تفسیر نمونه جلد ۵

تفسیر نمونه7%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26329 / دانلود: 3339
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۵

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

آيه (۱۰۸)و ترجمه

( و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم كذلك زينا لكل أمة عملهم ثم إلى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون ) (۱۰۸)

ترجمه:

۱۰۸ - (معبود) كسانى را كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها (نيز) از روى ظلم و جهل خدا را دشنام دهند، اين چنين براى هر امتى عملشان را زينت داديم سپس بازگشت آنها به سوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى كردند آگاه مى سازد (و پاداش و كيفر مى دهد).

تفسير:

به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال، نه از راه اجبار، در آيات قبل گذشت، در اين آيه تاكيد مى كند كه هيچگاه بتها و معبودهاى مشركان را دشنام ندهيد، زيرا اين عمل سبب مى شود كه آنها نيز نسبت به ساحت قدس خداوند همين كار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند( و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبواالله عدوا بغير علم ) .

به طورى كه از بعضى روايات استفاده مى شود جمعى از مؤ منان بر اثر ناراحتى شديد كه از مساله بت پرستى داشتند، گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى دادند، قرآن صريحا از اين موضوع، نهى كرد و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را، حتى در برابر خرافى ترين و بدترين اديان، لازم مى شمارد.

دليل اين موضوع، روشن است، زيرا با دشنام و ناسزا نمى توان كسى را از مسير غلط باز داشت، بلكه به عكس، تعصب شديد آميخته با جهالت كه در اينگونه افراد است، سبب مى شود كه به اصطلاح روى دنده لجاجت افتاده، در آئين باطل خود راسختر شوند، سهل است زبان به بدگوئى و توهين نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشايند، زيرا هر گروه و ملتى نسبت به عقائد و اعمال خود، تعصب دارد همانطور كه قرآن در جمله بعد ميگويد ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم( كذلك زينا لكل امة عملهم ) .

و در پايان آيه بازگشت همه آنها به سوى خدا است، و به آنها خبر مى دهد كه چه اعمالى انجام داده اند( ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون ) .

نكته ها

در اينجا به سه نكته بايد توجه كرد:

۱ - در آيه فوق، زينت دادن اعمال نيك و بد هر كس را در نظرش، به خدا نسبت داده شده، ممكن است اين موضوع براى بعضى مايه تعجب گردد كه مگر ممكن است خداوند عمل بد كسى را در نظرش زينت دهد؟!

پاسخ اين سؤ ال همان است كه بارها گفته ايم كه اين گونه تعبيرات، اشاره به خاصيت و اثر عمل است، يعنى هنگامى كه انسان كارى را به طور مكرر انجام دهد، كم كم قبح و زشتى آن در نظرش از بين مى رود، و حتى به صورت جالبى جلوه گر مى شود، و از آنجا كه علت العلل و مسبب الاسباب و آفريدگار هر چيز خدا است و همه تاثيرات به خدا منتهى مى شود اين گونه آثار در زبان قرآن گاهى به او نسبت داده مى شود (دقت كنيد).

و به تعبير روشنتر جمله زينا لكل امة عملهم چنين معنى مى دهد كه آنها را گرفتار نتيجه سوء اعمالشان كرديم، تا آنجا كه زشت در نظرشان زيبا جلوه كرد.

و از اينجا روشن مى شود اينكه در بعضى از آيات قرآن زينت دادن عمل به شيطان نسبت داده شده نيز منافاتى با اين موضوع ندارد، زيرا شيطان آنها را وسوسه به انجام عمل زشت مى كند و آنها در برابر وسوسه هاى شيطان تسليم مى شوند و سرانجام گرفتار عواقب شوم عمل خود مى گردند، و به تعبير علمى، سببيت از ناحيه خدا است اما ايجاد سبب بوسيله اين افراد و وسوسه هاى شيطانى است (دقت كنيد).

۲ - در روايات اسلامى نيز منطق قرآن در باره ترك دشنام به گمراهان و منحرفان، تعقيب شده و پيشوايان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده اند هميشه روى منطق و استدلال تكيه كنند و به حربه بى حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان، متوسل نشوند، در نهج البلاغه مى خوانيم كه على (عليه‌السلام ) به جمعى از يارانش كه پيروان معاويه را در ايام جنگ صفين دشنام مى دادند مى فرمايد: انى اكره لكم ان تكونوا سبابين و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر.

من خوش ندارم كه شما فحاش باشيد، اگر شما به جاى دشنام، اعمال آنها را برشمريد و حالات آنها را متذكر شويد (و روى اعمالشان تجزيه و تحليل نمائيد) به حق و راستى نزديكتر است و براى اتمام حجت بهتر.

۳ - گاهى ايراد مى شود كه چگونه ممكن است بت پرستان نسبت به خدا بدگوئى كنند در حالى كه آنها غالبا اعتقاد به الله (خدا) داشتند و بت را شفيع بر درگاه او ميدانستند؟

ولى اگر ما در وضع عوام لجوج و متعصب دقت كنيم خواهيم ديد كه اين موضوع چندان تعجب ندارداين گونه افراد هنگامى كه ناراحت شوند، سعى دارند طرف را به هر قيمتى كه شده است ناراحت كنند، حتى اگر از طريق بدگوئى به معتقدات مشترك طرفين باشد آلوسى دانشمند معروف سنى، در تفسير روح المعانى نقل مى كند كه بعضى از عوام جاهل هنگامى مشاهده كرد بعضى از شيعيان، سب شيخين مى كند، ناراحت شد و شروع به اهانت به مقام على (عليه‌السلام ) كرد، هنگامى كه از او سؤ ال كردند چرا به على (عليه‌السلام ) كه مورد احترام تو است اهانت مى كنى؟ گفت: من مى خواستم شيعه ها را ناراحت كنم زيرا هيچ چيز را ناراحت كننده تر از اين موضوع براى آنها نديدم!، و بعد او را به توبه از اين عمل وادار ساختند.

آيه (۱۰۹) و (۱۱۰)و ترجمه

( و أقسموا بالله جهد أيمنهم لئن جأتهم أية ليؤ منن بها قل إنما الايت عند الله و ما يشعركم أنها إذا جأت لا يؤ منون ) (۱۰۹)( و نقلب أفدتهم و أبصرهم كما لم يؤ منوا به أول مرة و نذرهم فى طغينهم يعمهون ) (۱۱۰)

ترجمه:

۱۰۹ - با نهايت اصرار سوگند به خدا ياد كردند كه اگر نشانه اى (معجزهاى ) براى آنها بيايد حتما به آن ايمان مى آورند بگو معجزات از ناحيه خدا است (و در اختيار من نيست كه به ميل شما معجزه بياورم ) و شما نمى دانيد كه آنها پس از آمدن معجزات (باز) ايمان نمى آورند!.

۱۱۰ - و ما دلها و چشمهاى آنها را واژگونه مى سازيم چرا كه در آغاز به آن ايمان نياوردند و آنان را در حال طغيان و سركشى به حال خود وامى گذاريم تا سرگردان شوند.

شان نزول:

جمعى از مفسران در شان نزول اين آيه نقل كرده اند كه عده اى از قريش خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيدند و گفتند: تو براى موسى و عيسى، خارق عادات و معجزات مهمى نقل مى كنى، و همچنين درباره انبياى ديگر، تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: مايليد چه كار براى شما كنم؟ گفتند: از خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند، و بعضى از مردگان پيشين ما زنده شوند و از آنها در باره حقانيت دعوت تو سؤ ال كنيم، و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه در باره تو گواهى دهند، و يا خداوند و فرشتگان را دستجمعى با خود بياور!...

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: اگر بعضى از اين كارها را بجا بياورم ايمان مى آوريد؟ گفتند: به خدا سوگند چنين خواهيم كرد، مسلمانان كه اصرار مشركان را در اين زمينه ديدند از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تقاضا كردند كه چنين كند، شايد ايمان بياورند، همين كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آماده دعا كردن شد، كه بعضى از اين پيشنهادها را از خدا بخواهد (زيرا بعضى از آنها نامعقول و محال بود) پيك وحى خدا نازل شد، چنين پيام آورد كه اگر بخواهى دعوت تو اجابت مى شود، ولى در اين صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبه حسى و شهود به خود خواهد گرفت ) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر مى بينند (و نابود خواهند شد) اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را به حال خود واگذارى ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرند، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پذيرفت و آيات فوق نازل گرديد.

تفسير:

در آيات گذشته دلائل منطقى متعددى در زمينه توحيد، ذكر شد كه براى اثبات يگانگى خدا و نفى شرك و بت پرستى كافى بود، اما با اين حال جمعى از مشركان لجوج متعصب، تسليم نشدند و شروع به بهانه جوئى كردند، و از جمله خارق عادات عجيب و غريبى كه بعضى از آنها اساسا محال بود از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خواستند و به دروغ ادعا كردند كه هدفشان آن است كه اين گونه معجزات را ببينند و ايمان بياورند، قرآن در آيه نخست وضع آنها را چنين نقل مى كند: با نهايت اصرار سوگند ياد كردند كه اگر معجزه اى براى آنها بيايد ايمان خواهند آورد( و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جائتهم آية ليؤ منن بها ) .

قرآن در پاسخ آنها دو حقيقت را بازگو مى كند: نخست به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اعلام مى كند كه به آنها بگويد اين كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى آنها بكنند انجام مى دهد، بلكه معجزات تنها از ناحيه خدا است و به فرمان او است( قل انما الايات عند الله ) .

سپس روى سخن را به مسلمانان ساده دلى كه تحت تاثير سوگندهاى غليظ و شديد مشركان قرار گرفته بودند كرده، مى گويد: شما نميدانيد كه اينها دروغ مى گويند و اگر اين معجزات و نشانه هاى مورد درخواست آنها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد( و ما يشعركم انها اذا جائت لا يؤ منون ) .

صحنه هاى مختلف برخورد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با آنها نيز گواه اين حقيقت است كه اين دسته در جستجوى حق نبودند بلكه هدفشان اين بود كه با بهانه جوئيها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك و ترديد در دلها بپاشند.

در آيه بعد علت لجاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر اصرار در كجروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق درك و ديد سالم را از دست داده اند، و گيج و گمراه در سرگردانى به سر مى برند، و چنين مى گويد: ما دلها و چشمهاى آنها را وارونه و دگرگون مى نمائيم آنچنان كه در آغاز و ابتداى دعوت ايمان نياوردند( و نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يؤ منوا به اول مرة ) .

در اينجا نيز اين كار به خدا نسبت داده شده است نظير چيزى كه در آيات قبل گذشت، و اين در حقيقت عكس العمل و نتيجه اعمال خود آنها است، و نسبت دادن آن به خدا به عنوان اين است كه او علت العلل و سرچشمه جهان هستى است، و هر خاصيتى در هر چيز است به اراده او است، و به تعبير ديگر خداوند در لجاجت و كجروى و تعصبهاى كوركورانه اين اثر را آفريده است كه تدريجا درك و ديد انسان را از كار مى اندازد.

و در پايان آيه مى فرمايد: ما آنها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وا مى گذاريم تا سرگردان شوند( و نذرهم فى طغيانهم يعمهون ) .

خداوند همه ما را از گرفتار شدن در چنين سرگردانى كه زائيده اعمال بى رويه خود ما است حفظ كند، و درك و ديد كاملى به ما مرحمت نمايد كه چهره حقيقت را آنچنان كه هست بنگريم.

آيه (۱۱۱)و ترجمه

( و لو أننا نزلنا إليهم الملئكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا إلا أن يشأ الله و لكن أكثرهم يجهلون ) (۱۱۱)

ترجمه:

۱۱۱ - و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم، و مردگان با آنها سخن مى گفتند، و همه چيز را در برابر آنها جمع مى نموديم هرگز ايمان نمى آوردند، مگر آنكه خدا بخواهد ولى بيشتر آنها نمى دانند.

تفسير:

چرا افراد لجوج به راه نمى آيند

اين آيه با آيات قبل مربوط است همه يك حقيقت را تعقيب مى كنند، هدف اين چند آيه اين است كه جمعى از تقاضاكنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نمى باشد، لذا بعضى از خواسته هاى آنها (مثل آمدن خدا در برابر آنان!) اصولا محال است.

آنها به گمان خود مى خواهند با مطرح ساختن اين درخواستها و معجزات عجيب و غريب افكار مؤ منان را متزلزل و نظر حق جويان را مشوب و به خود مشغول سازند.

قرآن در آيه فوق با صراحت مى گويد: اگر ما (آنطور كه درخواست كرده بودند) فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم و مردگان مى آمدند و با آنها سخن مى گفتند و خلاصه هر چه مى خواستند در برابر آنها گرد مى آورديم، باز ايمان نمى آوردند( و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا ) .

سپس براى تاكيد مطلب مى فرمايد: تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آن اينكه خداوند با مشيت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ايمان كند و بديهى است كه اينگونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملى نخواهد داشت( الا ان يشأ الله )

و در پايان آيه اضافه مى كند كه بيشتر آنها جاهل و بيخبرند( و لكن اكثرهم يجهلون ) .

در اينكه منظور از ضمير هم در اين جمله چه اشخاصى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو است: ممكن است اشاره به مؤ منانى باشد كه اصرار داشتند پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خواسته اين دسته از كفار ترتيب اثر دهد و هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند بياورد.

زيرا بيشتر اين مؤ منان از اين واقعيت بيخبر بودند و توجه نداشتند كه آنها در تقاضاى خود صادق نيستند، ولى خدا ميدانست كه اين مدعيان دروغ مى گويند به همين دليل به خواسته هاى آنها ترتيب اثر نداد، اما براى اينكه دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بدون معجزه نمى تواند باشد در موارد خاصى معجزات مختلفى بر دست او آشكار كرد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه ضمير هم بازگشت به كفار در خواست كننده كند

يعنى بيشتر آنها از اين واقعيت بيخبرند كه خدا توانائى بر هر گونه كار خارقالعاده اى دارد ولى گويا آنها قدرتش را محدود مى دانند، لذا هر گاه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) معجزه اى نشان مى داد آن را حمل بر سحر يا چشمبندى مى كردند چنانكه در آيه ديگر مى خوانيم: و لو فتحنا عليهم بابا من السمأ فظلوا فيه يعرجون لقالوا انما سكرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون: اگر درى از آسمان به روى آنها مى گشوديم و از آن بالا مى رفتند، مى گفتند ما چشمبندى شده ايم و ما را سحر و جادو كرده اند! (سوره حجر آيه ۱۴ و ۱۵) بنابراين آنها جمعيتى نادان و لجوجند كه نبايد به آنان و سخنانشان اعتنا كرد.

آيه (۱۱۲) و (۱۱۳)و ترجمه

( و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شيطين الانس و الجن يوحى بعضهم إلى بعض زخرف القول غرورا و لو شأ ربك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون ) (۱۱۲)

( و لتصغى إليه أفدة الذين لا يؤ منون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم مقترفون ) (۱۱۳)

ترجمه:

۱۱۲ - اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس (براى اغفال مردم ) به طور سرى (و درگوشى ) به يكديگر مى گفتند و اگر پروردگار تو مى خواست چنين نمى كردند (و اجبارا مى توانست جلو آنها را بگيرد ولى اجبار سودى ندارد) بنابراين آنها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار!

۱۱۳ - و نتيجه (وسوسه هاى شيطان و تبليغات شيطان صفتان ) اين خواهد شد كه دلهاى كسانى كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به آنها متمايل ميگردد و به آن راضى مى شوند و هر گناهى بخواهند انجام دهند، انجام مى دهند.

تفسير:

وسوسه هاى شيطانى

در اين آيه توضيح داده مى شود كه وجود اينگونه دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه در آيات قبل به آن اشاره شد، منحصر به او نبوده بلكه در برابر تمام پيامبران دشمنانى از شياطين جن و انس وجود داشته اند( و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن ) .

و كار آنها اين بوده كه سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر به طور اسرار آميز و احيانا در گوشى به هم مى گفتند( يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا ) .

ولى اشتباه نشود اگر خداوند ميخواست ميتوانست به اجبار جلو همه آنها را بگيرد تا هيچ شيطان و شيطان صفتى نتواند در راه پيامبران و دعوت آنها كوچكترين سنگى بيندازد( و لو شأ ربك ما فعلوه ) .

ولى خداوند اين كار را نكرد، زيرا ميخواست مردم آزاد باشند تا مى دانى براى آزمايش و تكامل و پرورش آنها وجود داشته باشد، در حالى كه اجبار و سلب آزادى با اين هدف نمى ساخت، به علاوه وجود اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج (اگر چه اعمالشان به خواست و اراده خودشان بوده ) نه تنها ضررى براى مؤ منان راستين ندارد، بلكه به طور غير مستقيم به تكامل آنها كمك مى كند، چون همواره تكاملها در تضادها است، و وجود يك دشمن نيرومند در بسيج نيروهاى انسان و تقويت ارادهها مؤ ثر است.

لذا در پايان آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه به هيچوجه به اينگونه شيطنتها اعتنا نكند و آنها و تهمت هايشان را به حال خود واگذارد( فذرهم و ما يفترون ) .

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

۱ - در آيه فوق خداوند وجود شياطين انس و جن را در برابر انبيأ به خود نسبت مى دهد و مى گويد و كذلك جعلنا (ما اينچنين قرار داديم ) و در معنى اين جمله در ميان مفسران گفتگو است، ولى همانطور كه در سابق نيز اشاره كرديم تمام اعمال انسانها را از يك نظر ميتوان به خداوند نسبت داد، زيرا هر كسى هر چه دارد از او دارد، قدرتش از او است، همچنانكه اختيار و آزادى اراده اش نيز از او ميباشد. اما مفهوم اينگونه تعبيرات هرگز، جبر و سلب اختيار نيست، كه خداوند عده اى را آنچنان آفريده كه به دشمنى در برابر انبيأ برخيزند.

زيرا اگر چنين بود مى بايست آنها در عداوت و دشمنى خود هيچگونه مسئوليتى نداشته باشند، بلكه كار آنها انجام يك رسالت محسوب شود، در حالى كه مى دانيم چنين نيست.

البته انكار نمى توان كرد كه وجود اينگونه دشمنان هر چند به اختيار خودشان بوده باشد ميتواند براى مؤ منان به طور غير مستقيم اثر سازنده داشته باشد، و به تعبير بهتر مؤ منان راستين ميتوانند از وجود هر گونه دشمن اثر مثبت بگيرند و او را وسيله اى براى بالا بردن سطح آگاهى و آمادگى و مقاومت خود قرار دهند، زيرا وجود دشمن باعث بسيج نيروهاى انسان است.

۲ - شياطين جمع شيطان معنى وسيعى دارد و به معنى هر موجود سركش و طغيانگر و موذى است، و لذا در قرآن به انسانهاى پست و خبيث و طغيانگر نيز كلمه شيطان اطلاق شده است، همانطور كه در آيه فوق كلمه شيطان هم به شيطانهاى انسانى و هم به شيطانهاى غير انسانى كه از نظر ما پنهانند اطلاق شده، اما ابليس اسم خاص براى شيطانى است كه در برابر آدم (عليه‌السلام ) قرار گرفت و در حقيقت رئيس همه شياطين است!: بنابراين شيطان اسم جنس و ابليس اسم خاص (علم ) است.

۳ - زخرف القول به معنى سخنان فريبنده است كه ظاهرى جالب و باطنى زشت و بد دارد و غرور به معنى اغفال كردن است.

۴ - تعبير به وحى در آيه بالا اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه آنها در گفتار و اعمال شيطانى خود نقشه هاى اسرار آميز دارند كه محرمانه به يكديگر القأ مى كنند، تا مردم از كار آنها آگاه نشوند، و طرحهاى آنها كاملا پياده شود زيرا يكى از معانى وحى در لغت سخنان آهسته و در گوشى است.

در آيه بعد نتيجه تلقينات و تبليغات فريبنده شياطين را چنين بازگو ميكند: كه سرانجام كار آنها اين خواهد شد كه افراد بى ايمان يعنى آنها كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهايشان به آن متمايل گردد( و لتصغى اليه افئدة الذين لا يؤ منون بالاخرة ) .

لتصغى از ماده صغو (بر وزن سرو) به معنى تمايل پيدا كردن به چيزى است، ولى بيشتر به تمايلى گفته مى شود كه از طريق شنيدن و بوسيله گوش حاصل ميگردد، و اگر كسى به سخن ديگرى با نظر موافق گوش كند به آن صغو و اصغأ گفته مى شود.

سپس مى فرمايد سرانجام اين تمايل، رضايت كامل به برنامه هاى شيطانى خواهد شد( و ليرضوه ) .

و پايان همه آنها ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود( و ليقترفوا ما هم مقترفون ) .

آيه (۱۱۴) و (۱۱۵)و ترجمه

( أفغير الله أبتغى حكما و هو الذى أنزل إليكم الكتب مفصلا و الذين ءاتينهم الكتب يعلمون أنه منزل من ربك بالحق فلا تكونن من الممترين ) (۱۱۴)( و تمت كلمت ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلمته و هو السميع العليم ) (۱۱۵)

ترجمه:

۱۱۴ - آيا (با اين حال ) غير خدا را به داورى بطلبم در حالى كه او است كه اين كتاب آسمانى را كه همه چيز در آن آمده فرستاده است و آنها كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم مى دانند كه اين كتاب به حق از طرف پروردگارت نازل شده بنابراين هرگز از ترديد كنندگان مباش.

۱۱۵ - و كلام پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسيد هيچكس نمى تواند كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده دانا است.

تفسير:

اين آيه در حقيقت نتيجه آيات قبل است، و مى گويد: با اينهمه آيات روشنى كه در زمينه توحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت؟ آيا غير خدا را به داورى بپذيرم( ا فغير الله ابتغى حكما ) .

با اينكه او است كه اين كتاب بزرگ آسمانى را كه تمام نيازمنديهاى تربيتى انسان در آن آمده و ميان حق و باطل، نور و ظلمت، كفر و ايمان، جدائى افكنده، نازل كرده است( و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصلا ) .

سپس نه تنها تو و مسلمانان ميدانيد كه اين كتاب از طرف خدا است بلكه اهل كتاب (يهود و نصارى ) كه نشانه هاى اين كتاب آسمانى را در كتب خود ديده اند مى دانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است( و الذين آتيناهم الكتاب يعلمون انه منزل من ربك بالحق ) .

بنابراين جاى هيچگونه شك و ترديدى در آن نيست و تو اى پيامبر هرگز در آن ترديد مكن( فلا تكونن من الممترين ) .

در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه مگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ترديدى داشته است، كه چنين خطابى به او مى شود.

پاسخ اين سؤ ال همان است كه در موارد مشابه گفته ايم، كه مخاطب در حقيقت مردم هستند ولى براى تاكيد و تحكيم مطلب خداوند پيامبر خود را مخاطب مى كند تا ديگران حساب خود را بدانند.

در آيه بعد مى فرمايد: كلام پروردگار تو با صدق و عدل تكميل شد و هيچكس قادر نيست كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و دانا است

( و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم ) .

كلمة در لغت به معنى گفتار و هر گونه جمله اى است و حتى به سخنان مفصل و طولانى گفته مى شود، و اگر مى بينيم گاهى به معنى وعده آمده است مانند و تمت كلمة ربك على بنى اسرائيل بما صبروا: وعده پروردگارت درباره بنى اسرائيل در مقابل صبر و استقامتى كه كردند انجام پذيرفت (سوره اعراف آيه ۱۳۶) نيز از همين نظر است، زيرا انسان به هنگام وعده دادن جمله اى ميگويد كه وعده را در بر دارد.

و نيز گاهى كلمه به معنى دين و آئين و حكم و دستور مى آيد كه آنها نيز به همين ريشه باز مى گردد.

در اينكه منظور از كلمه در آيه فوق، قرآن است يا دين و آئين خدا يا وعده پيروزى كه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داده شده؟ احتمالات مختلفى داده اند، كه در عين حال منافاتى با هم ندارند، و ممكن است آيه ناظر به همه آنها بوده باشد، ولى از آن نظر كه در آيات قبل سخن از قرآن در ميان بوده با اين معنى مناسبتر است.

در حقيقت آيه مى گويد: به هيچوجه قرآن جاى ترديد و شك نيست زيرا از هر نظر كامل و بى عيب است، تواريخ و اخبار آن، همه صدق و احكام و قوانين آن همه عدل است.

و نيز ممكن است منظور از كلمه همان وعده اى باشد كه در جمله بعد يعنى جمله لا مبدل لكلماته: هيچكس نمى تواند تغيير و دگرگونى در كلمات خدا ايجاد كند آمده است، زيرا نظير اين جمله در آيات ديگر قرآن ديده مى شود، مانند و تمت كلمة ربك لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين.

در قيامت وعده پروردگار تو انجام خواهد گرفت و دوزخ از گناهكاران جن و انس پر خواهد شد (سوره هود آيه ۱۱۹) و يا در آيه ديگر مى خوانيم:( و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون ) وعده ما از پيش در باره پيامبران اين بود كه آنها پيروز خواهند شد (سوره صافات آيه ۱۷۱ و ۱۷۲).

در اينگونه آيات جمله بعد توضيح وعده اى است كه در جمله قبل با ذكر كلمة به آن اشاره شده است.

بنابراين تفسير آيه چنين مى شود: وعده ما با صدق و عدالت انجام گرفت كه هيچكس توانائى تبديل دستورها و فرمانهاى پروردگار را ندارد.

و همانطور كه گفتيم آيه ميتواند اشاره به تمام اين معانى باشد.

ذكر اين موضوع نيز لازم است كه اگر آيه اشاره به قرآن بوده باشد هيچگونه منافاتى با اين موضوع ندارد كه در آن موقع همه قرآن نازل نشده بود زيرا منظور از كامل بودن آيات قرآن اين است كه هر چه نازل شده بود بدون عيب و نقص و از هر نظر كامل بود.

بعضى از مفسران با اين آيه استدلال بر عدم امكان راه يافتن تحريف در قرآن كرده اند زيرا جمله لا مبدل لكلماته اشاره به اين است كه هيچكس نمى تواند تغيير و تبديلى نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احكام در قرآن ايجاد كند، و هميشه اين كتاب آسمانى كه بايد تا آخر دنيا راهنماى جهانيان باشد از دستبرد خائنان و تحريف كنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.

آيه (۱۱۶) و (۱۱۷)و ترجمه

( و إن تطع أكثر من فى الا رض يضلوك عن سبيل الله إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون ) (۱۱۶)( إن ربك هو أعلم من يضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين ) (۱۱۷)

ترجمه:

۱۱۶ - و اگر اكثر كسانى را كه در روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه مى كنند، آنها تنها از گمان پيروى مى كنند و از تخمين و حدس (واهى ).

۱۱۷ - پروردگار تو به كسانى كه از راه او گمراه گشته اند آگاهتر است و همچنين به كسانى كه هدايت يافته اند.

تفسير:

مى دانيم آيات اين سوره در مكه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند، گاهى اقليت آنها و اكثريت قاطع بت پرستان و مخالفان اسلام، ممكن بود اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه اگر آئين آنها باطل و بى اساس است چرا اينهمه پيرو دارند و اگر ما بر حقيم چرا اينقدر كم هستيم؟!

در اين آيه براى دفع اين توهم كه به دنبال ذكر حقانيت قرآن در آيات قبل ممكن است پيدا شود، پيامبر خود را مخاطب ساخته، مى گويد: اگر از اكثر مردمى كه در روى زمين هستند پيروى كنى ترا از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت!( و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ) .

در جمله بعد دليل اين موضوع را بيان مى كند و مى گويد: علت آن اين است كه آنها بر اساس منطق و فكر صحيح كار نمى كنند، راهنماى آنها يك مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و يك مشت دروغ و فريب و تخمين است

( ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون ) .

از آنجا كه مفهوم آيه قبل اين است كه اكثريت به تنهائى نمى تواند راه حق را نشان دهد نتيجه آن، اين مى شود، كه راه حق را تنها بايد از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقليت بوده باشند، لذا در آيه دوم دليل اين موضوع را روشن مى سازد كه: پروردگارت كه از همه چيز با خبر و آگاه است و در علم بى پايان او كمترين اشتباه راه ندارد، بهتر مى داند راه ضلالت و هدايت كدام است و گمراهان و هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد( ان ربك هو اعلم من يضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ) .

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه مگر ديگران راه هدايت و ضلالت را بدون راهنمائى خدا ميشناسند كه آيه مى گويد: خداوند از ديگران بهتر مى شناسد و بهتر ميداند؟!

پاسخ سؤ ال اين است كه انسان به وسيله عقل خود، بدون شك، حقايقى را درك مى كند، و راه هدايت و ضلالت را تا حدودى مى فهمد ولى مسلما فروغ چراغ عقل، و شعاعش محدود است، و ممكن است بسيارى از مطالب از ديد عقل مخفى بماند، به علاوه انسان در معلوماتش گرفتار اشتباه نيز مى شود و به همين دليل نياز به رهبران و راهنمايان الهى دارد بنابراين جمله خداوند داناتر است صحيح خواهد بود، و هر چند علم انسان با علم خدا قابل مقايسه نيست.

اكثريت عددى اهميت ندارد

بر خلاف آنچه در نظر بعضى مسلم است كه اكثريتهاى عددى همواره راه صحيح را مى پيمايند قرآن در آيات متعددى اين موضوع را نفى كرده و براى اكثريت عددى اهميتى قائل نيست، و در حقيقت مقياس را اكثريت كيفى ميداند، نه كمى دليل اين موضوع روشن است، زيرا اگر چه در جوامع كنونى براى اداره اجتماع راهى جز تكيه كردن روى اكثريت نديده اند، ولى نبايد فراموش كرد كه اين موضوع همانطور كه گفتيم يكنوع اجبار و بن بست است، زيرا هيچ ضابطه اى در يك جامعه مادى كه خالى از اشكال و ايراد باشد براى اتخاذ تصميمها و تصويب قوانين وجود ندارد، لذا بسيارى از دانشمندان با اعتراف به اين حقيقت كه نظر اكثريت افراد اجتماع بسيارى از اوقات اشتباه آميز است مجبور به پذيرش آن شده اند چون راههاى ديگر، عيبش بيشتر است.

اما يك جامعه مؤ من به رسالت انبيأ هيچگونه اجبارى در خود از پيروى نظر اكثريت در تصويب قوانين نمى بيند، زيرا برنامه ها و قوانين انبيأ راستين خالى از هر گونه عيب و نقص و اشتباه است، و با آنچه اكثريت جايز الخطا تصويب مى كند قابل مقايسه نيست.

يك نگاه در چهره جهان كنونى و حكومتهائى كه بر اساس اكثريتها بنا شده و قوانين نادرست و آميخته با هوسها كه گاهى از طرف اكثريتها به تصويب ميرسد نشان مى دهد كه اكثريت عددى دردى را دوا نكرده است، بسيارى از جنگها را اكثريتها تصويب كرده اند و بسيارى از مفاسد را آنها خواسته اند.

استعمارها و استثمارها، جنگها و خونريزيها، آزاد شناختن مشروبات الكلى، قمار، سقط جنين، فحشأ و حتى پارهاى از اعمال شنيع كه ذكر آن شرم آور است از طرف اكثريت نمايندگان بسيارى از كشورهاى به اصطلاح پيشرفته كه منعكس كننده نظريه اكثريت توده مردم آنها است گواه بر اين حقيقت ميباشد.

از نظر علمى آيا اكثريت اجتماعات راست مى گويند؟ آيا اكثريت امين هستند؟ آيا اكثريت از تجاوز به حقوق ديگران اگر بتوانند خود دارى مى كنند؟ آيا اكثريت منافع خود و ديگران را به يك چشم مى بينند؟

پاسخ اين سؤ الات ناگفته پيدا است، بنابراين بايد اعتراف كرد كه تكيه كردن دنياى كنونى روى اكثريت در حقيقت يكنوع اجبار و الزام محيط است، و استخوانى است كه در گلوى اجتماعات گير كرده.

آرى اگر مغزهاى متفكر و مصلحان دلسوز جوامع بشرى و انديشمندان با هدف كه هميشه در اقليت هستند تلاش و كوشش همه جانبه اى را براى روشن ساختن توده هاى مردم انجام دهند، و جوامع انسانى به اندازه كافى رشد فكرى و اخلاقى و اجتماعى بيابند مسلما نظرات چنان اكثريتى بسيار به حقيقت نزديك خواهد بود، ولى اكثريت غير رشيد و ناآگاه و يا فاسد و منحرف و گمراه چه مشكلى را مى تواند از سر راه خود و ديگران بردارد، بنابراين اكثريت به تنهائى كافى نيست بلكه اكثريت رهبرى شده مى تواند مشكلات جامعه خود را تا آنجا كه در امكان بشر است حل كند.

و اگر قرآن در مورد اكثريت در آيات مختلف ايراد مى كند شك نيست كه منظورش اكثريت غير رشيد و رهبرى نشده است.

آيه (1) و (2) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( الحمد لله الذى خلق السموت و الا رض و جعل الظلمت و النور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون ) (1)( هو الذى خلقكم من طين ثم قضى أجلا و أجل مسمى عنده ثم أنتم تمترون ) (2)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - ستايش براى خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد و ظلمتها و نور را ايجاد كرد، اما كافران براى پروردگار خود شريك و شبيه قرار مى دهند (با اينكه دلايل توحيد و يگانگى او در آفرينش جهان آشكار است ).

2 - او كسى است كه شما را از گل آفريد سپس مدتى مقرر داشت (تا انسان تكامل يابد)

و اجل حتمى نزد او است (و او از آن آگاه است ) با اين همه شما (مشركان در توحيد و يگانگى يا قدرت او) ترديد مى كنيد.

تفسير:

اين سوره با حمد و ستايش پروردگار آغاز شده است.

نخست از طريق آفرينش عالم كبير (آسمان و زمين ) و نظامات آنها، و سپس از طريق آفرينش عالم صغير يعنى انسان، مردم را متوجه اصل توحيد مى سازد و ابتدا مى گويد: حمد و سپاس براى خدائى است كه آسمانها و زمين را آفريد( الحمد لله الذى خلق السماوات و الارض ) .

خداوندى كه مبدء نور و ظلمت و بر خلاف عقيده دوگانه پرستان، آفريننده همه چيز است( و جعل الظلمات و النور ) .

اما مشركان و كافران به جاى اينكه از اين نظام واحد درس توحيد بياموزند براى پروردگار خود شريك و شبيه مى سازند( ثم الذين كفروا بربهم يعدلون )

قابل توجه اينكه عقيده مشركان را با كلمه ثم كه در لغت عرب براى ترتيب با فاصله است ذكر كرده و اين نشان مى دهد كه در آغاز، توحيد به عنوان يك اصل فطرى و عقيده عمومى و همگانى بشر بوده است و شرك بعدا به صورت يك انحراف از اين اصل فطرى به وجود آمده.

اما در اينكه چرا درباره آفرينش زمين و آسمان، كلمه خلق به كار رفته، و در مورد نور و ظلمت كلمه جعل مفسران، سخنان گوناگونى دارند، ولى آنچه نزديكتر به ذهن مى رسد اين است كه خلقت درباره اصل وجود چيزى است و جعل درباره خواص و آثار و كيفياتى است كه به دنبال آنها وجود پيدا مى كند و از آنجا كه نور و ظلمت جنبه تبعى دارد از آن تعبير به جعل شده است.

جالب توجه اينكه در حديثى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در تفسير اين آيه چنين نقل شده است كه فرمود: اين آيه در حقيقت به سه طايفه از منحرفان پاسخ مى گويد، اول به ماديها كه جهان را ازلى مى پنداشتند و منكر خلق و آفرينش بودند، دوم به دوگانه پرستانى كه نور و ظلمت را دو مبدء مستقل مى دانستند، سوم رد بر مشركان عرب كه براى خدا شريك و شبيه قائل بودند.

آيا ظلمت از مخلوقات است؟

از آيه بالا استفاده مى شود، همانطور كه نور مخلوق خداوند است، ظلمت هم آفريده او است، در حالى كه معروف در ميان فلاسفه و دانشمندان علوم طبيعى اين است كه ظلمت چيزى جز عدم نور نيست، و اين را مى دانيم كه نام مخلوق بر معدوم نمى توان گذاشت، بنابراين چگونه آيه مورد بحث، ظلمت را جزء مخلوقات خداوند بشمار آورده است؟! در پاسخ اين ايراد مى توان گفت:

اولا ظلمت هميشه به معناى ظلمت مطلق نيست، بلكه ظلمت غالبا به معناى نور بسيار كم و ضعيف در برابر نور فراوان و قوى بكار مى رود، مثلا همه مى گوئيم شب ظلمانى با اينكه مسلم است، در شب، ظلمت مطلق نيست، بلكه همواره ظلمت شب آميخته با نور كم رنگ ستارگان يا منابع ديگر نور ميباشد، بنابراين مفهوم آيه اين مى شود كه خداوند براى شما روشنى روز و تاريكى شب كه يكى نور قوى و ديگرى نور بسيار ضعيف است، قرار داد و بديهى است كه ظلمت به اين معنى از مخلوقات خدا است.

و ثانيا درست است كه ظلمت مطلق يك امر عدمى است، اما امر عدمى هنگامى كه در شرائط خاصى واقع شود، حتما از يك امر وجودى سرچشمه ميگيرد يعنى كسى كه ظلمت مطلق را در شرائط خاصى براى اهداف معينى بوجود مى آورد

حتما بايد از وسائل وجودى استفاده كند، مثلا ما ميخواهيم در لحظه معينى اطاق را براى ظاهر كردن عكسى تاريك كنيم ناچاريم جلوى نور را بگيريم تا ظلمت در اين لحظه معين بوجود آيد، چنين ظلمتى مخلوق است (مخلوق بالتبع ).

و به اصطلاح عدم مطلق گرچه مخلوق نيست، اما عدم خاص سهمى از وجود دارد و مخلوق مى باشد.

نور رمز وحدت و ظلمت رمز پراكندگى است

نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه در آيات قرآن، نور با صيغه مفرد آورده شده و ظلمت به صورت جمع (ظلمات ).

ممكن است اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت باشد كه ظلمت (اعم از حسى و معنوى ) همواره سرچشمه پراكندگيها و جدائيها و دور افتادنها است، در صورتى كه نور رمز وحدت و اجتماع مى باشد.

بسيار با چشم خود ديده ايم كه در يك شب تابستانى، چراغى در وسط حياط يا بيابان روشن مى كنيم، در مدت كوتاهى همه گونه حشرات گرد آن جمع مى شوند و در واقع مجمعى از زندگى را در اشكال متنوع تشكيل ميدهند، اما هنگامى كه آن را خاموش كنيم هر كدام به طرفى ميروند و پراكنده مى گردند، در مسائل معنوى و اجتماعى نيز همينگونه است، نور علم و قرآن و ايمان مايه وحدت، و ظلمت جهل و كفر و نفاق موجب پراكندگى است.

گفتيم اين سوره براى تحكيم پايه هاى خدا پرستى و توحيد در دلها نخست انسان را متوجه عالم كبير مى سازد، و در آيه بعد توجه به عالم صغير يعنى انسان مى دهد و در اين مورد به شگفت انگيزترين مساله يعنى آفرينش او از خاك و گل اشاره كرده مى فرمايد: او است خدائى كه شما را از گل آفريد

( هو الذى خلقكم من طين ) .

درست است كه آفرينش ما از پدران و مادرانمان بوده است، نه از خاك ولى چون آفرينش انسان نخستين از خاك و گل بوده است، درست است كه به ما نيز چنين خطابى بشود.

سپس به مراحل تكاملى عمر انسان اشاره كرده مى گويد: پس از آن مدتى را مقرر ساخت كه در اين مدت انسان در روى زمين پرورش و تكامل پيدا كند( ثم قضى اجلا ) .

اجل در اصل به معنى مدت معين است، و قضأ اجل به معنى تعيين مدت و يا به آخر رساندن مدت است، اما بسيار ميشود، كه به آخرين فرصت نيز اجل گفته مى شود، مثلا مى گويند اجل دين فرا رسيده است يعنى آخرين موقع پرداخت بدهى رسيده است، و اينكه به فرا رسيدن مرگ نيز اجل مى گويند به خاطر اين است كه آخرين لحظه عمر انسان در آن موقع است.

سپس براى تكميل اين بحث مى گويد: اجل مسمى در نزد خدا است( و اجل مسمى عنده ) .

و بعد ميگويد شما افراد مشرك درباره آفرينندهاى كه انسان را از اين اصل بى ارزش يعنى گل آفريده و از اين مراحل حيرت انگيز و حيرت زا گذرانده است شك و ترديد به خود راه ميدهيد، موجودات بى ارزشى همچون بتها را در رديف او قرار داده، يا در قدرت پروردگار بر رستاخيز و زنده كردن مردگان شك و ترديد داريد.

( ثم انتم تمترون ) .

اجل مسمى چيست؟

شك نيست كه كلمه اجل مسمى و اجلا در آيه به دو معنى است و اينكه بعضى هر دو را به يك معنى گرفته اند با تكرار كلمه اجل مخصوصا با ذكر قيد مسمى در دفعه دوم به هيچوجه سازگار نيست.

لذا مفسران درباره تفاوت اين دو، بحثها كرده اند اما از آنچه بقرينه ساير آيات قرآن و همچنين رواياتى كه از طريق اهل بيت (عليهما‌السلام ) به ما رسيده استفاده مى شود تفاوت اين دو در آن است كه اجل به تنهائى به معنى عمر و وقت و مدت غير حتمى، و اجل مسمى به معنى عمر و مدت حتمى است، و به عبارت ديگر اجل مسمى مرگ طبيعى و اجل مرگ زودرس است.

توضيح اينكه: بسيارى از موجودات از نظر ساختمان طبيعى و ذاتى استعداد و قابليت بقأ براى مدتى طولانى دارند، ولى در اثنأ اين مدت ممكن است موانعى ايجاد شود كه آنها را از رسيدن به حد اكثر عمر طبيعى باز دارد، مثلا يك چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن، ممكن است مثلا بيست ساعت استعداد روشنائى داشته باشد، اما وزش يك باد شديد و ريزش باران و يا عدم مراقبت از آن سبب مى شود كه عمر آن كوتاه گردد.

در اينجا اگر چراغ با هيچ مانعى برخورد نكند و تا آخرين قطره نفت آن بسوزد سپس خاموش شود به اجل حتمى خود رسيده است و اگر موانعى قبل از آن باعث خاموشى چراغ گردد مدت عمر آن را اجل غير حتمى ميگوئيم.

در مورد يك انسان نيز چنين است اگر تمام شرائط براى بقاى او جمع گردد و موانع بر طرف شود ساختمان و استعداد او ايجاب مى كند كه مدتى طولانى - هر چند اين مدت بالاخره پايان وحدى دارد - عمر كند، اما ممكن است بر اثر سوء تغذيه يا مبتلا شدن به اعتيادات مختلف و يا دست زدن به خودكشى يا ارتكاب گناهان خيلى زودتر از آن مدت بميرد، مرگ را در صورت اول اجل حتمى و در صورت دوم اجل غير حتمى مى نامند.

و به تعبير ديگر اجل حتمى در صورتى است كه ما به مجموع علل تامه بنگريم و اجل غير حتمى در صورتى است كه تنها مقتضيات را در نظر بگيريم.

با توجه به اين دو نوع اجل بسيارى از مطالب روشن ميشود، از جمله اينكه در روايات مى خوانيم صله رحم عمر را زياد و يا قطع رحم عمر را كم مى كند (منظور از عمر و اجل در اين موارد اجل غير حتمى است ).

و يا اينكه در آيهاى مى خوانيم( فاذا جأ اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) : هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى به عقب ميافتد و نه جلو در اينجا منظور از اجل همان مرگ حتمى است.

بنابراين آيه مزبور تنها مربوط به موردى است كه انسان به عمر نهائى خود رسيده است، و اما مرگهاى پيشرس را به هيچ وجه شامل نمى شود.

و در هر صورت بايد توجه داشت كه هر دو اجل از ناحيه خدا تعيين مى شود يكى بطور مطلق و ديگرى به عنوان مشروط و يا معلق، درست مثل اينكه مى گوئيم: اين چراغ بعد از بيست ساعت بدون هيچ قيد و شرط خاموش مى شود و نيز مى گوئيم اگر طوفانى بوزد بعد از دو ساعت، خاموش خواهد شد، در مورد انسان و اقوام و ملتها نيز چنين است ميگوئيم خداوند اراده كرده است كه فلان شخص يا ملت پس از فلان مقدار عمر بطور قطع از ميان برود و نيز ميگوئيم اگر ظلم و ستم و نفاق و تفرقه و سهل انگارى و تنبلى را پيشه كنند در يك سوم آن مدت از بين خواهند رفت، هر دو اجل از ناحيه خدا است يكى مطلق و ديگرى مشروط.

از امام صادق (عليه‌السلام ) در ذيل آيه فوق چنين نقل شده كه فرمود: هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف: اين اشاره به دو نوع اجل است، اجل حتمى و اجل مشروط و در احاديث ديگرى كه در اين زمينه وارد شده تصريح گرديده است كه اجل غير حتمى (مشروط) قابل تقديم و تاخير است و اجل حتمى قابل تغيير نيست (نور الثقلين جلد اول صفحه 504 ).

آيه (3) و ترجمه

( و هو الله فى السموت و فى الا رض يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون ) (3)

ترجمه:

3 - او است خداوند در آسمانها و در زمين، پنهان و آشكار شما را مى داند و از آنچه (انجام مى دهيد و) به دست مى آوريد با خبر است.

تفسير:

در اين آيه براى تكميل بحث گذشته در زمينه توحيد و يگانگى خدا و پاسخ گفتن به كسانى كه براى هر دستهاى از موجودات خدائى قائلند و مى گويند خداى باران، خداى جنگ، خداى صلح، خداى آسمان و مانند آن چنين مى گويد: او است خداوندى كه الوهيتش بر تمام آسمانها و زمين حكومت مى كند( و هو الله فى السماوات و فى الارض ) (1).

يعنى با توجه به اينكه خالق همه چيز او است، مدبر و اداره كننده همه نيز او ميباشد. - زيرا حتى مشركان جاهليت خالق و آفريدگار را( الله ) ميدانستند ولى تدبير و تصرف را براى بتها قائل بودند.

آيه به آنها پاسخ ميدهد: كسى كه خالق است، تدبير و تصرف در همه جا نيز به دست او است. اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه خداوند در همه جا حاضر است، در آسمانها و در زمين و جائى از او خالى نيست، نه اينكه جسم باشد و مكان داشته باشد بلكه احاطه به همه مكانها دارد. بديهى است كسى كه در همه جا حكومت مى كند و تدبير همه چيز بدست او است و در همه جا حضور دارد، تمام اسرار و نهانيها را ميداند، و لذا در جمله بعد مى گويد: چنين پروردگارى پنهان و آشكار شما را ميداند و نيز از آنچه انجام ميدهيد با خبر است( يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون ) .

ممكن است گفته شود سر و جهر در آيه اعمال انسانها و نيات آنها را نيز شامل ميشود، بنابراين نيازى به ذكر ما تكسبون (انجام ميدهيد) نيست. ولى بايد توجه داشت كه كسب به معنى نتيجه هاى عمل و حالات روحى حاصل از اعمال خوب و بد است، يعنى او هم از اعمال و نيات شما با خبر است، و هم از اثراتى كه اين اعمال در روح شما ميگذارد، و در هر حال ذكر اين جمله براى تاكيد در مورد اعمال انسانها است.

آيه (4) و (5) و ترجمه

( و ما تاتيهم من أية من أيت ربهم إلا كانوا عنها معرضين ) (4)( فقد كذبوا بالحق لما جأهم فسوف يأتيهم أنبؤ اما كانوا به يستهزؤون ) (5)

ترجمه:

4 - هيچ نشانه و آيهاى از آيات پروردگارشان به آنها نميرسد مگر اينكه از آن روى ميگردانند!.

5 - آنان حق را هنگامى كه سراغشان آمد، انكار كردند ولى به زودى خبر آنچه را به باد مسخره گرفتند به آنان ميرسد (و از نتائج كار خود آگاه مى شوند).

تفسير:

گفتيم در سوره انعام روى سخن بيشتر با مشركان است، و قرآن به انواع وسائل براى بيدارى و آگاهى آنها متوسل ميشود، اين آيه و آيات فراوانى كه بعد از آن مى آيد در تعقيب همين موضوع است. در اين آيه به روح لجاجت و بياعتنائى و تكبر مشركان در برابر حق و نشانه هاى خدا اشاره كرده، مى گويد: آنها چنان لجوج و بى اعتنا هستند كه هر نشانهاى از نشانه هاى پروردگار را ميبينند، فورا از آن روى برمى گردانند.( و ما تاتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين ) .

يعنى ابتدائى ترين شرط هدايت و راهيابى كه تحقيق و جستجوگرى است در آنها وجود ندارد، نه تنها شور و عشق يافتن حق در وجود آنان نيست كه همانند تشنگانى كه به دنبال آب ميدوند در جستجوى حق باشند، بلكه اگر چشمه آبى زلال بر در خانه آنها بجوشد صورت از آن برگردانده و اصلا به آن نگاه نمى كنند، حتى اگر اين آيات از طرف پروردگار آنها باشد (ربهم ) و به منظور تربيت و و تكامل خود آنها نازل گردد!

اين روحيه منحصر به دوران جاهليت و مشركان عرب نبوده، الان هم بسيارى را ميبينيم كه در يك عمر شصت ساله حتى، زحمت يكساعت تحقيق و جستجو در باره خدا و مذهب به خود نمى دهند، سهل است اگر كتاب و نوشتهاى در اين زمينه به دست آنها بيفتد به آن نگاه نميكنند، و اگر كسى با آنها در اين باره سخن گويد، گوش فرا نميدهند، اينها جاهلان لجوج و بيخبرى هستند كه ممكن است گاهى در كسوت دانشمند ظاهر شوند!

سپس به نتيجه اين عمل آنها اشاره كرده و مى گويد: نتيجه اين شد كه آنها حق را به هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند در حالى كه اگر در آيات و نشانه هاى پروردگار دقت مى نمودند، حق را بخوبى ميديدند و مى شناختند

و باور مى كردند( فقد كذبوا بالحق لما جائهم ) .

(و نتيجه اين تكذيب را بزودى دريافت خواهند داشت، و خبر آنچه را بباد مسخره گرفتند به آنها مى رسد)( فسوف ياتيهم انبأ ما كانوا به يستهزئون ) .

در دو آيه فوق در حقيقت اشاره به سه مرحله از كفر شده كه مرحله به مرحله تشديد ميگردد، نخست مرحله اعراض و روى گردانيدن، سپس مرحله تكذيب و بعدا مرحله استهزأ و مسخره كردن حقايق و آيات خدا.

اين امر نشان كه انسان در طريق كفر در يك مرحله متوقف نميشود بلكه هر چه پيش ميرود بر شدت انكار و عداوت و دشمنى با حق و بيگانگى از خدا مى افزايد.

منظور از تهديد كه در آخر آيه ذكر شده، اين است كه در آينده دور يا نزديك عواقب شوم بى ايمانى دامن آنها را در دنيا و آخرت خواهد گرفت، آيات بعد نيز شاهد اين تفسير است.

آيه (6) و ترجمه

( ألم يروا كم أهلكنا من قبلهم من قرن مكنهم فى الا رض ما لم نمكن لكم و أرسلنا السمأ عليهم مدرارا و جعلنا الا نهر تجرى من تحتهم فأ هلكنهم بذنوبهم و أنشأ نا من بعدهم قرنا أخرين ) (6)

ترجمه:

6 - آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم؟! اقوامى كه (از شما نيرومندتر بودند و) قدرتهائى به آنها داديم كه به شما نداديم، بارانهاى پى در پى بر آنها فرستاديم و نهرها از زير (آباديهاى ) آنها جارى ساختيم (اما هنگامى كه سركشى و طغيان كردند) آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختيم و جمعيت ديگرى بعد از آنان بوجود آورديم

تفسير:

سرنوشت طغيانگران

از اين آيه به بعد، قرآن يك برنامه تربيتى مرحله به مرحله را، براى بيدار ساختن بت پرستان و مشركان - به تناسب انگيزههاى مختلف شرك و بت پرستى - عرضه ميكند، نخست براى كوبيدن عامل غرور كه يكى از عوامل مهم طغيان و سركشى و انحراف است، دست به كار شده و با يادآورى وضع اقوام گذشته و سرانجام دردناك آنها، به اين افراد، كه پرده غرور بر چشمانشان افتاده است هشدار مى دهد و مى گويد: آيا اينها مشاهده نكردند چه اقوامى را پيش از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه امكاناتى در روى زمين در اختيار آنها گذاشتيم كه در اختيار شما نگذاشتيم

( الم يروا كم اهلكنا من قبلهم من قرن مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم ) .

از جمله اينكه بارانهاى پر بركت و پشت سر هم براى آنها فرستاديم( و ارسلنا السمأ عليهم مدرارا ) . (1)

و ديگر اينكه نهرهاى آب جارى را از زير آباديهاى آنها و در دسترس آنها جارى ساختيم( و جعلنا الانهار تجرى من تحتهم ) .

اما به هنگامى كه راه طغيان را پيش گرفتند، هيچيك از اين امكانات نتوانست آنها را از كيفر الهى بر كنار دارد و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود كرديم( فاهلكناهم بذنوبهم ) .

و بعد از آنها اقوام ديگرى روى كار آورديم( و انشانا من بعدهم قرنا آخرين ) .

آيا نبايد مطالعه حال گذشتگان براى آنها سرمشقى بشود؟! و از خواب غفلت بيدار، و از مستى غرور هشيار گردند، آيا خداوندى كه درباره گذشتگان چنين عمل كرد توانائى ندارد همان برنامه را نيز درباره اينها اجرا كند؟! در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:

1 - قرن، گرچه معمولا به معنى يك زمان طولانى (صد سال يا هفتاد سال يا سى سال ) آمده است، ولى گاهى - همانطور كه اهل لغت تصريح كرده اند - به قوم و جمعيتى كه در يك زمان قرار دارند گفته (اصولا قرن از ماده اقتران و به معنى نزديكى است و چون اهل عصر واحد و زمانهاى متقارب به هم نزديكند به آنها، و هم به زمان آنها قرن گفته ميشود).

2 - در آيات قرآن مكرر به اين موضوع اشاره شده كه امكانات فراوان مادى باعث غرور و غفلت افراد كم ظرفيت ميشود، زيرا با داشتن اينها خود را بينياز از پروردگار مى پندارند، غافل از اينكه اگر لحظه به لحظه و ثانيه به ثانيه كمك و امداد الهى به آنها نرسد، نابود و خاموش ميگردند چنانكه ميخوانيم ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى: انسان طغيان مى كند هنگامى كه خود را بينياز پندارد.

3 - اين هشدار مخصوص بت پرستان نيست، هم امروز قرآن نيز به دنياى ثروتمند ماشينى كه بر اثر فراهم بودن امكانات زندگى از باده غرور سر مست شده، هشدار مى دهد كه وضع گذشتگان را فراموش نكنيد كه چگونه بر اثر عامل گناه، همه چيز را از دست دادند، شما هم با روشن شدن جرقه آتش يك جنگ جهانى ديگر ممكن است همه چيز را از دست بدهيد و به دوران قبل از تمدن صنعتى خود باز گرديد، توجه داشته باشيد كه عامل بدبختى آنها چيزى جز گناه و ظلم و ستم و بيدادگرى و عدم ايمان نبوده همين عامل در جامعه شما نيز آشكار شده است.

براستى مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و ملوك سبا، و سلاطين كلده و آشور، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانهاى و ناز و نعمت بيحساب، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را در هم پيچيد براى همه كس و براى همه ما درس عبرتى است بزرگ و آشكار.

آيه (7) و ترجمه

( و لو نزلنا عليك كتبا فى قرطاس فلمسوه بأيديهم لقال الذين كفروا إن هذا إلا سحر مبين ) (7)

ترجمه:

7 - و اگر نامهاى بر روى صفحهاى بر آنها نازل كنيم و (علاوه بر ديدن ) آن را با دستهاى خود لمس كنند باز كافران مى گويند اين چيزى جز يك سحر آشكار نيست!

تفسير:

آخرين درجه لجاجت

ديگر از عوامل انحراف آنها تكبر و لجاجت است كه در اين آيه اشاره به آن شده، زيرا افراد متكبر معمولا مردم لجوجى هستند، چون تكبر به آنها اجازه تسليم در برابر حق را نميدهد و همين سبب مى شود كه به اصطلاح روى دنده لج بيفتند و هر دليل روشن و برهان واضحى را به نحوى انكار كنند هر چند تا سر حد انكار بديهيات پيش رود!، همانطور كه بارها با چشم خود اين موضوع را در ميان افراد متكبر و خود خواه ديده ايم

قرآن در اينجا اشاره به تقاضاى جمعى از بت پرستان (كه مى گويند اين اشخاص نضر بن حارث و عبد الله بن ابى اميه و نوفل بن خويلد بودند كه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفتند ما تنها در صورتى ايمان مى آوريم كه نامهاى از طرف خداوند با چهار فرشته بر ما نازل كنى!!) كرده و مى گويد: اگر همانطور كه آنها تقاضا كردند، نوشتهاى بر صفحهاى از كاغذ و مانند آن بر تو نازل كنيم، و علاوه بر مشاهده كردن، با دست خود نيز آن را لمس كنند باز مى گويند: اين يك سحر آشكار است!( و لو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين ) . يعنى دائره لجاجت آنها تا حدى توسعه يافته كه روشنترين محسوسات را يعنى آنچه با مشاهده و لمس درك ميشود، انكار ميكنند و به بهانه سحر از تسليم شدن در برابر آن سر باز مى زنند، در حالى كه در زندگى روزانه خود براى اثبات واقعيتها به يك دهم از اين نشانه ها نيز قناعت ميكنند و آن را قطعى و مسلم ميدانند! و اين نيست مگر به خاطر خود خواهى و تكبر و لجاجت سختى كه بر روح آنها سايه افكنده.

ضمنا بايد توجه داشت كه قرطاس به معنى هر چيزى است كه روى آن مى نويسند اعم از كاغذ و پوست و الواح، و اگر امروز قرطاس را فقط به كاغذ مى گويند براى اين است كه كاغذ متداولترين چيزى است كه روى آن نوشته مى شود.

آيه (8) تا (10)و ترجمه

( و قالوا لو لا أنزل عليه ملك و لو أنزلنا ملكا لقضى الا مر ثم لا ينظرون ) (8)( و لو جعلنه ملكا لجعلنه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون ) (9)( و لقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزؤون ) (10)

ترجمه:

8 - گفتند چرا فرشتهاى بر او نازل نشده (تا او را در دعوت مردم به سوى خدا همراهى كند) ولى اگر فرشتهاى بفرستيم (و موضوع جنبه حسى و شهود پيدا كند) كار تمام مى شود (و اگر مخالفت كنند) ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد (و همگى هلاك مى گردند).

9 - و اگر او را فرشته قرار مى داديم حتما وى را به صورت انسانى در مى آورديم باز (به پندار آنان ) كار را بر آنها مشتبه مى ساختيم همانطور كه آنها كار را بر ديگران مشتبه مى سازند!

10 - (با اين حال نگران نباش ) جمعى از پيامبران پيش از تو را به باد استهزا گرفتند اما سرانجام آنچه را مسخره ميكردند دامانشان را گرفت (و عذاب الهى بر آنها نازل شد).

تفسير:

بهانه جوئى ها

يكى ديگر از عوامل كفر و انكار بهانهجوئى است، گرچه بهانهجوئى معلول عوامل ديگر از جمله تكبر و خود خواهى ميباشد ولى تدريجا به يك روحيه منفى در مى آيد و خود يك عامل براى عدم تسليم در برابر حق ميگردد.

از جمله بهانه جوئيهائى كه مشركان در برابر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشتند و در چندين آيه از قرآن به آن اشاره شده و در آيه مورد بحث نيز آمده است اين است كه آنها ميگفتند چرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به تنهائى به اين ماموريت بزرگ دست زده است؟ چرا موجودى از غير جنس بشر و از جنس فرشتگان او را در اين ماموريت همراهى نمى كند؟ مگر ميتواند انسانى كه از جنس ما است به تنهائى بار رسالت را بر دوش كشد؟( و قالوا لو لا انزل عليه ملك ) .

در حالى كه با وجود دلائل روشن و آيات بينات بر نبوت او جائى براى اين بهانه جوئيها نيست، به علاوه فرشته نه قدرتى بالاتر از انسان دارد و نه آمادگى و استعدادى براى رسالت، بيش از او، بلكه به مراتب انسان از او آماده تر است.

قرآن با دو جمله كه هر كدام استدلالى را در بر دارد به آنها پاسخ مى گويد: نخست اينكه اگر فرشتهاى نازل شود، و سپس آنها ايمان نياورند، به حيات همه آنان خاتمه داده خواهد شد( و لو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لاينظرون ) .

اما چرا با آمدن فرشته و همراهى او با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منكران گرفتار مرگ و هلاكت ميشوند؟ دليل آن همان چيزى است كه در چند آيه قبل به آن اشاره شد كه اگر نبوت جنبه شهود و حسى پيدا كند، يعنى با آمدن فرشته، غيب تبديل به شهود گردد و همه چيز را با چشم ببينند آخرين مرحله اتمام حجت شده است، چون دليلى بالاتر از اين تصور نميشود، با اين حال اگر كسى مخالفت كند كيفر و مجازات او قطعى خواهد بود، ولى خداوند به خاطر لطف و مرحمت بر بندگان براى اينكه فرصتى براى تجديد نظر داشته باشند اين كار را نميكند مگر در موارد خاصى كه ميداند طرف، آمادگى كامل و استعداد پذيرش دارد، يا در مواردى كه طرف مستحق نابودى است، يعنى اعمالى انجام داده است كه استحقاق مجازات الهى را دارد، در اين موقع به تقاضاى او ترتيب اثر داده و به هنگامى كه قبول نكرد فرمان نابودى او صادر مى گردد.

پاسخ دوم اينكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به مقتضاى مقام رهبرى و عهده دار بودن امر تربيت مردم و سرمشق عملى به آنها دادن لازم است از جنس خود مردم و همرنگ و هم صفات آنها و تمام غرائز و صفات انسان در او وجود داشته باشد، زيرا فرشته علاوه بر اينكه براى بشر قابل رؤ يت نيست. نميتواند سرمشق عملى براى او گردد، چون نه از نيازها و دردهاى او آگاه است و نه به وضع غرائز و خواسته هاى او آشنا است، و به همين دليل رهبرى او نسبت به موجودى كه از هر جهت با وى فرق دارد كاملا نارسا خواهد بود.

لذا قرآن در جواب دوم ميگويد اگر ما او را فرشته قرار ميداديم و به پيشنهاد آنها عمل ميكرديم، باز لازم بود تمام صفات انسان را در او ايجاد كنيم، و او را به صورت و سيرت مردى قرار دهيم( و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا ) .(1)

از آنچه گفتيم روشن ميشود، كه منظور از جمله (لجعلناه رجلا) اين نيست كه فقط شكل انسان به او ميدهيم كه بعضى از مفسران پنداشته اند، بلكه منظور اين است كه او را از نظر ظاهر و باطن به صفات انسان قرار ميدهيم.

سپس نتيجه ميگيرد كه با اين حال همان ايرادات سابق را بر ما تكرار مى كردند كه چرا به انسانى ماموريت رهبرى دادهاى و چهره حقيقت را بر ما پوشانيدهاى( و للبسنا عليهم ما يلبسون ) .

لبس (بر وزن درس ) به معنى پردهپوشى و اشتباه كارى است، و لبس (بر وزن قفل ) به معنى پوشيدن لباس است (ماضى اول لبس بر وزن ضرب و ماضى دوم لبس بر وزن حسب مى باشد) و روشن است كه در آيه معنى اول اراده شده است، يعنى اگر فرشتهاى مى فرستاديم بايد به صورت و سيرت انسانى باشد و در اين موقع به عقيده آنها ما مردم را به اشتباه و خطا انداخته بوديم و همان نسبتهاى سابق را بر ما تكرار مى كردند، همانطور كه خود آنها افراد نادان و بيخبر را به اشتباه و خطا مى افكنند و چهره حقيقت را بر آنها مى پوشانند - بنابراين نسبت لبس و پرده پوشى به خدا از زاويه ديد آنها است.

در پايان خداوند به پيامبرش دلدارى مى دهد و ميگويد از مخالفت و لجاجت و سرسختى آنها نگران نباش، زيرا جمعى از پيامبران پيش از تو را نيز بباد استهزأ و مسخره گرفتند اما سرانجام آنچه را، مسخره ميكردند، دامانشان را گرفت و عذاب الهى بر آنها نازل شد( و لقد استهزء برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزئون ) .

در حقيقت اين آيه هم مايه تسلى خاطرى است براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه در راه خود كمترين تزلزلى در ارادهاش ‍ واقع نشود و هم تهديدى است براى مخالفان لجوج كه به عواقب شوم و دردناك كار خود بينديشند.

آيه (11) و ترجمه

( قل سيروا فى الا رض ثم انظروا كيف كان عقبة المكذبين ) (11)

ترجمه:

11 - بگو روى زمين گردش كنيد، سپس بنگريد سرانجام آنها كه آيات الهى را تكذيب مى كردند چه شد؟

تفسير:

قرآن در اينجا براى بيدار ساختن اين افراد لجوج و خود خواه از راه ديگرى وارد شده و به پيامبر دستور مى دهد كه به آنها سفارش ‍ كند، در زمين به سير و سياحت بپردازند و عواقب كسانى كه حقايق را تكذيب كردند با چشم خود ببينند، شايد بيدار شوند( قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين ) . شك نيست كه مشاهده آثار گذشتگان و اقوامى كه بر اثر پشت پا زدن به حقايق راه فنا و نابودى را پيمودند، تاثيرش بسيار بيشتر از مطالعه تاريخ آنها در كتابها است، زيرا اين آثار حقيقت را محسوس و قابل لمس مى سازد.

شايد به خاطر همين است كه جمله انظروا (نگاه كنيد) را به كار برده نه تفكروا (بينديشيد). ضمنا ذكر كلمه ثم كه معمولا در مورد عطف با فاصله زمانى به كار ميرود، ممكن است به خاطر توجه دادن به اين حقيقت باشد كه در اين سير و قضاوت خود عجله نكنند، بلكه هنگامى كه آثار گذشتگان را مشاهده كردند، با حوصله و دقت بينديشند سپس نتيجهگيرى كرده، عاقبت كار آنها را با چشم ببينند در مورد سير و سياحت در زمين و تاثير فوق العاده آن در بيدار ساختن افكار مشروحا در ذيل آيه 137 سوره آل عمران (جلد سوم صفحه 102) بحث كرديم.


11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27