تفسیر نمونه جلد ۵

تفسیر نمونه7%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26323 / دانلود: 3338
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۵

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

آيه (۱۲) و (۱۳)و ترجمه

( قل لمن ما فى السموت و الارض قل لله كتب على نفسه الرحمة ليجمعنكم إلى يوم القيمة لاريب فيه الذين خسروا أنفسهم فهم لايؤ منون ) (۱۲)( و له ما سكن فى اليل و النهار و هو السميع العليم ) (۱۳)

ترجمه:

۱۲ - بگو از آن كيست آنچه در آسمانها و زمين است بگو براى خدا است، رحمت (و بخشش ) را بر خود حتم كرده (و به همين دليل ) همه شما را بطور قطع در روز قيامت كه در آن شك و ترديدى نيست مجتمع خواهد كرد، تنها كسانى كه سرمايه هاى وجود خويش را از دست دادند و گرفتار خسران شدند ايمان نمى آورند.

۱۳ - و براى او است آنچه در شب و روز قرار دارد و او شنوا و دانا است.

تفسير:

در اين آيه بحث با مشركان همچنان دنبال شده است. در آيات گذشته روى مسئله توحيد و يگانه پرستى تكيه شده بود، اما در اين آيه روى مسئله معاد تكيه شده و با اشاره به اصل توحيد، مسئله رستاخيز و معاد از طريق جالبى تعقيب ميگردد، شكل آيه به صورت سؤ ال و جواب است گوينده سؤ ال و جواب هر دو يكى است كه اين خود يك شيوه زيبا در ادبيات است.

استدلال معاد در اينجا از دو مقدمه تشكيل شده است:

۱ - نخست مى گويد: بگو آنچه در آسمانها و زمين است براى كيست؟

( قل لمن ما فى السموات و الارض ) و بلافاصله به دنبال آن مى گويد: خودت از زبان فطرت و جان آنها پاسخ بده: براى خدا( قل لله ) طبق اين مقدمه همه جهان هستى ملك خدا است و تدبير آن به دست او است.

۲ - پروردگار عالم سرچشمه تمام رحمتها است، او است كه رحمت را بر عهده خويش قرار داده، و مواهب بيشمار، به همه ارزانى ميدارد( كتب على نفسه الرحمة ) .

آيا ممكن است كه چنين خداوندى اجازه دهد رشته حيات انسانها با مرگ به كلى پاره شود و تكامل و حيات ادامه نيابد؟ آيا اين با اصل فياض بودن و رحمت واسعه او مى سازد؟ آيا او در مورد بندگان خود كه مالك و مدبر آنها است ممكن است چنان بيمهرى كند كه بعد از مدتى راه فنا بپويند و تبديل به هيچ و پوچ شوند؟.

مسلما، نه، بلكه رحمت واسعه او ايجاب مى كند كه موجودات مخصوصا انسان را در مسير تكامل پيش ببرد همانطور كه در پرتو رحمت خويش بذر كوچك و بيارزشى را تبديل به درخت تناور و برومند، يا شاخه گل زيبائى ميكند، همانطور كه در پرتو فيض خود نطفه بى ارزش را به انسان كاملى مبدل ميسازد، همين رحمت ايجاب انسان را كه استعداد بقأ و زندگى جاودانى دارد پس از مرگ در لباس حياتى نوين و در عالمى وسيعتر در آورد و در اين سير ابدى تكامل دست رحمتش پشت سر او باشد.

لذا به دنبال اين دو مقدمه مى گويد: به طور مسلم همه شما را در روز رستاخيز، روزى كه هيچگونه شك و ترديدى در آن نيست جمع خواهد كرد( ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ) .

قابل توجه اينكه آيه با سؤ ال و به اصطلاح استفهام تقريرى كه به منظور اقرار گرفتن از طرف مى باشد شروع شده است، و چون اين مطلب هم از نظر فطرت مسلم بوده و هم خود مشركان به آن اعتراف داشته اند كه مالكيت عالم هستى متعلق به بتها نيست، بلكه مربوط به خدا است، بلافاصله خود او پاسخ سؤ ال را ميگويد.

و اين يك روش زيبا در طرح مسائل مختلف محسوب مى شود. موضوع ديگر اينكه براى معاد در جاهاى ديگر از طرق مختلف از طريق قانون عدالت، قانون تكامل، حكمت پروردگار، استدلال شده است اما استدلال به رحمت، استدلال تازهاى است كه در آيه بالا مورد بحث قرار گرفته.

در پايان آيه به سرنوشت و عاقبت كار مشركان لجوج اشاره كرده مى گويد: آنها كه در بازار تجارت زندگى، سرمايه وجود خود را از دست داده اند به اين حقائق ايمان نمى آورند( الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤ منون ) .

چه تعبير عجيبى! گاهى انسان مال يا مقام، يا يكى ديگر از سرمايه هاى خود را از دست مى دهد در اين موارد اگر چه زيان كرده است ولى چيزهائى را از دست داده است كه جزء وجود او نبوده يعنى بيرون از وجود او است، اما بزرگترين زيان كه مى توان نام آن را زيان حقيقى گذاشت زمانى خواهد بود كه انسان اصل هستى خود را از كف دهد و وجود خويش را ببازد.

دشمنان حق و افراد لجوج سرمايه عمر و سرمايه فكر و عقل و فطرت و تمام مواهب روحى و جسمى خويش را كه مى بايست در مسير حق به كار گيرند و به تكامل شايسته خود برسند بكلى از دست ميدهند، نه سرمايهاى ميماند و نه سرمايه دار!.

اين تعبير در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده است و تعبيرات تكان دهندهاى است كه سرانجام دردناك منكران حق و گنهكاران آلوده را روشن مى سازد.

سؤ ال:

ممكن است گفته شود زندگانى ابدى تنها براى مؤ منان مصداق رحمت است ولى براى غير آنها جز زحمت و بدبختى چيز ديگرى نخواهد بود.

پاسخ:

شك نيست كه كار خدا فراهم آوردن زمينه هاى رحمت است او انسان را آفريد، و به او عقل داد، و پيامبران براى رهبرى و راهنمائى او فرستاده و انواع مواهب را در اختيار وى گذارد، و راهى به سوى زندگى جاويدان به روى همگان گشود، اينها بدون استثنأ رحمت است.

حال اگر در طريق به ثمر رساندن اين رحمتها خود انسان راه خويش را كج كند و تمام زمينه هاى رحمت را براى خود تبديل به شكنجه و زحمت نمايد. اين موضوع هيچگونه لطمهاى به رحمت بودن آنها نخواهد زد و تمام سرزنشها متوجه انسانى است كه زمينه هاى رحمت را تبديل به عذاب كرده است.

آيه بعد در حقيقت تكميلى است براى آيه گذشته زيرا در آيه قبل اشاره به مالكيت خداوند نسبت به همه موجودات از طريق قرار گرفتن آنها در افق مكان بود، لذا فرمود خداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد.

اين آيه اشاره به مالكيت او از طريق قرار گرفتن در افق و پهنه زمان است لذا مى گويد: و از آن او است آنچه در شب و روز قرار گرفته است( و له ما سكن فى الليل و النهار ) .

در حقيقت جهان ماده از اين موضوع يعنى زمان و مكان خالى نيست و تمام موجوداتى كه در ظرف زمان و مكان واقع مى شوند يعنى تمامى جهان ماده از آن او هستند، و نبايد تصور شود كه شب و روز مخصوص منظومه شمسى است بلكه تمام موجودات زمين و آسمان داراى شب و روز و بعضى دائما در روز بدون شب، و بعضى در شب بدون روز به سر ميبرند، مثلا در خورشيد دائما روز است زيرا در آنجا روشنائى است و تاريكى وجود ندارد، در حالى كه بعضى از كواكب خاموش و بينور آسمان كه در مجاورت ستارگان قرار ندارند در تاريكى شب جاودانى به سر ميبرند. و آيه فوق همه اينها را شامل مى شود. ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از سكن سكونت به معنى توقف و قرار گرفتن در چيزى است، خواه اينكه آن موجود در حال حركت باشد يا سكون مثلا ميگوئيم: ما در فلان شهر ساكن هستيم يعنى در آنجا استقرار يافته و توقف داريم اعم از اينكه در خيابانهاى شهر در حال حركت باشيم يا در حال سكون.

اين احتمال نيز در آيه وجود دارد كه سكون در اينجا فقط مقابل حركت باشد و از آنجا كه اين دو از امور نسبى هستند ذكر يكى ما را از ديگرى بى نياز ميكند، بنابراين معنى آيه چنين ميشود: آنچه در روز و شب و افق زمان در حال سكون و حركت است همه از آن خدا است.

و در اين صورت آيه ميتواند اشاره به يكى از استدلالات توحيد باشد زيرا حركت و سكون دو حالت عارضى هستند كه به طور مسلم، حادثند و نمى توانند قديم و ازلى باشند چون حركت عبارت است از بودن چيزى در دو زمان مختلف در دو مكان، و سكون بودن چيزى است در دو زمان در يك مكان معين، و بنابراين در ذات حركت و سكون توجه به حالت سابقه نهفته شده است، و ميدانيم چيزى كه قبل از آن حالت ديگرى باشد ازلى نميتواند بوده باشد.

از اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه: اجسام از حركت و سكون خالى نيستند.

و آنچه از حركت و سكون خالى نيست نميتواند ازلى باشد.

بنابراين تمامى اجسام حادثند و چون حادثند نيازمند به آفريدگارند (دقت كنيد).

ولى خداوند چون جسم نيست نه حركت دارد و نه سكون و نه زمان دارد و نه مكان، و به همين جهت ازلى و ابدى است. و در پايان آيه پس از ذكر توحيد اشاره به دو صفت بارز خداوند كرده مى گويد: و اوست شنونده دانا( و هو السميع العليم ) .

اشاره به اينكه وسعت جهان هستى و موجوداتى كه در افق زمان و مكان قرار گرفته اند هيچگاه مانع از آن نيست كه خدا از اسرار آنها آگاه باشد، بلكه سخنان آنها را ميشنود و حتى حركت مورچه ضعيفى را در دل شب تاريك بر سنگ سياه و ظلمانى در اعماق يك دره خاموش و دور افتاده را درك مى كند و از احتياجات او و سايرين با خبر و آگاه است و از اعمال و كارهاى همگى مطلع.

آيه (۱۴) تا (۱۶)و ترجمه

( قل أغير الله أتخذ وليا فاطر السموت و الا رض و هو يطعم و لا يطعم قل إنى أمرت أن أكون أول من أسلم و لا تكونن من المشركين ) (۱۴)( قل إنى أخاف إن عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) (۱۵)( من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين ) (۱۶)

ترجمه:

۱۴ - بگو آيا غير خدا را ولى خود انتخاب كنم در حالى كه او آفريننده آسمانها و زمين است و او است كه روزى مى دهد و از كسى روزى نمى گيرد، بگو من مامورم كه نخستين مسلمان باشم و (خداوند به من دستور داده كه ) از مشركان نباش.

۱۵ - بگو من (نيز) اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب آن روز بزرگ (رستاخيز) ميترسم.

۱۶ - آن كس كه مجازات الهى در آن روز به او نرسد خداوند او را مشمول رحمت خويش ساخته و اين پيروزى آشكارى است

تفسير:

پناهگاهى غير از خدا نيست

بعضى براى آيات فوق شان نزولى نقل كرده اند كه: جمعى از اهل مكه خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و گفتند: اى محمد تو آئين قوم خود را ترك گفتى و ميدانيم كه اين كار عاملى جز فقر ندارد!، ما حاضريم اموال خود را با تو تقسيم كنيم و تو را كاملا ثروتمند نمائيم تا دست از خدايان ما بردارى و به آئين اصلى ما بازگردى آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

البته همانطور كه قبلا گفته شد آيات اين سوره طبق روايات وارده، يكجا در مكه نازل شده بنابراين نميتواند هر يك شان نزول خاصى داشته باشد، ولى در زمانهاى قبل از نزول اين سوره گفتگوها و بحثهائى ميان پيامبر و مشركان وجود داشته است و قسمتى از آيات اين سوره ناظر به آن گفتگوها است، بنابراين هيچ مانعى ندارد كه چنين سخنى ميان پيامبر و مشركان رد و بدل شده باشد و خداوند در اين آيات به آن سخنان اشاره كرده، و پاسخ ميگويد.

به هر حال در اين آيات نيز هدف، اثبات توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى است، مشركان با اينكه آفرينش جهان را مخصوص ‍ ذات خداوند مى دانستند بتها را به عنوان تكيه گاه و پناهگاه براى خود انتخاب كرده بودند و گاه براى هر يك از نيازمنديهاى خود به يكى از بتها تكيه مى كردند به خدايان متعدد: خداى باران، خداى نور، خداى ظلمت، خداى جنگ و صلح، و خداى رزق و روزى قائل بودند و اين همان عقيده ارباب انواع ميباشد كه در يونان قديم نيز وجود داشت.

قرآن براى از بين بردن اين پندار غلط به پيامبر چنين دستور ميدهد: به آنها بگو آيا غير خدا را ولى و سرپرست و پناهگاه خود انتخاب كنم؟ در حالى كه او آفريننده آسمانها و زمين، و روزى دهنده همه موجودات است بدون اينكه خود نيازى به روزى داشته باشد( قل اغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم ) .

بنابراين هنگامى كه آفريننده همه چيز او است، و بدون اتكأ به قدرت ديگرى سراسر جهان هستى را به وجود آورده، و روزى همگان به دست او است، چه دليل دارد كه انسان غير او را ولى و سرپرست و تكيه گاه قرار دهد، اصولا بقيه همه مخلوقند و در تمام لحظات وجود خود به او نيازمندند، چگونه ميتوانند نياز ديگرى را برطرف سازند؟

جالب اينكه در آيه بالا هنگامى كه سخن از آفرينش آسمان و زمين به ميان آورده خدا را به عنوان فاطر معرفى مى كند فاطر از ماده فطور و به معنى شكافتن است. از ابن عباس نقل شده كه مى گويد: معنى فاطر السموات و الارض را آنگاه فهميدم كه دو عرب بر سر چاه آبى با هم نزاع داشتند يكى از آنها براى اثبات مالكيت خود ميگفت: انا فطرتها: من اين چاه را شكافته و احداث كرده ام!

ولى ما امروز معنى فاطر را بهتر از ابن عباس مى توانيم به كمك علوم روز دريابيم زيرا اين تعبير جالبى است كه با دقيقترين نظريات علمى روز با پيدايش جهان هماهنگ است چه اينكه: طبق تحقيقات دانشمندان، عالم بزرگ (مجموعه جهان ) و عالم كوچكتر (منظومه شمسى ) همه در آغاز، توده واحدى بودند كه بر اثر انفجارهاى پى در پى از هم شكافته شدند و كهكشانها و منظومه ها و كرات به وجود آمدند، در آيه (۳۰ سوره انبيأ) اين مطلب با صراحت بيشترى بيان شده آنجا كه مى گويد:( اولم ير الذين كفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما ) : آيا كافران نميدانند آسمان و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از هم جدا كرديم.

نكته ديگرى كه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه: در ميان صفات خدا در اينجا تنها روى اطعام بندگان و روزى دادن آنها تكيه شده است اين تعبير شايد به خاطر آن است كه بيشتر وابستگيها در زندگى مادى بشر بر اثر همين نياز مادى است، همين به اصطلاح خوردن يك لقمه نان است كه افراد را به خضوع در برابر اربابان زر و زور وامى دارد، و گاهى تا سر حد پرستش در مقابل آنها كرنش ‍ ميكنند، قرآن در عبارت بالا مى گويد: روزى شما به دست اوست نه به دست اين گونه افراد و نه به دست بتها، صاحبان زر و زور خود نيازمندند و احتياج به اطعام دارند تنها خدا است كه اطعام مى كند و نياز به اطعام ندارد.

در آيات ديگر قرآن نيز مى بينيم روى مسئله مالكيت خداوند و رازقيت او و فرستادن باران و پرورش گياهان تكيه شده است تا فكر وابستگى به مخلوقات را از مغز افراد بشر به كلى خارج كند.

سپس براى پاسخ گفتن به پيشنهاد كسانى كه از او دعوت مى كردند به آئين شرك، بپيوندد ميگويد: علاوه بر اينكه عقل به من فرمان مى دهد كه تنها تكيه بر كسى كنم كه آفريننده آسمان و زمين ميباشد وحى الهى نيز به من دستور داده است كه نخستين مسلمان باشم و به هيچوجه در صف مشركان قرار نگيرم( قل انى امرت ان اكون اول من اسلم و لا تكونن من المشركين ) .

شك نيست كه قبل از پيامبر اسلام نيز پيامبران ديگر و امت صالح آنها مسلمان بودند و در برابر اراده خدا تسليم، بنابراين هنگامى كه مى فرمايد: من دستور دارم نخستين مسلمان باشم يعنى نخستين مسلمان اين امت. و اين در حقيقت اشاره به يك مطلب مهم تربيتى نيز ميباشد كه هر رهبرى بايد در انجام دستورات مكتب خود از همه افراد پيشقدم تر باشد، او بايد اولين مؤ من به آئين خويش و نخستين عمل كننده، و كوشاترين فرد، و فداكارترين شخص در برابر مكتب خود باشد.

و در آيه بعد براى تاكيد بيشتر روى اين دستور الهى كه از طريق وحى بر پيامبر نازل شده است ميگويد:

من نيز به نوبه خود احساس مسؤ ليت ميكنم و از قوانين الهى به هيچوجه مستثنى نيستم، من نيز اگر از دستور پروردگار منحرف شوم و راه سازشكارى با مشركان را بپيمايم و عصيان و نافرمانى او كنم از مجازات آن روز بزرگ - روز رستاخيز - ترسان و خائفم( قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) .

از اين آيه نيز به خوبى استفاده مى شود كه احساس مسؤ ليت پيامبران بيش از احساس مسؤ ليت ديگران است.

و در آخرين آيه براى اينكه ثابت شود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز بدون تكيه بر لطف و رحمت خدا كارى نميتواند بكند و هر چه هست به دست او است و حتى شخص پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چشم اميدش را به رحمت بيپايان پروردگار دوخته و نجات و پيروزى خود را از او ميطلبد مى گويد: هر كس در آن روز بزرگ از مجازات پروردگار رهائى يابد مشمول رحمت خدا شده است و اين يك موفقيت و پيروزى آشكار است( من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين ) .

اين آيات آخرين درجه توحيد را بيان مى كند و حتى به كسانى كه براى پيامبران در برابر خدا دستگاه مستقلى قائل بودند همانند مسيحيان كه مسيح را ناجى و نجات دهنده ميدانستند، صريحا پاسخ مى دهد كه حتى پيامبران نياز به رحمت او دارند!.

آيه (۱۷) و (۱۸)و ترجمه

( و إن يمسسك الله بضر فلا كاشف له إلا هو و إن يمسسك بخير فهو على كل شى ء قدير ) (۱۷)( و هو القاهر فوق عباده و هو الحكيم الخبير ) (۱۸)

ترجمه:

۱۷ - اگر خداوند زيانى به تو برساند هيچكس جز او نميتواند آن را برطرف سازد و اگر خيرى به تو رساند او بر همه چيز توانا است (و هر نيكى از قدرت او ساخته است )

۱۸ - او است كه بر تمام بندگان خود قاهر و مسلط است و او است حكيم و آگاه.

تفسير:

قدرت قاهره پروردگار

گفتيم هدف اين سوره در درجه اول ريشه كن ساختن عوامل شرك و بت پرستى است، در دو آيه فوق نيز همين حقيقت تعقيب شده است.

نخست مى گويد: چرا شما به غير خدا توجه ميكنيد. و براى حل مشكلات و دفع زيان و ضرر و جلب منفعت به معبودهاى ساختگى پناه ميبريد با اينكه اگر كمترين زيانى به تو برسد برطرف كننده آن، كسى جز خدا نخواهد بود، و اگر

خير و بركت و پيروزى و سعادتى نصيب تو شود از پرتو قدرت او است زيرا او است كه بر همه چيز توانا است( و ان يمسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يمسسك بخير فهو على كل شى ء قدير )

در حقيقت توجه به غير خدا به خاطر اين است كه يا آنها را سرچشمه خيرات و يا برطرف كننده مصائب و مشكلات ميدانند، همانطور كه خضوع تا سر حد پرستش در برابر صاحبان قدرت و زر و زور نيز يكى از اين دو انگيزه را دارد، آيه فوق ميگويد اراده خداوند بر همه چيز حكومت ميكند، اگر نعمتى را از كسى سلب كند و يا نعمتى را به كسى ارزانى دارد هيچ منبع قدرتى در جهان نيست كه بتواند آن را دگرگون سازد، پس چرا در برابر غير خدا سر تعظيم فرود مى آورند؟

تعبير به يمسسك در مورد خير و شر كه از ماده مس گرفته شده اشاره به اين است كه حتى كوچكترين خير و شرى بدون اراده و قدرت او ممكن نيست.

اين موضوع نيز لازم به تذكر است كه: آيه فوق با صراحت كامل عقيده ثنويين (دوگانه پرستان ) را كه قائل به دو مبدأ خير و شر بودند رد مى كند و هر دو را از ناحيه خدا ميداند، ولى در جاى خود گفتهايم كه شر مطلق در جهان وجود ندارد و بنابراين هنگامى كه شر به خدا نسبت داده مى شود منظور امورى است كه به ظاهر سلب نعمت است ولى در واقع و در مورد خود خير است، يا براى بيدار باش و يا تعليم و تربيت و برطرف ساختن غرور و طغيان و خود خواهى و يا به خاطر مصالح ديگر است.

در آيه بعد براى تكميل اين بحث ميگويد: او است كه بر تمام بندگان قاهر و مسلط است( و هو القاهر فوق عباده ) .

قهر و غلبه گرچه يك معنى را ميرسانند ولى از نظر ريشه لغوى با هم تفاوت دارند، قهر و قاهريت به آن نوع غلبه و پيروزى گفته مى شود كه طرف هيچ گونه مقاومتى نتواند از خود نشان دهد. ولى در كلمه غلبه اين مفهوم وجود ندارد و ممكن است بعد از مقاومتهائى برطرف، پيروز گردد، به تعبير ديگر شخص قاهر به كسى مى گويند كه برطرف مقابل آنچنان تسلط و برترى داشته باشد كه مجال مقاومت به او ندهد، درست مانند ظرف آبى كه بر شعله كوچك آتشى ريخته شود كه در دم آن را خاموش كند.

بعضى از مفسران معتقدند كه قاهريت معمولا در جائى به كار برده مى شود كه طرف مقابل موجود عاقلى باشد ولى غلبه اعم است و پيروزيهاى بر موجودات غير عاقل را نيز شامل مى شود.

بنابراين اگر در آيه قبل اشاره به عموميت قدرت خدا در برابر معبودهاى ساختگى و صاحبان قدرت شده، نه به اين معنى است كه او ناچار است مدتى با قدرتهاى ديگر گلاويز شود تا آنها را به زانو در آورد، بلكه قدرت او قدرت قاهره است و تعبير فوق عباده نيز براى تكميل همين معنى است.

با اين حال چگونه ممكن است يك انسان آگاه او را رها كند و به دنبال موجودات و اشخاصى بود كه از خودشان هيچ قدرتى ندارند و حتى قدرت ناچيزشان نيز از ناحيه خدا است.

اما براى اينكه اين توهم پيش نيايد كه خداوند مانند بعضى از صاحبان قدرت ممكن است كمترين سوء استفادهاى از قدرت نامحدود خود كند در پايان آيه مى فرمايد: و با اين حال او حكيم است و همه كارش روى حساب، و خبير و آگاه است و كمترين اشتباه و خطا در اعمال قدرت ندارد( و هو الحكيم الخبير )

در حالات فرعون مى خوانيم كه: به هنگام تهديد بنى اسرائيل به كشتن فرزندان مى گويد: و انا فوقهم قاهرون ما بر سر آنها كاملا مسلطيم يعنى اين قدرت قاهره خود را كه در واقع قدرت ناچيزى بيش نبود دليلى بر ظلم و ستم و عدم اعتنأ به حقوق ديگران ميگرفت، ولى خداوند حكيم و خبير با آن قدرت قاهره منزه تر از آن است كه كمترين ستم و خلافى درباره كوچكترين بندگان روا دارد.

اين نيز ناگفته پيدا است كه منظور از كلمه فوق عباده برترى مقامى است نه مكانى زيرا واضح است خدا مكانى ندارد.

و عجب اين است كه بعضى از مغزهاى معيوب تعبير آيه فوق را دليل بر جسم بودن خداوند گرفته اند در حالى كه شك نيست كه تعبير به فوق براى بيان برترى معنوى خداوند از نظر قدرت بر بندگان ميباشد، حتى در مورد فرعون با اينكه انسانى بود و داراى جسم همين كلمه براى برترى مقامى به كار رفته است نه برترى مكانى (دقت كنيد).

آيه (۱۹) و (۲۰)و ترجمه

( قل أى شى ء أكبر شهدة قل الله شهيد بينى و بينكم و أوحى إلى هذا القرءان لا نذركم به و من بلغ أئنكم لتشهدون أن مع الله ءالهة أخرى قل لا أشهد قل إنما هو إ له وحد و إننى برى ء مما تشركون ) (۱۹)( الذين أتينهم الكتب يعرفونه كما يعرفون أبنأهم الذين خسروا أنفسهم فهم لايؤ منون ) (۲۰)

ترجمه:

۱۹ - بگو بالاترين گواهى، گواهى كيست؟ بگو خداوند گواه ميان من و شما است و (بهترين دليل آن اين است كه ) اين قرآن را بر من وحى كرده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها ميرسد انذار كنم (و از مخالفت فرمان خدا بترسانم ) آيا براستى شما گواهى ميدهيد كه خدايان ديگرى با خدا است؟ بگو من هرگز چنين گواهى نميدهم او است خداوند يگانه يكتا و من از آنچه براى او شريك قرار دادهايد بيزارم.

۲۰ - آنهائى كه كتاب آسمانى به آنان دادهايم بخوبى او را (پيامبر را) ميشناسند همانگونه كه فرزندان خود را ميشناسند، تنها كسانى كه سرمايه وجود خود را از دست داده اند ايمان نمى آورند.

تفسير:

بالاترين شاهد

به طورى كه جمعى از مفسران نقل كرده اند، عده اى از مشركان مكه نزد پيامبر آمدند و گفتند: تو چگونه پيامبرى هستى كه احدى را با تو موافق نمى بينيم حتى از يهود و نصارا درباره تو تحقيق كرديم آنها نيز گواهى و شهادتى به حقانيت تو بر اساس محتويات تورات و انجيل ندادند، لااقل كسى را به ما نشان ده كه گواه بر رسالت تو باشد، آيات فوق ناظر به اين جريان است.

پيامبر مامور مى شود كه در مقابل اين مخالفان لجوج كه چشم بر هم نهاده، و اين همه نشانه هاى حقانيت دعوت او را ناديده گرفته بودند و باز هم مطالبه گواه و شاهد مى كردند بگويد: به عقيده شما بالاترين شهادت، شهادت كيست؟( قل اى شى ء اكبر شهادة ) .

غير از اين است كه بالاترين شهادت، شهادت پروردگار است؟ بگو خداوند بزرگ گواه ميان من و شما است( قل الله شهيد بينى و بينكم ) .

و بهترين دليل آن اين است كه اين قرآن را بر من وحى فرستاده( و اوحى الى هذا القرآن ) .

قرآنى كه ممكن نيست ساخته فكر بشرى آنهم در آن عصر و زمان و در آن محيط و مكان بوده باشد قرآنى كه محتوى انواع شواهد اعجاز ميباشد: الفاظ آن اعجاز آميز و معانى آن اعجازآميزتر، آيا همين يك شاهد بزرگ، دليل بر گواهى خداوند بر حقانيت دعوت من نيست؟

ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه قرآن بزرگترين معجزه و بالاترين گواه صدق دعوى پيامبر است.

سپس به هدف نزول قرآن پرداخته و ميگويد اين قرآن به اين جهت بر من نازل شده است كه شما را و تمام كسانى را كه سخنان من در طول تاريخ بشر و پهنه زمان و در تمام نقاط جهان به گوش آنها ميرسد از مخالفت فرمان خدا بترسانم و به عواقب دردناك اين مخالفت توجه دهم( لانذركم به و من بلغ ) .

اگر مى بينيم در اينجا فقط سخن از انذار و بيم دادن، به ميان آمده - با اينكه معمولا همه جا با بشارت همراه است - به خاطر اين است كه سخن در برابر افراد لجوجى بوده كه اصرار در مخالفت داشته اند.

ضمنا با ذكر كلمه و من بلغ (تمام كسانى كه اين سخن به آنها ميرسد) رسالت جهانى قرآن و دعوت عمومى و همگانى آن را اعلام ميدارد، در حقيقت تعبيرى از اين كوتاهتر و جامعتر براى اداى اين منظور تصور نميشود و دقت در وسعت آن ميتواند هر گونه ابهامى را در مورد عدم اختصاص دعوت قرآن به نژاد عرب و يا زمان و منطقه خاصى برطرف سازد. جمعى از دانشمندان از تعبيراتى مانند تعبير فوق مسئله خاتميت پيامبر را نيز استفاده كرده اند، زيرا طبق تعبير بالا پيامبر مبعوث بوده به تمام كسانى كه گفتارش به آنها ميرسد و اين شامل تمام كسانى مى شود كه تا پايان اين جهان به دنيا قدم ميگذارند.

از احاديثى كه از طرق اهل بيت (عليهما‌السلام ) وارد شده چنين استفاده مى شود كه منظور از ابلاغ قرآن تنها به اين نيست كه عين متن آن به اقوام ديگر برسد حتى وصول ترجمه هاى آن به زبانهاى ديگر نيز در مفهوم آيه وارد است.

در حديثى از امام صادق نقل شده كه درباره آيه فوق سؤ ال شده، حضرت فرمود: بكل لسان يعنى به هر زبان كه باشد.

ضمنا يكى از قوانين مسلم اصول فقه كه قاعده قبح عقاب بلا بيان است نيز از آيه فوق استفاده ميشود.

توضيح اينكه در اصول فقه اثبات شده است مادام كه حكمى به كسى نرسد در برابر آن مسؤ ليتى ندارد (مگر اينكه در فرا گرفتن حكم كوتاهى كرده باشد) آيه فوق نيز ميگويد آنهائى كه سخن من به آنها برسد، در برابر آن مسؤ ليت دارند و به اين ترتيب كسانى كه بدون تقصير به آنها ابلاغ نشده باشد مسؤ ليتى ندارند.

در تفسير المنار از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين نقل شده كه يك دسته از اسيران را نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آوردند، حضرت پرسيد آيا شما را دعوت به اسلام كرده اند؟ گفتند نه، دستور داد آنها را رها كردند، سپس آيه بالا را تلاوت كرد و فرمود: بگذاريد آنها به جايگاه خود باز گردند زيرا حقيقت اسلام به آنها ابلاغ نشده و به سوى آن دعوت نگرديده اند و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه اطلاق كلمه شى ء كه معادل كلمه چيز در فارسى بر خدا جائز است و لكن او چيزى است نه مانند اشيأ ديگر كه مخلوق و محدود باشد بلكه خالق است و نامحدود.

سپس به دنبال اين سخن دستور به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دهد كه از آنها سؤ ال كند آيا براستى شما گواهى ميدهيد كه خدايان ديگرى با خدا است؟( ا ئنكم لتشهدون ان مع الله آلهة اخرى ) بعد ميگويد با صراحت به آنها بگو من هرگز چنين گواهى نميدهم، بگو او است خداوند يگانه و من از آنچه شما براى او شريك قرار دادهايد بيزارم( قل لا اشهد، قل انما هو اله واحد و اننى برى مما تشركون ) .

در حقيقت ذكر اين چند جمله در پايان آيه به خاطر يك نكته مهم روانى است و آن اينكه ممكن است مشركان چنين تصور كنند كه گفتگوهاى آنها شايد تزلزلى در روح پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايجاد كرده باشد و با اميدوارى مجلس را ترك گويند و به دوستان خود بشارت دهند كه شايد محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از اين در دعوت خود تجديد نظر كند، اين جمله ها كه از صراحت و قاطعيت سرشار است اين اميد را به كلى مبدل به ياس مى كند و به آنها نشان ميدهد كه مطلب بالاتر از آن است كه آنها مى پندارند و كمترين تزلزلى در دعوت او پيدا نخواهد شد و تجربه نشان داده كه ذكر اين گونه كلمات قاطع در پايان يك بحث اثر عميقى در رسيدن به نتيجه نهائى دارد

و در آيه بعد به آنها كه مدعى بودند اهل كتاب هيچگونه گواهى درباره پيامبر اسلام نميدهند صريحا پاسخ مى دهد و ميگويد: آنهائى كه كتاب آسمانى بر آنها نازل كرديم به خوبى پيامبر را ميشناسند همانگونه كه فرزندان خود را ميشناسند!( الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم ) .

يعنى نه تنها از اصل ظهور و دعوت او آگاهند بلكه جزئيات و خصوصيات و نشانه هاى دقيق او را نيز ميدانند، بنابراين اگر جمعى از اهل مكه ميگفتند ما مراجعه به اهل كتاب كرده ايم و اطلاعاتى از پيامبر نداشته اند يا واقعا دروغ ميگفتند و تحقيقى نكرده بودند و يا اهل كتاب حقائق را كتمان كرده و به آنها بازگو نميكردند، همانطور كه آيات ديگر قرآن نيز اشاره به كتمان آنها مى كند. (توضيح بيشتر اين موضوع در جلد اول تفسير نمونه صفحه ۳۶۶ ذيل آيه ۱۴۶ سوره بقره گذشت ).

در پايان آيه به عنوان يك نتيجه نهائى اعلام ميدارد: تنها كسانى به اين پيامبر (با اين همه نشانه هاى روشن ) ايمان نمى آورند كه در بازار تجارت زندگى همه چيز خود را از دست داده و سرمايه وجود خود را باخته اند( الذين خسروا انفسهم فهم لايؤ منون ) .

آيه (94) تا (96) و ترجمه

( يأ يها الذين أمنوا ليبلونكم الله بشى ء من الصيد تناله أ يديكم و رماحكم ليعلم الله من يخافه بالغيب فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب ألم ) (94)( يأ يها الذين أمنوا لا تقتلوا الصيد و أنتم حرم و من قتله منكم متعمدا فجزأ مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هديا بلغ الكعبة أ و كفرة طعام مسكين أ و عدل ذلك صياما ليذوق و بال أمره عفا الله عما سلف و من عاد فينتقم الله منه و الله عزيز ذو انتقام ) (95)( أحل لكم صيد البحر و طعامه متعا لكم و للسيارة و حرم عليكم صيد البر ما دمتم حرما و اتقوا الله الذى إليه تحشرون ) (96)

ترجمه:

94 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد خداوند شما را به مقدارى شكار كه (به نزديكى شما مى آيند و) دستها و نيزه هاى شما به آنها مى رسد، مى آزمايد، تا معلوم شود چه كسى از خدا به وسيله ايمان به غيب مى ترسد، و هر كس بعد از آن تجاوز كند مجازات دردناكى خواهد داشت.

95 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد شكار را در حال احرام به قتل نرسانيد و هر كس از شما عمدا آنرا به قتل برساند بايد كفاره اى معادل آن از چهار پايان بدهد، كفارهاى كه دو نفر عادل از شما معادل بودن آنرا تصديق كنند، و به صورت قربانى به (حريم ) كعبه برسد، يا (بجاى قربانى ) اطعام مستمندان كند يا معادل آن روزه بگيرد تا كيفر كار خود را بچشد، خداوند از آنچه در گذشته واقع شده عفو كرده است و هر كس ‍ تكرار كند خداوند از او انتقام مى گيرد و خداوند توانا و صاحب انتقام است.

96 - صيد دريا و طعام آن براى شما حلال است تا شما و مسافران از آن بهره مند شويد، ولى مادام كه محرم هستيد صيد صحرا براى شما حرام است و از (نافرمانى ) خدائى كه به سوى او محشور مى شويد بترسيد.

شأن نزول

بطوريكه در كتاب كافى و بسيارى از تفاسير نقل شده، هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مسلمانان در سال حديبيه براى عمره با حال احرام حركت كردند. در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى روبرو شدند، بطورى كه مى توانستند آنها را با دست و نيزه ها صيد كنند!. اين شكارها بقدرى زياد بودند كه بعضى نوشته اند دوش بدوش مركبها و از نزديك خيمه ها رفت و آمد مى كردند، نخستين آيات فوق در اين هنگام نازل شد و مسلمانان را از صيد آنها بر حذر داشت، و به آنها اخطار كرد كه اين يك نوع امتحان براى آنها محسوب مى شود.

تفسير:

احكام صيد در حال احرام

اين آيات ناظر به يكى از احكام عمره و حج يعنى مساله شكار حيوانات صحرائى و دريائى در حال احرام مى باشد.

نخست اشاره به جريانى كه مسلمانان در سال حديبيه با آن روبرو بودند، كرده، مى گويد: اى كسانيكه ايمان آورده ايد، خداوند شما را با چيزى از شكار مى آزمايد، شكارهائى كه بقدرى به شما نزديك مى شوند كه حتى با نيزه و دست مى توانيد آنها را شكار كنيد( يا ايها الذين آمنوا ليبلونكم الله بشى من الصيد تناله ايديكم و رماحكم ) .

از تعبير آيه چنين استفاده مى شود كه مى خواسته به عنوان يك پيش بينى مردم را از جريانى كه در پيش داشتند آگاه سازد، و نيز معلوم مى شود كه وجود اين همه شكار در دسترس مردم آنجا يك امر بى سابقه بوده است، و اين يك نوع آزمايش الهى براى مسلمانان محسوب مى شده، مخصوصا با توجه به نيازى كه آنها به تهيه غذا از گوشت حيوانات داشته اند، و با توجه به اينكه اين حيوانات به شكل وسوسه انگيزى در اطراف خيمه ها و در گرداگرد آنها رفت و آمد داشته اند، تحمل محروميت از چنين غذاى آماده آنهم در آن عصر و زمان و براى آن مردم مى توانست يك آزمايش بزرگ بوده باشد.

بعضى گفته اند منظور از اين جمله: كه با دست شما قابل صيد خواهند بود، اين است كه با دام و تور مى توانستند آنها را بگيرند، ولى ظاهر آيه اين است كه حقيقتا ممكن بوده آنها را با خود دست شكار كنند.

سپس به عنوان تاكيد مى فرمايد: اين جريان براى آن بوده است كه افرادى كه از خدا با ايمان به غيب مى ترسند، از ديگران شناخته شوند.( ليعلم الله من يخافه بالغيب ) .

همانطور كه در جلد اول صفحه 356 ذيل آيه 143 سوره بقره گفتيم، منظور از تعبير به لنعلم (تا بدانيم ) يا ليعلم (تا خدا بداند) و امثال آن، اين نيست كه خداوند چيزى را نمى دانسته، و مى خواهد بوسيله آزمايش ‍ و امتحان و امثال آن بداند، بلكه منظور اين است كه مى خواهيم به واقعيت علمى خود جامه عمل و تحقق خارجى بپوشانيم، زيرا نيت هاى درونى و آمادگى هاى اشخاص به تنهائى كافى براى تكامل و پاداش و كيفر نيست، بلكه بايد به صورت افعال خارجى پياده شوند تا اين آثار را داشته باشد، (براى توضيح بيشتر به ذيل همان آيه مراجعه فرمائيد).

و در پايان آيه كسانى را كه با اين حكم الهى مخالفت ورزند، تهديد به عذاب دردناك كرده است.( فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم ) .

گر چه جمله اخير از آيه اجمالا دلالت بر تحريم صيد در حال احرام دارد، ولى در آيه بعد با صراحت و قاطعيت بيشتر و بطور عموم فرمان تحريم صيد را در حال احرام صادر كرده، مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حال احرام شكار نكنيد( يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم ) .

آيا تحريم صيد (كه به قرينه آيه بعد شكار صحرائى است ) تمام انواع حيوانات صحرائى را شامل مى شود اعم از حلال گوشت و حرام گوشت يا اختصاص به حلال گوشت دارد؟

در ميان مفسران و فقها در اين زمينه اتفاق نظر نيست، ولى مشهور در ميان فقهأ و مفسرين اماميه عموميت حكم است، و رواياتى كه از طريق اهل بيت (عليهما‌السلام ) وارد شده است اين مطلب را تاييد مى كند، و اما فقهاى اهل تسنن بعضى مانند ابوحنيفه با ما در اين زمينه موافقند، ولى بعضى ديگر مانند شافعى آنرا مخصوص حيوانات حلال گوشت دانسته اند، اما در هر حال حيوانات اهلى را شامل نمى شود، زيرا به حيوانات اهلى صيد و شكار گفته نمى شود. قابل توجه اينكه در روايات ما نه تنها صيد كردن در حال احرام تحريم شده، بلكه حتى كمك كردن و اشاره كردن و نشان دادن صيد در حال احرام تحريم گرديده است.

ممكن است بعضى تصور كنند كه صيد و شكار شامل حيوانات حرام گوشت نمى شود، در حاليكه چنين نيست، زيرا شكار حيوانات به منظورهاى مختلف انجام مى گردد، گاهى به منظور استفاده از گوشت و گاهى پوست و گاهى براى رفع مزاحمت آنها انجام مى گردد، شعر معروفى كه از على (عليه‌السلام ) نقل شده است، نيز مى تواند شاهدى براى تعميم باشد، آنجا كه فرمود:

صيد الملوك ارانب و ثعالب

و اذا ركبت فصيدى الابطال

شكار سلاطين خرگوش و روباه است ولى شكار من به هنگامى كه وارد ميدان نبرد مى شوم، قهرمانانند! (براى توضيح بيشتر در زمينه اقسام و احكام صيدهاى حرام در حال احرام به كتب فقهى مراجعه شود).

سپس به كفاره صيد در حال احرام اشاره كرده، مى گويد: كسى كه عمدا صيدى را به قتل برساند، بايد كفاره اى همانند آن از چهار پايان بدهد (يعنى آن را قربانى كرده و گوشت آن را به مستمندان بدهد).( و من قتله منكم متعمدا فجرأ مثل ما قتل من النعم ) .

در اينجا منظور از مثل آيا همانندى در شكل و اندازه حيوان است، به اين معنى كه مثلا اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شتر مرغ صيد كند، بايد كفاره آنرا شتر انتخاب نمايد، و يا اگر آهو صيد كند، براى كفاره، گوسفند كه تقريبا به اندازه آن است، قربانى نمايد، و يا اينكه منظور از (مثل ) همانندى در قيمت است؟

مشهور و معروف ميان فقهأ و مفسران، همان معنى اول است، و ظاهر آيه نيز با آن سازگارتر مى باشد، چه اينكه با توجه به تعميم حكم نسبت به حيوانات حلال گوشت و حرام گوشت بسيارى از اين حيوانات، قيمت ثابت و مشخصى ندارند، كه بتوان همانند آنرا از حيوانات اهلى انتخاب كرد.

و در هر حال اين در صورتى است كه همانندى از نظر شكل و اندازه براى آن پيدا بشود، و در غير اين صورت چاره اى جز اين نيست كه به نوعى تعيين قيمت براى آن شكار نموده، و همانند آنرا از نظر قيمت از حيوانات اهلى حلال گوشت انتخاب كنند.

و از آنجا كه ممكن است مساله همانندى براى بعضى مورد شك و ترديد واقع شود، قرآن در اين زمينه دستور داده است كه بايد اين موضوع زير نظر دو نفر از افراد مطلع و عادل انجام پذيرد( يحكم به ذوا عدل منكم ) .

و درباره اينكه اين كفاره در كجا بايد ذبح شود، دستور مى دهد كه به صورت قربانى و هدى اهدأ به كعبه شود و به سرزمين كعبه برسد( هديا بالغ الكعبة ) .

ضمنا بايد توجه داشت كه مشهور ميان فقهاى ما اين است كه بايد كفاره صيد حال احرام عمره در مكه ذبح شود و صيد حال احرام حج در منى و قربانگاه، و اين با آيه فوق منافات ندارد، زيرا همانطور كه گفتيم آيه در مورد احرام عمره نازل شده است.

سپس اضافه مى كند كه لازم نيست حتما كفاره به صورت قربانى باشد، بلكه دو چيز ديگر نيز هر يك مى توانند جانشين آن شوند، نخست اينكه معادل پول آن را در راه اطعام مساكين مصرف كند( او كفارة طعام مساكين ) .

و يا معادل آن روزه بگيرد( او عدل ذلك صياما ) .

گر چه در آيه سخنى از تعداد مساكين كه بايد اطعام شوند و تعداد روزهاى روزه به ميان نيامده است، ولى قرار گرفتن اينها در كنار يكديگر از يكسو، و تصريح به لزوم موازنه ميان روزه از سوى ديگر، نشان مى دهد كه منظور آن نيست كه هر چند نفر مسكين را مى خواهد اطعام كند، بلكه منظور آن است به مقدار قيمت قربانى بايد بوده باشد، و اما اينكه معادله ميان روزه و اطعام مسكين چگونه برقرار مى شود از بعضى از روايات استفاده مى شود كه در مقابل هر يك مد طعام (يعنى تقريبا معادل 750 گرم گندم و مانند آن ) يك روز روزه بگيرد، و از پاره اى ديگر از روايات استفاده مى شود در مقابل هر دو مد يك روز روزه بگيرد، و اين در حقيقت به خاطر آن است كه در ماه مبارك رمضان اشخاصى كه قادر بر روزه نيستند بجاى هر روز يك يا دو مد طعام به مستمندان مى دهند (توضيح بيشتر درباره اين موضوع را در كتب فقهى مطالعه فرمائيد).

درباره اينكه آيا شخصى كه مرتكب صيد در حال احرام شده مخير در ميان

اين سه چيز است يا بايد ترتيب را در آن رعايت كند، نخست قربانى نمايد و اگر نتوانست، اطعام مسكين، و اگر آن هم ميسر نشد روزه بگيرد، در ميان مفسران و فقهأ گفتگو است، اما ظاهر آيه تخيير است.

اين كفارات به خاطر آن است كه كيفر كار خلاف خود را ببيند( ليذوق و بال امره ) .

اما از آنجائى كه هيچ حكمى معمولا شامل گذشته نمى شود، تصريح مى كند كه خدا از تخلفاتى كه در اين زمينه در گذشته انجام داده ايد، عفو فرموده است( عفى الله عما سلف ) .

و هر گاه كسى به اين اخطارهاى مكرر و حكم كفاره اعتنا نكند و باز هم مرتكب صيد در حال احرام شود، خداوند از چنين كسى انتقام خواهد گرفت و خداوند توانا است، و به موقع انتقام مى گيرد( و من عاد فينتقم الله منه و الله عزيز ذو انتقام ) .

در ميان مفسران گفتگو است كه آيا كفاره صيد با تكرار آن تكرار مى شود يا نه؟

ظاهر آيه اين است كه در صورت تكرار تنها تهديد به انتقام الهى شده و اگر كفاره نيز تكرار مى شد مى بايست تنها به ذكر انتقام الهى قناعت نشود و تكرار كفاره نيز تصريح گردد، در رواياتى كه از طريق اهلبيت (عليهما‌السلام ) به ما رسيده اين موضوع آمده است.

در آيه بعد پيرامون صيدهاى دريا سخن به ميان آورده، مى گويد: صيد دريا و طعام آن براى شما (در حال احرام ) حلال است( احل لكم صيد البحر و طعامه ) .

در اينكه منظور از طعام چيست؟ بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مراد ماهيانى است كه بدون صيد ميميرند و بروى آب ميمانند، در حالى كه ميدانيم اين سخن درست نيست، زيرا ماهى مرده خوردنش ‍ حرام است، اگر چه در بعضى از روايات اهل تسنن تصريح به حليت آن شده است.

آنچه بيشتر از ظاهر آيه استفاده مى شود اين است كه منظور از طعام همان خوراكى است كه از ماهيان صيد شده ترتيب داده شود، زيرا آيه ميخواهد دو چيز را مجاز كند نخست صيد كردن و ديگر غذاى صيد شده خوردن.

ضمنا از مفهوم اين تعبير فتواى معروفى كه در ميان فقهاى ما وجود دارد، نيز اجمالا استفاده مى شود كه در مورد حيوانات صحرائى نه تنها اقدام به صيد كردن حرام است بلكه خوردن گوشت حيوانات صيد شده نيز مجاز نيست.

سپس به فلسفه اين حكم اشاره كرده مى گويد: اين بخاطر اين است كه شما و مسافران بتوانيد بهره ببريد( متاعا لكم و للسيارة ) .

يعنى بخاطر اينكه در حال احرام براى تغذيه به زحمت نيفتيد و بتوانيد از يكنوع صيد بهره مند شويد، اين اجازه در مورد صيد دريا به شما داده شده است.

و از آنجا كه معمولا مسافران اگر بخواهند ماهى صيد شده را با خود ببرند آن را با نمك آميخته و به صورت ماهى شور در مى آورند، بعضى از مفسران جمله فوق را به اينگونه تفسير كرده اند كه افراد مقيم ميتوانند از ماهى تازه و مسافران از ماهى شور استفاده كنند.

اشتباه نشود اينكه در آيه فوق مى خوانيم صيد دريا براى شما حلال شده مفهومش يك حكم كلى و عمومى درباره صيدهاى دريا نيست، آنچنانكه بعضى پنداشته اند، زيرا آيه نميخواهد اصل حكم صيدهاى دريا را بيان كند، بلكه هدف آيه اين است كه به محرم اجازه دهد صيدهاى دريا كه قبل از احرام براى او حلال بوده در حال احرام از آن استفاده كند، و به تعبير ديگر آيه اصل تشريع قانون را بيان نميكند، بلكه ناظر به خصوصيات قانونى است كه قبلا تشريع شده است، و به اصطلاح در مقام بيان از نظر عموميت حكم نيست، بلكه فقط احكام محرم را بيان ميكند.

ولى بار ديگر به عنوان تاكيد به حكم سابق بازگشته، مى گويد: مادام كه در حال احرام هستيد صيدهاى صحرائى بر شما حرام است( و حرم عليكم صيد البر ما دمتم حرما ) .

و در پايان آيه براى تاكيد تمام احكامى كه ذكر شد مى فرمايد: از خداوندى كه در قيامت در پيشگاه او محشور خواهيد شد بپرهيزيد و با فرمان او مخالفت ننمائيد( و اتقوا الله الذى اليه تحشرون ) .

فلسفه تحريم صيد در حال احرام

ميدانيم حج و عمره از عباداتى است كه انسان را از جهان ماده جدا كرده و در محيطى مملو از معنويت فرو ميبرد.

تعينات زندگى مادى، جنگ و جدالها، خصومتها، هوسهاى جنسى، لذات مادى، در مراسم حج و عمره به كلى كنار ميروند و انسان به يكنوع رياضت مشروع الهى دست ميزند، و به نظر ميرسد كه تحريم صيد در حال احرام نيز به همين منظور است.

از اين گذشته اگر صيد كردن براى زوار خانه خدا كار مشروعى بود، با توجه به اينهمه رفت و آمدى كه هر سال در اين سرزمينهاى مقدس ميشود، نسل بسيارى از حيوانات در آن منطقه كه به حكم خشكى و كم آبى، حيواناتش نيز كم است، بر چيده ميشد، و اين دستور يكنوع حفاظت و ضمانت براى بقاى نسل حيوانات آن منطقه است.

مخصوصا با توجه به اينكه در غير حال احرام نيز صيد حرم، و همچنين كندن درختان و گياهان آن ممنوع است، روشن مى شود كه اين دستور ارتباط نزديكى

با مساله حفظ محيط زيست و نگهدارى گياهان و حيوانات آن منطقه از فنا و نابودى دارد.

اين حكم بقدرى دقيق تشريع شده كه نه تنها صيد حيوانات، بلكه كمك كردن حتى نشان دادن و ارائه صيد به صياد نيز تحريم گرديده چنانكه در روايات وارده از طريق اهل بيت (عليهما‌السلام ) مى خوانيم كه امام صادق (عليه‌السلام ) به يكى از يارانش فرمود: لا تستحلن شيئا من الصيد و انت حرام و لا و انت حلال فى الحرم و لا تدلن عليه محلا و لا محرما فيصطاده و لا تشر اليه فيستحل من اجلك فان فيه فدأ لمن تعمده:

(هرگز چيزى از صيد را در حال احرام حلال مشمر، و همچنين صيد حرم را در غير حال احرام، و نيز صيد را به شخص محرم و غير محرم نشان مده كه آن را شكار كند و حتى اشاره به آن مكن (و دستور مده ) تا به خاطر تو صيد را حلال بشمرد زيرا اين كار موجب كفاره براى شخص متعمد مى شود.)

آيه (97) تا (99)و ترجمه

( جعل الله الكعبة البيت الحرام قيما للناس و الشهر الحرام و الهدى و القلئد ذلك لتعلموا ان الله يعلم ما فى السموت و ما فى الارض و ان الله بكل شى ء عليم ) (97)( اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور رحيم ) (98)( ما على الرسول الا البلغ و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون ) (99)

ترجمه:

97 - خداوند، كعبه، بيت الحرام، را وسيله اى براى سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده و همچنين ماه حرام و قربانيهاى بينشان و قربانيهاى نشاندار، اينگونه احكام (حساب شده و دقيق ) به خاطر آن است كه بدانيد خداوند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ميداند و خداوند به هر چيزى دانا است.

98 - بدانيد خدا داراى مجازات شديد و (در عين حال ) آمرزنده و مهربان است.

99 - پيامبر وظيفه اى جز ابلاغ رسالت (و دستورهاى الهى ) ندارد (و مسئول اعمال شما نيست ) و خدا ميداند چه چيزها را آشكار، و چه چيزها را پنهان ميداريد.

تفسير:

در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه تحريم صيد در حال احرام، بحث ميكرد، در اين آيه به اهميت مكه و اثر آن در سازمان زندگى اجتماعى مسلمانها اشاره كرده، نخست مى فرمايد: خداوند كعبه، بيت الحرام را وسيله اى براى اقامه امر مردم قرار داده است( جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما ) اين خانه مقدس رمز وحدت مردم و مركزى براى اجتماع دلها، و كنگره عظيم براى استحكام پيوندهاى گوناگون ميباشد، و در پرتو اين خانه مقدس و مركزيت و معنويت آن كه از ريشه هاى عميق تاريخى مايه ميگيرد ميتوانند بسيارى از نابسامانيهاى خود را سامان بخشند و كاخ سعادت خود را بر پايه آن استوار سازند، و لذا در سوره آل عمران، خانه كعبه را نخستين خانه اى كه به سود مردم ساخته شده معرفى مينمايد.

حقيقت اين است كه با توجه به وسعت معنى قياما للناس مسلمانان ميتوانند در پناه اين خانه و دستور سازنده حج، همه كار خود را سامان بخشند.

و از آنجا كه اين مراسم بايد در محيطى امن و امان از جنگ و كشمكش و نزاع صورت گيرد اشاره به اثر ماههاى حرام (ماههائى كه جنگ مطلقا در آن ممنوع است ) در اين موضوع كرده، مى فرمايد:( و الشهر الحرام ) .

و نيز نظر به اينكه وجود قربانيهاى بينشان (هدى ) و قربانيهاى نشاندار (قلائد) كه تغذيه مردم را در ايامى كه اشتغال به مراسم حج و عمره دارند تامين كرده و فكر آنها را از اين جهت آسوده ميكند، تاثيرى در تكميل اين برنامه دارد به آنها نيز اشاره كرده، ميگويد( و الهدى و القلائد ) .

و از آنجا كه مجموع اين برنامه ها و قوانين و مقررات حساب شده درباره صيد و همچنين حرم مكه و ماه حرام و غير اينها حكايت از عمق تدبير و وسعت علم چنين قانونگزارى مى كند، در پايان آيه چنين مى گويد: (خداوند اين برنامه هاى منظم را به خاطر اين قرار داد تا بدانيد علم او به اندازهاى وسيع است كه آنچه در آسمانها و زمين است ميداند و از همه چيز - مخصوصا نيازمنديهاى روحى و جسمى بندگانش - با خبر است )( ذلك لتعلموا ان الله يعلم ما فى السماوات و ما فى الارض و ان الله بكل شيى ء عليم ) .

با توجه به آنچه در بالا گفتيم، پيوند آغاز و انجام آيه روشن ميشود، زيرا اين دستورات عميق تشريعى را كسى ميتواند، تنظيم كند كه از عمق قوانين تكوينى آگاه و با خبر باشد، تا كسى از تمام جزئيات زمين و آسمان و آنچه به حكم آفرينش در روح و جسم انسان قرار دارد آگاه نباشد نميتواند چنين احكامى را پيش بينى كند، زيرا قانونى صحيح و سازنده است كه هماهنگ با قانون خلقت و فطرت باشد.

سپس در آيه بعد براى تاكيد دستورات گذشته و تشويق مردم به انجام آنها و تهديد مخالفان و معصيت كاران مى فرمايد: بدانيد خدا شديدالعقاب و نيز غفور و رحيم است( اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور رحيم ) .

و اينكه مى بينيم در آيه فوق، شديد العقاب بر غفور رحيم مقدم داشته شده شايد اشاره به اين است كه مجازات خداوند را با تمام شدتى كه دارد ميتوان با آب توبه شست و مشمول مغفرت و رحمت خدا گشت.

و باز براى تاكيد بيشتر مى گويد: مسئول اعمال شما خودتان هستيد و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مسئوليتى جز ابلاغ رسالت و رساندن دستورات خدا ندارد( و ما على الرسول الا البلاغ ) .

و در عين حال خداوند از نيات شما، و از كارهاى آشكار و پنهانى همگى آگاه و با خبر است( و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون ) .

اهميت كعبه

كعبه كه در اين آيات و آيات گذشته دو بار ذكر شده در اصل از ماده كعب به معنى برآمدگى پشت پا است، سپس به هر نوع بلندى و برآمدگى اطلاق شده. و اگر به مكعب نيز مكعب گفته مى شود به خاطر آن است كه از چهار طرف داراى برآمدگى است و اينكه به زنانى كه تازه سينه آنها برجستگى پيدا كرده كاعب (جمع آن كواعب ) گفته مى شود نيز به همين جهت است.

بهر حال اين كلمه (كعبه ) هم اشاره به بلندى ظاهرى خانه خدا است و هم رمزى از عظمت و بلندى مقام آن ميباشد.

كعبه تاريخچه بسيار طولانى و پر حادثه اى دارد و در هر حال تمام اين حوادث از عظمت و اهميت آن سرچشمه ميگيرد.

اهميت كعبه به اندازه اى است كه ويران كردن آن در روايات اسلامى در رديف قتل پيامبر و امام قرار گرفته، نگاه كردن به آن، عبادت، و طواف گرد آن از بهترين اعمال است، حتى در روايتى از امام باقر (عليه‌السلام ) ميخوانيم كه فرمود: لا ينبغى لاحد ان يرفع بنائه فوق الكعبه: شايسته نيست كسى خانه خود را برتر از كعبه بسازد.

ولى بايد توجه داشت كه اهميت و احترام كعبه هرگز به خاطر ساختمان آن نيست، زيرا به گفته امير مومنان على (عليه‌السلام ) در نهج البلاغه در خطبه قاصعه خداوند خانه خود را در يكى از سرزمينهاى خشك و سوزان و ميان كوههاى خشن قرار داده است و دستور داده از مصالح بسيار ساده اى آن را بنا كنند، از سنگهاى عادى و معمولى ولى از آنجا كه خانه كعبه قديمى ترين و پرسابقه ترين مركز توحيد و پرستش خدا است و نقطه تمركزى براى توجه ملتها و اقوام مختلف است، اينهمه اهميت در پيشگاه خدا يافته است.

آيه (100)و ترجمه

( قل لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثرة الخبيث فاتقوا الله ياولى الالبب لعلكم تفلحون ) (100)

ترجمه:

100 - بگو (هيچگاه ) ناپاك و پاك مساوى نيستند اگر چه كثرت ناپاكها تو را به شگفتى بيندازد، از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد، تا رستگار شويد.

تفسير:

اكثريت دليل پاكى نيست

در آيات گذشته سخن از تحريم مشروبات الكلى و قمار و انصاب و از لام و صيد كردن در حال احرام بود، از آنجا كه بعضى از افراد ممكن است براى ارتكاب اينگونه گناهان عمل اكثريت را در پاره اى از محيطها دستاويز قرار دهند و به بهانه اينكه مثلا اكثريت مردم فلان شهر شراب مى نوشند و يا آلوده قمارند، و يا اينكه اكثريت مردم در فلان شرائط به تحريم صيد و مانند آن اعتنا نمى كنند، از انجام اين دستورها سر باز زنند و آنها را به دست فراموشى بسپارند، براى اينكه اين بهانه در اين مورد و در تمام موارد از اينگونه افراد به كلى گرفته شود خداوند يك قاعده كلى و اساسى را در يك عبارت كوتاه بيان كرده، مى فرمايد: بگو اى پيامبر! هيچگاه ناپاك و پاك يكسان نخواهد بود، اگر چه فزونى ناپاك و كثرت آلوده ها ترا به شگفتى فرو برد!( قل لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثرة الخبيث ) .

بنابراين خبيث و طيب در آيه فوق به معنى هر گونه موجود ناپاك و پاك است اعم از غذاهاى پاك و ناپاك، افكار پاك و ناپاك است

و در پايان آيه انديشمندان و صاحبان عقل و هوش را مخاطب ساخته و تاكيد مى كند كه از خدا بپرهيزيد تا رستگار شويد.( فاتقوا الله يا اولى الالباب لعلكم تفلحون ) .

اما اينكه در آيه ظاهرا توضيح واضحى بيان شده از اين نظر است كه ممكن است، كسى خيال كند عوارضى از قبيل فزونى طرفداران پليدى و به اصطلاح اكثريت باعث آن شود، كه چيز ناپاك در رديف پاك قرار گيرد، چنانكه ملاحظه كرده ايد، گاهى بعضى از مردم تحت تاثير انبوه جمعيت و تمايلات اكثريت قرار گرفته و تصور مى كنند، اگر اكثريت بهر مطلبى تمايل پيدا كرد، اين نشانه قطعى و بدون چون و چراى درستى آن مطلب است، در حالى كه چنين نيست و مواردى كه اكثريت اجتماعات گرفتار اشتباهات روشن شده اند بسيار زياد است، در واقع آنچه براى شناسائى خوب از بد (خبيث از طيب ) لازم است اكثريت كيفى است نه اكثريت كمى، يعنى افكار قويتر و والاتر و عاليتر و انديشه هاى تواناتر و پاكتر لازم است نه كثرت نفرات طرفدار.

اين مساله شايد با مذاق بعضى از مردم امروز سازگار نباشد كه بر اثر تلقينات و تبليغاتى كوشش شده، هميشه تمايلات اكثريت را به عنوان يك مقياس سنجش نيك از بد بخورد آنها بدهند، تا آنجا كه باور كرده اند، حق يعنى چيزى كه اكثريت بپسندد، و خوب چيزى است كه اكثريت به آن مايل باشد در حالى كه چنين نيست.

و بسيارى از گرفتاريهاى مردم دنيا بر اثر همين طرز تفكر است.

آرى اگر اكثريت از رهبرى صحيح و تعليمات درستى بهره مند گردد و به اصطلاح يك اكثريت بتمام معنى رشيد شود، آنگاه ممكن است تمايلات او مقياسى براى سنجش خوب و بد باشد، نه اكثريتهاى رهبرى نشده و غير رشيد.

در هر حال قرآن در آيه مورد بحث، اشاره اى به اين واقعيت كرده و ميفرمايد:

هرگز زيادى بدان و ناپاكان شما را بشگفتى در نياورد و در موارد ديگر بيش از ده بار فرموده: و لكن اكثر الناس لا يعلمون: كار اكثر مردم از روى علم و دانش نيست!.

ضمنا بايد توجه داشت كه اگر در آيه كلمه خبيث بر طيب مقدم داشته شده است به خاطر آن است كه در آيه مورد بحث روى سخن با كسانى است كه فزونى خبيث را دليل بر اهميت آن ميگيرند و بايد به آنها پاسخ گفته شود، و به آنها گوشزد ميكند، كه ملاك خوبى و بدى در هيچ مورد كثرت و قلت و اكثريت و اقليت نيست، بلكه در همه جا و همه وقت پاكى بهتر از ناپاكى است، و صاحبان عقل و انديشه هيچگاه فريب كثرت را نمى خورند، همواره از پليدى دورى مى كنند، اگر چه تمام افراد محيطشان آلوده باشند، و به سراغ پاكيها ميروند اگر چه تمام افراد محيط با آن مخالفت ورزند.


7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27