كس اظهار اسلام كرد بايد سخن او را پذيرفت.

تفسير:

بعد از آنكه در آيات گذشته تاكيدات لازم نسبت به حفظ جان افراد بى گناه شد، در اين آيه يك دستور احتياطى براى حفظ جان افراد بى گناهى كه ممكن است مورد اتهام قرار گيرند بيان مى كند و مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه جهاد گام بر مى داريد، تحقيق و جستجو كنيد و به كسانى كه اظهار اسلام مى كنند نگوئيد مسلمان نيستيد.

( يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤ منا ) .

و به اين ترتيب دستور مى دهد آنهائى را كه اظهار ايمان مى كنند با آغوش باز بپذيرند و هر گونه بد گمانى و سوء ظن را نسبت به اظهار ايمان آنها كنار بگذارند.

سپس اضافه مى كند كه مبادا به خاطر نعمتهاى ناپايدار اين جهان افرادى را كه اظهار اسلام مى كنند متهم كرده و آنها را به عنوان يك دشمن به قتل برسانيد و اموال آنها را به غنيمت بگيريد( تبتغون عرض الحيوة الدنيا ) .

در حالى كه غنيمتهاى جاودانى و ارزنده در پيشگاه خدا است( فعند الله مغانم كثيرة ) .

گرچه در گذشته چنين بوديد و در دوران جاهليت جنگهاى شما انگيزه غارتگرى داشت( كذالك كنتم من قبل ) .

ولى اكنون در پرتو اسلام و منتى كه خداوند بر شما نهاده است، از آن وضع نجات يافته ايد، بنابراين به شكرانه اين نعمت بزرگ لازم است كه در كارها تحقيق كنيد( فمن الله عليكم فتبينوا ) .

و اين را بدانيد كه خداوند از اعمال و نيات شما آگاه است.

( ان الله كان بما تعملون خبيرا ) .

جهاد اسلامى جنبه مادى ندارد

آيه فوق به خوبى اين حقيقت را روشن مى سازد كه هيچ مسلمانى نبايد براى هدف مادى گام در ميدان جهاد بگذارد و به همين دليل بايد نخستين اظهار ايمان را از طرف دشمن بپذيرد، و به نداى صلح او پاسخ گويد اگر چه از غنائم مادى فراوان محروم گردد زيرا هدف از جهاد اسلامى توسعه طلبى و جمع غنائم نيست،

بلكه هدف آزاد شدن انسانها از قيد بندگى بندگان و خداوند زور و زر است و هر زمان كه روزنه اميدى به سوى اين حقيقت گشوده شد بايد به سوى آن شتافت، آيه فوق مى گويد: (شما يك روز چنين افكار منحطى داشتيد و به خاطر سرمايه هاى مادى خونهائى را مى ريختيد، اما امروز آن برنامه به كلى دگرگون شده است، به علاوه مگر خود شما به هنگام ورود در اسلام غير از اظهار ايمان چه برنامه ديگرى داشتيد، چرا از قانونى كه خود از آن استفاده كردهايد درباره ديگران دريغ مينمائيد)؟!

سوال:

ممكن است با توجه به مضمون آيه چنين ايراد شود كه اسلام با قبول ادعاهاى ظاهرى مردم در مورد پيوستن به اين آئين زمينه را براى پرورش (منافق ) در محيط اسلامى آماده مى كند و با اين برنامه، ممكن است عده زيادى از آن سوء استفاده كرده و با استتار در زير نام اسلام دست به اعمال جاسوسى و ضد اسلامى بزنند.

پاسخ:

شايد هيچ قانونى در جهان نيست كه راه سوء استفاده در آن وجود نداشته باشد، مهم اين است كه قانون داراى مصالح قابل ملاحظهاى باشد، اگر بنا شود اظهار اسلام به بهانه عدم آگاهى از مكنون قلب طرف، قبول نگردد، مفاسد بسيارى به بار مى آيد كه زيان آن به مراتب بيشتر است، و اصول عواطف انسانى را از بين خواهد برد، زيرا هر كس با ديگرى كينه و خرده حسابى داشته باشد مى تواند او را متهم كند كه اسلام او ظاهرى است و با مكنون دل او هماهنگ نيست و به اين ترتيب خونهاى بسيارى از بى گناهان ريخته شود.

از اين گذشته در آغاز گرايش به هر آئين افرادى هستند كه گرايشهاى ساده و تشريفاتى و ظاهرى دارند اما با گذشت زمان و تماس مداوم با آن آئين محكم و ريشه دار مى شوند، اين دسته را نيز نمى توان طرد كرد.

آيه (۹۵) و (۹۶) و ترجمه:

( لا يستوى القعدون من المؤ منين غير أ ولى الضرر و المجهدون فى سبيل الله بأ مولهم و أ نفسهم فضل الله المجهدين بأ مولهم و أ نفسهم على القعدين درجة و كلا وعد الله الحسنى و فضل الله المجهدين على القعدين أ جرا عظيما ) (۹۵)( درجت منه و مغفرة و رحمة و كان الله غفورا رحيما ) (۹۶)

ترجمه:

۹۵ - افراد با ايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى از جهاد باز نشستند يا مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند يكسان نيستند، خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان برترى بخشيده و به هر يك از اين دو دسته (به نسبت اعمال نيكشان ) خداوند وعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر قاعدان برترى و پاداش عظيمى بخشيده است.

۹۶ - درجات (مهمى ) از ناحيه خداوند و آمرزش و رحمت (نصيب آنان مى گردد) و (اگر لغزشهائى داشته اند) خداوند آمرزنده و مهربان است.

تفسير:

در آيات گذشته سخن از جهاد در ميان بود، اين دو آيه مقايسه اى در ميان مجاهدان و غير مجاهدان به عمل آورده، مى گويد: (افراد با ايمانى

كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى مى كنند، و بيمارى خاصى كه آنها را از شركت در اين ميدان مانع شود ندارند، هرگز با مجاهدانى كه در راه خدا و اعلاى كلمه حق با مال و جان خود جهاد مى كنند يكسان نيستند.)

( لا يستوى القاعدون من المؤ منين غير اولى الضرر و المجاهدون فى سبيل الله باموالهم و انفسهم ) .

روشن است كه منظور از قاعدون در اينجا افرادى هستند كه با داشتن ايمان به اصول اسلام، بر اثر نداشتن همت كافى، در جهاد شركت نكرده اند، در صورتى كه جهاد بر آنها واجب عينى نبوده، زيرا اگر واجب عينى بود، قرآن با اين لحن ملايم درباره آنها سخن نمى گفت و در آخر آيه به آنها وعده پاداش نمى داد، بنا بر اين حتى در صورتى كه جهاد واجب عينى نباشد برترى روشن (مجاهدان ) بر (قاعدان ) قابل انكار نيست.

و به هر حال آيه كسانى را كه از روى نفاق و دشمنى از شركت در جهاد خوددارى كرده اند شامل نمى شود، ضمنا بايد توجه داشت تعبير (غير اولى الضرر) مفهوم وسيعى دارد كه تمام كسانى را كه به خاطر نقص عضو، يا بيمارى و يا ضعف فوق العاده و مانند آنها قادر به شركت در جهاد نيستند، استثنأ مى كند.

سپس برترى مجاهدان را بار ديگر به صورت صريحتر و آشكارتر بيان كرده و مى فرمايد: (خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود در راهش پيكار مى كنند بر خوددارى كنندگان از شركت در ميدان جهاد برترى عظيمى بخشيده ).

( فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة ) .

ولى در عين حال چون همانطور كه گفتيم نقطه مقابل اين دسته از مجاهدان افرادى هستند كه جهاد براى آنها واجب عينى نبوده و يا اينكه به خاطر بيمارى و ناتوانى و علل ديگر قادر به شركت در ميدان جهاد نبوده اند لذا براى اينكه پاداش نيت صالح و ايمان و ساير اعمال نيك آنها ناديده گرفته نشود به آنها نيز وعده نيك داده و مى فرمايد: (به هر دو دسته (مجاهدان و غير مجاهدان ) وعده نيك داده است )( و كلا وعد الله الحسنى ) .

ولى بديهى است ميان وعده نيكى كه به اين دو دسته داده شده است فاصله بسيار است - در حقيقت قرآن با اين بيان نشان مى دهد كه سهم هر كار نيكى در جاى خود محفوظ و فراموش نشدنى است، بخصوص اينكه سخن از قاعدانى است كه علاقمند به شركت در جهاد بوده اند و آن را يك هدف عالى و مقدس مى دانستند ولى واجب عينى نبودن آن مانع از تحقيق بخشيدن به اين هدف عالى شده است، آنها نيز به اندازه علاقهاى كه به اين كار داشته اند پاداش خواهند داشت، همچنين افراد اولى الضرر (كسانى كه به خاطر بيمارى و يا نقص عضو در ميدان جهاد شركت نكرده اند) در حالى كه با تمام وجود خود به آن علاقه داشته و عشق مى ورزيده اند نيز سهم قابل ملاحظهاى از پاداش مجاهدان خواهند داشت، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده كه به سربازان اسلام فرمود:

لقد خلفتم فى المدينة اقواما ما سرتم مسيرا و لا قطعتم واديا الا كانوا معكم و هم الذين صحت نياتهم و نصحت جيوبهم و هوت افئدتهم الى الجهاد و قد منعهم عن المسير ضرر او غيره:

افرادى را در مدينه پشت سر گذاشتيد كه در هر گام در اين مسير با شما بودند (و در پاداشهاى الهى شركت داشتند) آنها كسانى بودند كه نيتى پاك داشتند و به اندازه كافى خير خواهى كردند و قلبهاى آنها مشتاق به جهاد بود ولى موانعى همچون بيمارى و زيان و غير آن آنها را از اين كار باز داشت.

ولى از آنجا كه اهميت جهاد در منطق اسلام از اين هم بيشتر است بار ديگر به سراغ مجاهدان رفته و تاكيد مى كند كه (خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظيمى بخشيده است ).

( و فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما ) .

اين اجر عظيم در آيه بعد چنين تفسير شده: درجات مهمى از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او (درجات منه و مغفرة و رحمة ).

و اگر در اين ميان افرادى ضمن انجام وظيفه خويش مرتكب لغزشهائى شده اند و از كرده خويش پشيمانند خدا به آنها نيز وعده آمرزش داده و در پايان آيه مى فرمايد:( و كان الله غفورا رحيما ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

۱ - در آيه فوق سه بار نام (مجاهدان ) به ميان آمده، در نخستين بار مجاهدان همراه با (هدف ) و (وسيله ) جهاد ذكر شده اند( المجاهدون فى سبيل الله باموالهم ) و در مرتبه دوم نام مجاهدان فقط با وسيله جهاد، ذكر شده اما سخنى از هدف به ميان نيامده است (المجاهدين باموالهم و انفسهم ) و در مرحله آخر تنها نام مجاهدان به ميان آمده است (المجاهدين...) و اين يكى از نكات بارز بلاغت در كلام است كه چون شنونده مرحله به مرحله به موضوع آشناتر مى شود از قيود و مشخصات آن مى كاهند و كار آشنائى بجائى مى رسد كه تنها با يك اشاره همه چيز معلوم مى شود.

۲ - در آيه نخست برترى مجاهدان را بر قاعدان به صورت مفرد (درجه ) ذكر شده در حالى كه در آيه دوم به صورت جمع (درجات ) آمده است،

روشن است كه ميان اين دو تعبير منافاتى نيست زيرا در تعبير اول منظور بيان اصل برترى مجاهدان بر غير آنها است، ولى در تعبير دوم اين برترى را شرح ميدهد، و لذا با ذكر (مغفرت ) و (رحمت ) نيز توام شده است، و به عبارت ديگر تفاوت ميان اين دو تفاوت ميان (اجمال ) و (تفصيل ) است.

ضمنا از تعبير به (درجات ) نيز مى توان اين معنى را استفاده كرد كه مجاهدان همه در يك حد و پايه نيستند و به اختلاف درجه اخلاص و فداكارى و تحمل ناراحتيها، مقامات معنوى آنها مختلف است، زيرا مسلم است همه مجاهدانى كه در يك صف در برابر دشمن مى ايستند به يك اندازه، جهاد نمى كنند و به يك اندازه اخلاص ندارند، بنابراين هر يك، به تناسب كار و نيت خود پاداش ‍ مى گيرند.

اهميت فوق العاده جهاد:

جهاد يك قانون عمومى در عالم آفرينش است، و همه موجودات زنده جهان اعم از نباتات و حيوانات به وسيله جهاد موانع را از سر راه خود بر مى دارند، تا بتوانند به كمالات مطلوب خود برسند.

و به عنوان مثال، ريشه درختى را مى بينيم كه براى بدست آوردن غذا و نيرو، بطور دائم در حال فعاليت و حركت است، و اگر روزى اين فعاليت و كوشش را ترك گويد، ادامه زندگى براى او غير ممكن است.

بهمين دليل در هنگامى كه در حركت خود در اعماق زمين با موانعى برخورد كند، اگر بتواند آنها را سوراخ كرده و از آنان مى گذرد، عجيب اين است كه ريشه هاى لطيف گاهى همانند مته هاى فولادى با موانع به نبرد بر مى خيزند، و اگر احيانا اين توانائى را نداشت، راه خود را كج كرده و با دور زدن از آن مانع مى گذرد.

در وجود خود ما در تمام شبانه روز حتى در ساعاتى كه در خوابيم نبرد عجيبى ميان گلبولهاى سفيد خون ما و دشمنان مهاجم وجود دارد، كه اگر يكساعت اين جهاد خاموش گردد و مدافعان كشور تن دست از پيكار بكشند، انواع ميكربهاى موذى در دستگاههاى مختلف رخنه كرده، و سلامت ما را به مخاطره خواهند افكند.

و عين همين مطلب در ميان جوامع انسانى و اقوام و ملل عالم وجود دارد، آنانى كه هميشه در حال (جهاد) و (مراقبت ) به سر مى برند، همواره زنده و پيروزند، و ديگرانى كه به فكر خوشگذرانى و ادامه زندگى فردى هستند، دير يا زود از بين رفته و ملتى زنده و مجاهد جاى آنها را خواهند گرفت. و همين است كه رسول گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى فرمايد:

فمن ترك الجهاد البسه الله ذلا و فقرا فى معيشته و محقا فى دينه ان الله اعز امتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها.

(آن كس كه جهاد را ترك گويد، خدا بر اندام او لباس ذلت مى پوشاند، و فقر و احتياج بر زندگى، و تاريكى بر دين او سايه شوم مى افكند، خداوند پيروان مرا به وسيله سم ستورانى كه به ميدان جهاد پيش مى روند و به وسيله پيكانهاى نيزهها، عزت مى بخشد.)

و به مناسبت ديگرى مى فرمايد:( اغزوا تورثوا ابنائكم مجدا ) .

(جهاد كنيد تا مجد و عظمت را براى فرزندانتان به ميراث بگذاريد)!

و امير مومنان على (عليه‌السلام ) در ابتداى خطبه جهاد چنين مى فرمايد:

(... فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع الله الحصينة و جنته الوثيقة، فمن تركه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلأ و ديث بالصغار و القمأة...)

(جهاد درى است از دربهاى بهشت، كه خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است، جهاد، لباس پر فضيلت (تقوى ) است جهاد، زره نفوذناپذير الهى است، جهاد، سپر محكم پروردگار است، آن كس كه جهاد را ترك گويد، خداوند بر اندام او لباس ‍ ذلت و بلا مى پوشاند، و او را در مقابل ديدگاه مردم خوار و ذليل جلوه مى دهد...)

ضمنا بايد توجه داشت كه جهاد، تنها به معنى جنگ و نبرد مسلحانه نيست بلكه هر نوع تلاش و كوششى را كه براى پيشبرد اهداف مقدس الهى انجام گيرد، شامل مى شود، و به اين ترتيب علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاهى تهاجمى، مبارزات علمى، منطقى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى را نيز در بر مى گيرد.

آيه (75)و ترجمه:

( و ما لكم لا تقتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النسأ و الولدن الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا ) (75)

ترجمه:

75 - چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران ) تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد؟، همان افراد (ستمديده اى ) كه مى گويند خدايا ما را از اين شهر (مكه ) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و براى ما از طرف خود سرپرست قرار بده. و از براى ما از طرف خود يار و ياورى تعيين فرما.

تفسير:

استمداد از عواطف انسانى

در آيه گذشته از مومنان دعوت به جهاد شده، ولى روى ايمان به خدا و رستاخيز. و استدلال سود و زيان تكيه شده است، اما اين آيه دعوت به سوى جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مى كند و مى گويد: (چرا شما در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مظلوم و بى دفاعى كه در چنگال ستمگران گرفتار شده اند مبارزه نمى كنيد آيا عواطف انسانى شما اجازه مى دهد كه خاموش باشيد و اين صحنه هاى رقت بار را تماشا كنيد.)

( و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين ( 1 ) من الرجال والنسأ و الولدان ) .

سپس براى شعله ور ساختن عواطف انسانى مومنان مى گويد: (اين مستضعفان همانها هستند كه در محيطهائى خفقان بار گرفتار شده و اميد آنها از همه جا بريده است، لذا دست به دعا برداشته و از خداى خود مى خواهند كه از آن محيط ظلم و ستم بيرون روند.)

( الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها ) .

و نيز از خداى خود تقاضا مى كنند كه ولى و سرپرستى براى حمايت آنها بفرستد.

( و اجعل لنا من لدنك وليا ) .

و يار و ياورى براى نجات آنها برانگيزد.

( و اجعل لنا من لدنك نصيرا ) .

در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه خداوند دعاى آنها را مستجاب كرده و اين رسالت بزرگ انسانى را بر عهده شما گذاشته، شما (ولى ) و (نصيرى ) هستيد كه از طرف خداوند براى حمايت و نجات آنها تعيين شده ايد بنابراين نبايد اين فرصت بزرگ و موقعيت عالى را به آسانى از دست دهيد.

ضمنا از اين آيه چند نكته ديگر استفاده مى شود:

1 - جهاد اسلامى همانطور كه قبلا هم اشاره شد براى بدست آوردن مال و مقام و يا منابع طبيعى و مواد خام كشورهاى ديگر نيست، براى تحصيل بازار مصرف، و يا تحميل عقيده و سياست نمى باشد، بلكه تنها براى نشر اصول فضيلت و ايمان و دفاع از ستم ديدگان و زنان و مردان بال و پرشكسته و كودكان محروم و ستم ديده است و به اين ترتيب جهاد دو هدف جامع دارد كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى (هدف الهى ) و ديگرى (هدف انسانى ) و اين دو در حقيقت از يكديگر جدا نيستند و به يك واقعيت باز مى گردند.

2 - از نظر اسلام محيطى قابل زيست است كه بتوان در آن آزادانه به عقيده صحيح خود عمل نمود، اما محيطى كه خفقان آن را فرا گرفته و حتى انسان آزاد نيست بگويد مسلمانم، قابل زيست نمى باشد، و افراد با ايمان آرزو مى كنند كه از چنين محيطى خارج شوند، زيرا چنين محيطى مركز فعاليت ستمگران است.

قابل توجه اينكه (مكه ) هم شهر بسيار مقدس و هم وطن اصلى مهاجران بود در عين حال وضع خفقان بار آن سبب شد كه از خداى خود بخواهند از آنجا بيرون روند.

3 - در ذيل آيه فوق چنين مى خوانيم مسلمانانى كه در چنگال دشمن گرفتار بوده اند براى نجات خويش نخست تقاضاى ولى از جانب خداوند كرده اند و سپس نصير براى نجات از چنگال ظالمان قبل از هر چيز وجود (رهبر) و سرپرست لايق و دلسوز لازم است و سپس يار و ياور و نفرات كافى، بنابراين وجود يار و ياور هر چند فراوان باشد بدون استفاده از يك رهبرى صحيح بى نتيجه است.

4 - افراد با ايمان همه چيز را از خدا مى خواهند و دست نياز به سوى غير او دراز نمى كنند و حتى اگر تقاضاى ولى و ياور مى نمايند از او مى خواهند.

آيه(76) و ترجمه:

( الذين أمنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت فقاتلوا اوليأ الشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفا ) (76)

ترجمه:

76 - آنها كه ايمان دارند در راه خدا پيكار مى كنند و آنها كه كافرند در راه طاغوت (و افراد طغيانگر) پس شما با ياران شيطان پيكار كنيد (و از آنها نهراسيد) زيرا نقشه شيطان (همانند قدرتش ) ضعيف است.

تفسير:

سپس در اين آيه براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان، چنين مى فرمايد: (افراد با ايمان در راه خدا و آنچه به سود بندگان خدا است پيكار مى كنند، ولى افراد بى ايمان در راه طاغوت يعنى قدرتهاى ويرانگر. (الذين آمنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت ) .

يعنى در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست منتها جمعى در مسير حق و جمعى در مسير باطل و شيطان پيكار دارند. و به دنبال آن مى گويد: (با ياران شيطان پيكار كنيد و از آنها وحشت نداشته باشيد.)

( فقاتلوا اوليأ الشيطان ) .

طاغوت و قدرتهاى طغيانگر و ظالم هر چند به ظاهر بزرگ و قوى جلوه كنند، اما از درون، زبون و ناتوانند، از ظاهر مجهز و آراسته آنها نهراسيد، زيرا درون آنها خالى است و نقشه هاى آنها همانند قدرتهايشان سست و ضعيف است، چون متكى به نيروى لايزال الهى نيست. بلكه متكى به نيروهاى شيطانى مى باشد.

( ان كيد الشيطان كان ضعيفا ) .

دليل اين ضعف و ناتوانى روشن است، زيرا از يك سو افراد با ايمان در مسير اهداف و حقايقى گام بر مى دارند كه با قانون آفرينش ‍ هماهنگ و هم صدا است و رنگ ابدى و جاودانى دارد آنها در راه آزاد ساختن انسانها و از بين بردن مظاهر ظلم و ستم پيكار مى كنند، در حالى كه طرفداران طاغوت در مسير استعمار و استثمار بشر و شهوات زودگذرى كه اثر آن ويرانى اجتماع و بر خلاف قانون آفرينش است تلاش و كوشش مى نمايند و از سوى ديگر افراد با ايمان به اتكاى نيروهاى معنوى آرامشى دارند كه پيروزى آنها را تضمين مى كند و به آنها قوت مى بخشد در حالى كه افراد بى ايمان تكيه گاه محكمى ندارند.

قابل توجه اينكه در اين آيه ارتباط كامل طاغوت با شيطان بيان شده كه چگونه طاغوت از نيروهاى مختلف اهريمنى مدد مى گيرد، تا آنجا كه مى گويد ياران طاغوت همان ياران شيطانند، در آيه 27 سوره اعراف نيز همين مضمون آمده است.

( انا جعلنا الشياطين اوليأ للذين لايؤ منون ) :

(ما شياطين را سرپرست افراد بى ايمان قرار داديم.)

آيه (77)و ترجمه:

( ألم تر إلى الذين قيل لهم كفوا أيديكم و أقيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله أو أشد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لو لا أخرتنا إلى أجل قريب قل متع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا ) (77)

ترجمه:

77 - آيا نديدى كسانى را كه (در مكه ) به آنها گفته شد (فعلا) دست از جهاد بداريد و نماز را برپا كنيد و زكات بپردازيد، (اما آنها از اين دستور ناراحت بودند) ولى هنگامى كه (در مدينه ) فرمان جهاد به آنها داده شد جمعى از آنان از مردم مى ترسيدند همانگونه كه از خدا مى ترسند، بلكه بيشتر و گفتند پروردگارا چرا جهاد را بر ما مقرر داشتى؟ چرا اين فرمان را كمى تاخير نينداختى؟ به آنها بگو سرمايه زندگى دنيا ناچيز است و سراى آخرت براى كسى كه پرهيزكار باشد بهتر است و كوچكترين ستمى به شما نخواهد شد.

شان نزول:

جمعى از مفسران مانند مفسر بزرگ شيخ طوسى نويسنده (تبيان ) و نويسندگان تفسير (قرطبى ) و (المنار) از ابن عباس ‍ چنين نقل كرده اند كه جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند، و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم، اما پس از اسلام وضع ما دگرگون شد، آن عزت و احترام را از دست داديم، و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم، اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزت خود را بازيابيم آن روز پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: من فعلا مامور به مبارزه نيستم - ولى هنگامى كه مسلمانان به مدينه آمدند و زمينه آماده براى مبارزه مسلحانه شد و دستور جهاد نازل گرديد بعضى از آن افراد داغ و آتشين از شركت در ميدان جهاد مسامحه مى كردند، و از آن جوش و حرارت خبرى نبود، آيه فوق نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود.

تفسير:

آنها كه مرد سخنند

قرآن در اينجا مى گويد: (راستى شگفت انگيز است حال جمعيتى كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مى كردند كه به آنها اجازه جهاد داده شود، و به آنها دستور داده شد كه فعلا خوددارى كنيد و به خودسازى و انجام نماز و تقويت نفرات خود و اداى زكات بپردازيد، اما هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، ترس و وحشت يكباره وجود آنها را فرا گرفت، و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند)

( الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتواالزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية ) .

آنها در اعتراض خود (صريحا مى گفتند، خدايا به اين زودى دستور جهاد را نازل كردى! چه خوب بود اين دستور مدتى به تاخير مى افتاد! و يا اينكه اين رسالت به عهده نسلهاى آينده واگذار مى شد!.

( و قالوا ربنالم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الى اجل قريب ) .

قرآن به اين گونه افراد دو جواب مى دهد: نخست جوابى است كه لابلاى عبارت: يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية. گذشت يعنى آنها به جاى اينكه از خداى قادر قاهر بترسند از بشر ضعيف و ناتوان وحشت دارند، بلكه وحشتشان از چنين بشرى بيش از خدا است!

ديگر اينكه به چنين افراد بايد گفته شود به فرض اينكه با ترك جهاد چند روزى آرام زندگى كنيد، بالاخره (اين زندگى فانى و بى ارزش است، ولى جهان ابدى براى پرهيزكاران باارزشتر است، به خصوص اينكه پاداش خود را بطور كامل خواهند يافت و كمترين ستمى به آنها نمى شود.)

( قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا ) .

در تفسير اين آيه بايد به چند نكته توجه داشت:

1 - نخستين سؤ الى كه پيش مى آيد اين است كه چرا از ميان تمام دستورهاى اسلامى تنها مسئله نماز و زكات ذكر شده است، در حالى كه دستورهاى اسلام منحصر به اينها نيست.

پاسخ سؤ ال اين است كه (نماز) رمز پيوند با خدا و زكات (رمز) پيوند با خلق خدا است، بنابراين منظور اين است كه به مسلمانان دستور داده شد با برقرارى پيوند محكم با خداوند و پيوند محكم با بندگان خدا، جسم و جان خود و اجتماع خويش را آماده براى جهاد كنند، و به اصطلاح خودسازى نمايند، و مسلما هر گونه جهادى بدون آمادگيهاى روحى و جسمى افراد و بدون پيوندهاى محكم اجتماعى محكوم به شكست خواهد بود، مسلمان در پرتو نماز و نيايش با خدا ايمان خود را محكم و روحيه خويش را پرورش مى دهد و آماده هرگونه فداكارى و از خودگذشتگى مى شود، و بوسيله زكات شكافهاى اجتماعى پر مى گردد، و از نظر تهيه نفرات آزموده و ابزار جنگى كه زكات يك پشتوانه اقتصادى براى تهيه آنها مى باشد بهبود مى يابد، و به هنگام صدور فرمان جهاد آمادگى كافى براى مبارزه با دشمن خواهند داشت.

2 - مى دانيم كه قانون زكات در مدينه نازل شد و در مكه زكات بر مسلمانان واجب نشده بود، با اين حال چگونه مى تواند آيه فوق اشاره به وضع مسلمانان در مكه بوده باشد؟

مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان در پاسخ اين سوال مى گويد كه منظور از زكات در آيه فوق (زكاة مستحب ) بوده كه در مكه وجود داشته است، يعنى قرآن، مسلمانان را (حتى در مكه ) تشويق به كمكهاى مالى به مستمندان و سر و سامان دادن بوضع تازه مسلمانها مى نمود.

3 - آيه فوق ضمنا اشاره به حقيقت مهمى مى كند و آن اينكه مسلمانان در مكه برنامه اى داشتند، و در مدينه برنامه اى ديگر، دوران سيزده ساله مكه دوران سازندگى انسانى مسلمانان بود و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كوشيد با تعليمات پى در پى و شبانه روزى خود از همان عناصر بت پرست و خرافى عصر جاهليت، آنچنان انسانهائى بسازد كه در برابر بزرگترين حوادث زندگى، از هيچگونه مقاومت و فداكارى مضايقه نكنند، اگر دوران مكه وجود نداشت هيچگاه آن پيروزيهاى چشمگير و پياپى در مدينه نصيب مسلمانان نمى شد.

دوران مكه دوران دانشگاه و ورزيدگى و آمادگى مسلمانان بود و به همين دليل حدود نود سوره از يكصد و چهارده سوره قرآن در مكه نازل شد كه بيشتر

جنبه عقيده اى و مكتبى داشت، ولى دوران مدينه دوران تشكيل حكومت و پايه ريزى يك اجتماع سالم بود، و به همين دليل نه جهاد در مكه واجب بود و نه زكات، زيرا جهاد از وظائف حكومت اسلامى است همانطور كه تشكيل بيت المال نيز از شئون حكومت مى باشد.

آيه (78) و (79)و ترجمه:

( اين ما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة و إن تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله و إن تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك قل كل من عند الله فمال هولأ القوم لا يكادون يفقهون حديثا ) (78)( ما أصابك من حسنة فمن الله و ما أصابك من سيئة فمن نفسك و أرسلنك للناس رسولا و كفى بالله شهيدا ) (79)

ترجمه:

78 - هر كجا باشيد مرگ شما را مى گيرد اگر چه در برجهاى محكم باشيد، و اگر به آنها (منافقان ) حسنة (و پيروزى ) برسد مى گويند از ناحيه خدا است و اگر سيئة (و شكستى ) برسد مى گويند از ناحيه تو است بگو همه اينها از ناحيه خدا است پس چرا اين جمعيت حاضر نيستند حقايق را درك كنند.

79 - آنچه از نيكيها به تو مى رسد از ناحيه خدا است و آنچه از بدى به تو ميرسد از ناحيه خود تو است و ما تو را بعنوان رسول براى مردم فرستاديم و گواهى خدا در اين باره كافى است.

تفسير:

با توجه به آيات قبل و آيات بعد چنين استفاده مى شود كه اين دو آيه نيز مربوط به جمعيتى از منافقان است كه در صفوف مسلمانان جاى گرفته بودند، همانطور كه در آيات قبل خوانديم، آنها از شركت در ميدان جهاد وحشت داشتند و هنگامى كه دستور جهاد صادر گرديد ناراحت شدند،

به آنها در برابر اين طرز تفكر دو پاسخ مى گويد:

پاسخ اول همان بود كه در آخر آيه قبل گذشت.

قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى:

(بگو زندگى دنيا زودگذر است و پاداشهاى جهان ديگر براى پرهيزكاران بهتر).

پاسخ دوم همان است كه در آيه مورد بحث مى خوانيم و آن اينكه فرار از مرگ چه سودى مى تواند براى شما داشته باشد، (در حالى كه در هر كجا باشيد مرگ به دنبال شما مى شتابد و بالاخره روزى شما را در كام خود فرو خواهد برد حتى اگر در برجهاى محكم باشيد) پس چه بهتر كه اين مرگ حتمى و اجتناب ناپذير در يك مسير سازنده و صحيح همچون جهاد صورت گيرد، نه بيهوده و بى اثر.

( اينما تكونوا يدرككم الموت ولوكنتم فى بروج مشيدة ) .

جالب توجه اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد همانند آيه 99 سوره حجر و آيه 48 مدثر از مرگ تعبير به (يقين ) شده است، اشاره به اينكه هر قوم و جمعيتى، هر عقيده اى داشته باشند و هر چيز را بتوانند انكار كنند، اين واقعيت را نمى توانند منكر شوند كه زندگى بالاخره پايانى دارد، و از آنجا كه افراد انسان به خاطر عشق به حيات، و يا به گمان اينكه مرگ را با فنا و نابودى مطلق مساوى مى دانند همواره از نام آن و مظاهر آن گريزانند اين آيات هشدارى به آنها مى دهد و در آيه مورد بحث با تعبير (يدرككم ) به آنها گوشزد مى كند كه فرار كردن از اين واقعيت قطعى عالم هستى بيهوده است، زيرا معنى ماده (يدرككم ) اين است كه كسى از چيزى فرار كند و آن به دنبالش بدود.

در آيه 8 سوره جمعه نيز اين حقيقت به صورت آشكارترى بيان شده:

( قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم ) :

(بگو مرگى كه از آن فرار مى كنيد بالاخره به شما ميرسد.)

آيا با توجه به اين واقعيت عاقلانه است كه انسان خود را از صحنه جهاد و نيل به افتخار شهادت كنار بكشد و در خانه در ميان بستر بميرد! به فرض كه با عدم شركت در جهاد چند روز بيشترى عمر كند و مكررات را تكرار نمايد و از پاداشهاى مجاهدان راه خدا بى بهره شود، به عقل و منطق نزديك است؟! اصولا مرگ يك واقعيت بزرگ است و بايد براى استقبال از مرگ توام با افتخار آماده شد.

نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه آيه فوق مى گويد: هيچ چيز حتى برجهاى محكم (بروج مشيدة ) نمى تواند جلو مرگ را بگيرد، سر آن نيز روشن است، زيرا مرگ بر خلاف آنچه تصور مى كنند از بيرون وجود انسان نفوذ نمى كند بلكه معمولا از درون انسان سرچشمه مى گيرد، چون استعدادهاى دستگاههاى مختلف بدن خواه و ناخواه محدود است، و روزى به پايان مى رسد، البته مرگهاى غير طبيعى از بيرون به سراغ انسان مى آيند، ولى مرگ طبيعى از درون، و لذا برجهاى محكم و قلعه هاى استوار نيز نمى تواند اثرى روى آن داشته باشد.

درست است كه قلعه هاى محكم گاهى جلو مرگهاى غير طبيعى را مى گيرند ولى بالاخره چه سود! مرگ را به طور كلى نمى توانند از بين ببرند، چند روز ديگر مرگ طبيعى به سراغ آدمى خواهد آمد.

سرچشمه پيروزيها و شكستها:

قرآن در ذيل همين آيه بيكى ديگر از سخنان بى اساس و پندارهاى باطل منافقان اشاره كرده مى گويد: (آنها هر گاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى به دست آورند مى گويند از طرف خدا است ) يعنى ما شايسته آن بوده ايم كه خدا چنين مواهبى را به ما داده.

( و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله ) .

ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آنها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مى گويند: (اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و عدم كفايت نقشه هاى نظامى او بوده است ) و مثلا شكست جنگ احد را معلول همين موضوع مى پنداشتند.

( و ان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك ) .

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه آيه فوق درباره يهود است، و منظور از (حسنة ) و (سيئة ) همه حوادث خوب و حوادث بد است، زيرا يهود به هنگام ظهور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حوادث خوب زندگانى خود را به خدا نسبت مى دادند و حوادث بد را از قدم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى پنداشتند، ولى ارتباط آيه با آيات قبل و بعد كه درباره منافقان است نشان مى دهد كه اين آيه بيشتر مربوط به آنها است.

در هر حال قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه از نظر يك موحد و خداپرست تيزبين همه اين حوادث و پيروزيها و شكستها از ناحيه خدا است كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مى شود( قل كل من عند الله ) .

و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكر و تعمق آنها در موضوعات مختلف زندگى مى گويد: (پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند.)

( فمال هولأ القوم لا يكادون يفقهون حديثا ) .

سپس در آيه بعد چنين مى فرمايد: (تمام نيكيها و پيروزى ها و حسناتى كه به تو مى رسد از ناحيه خدا است و اگر آنچه از بديها و ناراحتيها و شكستها دامنگير تو ميشود از ناحيه خود تو است )!

( ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ) .

و در پايان آيه به آنها كه شكستها و ناكاميهاى خود را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نسبت مى دادند و به اصطلاح اثر قدم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دانستند پاسخ مى گويد كه ما تو را فرستاده خود به سوى مردم قرار داديم و خداوند گواه بر اين مطلب است و گواهى او كافى است آيا ممكن است فرستاده خدا سبب شكست و ناكامى و بدى براى مردم باشد.

( و ارسلناك للناس رسولا و كفى بالله شهيدا ) .

پاسخ به يك سوال مهم

مطالعه اين دو آيه كه در قرآن پشت سر هم قرار گرفته است سوالى را در ذهن ترسيم مى كند كه چرا در آيه اول، همه نيكيها و بديها (حسنات و سيئات ) به خدا نسبت داده شده، در حالى كه آيه دوم فقط نيكيها را به خدا نسبت مى دهد و بديها و سيئات را به مردم؟!

قطعا در اينجا نكته اى نهفته است و گرنه چگونه ممكن است دو آيه پشت سر همديگر اختلاف به اين روشنى داشته باشد؟

با مطالعه و دقت در مضمون دو آيه به چند نكته برخورد مى كنيم كه هر كدام مى تواند پاسخ جداگانه اى به اين سوال بوده باشد:

1 - اگر سيئات و بديها را تجزيه و تحليل كنيم داراى دو جنبه هستند يكى جنبه مثبت، ديگرى جنبه منفى، و همين جنبه منفى آن است كه قيافه سيئه به آن مى دهد و به شكل زيان نسبى در مى آورد.

براى مثال:

انسانى كه بوسيله سلاح گرم يا سرد بى گناهى را به قتل مى رساند مسلماً مرتكب سيئه اى شده است، اكنون عوامل وجود اين كار بد را بررسى مى كنيم در ميان اين عوامل قدرت انسان، فكر انسان، قدرت يك اسلحه سرد يا گرم، نشانه گيرى صحيح، استفاده از فرصت مناسب، تاثير و قدرت گلوله ديده مى شود كه تمام اينها جنبه هاى مثبت قضيه است، زيرا همه آنها مى توانند مفيد و سودمند واقع شوند و اگر در مورد خود به كار گرفته شوند مشكلات بزرگى را حل مى كنند، تنها جنبه منفى قضيه آن است كه تمام اين قدرتها و نيروها در غير مورد خود بكار گرفته شده است مثلا به جاى اينكه به وسيله آنها دفع خطر حيوان درنده و يا يك قاتل جانى و خطرناك شده باشد در مورد انسان بيگناهى به كار رفته است، همين جنبه منفى اخير است كه آن را به صورت سيئة در مى آورد، و الا نه قدرت نشانه گيرى انسان چيز بدى است و نه نيروى باروت و نفوذ گلوله، همه اينها منابع قدرتند و در مورد خود قابل استفاده فراوان.

بنابراين اگر ملاحظه مى كنيم در آيه اول تمام حسنات و سيئات به خداوند نسبت داده شده است به خاطر آن است كه تمام منابع قدرت حتى قدرتهائى كه از آن سوء استفاده مى شود، از ناحيه خدا است و سرچشمه قسمتهاى سازنده و مثبت او است، و اگر در آيه دوم سيئات به مردم نسبت داده شده است اشاره به همان جنبه هاى منفى قضيه و سوء استفاده از مواهب و قدرتهاى خدادادى است، و اين درست به آن مى ماند كه پدرى سرمايه اى به فرزند خود براى ساختن خانه خوبى بدهد، ولى او آن را در راه مواد مخدر و فساد و تبهكارى و يا دائر كردن خانه و مركز فساد به كار اندازد، شكى نيست كه او از نظر اصل سرمايه مديون پدر است ولى از نظر سوء استفاده، مستند به خود او است.

2 - ممكن است آيه شريفه اشاره به مسئله (الامر بين الامرين ) بوده باشد كه در بحث جبر و تفويض به آن اشاره شده است و خلاصه آن اين است كه همه حوادث جهان حتى اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد يا سيئه، خوب باشد يا بد از يك نظر مربوط به خدا است زيرا او است كه به ما قدرت داده و

اختيار و آزادى اراده بخشيده است، بنابراين آنچه ما اختيار مى كنيم و با آزادى اراده انتخاب مى نمائيم بر خلاف خواست خدا نيست، ولى در عين حال اعمال ما به ما نسبت دارد و از وجود ما سرچشمه مى گيرد زيرا عامل تعيين كننده عمل، اراده و اختيار ما است، و به همين دليل ما در برابر اعمالمان مسئوليم، و استناد اعمال ما به خدا آنچنان كه اشاره شد از ما سلب مسئوليت نمى كند و موجب عقيده جبر نيست.

بنابراين آنجا كه مى فرمايد: حسنات و سيئات از خدا است، اشاره مى كند به همان فاعليت خداوند نسبت به همه چيز، و آنجا كه مى فرمايد: سيئات از شما است، اشاره به فاعليت ما و مسئله اراده و اختيار ما مى كند و در واقع مجموع دو آيه، مسئله (امر بين الامرين ) را ثابت مى كند (دقت كنيد).

3 - تفسير ديگرى كه براى اين دو آيه وجود دارد و در اخبار اهلبيت (عليهما‌السلام ) نيز به آن اشاره شده است اين است كه: منظور از سيئات، كيفرهاى اعمال و مجازات و عقوبات معاصى است، شكى نيست كه اين كيفرها از ناحيه خداوند است، ولى چون نتيجه اعمال و افعال بندگان مى باشد از اين جهت گاهى به بندگان نسبت داده ميشود و گاهى به خداوند، و هر دو صحيح است، مثلا صحيح است گفته شود قاضى دست دزد را قطع مى كند، و نيز صحيح است كه گفته شود اين خود دزد است كه دست خود را قطع مى نمايد!.

آيه (80) و (81) و ترجمه:

( من يطع الرسول فقد اطاع الله و من تولى فما ارسلنك عليهم حفيظا ) (80)( و يقولون طاعة فاذا برزوا من عندك بيت طائفة منهم غير الذى تقول و الله يكتب ما يبيتون فاعرض عنهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا ) (81)

ترجمه:

80 - كسى كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند تو در برابر او مسئول نيستى.

81 - آنها در حضور تو مى گويند فرمانبرداريم اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند جمعى از آنها جلسات سرى شبانه بر ضد گفته هاى تو تشكيل مى دهند، خداوند آنچه را در اين جلسات مى گويند مى نويسد، اعتنائى به آنها مكن (و از نقشه هاى آنها وحشت نداشته باش ) و توكل بر خدا كن و كافى است كه او يار و مدافع تو باشد.

تفسير:

سنت پيامبر همچون وحى الهى است

در اين آيه موقعيت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر مردم و حسنات و سيئات آنان، بيان شده است، نخست مى فرمايد: (هر كس اطاعت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كند اطاعت خدا كرده است ).

( من يطع الرسول فقد اطاع الله ) .

بنابراين اطاعت خدا از اطاعت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نمى تواند جدا باشد، زيرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند بر نمى دارد، سخنان و كردار و رفتار او همه مطابق فرمان خدا است.

سپس مى فرمايد: (اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات تو به مخالفت برخيزند مسئوليتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نيستى كه به حكم اجبار آنها را از هر خلافكارى باز دارى، وظيفه تو تبليغ رسالت و امر بمعروف و نهى از منكر و راهنمائى افراد گمراه و بى خبر است.)

( و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا) .

بايد توجه داشت كه حفيظ از نظر اينكه صفت مشبهه است و معنى ثبات و دوام را مى رساند با حافظ كه اسم فاعل است تفاوت دارد بنابراين حفيظ به معنى كسى است كه به طور مداوم مراقب حفظ چيزى مى باشد، در نتيجه مفهوم آيه چنين مى شود مسئوليت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مسئوليت رهبرى و هدايت و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد است ولى اگر افرادى اصرار در پيمودن راه خلاف داشته باشند، نه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مقابل انحرافهاى آنها مسئوليتى دارد كه در همه جا حاضر و ناظر باشد، و جلو هر گونه گناه و معصيتى را با زور و اجبار بگيرد، نه او از طرق عادى قدرت بر چنين چيزى را مى تواند داشته باشد.

بنابراين در حوادثى مانند جنگ احد كه شايد آيه ناظر به آن هم باشد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وظيفه داشته است كه از نظر فنون جنگى حد اكثر دقت و مراقبت را در طرح نقشه جنگ و حفاظت مسلمانان از شر دشمن به خرج دهد، و مسلما اطاعت از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در اين دستورات اطاعت خدا بوده، ولى اگر كسانى دستور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را زير پا گذاشتند و به همان دليل گرفتار شكست شدند، مسئوليت آن متوجه خود آنها است نه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).

بايد توجه داشت كه اين آيه يكى از روشنترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و قبول احاديث او مى باشد، بنابر اين كسى نمى تواند بگويد قرآن را قبول دارم ولى حديث و سنت پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را قبول ندارم، زيرا آيه فوق صريحا مى گويد: اطاعت از حديث و سنت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اطاعت فرمان خدا است.)

و هنگامى كه مى بينيم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) طبق حديث ثقلين كه در منابع معروف اسلامى اعم از منابع اهل تسنن و شيعه آمده است، صريحا احاديث اهلبيت (عليهما‌السلام ) را سند و حجت شمرده است استفاده مى كنيم كه اطاعت از فرمان اهل بيت نيز از اطاعت فرمان خدا جدا نيست، و كسى نمى تواند بگويد من قرآن را مى پذيرم ولى احاديث اهلبيت (عليهما‌السلام ) را نمى پذيرم، زيرا اين سخن بر ضد آيه فوق و آيات مشابه آن است.

و لذا در روايات متعددى كه در تفسير برهان در ذيل آيه وارد شده آمده است مى خوانيم:

خداوند طبق آيه فوق حق امر و نهى به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خود داده و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز چنين حقى را به على (عليه‌السلام ) و ائمه اهلبيت (عليهما‌السلام ) داده است، بنابراين مردم موظفند كه از امر و نهى آنها سرباز نزنند زيرا امر و نهى آنها همواره از طرف خدا است نه از خودشان سپس در آيه دوم اشاره به وضع جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان كرده و مى گويد: آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرار مى گيرند براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خويش با ديگران هم صدا شده و اظهار اطاعت فرمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى كنند، و مى گويند با جان و دل حاضريم از او پيروى كنيم

(و يقولون طاعة ).

اما هنگامى كه مردم از خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خارج شدند، آن دسته از منافقان و افراد ضعيف الايمان گفته ها و پيمانهاى خويش را به دست فراموشى مى سپارند و در جلسات شبانه تصميم هائى بر ضد سخنان پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گيرند.

( فاذا برزوا من عندك بيت طائفة منهم غير الذى تقول ) .

از اين جمله استفاده مى شود كه منافقان در زمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بيكار نمى نشستند و با اجتماعات شبانه خود و مشورت با يكديگر نقشه هائى براى كار شكنى در برنامه هاى پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) طرح مى نمودند. ولى خداوند به پيغمبرش دستور مى دهد كه از آنها روى بگرداند و از نقشه هاى آنها وحشت نكند و هيچگاه آنها را تكيه گاه در برنامه هاى خود قرار ندهد، تنها بر خدا تكيه كند خدائى كه بهترين يار و مددكار و مدافع است.

( فاعرض عنهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا ) .


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26