آيه(103) و (104) و ترجمه
(
ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب و أ كثرهم لا يعقلون
)
(103)(
و إذا قيل لهم تعالوا إلى ما أنزل الله و إلى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه ءابأنا أو لو كان ءاباؤ هم لا يعلمون شيا و لا يهتدون
)
(104)
ترجمه:
103 - خداوند هيچگونه بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده است (اشاره به چهار نوع از حيوانات اهلى كه در زمان جاهليت استفاده از آنها را ممنوع مى دانستند و اين بدعت در اسلام ممنوع شد) ولى كسانى كه كافر شدند بر خدا دروغ ميبندند و بيشتر آنها نميفهمند.
104 - و هنگامى كه به آنها گفته شود، به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بيائيد مى گويند آنچه را از پدران خود يافته ايم ما را بس است!، آيا نه چنين است كه پدران آنها چيزى نمى دانستند و هدايت نيافته بودند؟!
تفسير:
در آيه نخست، اشاره به چهار بدعت نابجا شده كه در ميان عرب جاهلى معمول بود، آنها بر پارهاى از حيوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و خوردن گوشت آن را ممنوع ميساختند و يا حتى خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمى شمردند، گاهى اين حيوانات را آزاد مى گذاشتند كه هر راهى ميخواهند بروند و كسى متعرض آنها نميشد يعنى عملا حيوان را بلا استفاده و بيهوده رها مى ساختند.
لذا قرآن مجيد مى گويد: خداوند هيچيك از اين احكام را به رسميت نمى شناسد، نه (بحيره ) اى قرار داده و نه (سائبه ) و نه (وصيله ) و نه (حام )(
ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام
)
و اما توضيح اين چهار نوع حيوان:
1 - بحيره به حيوانى ميگفتند كه پنج بار زائيده بود و پنجمين آنها ماده - و به روايتى نر - بود، گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى ميدادند، و آن را بحال خود آزاد ميگذاشتند و از كشتن آن صرف نظر ميكردند.
بحيره از ماده بحر به معنى وسعت و گسترش است، و اينكه عرب دريا را بحر ميگويد به خاطر وسعت آن است، و اينكه بحيره را به اين نام مى ناميدند به خاطر شكاف وسيعى بود كه در گوش آن ايجاد ميكردند.
2 - سائبه شترى بوده كه دوازده - و به روايتى ده - بچه مى آورد، آن را آزاد ميساختند و حتى كسى سوار بر آن نميشد و بهر چراگاهى وارد ميشد آزاد بود و از هر آبگاه و چشمهاى آب مينوشيد كسى حق مزاحمت آن را نداشت، تنها گاهى از شير آن ميدوشيدند و به مهمان ميدادند (از ماده سيب به معنى جريان آب و آزادى در راه رفتن است ).
3 - وصيله به گوسفندى ميگفتند كه هفت بار فرزند مى آورد و به روايتى به گوسفندى مى گفتند: كه دوقلو ميزائيد (از ماده وصل به معنى بهم پيوستگى است ) كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام ميدانستند.
4 - حام كه اسم فاعل از ماده حمايت ميباشد و به معنى حمايت كننده است به حيوان نرى ميگفتند كه از وجود آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده ميشد، هنگامى كه ده بار از آن براى تلقيح استفاده ميكردند، و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مى آمد، مى گفتند: اين حيوان پشت خود را حمايت كرده يعنى كسى حق سوار شدن بر آن را ندارد (يكى از معانى حمى، نگاهدارى و جلوگيرى و ممنوعيت است ).
در معنى عناوين چهارگانه بالا در ميان مفسران و در احاديث احتمالات ديگرى نيز ديده مى شود اما قدر مشترك همه آنها، آن است كه منظور حيواناتى بوده كه در واقع خدمات فراوان و مكررى به صاحبان خود از طريق انتاج ميكردند، و آنها هم در مقابل يكنوع احترام و آزادى براى اين حيوانات قائل ميشدند.
درست است كه در تمام اين موارد، جلوه هائى از روح شكرگزارى و قدردانى حتى در برابر خدمت حيوانات به چشم ميخورد، و از اين نظر عمل آنها قابل تقديس بوده، ولى از آنجا كه اجراى چنين احترامى در مورد اين حيوانات علاوه بر اينكه با عدم درك آنها مفهومى پيدا نميكرد، يكنوع اتلاف مال و از بين بردن نعمتهاى الهى و معطل ساختن آنها محسوب ميشد و از همه گذشته اين حيوانات به خاطر اين احترام، گرفتار زجرها و شكنجه هاى جانكاهى ميشدند، زيرا عملا كمتر كسى حاضر ميشد غذاى درستى به آنها بدهد و از آنها مراقبت و نگاهدارى كند، و با توجه به اينكه اين حيوانات معمولا داراى سن زيادى بودند، به حالت دردناكى در ميان انبوهى از محروميتها به سر ميبردند تا بميرند، روى اين جهات اسلام از اين كار جدا جلوگيرى كرده است!.
از همه گذشته از پارهاى از روايات و تفاسير استفاده مى شود كه آنها همه يا قسمتى از اين برنامه را به خاطر بتها انجام مى دادند و در واقع آنها را نذر بت مى كردند در اين صورت مبارزه اسلام با اين كار شكل مبارزه با بت پرستى نيز به خود ميگيرد.
و عجيب اين است كه طبق پارهاى از روايات هنگامى كه بعضى از اين حيوانات به مرگ طبيعى ميمردند، گاهى از گوشت آن (گويا به عنوان تبرك و تيمن ) استفاده مى كردند كه اين خود يكنوع عمل زشت ديگر بود!
سپس مى فرمايد: افراد كافر و بتپرست اينها را به خدا نسبت مى دادند و مى گفتند: قانون الهى است(
و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب
)
.
و اكثر آنها در اين باره كمترين فكر و انديشهاى نمى كردند و عقل خود را به كار نميگرفتند، بلكه كوركورانه از ديگران تقليد مينمودند(
و اكثر هم لا يعقلون
)
.
در آيه بعد اشاره به دليل و منطق آنها در اين تحريمهاى نابجا و بيمورد كرده، مى گويد: هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بيائيد، آنها از اين كار سرباز زده، مى گويند همان رسوم و آداب نياكان ما، ما را بس است!(
و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا
)
.
در حقيقت خلافكاريها و بت پرستيهاى آنها از يكنوع بت پرستى ديگر به نام تسليم بدون قيد و شرط در برابر آداب و رسوم خرافى نياكان سرچشمه ميگرفت، گويا آنها تنها عنوان نياكان و پدران را براى، صحت و درستى عقيده و عادات و رسوم خود كافى مى پنداشتند.
قرآن صريحا به آنها پاسخ مى گويد: كه مگر نه اين است كه پدران آنها دانشى نداشتند و هدايت نيافته بودند(
ا و لو كان آبائهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون
)
.
يعنى اگر نياكانى كه شما در عقيده و اعمالتان به آنها متكى هستيد، دانشمندان و هدايت يافتگانى بودند، اقتباس و پيروى شما از آنان از قبيل تقليد جاهل از عالم بود، اما با اينكه خودتان ميدانيد آنها چيزى بيشتر از شما نميدانستند و شايد عقبتر هم بودند، با اين حال كار شما مصداق روشن تقليد جاهل از جاهل است كه در ميزان عقل و خرد بسيار ناپسند ميباشد؟
از اينكه در جمله بالا قرآن روى كلمه اكثر تكيه كرده چنين بر مى آيد در آن محيط جهل و تاريكى نيز، اقليتى هر چند ضعيف، فهميده وجود داشتند كه به اينگونه اعمال بچشم حقارت و تنفر نگاه ميكردند.
بتى به نام نياكان!
از موضوعاتى كه در زمان جاهليت به شدت رائج بود و به همين دليل در آيات مختلفى از قرآن منعكس است مساله افتخار به نياكان و احترام بيقيد و شرط و تا سرحد پرستش، در برابر آنان و افكار و عادات و رسوم آنها بود، اين موضوع اختصاصى به عصر جاهليت نداشت، امروز هم در ميان بسيارى از ملتها وجود دارد، و شايد يكى از عوامل اصلى اشاعه و انتقال خرافات از نسلى به نسل ديگر محسوب ميشود، گويا مرگ يكنوع مصونيت و قداست براى گذشتگان ايجاد مى كند و آنها را در هالهاى از احترام و تقوا فرو ميبرد!
شك نيست كه روح قدردانى و رعايت اصول انسانى ايجاب مى كند كه پدران و اجداد و نياكان محترم شمرده شوند، اما نه به اين معنى كه آنها را معصوم از خطا و اشتباه بدانيم، و از نقد و بررسى افكار و آداب آنها خوددارى كنيم، و از خرافات آنها كوركورانه تبعيت نمائيم.
زيرا اين عمل در واقع يكنوع بت پرستى و منطق جاهلى است، بلكه بايد در عين احترام به حقوق و افكار و سنتهاى مفيدشان، سنن غلط آنها را بشدت درهم شكست، به خصوص اينكه نسلهاى آينده بر اثر گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش و تجربيات بيشتر معمولا از نسلهاى پيشين داناتر و باهوشترند، و هيچ عقل و خردى اجازه تقليد كوركورانه از گذشتگان را نميدهد.
عجب اين است كه بعضى از دانشمندان و حتى اساتيد دانشگاه را مى بينيم كه از اين نقطه ضعف بر كنار نمانده و گاهى با كمال شگفتى به خرافات مضحكى همچون پريدن از روى آتش در روزهاى آخر سال تن در ميدهند و ميل دارند
آتش پرستى نياكان را به نوعى زنده كنند و در حقيقت منطقى جز منطق اعراب زمان جاهليت ندارند.
تضاد بى دليل
در تفسير (الميزان ) از تفسير (در المنثور) از جمعى از دانشمندان عامه نقل شده: كه شخصى به نام ابو الاحوص ميگويد خدمت پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) رسيدم در حالى كه لباس كهنه و مندرسى بر تن داشتم پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: مال و ثروتى دارى، گفتم: آرى فرمود: چه نوع مال؟
گفتم: همه گونه مال در اختيار دارم، شتر، گوسفند، اسب، و مانند اينها پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: هنگامى كه خدا به تو چيزى داد بايد آثار آن را در تو ببيند (نه اينكه ثروت خود را كنار بگذارى و همانند مسكينان زندگى كنى ).
سپس فرمود: آيا بچه شترهاى تو گوش دريده متولد مى شوند يا با گوشهاى سالم، گفتم: مسلما با گوش سالم، مگر ممكن است شتر، نوزاد گوش دريده بياورد؟! فرمود: پس لابد خودت تيغ به دست گرفته گوشهاى يكعده از آنها را شكاف ميدهى و ميگوئى اين (بحر) است و گوشهاى بعضى ديگر را پاره كرده و ميگوئى اين (صرم ) است؟ گفتم آرى چنين كار را ميكنم، فرمود: هرگز چنين كارى مكن هر چه خدا به تو داده است براى تو حلال است، سپس تلاوت فرمود: ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام.
از اين روايت استفاده مى شود كه آنها قسمتى از اموال خود را معطل و بى مصرف نگاه ميداشتند، ولى بجاى آن صرفه جوئى كرده، لباسهاى كهنه و مندرس در تن مى پوشيدند و اين يك تضاد بيدليل بود.