آموزش فلسفه جلد ۱

آموزش فلسفه 0%

آموزش فلسفه نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه: مشاهدات: 14886
دانلود: 2770

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14886 / دانلود: 2770
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه

آموزش فلسفه جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

درس بيست و پنجم - احكام ماهيت

شامل:

اعتبارات ماهيت، كلى طبيعى، علت تشخص ماهيت

اعتبارات ماهيت

در درس قبل از حكماء نقل كرديم كه ماهيت هر موجودى در خارج مخلوط با عوارض مشخصه است و ماهيت صرف و خالص تنها در ذهن تحقق مى يابد با توجه به اين نكته دو اعتبار براى ماهيت در نظر گرفته مى شود يكى ماهيت مقيده يا مخلوط كه در خارج تحقق مى يابد و ديگرى ماهيت مجرده كه فقط در ذهن قابل تصور است اعتبار اول را اعتبار بشرط شى ء و دومى را اعتبار به شرط لا مى نامند و مقسم آنها را اعتبار ديگرى براى ماهيت مى شمرند و آن را اعتبار لا بشرط مى خوانند كه نه حيثيت خارجيت و اختلاط با عوارض يا تقيد به وجود در آن لحاظ شده و نه حيثيت ذهنيت و خالى بودن از عوارض يا از وجود خارجى و آنرا كلى طبيعى مى نامند و معتقدند كه چون كلى طبيعى هيچگونه قيد و شرطى ندارد نه قيد اختلاط و نه قيد تجريد از اين روى با هر دو اعتبار ديگر جمع مى شود يعنى هم در خارج همراه با ماهيت مقيده هست و هم در ذهن همراه با ماهيت مجرده و به همين مناسبت مى گويند الماهيه من حيث هى ليست الا هى لا موجودة و لا معدومة و لا كلية و لا جزئية يعنى هنگامى كه توجه ما به خود ماهيت باشد و هيچ حيثيت ديگرى را در نظر نگيريم تنها مفهومى را خواهيم داشت كه نه متضمن معناى وجود است و نه معناى عدم و نه معناى كلى بودن را در بردارد و نه معناى جزئى بودن را و از اين جهت هم متصف به وجود مى شود و هم متصف به عدم و هم متصف به كلى مى گردد و هم به جزئى ولى به عنوان صفاتى كه خارج از ذات آن مى باشند و به ديگر سخن همه اين اوصاف به طور حمل شايع بر ماهيت لا بشرط كلى طبيعى حمل مى شوند ولى هيچكدام از آنها به طور حمل اولى بر آن حمل نمى گردند زيرا وحدت مفهومى با آن ندارند

لازم به تذكر است كه حكماء تعبير لا بشرط و بشرط لا را در مورد ديگرى نيز به كار مى برند و آن در مقام فرق بين مفهوم جنس و فصل و مفهوم ماده و صورت است توضيح آنكه هرگاه موجود خارجى مركب از ماده و صورت باشد از هر يك از آنها مفهومى گرفته مى شود كه ممكن است عينا جنس و فصل آن ماهيت را تشكيل دهند با اين تفاوت كه اگر آن مفهومها را به عنوان جنس و فصل در نظر بگيريم قابل حمل بر يكديگرند و مثلا در مورد جنس و فصل انسان مى توان گفت ناطق حيوان است

ولى اگر آنها را حاكى از ماده و صورت قرار دهيم قابل حمل بر يكديگر نيستند چنانكه هيچكدام از روح و بدن قابل حمل بر يكديگر نيست در چنين مقامى مى گويند فرق بين مفهوم جنس و فصل با مفهوم ماده و صورت اين است كه جنس و فصل لا بشرط هستند ولى ماده و صورت بشرط لا

اين اصطلاح ربطى به اصطلاح قبلى ندارد و فقط از نظر لفظى اشتراك دارند

نكته اى را كه بايد خاطرنشان كنيم اين است كه تعدد و اختلاف اعتبارات ماهيت صرفا امرى ذهنى و چنانكه از عنوان آن پيدا است اعتبارى مى باشد و هيچ منشا عينى و خارجى ندارد و نه تنها در ازاء آنها وجودهاى عينى مختلفى نيست بلكه اگر اصالت ماهيت هم ثابت شود در برابر آنها ماهيات متعددى هم نخواهد بود

كلى طبيعى

از بررسى اعتبارات مختلف ماهيت ضمنا تعريف كلى طبيعى هم به دست آمد و آن عبارت است از همان اعتبار مقسمى و لا بشرطى ماهيت كه در آن هيچگونه قيدى حتى قيد تجريد و خالى بودن از عوارض يا وجود خارجى هم لحاظ نشده است و واژه كلى اشاره به اشتراك آن بين افراد و واژه طبيعى براى احتراز از كلى منطقى و كلى عقلى است كه منظور از اولى همان مفهوم كلى است كه در ذهن عارض مفاهيم ديگر مى شود و منظور از كلى عقلى همان مفاهيم معروض و از جمله ماهيت مجرد و بشرط لا است كه تنها در ظرف عقل تحقق مى يابد و مصداق ذهنى براى مفهوم كلى منطقى است

قبلا اشاره كرديم كه يكى از بحثهاى پر سابقه در تاريخ فلسفه بحث درباره وجود كلى طبيعى است كه آيا مى توان گفت در خارج هم وجود دارد يا بايد گفت كه وجود آن منحصر به ذهن است و تنها بر كلى عقلى يعنى ماهيت مجرد از عوارض صدق مى كند و نظير كليات منحصر به فرد مى باشد

ممكن است تصور شود كه قائل شدن به وجود كلى طبيعى در خارج منافات دارد با مطلبى كه قبلا گفته شد كه هيچ موجود خارجى به وصف كليت تحقق نمى يابد پس چگونه مى توان پذيرفت كه در خارج چيزى به نام كلى طبيعى وجود داشته باشد

ولى قائلين به وجود كلى طبيعى توضيح داده اند كه منظور از وجود آن در خارج اين نيست كه به وصف كليت در ظرف خارج تحقق يابد بلكه منظور اين است كه در خارج امرى مشترك بين افراد موجود است كه عينا در ذهن هم تحقق مى يابد و در آن جا است كه متصف به كليت مى شود

قائلين به وجود خارجى آن استدلال كرده اند كه كلى طبيعى مقسم دو اعتبار ديگر ماهيت يعنى اعتبار اختلاط و تجريد است و مقتضاى مقسم بودنش اين است كه در ضمن هر دو قسم موجود باشد چنانكه وقتى انسان را به دو قسم مرد و زن تقسيم مى كنيم انسانى كه مقسم آنها است هم در قسم مرد موجود است و هم در قسم زن پس كلى طبيعى نيز بايد هم در ماهيت عقلى و مجرد وجود داشته باشد و هم در ماهيت مخلوط و مقيد و چون ظرف وجود ماهيت مخلوط ظرف خارج است پس كلى طبيعى هم در خارج موجود خواهد بود

ولى تمام بودن اين استدلال منوط به اين است كه تعبير ماهيت مخلوطه يك تعبير حقيقى و خالى از مسامحه باشد و موجود خارجى حقيقه مخلوطى از ماهيت معروض و عوارض مشخصه يا مركب از ماهيت و وجود باشد ولى چنين چيزى قابل اثبات نيست چنانكه در بيان كيفيت آشنايى ذهن با ماهيات اشاره شد و توضيح بيشتر آن در درسهاى آينده خواهد آمد

مگر اينكه گفته شود كه منظور از وجود كلى طبيعى در خارج و اختلاط آن با عوارض مشخصه يا وجود بيش از اين نيست كه عقل مى تواند از موجود خارجى اين مفاهيم مختلف را انتزاع كند و به ديگر سخن منظور اين است كه مفهوم كلى طبيعى و ماهيت قابل صدق بر موجودات خارجى است چنانكه مفاهيم عرضى و مفهوم موجود هم بر آنها حمل مى شود ولى گمان نمى رود كه منكرين وجود كلى طبيعى هم وجود آنرا به اين معنى انكار كنند

از سوى ديگر منكرين وجود كلى طبيعى در خارج استدلال كرده اند كه در ظرف خارج چيزى جز افراد ماهيات يافت نمى شود بنابراين جايى براى وجود چيز ديگرى به نام كلى طبيعى باقى نمى ماند

از اين استدلال پاسخ داده شده كه هر فردى از ماهيت را در نظر بگيريد همراه با عوارض ديگرى غير از خود ماهيت است چنانكه فرد انسان همراه با طول و عرض و رنگ و ديگر عوارض مى باشد و شكى نيست كه اين امور جزء ماهيت انسان نيستند و به همين جهت اختلاف و تغيير آنها موجب تعدد و تبدل ماهيت نمى شود پس در همه افراد حيثيت مشتركى وجود دارد كه همان كلى طبيعى است

اما روشن است كه در اين پاسخ بين فرد بالذات و فرد بالعرض خلط شده است يعنى آنچه فرد انسان ناميده مى شود در واقع مجموعه اى از افراد ماهيات مختلف جوهرى و عرضى است كه از روى مسامحه همگى آنها به عنوان فرد انسان تلقى مى گردد در صورتى كه فرد اصلى و بالذات انسان همان فرد جوهرى و معروض عوارض مختلف مى باشد يعنى همان چيزى كه حيثيت ذاتى انسان و مشترك بين همه افراد به شمار مى رود و جز آن چيز ديگرى به نام كلى طبيعى انسان وجود ندارد

سرانجام محققين از قائلين به وجود كلى طبيعى اظهار داشته اند كه منظور از وجود آن در خارج اين نيست كه در كنار وجود افراد وجود مستقل و منحازى از آنها داشته باشد بلكه منظور اين است كه وجود كلى طبيعى به وجود افرادش مى باشد

ولى همچنانكه قبلا اشاره شده اين سخن قابل دو تفسير مختلف است يكى آنكه وجود فرد واسطه در ثبوت وجود كلى طبيعى و علت تحقق آن شمرده شود و در اين صورت است كه مى توان حقيقه براى كلى طبيعى وجودى در خارج اثبات كرد ولى چنين چيزى قابل اثبات نيست زيرا در خارج غير از فرد بالعرض كه مشتمل بر فرد بالذات نيز مى باشد چيز ديگرى كه معلول آن فرض شود تحقق ندارد علاوه بر اينكه اساسا كلى را نمى توان معلول فرد دانست

تفسير ديگر آنكه منظور از وساطت فرد براى تحقق كلى طبيعى وساطت در عروض باشد يعنى ملاك حمل مفهوم انسان بر شخص خارجى فرد بالعرض وجود جوهر انسانى فرد بالذات در آن است و معنايش اين است كه همان حيثيت انسانيت وى مصداق حقيقى و بالذات براى مفهوم انسان مى باشد و چنانكه ملاحظه مى شود لازمه اين تفسير اثبات چيزى جز فرد بالذات در ضمن فرد بالعرض نيست

مگر اينكه قائلين به وجود كلى طبيعى به همين اندازه اكتفاء كنند و بگويند منظور ما هم چيزى جز صحت حمل ماهيت بر فرد نيست و چنانكه اشاره شد چنين معنايى مورد انكار منكرين وجود كلى طبيعى هم نخواهد بود

از اين روى بعضى از بزرگان فرموده اند كه بدين ترتيب نزاع بين مثبتين و منكرين وجود كلى طبيعى به نزاع لفظى باز مى گردد

علت تشخص ماهيت

كلى طبيعى چنانكه بيان شد همان ماهيت لا بشرط است كه هيچگونه قيدى در آن لحاظ نمى شود ولى قابل اجتماع با هر قيد و شرطى است و از اين روى در ذهن با ماهيت مجرده كه به شرط لا است جمع مى شود و متصف به كليت مى گردد و در خارج با ماهيت مخلوطه همراه مى شود و متصف به جزئيت مى گردد

البته همانگونه كه در همين درس خاطر نشان كرديم معناى اجتماع كلى طبيعى با ماهيت مجرده يا ماهيت مخلوطه اين نيست كه دو ماهيت مستقل با يكديگر اجتماع پيدا كنند يا در يكديگر ادغام شوند بلكه منظور اجتماع دو اعتبار است يعنى ماهيت هنگامى كه در ذهن تقرر مى يابد

عقل مى تواند به دو گونه به آن بنگرد يكى آنكه اصل مفهوم را مورد توجه قرار دهد بدون اينكه حيثيت خالى بودن آنرا از عوارض مشخصه لحاظ كند و اين همان اعتبار لا بشرطى و كلى طبيعى است دوم آنكه حيثيت برهنه بودن از عوارض را هم ملاحظه كند و اين همان اعتبار بشرطى لايى است

همچنين مى تواند ماهيت موجود در خارج را به دو گونه مورد لحاظ قرار دهد يكى اصل ماهيت كه مشترك بين ذهن و خارج است يعنى اعتبار لا بشرطى و كلى طبيعى و دوم حيثيت اختلاط آن با عوارض يعنى اعتبار تقيد و بشرط شىء

حال اگر از كسانى كه ماهيت و اعتبارات آن را بدين گونه بيان مى كنند سؤال شود كه چه امرى موجب اتصاف كلى طبيعى به جزئيت مى شود در حالى كه ذاتا اقتضاء چنين وصفى را ندارد و به ديگر سخن ملاك تشخص ماهيت چيست طبعا پاسخ خواهند داد كه آنچه موجب اتصاف ماهيت به جزئيت و تشخص مى شود همان اختلاط با عوارض مشخصه است كه لازمه ماهيت موجود در خارج مى باشد چنانكه آنچه موجب اتصاف ماهيت به كليت مى شود خالى بودن آن از اين عوارض است

كه لازمه ماهيت موجود در ذهن مى باشد و لازمه اين پاسخ آن است كه اگر موجود خارجى فرضا خالى از عوارض مى شد متصف به كليت مى گرديد و همچنين اگر ماهيت ذهنى مقرون به عوارض مى شد متصف به جزئيت مى گرديد

اما اين پاسخ چنانكه ملاحظه مى شود به هيچ وجه قانع كننده نيست زيرا اين سؤال درباره ماهيت هر يك از عوارض هم تكرار مى شود كه چه امرى موجب جزئيت و تشخص آنها شده تا ماهيت معروض هم در سايه تشخص آنها متشخص و متعين گردد افزون بر اين لازمه اين پاسخ كه اگر ماهيت ذهنى هم مقرون به عوارض شود جزئى مى گردد و اگر ماهيت خارجى برهنه از عوارض شود كلى مى گردد قابل قبول نيست

زيرا كليت مفهوم عقلى كه همان قابليت انطباق آن بر مصاديق متعدد و مرآتيت آن براى افراد بى شمار است چيزى نيست كه با اقتران به عوارض سلب گردد و نيز موجود خارجى به گونه اى نيست كه اگر خالى از عوارض فرض شود قابليت صدق بر افراد بى شمار را پيدا كند چنانكه كسانى كه وجود مجردات را خالى از عوارض مى دانند نمى توانند قائل به كليت آنها شوند زيرا ويژگى حكايت از افراد بى شمار در آنها يافت نمى شود

از اين روى بعضى از فلاسفه در صدد برآمده اند كه ملاك تشخص ماهيت را در چيزهاى ديگرى مانند ماده و زمان و مكان جستجو كنند ولى روشن است كه اين تشبثات هم سودى نمى بخشد و بر همه آنها اين اشكال وارد است كه ملاك تشخص ماهيت ماده يا زمان و مكان چيست تا اقتران به آن موجب تشخص ماهيت ديگرى شود

حاصل آنكه ضميمه كردن هزاران ماهيت كلى و فاقد تشخص به ماهيت كلى و نامتشخص ديگر موجب تشخص آن نمى شود خواه ماهيات جوهرى باشند و خواه ماهيات عرضى

براى نخستين بار تا آنجا كه ما اطلاع داريم فارابى فيلسوف بزرگ اسلامى راه حل صحيحى براى مسئله ملاك تشخص ماهيت ارائه داد و حاصل آن اين است كه تشخص لازمه ذاتى وجود است و ماهيت تنها در سايه وجود تعين مى يابد يعنى هيچ ماهيتى از آن جهت كه مفهومى است كلى و قابل صدق بر افراد و مصاديق متعدد هيچگاه تشخص و تعين نمى يابد هر چند به وسيله اضافه كردن دهها قيد منحصر در فرد شود زيرا بالاخره عقل محال نمى داند كه همان مفهوم مقيد بر افراد متعدد مفروضى صدق كند گر چه در خارج بيش از يك فرد نداشته باشد

پس ملاك تشخص را نمى توان در انضمام و اقتران ماهيات ديگر جستجو كرد بلكه اين وجود عينى است كه ذاتا قابليت صدق بر موجود ديگرى را ندارد حتى اگر يك موجود شخصى ديگرى باشد و اساسا صدق و حمل و مفاهيمى از اين قبيل از ويژگيهاى مفاهيم مى باشند

نتيجه آنكه وجود است كه ذاتا متشخص است و هر ماهيتى متصف به جزئيت و تشخص گردد تنها در سايه اتحادى است كه با وجود براى آن لحاظ مى شود

اين پاسخ فارابى منشا تحولى در بينش فلاسفه گرديد و بايد آن را به حق نقطه عطفى در تاريخ فلسفه به شمار آورد زيرا تا آن زمان بحثهاى فلسفى هر چند بطور ناخود آگاه مبتنى بر اين بود كه موجودات خارجى را تنها به وسيله ماهيات بايد شناخت و در حقيقت ماهيت محور اصلى مباحث فلسفى را تشكيل مى داد ولى از آن پس توجه فلاسفه به سوى وجود معطوف شد و دانستند كه وجود عينى داراى احكام ويژه اى است كه آنها را از راه احكام ماهوى نمى توان شناخت

ولى متاسفانه اين نقطه روشنگر نتوانست به سرعت بر همه مباحث فلسفى پرتو افكن شود و بزودى چهره فلسفه را دگرگون سازد و قرنها طول كشيد تا اين جوانه رشد يافت و سرانجام فيلسوف كبير اسلامى مرحوم صدر المتالهين شيرازى رسما مساله اصالت وجود را به عنوان بنيادى ترين اصل در حكمت متعاليه مطرح ساخت هر چند او هم در بسيارى از مباحث شيوه پيشينيان را رها نكرد و مخصوصا در طرح مسائل گوناگون فلسفى همان روش گذشتگان را دنبال نمود و غالبا در مقام نتيجه گيرى و اظهار نظر نهائى بود كه نظر خاص خود را مبنى بر اصالت وجود ارائه مى داد

در پايان اين مبحث لازم است تذكر دهيم كه بر اساس اصالت وجود مطالبى كه در اين درس پيرامون اعتبارات ماهيت و به ويژه وجود كلى طبيعى در خارج بيان شد چهره ديگرى مى يابد و اساسا وجود ماهيت مخلوطه هم تنها به عنوان يك اعتبار عقلى قابل پذيرش خواهد بود و شايد خواننده هوشيار از مطالب اين درس دريافته باشد كه خاستگاه قول به اصالت ماهيت در واقع همان قائل شدن به وجود حقيقى براى كلى طبيعى است.

خلاصه

١- حكماء براى ماهيت سه اعتبار قائل شده اند اعتبار بشرط شى ء يا ماهيت مخلوطه اعتبار بشرط لا يا ماهيت مجرده و اعتبار لا بشرط كه همان كلى طبيعى است

٢- واژه هاى لا بشرط و بشرط لا اصطلاح ديگرى دارند كه در مقام بيان فرق بين مفهوم جنس و فصل با مفهوم ماده و صورت به كار گرفته مى شوند

٣- قائلين به وجود كلى طبيعى در خارج استدلال كرده اند كه آن مقسم ماهيت مجرده و ماهيت مخلوطه است و چون مقسم بايد در ضمن اقسام وجود داشته باشد و ماهيت مخلوطه در خارج وجود دارد پس كلى طبيعى هم در خارج موجود خواهد بود

٤- تمام بودن اين استدلال منوط به اثبات وجود خارجى براى ماهيت مقرون به عوارض است

٥- منكرين وجود كلى طبيعى در خارج استدلال كرده اند كه در خارج چيزى جز افراد ماهيات تحقق نمى يابد بنابراين جايى براى وجود چيز ديگرى به نام كلى طبيعى نيست

٦- مثبتين پاسخ داده اند كه كلى طبيعى همان حيثيت مشترك بين افراد است

٧- بر اين پاسخ اشكال روشنى وارد است كه آن حيثيت همان فرد بالذات ماهيت است نه چيز ديگر

٨- محققين وجود فرد را واسطه براى وجود كلى طبيعى دانسته اند

٩- اگر منظور از وساطت فرد وساطت در ثبوت باشد چنين چيزى قابل اثبات نيست و اگر منظور وساطت در عروض باشد لازمه آن وجود حقيقى براى كلى طبيعى نيست

١٠- حكماء پيشين علت تشخص و جزئيت ماهيت يا كلى طبيعى را اقتران به عوارض انگاشته اند چنانكه علت كليت آنرا خالى بودن آن از آنها شمرده اند

١١- اين نظر قابل قبول نيست زيرا سؤال درباره تشخص هر يك از عوارض تكرار مى شود علاوه بر اينكه لازمه آن اين است كه اگر ماهيت در ذهن هم مقترن به عوارض مى شد متصف به جزئيت مى گرديد چنانكه اگر در خارج هم منفك از آنها مى شد متصف به كليت مى گرديد در صورتى كه چنين نيست

١٢- حل صحيح اين مساله همانگونه كه فارابى بيان كرده اين است كه اساسا تشخص لازمه ذاتى وجود عينى است چنانكه قابليت صدق و حمل بر افراد بى شمار لازمه ذاتى مفهوم عقلى است بنابراين ماهيت تنها در سايه اتحاد با وجود عينى تشخص مى يابد

درس بيست و ششم - مقدمه اصالت وجود

شامل:

نگاهى به تاريخچه مسئله، توضيح واژه ها، توضيح محل نزاع، فايده اين بحث

نگاهى به تاريخچه مسئله

همانگونه كه قبلا اشاره شد پيش از فارابى تقريبا همه مباحث فلسفى بر محور ماهيت دور مى زد و دست كم به صورت ناخودآگاه مبتنى بر اصالت ماهيت مى شد و در سخنانى كه از فلاسفه يونان نقل شده نشانه روشنى بر گرايش به اصالت وجود به چشم نمى خورد ولى در ميان فلاسفه اسلامى مانند فارابى ابن سينا بهمنيار و ميرداماد چنين گرايشى مشاهده مى شود بلكه تصريحاتى نيز يافت مى گردد

از سوى ديگر شيخ اشراق كه عنايت خاصى به بازشناسى اعتبارات عقلى مبذول مى داشت در برابر گرايش اصالت وجودى نيز موضع مى گرفت و مى كوشيد با اثبات اعتبارى بودن مفهوم وجود آن گرايش را ابطال كند هر چند در سخنان خود او نيز مطالبى يافت مى شود كه با اصالت وجود سازگار است و با قول به اصالت ماهيت توجيه صحيحى ندارد

به هر حال صدرالمتالهين نخستين كسى بود كه اين موضوع را در صدر مباحث هستى شناسى مطرح ساخت و آنرا پايه اى براى حل ديگر مسائل قرار داد وى مى گويد من خودم نخست قائل به اصالت ماهيت بودم و سخت از آن دفاع مى كردم تا اينكه به توفيق الهى به حقيقت امر پى بردم(١)

او قول به اصالت وجود را به مشائين و قول به اصالت ماهيت را به اشراقيين نسبت مى دهد ولى با توجه به اينكه موضوع اصالت وجود قبلا به صورت مسئله مستقلى مطرح نبوده و مفهوم آن كاملا بيان نشده بوده است به آسانى نمى توان فلاسفه را نسبت به آن بطور مشخص و قطعى دسته بندى كرد و مثلا قول به اصالت وجود را از ويژگيهاى مكتب مشائى و قول به اصالت ماهيت را از خصايص مكتب اشراقى به شمار آورد و به فرض اينكه اين گروه بندى هم صحيح باشد نبايد فراموش كرد

كه اصالت وجود از طرف اتباع مشائين هم به گونه اى مطرح نشده كه جايگاه راستين خود را در مسائل فلسفى بيابد و تاثير آن در حل ديگر مسائل روشن گردد بلكه ايشان هم غالبا مسائل را به صورتى طرح و تبيين كرده اند كه با اصالت ماهيت سازگارتر است

توضيح واژه

براى اينكه مفهوم اين مسئله درست روشن شود و محل نزاع كاملا مشخص گردد لازم است نخست توضيحى پيرامون واژه هايى كه در عنوان مسئله به كار مى رود بدهيم و بعد مفاد عنوان و محل نزاع را دقيقا تعيين كنيم

اين مسئله معمولا به اين صورت عنوان مى شود كه آيا وجود اصيل است و ماهيت اعتبارى يا اينكه ماهيت اصيل است و وجود اعتبارى ولى خود صدرالمتالهين آن را به اين صورت عنوان كرده است كه وجود داراى حقيقت عينى است و مفاد تلويحى آن به قرينه مقام اين است كه ماهيت داراى حقيقت عينى نيست بنابراين واژه هاى محورى اين مسئله عبارتند از وجود ماهيت اصالت اعتبار حقيقت

اما واژه وجود را قبلا توضيح داديم كه گاهى به صورت مصدر بودن به كار مى رود زمانى به صورت اسم مصدر "هستى" و گاهى هم در اصطلاح منطقيين به معناى حرفى است استعمال مى شود

روشن است كه در اين بحث فلسفى معناى حرفى آن منظور نيست همچنين معناى مصدرى كه متضمن نسبت به فاعل و مفعول است نيز اراده نمى شود معناى اسم مصدرى هم با قيد دلالت بر حدث نمى تواند اراده شود مگر اينكه آن را از قيد مزبور تجريد كنيم به گونه اى كه قابل حمل بر واقعيات عينى و از جمله ذات مقدس الهى باشد

اما واژه ماهيت كه مصدر جعلى از ما هو "چيست" مى باشد در اصطلاح فلاسفه به صورت اسم مصدر "چيستى" به كار مى رود ولى با همان شرط تجريد از معناى حدث تا اينكه قابل حمل بر ذات باشد

اين واژه در فلسفه به دو صورت استعمال مى شود كه يكى از آنها اعم از ديگرى است اصطلاح خاص آن را به اين صورت تعريف مى كنند ما يقال فى جواب ما هو يعنى مفهومى كه در پاسخ از سؤال درباره چيستى شيئى گفته مى شود و طبعا در مورد موجوداتى به كار مى رود كه قابل شناخت ذهنى باشند

و به اصطلاح داراى حدود وجودى خاصى باشند كه به صورت معقولات اولى مفاهيم ماهوى در ذهن منعكس گردند و از اين روى در مورد خداى متعال گفته مى شود كه ماهيت ندارد لا ماهية لواجب الوجود چنانكه قائلين به اصالت وجود درباره حقيقت عينى وجود نيز مى گويند كه خود وجود ماهيت ندارد و گاهى به اين شكل تعبير مى كنند كه صورت عقلانى ندارد

اما اصطلاح اعم آن را به اين صورت تعريف مى كنند ما به الشيى ء هو هو و آنرا شامل حقيقت عينى وجود و شامل ذات مقدس الهى نيز مى دانند و طبق اين اصطلاح است كه در مورد خداى متعال مى گويند الحق ماهيته انيته يعنى ماهيت خدا همان هستى او است

در اين مبحث منظور از واژه ماهيت همان اصطلاح اول است ولى نه مفهوم خود اين كلمه يا ماهيت به حمل اولى بلكه بحث درباره مصاديق اين مفهوم يعنى ماهيت به حمل شايع مانند، انسان است زيرا قائلين به اصالت ماهيت هم اعتراف دارند كه خود اين مفهوم مفهومى است اعتبارى(٢) و به تعبير ديگر بحث درباره مفاهيم ماهوى است نه مفهوم ماهيت

اما واژه اصالت كه در لغت به معناى ريشه اى بودن در مقابل فرعيت به معناى شاخه اى بودن به كار مى رود در اين مبحث در مقابل اعتبارى به معناى خاصى استعمال مى شود و مفهوم دقيق آنها تواما روشن مى گردد

در درس پانزدهم چند معناى اصطلاحى براى واژه اعتبارى ذكر شد كه بر طبق بعضى از آنها حتى مفهوم وجود هم مفهومى اعتبارى خواهد بود ولى منظور از اعتبار در اين مبحث در مقابل اصيل معناى ديگرى است و اعتبارى بودن مفهوم "وجود" طبق اصطلاح قبلى هيچ منافاتى با قول به اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت به معناى منظور در اين مبحث ندارد

منظور از دو مفهوم متقابل اصيل و اعتبارى در اينجا اين است كه كداميك از دو مفهوم ماهوى و مفهوم وجود ذاتا و بدون هيچ واسطه دقيق فلسفى از واقعيت عينى حكايت مى كند يعنى بعد از قبول اينكه واقعيت عينى در ذهن به صورت هليه بسيطه منعكس مى شود كه موضوع آن يك مفهوم ماهوى و محمول آن مفهوم وجود است كه با حمل اشتقاق و به صورت مفهوم موجود بر آن حمل مى شود و طبعا هر يك از آنها به شكلى قابل حمل بر واقعيت عينى خواهد بود و مى توان گفت مثلا اين شخص خارجى انسان است

چنانكه مى توان گفت اين شخص موجود است و هيچكدام از آنها از نظر عرفى و ادبى مجازى نيست در عين حال از ديدگاه دقيق فلسفى اين سؤال طرح مى شود كه با توجه به وحدت و بساطت واقعيت عينى و با توجه به اينكه تعدد اين مفاهيم و حيثيات مخصوص به ظرف ذهن است آيا بايد واقعيت عينى را همان حيثيت ماهوى دانست كه مفهوم وجود با عنايت خاص عقلى و با وساطت مفهوم ماهوى بر آن حمل مى شود و از اين روى جنبه فرعى و ثانوى دارد يا اينكه واقعيت عينى همان حيثيتى است كه با مفهوم وجود از آن حكايت مى شود و مفهوم ماهوى تنها انعكاسى ذهنى از حدود و قالب واقعيت و وجود عينى است كه با عنايت دقيقى خود آن محسوب مى شود و در واقع مفهوم ماهوى است كه جنبه فرعى و ثانوى دارد

در برابر اين سؤال اگر شق اول را پذيرفتيم و واقعيت عينى را مصداق ذاتى و بى واسطه ماهيت دانستيم قائل به اصالت ماهيت و اعتبارى بودن وجود شده ايم و اگر شق دوم را پذيرفتيم و واقعيت عينى را مصداق بالذات و بى واسطه مفهوم وجود دانستيم و مفهوم ماهوى را قالبى ذهنى براى حدود واقعيتهاى محدود شمرديم قائل به اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت شده ايم

و اما واژه حقيقت كه در كلام صدرالمتالهين در عنوان اين مسئله به كار رفته بود نيز داراى اصطلاحات متعددى است از اين قرار:

١- حقيقت به معناى استعمال لفظ در معنايى كه براى آن وضع شده در مقابل مجاز كه استعمال آن در معنايى ديگرى است كه نوعى مناسبت با معناى حقيقى داشته باشد مثلا استعمال شير به معناى حيوان درنده معروف حقيقت و به معناى انسان نيرومند مجاز است

٢- حقيقت به معناى شناخت مطابق با واقع چنانكه در مبحث شناخت شناسى گذشت

٣- حقيقت به معناى ماهيت چنانكه گفته مى شود دو فرد انسان متفق الحقيقه هستند

٤- حقيقت به معناى واقعيت عينى

٥- حقيقت به معناى وجود مستقل مطلق كه منحصر به خداى متعال است و در اصطلاح عرفاء به كار مى رود و در برابر آن وجود مخلوقات را مجازى مى نامند

٦- حقيقت به معناى كنه و باطن چنانكه گفته مى شود حقيقت ذات الهى قابل درك عقلى نيست

روشن است كه منظور از حقيقت در اينجا همان اصطلاح چهارم است

توضيح محل نزاع

شكى نيست كه هر موجودى كه داراى مفهوم ماهوى باشد مفهوم مربوط بر آن حمل مى شود چنانكه مفهوم انسان بر اشخاص خارجى قابل حمل است همچنين شكى نيست كه مفهوم وجود به صورت حمل اشتقاق بر هر موجود خارجى حمل مى گردد و حتى در مورد خداى متعال هم كه ماهيت ندارد مى توان گفت موجود است

و به عبارت ديگر از ديدگاه عقلى هر موجود ممكن الوجودى داراى دو حيثيت است يكى حيثيت ماهيت و ديگرى حيثيت وجود چنانكه فلاسفه گفته اند كل ممكن زوج تركيبى مركب من ماهيه و وجود و اين همان مطلبى است كه بارها اشاره كرده ايم كه انعكاس واقعيتهاى خارجى در ذهن به صورت قضيه اى است كه معمولا يعنى در امور ذى ماهيت از يك مفهوم ماهوى و مفهوم وجود تشكيل مى يابد

در چنين مواردى اگر فرض شود كه در ازاى هر يك از اين دو مفهوم يك حيثيت عينى و خارجى وجود دارد يعنى مفهوم ماهوى از يك حيثيت عينى و مفهوم وجود از حيثيت عينى ديگرى حكايت مى كند كه در خارج با يكديگر تركيب شده اند و به ديگر سخن تركيب موجود از وجود و ماهيت تركيبى خارجى و عينى است معناى اين فرض آن است كه هم ماهيت اصيل است و هم وجود

ولى اين فرض صحيحى نيست زيرا اگر هر موجودى داراى دو حيثيت عينى باشد هر يك از آنها به صورت قضيه ديگرى در ذهن منعكس مى شود كه مشتمل بر دو مفهوم است و بايد در ازاء هر يك از آنها حيثيت عينى ديگرى را فرض كرد و اين جريان تا بى نهايت ادامه مى يابد و لازمه اش اين است كه هر موجود بسيطى مركب از بى نهايت حيثيتهاى عينى و خارجى باشد

و اين همان مطلبى است كه فلاسفه گفته اند كه تغاير وجود و ماهيت تغايرى ذهنى است: ان الوجود عارض الماهيه تصورا و اتحدا هوية يعنى عروض و حمل وجود بر ماهيت كه مقتضى تعدد و تغاير آنها است فقط در ظرف تصور ذهنى حاصل مى شود و گر نه اين دو حيثيت از نظر هويت خارجى با يكديگر متحدند پس نمى توان هم ماهيت را اصيل و داراى واقعيت عينى دانست و هم وجود را چنانكه نمى توان هر دو را اعتبارى انگاشت زيرا بالاخره همين قضيه هليه بسيطه است كه از واقعيت عينى حكايت مى كند و ناچار مشتمل بر مفهومى است كه در ازاء واقعيت عينى قرار مى گيرد پس امر داير است بين اينكه ماهيت اصيل باشد و وجود اعتبارى يا بر عكس

بنابراين طرح مسئله به صورتى كه داراى دو فرض باشد مبتنى بر چند اصل است:

١- پذيرفتن مفهوم وجود به عنوان مفهوم اسمى مستقل و به اصطلاح پذيرفتن وجود محمولى زيرا اگر مفهوم وجود منحصر در معناى حرفى و رابط در قضايا باشد جاى چنين فرضى درباره آن نيست كه حكايت از واقعيت عينى بكند و به قول صدرالمتالهين داراى حقيقت عينى باشد و طبعا چاره اى جز قول به اصالت ماهيت نخواهد بود

٢- پذيرفتن تحليل موجودات امكانى به دو مفهوم وجود و مفهوم ماهوى يعنى اگر كسى چنين بپندارد كه مفهوم وجود چيزى جز مفهوم ماهيت نيست چنانكه از بعضى از متكلمين نقل شده كه معناى وجود در هر قضيه اى همان معناى ماهيتى است كه موضوع آن را تشكيل مى دهد در چنين فرضى باز جاى ترديد بين اصالت ماهيت و اصالت وجود باقى نمى ماند و اصالت ماهيت متعين خواهد بود ولى بطلان اين فرض در درس بيست و دوم روشن گرديد

٣- پذيرفتن اينكه تركيب وجود و ماهيت تركيبى ذهنى است و در متن خارج دو حيثيت متمايز وجود ندارد كه يكى در ازاء مفهوم ماهوى و ديگرى در ازاء مفهوم وجود قرار گيرد يعنى فرض اصالت هر دو، فرض صحيحى نيست چنانكه بيان شد

بر اساس اين سه اصل؛ مسئله به اين شكل مطرح مى شود كه آيا واقعيت عينى اصالة در ازاء مفهوم ماهوى قرار مى گيرد و بالعرض مفهوم وجود بر آن حمل مى شود يا بر عكس اصالة در ازاء مفهوم وجود قرار مى گيرد و بالعرض مفهوم ماهوى بر آن حمل مى گردد و به ديگر سخن آيا واقعيت عينى مصداق بالذات ماهيت است يا وجود بنا بر فرض اول شناخت ماهيات و احكام ماهوى همان شناخت واقعيتهاى عينى است ولى بنا بر فرض دوم شناخت ماهيات به معناى شناخت قالبهاى موجودات و حدودى است كه در ذهن منعكس مى شود نه شناخت محتواى عينى آنها

فايده اين بحث

ممكن است چنين پنداشته شود كه بحث درباره اصالت وجود يا ماهيت يك بحث تفننى است و تاثيرى در حل مسائل مهم فلسفى ندارد چنانكه هم قائلين به اصالت وجود اين مسائل را حل كرده اند و هم قائلين به اصالت ماهيت

ولى اين پندار نادرستى است و چنانكه در طى مباحث آينده روشن خواهد شد حل بسيارى از مسائل مهم فلسفى در گرو اصالت وجود است و راه حلهايى كه بر اساس اصالت ماهيت ارائه مى شود تمام نيست و منتهى به بن بست مى شود چنانكه در مسئله تشخص ماهيت ديديم كه بر اساس اصالت ماهيت راه حل صحيحى ندارد

و البته اين مسئله در مقابل مسائل بسيار مهمى كه مبتنى بر اصالت وجود مى شود قابل مقايسه نيست و اگر بخواهيم همه موارد را در اينجا يادآور شويم سخن به درازا مى كشد علاوه بر اينكه بيان ارتباط آنها با اصالت وجود نيازمند به طرح آن مسائل و نشان دادن نقطه هاى حساس آنها است كه مى بايست در جاى خودش بيان شود

در اينجا فقط به دو مسئله بسيار مهم فلسفى اشاره مى كنيم كه هر يك به نوبه خود مبناى مسائل ارزشمند ديگرى است يكى از آنها مسئله عليت و حقيقت رابطه معلول با علت است كه نتيجه آن بر اساس اصالت وجود عدم استقلال معلول نسبت به علت هستى بخش مى باشد و بر پايه آن مسائل بسيار مهمى از جمله نفى جبر و تفويض و توحيد افعالى حل مى گردد و ديگرى مسئله حركت جوهرى اشتدادى و تكاملى است كه تبيين آن نيز متوقف بر پذيرفتن اصالت وجود است و تفصيل آنها در جاى خودش بيان خواهد شد

بنابراين مسئله اصالت وجود يك مسئله كاملا جدى و بنيادى و در خور اهتمام فراوان است و هيچگاه نبايد درباره آن مسامحه و سهل انگارى روا داشت.

خلاصه

١- مسئله اصالت وجود يا ماهيت قبل از صدرالمتالهين به صورت مسئله مستقلى مطرح نبوده و هر چند در ميان فلاسفه پيشين گرايشهايى به يكى از دو طرف مسئله به چشم مى خورد ولى نمى توان هيچكدام از دو قول را به صورت قطعى به مكتب فلسفى خاصى نسبت داد

٢- منظور او واژه وجود در اين مبحث معناى اسم مصدرى آن با حذف ويژگى حدث است

٣- ماهيت داراى دو اصطلاح اعم و اخص است و منظور از آن در اين مبحث همين اصطلاح اخص آن مى باشد آن هم ماهيت به حمل شايع

٤- منظور از اصالت و اعتباريت در اين مبحث دو معناى متقابل خاص است و اولى يعنى مصداق بالذات بودن واقعيت عينى براى يكى از اين دو مفهوم و دومى يعنى مصداق بالعرض بودن آن

٥- حقيقت داراى اصطلاحات متعددى است و منظور از آن در اينجا همان واقعيت عينى است

٦- فرض اصيل بودن وجود و ماهيت با هم فرض صحيحى نيست و مستلزم تسلسل مى باشد

٧- همچنين فرض اعتبارى بودن هر دو نادرست است زيرا لازمه آن اين است كه قضيه هليه بسيطه مشتمل بر مفهومى نباشد كه از واقعيت عينى حكايت كند

٨- طرح مسئله به صورتى كه داراى دو طرف اصالت وجود و اصالت ماهيت باشد مبتنى بر چند اصل است پذيرفتن وجود محمولى وحدت مفهوم وجود و دوگانگى ماهيت وجود در ذهن نه در خارج

٩- معناى اصالت وجود اين است كه واقعيت عينى مصداق بالذات مفهوم وجود است و مفهوم ماهوى تنها از حدود واقعيت حكايت مى كند و بالعرض بر آن حمل مى شود و معناى اصالت ماهيت اين است كه واقعيت عينى مصداق بالذات مفهوم ماهوى است و مفهوم وجود بالعرض به آن نسبت داده مى شود

١٠- نتيجه اين بحث در مسائل زيادى ظاهر مى شود كه از جمله آنها تشخص ماهيت، رابط بودن معلول نسبت به علت هستى بخش و حركت جوهرى تكاملى است

____________________

١- ر ك اسفار ج ١ ص ٤٩.

٢- ر ك المقاومات ص ١٧٥ و المطارحات ص ٣٦١.