تحقيق در مسئله
نقطه اصلى اشكال در علوم حصولى اين است كه چگونه مى توان مطابقت آنها را با متعلقات خودشان تشخيص داد در حالى كه راه ارتباط ما را با خارج همواره همين صورتهاى ادراكى و علوم حصولى تشكيل مى دهند
بنابراين بايد كليد حل اشكال را در جايى جستجو كرد كه ما بتوانيم هم بر صورت ادراكى و هم بر متعلق ادراك اشراف يابيم و تطابق آنها را حضورا و بدون وساطت صورت ديگرى درك كنيم و آن قضاياى وجدانى است كه از يك سو متعلق ادراك را كه مثلا همان حالت ترس است حضورا مى يابيم و از سوى ديگر صورت ذهنى حاكى از آن را بى واسطه درك مى كنيم و از اين روى قضيه من هستم يا من مى ترسم يا من شك دارم به هيچ وجه قابل شك و ترديد نيست پس اين قضايا وجدانيات نخستين قضايايى هستند كه ارزش صد در صد آنها ثابت مى شود و خطا و اشتباه راهى به سوى آنها نمى يابد البته بايد دقت كنيم كه اين قضايا را با تفسيرهاى ذهنى درنياميزيم چنانكه در درس سيزدهم يادآور شديم
نظير اين اشراف را در قضاياى منطقى كه از صورتها و مفاهيم ذهنى ديگرى حكايت مى كنند مى يابيم زيرا هر چند حاكى و محكى در دو مرتبه ذهن قرار گرفته اند ولى هر دو مرتبه آن نزد نفس من درك كننده حاضرند مثلا اين قضيه كه مفهوم انسان مفهوم كلى است قضيه اى است كه از ويژگى مفهوم انسان حكايت مى كند مفهومى كه در ذهن حاضر است و ما مى توانيم با تجربه درون ذهنى اين ويژگى را در آن تشخيص دهيم يعنى بدون بكار گرفتن اندامهاى حسى و واسطه شدن صورت ادراكى ديگرى دريابيم كه اين مفهوم حكايت از فرد خاصى نمى كند بلكه قابل صدق بر افراد بى شمار است پس قضيه مفهوم انسان كلى است صادق خواهد بود
بدين ترتيب راه براى بازشناسى دو دسته از قضايا گشوده مى شود ولى اين مقدار هم براى تشخيص همه علوم حصولى كفايت نمى كند و اگر بتوانيم ضمانت صحتى براى بديهيات اوليه به دست بياوريم به موفقيت كامل رسيده ايم زيرا در پرتو آنها مى توانيم قضاياى نظرى و از جمله قضاياى حسى و تجربى را بازشناسى و ارزشيابى كنيم
براى اين كار بايد در ماهيت اين قضايا بيشتر دقت كنيم از يك سوى مفاهيم تصورى آنها را مورد بررسى قرار دهيم كه از چگونه مفاهيمى هستند و از چه راهى به دست مى آيند و از سوى ديگر در رابطه آنها بينديشيم كه چگونه عقل حكم به اتحاد موضوع و محمول آنها مى كند
اما جهت اول را در درس هفدهم روشن كرديم و دانستيم كه اين قضايا از مفاهيم فلسفى تشكيل مى يابند مفاهيمى كه به علوم حضورى منتهى مى شوند يعنى نخستين دسته از مفاهيم فلسفى مانند احتياج و استقلال و سپس علت و معلول را از معلومات بلا واسطه و وجدانيات انتزاع مى كنيم و مطابقت آنها را با منشا انتزاعشان حضورا مى يابيم و ساير مفاهيم فلسفى هم به آنها بازمى گردند
و اما جهت دوم يعنى كيفيت حكم به اتحاد موضوع و محمول آنها با مقايسه موضوعات و محمولات اين قضايا با يكديگر روشن مى شود به اين معنى كه همه اين قضايا از قبيل قضاياى تحليلى هستند كه مفهوم محمول آنها از تحليل مفهوم موضوعشان به دست مى آيد مثلا در اين قضيه كه هر معلولى احتياج به علت دارد هنگامى كه به تحليل مفهوم معلول مى پردازيم به اين نتيجه مى رسيم كه معلول عبارت است از موجودى كه وجود آن وابسته به موجود ديگرى باشد يعنى احتياج به موجود ديگرى داشته باشد
كه آنرا علت مى ناميم پس مفهوم احتياج به علت در مفهوم معلول مندرج است و اتحاد آنها را با تجربه درون ذهنى مى يابيم به خلاف اين قضيه كه هر موجودى احتياج به علت دارد زيرا از تحليل مفهوم موجود مفهوم احتياج به علت به دست نمى آيد و از اين روى نمى توان آن را از قضاياى بديهى به حساب آورد بلكه از قضاياى نظرى صادق هم نيست
بدين ترتيب روشن مى شود كه بديهيات اوليه هم منتهى به علوم حضورى مى شوند و به سرچشمه ضمانت صحت دست مى يابند
ممكن است اشكال شود كه آنچه را ما با علم حضورى مى يابيم معلول شخصى است پس چگونه مى توانيم حكم آنرا درباره هر معلولى تعميم دهيم و چنين حكم كلى را بديهى بشماريم
پاسخ اين است كه هر چند ما از يك پديده خاصى مانند اراده خودمان مفهوم معلول را انتزاع مى كنيم ولى نه از آن جهت كه داراى ماهيت خاصى است و مثلا از اقسام كيف نفسانى به شمار مى رود بلكه از آن جهت كه وجود آن وابسته به وجود ديگرى است پس هر جا اين خصوصيت يافت شود
اين حكم هم براى آن ثابت خواهد بود البته اثبات اين خصوصيت براى موارد ديگر نيازمند به برهان عقلى است و از اين روى اين قضيه به تنهايى نمى تواند نيازمندى پديده هاى مادى را به علت اثبات كند مگر آنكه با برهان عقلى وابستگى وجودى آنها ثابت شود چنانكه به خواست خدا در باب علت و معلول برهان آن را بيان خواهيم كرد ولى با همين قضيه مى توان حكم كرد كه هر جا وابستگى وجودى ثابت شود طرف وابستگى يعنى وجود علت هم ثابت خواهد بود
نتيجه آنكه راز خطا ناپذيرى بديهيات اوليه اتكاء آنها بر علوم حضورى است
ملاك صدق و كذب قضايا
با توضيحى كه پيرامون معيار باز شناسى حقايق داديم روشن شد كه قضاياى بديهى مانند بديهيات اوليه و وجدانيات داراى ارزشى يقينى هستند و راز خطا ناپذيرى آنها اين است كه تطابق علم و معلوم به وسيله علم حضورى ثابت مى شود و قضاياى غير بديهى را بايد با معيارهاى منطقى ارزشيابى كرد يعنى اگر قضيه اى بر طبق ضوابطى كه در علم منطق براى استنتاج بيان شده از قضاياى بديهى به دست آمده صحيح و در غير اين صورت ناصحيح خواهد بود البته بايد توجه داشته باشيم كه نادرست بودن دليل، هميشه نشانه نادرستى نتيجه نيست زيرا ممكن است براى اثبات مطلب صحيحى از دليل نادرستى استفاده شود بنابراين بطلان دليل فقط مى تواند دليل عدم اعتماد به نتيجه باشد نه دليل غلط بودن واقعى آن
در اينجا ممكن است شبهه اى القاء شود كه بر اساس تعريفى كه براى حقيقت شد كه عبارت است از شناختى كه مطابق با واقع باشد حقيقت و خطا تنها در قضايايى مورد پيدا مى كند كه بتوان آنها را با واقعيت خارجى سنجيد اما قضاياى متافيزيكى داراى واقعيت عينى نيستند كه بتوان تطابق آنها را آزمود و از اين روى نمى توان آنها را حقيقت يا غلط دانست بلكه بايد گفت كه اين قضايا پوچ و بى معنى هستند
اين شبهه از آنجا ناشى مى گردد كه واقعيت خارجى و عينى مساوى با واقعيتهاى مادى پنداشته مى شود و براى رفع آن بايد خاطر نشان كرد كه اولا واقعيت خارجى و عينى منحصر به ماديات نيست و شامل مجردات هم مى شود بلكه در جاى خودش ثابت خواهد شد كه بهره آنها از واقعيت بيش از بهره ماديات است
و ثانيا منظور از واقعى كه قضايا بايد مطابق با آن باشند مطلق محكيات قضايا و منظور از خارج ما وراء مفاهيم آنها است هر چند آن واقعيات و محكيات در ذهن تقرر يافته باشند يا از امور روانى باشند و چنانكه توضيح داديم قضاياى منطقى خالص از امور ذهنى ديگرى حكايت مى كنند و نسبت مرتبه اى از ذهن كه جاى تقرر محكيات اين قضايا است به مرتبه اى كه بر آن اشراف دارد مانند نسبت خارج از ذهن به ذهن است
بنابراين ملاك كلى صدق و كذب قضايا تطابق و عدم تطابق آنها با ما وراء مفاهيم آنها است يعنى راه تشخيص صدق و كذب قضاياى علوم تجربى اين است كه آنها را با واقعيتهاى مادى مربوط بسنجيم مثلا براى پى بردن به صحت اين قضيه كه آهن در اثر حرارت انبساط مى يابد اين است
كه آهن خارجى را حرارت دهيم و تفاوت حجم آن را بيازماييم ولى قضاياى منطقى را بايد با مفاهيم ذهنى ديگرى كه تحت اشراف آنها قرار دارند بسنجيم و براى تشخيص صحت و خطاى قضاياى فلسفى بايد رابطه ذهن و عين را مورد توجه قرار دهيم يعنى صادق بودن آنها به اين است كه محكيات عينى آنها اعم از مادى و مجرد به گونه اى باشند كه ذهن مفاهيم مربوطه را از آنها انتزاع كند و اين سنجش مستقيما در قضاياى وجدانى انجام مى گيرد و با يك يا چند واسطه در ساير قضايا چنانكه توضيحش گذشت
نفس الامر
در بسيارى از عبارات فلاسفه به اين تعبير بر مى خوريم كه فلان مطلب مطابق با نفس الامر است از جمله در مورد قضاياى حقيقيه كه بعضى يا هيچيك از مصاديق موضوع آنها در خارج موجود نيست ولى هر وقت موجود شود محمول براى آن ثابت خواهد بود در چنين قضايايى گفته مى شود كه ملاك صدق آنها مطابقت با نفس الامر است زيرا همه مصاديق آنها در خارج موجود نيست تا مطابقت مفاد قضايا را با آنها بسنجيم و بگوييم كه مطابق با خارج است
همچنين در قضايايى كه از معقولات ثانيه تشكيل مى شوند مانند قضاياى منطقى يا قضايايى كه احكامى براى معدومات و محالات اثبات مى كنند گفته مى شود كه ملاك صدق آنها مطابقت با نفس الامر است
درباره معناى اين اصطلاح سخنانى گفته شده كه يا تكلف آميز است مانند اينكه بعضى از فلاسفه گفته اند منظور از كلمه امر عالم مجردات است و يا مشكلى را حل نمى كند مانند اينكه گفته شده كه منظور از نفس الامر خود شى ء است زيرا اين سؤال به حال خود باقى مى ماند كه سر انجام براى ارزشيابى اين قضايا بايد آنها را با چه چيزى سنجيد
با توضيحى كه در ملاك صدق و كذب قضايا داده شد روشن گشت كه منظور از نفس الامر غير از واقعيات خارجى ظرف ثبوت عقلى محكيات مى باشد كه در موارد مختلف تفاوت مى كند و در مواردى مرتبه خاصى از ذهن است مانند قضاياى منطقى و در مواردى ثبوت خارجى مفروض است مانند محكى قضيه محال بودن اجتماع نقيضين و در مواردى بالعرض به خارج نسبت داده مى شود چنانكه مى گويند علت عدم معلول عدم علت است كه رابطه عليت در حقيقت بين وجود علت و وجود معلول بر قرار است و بالعرض به عدم آنها هم نسبت داده مى شود.
خلاصه
١- حقيقت بودن شناخت عبارت است از مطابقت آن با واقعى كه از آن حكايت مى كند و ساير تعاريف مستلزم خروج از محل بحث است
٢- عقل گرايان معيار باز شناسى حقايق را فطرت عقل معرفى مى كنند ولى اين معيار نمى تواند مطابقت قضايا را با واقعيات اثبات كند
٣- تجربه گرايان معيار حقيقت را تجربه حسى مى دانند ولى علاوه بر اينكه كاربرد اين معيار مخصوص محسوسات است نتيجه مطلوب نمى دهد زيرا حاصل تجربه را بايد با حس درك كرد كه مجددا نياز به ارزشيابى دارد
٤- وجدانيات چون انعكاس ذهنى علوم حضورى است و تطابق آنها را مى توان حضورا درك كرد داراى ارزش صد در صد مى باشند
٥- همچنين قضاياى منطقى كه حكايت از امور ذهنى ديگرى دارند با تجربه درون ذهنى قابل ارزشيابى هستند
٦- تصورات تشكيل دهنده قضاياى بديهى از قبيل معقولات ثانيه هستند كه بى واسطه يا با واسطه از علوم حضورى گرفته مى شوند و اتحاد آنها با تجربه درون ذهنى ثابت مى شود زيرا مفهوم محمول آنها از تحليل مفهوم موضوع به دست مى آيد و اثبات اتحاد آنها نياز به امر خارجى ندارد و بنابراين راز خطا ناپذيرى بديهيات اوليه هم اتكاء آنها بر علوم حضورى است
٧- واقعيتى كه قضاياى صادقه بايد مطابق آن باشند اعم از واقعيتهاى مادى و مجرد و همچنين اعم از واقعيتهاى ذهنى و عينى است
٨- منظور از نفس الامر همان محكىّ قضايا است و موارد آن به حسب اختلاف انواع قضايا تفاوت مى كند مثلا مصداق نفس الامر در قضاياى علوم تجربى واقعيات مادى و در وجدانيات واقعيات نفسانى و در قضاياى منطقى مرتبه خاصى از ذهن و در پاره اى از موارد واقعيت مفروض است