آموزش فلسفه جلد ۱

آموزش فلسفه 0%

آموزش فلسفه نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه: مشاهدات: 14892
دانلود: 2770

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14892 / دانلود: 2770
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه

آموزش فلسفه جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مفاهيم اعتبارى

واژه اعتبارى كه در سخنان فلاسفه فراوان به چشم مى خورد به چند معنى استعمال مى شود و در واقع از مشتركات لفظى است كه بايد به فرق بين معانى آن دقيقا توجه كرد تا خلط و اشتباهى روى ندهد و مغالطه اى پيش نيايد

طبق يك اصطلاح همه معقولات ثانيه خواه منطقى باشند و خواه فلسفى اعتبارى ناميده مى شوند و حتى مفهوم وجود از مفاهيم اعتبارى بشمار مى رود اين اصطلاح در كلمات شيخ اشراق زياد به كار رفته و در كتب مختلف وى درباره اعتبارات عقلى به همين معنى بحث شده است

در اصطلاح ديگرى عنوان اعتبارى به مفاهيم حقوقى و اخلاقى اختصاص مى يابد مفاهيمى كه در اصطلاح متاخرين مفاهيم ارزشى ناميده مى شوند چنانكه در اصطلاح سومى تنها مفاهيمى كه به هيچ وجه مصداق خارجى و ذهنى ندارند و به كمك قوه خيال ساخته مى شوند اعتباريات ناميده مى گردند مانند مفهوم غول اين مفاهيم را وهميات نيز مى نامند همچنين اعتبار اصطلاح ديگرى در مقابل اصالت دارد كه در بحث اصالت وجود يا ماهيت به كار مى رود و در جاى خودش توضيح داده خواهد شد

آنچه مناسب است توضيحى پيرامون آن داده شود اعتبارى به معناى ارزشى است البته تفصيل مطلب را بايد در فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق جستجو كرد و ما در اينجا به مناسبت توضيح مختصرى خواهيم داد

مفاهيم اخلاقى و حقوقى

هر عبارت اخلاقى يا حقوقى را كه در نظر بگيريم خواهيم ديد كه مشتمل بر مفاهيمى از قبيل بايد و نبايد واجب و ممنوع و مانند آنها است كه مى تواند محمول قضيه اى را تشكيل دهد همچنين مفاهيم ديگرى مانند عدل و ظلم و امانت و خيانت در آنها به كار مى رود كه مى تواند در طرف موضوع قضيه قرار گيرد

وقتى اين مفاهيم را ملاحظه مى كنيم مى بينيم از قبيل مفاهيم ماهوى نيستند و به اصطلاح ما به ازاء عينى ندارند و از اين روى به يك معنى اعتبارى ناميده مى شوند مثلا مفهوم دزد و غاصب هر چند صفت براى انسانى واقع مى شود ولى نه از آن جهت كه داراى ماهيت انسانى است بلكه از آن جهت كه مال كسى را ربوده است و هنگامى كه مفهوم مال را در نظر مى گيريم مى بينيم هر چند بر طلا و نقره اطلاق مى شود ولى نه از آن جهت كه فلزهاى خاصى هستند

بلكه از آن جهت كه مورد رغبت انسان قرار مى گيرند و مى توانند وسيله اى براى رفع نيازمنديهاى او باشند از سوى ديگر اضافه مال به انسان نشانه مفهوم ديگرى بنام مالكيت است كه آن هم ما به ازاء خارجى ندارد يعنى با اعتبار كردن عنوان مالك براى انسان و عنوان مملوك براى طلا نه تغييرى در ذات انسان پديد مى آيد و نه در ذات طلا

نتيجه آنكه اينگونه عبارات داراى ويژگيهاى خاصى هستند كه از نقطه نظرهاى مختلفى بايد درباره آنها بحث شود يكى از نقطه نظر لفظى و ادبى يعنى اينگونه الفاظ از آغاز براى چه معنايى وضع شده اند و چه تحولاتى در معانى آنها رخ داده تا به صورت فعلى در آمده اند

و آيا استعمال آنها در اين معانى حقيقى است يا مجازى و همچنين بحث درباره عبارات انشائى و اخبارى و اينكه مفاد انشاء چيست و آيا عبارات اخلاقى و حقوقى دلالت بر انشاء مى كنند يا اخبار اينگونه بحثها مربوط به شاخه هايى از زبان شناسى و ادبيات است و علماء اصول فقه نيز بسيارى از آنها را مورد پژوهش و تحقيق قرار داده اند

جهت ديگر بحث در اين مفاهيم مربوط به كيفيت ادراك اين مفاهيم و مكانيسم انتقال ذهن از مفهومى به مفهوم ديگر است كه بايد در روانشناسى ذهن مورد بررسى قرار گيرد

و بالاخره جهت ديگر بحث درباره آنها مربوط به ارتباط اين مفاهيم با واقعيات عينى است كه آيا اين مفاهيم از ابداعات ذهن است و هيچ رابطه اى با واقعيتهاى خارجى ندارد و مثلا بايد و نبايد و ساير مفاهيم ارزشى نوع كاملا مستقلى از ديگر انواع مفاهيم است كه نيروى ذهنى ويژه اى آنها را مى سازد يا اينكه فقط حكايت از ميلها و رغبتهاى فردى يا اجتماعى مى كند يا اينكه اين مفاهيم هم پيوندهايى با واقعيتهاى عينى دارند و به نحوى از آنها انتزاع مى شوند

و آيا قضاياى اخلاقى و حقوقى قضاياى اخبارى و قابل صدق و كذب و صحت و خطا هستند يا اينكه از قبيل عبارات انشائى مى باشند و درستى و نادرستى درباره آنها معنى ندارد و در صورتى كه صدق و كذبى درباره آنها تصور شود ملاك صدق و كذب آنها چيست و با چه معيارى بايد حقيقت و خطاى آنها را تشخيص داد و اين بخش از مباحث است كه با شناخت شناسى ارتباط پيدا مى كند و جا دارد كه در اين شاخه از فلسفه درباره آنها گفتگو شود

ما در اينجا توضيح مختصرى درباره مفاهيم ساده و تصورى اخلاق و حقوق مى دهيم و در آخرين قسمت از مباحث شناخت شناسى به ارزشيابى قضاياى ارزشى خواهيم پرداخت و ضمنا اشاره اى به فرق بين قضاياى اخلاقى و قضاياى حقوقى خواهيم كرد

بايد و نبايد

واژه هاى بايد و نبايد كه در مورد امر و نهى به كار مى روند در بعضى از زبانها نقش معناى حرفى را ايفاء مى كنند مانند لام امر و لا نهى در زبان عربى و در همه زبانها تا آنجا كه ما اطلاع داريم جايگزين هيئت و صيغه امر و نهى مى شوند چنانكه عبارت بايد بگويى جانشين بگوى و عبارت نبايد بگويى جانشين نگوى مى شود ولى گاهى هم به صورت مفهوم مستقل و به معناى واجب و ممنوع بكار مى روند چنانكه به جاى عبارت انشائى بگوى جمله اخبارى واجب است بگويى يا گفتن تو واجب است بكار مى رود

اين تفننات كمابيش در زبانهاى مختلف وجود دارد و نمى توان آنها را كليدى براى حل مسائل فلسفى تلقى كرد و مثلا نمى توان ويژگى عبارتهاى حقوقى و قضائى را انشائى بودن آنها قرار داد زيرا چنانكه ملاحظه شد مى توان به جاى عبارتهاى انشائى جمله هاى خبرى را به كار گرفت

واژه بايد چه به صورت معناى حرفى به كار رود و چه به صورت معناى اسمى و مستقل و نيز واژه هاى جانشينى آن مانند واجب و لازم گاهى در قضايايى بكار مى رود كه به هيچ وجه جنبه ارزشى ندارند چنانكه معلم در آزمايشگاه به دانش آموز مى گويد

بايد كلر و سديم را با هم تركيب كنى تا نمك طعام به دست بيايد يا پزشك به بيمار مى گويد بايد از اين دارو استفاده كنى تا بهبود يابى بدون شك مفاد چنين عباراتى جز بيان رابطه فعل و انفعالات و تاثير و تاثر بين تركيب دو عنصر با پديد آمدن يك ماده شيميايى يا بين استعمال دارو و حصول بهبودى نيست و به اصطلاح فلسفى واژه بايد در اين موارد مبين ضرورت بالقياس بين سبب و مسبب و علت و معلول است يعنى تا كار مخصوصى علت تحقق نيابد نتيجه آن معلول تحقق نخواهد يافت

اما هنگامى كه اين واژه ها در عبارات اخلاقى و حقوقى به كار مى روند جنبه ارزشى پيدا مى كنند و در اين جا است كه نظريات مختلفى پيرامون آنها مطرح مى شود از جمله آنكه مفاد چنين عباراتى بيان رغبت و مطلوبيت كارى براى فرد يا جامعه است و اگر به صورت جمله خبرى هم بيان شود حكايت از چيزى جز همين مطلوبيت ندارد

ولى نظر صحيح اين است كه چنين عباراتى مستقيما دلالت بر مطلوبيت ندارد بلكه ارزش و مطلوبيت كار با دلالت التزامى فهميده مى شود و مفاد اصلى آنها همان بيان رابطه عليت است عليتى كه بين كار و هدف اخلاق يا حقوق وجود دارد مثلا هنگامى كه يك حقوقدان مى گويد بايد مجرم را مجازات كرد هر چند نامى از هدف اين كار نمى برد ولى در واقع مى خواهد رابطه بين مجازات و هدف يا يكى از اهداف حقوق يعنى امنيت اجتماعى را بيان كند

همچنين هنگامى كه يك مربى اخلاقى مى گويد امانت را بايد به صاحبش رد كرد در حقيقت مى خواهد رابطه اين كار را با هدف اخلاق مانند كمال نهائى انسان يا سعادت ابدى بيان كند و به همين جهت است كه اگر از حقوقدان بپرسيم چرا بايد مجرم را مجازات كرد پاسخ خواهد داد زيرا اگر مجرم به مجازات نرسد جامعه دچار هرج و مرج مى شود و نيز اگر از مربى اخلاقى بپرسيم چرا بايد امانت را به صاحبش رد كرد جوابى متناسب با معيارهايى كه در فلسفه اخلاق پذيرفته است خواهد داد

بنابراين مفهوم بايد و واجب اخلاقى و حقوقى هم در واقع از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است و اگر احيانا معانى ديگرى در آنها تضمين شود يا به صورت ديگرى از آنها اراده گردد نوعى مجاز يا استعاره خواهد بود

موضوعات اخلاقى و حقوقى

چنانكه اشاره شد دسته ديگرى از مفاهيم در قضاياى اخلاقى و حقوقى به كار مى روند كه موضوعات اين قضايا را تشكيل مى دهند مانند عدل و ظلم و مالكيت و زوجيت در پيرامون اين مفاهيم نيز بحثهايى از نظر لغت شناسى و ريشه يابى واژه ها و تحولات معانى حقيقى و مجازى صورت گرفته كه مربوط به ادبيات و زبان شناسى است و اجمالا مى توان گفت كه غالب آنها از مفاهيم ماهوى و فلسفى به عاريت گرفته شده و به مقتضاى نيازهاى عملى انسان در زمينه هاى فردى و اجتماعى در معانى قراردادى به كار رفته است

مثلا با توجه به لزوم كنترل غرايز و خواستها و رعايت محدوديتهايى در رفتار بطور كلى حدودى در نظر گرفته شده و خروج از آنها به نام ظلم و طغيان و نقطه مقابل آن به نام عدل و قسط نامگذارى گرديده چنانكه با توجه به لزوم محدود شدن تصرفات انسان در دايره اموالى كه از مجراى خاصى به چنگ آورده تسلطى اعتبارى و قراردادى بر پاره اى از اموال لحاظ و مالكيت ناميده شده است

اما آنچه از نقطه نظر شناخت شناسى قابل بررسى است اين است كه آيا اين مفاهيم فقط بر اساس خواستهاى فردى يا گروهى قرار داده شده و هيچ رابطه اى با حقايق عينى و مستقل از تمايلات افراد يا گروههاى اجتماعى ندارد و در نتيجه قابل هيچگونه تحليل عقلانى هم نيست يا اينكه مى توان براى آنها پايگاهى در ميان حقايق عينى و واقعيتهاى خارجى جستجو كرد و آنها را بر اساس روابط على و معلولى تحليل و تبيين نمود

در اين زمينه نيز نظر صحيح اين است كه اين مفاهيم هر چند قراردادى و به معناى خاصى اعتبارى هستند ولى چنين نيست كه به كلى بى ارتباط با حقايق خارجى و بيرون از حوزه قانون عليت باشند بلكه اعتبار آنها بر اساس نيازهايى است كه انسان براى رسيدن به سعادت و كمال خودش تشخيص مى دهد تشخيصى كه مانند موارد ديگر گاهى صحيح و مطابق با واقع است و زمانى هم خطا و مخالف با واقع چنانكه ممكن است كسانى صرفا براى جلب منافع شخصى خودشان چنين قرار دادهايى را بكنند

و حتى به زور بر جامعه اى هم تحميل نمايند ولى به هر حال نمى توان آنها را گزاف و بدون ملاك به حساب آورد و به همين جهت است كه مى توان درباره آنها به بحث و كنكاش نشست و پاره اى از نظريات يا قرار دادها را تاييد و پاره اى ديگر را رد كرد و براى هر كدام دليل و برهانى آورد و اگر اين قرار دادها صرفا نمايشگر تمايلات شخصى و به منزله سليقه هاى فردى در انتخاب رنگ لباس مى بود هرگز سزاوار ستايش يا نكوهشى نمى بود و تاييد يا محكوم كردن آنها معنايى جز اظهار موافقت يا مخالفت در سليقه نمى داشت

حاصل آنكه اعتبار اين مفاهيم گرچه در گرو جعل و قرار داد است ولى به عنوان سمبولى براى روابط عينى و حقيقى ميان افعال انسانى و نتايج مترتب بر آنها در نظر گرفته مى شوند روابطى كه مى بايست كشف شود و در رفتار انسان مورد توجه قرار گيرد و در حقيقت آن روابط تكوينى و مصالح حقيقى پشتوانه اين مفاهيم تشريعى و قراردادى است.

خلاصه

١- مفاهيم كلى مورد استعمال در علوم عقلى به سه دسته تقسيم مى شوند مفاهيم ماهوى مفاهيم فلسفى مفاهيم منطقى

٢- مفاهيم ماهوى معقولات اولى مفاهيمى هستند كه ذهن انسان بطور خود كار و بدون نياز به مقايسات و تعملات آنها را از موارد جزئى انتزاع مى كند مانند مفهوم انسان و مفهوم سفيدى

٣- مفاهيم فلسفى معقولات ثانيه فلسفى مفاهيمى هستند كه انتزاع آنها نياز به كند و كاو و مقايسه دارد مانند مفهوم علت و معلول كه از مقايسه مصاديق آنها و رابطه خاص آنها با يكديگر انتزاع مى شوند

٤- مفاهيم منطقى معقولات ثانيه منطقى مفاهيمى هستند كه از ملاحظه مفاهيم ديگر و در نظر گرفتن ويژگيهاى آنها انتزاع مى شوند چنانكه وقتى مفهوم انسان را مثلا در نظر مى گيريم و مى بينيم كه قابل انطباق بر مصاديق بى شمار است مفهوم كلى را از اين مفهوم انتزاع مى كنيم و به همين جهت اين مفاهيم فقط صفت براى مفاهيم ديگر واقع مى شوند و به اصطلاح هم عروض و هم اتصافشان ذهنى است

٥- واژه اعتبارى داراى اصطلاحات متعددى است و هنگام كاربرد آن بايد دقت كافى به عمل آورد تا خلط و اشتباهى پيش نيايد و يكى از آنها مفاهيم اخلاقى و حقوقى است كه گاهى مفاهيم ارزشى هم ناميده مى شوند

٦- بايد و نبايد و واژه هاى جانشين آنها مانند واجب و ممنوع به لحاظ اينكه التزاما دلالت بر مطلوبيت متعلقشان دارند ارزشى ناميده مى شوند نه اينكه با سه دسته مذكور مباينت كلى داشته باشند و حتى با نيروى درك كننده ديگرى درك شوند بلكه در اصل از قبيل معقولات ثانيه فلسفى و مبين ضرورت بالقياس هستند

٧- مفاهيمى كه موضوعات قضاياى اخلاقى و حقوقى را تشكيل مى دهند معمولا از مفاهيم ماهوى و فلسفى به عاريت گرفته مى شوند و هر چند تابع وضع و قرار داد هستند ولى به عنوان سمبولى براى امور حقيقى و غير قراردادى لحاظ مى گردند و روابط حقيقى بين افعال انسانها و نتايج آنها و به ديگر سخن مصالح و مفاسد اعمال پشتوانه عينى و حقيقى اين مفاهيم را تشكيل مى دهند

___________________

١- ر. ك: ايدئولوژى تطبيقى درس دهم و يازدهم و پاسدارى از سنگرهاى ايدئولوژيك مقاله دياليكتيك.

درس شانزدهم - حس گرايى

شامل:

گرايش پوزيتويسم، نقد پوزيتويسم، اصالت حس يا عقل

گرايش پوزيتويسم

در درسهاى گذشته انواع تصورات را به اختصار ذكر كرديم و ضمنا با پاره اى از اختلاف نظرها درباره آنها آشنا شديم اينك به توضيح بيشترى پيرامون بعضى از اقوال كه در محافل غربى شهرت چشمگيرى يافته است مى پردازيم

دانستيم كه بسيارى از انديشمندان غربى اساسا وجود تصورات كلى را انكار كرده اند و طبعا نيروى درك كننده ويژه اى براى آنها بنام عقل را نيز نمى پذيرند در عصر حاضر پوزيتويستها همين مشرب را اتخاذ كرده اند بلكه پا را فراتر نهاده ادراك حقيقى را منحصر در ادراك حسى دانسته اند ادراكى كه در اثر تماس اندامهاى حسى با پديده هاى مادى حاصل مى شود و پس از قطع ارتباط با خارج به صورت ضعيفترى باقى مى ماند

ايشان معتقدند كه انسان براى مدركاتى كه شبيه يكديگرند سمبولهاى لفظى مى سازد و هنگام سخن گفتن يا فكر كردن به جاى اينكه همه موارد همگون را به خاطر بياورد يا بازگو كند همان سمبولهاى لفظى را مورد استفاده قرار مى دهد و در واقع فكر كردن نوعى سخن گفتن ذهنى است پس آنچه را فلاسفه تصور كلى و مفهوم عقلى مى نامند به نظر ايشان چيزى جز همان الفاظ ذهنى نيست و در صورتى كه اين الفاظ مستقيما نشانگر مدركات حسى باشند و بتوان مصاديق آنها را به وسيله اندامهاى حسى درك كرد و به ديگران ارائه داد آنها را الفاظى با معنى و تحققى مى شمارند و در غير اين صورت آنها را الفاظى پوچ و بى معنى قلمداد مى كنند و در حقيقت در ميان سه دسته از معقولات تنها بخشى از مفاهيم ماهوى را مى پذيرند آن هم به عنوان الفاظ ذهنى كه معانى آنها همان مصاديق جزئى محسوس مى باشند و اما معقولات ثانيه و بويژه مفاهيم متافيزيكى را حتى به عنوان الفاظ ذهنى با معنى هم قبول ندارند و بر اين اساس مسائل متافيزيكى را مسائل غير علمى بلكه مطلقا فاقد معنى مى شمارند

از سوى ديگر تجربه را منحصر به تجربه حسى مى كنند و به تجارب درونى كه از قبيل علوم حضورى هستند وقعى نمى نهند و دست كم آنها را امورى غير علمى قلمداد مى كنند زيرا به نظر ايشان واژه علمى تنها شايسته امورى است كه قابل اثبات حسى براى ديگران باشد

بدين ترتيب كسانى كه گرايش پوزيتويستى دارند بحث از غرايز و انگيزه ها و ديگر امور روانى را كه تنها با تجربه درونى مى توان دريافت بحثهايى غير علمى مى پندارند و فقط رفتارهاى خارجى را به عنوان موضوعات روانشناختى قابل بررسى علمى مى دانند و در نتيجه روانشناسى را از محتواى اصلى خودش تهى مى سازند

طبق اين گرايش كه مى توان آن را حس گرايى يا اصالت حس افراطى ناميد جاى بحث و پژوهش علمى و يقين آور پيرامون مسائل ماوراء طبيعت باقى نمى ماند و همه مسائل فلسفى پوچ و بى ارزش تلقى مى گردد و شايد فلسفه هرگز با دشمنى سرسخت تر از صاحبان اين گرايش مواجه نشده باشد و از اين روى بجا است كه آنرا بيشتر مورد بررسى قرار دهيم

نقد پوزيتويسم

گرايش پوزيتويستى كه حقا بايد آنرا منحطترين گرايش فكرى بشر در طول تاريخ دانست داراى اشكالات فراوانى است كه ذيلا به مهمترين آنها اشاره مى شود

١- با اين گرايش محكمترين پايه هاى شناخت يعنى شناخت حضورى و بديهيات عقلى از دست مى رود و با از دست دادن آنها نمى توان هيچگونه تبيين معقولى براى صحت شناخت و مطابقت آن با واقع ارائه داد چنانكه توضيح آن خواهد آمد و از اين روى پوزيتويستها كوشيده اند كه شناخت حقيقى را به صورت ديگرى تعريف كنند يعنى حقيقت را عبارت دانسته اند از شناختى كه مورد قبول ديگران واقع شود و بتوان آن را با تجربه حسى اثبات كرد و ناگفته پيدا است كه جعل اصطلاح مشكل ارزش شناخت را حل نمى كند و موافقت و قبول كسانى كه توجه به اين مشكل ندارند نمى تواند ارزش و اعتبارى را بيافريند

٢- پوزيتويستها نقطه اتكاء خود را بر ادراك حسى قرار داده اند كه لرزانترين و بى اعتبارترين نقطه ها در شناخت است و شناخت حسى بيش از هر شناختى در معرض خطا مى باشد و با توجه به اينكه شناخت حسى هم در واقع در درون انسان تحقق مى يابد راه را براى اثبات منطقى جهان خارج بر خودشان مسدود ساخته اند و نمى توانند هيچگونه پاسخ صحيحى به شبهات ايدآليستى بدهند

٣- اشكالاتى كه بر نظريه اسميين وارد كرديم عينا بر ايشان هم وارد است

٤- ادعاى اينكه مفاهيم متافيزيكى پوچ و فاقد محتوى هستند ادعايى گزاف و واضح البطلان است زيرا اگر الفاظى كه دلالت بر اين مفاهيم دارند به كلى فاقد معنى بودند فرقى با الفاظ مهمل نمى داشتند و نفى و اثبات آنها يكسان مى بود در صورتى كه مثلا آتش را علت حرارت دانستن هيچگاه با عكس آن يكسان نيست و حتى كسى كه اصل عليت را انكار مى كند منكر قضيه اى است كه مفهوم آن را درك كرده است

٥- بر اساس گرايش پوزيتويستى جايى براى هيچ قانون علمى به عنوان يك قضيه كلى و قطعى و ضرورى باقى نمى ماند زيرا اين ويژگيها به هيچ وجه قابل اثبات حسى نيست و در هر موردى كه تجربه حسى انجام گرفت تنها مى توان همان مورد را پذيرفت صرف نظر از اشكالى كه در خطاپذيرى ادراكات حسى وجود دارد و به همه موارد سرايت مى كند و در جايى كه تجربه حسى انجام نگيرد بايد سكوت كرد و مطلقا از نفى و اثبات خوددارى نمود

٦- مهمترين بن بستى كه پوزيتويستها در آن گرفتار مى شوند مسائل رياضى است كه به وسيله مفاهيم عقلى حل و تبيين مى گردد يعنى همان مفاهيمى كه به نظر ايشان فاقد معنى است و از سوى ديگر بى معنى دانستن قضاياى رياضى يا غير علمى شمردن آنها چنان رسوا كننده است كه هيچ انديشمندى جرات به زبان آوردن آن را نمى كند از اين روى گروهى از پوزيتويستهاى جديد ناچار شده اند كه نوعى شناخت ذهنى را براى مفاهيم منطقى بپذيرند و كوشيده اند كه مفاهيم رياضى را هم به آنها ملحق سازند و اين يكى از نمونه هاى خلط بين مفاهيم منطقى و ديگر مفاهيم است و براى ابطال آن همين بس كه مفاهيم رياضى قابل انطباق بر مصاديق خارجى هستند و به اصطلاح اتصافشان خارجى است در حالى كه ويژگى مفاهيم منطقى اين است كه جز بر مفاهيم ذهنى ديگر قابل انطباق نيستند

اصالت حس يا عقل

از پوزيتويسم كه بگذريم انواع ديگرى از حس گرايى در ميان انديشمندان غربى وجود دارد كه معتدلتر و كم اشكالتر از آن است و غالبا وجود ادراك عقلى را مى پذيرند ولى در مقام مقايسه آن با ادراكات حسى نوعى اصالت براى ادراكات حسى قائل مى شوند و در مقابل آنان گروههاى ديگرى هستند كه اصالت را از آن ادراكات عقلى مى دانند

مطالبى كه مى توان آنها را تحت عنوان اصالت حس يا عقل مطرح كرد به دو بخش منقسم مى شود يك دسته مطالبى كه مربوط به ارزشيابى شناختهاى حسى و عقلانى و ترجيح يكى از آنها بر ديگرى است و مى بايست در مبحث ارزش شناخت مورد بررسى قرار گيرد و ديگرى مطالبى كه مربوط به وابستگى يا استقلال آنها از يكديگر است يعنى آيا هر يك از حس و عقل ادراكى جداگانه و مستقل از ديگرى دارد يا ادراك عقل تابع و وابسته به ادراك حس است دسته دوم نيز داراى دو بخش فرعى است يكى مربوط به تصورات است و ديگرى مربوط به تصديقات

نخستين مبحثى كه در اينجا مطرح مى كنيم اصالت حس يا عقل در تصورات است و منظور اين است كه بعد از پذيرفتن نوع ويژه اى از مفاهيم به نام كليات و پذيرفتن نيروى درك كننده خاصى براى آنها به نام عقل اين سؤال مطرح مى شود كه آيا كار عقل تنها تغيير شكل دادن و تجريد و تعميم ادراكات حسى است يا اينكه خودش ادراك مستقلى دارد و حداكثر ادراك حسى مى تواند در پاره اى از موارد شرط تحقق ادراك عقلى را فراهم كند

قائلين به اصالت حس معتقدند كه عقل كارى جز تجريد و تعميم و تغيير شكل دادن ادراكات حسى ندارند و به ديگر سخن هيچ ادراك عقلى نيست كه مسبوق به ادراك حسى و تابع آن نباشد و در مقابل ايشان عقل گرايان غربى معتقدند كه عقل داراى ادراكات مستقلى است كه لازمه وجود آن و به تعبير ديگر فطرى آن است و براى درك آنها هيچ نيازى به هيچ ادراك قبلى ندارد اما نظر صحيح اين است كه ادراكات تصورى عقل كه همان مفاهيم كلى مى باشد هميشه مسبوق به ادراك جزئى و شخصى ديگرى است كه گاهى آن ادراك جزئى تصور ناشى از حس است و گاهى علم حضورى كه اساسا از قبيل تصورات نيست ولى بهر حال كار عقل منحصر به تغيير شكل دادن ادراكات حسى نيست

مبحث دوم اصالت حس يا عقل در تصديقات است كه بايد آنرا مبحث مستقلى به شمار آورد و نمى توان آن را تابع مسئله قبلى تلقى كرد زيرا محور بحث در اين مسئله آن است كه پس از حصول مفاهيم ساده عقلى خواه تابع حس فرض شود و خواه مستقل از آن آيا حكم به اتحاد موضوع و محمول در قضيه حمليه و به تلازم يا تعاند مقدم و تالى در قضيه شرطيه هميشه منوط به تجربه حسى است يا اينكه عقل مى تواند پس از به دست آوردن مفاهيم تصورى لازم خودش مستقلا حكم مربوط را صادر نمايد بدون اينكه نيازى به كمك گرفتن از تجارب حسى داشته باشد پس چنين نيست كه هر كس در مسئله تصورات قائل به اصالت حس شد ناچار بايد در تصديقات هم ملتزم به اصالت حس شود بلكه ممكن است كسى در آنجا قائل به اصالت حس بشود ولى در اين مبحث قائل به اصالت عقل گردد

قائلين به اصالت حس در تصديقات كه معمولا به نام تجربيين "آمپريستها" ناميده مى شوند معتقدند كه عقل بدون كمك گرفتن از تجارب حسى نمى تواند هيچ حكمى را صادر كند ولى قائلين به اصالت عقل در تصديقات برآنند كه عقل مدركات تصديقى خاصى دارد كه آنها را مستقلا و بدون نياز به تجربه حسى درك مى كند

عقل گرايان غربى معمولا اين ادراكات را فطرى عقل مى دانند و معتقدند كه عقل به گونه اى آفريده شده كه اين قضايا را خود به خود درك مى كند ولى نظر صحيح اين است كه تصديقات استقلالى عقل يا از علوم حضورى مايه مى گيرد

و يا در اثر تحليل مفاهيم تصورى و سنجيدن رابطه آنها با يكديگر حاصل مى شود و تنها در صورتى مى توان همه تصديقات عقلى را نيازمند به تجربه دانست كه مفهوم تجربه را توسعه دهيم به گونه اى كه شامل علوم حضورى و شهودهاى باطنى و تجارب روانى هم بشود ولى به هر حال چنين نيست كه هميشه تصديق عقلى نيازمند به تجربه حسى و در گرو بكار گرفتن اندامهاى حسى باشد

حاصل آن است كه هيچكدام از نظريات حس گرايان و عقل گرايان چه در مسئله تصورات و چه در مسئله تصديقات بطور دربست صحيح نيست و نظر صحيح در هر باب اصالت عقل به معناى خاصى است اما در باب تصورات به اين معنى كه مفاهيم عقلى همان تصورات حسى تغيير شكل يافته نيست و اما در باب تصديقات به اين معنى كه عقل براى احكام ويژه خودش نيازى به تجربه حسى ندارد.

خلاصه

١- پوزيتويستها منكر ادراك عقلى و مفاهيم كلى هستند و شناخت واقعى را همان شناخت حسى مى دانند

٢- ايشان معتقدند كه آنچه به نام مفاهيم كلى ناميده مى شود در واقع الفاظى است ذهنى كه به عنوان سمبولهايى براى مصاديق همگون وضع شده است

٣- ايشان معقولات ثانيه را الفاظى پوچ و بى معنى قلمداد مى كنند و مسائل متافيزيكى را غير علمى مى دانند زيرا قابل اثبات با تجربه حسى نيستند

٤- نخستين اشكال بر ايشان اين است كه با ناديده گرفتن علوم حضورى و بديهيات عقلى راهى براى اثبات ارزش شناخت نخواهند داشت

٥- با توجه به درونى بودن ادراكات حسى اساسا راهى براى اثبات جهان خارج ندارند و نمى توانند پاسخ قاطعى به شبهات ايدآليستى بدهند

٦- اشكالات وارده بر اسميين عينا بر ايشان هم وارد است

٧- پوچ پنداشتن مفاهيم متافيزيكى ادعايى گزاف و واضح البطلان است

٨- بر اساس گرايش پوزيتويستى جايى براى هيچ قانون علمى قطعى و ضرورى باقى نمى ماند

٩- پوزيتويستها مى بايستى مفاهيم رياضى را هم پوچ تلقى كنند در حالى كه جرات چنين اظهارى را ندارند و از اين روى بعضى از ايشان ناچار شده اند كه آنها را به مفاهيم منطقى ملحق سازند

١٠- اصالت حس يا عقل به دو معنى به كار مى رود اول ترجيح ارزش و اعتبار يكى از آنها بر ديگرى و دوم استقلال يا وابستگى يكى به ديگرى و معناى دوم در دو مسئله مطرح مى شود يكى در باب تصورات و ديگرى در باب تصديقات

١١- منظور از اصالت عقل در تصورات اين است كه تصورات عقلى همان تصورات حسى تغيير شكل يافته نيست

١٢- منظور از اصالت عقل در تصديقات اين است كه همه احكام عقلى نيازمند به تجربه حسى نمى باشد