بخش دوم: شناخت شناسى
درس يازدهم مقدمه شناخت شناسى
شامل:
اهميت شناخت شناسى، نگاهى به تاريخچه شناخت شناسى، شناخت در فلسفه اسلامى، تعريف شناخت شناسى
اهميت شناخت شناسى
از بحثهاى مقدماتى روشن شد كه براى انسان به عنوان يك موجود آگاه كه فعاليتهايش از آگاهى نشات مى گيرد يك سلسله مسائل بنيادى مطرح است كه تغافل و شانه خالى كردن از تلاش براى يافتن پاسخهاى صحيح آنها او را از مرز انسانيت خارج كرده به چارپايان ملحق مى سازد
و باقى ماندن در حال شك و دودلى علاوه بر اينكه وجدان حقيقت جويش را خرسند نمى كند و نگرانى از مسئوليت محتمل را رفع نمى نمايد وى را موجودى ايستا و بى تحرك و احيانا خطرناك به بار مى آورد چنانكه راه حلهاى غلط و انحرافى مانند ماديگرى و پوچ انگارى نيز نمى توانند آرامش روانى و خوشبختى اجتماعى را فراهم كنند و ريشه اى ترين عامل مفاسد فردى و اجتماعى را بايد در كژبينى ها و كژانديشى ها جستجو كرد پس چاره اى جز اين نيست
كه با عزمى راسخ و سستى ناپذير به بررسى اين مسائل بپردازيم و از هيچ كوششى در اين راه دريغ نورزيم تا هم پايه هاى زندگى انسانى خود را استوار سازيم و هم ديگران را در اين راه يارى دهيم و از نفوذ انديشه هاى نادرست و رواج مكتبهاى منحرف در جامعه خويش جلوگيرى كنيم
اكنون كه ضرورت تلاش عقلانى و فلسفى كاملا روشن شده و جاى هيچگونه شك و ترديد و وسوسه اى نسبت به آن باقى نمانده و عزيمت بر سير و سلوك در اين مسير را ضرورى و اجتناب ناپذير كرده ايم در نخستين گام با اين سؤال مواجه مى شويم كه آيا عقل بشر توان حل اين مسائل را دارد
اين پرسش هسته مركزى مسائل شناخت شناسى را تشكيل مى دهد و تا مسائل اين بخش حل نشود نوبت به بررسى مسائل هستى شناسى و ديگر علوم فلسفى نمى رسد زيرا تا هنگامى كه ارزش شناخت عقلانى ثابت نشده ادعاى ارائه راه حل واقعى براى چنين مسائلى بيهوده و ناپذيرفتنى است و همواره چنين سؤالى وجود خواهد داشت كه از كجا عقل اين مسئله را درست حل كرده باشد
و درست در اين جا است كه بسيارى از چهره هاى سرشناس فلسفه غرب مانند هيوم و كانت و اگوست كنت و همه پوزيتويست ها لغزيده اند و با نظريات نادرست خود بنياد فرهنگ جوامع غربى را واژگون ساخته اند و حتى دانشمندان علوم ديگر مخصوصا روانشناسان رفتارگرا را به گمراهى كشانده اند و متاسفانه امواج شكننده و تباه كننده اينگونه مكتبها به ديگر نقاط جهان نيز گسترش يافته و جز قله هاى رفيع و صخره هاى سرسخت و آسيب ناپذيرى كه در پناه فلسفه استوار و نيرومند الهى قرار داشته اند ديگران را كمابيش تحت تاثير قرار داده است
بنابراين بايد بكوشيم تا گام نخستين را با استوارى برداريم و سنگ بناى كاخ انديشه فلسفى خود را با استحكام و اتقان هر چه بيشتر به كار گذاريم تا بتوانيم به يارى خداى متعال مراحل ديگر را نيز به شايستگى بپيماييم و به هدف مطلوب برسيم
نگاهى به تاريخچه شناخت شناسى
گرچه شناخت شناسى اپيستمولوژى به عنوان شاخه اى از علوم فلسفى سابقه زيادى در تاريخ علوم ندارد ولى مى توان گفت كه مسئله ارزش شناخت كه محور اصلى مسائل آنرا تشكيل مى دهد از قديمترين دورانهاى فلسفه كمابيش مطرح بوده است و شايد نخستين عاملى كه موجب توجه انديشمندان به اين مسئله شده كشف خطاهاى حواس و نارسايى اين ابزار شناخت براى نمايش دادن واقعيتهاى خارجى بوده است و همين امر موجب شد كه الئائيان بهاى بيشترى به ادراكات عقلى بدهند و ادراكات حسى را قابل اعتماد ندانند
از سوى ديگر اختلافات دانشمندان در مسائل عقلى و استدلالات متناقضى كه هر گروهى براى اثبات و تاييد افكار و آراء خودشان مى كردند به سوفيستها مجال داد كه ارزش ادراكات عقلى را انكار كنند و بقدرى در اين زمينه زياده روى كردند كه اساسا واقعيت خارجى را مورد شك و انكار قرار دادند
از اين پس مسئله شناخت به صورت جدى ترى مطرح شد تا اينكه ارسطو اصول منطقى را به عنوان ضوابطى براى درست انديشيدن و سنجش استدلالها تدوين كرد كه هنوز هم بعد از گذشت بيست و چند قرن مورد استفاده مى باشد و حتى ماركسيستها پس از سالها مبارزه با آن سرانجام آنرا به عنوان بخشى از منطق مورد نياز بشر پذيرفته اند
بعد از دوران شكوفايى فلسفه يونان نوساناتى در ارزشگزارى به ادراكات حسى و عقلى پديد آمد و چنانكه در درسهاى اول اشاره كرديم دو مرتبه ديگر بحران شك گرايى در اروپا رخ داد و بعد از عهد رنسانس و پيشرفت علوم تجربى تدريجا حس گرايى رواج بيشترى يافت چنانكه اكنون هم گرايش غالب همين است هر چند در ميان عقل گرايان هم گهگاه چهره هاى برجسته اى رخ نموده اند
تقريبا نخستين پژوهشهاى سيستماتيك درباره شناخت شناسى در قاره اروپا به وسيله لايب نيتز و در انگلستان به وسيله جان لاك انجام يافت و بدين ترتيب شاخه مستقلى از علوم فلسفى رسما شكل گرفت پژوهشهاى لاك به وسيله اخلافش باركلى و هيوم دنبال شد و مكتب تجربه گرايى ايشان شهرت يافت و تدريجا موقعيت عقل گرايان را تضعيف كرد به طورى كه كانت فيلسوف معروف آلمانى كه در جناح عقل گرايان قرار دارد شديدا تحت تاثير افكار هيوم واقع شد
كانت ارزشيابى شناخت و توان عقل را مهمترين وظيفه فلسفه قلمداد كرد ولى ارزش ادراكات عقل نظرى را تنها در محدوده علوم تجربى و رياضى و در خدمت آنها پذيرفت و نخستين ضربه سهمگين را از ميان عقل گرايان بر پيكر متافيزيك وارد ساخت هر چند قبلا هيوم چهره برجسته مكتب تجربه گرايى آمپريسم حمله سختى را آغاز كرده بود و بعدا هم به وسيله پوزيتويستها به صورت جدى ترى دنبال شد بدين ترتيب تاثير عينى شناخت شناسى در ساير رشته هاى فلسفى و راز انحطاط فلسفه غربى آشكار مى شود
شناخت در فلسفه اسلامى
بر خلاف نوسانات و بحرانهايى كه براى فلسفه غربى بويژه در زمينه شناخت شناسى پيش آمده به طورى كه بعد از گذشت بيست و پنج قرن از طول عمر آن هنوز هم نه تنها بر پايگاه محكم و استوارى دست نيافته بلكه مى توان گفت پايه هايش لرزانتر هم شده است
بر عكس فلسفه اسلامى همواره از موضع نيرومند و استوارى برخوردار بوده و هيچگاه دستخوش تزلزل و اضطراب و بحران نگرديده است و با اينكه كمابيش گرايشهاى مخالفى در كنار آن بوجود آمده و گهگاه فلاسفه اسلامى را درگير كرده ولى پيوسته موضع قاطع ايشان مبنى بر اصالت عقل در مسائل متافيزيكى كاملا محفوظ بوده و بدون اينكه از ارج تجارب حسى بكاهند و اهميت بكار گيرى روش تجربى را در علوم طبيعى انكار كنند
بر استفاده از متد تعقلى در حل مسائل فلسفى تاكيد داشته اند و برخورد با گرايشهاى مخالف و دست و پنجه نرم كردن با منتقدان و جدل پيشگان نه تنها سستى و ضعفى در ايشان پديد نياورده بلكه بر نيرو و توانشان افزوده است و چنين بوده كه درخت فلسفه اسلامى روز بروز شكوفاتر و بارورتر و در برابر حملات دشمنان مقاومتر و آسيب ناپذيرتر شده است و هم اكنون قدرت كامل بر دفاع از مواضع حقه خويش و پيروزى بر هر حريفى را دارد و به خواست خدا با گسترش امكانات براى ارائه و تبيين نظريات اصولى خود محافل فلسفى جهان را فتح و زمينه سيطره فرهنگ اسلامى را بر كل جهان فراهم خواهد كرد
گرايشهايى كه كمابيش آهنگ مخالفت با فلسفه را داشته غالبا از دو منبع مايه مى گرفته ست يكى از ناحيه كسانى كه پاره اى از آراء فلسفى رايج در عصر خودشان را با ظواهر كتاب و سنت ناسازگار مى ديده اند و از بيم آنكه مبادا گسترش اين افكار موجب سستى عقايد مذهبى مردم شود
با آنها به مخالفت برمى خاسته اند و ديگرى از ناحيه عارف مشربانى كه بر هميت سير معنوى تاكيد داشته اند و از ترس اينكه مبادا گرايش فلسفى موجب غفلت و عقب ماندگى از سير قلبى و سلوك عرفانى گردد بهايى به آن نمى داده اند و پاى استدلاليان را چوبين معرفى مى كرده اند
ولى بايد دانست كه دين حقى مانند دين مبين اسلام هيچگاه از ناحيه انديشه هاى فيلسوفان هر چند كاستيها و كژيهايى هم داشته باشد مورد تهديد قرار نخواهد گرفت بلكه با نضج و رشد يافتن فلسفه و گذشت آن از مراحل خامى و ناپختگى حقايق اسلام به وسيله آن جلوه گرتر و حقانيتش آشكارتر مى شود
و فلسفه به صورت خدمتگزار شايسته و جانشين ناپذيرى براى آن در مى آيد كه از يك سوى معارف والاى آنرا تبيين و از سوى ديگر در برابر مكتبهاى انحرافى مهاجم از آن دفاع مى كند چنانكه تا كنون چنين بوده و بعدا به خواست خداى متعال به صورت كاملترى ادامه خواهد يافت
اما سير و سلوك معنوى و عرفانى هيچگاه تضادى با فلسفه الهى نداشته بلكه همواره كمكهايى به آن نموده و بهره هايى از آن دريافت داشته است چنانكه در رابطه فلسفه با عرفان اشاره شد و بايد گفت اينگونه مخالفتها در مجموع براى جلوگيرى از يكسونگرى و افراط و تفريط و براى حفظ مرزهاى هر يك مفيد بوده است
با توجه به ثبات و استحكام و تزلزل ناپذيرى موضع عقل در فلسفه اسلامى ضرورتى براى بررسى تفصيلى مسائل شناخت به صورت منظم و سيستماتيك و به عنوان شاخه مستقلى از فلسفه پيش نيامده و تنها به طرح مسائل پراكنده اى پيرامون شناخت در ابواب مختلف منطق و فلسفه اكتفاء شده است
مثلا در يك باب به مناسبتى به سخن سوفسطائيان و بطلان آن اشاره شده و در باب ديگرى اقسام علم و احكام آنها بيان گرديده است و حتى مساله وجود ذهنى كه يكى از مواضع مناسب براى طرح مسائل شناخت مى باشد تا زمان ابن سينا هم به صورت يك مسئله مستقل مطرح نبوده و بعدا هم تمام اطراف و جوانب آن مورد بررسى و تحقيق فراگير و همه جانبه واقع نشده است
ولى اكنون با توجه به شرايط فعلى كه انديشه هاى غربيان كمابيش در محافل فرهنگى ما نفوذ يافته و بسيارى از مسلمات فلسفه الهى را زير سؤال برده است نمى توان كادر مسائل فلسفه را بسته نگاه داشت و روش سنتى را در طرح و تنظيم مباحث ادامه داد زيرا اين كار علاوه بر اينكه از رشد و تكامل فلسفه به وسيله برخورد با ديگر مكاتب جلوگيرى مى كند روشنفكران ما را هم كه خواه ناخواه با انديشه هاى غربى آشنا شده و مى شوند نسبت به فلسفه اسلامى بدبين مى سازد
و چنين توهمى را در ايشان پديد مى آورد كه اين فلسفه كار آيى خود را از دست داده و ديگر توان هماوردى با ساير مكتبهاى فلسفى را ندارد و در نتيجه روز به روز بر گرايش ايشان به سوى فرهنگهاى بيگانه افزوده مى شود و فاجعه عظيمى را ببار مى آورد چنانكه اين روند در زمان رژيم گذشته در دانشگاههاى كشور خودمان مشهود بود
پس به پاس پيروزى انقلاب اسلامى و به احترام خونهاى پاكى كه در راه آن نثار شده و به حكم وظيفه الهى كه بر عهده ما آمده است مى بايست بر تلاش خودمان در راه تبيين مبانى فلسفه بيفزائيم و آنها را به صورتى عرضه كنيم كه پاسخگوى شبهات مكتبهاى الحادى و انحرافى و تامين كننده نيازمنديهاى عقيدتى اين عصر بوده براى جوانان حقجو و حقيقت پژوه هر چه بيشتر و بهتر قابل فهم و هضم باشد تا آموزش فلسفه اسلامى در سطح وسيعى گسترش يابد و فرهنگ اسلامى را از آسيب پذيرى در برابر انديشه هاى بيگانه بيمه كند
تعريف شناخت شناسى
پيش از آنكه به تعريف علم شناخت شناسى بپردازيم لازم است توضيحى پيرامون واژه شناخت بدهيم اين واژه كه معادل كلمه معرفت در زبان عربى است كاربردهاى مختلفى دارد و عامترين مفهوم آن مساوى با مطلق علم و آگاهى و اطلاع است و گاهى به ادراكات جزئى اختصاص داده مى شود
و زمانى به معناى بازشناسى به كار مى رود چنانكه گاهى هم به معناى علم مطابق با واقع و يقينى استعمال مى گردد درباره معادلهاى خارجى آن نيز بحثهايى از نظر لغت شناسى و ريشه يابى لفظ شده كه نيازى به ذكر آنها نيست
اما شناخت بعنوان موضوع علم شناخت شناسى ممكن است به هر يك از معانى ياد شده يا جز آنها در نظر گرفته شود و در واقع تابع قرار داد است ولى نظر به اينكه هدف از بررسى مسائل شناخت اختصاص به نوع خاصى از آن ندارد بهتر اين است كه همان معناى اعم و مساوى با مطلق علم اراده شود
مفهوم علم يكى از روشنترين و بديهى ترين مفاهيم است و نه تنها نيازمند به تعريف نيست كه اساسا تعريف آن امكان ندارد زيرا مفهوم واضحترى از آن وجود ندارد كه معرف آن واقع شود و عباراتى كه به عنوان تعريف علم و معرفت در كتابهاى منطقى يا فلسفى به كار مى رود تعريف حقيقى نيست و منظور از ذكر آنها يا تعيين مصداق مورد نظر در علم يا در مبحث خاصى است چنانكه منطقيين علم را به حصول صورت چيزى در ذهن تعريف كرده اند و فايده آن تعيين مصداق مورد نظر ايشان يعنى علم حصولى است و يا اشاره به نظريه تعريف كننده درباره بعضى از مسائل هستى شناختى مربوط به آن است چنانكه بعضى از فلاسفه مى گويند علم عبارت است از حضور مجردى نزد مجرد ديگر يا حضور شيئى نزد موجود مجرد تا بدين وسيله نظر خود را درباره تجرد علم و عالم بيان كنند
اگر قرار باشد توضيحى درباره علم و شناخت داده شود بهتر اين است كه بگوييم علم عبارت است از حضور خود شى ء يا صورت جزئى يا مفهوم كلى آن نزد موجود مجرد بايد اضافه كنيم كه لازمه شناخت اين نيست كه هميشه شناسنده غير از شناخته شده باشد بلكه ممكن است در مواردى مانند آگاهى نفس از خودش تعددى بين عالم و معلوم نباشد و در حقيقت در اينگونه موارد وحدت كاملترين مصداق حضور مى باشد
با توضيحى كه درباره واژه شناخت داده شد مى توانيم علم شناخت شناسى را به اين صورت تعريف كنيم : علمى است كه درباره شناختهاى انسان و ارزشيابى انواع و تعيين ملاك صحت و خطاى آنها بحث مى كند.
خلاصه
١- علت پرداختن به مسائل شناخت شناسى قبل از ساير مسائل فلسفى اين است كه تا توان عقل بر حل آنها مورد سؤال باشد جاى بحث درباره آنها نخواهد بود
٢- شايد نخستين عاملى كه موجب توجه به مسئله ارزش شناخت شده كشف خطاهاى حواس بوده كه بر اساس آن فيلسوفان الئايى به شناخت عقلانى در برابر شناخت حسى و تجربه تكيه كردند و سپس سوفسطائيان منكر ارزش شناخت عقلى شدند و بدين ترتيب ضرورت بحث درباره اين مسائل آشكار شد و از جمله تلاشهايى كه در اين زمينه انجام گرفت تدوين قواعد منطق به وسيله ارسطو بود
٣- بحث درباره اصالت حس يا عقل يكى از محورهاى اساسى مسائل فلسفه غربى را تشكيل مى دهد ولى نخستين پژوهشهاى سيستماتيك در اين باره به وسيله لايب نيتز و جان لاك انجام گرفته و سپس كانت كه تحت تاثير افكار هيوم واقع شده بود وظيفه فلسفه را ارزشيابى شناخت دانست و نتيجه گرفت كه شناخت نظرى فقط در زمينه علوم طبيعى و رياضى معتبر است و در زمينه متافيزيك اعتبارى ندارد
٤- فلاسفه اسلامى در عين ارج نهادن به روش تجربى در علوم طبيعى همواره بر ارزش ادراك عقلى تاكيد كرده اند و در اين باره هيچ اختلافى در ميان ايشان پديد نيامده هر چند گرايشهاى مخالف جنبى به وجود آمده است
٥- انگيزه اصلى مخالفت با فلسفه دو چيز بوده است يكى حفظ عقايد دينى در برابر پاره اى از آراى فلسفى رايج در يك عصر خاص و ديگرى اهتمام به سير معنوى و قلبى در برابر سير عقلى و ذهنى
٦- با ثبات موضع عقل در فلسفه اسلامى نيازى به اهتمام به مسائل شناخت شناسى پديد نيامده بدانگونه كه در مغرب زمين پديد آمده است و از اين روى فلاسفه اسلامى به ذكر بعضى از مسائل شناخت در ابواب متفرق فلسفه بسنده كرده اند
٧- ولى با توجه به شيوع بعضى از افكار انحرافى غربى در اين عصر لازم است توجه بيشترى به اين مسائل بشود به گونه اى كه نيازهاى موجود برطرف گردد
٨- مفهوم شناخت بديهى و بى نياز از تعريف است و منظور از آن مطلق علم و آگاهى و اطلاع مى باشد
٩- شناخت و علم عبارت است از حضور خود شى ء يا صورت جزئى يا مفهوم كلى آن نزد موجود مجرد
١٠- شناخت شناسى عبارت است از علمى كه درباره شناختهاى انسانى و ارزشيابى انواع و تعيين ملاك صحت و خطاى آنها بحث مى كند