آيه (100) تا (103) و ترجمه
(
و جعلوا لله شركأ الجن و خلقهم و خرقوا له بنين و بنت بغير علم سبحنه و تعلى عما يصفون
)
(100)(
بديع السموت و الارض أنى يكون له ولد و لم تكن له صحبة و خلق كل شى ء و هو بكل شى ء عليم
)
(101)(
ذلكم الله ربكم لا إله إلا هو خلق كل شى ء فاعبدوه و هو على كل شى ء وكيل
)
(102)(
لا تدركه الا بصر و هو يدرك الا بصر و هو اللطيف الخبير
)
(103)
ترجمه:
100 - آنان براى خدا شريكهائى از جن قرار دادند در حالى كه خداوند همه آنها را آفريده است، و براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند، منزه است خدا، و برتر است از آنچه توصيف مى كنند.
101 - ابداع كننده آسمانها و زمين او است چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد و حال آنكه همسرى نداشته و همه چيز را آفريده و او به همه چيز دانا است.
102 - (آرى ) چنان است خداوند پروردگار شما، هيچ معبودى جز او نيست آفريدگار همه چيز است، او را بپرستيد و او حافظ و مدبر همه موجودات است.
103 - چشمها او را درك نمى كند ولى او همه چشمها را درك مى كند و او بخشنده (انواع نعمتها و با خبر از ريزهكاريها) و آگاه (از همه چيز) است.
تفسير
خالق همه اشيأ او است
در اين آيات به گوشه اى از عقائد نادرست و خرافات مشركان و صاحبان مذاهب باطله و جواب منطقى آنها اشاره شده است.
نخست مى گويد:(آنها شريكهائى براى خداوند از جن قائل شدند)(
و جعلو الله شركأ الجن
)
.
در اينكه آيا منظور از جن در اينجا معنى لغوى آن يعنى موجودات ناپيدا و پوشيده از حس انسان است، يا خصوص طايفه جن كه قرآن كرارا درباره آنها سخن گفته و به زودى به آن اشاره خواهيم كرد؟ مفسران دو احتمال داده اند.
بنابر احتمال اول ممكن است آيه اشاره به كسانى باشد كه فرشتگان و يا هر موجود ناپيداى ديگر را مى پرستيدند، ولى بن بر احتمال دوم، آيه اشاره به كسانى مى كند كه طايفه جن را شريكهاى خداوند و يا همسران او مى دانستند.
كلبى در كتاب الاصنام نقل مى كند كه يكى از طوائف عرب به نام بنومليح كه شعبه اى از قبيله خزاعه بود، جن را ميپرستيدند حتى گفته مى شود كه پرستش و عبادت جن و عقيده به الوهيت آنها در ميان مذاهب خرافى يونان قديم و هند نيز وجود داشته است.
و به طورى كه از آيه 158 سوره صافات و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا (ميان خداوند و جن خويشاوندى قائل شدند) استفاده مى شود در ميان عرب كسانى بودند كه يك نوع رابطه خويشاوندى براى جن با خدا قائل بودند،
و به طورى كه بسيارى از مفسران نقل كرده اند قريش معتقد بودند كه خداوند با جنيان ازدواج كرده و فرشتگان ثمره اين ازدواجند!.
سپس به اين پندار خرافى پاسخ گفته و مى گويد: (با اينكه خداوند آنها را (يعنى جن را) آفريده است )(
و خلقهم
)
.
يعنى چگونه ممكن است مخلوق كسى شريك او بوده باشد، زيرا شركت نشانه سنخيت و هم افق بودن است در حالى كه مخلوق هرگز در افق خالق نخواهد بود.
خرافه ديگر اينكه (آنها براى خدا پسران و دخترانى از روى نادانى قائل شدند)(
و خرقوا له بنين و بنات بغير علم
)
.
و در حقيقت بهترين دليل باطل بودن اينگونه عقائد خرافى همان است كه از جمله بغير علم استفاده مى شود، يعنى هيچگونه دليل و نشانه اى براى اين موهومات در دست نداشتند.
جالب توجه اينكه خرقوا از ماده (خرق ) (بر وزن غرق ) گرفته شده كه در اصل به معنى پاره كردن چيزى است بدون رويه و حساب، درست نقطه مقابل خلق كه ايجاد چيزى از روى حساب است، اين دو كلمه (خلق و خرق ) گاهى در مطالب ساختگى و دروغين نيز به كار مى رود، منتها دروغهائى كه حساب شده است و با مطالعه ساخته مى شود، (خلق و اختلاق ) و دروغهاى بى حساب و به اصطلاح شاخدار (خرق و اختراق ) گفته مى شود.
يعنى آنها اين دروغها را بدون مطالعه جوانب مطلب و بدون در نظر گرفتن لوازم آن ساختند.
اما اينكه چه طوائفى براى خدا پسرانى قائل بودند، قرآن نام دو طايفه را در آيات ديگر برده است يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خدا است و ديگر يهود كه عزيز را فرزند او مى دانستند.
و به طورى كه از آيه 30 سوره توبه اجمالا استفاده مى شود و جمعى از محققين معاصر نيز با مطالعه ريشه هاى مشترك مسيحيت و بودائى مخصوصا در مساله تثليث دريافته اند، اعتقاد به وجود فرزند پسر براى خدا منحصر به مسيحيان و يهود نبوده، بلكه در ميان مذاهب خرافى پيشين نيز وجود داشته است.
اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا، خود قرآن در آيات ديگر مطلب را روشن ساخته و مى گويد:(
و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا
)
: (آنها فرشتگان را كه بندگان خدا هستند، دختران او قرار دادند) (زخرف آيه 19).
و همانطور كه در بالا نيز اشاره كرديم در تفاسير و تواريخ آمده است كه طايفه قريش معتقد بودند فرشتگان، فرزندانى هستند كه از ازدواج خداوند با جن به وجود آمده اند!:
ولى در پايان اين آيه قرآن قلم سرخ بر تمام اين مطالب خرافى و پندارهاى موهوم و بى اساس كشيده و با جمله رسا و بيدار كننده اى همه اين اباطيل را نفى مى كند و مى گويد: (منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از اين اوصافى كه براى او مى گويند)(
سبحانه و تعالى عما يصفون
)
.
در آيه بعد به پاسخ اين عقائد خرافى پرداخته نخست ميگويد: (خداوند كسى است كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد كرد)(
بديع السماوات و الارض
)
.
آيا هيچكس ديگر چنين كارى را كرده و يا قدرت بر آن را دارد تا شريك او در عبوديت شمرده شود؟ نه، همه مخلوقند و سر به فرمان او و نيازمند به ذات پاك او.
به علاوه چگونه ممكن است او فرزندى داشته باشد در حالى كه همسرى ندارد(
انى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة
)
.
اصولا چه نيازى به همسر دارد، وانگهى چه كسى ممكن است همسر او باشد با اينكه همه مخلوق او هستند، و از همه گذشته ذات مقدس او از عوارض جسمانى پاك و منزه است و داشتن همسر و فرزند، يكى از عوارض روشن جسمانى و مادى است.
بار ديگر مقام خالقيت او را نسبت به همه چيز و همه كس و احاطه علمى او را نسبت به تمام آنها تاكيد كرده، مى گويد: (همه چيز را آفريد و او به هر چيزى دانا است )(
و خلق كل شى ء و هو بكل شى ء عليم
)
.
در سومين آيه مورد بحث پس از ذكر خالقيت به همه چيز و ابداع و ايجاد آسمانها و زمين و منزه بودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند و احاطه علمى او به هر كار و هر چيز، چنين نتيجه مى گيرد: (خداوند و پروردگار شما چنين كسى است و چون هيچكس داراى چنين صفات نيست، هيچكس غير او نيز شايسته عبوديت نخواهد بود، پروردگار او است و آفريدگار هم او است، بنابراين معبود هم تنها او مى تواند باشد، پس او را بپرستيد)(
ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شى ء فاعبدوه
)
.
و در پايان آيه براى اينكه هر گونه اميدى را به غير خدا قطع كند و ريشه هر گونه شرك و به طور كلى تكيه به غير خدا را بسوزاند مى گويد: (حافظ و نگهبان و مدبر همه چيز او است )(
و هو على كل شى ء وكيل
)
.
بنابراين كليد حل مشكلات شما فقط در دست او مى باشد و هيچكس غير از او توانائى بر اين كار ندارد، زيرا غير او همه نيازمندند و چشم بر احسان او دوخته اند با اينحال معنى ندارد كسى مشكلات خود را نزد ديگرى ببرد و حل آن را از او بخواهد.
قابل توجه اينكه در اينجا على كل شى ء وكيل گفته شده است نه لكل شى ء وكيل و تفاوت ميان اين دو آشكار است، چون ذكر كلمه (على ) دليل بر تسلط و نفوذ امر او است، در حالى كه به كار بردن كلمه لام نشانه تبعيت مى باشد.
و به عبارت ديگر تعبير اول به معنى ولايت و حفظ است و تعبير دوم به معنى نمايندگى.
در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات حاكميت و نگاهبانى او نسبت به همه چيز و همچنين براى اثبات تفاوت او با همه موجودات مى گويد: (چشمها او را نمى بينند، اما او همه چشمها را ادراك مى كند و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ريزه كاريها و آگاه از همه چيز است ) مصالح بندگان را مى داند و از نيازهاى آنها با خبر است و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مى كند(
لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير
)
.
در حقيقت كسى كه مى خواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چيز باشد بايد اين صفات را دارا باشد.
به علاوه اين جمله دليل بر آن است كه او با همه موجودات جهان تفاوت دارد، زيرا پاره اى از آنها هم مى بينند و هم ديده مى شوند مانند انسانها، پاره اى نه مى بينند و نه ديده مى شوند، مانند صفات درونى ما، بعضى ديگر ديده مى شوند اما كسى را نمى بينند مانند جمادات، تنها كسى كه ديده نمى شود اما همه چيز و همه كس را مى بيند ذات پاك او است.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد.
1 - چشمها، خدا را نمى بيند.
دلائل عقلى گواهى مى دهد كه خداوند هرگز با چشم ديده نخواهد شد، زيرا چشم تنها اجسام يا صحيحتر بعضى از كيفيات آنها را مى بيند و چيزى كه جسم نيست و كيفيت جسم هم نمى باشد، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبير ديگر، اگر چيزى با چشم ديده شود، حتما بايد داراى مكان و جهت و ماده باشد، در حالى كه او برتر از همه اينها است، او وجودى است نامحدود و به همين دليل بالاتر از جهان ماده است، زيرا در جهان ماده همه چيز محدود است.
در بسيارى از آيات قرآن از جمله آياتى كه در مورد بنى اسرائيل و تقاضاى رؤ يت خداوند سخن مى گويد با صراحت كامل، نفى امكان رؤ يت از خداوند شده است (به طورى كه شرح آن در تفسير آيه 143 سوره اعراف بخواست خدا خواهد آمد).
عجيب اين است كه بسيارى از اهل تسنن معتقدند كه خداوند اگر در اين جهان ديده نشود در عالم قيامت ديده مى شود! و به گفته نويسنده تفسير المنار هذا مذاهب اهل السنة و العلم بالحديث: (اين عقيده اهل سنت و دانشمندان حديث است و عجيبتر اينكه حتى محققان معاصر و به اصطلاح روشنفكران آنها نيز تمايل به اين موضوع نشان مى دهند و حتى گاهى سرسختانه روى آن ايستادگى مى كنند!)
در حالى كه بطلان اين عقيده به حدى روشن است كه نياز به بحث ندارد، زيرا دنيا و آخرت (با توجه به معاد جسمانى ) هيچ تفاوتى در اين مساله نخواهد داشت، آيا خداوند كه وجودى ما فوق ماده است در قيامت تبديل به يك وجود مادى مى شود و از آن مقام نامحدودى به محدودى خواهد گرائيد، آيا او در آن روز تبديل به جسم و يا عوارض جسم مى شود؟ و آيا دلائل عقلى بر عدم امكان رؤ يت خدا هيچگونه تفاوتى ميان دنيا و آخرت مى گذارد؟ با اينكه داورى عقل در اين زمينه تغييرناپذير است.
و اين عذر كه بعضى از آنها براى خود آورده اند كه ممكن است در جهان ديگر انسان درك و ديد ديگرى پيدا كند، عذرى است كاملا غير موجه، زيرا اگر منظور از اين درك و ديد، درك و ديد فكرى و عقلانى است كه در اين جهان نيز وجود دارد، و ما با چشم دل و نيروى عقل جمال خدا را مشاهده مى كنيم و اگر منظور، چيزى است كه با آن جسم را مى توان ديد، چنين چيزى در مورد خداوند محال است خواه در اين دنيا باشد، خواه در جهانى ديگر، بنابراين گفتار مزبور كه انسان در اين جهان خدا را نمى بيند ولى مؤ منان در قيامت خدا را مى بينند، يك سخن غير منطقى و غير قابل قبول است.
تنها چيزى كه سبب شده آنها غالبا از اين عقيده، دفاع كنند اين است كه در پاره اى از احاديث كه در كتب معروف آنها نقل شده امكان رؤ يت خداوند در قيامت آمده است، ولى آيا بهتر اين نيست كه باطل بودن اين موضوع را به حكم عقل دليل بر مجعول بودن آن روايات و بى اعتبار بودن كتابهائى كه اين گونه روايات در آنها آمده است، بدانيم مگر اينكه اين روايات را به معنى مشاهده با چشم دل تفسير كنيم؟. آيا صحيح است از حكم خرد و عقل به خاطر چنين احاديثى وداع كنيم و اگر در بعضى از آيات قرآن تعبيراتى وجود دارد كه در ابتداى نظر مساله رؤ يت خداوند را مى رساند مانند(
وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة
)
: صورتهائى در آن روز پرطراوت است و به سوى پروردگارش مى نگرد اين تعبيرات مانند يدالله فوق ايديهم: (دست خدا بالاى دست آنها است ) مى باشد كه جنبه كنايه دارد زيرا مى دانيم هيچگاه آيه اى از قرآن بر خلاف حكم و فرمان خرد نخواهد بود.
جالب اينكه در روايات اهل بيت (عليهماالسلام
) شديدا اين عقيده خرافى نفى شده و با تعبيرات كوبنده اى از معتقدين آن انتقاد گرديده است از جمله اينكه يكى از ياران معروف امام صادق (عليهالسلام
) به نام هشام مى گويد: نزد امام صادق (عليهالسلام
) بودم كه معاويه بن وهب (يكى ديگر از دوستان آن حضرت ) وارد شد و گفت: اى فرزند پيامبر چه مى گوئى در مورد خبرى كه درباره رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) وارد شده كه او خداوند را ديد؟ به چه صورت ديد؟! و همچنين در خبر ديگرى كه از آن حضرت نقل شده كه مؤ منان در بهشت پروردگار خود را مى بينند، به چه شكل خواهند ديد؟امام صادق (عليهالسلام
) تبسم (تلخى ) كرد و فرمود: اى معاوية بن وهب! چقدر زشت است كه انسان هفتاد، هشتاد سال عمر كند، در ملك خدا زندگى نمايد و نعمت او را بخورد، اما او را درست نشناسد، اى معاويه! پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) هرگز خداوند را با اين چشم مشاهد نكرد، مشاهده بر دو گونه است مشاهده با چشم دل و مشاهده با چشم ظاهر، هر كس مشاهده با چشم دل را بگويد درست گفته و هر كس مشاهده با چشم ظاهر را بگويد دروغ گفته و به خدا و آيات او كافر شده است، زيرا پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: هر كس خدا را شبيه خلق بداند كافر است.
و در روايت ديگرى كه در كتاب توحيد صدوق از اسماعيل بن فضل نقل شده مى گويد: از امام صادق (عليهالسلام
) پرسيدم آيا خدا در قيامت ديده مى شود؟ فرمود: منزه است خداوند از چنين چيزى و بسيار منزه است... ان الابصار لا تدرك الا ماله لون و الكيفية والله خالق الالوان و الكيفيات: (چشمها نمى بيند جز چيزهائى را كه رنگ و كيفيتى دارند در حالى كه خداوند آفريننده رنگها و كيفيتها است )
جالب اينكه در اين حديث مخصوصا روى كلمه (لون ) (رنگ ) تكيه شده و امروز اين مطلب بر ما روشن است كه خود جسم هرگز ديده نمى شود، بلكه همواره رنگ آن ديده مى شود، و اگر جسمى هيچگونه رنگ نداشته باشد هرگز ديده نخواهد شد.
(در جلد اول تفسير نمونه صفحه 156 ذيل آيه 46 سوره بقره نيز بحثى در اين زمينه كرده ايم ).
2 - خالقيت خداوند نسبت بهمه چيز
بعضى از مفسران اهل تسنن كه از نظر عقيده، تابع مذهب جبر هستند با آيه فوق كه خالقيت خدا را به همه چيز بيان مى كند براى مسلك جبر استدلال كرده اند، مى گويند: اعمال و افعال ما نيز از اشيأ اين جهان است، زيرا شى ء به هر گونه موجودى گفته مى شود، خواه مادى يا غير مادى، خواه ذات يا صفات، بنابراين هنگامى كه مى گوئيم خداوند آفريننده همه چيز است، بايد بپذيريم كه آفريننده افعال ما نيز هست و اين جز جبر نخواهد بود.
ولى طرفداران آزادى اراده و اختيار پاسخ روشنى براى اينگونه استدلالها دارند و آن اينكه خالقيت خداوند حتى نسبت به افعال ما منافاتى با اختيار ما ندارد، زيرا افعال ما را مى توان به ما نسبت داد و هم به خدا، اگر به خدا نسبت دهيم به خاطر آن است كه همه مقدمات آن را او در اختيار ما گذاشته است، او است كه به ما قدرت و نيرو و اراده و اختيار داده است، بنابراين چون همه مقدمات از او است مى توان اعمال ما را به او نسبت داد و او را خالق آنها دانست ولى از اين نظر كه تصميم نهائى با ما است مائيم كه از قدرت و اختيار خدا داد استفاده كرده و يكى از دو طرف فعل يا ترك را انتخاب مى كنيم، از اين جهت، افعال به ما نسبت داده مى شود و ما در مقابل آنها مسئول هستيم.
و به تعبير فلسفى در اينجا دو خالق و دو علت در عرض يكديگر نيستند بلكه در طول يكديگرند، وجود دو علت تامه در عرض هم معنى ندارد، اما اگر طولى باشند هيچ مانعى نخواهد داشت، و از آنجا كه افعال ما لازمه مقدماتى است كه خدا به ما داده است، اين لوازم را مى توان به او نيز نسبت داد و هم به كسى كه افعال را انجام داده است.
اين سخن درست به آن مى ماند كه شخصى براى آزمودن كاركنان خود آنها را در كار خويش آزاد بگذارد و اختيار تمام به آنها بدهد و تمام مقدمات كار را فراهم سازد، بديهى است كارهائى كه آنها انجام مى دهند از يك نظر كار رئيس آنها محسوب مى شود ولى اين موضوع سلب آزادى و اختيار را از كارمندان نمى كند، بلكه آنها در برابر كار خويش مسئولند. درباره عقيده جبر و اختيار به خواست پروردگار مشروحا در ذيل آيات مناسب بحث خواهد شد.
3 - بديع يعنى چه؟
همانطور كه در بالا اشاره كرديم، كلمه بديع به معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است، يعنى خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است.
در اينجا بعضى ايراد مى كنند كه چگونه ممكن است چيزى از عدم به وجود آيد ما در ذيل آيه 117 سوره بقره (جلد اول تفسير نمونه صفحه 300) مشروحا در پاسخ اين ايراد بحث كرده ايم و خلاصه آن اين است: اينكه مى گوئيم خداوند موجودات را از عدم به وجود آورد مفهومش اين نيست كه عدم ماده تشكيل دهنده موجودات جهان است، مثل اينكه مى گوئيم نجار، ميز را از چوب ساخته است، چنين چيزى مسلما محال است، زيرا (عدم ) نمى تواند ماده وجود باشد.
بلكه منظور اين است موجودات اين جهان قبلا نبوده اند، سپس به وجود آمده اند اين موضوع هيچگونه اشكالى ندارد و مثالهائى براى آن در جلد اول زده ايم و در اينجا اضافه مى كنيم كه ما در محيط ذهن و فكر خود مى توانيم موجوداتى پديد آوريم كه قبلا به هيچوجه در ذهن ما نبوده اند، شك نيست كه اين موجودات ذهنى براى خود يكنوع وجود و هستى دارند، اگر چه همانند وجود خارجى نيستند، ولى بالاخره در افق ذهن ما وجود دارند، اگر وجود چيزى بعد از عدم محال باشد چه تفاوتى ميان وجود ذهنى و وجود خارجى است، بنابراين همانطور كه ما در ذهن خود وجودهائى مى آفرينيم كه قبلا نبوده است، خداوند هم در عالم خارج چنين كارى را مى كند، كمى دقت درباره اين مثال و يا مثالهائى كه در جلد اول زده ايم مى تواند اين مشكل را حل كند.
4 - لطيف، يعنى چه؟
در آيات فوق يكى از اوصاف خداوند، لطيف ذكر شده و آن از ماده لطف است هنگامى كه درباره اجسام به كار رود به معنى سبكى در مقابل سنگينى و هنگامى در باره حركات (حركت لطيفه ) به كار رود به معنى يك حركت كوچك و زودگذر و گاهى در مورد موجودات و كارهاى بسيار دقيق و باريك كه با حس قابل درك نيستند گفته مى شود، و اگر خدا را به عنوان لطيف توصيف مى كنيم نيز به همين معنى است، يعنى او خالق اشياى ناپيدا و داراى افعالى است كه از محيط قدرت استماع بيرون است، بسيار باريك بين و فوق العاده دقيق مى باشد.
حديث جالبى در اين زمينه از فتح بن يزيد جرجانى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام
) نقل شده يك معجزه علمى محسوب مى شود، حديث چنين است كه امام مى فرمايد: اينكه مى گوئيم خداوند لطيف است به خاطر آن است كه مخلوقات لطيف آفريده و به خاطر اين است كه از اشيأ لطيف و ظريف و ناپيدا آگاه است، آيا آثار صنع او را در گياهان لطيف و غير لطيف نمى بينى؟ و همچنين در مخلوقات و حيوانات كوچك و حشرات ريز و چيزهائى كه از آن هم كوچكتر است، موجوداتى كه به چشم هرگز نمى گنجند، و از بس كوچكند و نر و ماده و تازه و كهنه آنها نيز شناخته نمى شود، هنگامى كه اين گونه موضوعات را مشاهده مى كنيم... و آنچه در اقيانوسها و درون پوست درختان و بيابانها و صحراها وجود دارد به نظر مى آوريم... و اينكه موجوداتى هستند كه هرگز چشم ما آنها را نمى بيند، و با دست خود نيز نمى توانيم آنها را لمس كنيم، از همه اينها مى فهميم كه آفريننده آنها، لطيف است حديث فوق كه اشاره به ميكربها و حيوانات ذره بينى است و قرنها قبل از تولد پاستور بيان شده تفسير لطيف را روشن مى سازد اين احتمال نيز در تفسير اين كلمه وجود دارد كه منظور از لطيف بودن خداوند آن است كه ذات پاك او چنان است كه هرگز با احساس كسى درك نمى شود، بنابراين او لطيف است زيرا هيچ كس از ذات او آگاه نيست، و خبير است چون از همه چيز آگاه است.
اين معنى نيز در بعضى از روايات اهل بيت (عليهماالسلام
) به آن اشاره شده است و بايد توجه داشت كه هيچ مانعى ندارد كه هر دو معنى از اين كلمه اراده شده باشد.