آموزش فلسفه جلد ۱

آموزش فلسفه 0%

آموزش فلسفه نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه: مشاهدات: 14885
دانلود: 2770

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14885 / دانلود: 2770
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه

آموزش فلسفه جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

درس بيست و هفتم - اصالت وجود

شامل:

ادله اصالت وجود، مجاز فلسفى، حل دو شبهه

ادله اصالت وجود

براى اينكه بدانيم كه آيا واقعيت عينى همان است كه مفاهيم ماهوى از آن حكايت مى كنند يا اينكه ماهيات تنها نمايانگر حدود و قالبهاى واقعيتهاى خارجى هستند و آنچه حكايت از ذات واقعيت و محتواى قالبهاى مفهومى آنها مى كند مفهوم وجود است كه عنوانى براى خود واقعيت به شمار مى رود و ذهن به وسيله آن متوجه به ذات واقعيت مى گردد و به عبارت ديگر براى اينكه بدانيم ماهيت اصيل است يا وجود راههاى مختلفى وجود دارد كه ساده ترين آنها تامل در پيرامون خود اين مفاهيم و مفاد آنها است

هنگامى كه يك مفهوم ماهوى مانند مفهوم انسان را مورد دقت قرار مى دهيم مى بينيم كه اين مفهوم هر چند بر تعدادى از موجودات خارجى اطلاق مى شود و قابل حمل بر آنها است حملى كه در عرف محاوره حقيقى و بدون تجوز تلقى مى گردد ولى اين مفهوم به گونه اى است كه مى توان وجود را از آن سلب كرد

بدون اينكه تغييرى در مفاد آن حاصل شود و اين همان مطلبى است كه فلاسفه بر آن اتفاق دارند كه ماهيت از آن جهت كه ماهيت است نه موجود است و نه معدوم يعنى نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم، الماهية من حيث هى هى ليست الا هى لا موجودة و لا معدومة و به همين جهت است كه هم موضوع براى وجود واقع مى شود و هم براى عدم پس ماهيت به خودى خود نمى تواند نمايانگر واقعيت خارجى باشد وگرنه حمل معدوم بر آن نظير حمل يكى از نقيضين بر ديگرى مى بود چنانكه حمل عدم بر وجود چنين است

شاهد ديگر بر اينكه ماهيت نمايانگر واقعيت عينى نيست اين است كه براى حكايت از يك واقعيت خارجى ناچاريم از قضيه اى استفاده كنيم كه مشتمل بر مفهوم وجود باشد و تا وجود را بر ماهيت حمل نكنيم از تحقق عينى آن سخنى نگفته ايم و همين نكته بهترين دليل است بر اينكه مفهوم وجود است كه دلالت بر واقعيت عينى مى كند و به قول بهمنيار در كتاب التحصيل(١) چگونه وجود داراى حقيقت عينى نباشد در حالى كه مفاد آن چيزى جز تحقق عينى نيست

بعضى از طرفداران اصالت ماهيت گفته اند درست است كه خود ماهيت در ذات خودش فاقد وجود و عدم است و اقتضائى نسبت به هيچكدام از آنها ندارد و به اين معنى مى توان آن را اعتبارى محسوب داشت ولى هنگامى كه انتساب به جاعل و ايجاد كننده پيدا مى كند واقعيت خارجى مى يابد و در چنين حالى است كه گفته مى شود ماهيت اصالت دارد

ولى روشن است كه انتسابى كه توام با واقعيت يافتن ماهيت مى باشد در گرو ايجاد يعنى وجود بخشيدن به آن است و اين نشانه آن است كه واقعيت آن همان وجودى است كه به آن افاضه مى شود

دليل ديگر بر اعتبارى بودن ماهيت اين است كه اساسا تحليل واقعيت عينى به دو حيثيت ماهيت و وجود تنها در علم حصولى و در ظرف ذهن تحقق مى يابد و در علوم حضورى اثرى از ماهيت يافت نمى شود در صورتى كه اگر ماهيت اصالت مى داشت مى بايست متعلق علم حضورى نيز واقع شود زيرا در اين علم است كه خود واقعيت عينى بدون وساطت صورت يا مفهوم ذهنى مورد ادراك و مشاهده درونى قرار مى گيرد

ممكن است به اين دليل اشكال شود كه همانگونه كه در علم حضورى اثرى از مفاهيم ماهوى يافت نمى شود اثرى از مفهوم وجود هم ديده نمى شود و به ديگر سخن همانگونه كه مفاهيم ماهوى از تحليل ذهنى حاصل مى شود مفهوم وجود هم در ظرف تحليل ذهنى تحقق مى يابد بنابراين نمى توان گفت كه وجود هم اصالت دارد

در پاسخ اين اشكال بايد گفت شكى نيست كه دو حيثيت ماهيت و وجود تنها در ظرف ذهن از يكديگر انفكاك مى يابند و دوگانگى آنها مخصوص به ظرف تحليل ذهنى است و به همين جهت است كه مفهوم وجود هم از آن نظر كه مفهوم ذهنى است عين واقعيت خارجى نيست و اصالتى ندارد ولى در عين حال همين مفهوم وسيله اى است براى حكايت از اينكه واقعيتى در خارج هست كه مفهوم ماهوى از آن انتزاع مى شود و منظور از اصالت وجود و واقعيت عينى داشتن آن هم همين است

افزون بر اين در درس قبلى روشن شد كه امر داير بين اصالت وجود يا ماهيت است و با ابطال اصالت ماهيت اصالت وجود ثابت مى شود

دليل ديگر بر اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت اين است كه همانگونه كه در درس بيست و پنجم اشاره كرديم حيثيت ذاتى ماهيت حيثيت تشخص نيست در صورتى كه حيثيت ذاتى واقعيتهاى خارجى حيثيت تشخص و اباء از كليت و صدق بر افراد است و هيچ واقعيت خارجى از آن جهت كه واقعيت خارجى است نمى تواند متصف به كليت و عدم تشخص گردد از سوى ديگر هيچ ماهيتى تا وجود خارجى نيابد متصف به تشخص و جزئيت نمى شود و از اينجا به دست مى آيد كه حيثيت ماهوى همان حيثيت مفهومى و ذهنى است كه شانيت صدق بر افراد بى شمار را دارد و واقعيت عينى مخصوص وجود مى باشد يعنى مصداق ذاتى آن است

دليل ديگرى بر اصالت وجود نيز مى توان اقامه كرد مبنى بر آنچه مورد قبول فلاسفه است كه ذات مقدس الهى منزه از حدودى است كه با مفاهيم ماهوى از آنها حكايت شود يعنى ماهيت به معناى مورد بحث ندارد در صورتى كه اصيلترين واقعيتها و واقعيت بخش به هر موجودى است و اگر واقعيت خارجى مصداق ذاتى ماهيت بود بايستى واقعيت ذات الهى هم مصداق ماهيتى از ماهيات باشد

البته اين دليل مبتنى بر مقدمه اى است كه بايد در بخش خدا شناسى اثبات شود ولى چون مورد قبول طرفداران اصالت ماهيت نيز هست در اينجا هم مى توان از آن استفاده كرد و دست كم به عنوان جدال به احسن با ايشان احتجاج نمود

مجاز فلسفى

در اينجا ممكن است شبهه اى به ذهن بيايد كه مبناى اصالت وجود اين است كه واقعيت عينى مصداق ذاتى وجود است و لازمه اش اين است كه مصداق بالعرض براى ماهيت باشد يعنى حمل ماهيتى مانند انسان بر افراد خارجيش بالعرض و با واسطه در عروض باشد و اتصاف به چنين مفهومى اتصافى مجازى و قابل سلب است بنابراين بايد سلب مفهوم انسان از افراد خارجى صحيح باشد و اين چيزى جز سفسطه نيست

پاسخ اين است كه همانگونه كه در تقرير دليل اول اشاره كرديم حمل هر ماهيتى بر افراد خارجيش از نظر عرفى و ادبى حمل حقيقى و خالى از تجوز است اما احكام دقيق فلسفى تابع حقيقت و مجاز عرفى و ادبى نيست چنانكه كليد حل آنها را نمى توان از ميان قواعد مربوط به الفاظ جستجو كرد و چه بسا استعمالى كه از نظر ادبى حقيقت باشد و از نظر فلسفى مجاز شمرده شود و بر عكس چه بسا اطلاقى كه از نظر ادبى مجاز ولى از نظر فلسفى حقيقت باشد

مثلا علماء ادبيات و اصول فقه گفته اند كه معناى حقيقى مشتقات عبارت است از ذاتى كه مبدا اشتقاق براى آن ثابت باشد معنى المشتق ذات ثبت له المبدء چنانكه عالم يعنى كسى كه علم دارد و موجود يعنى چيزى كه وجود دارد پس اگر واژه موجود بر خود وجود عينى اطلاق شود از نظر ادبى مجاز خواهد بود ولى از نظر فلسفى چنين نيست

در اينجا هم امر به همين منوال است يعنى از نظر عرفى بين حد و محدود تفكيك نمى شود و همانگونه كه موجود محدود امرى واقعى به شمار مى رود حد آن هم امرى واقعى و عينى تلقى مى گردد در صورتى كه از نظر فلسفى چنين نيست و حدود موجودات در واقع از امور عدمى انتزاع مى شوند و واقعى شمردن آنها مجازى و اعتبارى است

براى تقريب به ذهن مثالى مى آوريم اگر صفحه كاغذى را به اشكال مختلف مثلث و مربع و ببريم پاره كاغذهايى خواهيم داشت كه هر كدام علاوه بر كاغذ بوده صفت ديگرى به نام مثلث يا مربع يا را خواهند داشت در صورتى كه قبل از بريدن كاغذ چنين صفاتى وجود نداشت

تلقى عرفى در اين مورد آن است كه اشكال و صفات خاصى در كاغذ به وجود آمده و امورى وجودى بر آن افزوده شده است در حالى كه در كاغذ مذكور غير از بريدگيها كه امورى عدمى هستند چيزى به وجود نيامده است

به ديگر سخن خطوط كه حدود و مرزهاى اشكال مختلف را تشكيل مى دهند چيزى جز منتهى اليه سطح پاره هاى كاغذ نيستند چنانكه خود سطح هم در حقيقت همان منتهى اليه حجم است ولى اين حدود و مرزهاى عدمى از نظر عرفى و سطحى امورى وجودى و صفاتى عينى تلقى مى شوند و سلب وجود از آنها از قبيل انكار بديهيات به شمار مى رود

اكنون مى افزاييم كه مفهوم ماهوى كاغذ به عنوان مثال نسبت به واقعيت عينى همين حال را دارد يعنى حكايت از حدود واقعيت خاصى مى كند البته حدود مفهومى نه حدود هندسى حدودى كه به منزله قالبهاى تهى براى واقعيتها به شمار مى روند و واقعيت عينى محتواى آنها را تشكيل مى دهد

و ماهيت چيزى جز همين قالب مفهومى براى واقعيت خارجى نيست ولى چون وسيله و مرآتى براى شناخت موجود خارجى است و به طور استقلالى ملاحظه نمى شود به منزله خود واقعيت خارجى تلقى مى گردد و همين است معناى اعتبارى بودن ماهيت يعنى ماهيت را واقعيت انگاشتن يا مفهوم را عين مصداق خارجى شمردن

از اين روى مى توان ذهن را به آينه اى تشبيه كرد كه مفاهيم ماهوى همانند عكسهايى در آن ظاهر مى شود و به وسيله آنها از حدود واقعيتهاى خارجى و گونه هاى وجود مطلع مى شويم و در اين نگرش آلى و مرآتى توجه استقلالى به خود عكسها نمى كنيم بلكه از راه آنها توجه ما به سوى صاحبان عكسها يعنى واقعيتهاى عينى معطوف مى گردد و از اين جهت چنين مى انگاريم كه اين عكسها همان صاحبان عكسها هستند چنانكه هنگامى كه عكس خود را در آينه تماشا مى كنيم چنين مى انگاريم كه مشغول تماشاى خودمان هستيم در صورتى كه آنچه در آينه ديده مى شود انعكاسى از رنگها و خطوط چهره ما است يعنى انعكاسى از حدود و نه ذات محدود ولى با نظر سطحى مى توانيم بگوييم آنچه را در آينه مى بينيم چهره خودمان است

حمل ماهيات بر موجودات عينى هم از اين قبيل است و هر چند از نظر عرفى حمل حقيقى به شمار مى رود ولى با نظر دقيق فلسفى روشن مى گردد كه تنها انعكاسى از قالبهاى آنها است و نه عين آنها و چنين است كه صدرالمتالهين بارها در كتابهاى خودش تاكيد مى كند كه ماهيت شبح ذهنى يا قالب عقلى براى حقيقت عينى است(٢)

با اين توضيحات روشن شد كه جايگاه حقيقى ماهيات از آن جهت كه ماهيت است فقط ذهن است و تحقق عينى آن همان وجود افرادش مى باشد و با نظر دقيق فلسفى هيچگاه ماهيت بالذات تحقق عينى نمى يابد پس وجود ماهيت مخلوطه و به دنبال آن وجود كلى طبيعى در خارج هم تنها به معناى اعتبارى قابل قبول است چنانكه در پايان درس بيست و پنجم اشاره شد

و از اين روى مى توان گفت كه قائل شدن به وجود حقيقى براى كلى طبيعى همان قول به اصالت ماهيت است و قائل شدن به اينكه وجود كلى طبيعى بالعرض است و افراد واسطه در عروض وجود براى كلى طبيعى هستند در حقيقت همان قول به اصالت وجود مى باشد يعنى كلى طبيعى كه همان ماهيت است امرى اعتبارى و نسبت وجود و تحقق خارجى به آن بالعرض و نوعى مجاز فلسفى است

حل دو شبهه

قائلين به اصالت ماهيت به شبهاتى تمسك كرده اند كه مهمترين آنها اين دو شبهه است

ش ١- اگر وجود اصيل و داراى واقعيت عينى باشد بايستى بتوان مفهوم موجود را بر آن حمل كرد و معنايش اين است كه وجود داراى وجود است پس بايد براى آن وجود عينى ديگرى فرض كرد كه به نوبه خود موضوع براى موجود واقع مى شود و اين جريان تا بى نهايت ادامه مى يابد و لازمه اش اين است كه هر موجودى داراى بى نهايت وجود باشد

از اينجا به دست مى آيد كه وجود امرى است اعتبارى و تكرار حمل موجود بر آن تابع اعتبار ذهن است

ج ١- مبناى اين شبهه استناد به قواعد لفظى است كه لفظ موجود از آن جهت كه مشتق است دلالت بر ذاتى مى كند كه مبدا اشتقاق وجود براى آن ثابت باشد و لازمه آن تعدد ذات و مبدا است پس هنگامى كه مفهوم موجود بر وجود عينى حمل مى شود بايد آن را ذاتى فرض كرد كه مبدا اشتقاق كه امر ديگرى است براى آن ثابت باشد و همچنين .

اما بارها خاطر نشان كرده ايم كه مسائل فلسفى را نمى توان بر اساس قواعد صرف و نحو و دستور زبان حل و فصل كرد و مفهوم موجود در عرف فلسفى تنها نشانه اى از تحقق عينى و خارجى است خواه حيثيت تحقق خارجى در ظرف تحليل ذهنى غير از حيثيت موضوع قضيه باشد و خواه عين آن باشد مثلا هنگامى كه اين مفهوم بر ماهيتى حمل مى شود بين موضوع و محمول تعدد و تغايرى منظور مى گردد ولى هنگامى كه بر ذات وجود عينى حمل مى شود معنايش اين است كه وجود خارجى عين حيثيت موجوديت است

و به ديگر سخن حمل مشتق بر ذات هميشه نشانه تعدد و تغاير ذات با مبدا اشتقاق نيست بلكه گاهى نشانه وحدت آنها است و حاصل آنكه معناى حمل موجود بر وجود عينى اين است كه خودش عين موجوديت و واقعيت عينى و منشا انتزاع مفهوم موجود است نه اينكه با وجود ديگرى موجود شده باشد

ش ٢- شبهه ديگر اين است كه اگر واقعيت عينى مصداق بالذات وجود باشد معنايش اين است كه هر واقعيتى بالذات موجود است و لازمه اش اين است كه هر واقعيت خارجى واجب الوجود باشد در صورتى كه موجود بالذات تنها خداى متعال است

ج ٢- مبناى اين شبهه خلط بين دو اصطلاح بالذات و در واقع مغالطه اى از باب اشتراك لفظى است

توضيح آنكه واژه بالذات گاهى در مقابل بالغير به كار مى رود و معنايش اين است كه واسطه در ثبوت ندارد چنانكه در مورد خداى متعال گفته مى شود كه موجود بالذات يا واجب الوجود بالذات است يعنى بالغير نيست و علت ايجاد كننده ندارد و به تعبير ديگر حمل موجود يا واجب الوجود بر او نيازمند به واسطه در ثبوت نيست

همين واژه گاهى در مقابل بالعرض نيز به كار مى رود و معنايش اين است كه حمل محمول نياز به واسطه در عروض ندارد هر چند نيازمند به واسطه در ثبوت باشد چنانكه بنا بر اصالت وجود مى گوييم واقعيت عينى مصداق بالذات موجود است ولى ماهيت مصداق بالعرض آن مى باشد

طبق اصطلاح دوم هم وجود خداى متعال كه واسطه در ثبوت ندارد و طبق اصطلاح اول نيز بالذات است مصداق بالذات وجود مى باشد و هم وجود مخلوقات كه علت آفريننده و واسطه در ثبوت دارد و معنايش اين است كه موجوديت صفت حقيقى وجود آنها است نه صفت ماهيتشان و از ديدگاه فلسفى ماهيتها بالعرض متصف به موجوديت مى شوند.

خلاصه

١- ساده ترين دليل بر اصالت وجود اين است كه ماهيت ذاتا اقتضائى نسبت به وجود و عدم ندارد و چنين چيزى نمى تواند نمايانگر واقعيت عينى باشد نيز تا مفهوم وجود را حمل بر ماهيت نكنيم از واقعيت عينى آن سخنى نگفته ايم

٢- بعضى از طرفداران اصالت ماهيت گفته اند كه ماهيت اصيل ماهيتى است كه انتساب به جاعل يافته باشد در برابر آنان بايد گفت انتسابى كه توام با واقعيت يافتن ماهيت باشد هنگامى حاصل مى شود كه جاعل آن را ايجاد كند پس اصالت از آن وجودى است كه به ماهيت افاضه مى شود

٣- دليل دوم بر اصالت وجود اين است كه در علم حضورى كه خود واقعيت عينى بى واسطه مورد شهود قرار مى گيرد اثرى از ماهيت يافت نمى شود

٤- دليل سوم اين است كه حيثيت ذاتى واقعيتهاى خارجى حيثيت تشخص و اباء از صدق بر افراد است در صورتى كه ماهيت ابائى از صدق بر افراد ندارد و بدون وجود تشخص نمى يابد

٥- دليل چهارم اين است كه اگر واقعيت خارجى مصداق ذاتى ماهيت بود بايد خداى متعال هم داراى ماهيت باشد

٦- ممكن است توهم شود كه اگر واقعيت عينى را مصداق بالعرض ماهيت بدانيم بايد سلب ماهيت از آن صحيح باشد در صورتى كه مثلا سلب انسان از اشخاص خارجى صحيح نيست

٧- پاسخ آن است كه منظور از مصداق بالعرض بودن واقعيت براى ماهيت اين است كه ماهيت تنها از حدود و قالبهاى واقعيات حكايت مى كند نه از ذات آنها و اين حدود هر چند از نظر عرفى داراى واقعيت هستند اما از نظر دقيق فلسفى امورى عدمى به شمار مى روند

٨- نتيجه آنكه قول به وجود حقيقى براى كلى طبيعى در خارج همان قول به اصالت ماهيت است و قول به اينكه وجود آن بالعرض است همان قول به اصالت وجود مى باشد

٩- يكى از شبهات طرفداران اصالت ماهيت اين است كه اگر وجود امرى عينى بود بايد حمل موجود بر آن صحيح باشد يعنى وجودى براى آن اثبات شود كه به نوبه خود موضوع براى مفهوم موجود قرار گيرد و لازمه آن اثبات وجودهاى نامتناهى براى هر موجود واحدى است

١٠- پاسخ اين است كه حمل موجود بر وجود عينى به اين معنى است كه خود واقعيت عينى منشا انتزاع اين مفهوم است

١١- شبهه ديگر آنكه اگر واقعيت عينى مصداق بالذات موجود باشد لازمه اش اين است كه هر موجودى واجب الوجود باشد

١٢- پاسخ اين است كه منظور از بالذات در اينجا در مقابل بالعرض است نه در مقابل بالغير و مفادش اين است كه واسطه در عروض ندارد نه اينكه واسطه در ثبوت هم نداشته باشد تا لازمه اش واجب الوجود بودن هر موجودى باشد

____________________

١- ر. ك التحصيل ص ٢٨٦.

٢- ر ك اسفار ج ١ ص ١٩٨ و ج ٢ ص ٢٣٦.

درس بيست و هشتم - وحدت و كثرت

شامل:

اشاره اى به چند مبحث ماهوى، اقسام وحدت و كثرت، وحدت در مفهوم، وجود متواطى و مشكك

اشاره اى به چند مبحث ماهوى

مفهوم ماهوى يا بسيط است و يا مركب، دو مفهوم ماهوى بسيط طبعا جهت اشتراكى نخواهند داشت و به كلى از يكديگر متباين خواهند بود زيرا اگر جهت اشتراكى بين آنها فرض شود كه عين ماهيت بسيط آنها باشد به طورى كه ديگر جهت امتيازى نداشته باشند در اين صورت تعددى نخواهند داشت

و يك ماهيت بيشتر نخواهند بود و اگر فرض شود كه هر كدام از آنها علاوه بر جهت مشترك جهت امتيازى هم دارند در اين صورت هر كدام از آنها مركب از دو حيثيت ماهوى خواهد بود و اين خلاف فرض بساطت آنها است پس دو مفهوم ماهوى بسيط متباين به تمام الذات هستند اما اگر يكى از آنها يا هر دو مفهوم مركب باشند صورتهاى مختلفى را براى آنها مى توان فرض كرد

در منطق كلاسيك ماهيات مركب دست كم داراى دو جزء دانسته شده اند يك جزء مشترك به نام جنس كه مفهومى است مبهم و نامتعين و از ترديد بين چند نوع به دست مى آيد و يك جزء مختص به نام فصل كه موجب تعين جنس مى باشد چنانكه مى گويند ماهيت انسان از مفهوم حيوان و مفهوم ناطق تركيب يافته است كه اولى جنس مشترك بين انواع حيوانات و دومى فصل مختص به انسان مى باشد

مفهوم جنس ممكن است به نوبه خود مركب و داراى جنس عاليتر و عامترى باشد چنانكه مفهوم جسم هم شامل حيوان مى شود و هم شامل جمادات و نباتات ولى مفاهيم فصلى را بسيط و غير قابل تركيب مى دانند

سرانجام براى همه ماهيات مركب ده جنس عالى بسيط يا ده مقوله قائل شده اند از اين قرار جوهر، كميت، كيفيت، اضافه، وضع، اين، "نسبت مكانى"، متى، "نسبت زمانى"، جده، "نسبت به شى ء احاطه كننده" ان يفعل، "حالت تاثير تدريجى" ان ينفعل، "حالت تاثر و انفعال تدريجى"

درباره تعداد مقولات اجناس عاليه و اينكه آيا همه آنها واقعا از قبيل مفاهيم ماهوى معقولات اولى هستند يا دست كم بعضى از آنها مانند اضافه و مقولات مشتمل بر مفهوم نسبت از قبيل معقولات ثانيه مى باشند اختلافاتى در ميان فلاسفه وجود دارد كه فعلا از بررسى آنها صرف نظر مى كنيم

طبق دستگاه جنس و فصل منطقى و بر اساس اينكه همه ماهيات مركب منتهى به چند مقوله مى شوند تمايز آنها به دو صورت حاصل مى شود يكى آنكه تمايز آنها به تمام الذات باشد و آن در صورتى است كه دو ماهيت از دو مقوله را با يكديگر مقايسه كنيم كه حتى جنس مشتركى هم بين آنها نخواهد بود مانند مفهوم انسان و مفهوم سفيدى دوم آنكه تمايز آنها ببعض الذات باشد و آن در صورتى است كه دو ماهيت از يك مقوله را با يكديگر بسنجيم مانند مفهوم اسب و مفهوم گاو كه در حيوانيت و جسميت و جوهريت مشتركند

حاصل آنكه ماهيات تام انواع اگر بسيط باشند به تمام الذات با يكديگر متباين و متمايزند همچنين اگر مركب و از دو مقوله باشند نيز فصول و اجناس عاليه كه همگى آنها مفاهيم بسيطى به شمار مى روند به تمام الذات از يكديگر متمايز هستند و نمى توان جنسى را فرض كرد كه شامل همه ماهيات بشود و از اين روى نمى توان همه ماهيات را حتى مشترك در يك جزء ماهوى دانست

از سوى ديگر مفهوم وجود را كه از معقولات ثانيه فلسفى است مفهومى بسيط و متعين و عام و مطلق مى شمارند كه با اضافه شدن به هر ماهيتى تخصص و تقيد مى يابد و مفهوم وجودى را كه بدين ترتيب تخصص و تقيد يافته است حصه اى از مفهوم كلى وجود مى نامند

بدين ترتيب اصطلاحاتى مانند بساطت و تركيب ابهام و تعين مشاركت و تمايز عموميت و تخصص اطلاق و تقيد در مواد ياد شده پديد آمده است و اصطلاح تشخص را كه در درسهاى گذشته بيان شد نيز بايد بر آنها افزود ولى در ميان آنها دو مفهوم محورى وجود دارد كه عبارتند از مفهوم وحدت و مفهوم كثرت و اينك به توضيحى پيرامون اين دو مفهوم مى پردازيم

اقسام وحدت و كثرت

هر ماهيت نوعى را كه در نظر بگيريم غير از ماهيت ديگرى است و اگر دو ماهيت بسيط باشند حتى جهت مشتركى هم بين آنها وجود نخواهد داشت چنانكه دو ماهيت مركب از دو مقوله هم جهت مشتركى ندارند با توجه به اينكه ماهيتى را مى توان تنها در نظر گرفت و مى توان آن را با يك يا چند ماهيت ديگر لحاظ كرد دو مفهوم متقابل واحد و كثير انتزاع مى شود

وحدتى كه به هر ماهيت تام نسبت داده مى شود وحدت نوعى نام دارد و تكرار تصور آن در يك يا چند ذهن زيانى به وحدتش نمى زند زيرا منظور وحدت مفهومى است نه وحدت وجود ذهنى آن

همچنين هنگامى كه جهت مشترك ذاتى بين چند ماهيت مركب را در نظر مى گيريم وحدت ديگرى به آن نسبت مى دهيم كه وحدت جنسى ناميده مى شود در مقابل اين دو قسم وحدت وحدت عددى قرار دارد كه بر هر فردى از ماهيت حمل مى گردد و ملاك آن همان تشخصى است كه فلاسفه پيشين آن را مرهون عوارض مشخصه مى دانسته اند و نظر صحيح اين است كه اين تشخص و اين وحدت ذاتا صفت وجود فرد است و بالعرض منسوب به ماهيت مى گردد

افراد يك ماهيت را كه ذاتا داراى كثرت عددى هستند واحد بالنوع مى نامند چنانكه انواع مندرج در جنس واحدى را كه ذاتا كثرت نوعى دارند واحد بالجنس مى خوانند و روشن است كه اين دو قسم وحدت صفت حقيقى افراد و انواع نيستند بلكه بالعرض به آنها نسبت داده مى شوند

حاصل آنكه: وحدت بالذات ماهوى صفت نوع و جنس است و بالعرض بر افراد و انواع حمل مى شود برعكس وحدت فرد كه در واقع صفت وجود فرد است و بالعرض به ماهيت آن نسبت داده مى شود و از سوى ديگر افراد خارجى داراى وجودهاى متعددى هستند و ذاتا متصف به كثرت مى گردند ولى با توجه به ماهيت واحدى كه دارند واحد بالنوع نام مى گيرند يا انواع مختلف كه ذاتا داراى كثرت نوعى هستند به لحاظ جنس واحدشان واحد بالجنس خوانده مى شوند

بنابراين هر يك از موجودات خارجى وحدت شخصى دارند و هنگامى كه بيش از يكى از آنها را در نظر بگيريم متصف به كثرت مى گردند و اين هر دو صفت كه مفهومهايى انتزاعى و از قبيل معقولات ثانيه هستند بنا بر اصالت وجود از وجود موجودات انتزاع مى شوند و از اين روى وجود هم داراى وحدت و كثرتى وراى وحدت و كثرت ماهوى خواهد بود

و از اينجا مى توان حدس زد كه اعداد مختلف هم كه مصاديقى از كثرت هستند از قبيل معقولات ثانيه مى باشند نه از قبيل معقولات اولى و مقولات ماهوى آنچنانكه اكثر فلاسفه قائل شده اند اين مطلب دلايل ديگرى هم دارد كه از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم

از سوى ديگر: بنا بر اصالت ماهيت كثرت ماهوى هميشه نشانه كثرت موجودات عينى و خارجى است زيرا هر يك از آنها على الفرض حكايت از يك حيثيت عينى خاصى مى كند هر چند كثرت موجودات خارجى هميشه مستلزم كثرت ماهوى نيست چنانكه كثرت افراد يك ماهيت منافاتى با وحدت ماهيت آنها ندارد

با توجه به اين نكته سؤالى مطرح مى شود كه آيا كثرت ماهيات بنا بر اصالت وجود هم كاشف از كثرت وجودات آنها است يا اينكه ممكن است چند ماهيت از يك وجود دست كم در مراحل مختلف انتزاع شود

بدين ترتيب مسئله ديگرى درباره وجود طرح مى گردد كه آيا همانگونه كه ماهيات تام و بخصوص ماهيات بسيط با هم متباين و از يكديگر منعزل و متمايز هستند وجودات آنها هم ضرورتا با هم متباين و از يكديگر منعزلند يا ممكن است بين آنها نوعى وحدت كه مخصوص وجود است حكمفرما باشد

ولى پيش از آنكه به متن اين مسئله بپردازيم لازم است توضيحى پيرامون كاربرد واژه وحدت در مورد وجود بدهيم

وحدت در مفهوم وجود

وحدت و كثرت مفهومى اختصاصى به ماهيات ندارد هر چند اصطلاح وحدت نوعى و وحدت جنسى مختص به آنها مى باشد بلكه هر مفهومى گر چه از قبيل معقولات ثانيه فلسفى يا منطقى باشد مباين با مفهوم ديگر بوده هر يك از آنها متصف به وحدت و مجموع آنها متصف به كثرت مى شود و مخصوصا تعدد و كثرت مفاهيم در مشتركات لفظى و وحدت مفهومى در مشتركات معنوى كاربرد زيادى دارد

مفهوم وجود نيز كه از معقولات ثانيه فلسفى به شمار مى رود مباين با ساير مفاهيم است و چنانكه در درس بيست و دوم گذشت مفهوم واحدى است كه مشترك معنوى بين مصاديق مختلف مى باشند اين مفهوم نه تنها مانند ماهيات مركب منحل به جنس و فصل نمى شود بلكه به واسطه بساطتى كه دارد از هر گونه تركيب ديگرى نيز مبرى است و از سوى ديگر به عنوان جنس يا فصل جزء هيچ ماهيتى به شمار نمى رود زيرا از قبيل مفاهيم ماهوى نيست

حاصل آنكه هر چند مفهوم وجود داراى وحدت نوعى يا وحدت جنسى نيست اما مانند ساير معقولات ثانيه متصف به وحدت مفهومى مى شود چنانكه مقتضاى اشتراك معنوى آن است

اما وحدت مفهومى وجود به معناى يكنواختى و تساوى صدق آن در جميع موارد نيست بلكه از قبيل مفاهيم مشكك مى باشد كه حمل آنها بر موارد متفاوت است و براى روشن شدن اين مطلب بايد توضيحى درباره دو اصطلاح متواطى و مشكك بدهيم

متواطى و مشكك

مفاهيم كلى را از نظر كيفيت صدق بر مصاديق به دو دسته تقسيم كرده اند متواطى مفهومى است كه صدق آن بر همه افراد يك نواخت باشد و افراد آن تقدم و تاخر يا اولويت يا اختلاف ديگرى در مصداقيت براى آن مفهوم نداشته باشند مثلا مفهوم جسم بر همه مصاديقش بطور يكسان حمل مى شود و هيچ جسمى نيست كه از نظر جسميت مزيتى بر جسم ديگر داشته باشد هر چند هر كدام از اجسام داراى خواصى هستند و بعضى از آنها مزايايى بر بعضى ديگر دارند ولى از نظر صدق مفهوم جسم تفاوتى با يكديگر ندارند

اما مشكك مفهومى است كه صدق آن بر افراد و مصاديقش متفاوت باشد و بعضى از آنها از نظر مصداقيت براى آن مفهوم مزيتى بر بعضى ديگر داشته باشند چنانكه همه خطها در مصداق بودن براى طول يكسان نيستند و مصداقيت خط يك مترى براى آن بيش از مصداقيت خط يك سانتيمترى است يا مفهوم سياه بر همه مصاديقش بطور يكسان حمل نمى شود و بعضى از آنها سياهتر هستند

مفهوم وجود هم از اين قبيل است و اتصاف اشياء به موجوديت يكسان نيست و بين آنها تقدم و تاخر و اولويتهايى وجود دارد چنانكه صدق وجود بر خداى متعال كه هيچگونه محدوديتى ندارد با صدق آن بر وجودهاى ديگر قابل مقايسه نيست

درباره اينكه راز اختلاف در صدق مفاهيم مشكك چيست و اينكه آيا مفاهيم ماهوى هم بالذات قابل تشكيك هستند يا نه و اصولا چند نوع تشكيك وجود دارد بحثهايى انجام گرفته است و قائلين به اصالت ماهيت چند نوع تشكيك از قبيل تشكيك در كم و زيادى مانند طول را در كميتها و تشكيك در ضعف و شدت مانند رنگ را در كيفيتها پذيرفته اند ولى قائلين به اصالت وجود تشكيك در ماهيت را بالعرض مى دانند و مرجع اين اختلافات را اختلاف در وجود معرفى مى كنند

افزون بر اين مرحوم صدر المتالهين و پيروان حكمت متعاليه اينگونه تشكيكات را تشكيك عامى مى نامند و براى حقيقت عينى وجود تشكيك ديگرى قائل هستند كه آن را تشكيك خاصى مى خوانند و ويژگى آن اين است كه دو مصداق وجود مستقل از يكديگر نباشند بلكه يكى از مراتب ديگرى به شمار آيد بعضى ديگر از عارف مشربان اقسام ديگرى را نيز براى تشكيك در وجود ذكر كرده اند كه نيازى به بيان آنها نيست.

خلاصه

١- دو ماهيت بسيط متباين به تمام الذات هستند و هيچ جهت ماهوى مشتركى نخواهند داشت

٢- در منطق كلاسيك جهت ماهوى مشترك بين چند ماهيت مركب را جنس و جهت امتياز هر كدام را فصل مى نامند

٣- جنس ممكن است مركب و داراى جنس عالى ترى باشد ولى فصل همواره بسيط خواهد بود

٤- مشهور اين است كه عالى ترين اجناس مقولات ده تا هستند كه يكى از آنها جوهر و بقيه مقولات عرضى مى باشند ولى اقوال ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد

٥- دو ماهيت مركب كه از دو مقوله باشند متباين به تمام الذات خواهند بود ولى ماهيات مندرج در يك مقوله متباين ببعض الذات هستند و جهت ماهوى مشتركى دارند

٦- مفهوم وجود مفهوم بسيط و عامى است كه با اضافه شدن به ماهيات مختلف تخصص مى يابد

٧- هر ماهيت تامى "نوع" داراى وحدت نوعى و هر جهت اشتراكى ذاتى بين چند ماهيت "جنس" داراى وحدت جنسى است و هر فردى از ماهيت داراى وحدت عددى مى باشد و اين وحدت بالذات صفت وجود آن است

٨- افراد كثير از يك ماهيت واحد بالنوع و انواع كثير از يك جنس واحد بالجنس ناميده مى شوند كه اوصافى بالعرض براى آنها به شمار مى رود

٩- وحدت و كثرت و همچنين عدد مفاهيمى انتزاعى و از قبيل معقولات ثانيه مى باشند

١٠- وحدت مفهومى اختصاصى به ماهيات ندارد و هر كدام از معقولات ثانيه مانند مفهوم وجود نيز متصف به وحدت مفهومى مى شود چنانكه بيش از يكى از آنها متصف به كثرت مى گردند

١١- مفهوم وجود هيچگونه تركيبى ندارد و نه جنس و فصلى براى آن تصور مى شود نه خودش جنس يا فصل براى ماهيتى به شمار مى آيد

١٢- متواطى مفهومى است كلى كه صدق آن بر همه مصاديق يك نواخت باشد مانند مفهوم جسم

١٣- مشكك مفهومى است كلى كه صدق آن بر افراد متفاوت باشد مانند مفهوم سفيدى و سياهى

١٤- مفهوم وجود از مفاهيم تشكيكى است كه صدق آن بر موجودات مختلف يكسان نيست

١٥- قائلين به اصالت ماهيت چند نوع تشكيك را در ماهيات پذيرفته اند از قبيل تشكيك در كميت و كيفيت ولى قائلين به اصالت وجود منشا اين تشكيكات را اختلاف در وجود مى دانند

١٦- اصحاب حكمت متعاليه نوع ديگرى از تشكيك براى وجود عينى قائل هستند كه آن را تشكيك خاصى مى نامند و ويژگى آن اين است كه دو موجود از يكديگر مستقل نباشند و يكى از مراتب ديگرى باشد