آموزش فلسفه جلد ۱

آموزش فلسفه 0%

آموزش فلسفه نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه: مشاهدات: 14900
دانلود: 2770

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14900 / دانلود: 2770
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه

آموزش فلسفه جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

درس ششم - فلسفه چيست؟

شامل:

رابطه موضوع با مسائل، مبادى علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل، موضوع و مسائل فلسفه، تعريف فلسفه

رابطه موضوع با مسائل

تا كنون با اصطلاحات مختلف فلسفه آشنا شده ايم اكنون نوبت آن فرا رسيده كه موضوع بحث اين كتاب را روشن كنيم و توضيح دهيم كه منظور ما از فلسفه چيست و در اين كتاب از چه مسائلى گفتگو مى شود ولى پيش از آنكه به تعريف فلسفه و معرفى اجمالى مسائل آن بپردازيم خوبست توضيح بيشترى پيرامون موضوع و مسائل و مبادى علوم و روابط آنها با يكديگر بدهيم

در درسهاى گذشته گفتيم كه واژه علم طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانه نامبرده به مجموعه اى از قضايا اطلاق مى شود كه مناسبتى بين آنها لحاظ شده باشد و ضمنا روشن شد كه اين مناسبتهاى گوناگون اند كه علوم را از يكديگر جدا و متمايز مى كنند و نيز معلوم شد كه بهترين مناسبتهايى كه بين مسائل مختلف لحاظ مى شود و ملاك تمايز علوم قرار مى گيرد مناسبت موضوعات آنها است يعنى مسائلى كه موضوعات آنها اجزاء يك كل يا افراد يك كلى را تشكيل مى دهند به صورت علم واحدى درمى آيند

بنابراين مسائل يك علم عبارت است از قضايايى كه موضوعات آنها زير چتر عنوان جامع كل يا كلى قرار مى گيرند و موضوع يك علم عبارت است از همان عنوان جامعى كه موضوعات مسائل را در بر مى گيرد

در اينجا خوبست يادآور شويم كه ممكن است يك عنوان موضوع دو يا چند علم قرار گيرد و اختلاف آنها به حسب غايات يا روشهاى تحقيق باشد اما نكته ديگرى را نبايد از نظر دور داشت و آن اين است كه گاهى عنوانى كه براى موضوع يك علم در نظر گرفته شده بطور مطلق موضوع آن علم نيست و در واقع قيد خاصى دارد و اختلاف قيودى كه براى يك موضوع لحاظ مى شود موجب پديد آمدن چند علم و اختلاف آنها مى گردد

مثلا ماده از حيث تركيبات درونى و خواص مربوط به تجزيه و تركيب عناصر موضوع علم شيمى و به لحاظ تغييرات ظاهرى و خواص مترتب بر آنها موضوع علم فيزيك قرار مى گيرد يا كلمه از جهت تغييراتى كه در ساختمان آن حاصل مى شود موضوع علم صرف و از نظر تغييرات اعرابى موضوع علم نحو واقع مى شود

بنابراين بايد دقت كرد كه آيا عنوان جامع بطور مطلق موضوع علم معينى است يا با قيد و حيثيت خاصى و بسا هست كه عنوان جامعى بطور مطلق موضوع علم عامى قرار داده شود و بعد با افزودن قيودى به صورت موضوعاتى براى علوم خاصى در آيد مثلا در تقسيم معروف فلسفه به اصطلاح قديم جسم موضوع همه علوم طبيعى است و با اضافه كردن قيودى به صورت موضوع معدن شناسى گياه شناسى حيوان شناسى و غيرها در مى آيد و در كيفيت انشعاب علوم اشاره شد كه قسمتى از انشعابات به وسيله محدود كردن دايره موضوع و با افزودن قيودى به عنوان موضوع مادر، حاصل مى شود

از جمله قيودى كه ممكن است به عنوان موضوع افزوده شود قيد اطلاق است و معنايش اين است كه در آن علم از احكامى گفتگو مى شود كه براى ذات موضوع مطلق و بدون در نظر گرفتن تشخصاتش ثابت و در نتيجه شامل همه افراد موضوع خواهد بود مثلا اگر احكام و خواصى براى مطلق اجسام ثابت بود خواه جسم معدنى باشد يا آلى و خواه گياه باشد يا حيوان يا انسان در اين صورت مى توان موضوع آنها را جسم مطلق قرار داد و اينگونه مسائل را به عنوان علم خاصى مشخص نمود چنانكه حكماء بخش اول طبيعيات را به اين احكام اختصاص داده و آنرا به نام سماع طبيعى يا سمع الكيان مشخص ساخته اند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصى مانند كيهان شناسى معدن شناسى گياه شناسى و حيوان شناسى اختصاص داده اند

عين اين كار را در مورد انشعابات جزئى علوم نيز مى توان انجام داد مثلا مسائل مربوط به همه حيوانات را علم خاصى قرار داد كه موضوع آن حيوان مطلق يا حيوان بما هو حيوان باشد و سپس احكام خاص به هر نوعى از حيوانات را در علمهاى خاص ديگرى مورد بحث قرار داد

بدين ترتيب مطلق جسم موضوع بخش طبيعى از فلسفه قديم و جسم مطلق موضوع نخستين بخش از طبيعيات سماع طبيعى و هر يك از اجسام خاص مانند جسم كيهانى جسم معدنى جسم زنده موضوعات كيهان شناسى معدن شناسى و زيست شناسى را تشكيل مى دهند و به همين ترتيب مطلق جسم زنده موضوع علم زيست شناسى عام و جسم زنده مطلق موضوع علمى كه از احكام همه موجودات زنده بحث مى كند و انواع موجودات زنده موضوعات علم زيستى جزئى را تشكيل مى دهند

در اينجا سؤالى مطرح مى شود و آن اين است كه اگر احكامى مشترك بين چند نوع از انواع موضوع كلى بود ولى شامل همه آنها نمى شد چنين احكامى را بايد در كدام علم مورد بررسى قرار داد مثلا اگر امورى مشترك بين چند نوع از موجودات زنده بود نمى توان آنها را از عوارض جسم زنده مطلق قرار داد زيرا شامل همه موجودات زنده نمى شود و از طرفى طرح كردن آنها در هر يك از علوم جزئى مربوطه هم موجب تكرار مسائل مى گردد در اين صورت كجا بايد آنها را طرح كرد

پاسخ اين است كه معمولا اينگونه مسائل را نيز در علمى مورد بحث قرار مى دهند كه موضوعش مطلق است و احكام عوارض ذاتيه موضوع مطلق را به اين صورت تعريف مى كنند احكامى كه براى ذات موضوع ثابت مى شود قبل از آنكه مقيد به قيود علوم جزئى گردد و در واقع اين مسامحه در تعريف را بر تكرار مسائل ترجيح مى دهند چنانكه بعضى از فلاسفه در مورد فلسفه اولى يا ما بعد الطبيعه گفته اند كه از احكام و عوارضى بحث مى كند كه براى موجود مطلق يا موجود بما هو موجود ثابت مى شود قبل از آنكه مقيد به قيد طبيعى يا رياضى شود

مبادى علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل

دانستيم كه در هر علمى از يك سلسله قضاياى متناسب و مرتبط بحث مى شود و در واقع هدف قريب و انگيزه تعليم و تعلم آن علم حل آن قضايا و مسائل يعنى اثبات محمولات آنها براى موضوعاتشان مى باشد پس در هر علمى فرض بر اين است كه موضوعى وجود دارد و مى توان محمولاتى را براى اجزاء يا افراد آن اثبات كرد

بنابراين پيش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمى نياز به يك سلسله شناختهاى قبلى وجود دارد مانند:

١- شناخت ماهيت و مفهوم موضوع

٢- شناخت وجود موضوع

٣- شناخت اصولى كه به وسيله آنها مسائل آن علم ثابت مى شود

اين شناختها گاهى بديهى و بى نياز از تبيين و اكتساب است و در اين صورت مشكلى وجود نخواهد داشت ولى گاهى اين شناختها بديهى نيست و احتياج به بيان و اثبات دارد مثلا ممكن است وجود موضوعى مانند روح انسان مورد ترديد واقع گردد و احتمال داده شود كه امرى موهوم و غير حقيقى باشد

در اين صورت بايد وجود حقيقى آن را اثبات كرد همچنين اصولى كه بر اساس آنها مسائل يك علم حل و فصل مى شود ممكن است مورد تشكيك قرار گيرد و لازم باشد كه قبلا آنها اثبات گردند و گرنه نتايجى كه متفرع بر آنها مى شود داراى ارزش علمى و يقينى نخواهد بود اينگونه مطالب را مبادى علوم مى نامند و آنها را به مبادى تصورى و تصديقى تقسيم مى كنند

مبادى تصورى كه همان تعاريف و بيان ماهيت اشياء مورد بحث است معمولا در خود علم و به صورت مقدمه مطرح مى شود ولى مبادى تصديقى علوم مختلف اند و غالبا در علوم ديگرى مورد بحث قرار مى گيرند و چنانكه قبلا اشاره كرديم فلسفه هر علمى در واقع علم ديگرى است كه عهده دار بيان و اثبات اصول و مبادى آن علم مى باشد و سرانجام كلى ترين مبادى علوم در فلسفه اولى يا متافيزيك مورد بحث و بررسى واقع مى شوند

از جمله مى توان از اصل عليت ياد كرد كه در همه علوم تجربى مورد استناد دانشمندان مى باشد(١) و اساسا پژوهشهاى علمى با پذيرفتن قبلى اين اصل انجام مى گيرد زيرا محور آنها را كشف روابط على و معلولى بين پديده ها تشكيل مى دهد ولى خود اين اصل در هيچ علم تجربى قابل اثبات نيست و بحث درباره آن در فلسفه صورت مى پذيرد

موضوع و مسائل فلسفه

از آنچه گفته شد به دست مى آيد كه بهترين راه براى تعريف يك علم اين است كه موضوع آن مشخص گردد و اگر قيودى دارد دقيقا مورد توجه قرار گيرد سپس مسائل آن علم به عنوان قضايايى كه موضوع مزبور محور آنها را تشكيل مى دهد معرفى گردند

از سوى ديگر تشخيص موضوع و قيود آن در گرو تعيين مسائلى است كه براى طرح كردن در يك علم منظور شده اند يعنى تا حدودى بستگى به وضع و قرارداد دارد مثلا اگر عنوان موجود را كه عامترين مفاهيم براى امور حقيقى است در نظر بگيريم خواهيم ديد كه همه موضوعات مسائل حقيقى در زير چتر آن قرار مى گيرد و اگر آن را موضوع علمى قرار دهيم شامل همه مسائل علوم حقيقى مى شود و اين علم همان فلسفه به اصطلاح قديم است

ولى مطرح كردن چنين علم جامع و فراگيرى با اهداف تفكيك علوم سازگار نيست و ناچار بايد موضوعات محدودترى را در نظر بگيريم تا اهداف مزبور تامين شود آموزشگران باستان نخست دو دسته از مسائل نظرى را كه محورهاى مشخصى دارند در نظر گرفته اند

و يك دسته را به نام طبيعيات و دسته ديگر را به نام رياضيات ناميده اند و سپس هر يك را به علوم جزئى ترى تقسيم كرده اند دسته سومى از مسائل نظرى درباره خدا قابل طرح بوده كه آنها را به نام خدا شناسى يا معرفة الربوبيه نامگذارى نموده اند ولى يك دسته از مسائل عقلى نظرى باقى ماند كه موضوع آنها فراتر از موضوعات ياد شده بود و اختصاصى به هيچيك از موضوعات خاص نداشت

گويا براى اين مسائل نام خاصى را مناسب نديدند و به مناسبت اينكه بعد از طبيعيات مورد بحث قرار مى گرفت آنها را ما بعد الطبيعه يا متافيزيك ناميدند موقعيت اين مسائل نسبت به ساير مسائل علوم نظرى همان موقعيت سماع طبيعى نسبت به علوم طبيعى است و همانگونه كه موضوع آن جسم مطلق قرار داده شده موضوع ما بعد الطبيعه را هم موجود مطلق يا موجود بما هو موجود قرار داده اند تا تنها مسائلى را كه اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پيرامون آن مطرح نمايند هر چند همه اين مسائل شامل همه موجودات نشود

بدين ترتيب علم خاصى به نام ما بعد الطبيعه يا متافيزيك به وجود آمد و بعدا به نام علم كلى يا فلسفه اولى نيز ناميده شد

چنانكه قبلا اشاره كرديم در عصر اسلامى مسائل متافيزيك با مسائل خدا شناسى درهم ادغام شد و به نام الهيات بالمعنى الاعم نامگذارى گرديد و گاهى به مناسبت مسائل ديگرى مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدى انسان و حتى پاره اى از مسائل نبوت و امامت نيز به آنها ضميمه شد

چنانكه در الهيات شفاء ملاحظه مى شود و اگر بنا باشد كه همه اين مسائل به عنوان مسائل اصلى يك علم تلقى شود و بعضى از آنها به صورت تطفل و استطراد نباشد بايد موضوع اين علم را خيلى وسيع در نظر گرفت و شايد تعيين موضوع واحد براى چنين مسائل گوناگون كار آسانى نباشد و به همين جهت تلاشهاى مختلفى براى تعيين موضوع و بيان اينكه همه اين محمولات از عوارض ذاتيه آن هستند انجام گرفته گر چه چندان موفقيت آميز نبوده است

به هر حال امر داير است بين اينكه ساير مسائل نظرى غير از طبيعيات و رياضيات به عنوان علم واحدى در نظر گرفته شود و با تكلف موضوع واحدى براى آنها منظور گردد يا معيار و ملاك همبستگى و وحدت آنها وحدت هدف و غايت قرار داده شود و يا اينكه هر دسته از مسائل كه موضوع مشخصى دارد علم خاصى تلقى گردد و از جمله مسائل كلى وجود تحت عنوان فلسفه اولى مورد بحث واقع شود چنانكه يكى از اصطلاحات خاص فلسفه هم همين است

به نظر مى رسد كه اين وجه مناسبتر است و بنابراين مسائل مختلفى را كه در فلسفه اسلامى تحت عنوان فلسفه و حكمت مطرح مى شود به صورت چند علم خاص تلقى مى كنيم(٢) و به ديگر سخن سلسله اى از علوم فلسفى خواهيم داشت كه همه آنها در روش تعقلى شريكند

ولى فلسفه را بطور مطلق بر فلسفه اولى اطلاق خواهيم كرد و هدف اصلى اين كتاب هم تبيين مسائل آن است ولى چون اثبات آنها متوقف بر مسائل شناخت مى باشد نخست بحث شناخت شناسى را مطرح مى كنيم سپس به بررسى مسائل هستى شناسى و متافيزيك مى پردازيم

تعريف فلسفه

بنابراين كه فلسفه را مساوى با فلسفه اولى يا متافيزيك و موضوع آن را موجود مطلق نه مطلق موجود بدانيم مى توانيم آن را به اين صورت تعريف كنيم علمى را كه از احوال موجود مطلق بحث مى كند يا علمى كه از احوال كلى وجود گفتگو مى كند يا مجموعه قضايا و مسائلى كه پيرامون موجود بما هو موجود مطرح مى شود.(٣)

براى فلسفه ويژگيهايى ذكر شده كه مهمترين آنها از اين قرار است:

١- روش اثبات مسائل آن روش تعقلى است بر خلاف علوم تجربى و علوم نقلى ولى اين روش در منطق خدا شناسى روان شناسى فلسفى و بعضى از علوم ديگر مانند فلسفه اخلاق و حتى در رياضيات نيز به كار گرفته مى شود بنابراين نمى توان آنرا ويژه فلسفه اولى دانست

٢- فلسفه متكفل اثبات مبادى تصديقى ساير علوم است و اين يكى از وجوه نياز ساير علوم به فلسفه مى باشد و از اين روى بنام مادر علوم ناميده مى شود. ٣- در فلسفه معيار باز شناسى امور حقيقى از امور وهمى و اعتبارى به دست مى آيد و از اين روى گاهى هدف اصلى فلسفه شناختن امور حقيقى و تمييز آنها از وهميات و اعتباريات شمرده مى شود ولى بهتر آنست كه آنرا هدف شناخت شناسى بدانيم

٤- ويژگى مفاهيم فلسفى اين است كه از راه حس و تجربه به دست نمى آيد مانند مفاهيم علت و معلول واجب و ممكن مادى و مجرد اين مفاهيم اصطلاحا معقولات ثانيه فلسفى ناميده مى شوند و توضيح آنها در مبحث شناخت شناسى خواهد آمد

با توجه به اين ويژگى مى توان دريافت كه چرا مسائل فلسفى تنها با روش تعقلى قابل اثبات است و چرا قوانين فلسفى از راه تعميم قوانين علوم تجربى به دست نمى آيد

خلاصه

١- مسائل يك علم عبارت است از قضايايى كه موضوعات آنها تحت عنوان جامع كل يا كلى مندرج مى شوند و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع

٢- ممكن است يك عنوان موضوع علم عامى قرار گيرد و با اضافه كردن قيودى به آن موضوعات علوم خاصى در قلمرو آن علم عام پديد آيد و از جمله اين قيود قيد اطلاق است مثلا مطلق جسم موضوع علم عام طبيعى و جسم مطلق موضوع سماع طبيعى و جسمهاى مقيد موضوعات ساير علوم خاص طبيعى را تشكيل مى دهند

٣- پيش از ورود در مباحث هر علمى لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود آن اثبات گردد اگر بديهى نباشد و همچنين لازم است اصولى كه اثبات مسائل آن علم متوقف بر آنها است شناخته شوند و اين همه را مبادى تصورى و تصديقى علم مى نامند

٤- كلى ترين مبادى علوم در فلسفه اولى مورد بحث قرار مى گيرند

٥- موضوع فلسفه به عنوان علم عامى كه شامل همه علوم حقيقى مى شود [مطلق موجود] است ولى موضوع فلسفه به معناى اخص (= متافيزيك) [موجود مطلق] است و مسائل آن قضايايى هستند كه اختصاص به نوع خاصى از موجودات ندارند

٦- فلسفه به معناى اخص عبارت است از علمى كه از احوال كلى وجود و به عبارت ديگر از احوال موجود بما هو موجود بحث مى كند

٧- مفاهيم فلسفه از قبيل معقولات ثانيه فلسفى هستند كه از راه حس و تجربه حسى به دست نمى آيند و از اين روى مسائل آن با روش تجربى قابل اثبات نيستند و نمى توان قوانين فلسفى را از تعميم قوانين علوم تجربى به دست آورد

٨- در فلسفه معيار بازشناسى حقايق از وهميات و اعتباريات به دست مى آيد.

___________________

١- البته بايد پوزيتويستها را استثنا كرد زيرا ايشان معتقدند كه پژوهش علمى فقط در راه كشف چگونگى تحقق پديده ها انجام مى گيرد نه در راه كشف چرايى آنها و اصولا مفاهيم علت و معلول و مانند آنها را مفاهيمى متافيزيكى و غير علمى به حساب مى آورند.

٢- اين مطلب را مى توان از بعضى از سخنان صدر المتالهين بخصوص در اوائل سفر سوم الهيات بالمعنى الاخص و سفر چهارم علم النفس از اسفار استظهار كرد.

٣- انتخاب واژه موجود به جاى وجود اين مزيت را دارد كه با قول كسانى كه قائل به اصالت ماهيت هستند هم كاملا سازگار است و پيش از آنكه اصالت وجود اثبات شود مناسبتر اين است كه موضوع فلسفه چيزى قرار داده شود كه با هر دو قول بسازد.

درس هفتم - موقعيت فلسفه

شامل:

ماهيت مسائل فلسفی، مبادى فلسفه، هدف فلسفه

ماهيت مسائل فلسفى

در درس گذشته تعريفى براى فلسفه ارائه شد و اجمالا به دست آمد كه اين علم از احوال كلى وجود بحث مى كند ولى اين مقدار كافى نيست كه به ماهيت مسائل فلسفى پى ببريم البته شناخت دقيق اين مسائل هنگامى حاصل مى شود كه عملا به بررسى تفصيلى آنها بپردازيم و طبعا هر چه بيشتر در اعماق آنها غور كنيم و احاطه بيشترى پيدا نماييم حقيقت آنها را بهتر درخواهيم يافت ولى قبل از شروع هم اگر بتوانيم دورنماى روشنترى از آنها داشته باشيم بهتر مى توانيم فوايد فلسفه را درك كرده با بصيرت و بينش بيشتر و با شوق و علاقه افزونترى به آموختن آن اقدام كنيم

براى اين منظور نخست با ذكر نمونه اى از مسائل ديگر علوم فلسفى شروع كرده به تفاوت آنها با مسايل ساير علوم اشاره مى كنيم آنگاه به بيان ماهيت فلسفه نخستين و ويژگيهاى مسائل آن مى پردازيم

براى هر انسانى اين سؤال اساسى و حياتى مطرح است كه آيا زندگى او با مرگ پايان مى يابد و بعد از آن جز اجزاء متلاشى شده بدنش چيزى باقى نمى ماند يا پس از مرگ هم حياتى خواهد داشت

روشن است كه پاسخ اين سؤال از عهده هيچيك از علوم تجربى مانند فيزيك، شيمى، زمين شناسى، گياه شناسى، زيست شناسى و مانند آنها برنمى آيد چنانكه محاسبات رياضى و معادلات جبرى هم پاسخى براى اين سؤال ندارند پس علم ديگرى لازم است كه با روش ويژه خود به بررسى اين مساله و مانند آن بپردازد و روشن كند كه آيا انسان همين بدن مادى است يا حقيقت نامحسوس ديگرى به نام روح دارد و به فرض وجود روح؛ آيا پس از مرگ قابل بقاء است يا نه

بديهى است بررسى اينگونه مسائل با روش علوم تجربى ميسر نيست بلكه بايد براى حل آنها از روش تعقلى بهره گيرى شود و طبعا علم ديگرى مى بايد كه چنين مسائل غير تجربى را مورد بررسى قرار دهد و آن علم النفس يا روانشناسى فلسفى است همچنين مسائل ديگرى از قبيل اراده و اختيار كه اساس مسئوليت انسان را تشكيل مى دهد بايد در اين علم اثبات شود

وجود چنين علمى و ارزش راه حلهايى كه ارائه مى دهد در گرو اثبات وجود عقل و ارزش شناختهاى عقلانى است پس بايد علم ديگرى نيز باشد كه به بررسى انواع شناخت و ارزيابى آنها بپردازد تا معلوم شود كه ادراكات عقلى چيست و چه ارزشى را مى تواند داشته باشد و چه مسائلى را مى تواند حل كند و آن نيز يكى ديگر از علوم فلسفى است كه شناخت شناسى ناميده مى شود

در زمينه علوم عملى مانند اخلاق و سياست هم مسائل اساسى و مهمى وجود دارد كه حل آنها از عهده علوم تجربى برنمى آيد و از جمله آنها شناختن حقيقت خير و شر و خوب و بد اخلاقى و ملاك تعيين و تمييز افعال شايسته و ناشايسته است بررسى اينگونه مسائل هم نيازمند به علم يا علوم فلسفى خاصى است كه آنها هم به نوبه خود نيازمند به شناخت شناسى خواهند بود

با دقت بيشتر معلوم مى شود كه اين مسائل با يكديگر ارتباط دارند و مجموعا با مسائل خدا شناسى بستگى پيدا مى كنند خدايى كه روح و بدن انسان و همه موجودات جهان را آفريده است خدايى كه جهان را با نظم خاصى اداره مى كند خدايى كه انسان را مى مى راند و بار ديگر براى پاداش و كيفر زنده مى سازد پاداش و كيفرى كه به كارهاى خوب و بد تعلق مى گيرد كارهاى خوب و بدى كه با اراده و اختيار انجام گرفته باشد و .

شناخت خداى متعال و صفات و افعال او سلسله مسائلى را تشكيل مى دهد كه در علم خدا شناسى [الهيات بالمعنى الاخص] مورد بررسى قرار مى گيرد

اما همه اين مسائل مبتنى بر يك سلسله مسائل كلى تر و عمومى ترى است كه قلمرو آنها امور حسى و مادى را نيز در برمى گيرد از اين قبيل: موجودات در پيدايش و بقاء خودشان نيازمند به يكديگرند و ميان آنها رابطه فعل و انفعال تاثير و تاثر و عليت و معلوليت برقرار است، همه موجوداتى كه در تيررس حس و تجربه انسان قرار دارند زوال پذيرند ولى بايد موجود ديگرى باشد كه امكان زوال نداشته باشد و بلكه به هيچ وجه عدم و نقص راهى به سوى او نيابد دايره هستى منحصر به موجودات مادى و محسوس و همچنين منحصر به موجودات متغير و متحول و متحرك نيست بلكه انواع ديگرى از موجودات هستند كه اين ويژگيها را ندارند و نيازى به زمان و مكان هم نخواهند داشت

بحث درباره اينكه آيا لازمه هستى تغير و تحول و زوال پذيرى و وابستگى است يا نه و به ديگر سخن آيا موجود ثابت و زوال ناپذير و مستقل و ناوابسته هم داريم يا نه بحثى است كه پاسخ مثبت آن به تقسيم موجود به مادى و مجرد ثابت و متغير واجب الوجود و ممكن الوجود و مى انجامد

و تا اينگونه مسائل حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود علوم خدا شناسى و روانشناسى فلسفى و مانند آنها پايه و اساسى نخواهند داشت و نه تنها اثبات اين مسائل محتاج به استدلالات عقلى است بلكه اگر كسى بخواهد آنها را ابطال كند نيز ناگزير است كه روش تعقلى را به كار گيرد زيرا همانگونه كه حس و تجربه به خودى خود توان اثبات اين امور را ندارد توان نفى و ابطال آنها را هم نخواهد داشت

بدين ترتيب روشن شد كه براى انسان يك سلسله مسائل مهم و اصولى مطرح است كه هيچيك از علوم خاص حتى علوم خاص فلسفى پاسخگوى آنها نيستند و بايد علم ديگرى براى بررسى آنها وجود داشته باشد و آن همان متافيزيك يا علم كلى يا فلسفه نخستين است كه موضوع آن اختصاصى به هيچيك از انواع موجودات و ماهيات متعين و مشخص ندارد و ناچار بايد موضوع آن را كلى ترين مفاهيمى قرار داد كه قابل صدق بر همه امور حقيقى و عينى باشد و آن عنوان "موجود" است

البته نه موجود از آن جهت كه مثلا مادى است و نه از آن جهت كه مجرد است بلكه از آن جهت كه موجود است يعنى موجود مطلق يا موجود بما هو موجود و چنين علمى جا دارد كه مادر علوم ناميده شود

مبادى فلسفه

در درس قبل گفته شد كه پيش از پرداختن به حل مسائل هر علمى بايد مبادى آن علم مورد شناسايى قرار گيرند اينك سؤالى مطرح مى شود كه مبادى فلسفه چيست و در چه علمى بايد تبيين شود

پاسخ اين است كه شناخت مبادى تصورى علوم يعنى شناخت مفهوم و ماهيت موضوع علم و مفاهيم موضوعات مسائل آن معمولا در خود علم حاصل مى شود به اين صورت كه تعريف موضوع را در مقدمه كتاب و تعريف موضوعات جزئى مسائل را در مقدمه هر مبحثى بيان مى كنند اما موضوع فلسفه موجود و مفهوم آن بديهى و بى نياز از تعريف است و از اين روى فلسفه نيازى به اين مبدا تصورى ندارد و اما موضوعات مسائل آن مانند ساير علوم در صدر هر مبحثى تعريف مى شود

و اما مبادى تصديقى علوم بر دو قسم است يكى تصديق به وجود موضوع و ديگرى اصولى كه براى اثبات و تبيين مسائل علم از آنها استفاده مى شود اما وجود موضوع فلسفه احتياج به اثبات ندارد زيرا اصل هستى بديهى است و براى هيچ عاقلى قابل انكار نيست دست كم هر كسى به وجود خودش آگاه است و همين قدر كافى است كه بداند مفهوم موجود مصداقى دارد آنگاه درباره ساير مصاديق به بحث و تحقيق بپردازد و بدين ترتيب مسئله اى براى فلسفه پديد مى آيد كه سوفيستها و شكاكان و ايدآليستها از يك سو و ديگر فلاسفه از سوى ديگر در آن اختلاف دارند

و اما قسم دوم از مبادى تصديقى يعنى اصولى كه مبناى اثبات مسائل قرار مى گيرند نيز به دو دسته تقسيم مى شوند يكى اصول نظرى غير بديهى كه بايد در علوم ديگرى اثبات گردد و به نام اصول موضوعه ناميده مى شود و چنانكه قبلا اشاره شد كلى ترين اصول موضوعه در فلسفه اولى اثبات مى گردد

يعنى پاره اى از مسائل فلسفه اصول موضوعه ساير علوم را اثبات مى كنند و خود فلسفه اولى اساسا نيازى به چنين اصول موضوعه اى ندارد هر چند ممكن است در ديگر علوم فلسفى مانند خدا شناسى و روانشناسى فلسفى و فلسفه اخلاق از اصولى استفاده شود كه در فلسفه نخستين يا ديگر علوم فلسفى و يا حتى در علوم تجربى ثابت شده باشد

دسته دوم از اصول قضاياى بديهى و بى نياز از اثبات و تبيين است مانند قضيه محال بودن تناقض و مسائل فلسفه اولى فقط نياز به چنين اصولى دارند ولى اين اصول احتياجى به اثبات ندارند تا در علم ديگرى اثبات شوند بنابراين فلسفه نخستين احتياجى به هيچ علمى ندارد خواه علم تعقلى باشد

يا تجربى يا نقلى و اين يكى از ويژگيهاى مهم اين علم مى باشد البته بايد علم منطق و همچنين شناخت شناسى را استثناء كرد نظر به اينكه استدلال براى اثبات مسائل فلسفى بر اساس اصول منطقى انجام مى گيرد و نيز مبتنى بر اين اصل است كه حقايق فلسفى قابل شناخت عقلانى مى باشد يعنى وجود عقل و توان آن بر حل مسائل فلسفى مفروغ عنه است

ولى مى توان گفت آنچه مورد نياز اساسى فلسفه است همان اصول بديهى منطق و شناخت شناسى است كه در واقع نمى توان آنها را مسائل و محتاج به اثبات بشمار آورد و بياناتى كه درباره آنها مى شود در حقيقت بيانات تنبيهى است توضيح بيشتر اين مطلب در درس يازدهم خواهد آمد

هدف فلسفه

هدف نزديك و غايت قريب و بى واسطه هر علمى آگاهى انسان از مسائلى است كه در آن علم مطرح مى شود و سيراب كردن عطشى است كه بشر بالفطره نسبت به فهميدن و دانستن حقايق دارد زيرا يكى از غرايز اصيل انسان غريزه حقيقت جويى يا حس كنجكاوى سيرى ناپذير و مرز ناشناس است و ارضاء اين غريزه يكى از نيازهاى روانى وى را بر طرف مى كند هر چند اين غريزه در همه افراد بطور يكسان بيدار و فعال نيست ولى در هيچ فردى هم كاملا خفته و بى اثر نمى باشد

ولى معمولا هر علمى فوايد و نتايجى دارد كه مع الواسطه بر آن مترتب مى شود و به نحوى در زندگى مادى و معنوى و ارضاء ساير خواستهاى طبيعى و فطرى انسان اثر مى گذارد مثلا علوم طبيعى زمينه را براى بهره بردارى بيشتر از طبيعت و بهزيستى مادى فراهم مى كنند و با يك واسطه با زندگى طبيعى و حيوانى انسان مربوط مى شوند و علوم رياضى با دو واسطه ما را به اين هدف مى رسانند هر چند ممكن است بنحو ديگرى در زندگى معنوى و بعد انسانى بشر هم اثر بگذارند و آن هنگامى است كه با شناختهاى فلسفى و الهى و توجهات قلبى و عرفانى توام شوند و پديده هاى طبيعت را به صورت آثار قدرت و عظمت و حكمت و رحمت الهى ارائه دهند

رابطه علوم فلسفى با بعد معنوى و انسانى بشر نزديكتر از رابطه علوم طبيعى است و چنانكه اشاره كرديم علوم طبيعى هم به كمك علوم فلسفى با بعد معنوى انسان ارتباط مى يابند اين رابطه بيش از همه در خدا شناسى و سپس در روانشناسى فلسفى و فلسفه اخلاق تجلى مى كند زيرا فلسفه الهى است كه ما را با خداى متعال آشنا مى كند و ما را از صفات جمال و جلال وى آگاه مى سازد و زمينه ارتباط ما را با منبع علم و قدرت و جمال بى نهايت فراهم مى نمايد و علم النفس فلسفى است كه شناخت روح و صفات و ويژگيهاى آنرا ميسر مى كند و ما را از جوهر انسانيت آگاه مى سازد و بينش ما را نسبت به حقيقت خودمان وسعت مى بخشد و به فراسوى طبيعت و ماوراى مرزهاى محدود زمان و مكان رهنمون مى گردد و به ما مى فهماند كه زندگى انسان محدود و محصور در چارچوبه تنگ و تاريك زندگى مادى و دنيوى نيست و فلسفه اخلاق و علم اخلاق است كه راههاى كلى آراستن و پيراستن روح و دل و كسب سعادت ابدى و كمال نهائى را نشان مى دهد

اما چنانكه قبلا اشاره كرديم به دست آوردن همه اين معارف ارزنده و جانشين ناپذير در گرو حل مسائل شناخت شناسى و هستى شناسى است پس فلسفه اولى كليد گنجهاى شايگان و پايان ناپذيرى است كه خوشبختى و بهره مندى جاودانى را نويد مى دهد و ريشه پر بركت شجره طيبه اى است كه انواع فضايل عقلى و روحى و كمالات بى كران معنوى و الهى را به بار مى آورد و بزرگترين نقش را در فراهم كردن زمينه تكامل و تعالى انسان ايفاء مى نمايد

افزون بر اين فلسفه كمك شايانى به طرد وساوس شيطانى و رد مكتبهاى مادى و الحادى انجام مى دهد و شخص را در برابر كژانديشى ها و لغزشها و انحرافات فكرى مصون مى دارد و او را در ميدان نبرد عقيدتى به سلاح شكست ناپذيرى مسلح مى سازد و به وى توان دفاع از بينشها و گرايشهاى صحيح و حمله و هجوم بر افكار باطل و نادرست مى بخشد بنابراين فلسفه علاوه بر نقش اثباتى و سازنده ی بى نظير داراى نقش دفاعى و تهاجمى بى بديلى نيز هست و در گسترش فرهنگ اسلامى و ويرانى فرهنگهاى ضد اسلامى فوق العاده مؤثر مى باشد

خلاصه

١- براى هر انسان آگاهى يك سلسله مسائل اصولى و بنيادى مطرح است كه علوم طبيعى و رياضى پاسخگوى آنها نيستند و تنها علوم فلسفى عهده دار حل و تبيين آنها مى باشند

٢- علوم فلسفى به نوبه خود متكى بر شناخت شناسى و هستى شناسى بوده حل نهائى و ريشه اى مسائل خود را مديون فلسفه و متافيزيك هستند

٣- موضوع فلسفه اولى هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجى بديهى و بى نياز از تعريف و اثبات است

٤- مبادى تصديقى فلسفه را فقط بديهيات اوليه تشكيل مى دهند كه آنها هم نيازى به اثبات ندارند

٥- بنابراين فلسفه نخستين يا متافيزيك تنها علمى است كه مبادى خود را مديون هيچ علم ديگرى نيست بلكه ساير علوم اند كه براى اثبات مبادى تصديقى نيازمند به آن مى باشند و از اين روى بجا است كه آنرا مادر علوم بناميم

٦- هدف نزديك هر علمى ارضاء خواست حقيقت جويى انسان در محدوده مسائل همان علوم است ولى هر علمى مى تواند به نحوى در شؤون مادى و معنوى انسان مؤثر باشد و هدفهاى با واسطه ديگرى را نيز داشته باشد

٧- علوم طبيعى نقش مهمى را در بهزيستى مادى انسان ايفاء مى كنند و علوم رياضى وسيله اى براى پيشرفت و تكامل آنها به شمار مى روند و با كمك علوم الهى مى توانند در بعد معنوى انسان نيز مؤثر باشند

٨- رابطه علوم فلسفى با بعد معنوى انسان نزديكتر است ولى همه آنها نيازمند به فلسفه اولى هستند از اين روى ما بعد الطبيعه را مى توان كليد تكاملات معنوى و سعادت جاودانى بشر به حساب آورد

درس هشتم - روش تحقيق در فلسفه

شامل:

ارزيابى روش تعقلى، تمثيل و استقراء و قياس ،روش تعقلى و روش تجربى، نتيجه گيرى، قلمرو روش تعقلى و روش تجربى