تفسیر نمونه جلد ۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 24798
دانلود: 2997


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24798 / دانلود: 2997
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 5

نویسنده:
فارسی

آيه (29) تا (31)و ترجمه

( و قالوا إن هى إلا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ) (29)( و لو ترى إذ وقفوا على ربهم قال أليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ) (30)( قد خسر الذين كذبوا بلقأ الله حتى إذا جأتهم الساعة بغتة قالوا يحسرتنا على ما فرطنا فيها و هم يحملون أوزارهم على ظهورهم ألا سأ ما يزرون ) (31)( و ما الحيوة الدنيا إلا لعب و لهو و للدار الاخرة خير للذين يتقون أفلا تعقلون ) (32)

ترجمه:

29 - آنها گفتند: چيزى جز اين زندگى دنيا نيست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد.

30 - اگر آنها را به هنگامى كه در پيشگاه (دادگاه عدل ) پروردگارشان ايستاده اند به بينى كه به آنها گفته مى شود آيا اين حق نيست؟ مى گويند: آرى قسم به پروردگار ما (حق است )، مى گويد پس مجازات را بچشيد در برابر آنچه انكار مى كرديد!

31 - آنها كه لقاى پروردگار را انكار كردند مسلما زيان ديدند، (و اين انكار ادامه مى يابد) تا هنگامى كه ناگهان قيامت فرا مى رسد مى گويند: اى افسوس كه درباره آن كوتاهى كرديم، و آنها (بار سنگين ) گناهانشان را بر دوش مى كشند، چه بد بارى بر دوش خواهند داشت.

32 - و زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست، و سراى آخرت براى آنها كه پرهيزگارند بهتر است آيا نمى انديشيد.

تفسير:

در تفسير آيه اول دو احتمال وجود دارد، يكى اينكه دنباله سخنان مشركان لجوج و سخت باشد كه به هنگام مشاهده صحنه هاى رستاخيز آرزو مى كنند بار ديگر بدنيا باز گردند و جبران كنند، ولى قرآن مى گويد اگر اينها باز گردند نه تنها بفكر جبران نخواهند بود و به كارهاى خود ادامه خواهند داد، بلكه اساسا رستاخيز و قيامت را هم انكار خواهند كرد، و با نهايت تعجب خواهند گفت: (زندگى تنها همين زندگى دنياست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد!)

( و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ) .

احتمال ديگر اينكه آيه بحث جداگانه اى را درباره جمعى از مشركان كه معاد را بكلى انكار مى كردند بازگو مى كند، زيرا در ميان مشركان عرب جمعى بودند كه عقيده به معاد نداشتند، در حالى كه بعضى ديگر به نوعى از معاد ايمان داشتند.

در آيه بعد قرآن به سرنوشت آنها در روز رستاخيز اشاره كرده، و مى گويد: (اگر آنها را مشاهده كنى در آن هنگام كه در پيشگاه پروردگارشان ايستاده اند و به آنها گفته مى شود، آيا اين حق نيست؟)( و لو ترى اذ وقفوا على ربهم قال اليس هذا بالحق ) .

آنها در پاسخ خواهند گفت آرى، سوگند بپروردگار ما، اين حق است( قالوا بلى و ربنا ) .

بار ديگر به آنها گفته مى شود پس بچشيد مجازات را به خاطر اينكه آنرا انكار مى كرديد و كفر مى ورزيديد!( قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ) .

مسلما منظور از (وقوف در برابر پروردگار) اين نيست كه خداوند مكانى داشته باشد، بلكه به معنى ايستادن در برابر صحنه هاى مجازات او است - همانطور كه بعضى از مفسران گفته اند - و يا كنايه از حضور در دادگاه الهى است، همانطور كه انسان بهنگام نماز مى گويد من در برابر خداوند ايستاده ام.

در آيه بعد اشاره به خسران و زيان منكران معاد و رستاخيز كرده مى فرمايد: آنها كه ملاقات پروردگار را انكار كردند مسلما گرفتار زيان شدند( قد خسر الذين كذبوا بلقأ الله ) .

منظور از ملاقات پروردگار همانطور كه قبلا اشاره شد يا ملاقات معنوى و ايمان شهودى است، (شهود باطنى ) و يا ملاقات صحنه هاى رستاخيز و پاداش و جزاى او است.

سپس مى گويد اين انكار براى هميشه ادامه نخواهد يافت، و تا زمانى خواهد بود كه (ناگهان رستاخيز بر پا شود، و آنها در برابر اين صحنه هاى وحشتناك قرار گيرند و نتائج اعمال خود را با چشم خود ببينند، در اين موقع فرياد آنها بلند مى شود: اى واى بر ما چقدر كوتاهى درباره چنين روزى كرديم؟!)( حتى اذا جائتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها ) .

منظور از ساعة روز قيامت است و بغتة به معنى اين است كه بطور ناگهانى و جهش آسا كه هيچكس جز خدا وقت آنرا نمى داند واقع مى شود، و علت انتخاب اين نام (ساعة ) براى روز قيامت يا بخاطر آن است كه با سرعت حساب مردم در آن ساعت انجام مى گيرد، و يا اشاره به ناگهانى وقوع آن است كه در ساعتى برق آسا مردم از جهان برزخ منتقل به عالم قيامت مى شوند.

حسرت به معنى تاسف بر چيزى است ولى عرب هنگامى كه زياد متاثر شود خود (حسرت ) را مخاطب قرار داده و مى گويد: يا حسرتنا: گويا شدت حسرت چنان است كه بصورت موجودى در مقابل او مجسم شده است!

سپس قرآن مى گويد: (آنها بار گناهانشان را بر دوش دارند)( و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم ) .

(اوزار) جمع (وزر) به معنى بار سنگين است و در اينجا منظور از آن گناهان است و اين آيه مى تواند يكى از دلائل تجسم اعمال بوده باشد زيرا مى گويد آنها گناهان خود را بر دوش مى كشند.

و نيز مى تواند كنايه اى از سنگينى بار مسئوليت بوده باشد زيرا مسئوليتها همواره تشبيه به بار سنگين مى شود.

و در پايان آيه مى فرمايد چه بد بارى بر دوش مى كشند( ألا سأ ما يزرون ) در آيه فوق سخنى از خسران و زيان منكران معاد به ميان آمده، دليل اين موضوع روشن است زيرا ايمان به معاد علاوه بر اينكه انسان را آماده براى زندگى سعادتبخش جاويدان مى كند و او را بتحصيل كمالات علمى و عملى دعوت مى نمايد اثر عميقى در كنترل انسان در برابر آلودگى و گناهان دارد و در بحثهاى مربوط به معاد اثر سازنده آنرا از نظر فردى و اجتماعى به خواست خدا توضيح خواهيم داد.

سپس براى بيان موقعيت زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت چنين مى گويد: زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست( و ما الحياة الدنيا الالعب و لهو ) .

بنابراين آنها كه تنها به دنيا دل بسته اند و جز آن نمى جويند و نمى طلبند در واقع كودكان هوسبازى هستند كه يك عمر ببازى و سرگرمى پرداخته و از همه چيز بيخبر مانده اند!.

تشبيه زندگى دنيا به بازى و سرگرمى از اين نظر است كه بازيها و سرگرميها معمولا كارهاى توخالى و بى اساس هستند كه از متن زندگى حقيقى دورند، نه آنها كه در بازى پيروز ميشوند نه آنها كه شكست مى خورند شكست يافته اند زيرا پس از پايان بازى همه چيز بجاى خود بازمى گردد!

بسيار ديده مى شود كه كودكان دور هم مى نشينند و بازى را شروع مى كنند يكى را (امير) و ديگرى را (وزير) و يكى را (دزد) و ديگرى را (قافله ) اما ساعتى نمى گذرد كه نه خبرى از امير است و نه وزير، و نه دزد و نه قافله، و يا در نمايشنامه هائى كه بمنظور سرگرمى انجام مى شود صحنه هائى از جنگ يا عشق يا عداوت مجسم مى گردند اما پس از ساعتى خبرى از هيچكدام نيست.

دنيا به نمايشنامه اى مى ماند كه بازيگران آن، مردم اين جهانند، و گاه اين بازى كودكانه حتى عاقلان و فهميده ما را بخود مشغول مى دارد اما چه زود پايان اين سرگرمى و نمايش اعلام مى گردد.

لعب (بر وزن لزج ) در اصل از ماده لعاب (بر وزن غبار) به معنى آب دهان است كه از لبها سرازير گردد، و اينكه بازى را لعب مى گويند، بخاطر آن است كه همانند ريزش لعاب از دهان است كه بدون هدف انجام مى گيرد.

سپس زندگانى سراى ديگر را با آن مقايسه كرده مى فرمايد: (سراى آخرت براى افراد با تقوا بهتر است آيا انديشه و تعقل نمى كنيد)( و للدار الاخرة خير للذين يعقون افلا تعقلون ) .

زيرا حياتى است جاويدان و فناناپذير در جهانى وسيعتر و سطح بسيار بالاتر، در عالمى كه سر و كار آن با حقيقت است نه مجاز، و با واقعيت است نه خيال، در جهانى كه نعمتهايش با درد و رنج آميخته نيست، و سراسر نعمت خالص است بيدرد و رنج.

از آنجا كه درك اين واقعيات، با توجه به مظاهر فريبنده دنيا، براى غير انديشمندان ممكن نيست لذا روى سخن در پايان آيه بچنين افراد شده است. در حديثى از هشام بن حكم از امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) نقل شده كه چنين فرمود: (اى هشام خداوند عاقلان را اندرز داده و نسبت به آخرت علاقمند ساخته و گفته است زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست، و سراى آخرت براى افراد با تقوا بهتر است آيا فكر و عقل خود را بكار نمى اندازيد؟.)

شايد نياز بتذكر نداشته باشد كه هدف از اين آيات مبارزه با وابستگى و دلبستگى بمظاهر جهان ماده و فراموش كردن مقصد نهائى آن است، و گرنه آنها كه دنيا را وسيله اى براى سعادت قرار داده اند در حقيقت جستجوگران آخرتند نه دنيا.

آيه (33) و (34) و ترجمه

( قد نعلم إنه ليحزنك الذى يقولون فإنهم لا يكذبونك و لكن الظلمين بايت الله يجحدون ) (33)( و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا و أوذوا حتى أتئهم نصرنا و لا مبدل لكلمت الله و لقد جأك من نباى المرسلين ) (34)

ترجمه:

33 - ميدانيم كه گفتار آنها تو را غمگين مى كند ولى (غم مخور و بدان ) آنها تو را تكذيب نمى كنند بلكه ظالمان آيات خدا را انكار مى نمايند!. 34 - پيامبرانى پيش از تو نيز تكذيب شدند و در برابر تكذيبها صبر و استقامت كردند، و (در اين راه ) آزار ديدند تا هنگامى كه يارى ما به آنها رسيد (تو نيز چنين باش، و اين يكى از سنتهاى الهى است ) و هيچ چيز نميتواند سنن خدا را تغيير دهد و اخبار پيامبران به تو رسيده

تفسير:

همواره در راه مصلحان مشكلات بوده

شك نيست كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در گفتگوهاى منطقى و مبارزات فكرى كه با مشركان لجوج و سرسخت داشت گاهى از شدت لجاجت آنها و عدم تاثير سخن در روح آنان و گاهى از نسبتهاى ناروائى كه به او مى دادند غمگين و اندوهناك مى شد، خداوند بارها در قرآن مجيد پيامبرش را در اين مواقع دلدارى مى داد، تا با دلگرمى و استقامت بيشتر، برنامه خويش را تعقيب كند، از جمله در نخستين آيه فوق ميفرمايد ما ميدانيم كه سخنان آنها تو را محزون و اندوهگين ميكند( قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون ) .

ولى بدان كه آنها تو را تكذيب نمى كنند و در حقيقت آيات ما را انكار مى كنند و بنابراين طرف آنها در حقيقت ما هستيم نه تو( فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات الله يجحدون ) .

و نظير اين سخن در گفتگوهاى رائج ميان ما نيز ديده مى شود كه گاهى شخص (برتر) به هنگام ناراحت شدن نماينده اش به او مى گويد: غمگين مباش طرف آنها در واقع منم و اگر مشكلى ايجاد شود براى من است نه براى تو، و به اين وسيله مايه تسلى خاطر او را فراهم مى سازد.

در تفسير آيه فوق مفسران احتمالات ديگرى نيز داده اند، ولى ظاهر آيه همان است كه در بالا گفتيم.

اين احتمال نيز از جهتى قابل ملاحظه است كه: منظور از آيه اين است كه (مخالفان تو در حقيقت به صدق و راستى تو معتقدند، و در حقانيت دعوتت شك ندارند، اگر چه ترس از به خطر افتادن منافعشان مانع از تسليم در مقابل حق مى شود و يا تعصب و لجاجت اجازه قبول به آنها نميدهد.)

از تواريخ اسلامى نيز استفاده مى شود كه حتى مخالفان سرسخت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در باطن به صدق و راستى او در دعوتش معتقد بودند از جمله اينكه نقل كرده اند كه روزى ابوجهل با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ملاقات كرد و با او مصافحه نمود كسى به او اعتراض كرد، چرا با اين مرد مصافحه مى كنى؟ گفت به خدا سوگند مى دانم كه او پيامبر است و لكن ما زمانى تابع عبد مناف بوده ايم! (يعنى پذيرفتن دعوت او سبب مى شود كه ما تابع قبيله آنان شويم )، و نيز نقل شده كه شبى ابوجهل و ابوسفيان و اخنس ‍ بن شريق كه از سران سرسخت مشركان بودند هر كدام به طور مخفيانه كه هيچكس متوجه او نشود، و حتى اين سه نفر از حال يكديگر هم با خبر نبودند، براى شنيدن سخنان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در گوشه اى خزيده تا صبح تلاوت آيات قرآن را مى شنيدند، هنگامى كه سپيده صبح دميد، پراكنده شدند، اما در راه بازگشت به هم رسيدند و هر كدام عذر خود را براى ديگرى شرح مى داد، سپس عهد كردند كه اين كار را تكرار نكنند زيرا اگر جوانان قريش از آن آگاه گردند سبب گرايش آنها به محمد خواهد شد.

شب ديگر هر كدام به گمان اينكه رفقايش آنشب نخواهد آمد براى شنيدن آيات قرآن به نزديكى خانه پيامبر و يا مجمعى كه مسلمانان داشتند آمد اما هنگام صبح باز سر آنان بر يكديگر فاش شد و به سرزنش يكديگر پرداختند و مجددا عهد و پيمان بستند كه اين آخرين بار بوده باشد.

ولى اتفاقا اين كار در شب سوم باز تكرار شد، صبح (اخنس بن شريق ) عصاى خود را برداشت و به سراغ ابوسفيان آمد و به او گفت: صريحا با من بگو عقيده تو درباره سخنانى كه از محمد شنيدى چيست؟ گفت به خدا سوگند من چيزهائى شنيدم كه آنها را به خوبى درك كردم، و مقصود و مضمون آن را مى فهمم، ولى آياتى نيز شنيدم كه معنى و مقصود آن را نفهميدم.

اخنس گفت: من نيز به خدا سوگند چنين احساس ميكنم، سپس برخاست و به سراغ ابوجهل آمد و همين سؤ ال را از او كرد كه راى تو درباره سخنانى كه از محمد شنيدى چيست؟ او در جواب گفت چه مى خواهى بشنوم؟ حقيقت اين است كه ما و فرزندان عبد مناف در به چنگ آوردن رياست با هم رقابت داريم آنها مردم را اطعام كردند ما نيز براى اينكه عقب نمانيم اطعام كرديم، آنها مركب بخشيدند ما نيز مركب بخشيديم، آنها بخششهاى ديگر داشتند ما نيز داشتيم و به اين ترتيب دوش به دوش يكديگر پيش مى رفتيم.

اكنون آنها مى گويند ما پيامبرى داريم كه وحى آسمانى بر او نازل مى شود، اما ما چگونه مى توانيم در اين موضوع با آنها رقابت كنيم؟!و الله لا نؤ من به ابدا و لا نصدقه: به خدا سوگند هرگز به او ايمان نخواهيم آورد و نه او را تصديق خواهيم نمود، اخنس برخاست و مجلس او را ترك گفت.

در روايت ديگرى مى خواهيم كه روزى (اخنس بن شريق ) با (ابوجهل ) روبرو شد، در حالى كه هيچكس ديگر در آنجا نبود، به او گفت. راستش را بگو محمد صادق است يا كاذب؟ هيچ كس از قريش در اينجا غير از من و تو نيست كه سخنان ما را بشنود.

ابوجهل گفت واى بر تو والله به عقيده من او راست مى گويد و هرگز دروغ نگفته است ولى اگر بنا شود خاندان محمد همه مناصب را به چنگ آورند: پرچم حج، آب دادن به حجاج، پرده دارى كعبه، و مقام نبوت، براى بقيه قريش چه باقى ميماند؟!.

از اين روايات و مانند آنها استفاده مى شود كه بسيارى از دشمنان سرسخت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در باطن به صدق گفتار او معترف بودند اما رقابتهاى قبيلگى و مانند آن، به آنها اجازه نمى داد، و يا شهامت آن را نداشتند كه رسما ايمان آورند.

البته اين را نيز مى دانيم كه اين گونه اعتقاد باطنى مادام كه با روح تسليم آميخته نشود كمترين اثرى نخواهد داشت، و انسان را در سلك مومنان راستين قرار نمى دهد.

در آيه بعد، براى تكميل اين دلدارى، به وضع انبياى پيشين اشاره كرده مى گويد: اين موضوع منحصر به تو نبوده است (رسولان پيش از تو را نيز تكذيب كردند)( و لقد كذبت رسل من قبلك ) .

(اما آنها در برابر تكذيبها و آزارها استقامت ورزيدند تا نصرت و يارى ما به سراغشان آمد و سرانجام پيروز شدند)( فصبروا على ما كذبوا و اوذواحتى اتاهم نصرنا ) .

(و اين يك سنت الهى است كه هيچ چيز نمى تواند آن را دگرگون كند)( و لا مبدل لكلمات الله ) .

بنابراين تو هم در برابر تكذيبها و آزارها و حملات دشمنان لجوج و سرسخت روح صبر و استقامت را از دست مده، و بدان طبق همين سنت امدادهاى الهى و الطاف بيكران پروردگار به سراغ تو خواهد آمد، و سرانجام بر تمام آنها پيروز خواهى شد (و اخبارى كه از پيامبران پيشين به تو رسيده است كه چگونه در برابر مخالفتها و شدائد استقامت كردند و پيروز شدند گواه روشنى براى تو است )( و لقد جائك من نبا المرسلين ) .

در حقيقت آيه فوق به يك اصل كلى اشاره مى كند و آن اينكه هميشه رهبران صالح اجتماع كه براى هدايت توده هاى مردم به وسيله ارائه مكتب و طرحهاى سازنده با افكار منحط و خرافات و سنن غلط جامعه بپا مى خاستند با مخالفت سرسختانه جمعى سودجو و زورگو كه با پر و بال گرفتن مكتب جديد، منافعشان به خطر مى افتاد، روبرو مى شدند.

آنها براى پيشرفت مقاصد شوم خود از هيچ كارى ابا نداشتند، و از تمام حربه ها: حربه تكذيب، تهمت محاصره اجتماعى، آزار و شكنجه، قتل و غارت و هر وسيله ديگر استفاده مى كردند، اما حقيقت با جاذبه و كشش و عمقى كه دارد سرانجام - طبق يك سنت الهى - كار خود را خواهد كرد، و اين خارهاى سر راه برچيده خواهند شد، اما شك نيست كه شرط اساسى اين پيروزى بردبارى و مقاومت و استقامت است.

قابل توجه اينكه در آيه فوق از سنن تعبير به كلمات الله شده است زيرا كلم و كلام در اصل به معنى تاثيرى است كه با چشم يا گوش ‍ درك مى شود ( (كلم ) به معنى تاثيرات عينى، و (كلام ) به معنى تاثيراتى است كه با گوش درك مى شود) سپس توسعه پيدا كرده است، و علاوه بر الفاظ به معانى نيز كلمه گفته مى شود، و حتى به (عقيده ) و (مكتب ) و (روش و سنت ) نيز اطلاق مى گردد.

آيه (35) و (36)و ترجمه

( و إن كان كبر عليك إعراضهم فإن استطعت أن تبتغى نفقا فى الارض أو سلما فى السمأ فتأ تيهم باية و لو شأ الله لجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجهلين ) (35)( إنما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم إليه يرجعون ) (36)

ترجمه:

35 - و اگر اعراض آنها بر تو سنگين است چنانچه بتوانى نقبى در زمين بزن يا نردبانى به آسمان بگذار (و اعماق زمين و آسمانها را جستجو كن ) تا آيه (و نشانه ديگرى ) براى آنها بياورى (ولى بدان اين لجوجان ايمان نمى آورند) اما اگر خدا بخواهد آنها را (اجبارا) بر هدايت جمع خواهد كرد (اما هدايت اجبارى چه سود دارد؟) پس هرگز از جاهلان نباش.

36 - تنها كسانى اجابت (دعوت تو) مى كنند كه گوش شنوا دارند، اما مردگان (و آنها كه روح انسانى را از دست داده اند ايمان نمى آورند و) خدا آنها را (در قيامت ) مبعوث مى كند سپس به سوى او باز ميگردند

تفسير:

مردگان زنده نما

اين دو آيه دنباله دلدارى و تسلى دادن به پيامبر است كه در آيات قبل گذشت. از آنجا كه فكر و روح پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از گمراهى و لجاجت مشركان زياد ناراحت و پريشان بود، و علاقه داشت با هر وسيله اى كه شده است آنها را به صف مؤ منان بكشاند، خداوند ميفرمايد: (اگر اعراض و روگردانى زياد بر تو سخت و سنگين است چنانچه بتوانى اعماق زمين را بشكافى و در آن نقبى بزنى و جستجو كنى و يا نردبانى به آسمان بگذارى و اطراف آسمانها را نيز جستجو كنى و آيه و نشانه ديگرى براى آنها بياورى چنين كن ) (ولى بدان آنان به قدرى لجوجند كه باز ايمان نخواهند آورد)( و ان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض او سلما فى السمأ فتاتيهم باية ) .

نفق در اصل به معنى (نقب، و راههاى زيرزمينى ) است، و اگر به منافق گفته مى شود نيز به تناسب اين است كه علاوه بر راه و روش ظاهرى، راه و روش مخفيانه اى نيز براى خود دارد و سلم به معنى نردبان است.

خداوند با اين جمله به پيامبر خود مى فهماند كه هيچگونه نقصى در تعليمات و دعوت و تلاش و كوشش تو نيست، بلكه نقص از ناحيه آنها است، آنها تصميم گرفته اند حق را نپذيرند. لذا هيچگونه كوششى اثر نمى بخشد، نگران نباش. ولى براى اينكه كسى توهم نكند كه خداوند قادر نيست آنها را وادار به تسليم كند، بلافاصله مى فرمايد: (اگر خدا بخواهد مى تواند همه آنها را بر هدايت مجتمع كند يعنى وادار به تسليم در برابر دعوت تو و اعتراف به حق و ايمان كند)( و لو شأ الله لجمعهم على الهدى ) .

ولى روشن است كه اين چنين ايمان اجبارى بيهوده است، آفرينش بشر براى تكامل بر اساس اختيار و آزادى اراده ميباشد، تنها در صورت آزادى اراده است كه ارزش (مؤ من ) از (كافر) و (نيكان ) از (بدان ) و (درستكاران ) از (خائنان ) و (راستگويان ) از (دروغگويان ) شناخته مى شود، و گر نه در ايمان و تقواى اجبارى هيچگونه تفاوتى ميان خوب و بد نخواهد بود، و اين مفاهيم در زمينه اجبار ارزش خود را به كلى از دست مى دهند.

سپس مى گويد: (اينها را براى اين گفتيم كه تو از جاهلان نباشى ) يعنى: بيتابى مكن و صبر و استقامت را از دست مده و بيش از اندازه خود را به خاطر كفر و شرك آنها ناراحت مكن و بدان راه همين است كه تو مى پيمائى( فلا تكونن من الجاهلين ) .

شك نيست كه پيامبر از اين حقائق با خبر بود، اما خداوند اينها را به عنوان يادآورى و دلدارى براى پيامبرش بازگو مى كند، درست مانند اين است كه ما به كسى كه فرزندش را از دست داده ميگوئيم:

(غم مخور دنيا دار فنا است، همه از دنيا خواهند رفت، و علاوه تو نيز هنوز جوان هستى و فرزندان ديگرى خواهى داشت، بنابراين زياد بيتابى مكن ).

مسلما فانى بودن دار دنيا، يا جوان بودن طرف، مطلبى نيست كه بر او مخفى باشد تنها به عنوان يادآورى به او گفته مى شود.

با اينكه آيه فوق يكى از دلائل نفى جبر است بعضى از مفسران مانند فخر رازى آن را از دلائل مسلك جبر گرفته! و روى كلمه و لو شأ... تكيه كرده و مى گويد: از اين آيه معلوم مى شود كه خداوند نمى خواهد كفار ايمان بياورند!

غافل از اينكه (مشيت و اراده ) در آيه فوق مشيت و اراده اجبارى است، يعنى خداوند نمى خواهد مردم به زور و اجبار ايمان بياورند، بلكه مى خواهد با اراده و ميل خودشان ايمان بياورند، بنابراين آيه گواه روشنى بر نفى عقيده جبريون است.

در آيه بعد براى تكميل اين موضوع و دلدارى بيشتر به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد: (آنها كه گوش شنوا دارند دعوت تو را اجابت مى كنند و مى پذيرند)( انما يستجيب الذين يسمعون ) .

(و اما آنها كه عملا در صف مردگانند ايمان نمى آورند، تا زمانى كه خداوند آنها را در روز قيامت برانگيزاند و به سوى او بازگشت كنند)( و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون ) .

آن روز است كه با مشاهده صحنه هاى رستاخيز ايمان مى آورند، ولى ايمانشان هم سودى ندارد، زيرا همه كس با مشاهده آن صحنه عظيم ايمان مى آورد، نوعى ايمان اضطرارى.

شايد نياز به شرح نداشته باشد كه منظور از موتى (مردگان ) در آيه بالا مردگان جسمانى نيست، بلكه مردگان معنوى است، زيرا دو نوع حيات و مرگ داريم: حيات و مرگ مادى، حيات و مرگ معنوى، همچنين شنوائى و بينائى نيز دو گونه است: مادى و معنوى به همين دليل بسيار مى شود در مورد كسانى كه چشم و گوش دارند و يا زنده و سالمند اما حقائق را درك نمى كنند مى گوئيم: آنها كور و كرند و يا اصلا مرده اند، زيرا واكنشى را كه بايد يك انسان شنوا و بينا، يا يك انسان زنده، در برابر حقائق از خود نشان دهد نمى دهند، در قرآن مجيد اين گونه تعبيرات فراوان ديده مى شود، و شيرينى و جاذبه خاصى دارد، بلكه قرآن به حيات مادى و بيولوژيكى كه نشانه آن تنها خور و خواب و نفس كشيدن است چندان اهميت نمى دهد، همواره روى حيات و زندگى معنوى و انسانى كه آميخته با تكليف و مسئوليت و احساس و درد و بيدارى و آگاهى است تكيه مى كند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: نابينائى و ناشنوائى و مرگ معنوى از خودشان سرچشمه مى گيرد، آنها هستند كه بر اثر ادامه گناه، و اصرار و لجاجت در آن، به اين مرحله مى رسند، زيرا همانطور كه اگر انسانى مدتها چشم خود را ببندد تدريجا بينائى و ديد خود را از دست خواهد داد و شايد روزى به كلى نابينا شود، اشخاصى كه چشم جان خود را در برابر حقائق ببندند تدريجا قدرت ديد معنوى خود را از دست خواهند داد!.

آيه (37)و ترجمه

( و قالوا لو لا نزل عليه أية من ربه قل إن الله قادر على أن ينزل أية و لكن أكثرهم لا يعلمون ) (37)

ترجمه:

37 - و گفتند چرا نشانه (و معجزه اى ) از طرف پروردگارش بر او نازل نميگردد، بگو خداوند قادر است كه نشانه اى نازل كند، ولى بيشتر آنها نمى دانند.

تفسير:

در اين آيه يكى از بهانه جوئى هاى مشركان مطرح شده است، به طورى كه در بعضى از روايات آمده جمعى از رؤ ساى قريش ‍ هنگامى كه از معارضه و مقابله با قرآن عاجز ماندند به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفتند اينها فايده ندارد اگر راست مى گوئى معجزاتى همانند عصاى موسى، و ناقه صالح، براى ما بياور، قرآن در اين باره

مى گويد: آنها گفتند: چرا آيه و معجزهاى از طرف پروردگار بر اين پيامبر نازل نشده است؟!( و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه ) .

روشن است كه آنها اين پيشنهاد را از روى حقيقت جوئى نمى گفتند، زيرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به اندازه كافى براى آنها معجزه آورده بود، و اگر چيزى جز قرآن با آن محتويات عالى در دست او نبود، همان قرآنى كه در چندين آيه آنها را رسما دعوت به مقابله كرده، و به اصطلاح تحدى نموده است و آنها در برابر آن عاجز مانده اند، براى اثبات نبوت او كافى بود، اما اين بوالهوسان بهانه جو از يكسو مى خواستند قرآن را تحقير كنند، و از سوى ديگر از قبول دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سر باز زنند، لذا پى در پى درخواست معجزه تازه مى كردند، و مسلما اگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تسليم خواسته هاى آنها ميشد با جمله هذا سحر مبين همه را انكار مى كردند همانطور كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود.

لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد: به آنها بگو خداوند قادر است آيه و معجزهاى (كه شما پيشنهاد مى كنيد) بر پيامبر خود نازل كند( قل ان الله قادر على ان ينزل آية ) .

ولى اين كار يك اشكال دارد كه غالب شما از آن بى خبريد و آن اينكه اگر به اينگونه تقاضاها كه از سر لجاجت مى كنيد ترتيب اثر داده شود سپس ايمان نياوريد همگى گرفتار مجازات الهى شده، نابود خواهيد گشت، زيرا اين نهايت بى حرمتى نسبت به ساحت مقدس پروردگار و فرستاده او و آيات و معجزات او است، لذا در پايان آيه مى فرمايد ولى اكثر آنها نمى دانند( و لكن اكثر هم لا يعلمون ) .

اشكال:

به طورى كه از تفسير مجمع البيان استفاده مى شود از قرنها پيش بعضى از مخالفان اسلام اين آيه را دستاويز كرده و به آن استدلال نموده اند كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هيچ معجزهاى نداشته است، زيرا هنگامى كه از او تقاضاى اعجاز مى كنند او تنها با گفتن اينكه خداوند توانائى بر چنين چيزى دارد و اكثر. شما نمى دانيد قناعت، اتفاقا بعضى از نويسندگان اخير دنباله اين افسانه كهن را گرفته. و در نوشته خود اين ايراد را بار ديگر زنده كرده اند.

پاسخ:

اولا - آنها كه چنين ايرادى مى كنند گويا آيات قبل و بعد را درست مورد بررسى قرار نداده اند كه سخن از افراد لجوجى به ميان آمده كه به هيچوجه حاضر به تسليم در برابر حق نبودند، و اگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر خواسته هاى آنها تسليم نشده نيز به همين دليل بوده است و گرنه در كجاى قرآن داريم كه افراد حق جو و حق طلب از پيامبر تقاضاى معجزه كرده باشند و او خواسته آنها را رد كرده باشد در آيه 111 همين سوره انعام در باره اينگونه افراد مى خوانيم

( و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا ) .

ثانيا - به طورى كه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين پيشنهاد از طرف جمعى از روساى قريش بود و آنها به خاطر تحقير و ناديده گرفتن قرآن چنين پيشنهادى را مطرح كرده بودند و مسلم است پيامبر در برابر پيشنهادهائى كه از چنين انگيزه هائى سرچشمه بگيرد تسليم نخواهد شد.

ثالثا - كسانى كه اين ايراد را ميكنند گويا ساير آيات قرآن را از نظر دور داشته اند كه چگونه خود قرآن به عنوان يك معجزه جاويدان صريحا معرفى شده و بارها از مخالفان دعوت به مقابله گرديده و ضعف و ناتوانى آنها را آشكار ساخته است و نيز آيه اول سوره اسرأ را فراموش كرده اند كه صريحا مى گويد خداوند پيامبرش را از مسجدالحرام به مسجد اقصى در يك شب برد.

رابعا - اين باوركردنى نيست كه قرآن مملو از معجزات و خارق عادات انبيأ و پيامبران بوده باشد و پيامبر اسلام بگويد من خاتم پيامبرانم و برتر از همه آنها، و آئين من بالاترين آئين است، اما در برابر خواسته حقجويان كمترين معجزهاى از خود نشان ندهد آيا در اينصورت در نظر افراد بيطرف و حقيقت طلب نقطه ابهام مهمى در دعوت او پيدا نميشد؟!

اگر او معجزه اى نمى داشت مى بايست مطلقا سخنى از معجزات انبياى ديگر نگويد تا برنامه خويش را بتواند توجيه نمايد و راههاى اعتراض را بر خود ببندد، اينكه او با دست و دل باز مرتبا از اعجاز ديگران سخن ميگويد و خارق عادات موسى بن عمران و عيسى بن مريم و ابراهيم و صالح و نوح (عليهما‌السلام ) را بر مى شمرد، دليل روشنى است كه او از نظر معجزات خود كاملا مطمئن بوده است.

لذا در تواريخ اسلامى و روايات معتبر و نهج البلاغه خارق عادات مختلفى از پيامبر نقل شده است كه مجموع آنها در سر حد تواتر است.