تفسیر نمونه جلد ۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 24778
دانلود: 2997


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24778 / دانلود: 2997
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 5

نویسنده:
فارسی

آيه (106) تا (108) و ترجمه

( يأ يها الذين أمنوا شهدة بينكم إذا حضر أحدكم الموت حين الوصية اثنان ذوا عدل منكم أو أخران من غيركم إن أنتم ضربتم فى الارض فأ صبتكم مصيبة الموت تحبسونهما من بعد الصلوة فيقسمان بالله إن ارتبتم لا نشترى به ثمنا و لو كان ذا قربى و لا نكتم شهدة الله إنا إذا لمن الاثمين ) (106)( فإن عثر على أنهما استحقا إثما فاخران يقومان مقامهما من الذين استحق عليهم الا ولين فيقسمان بالله لشهدتنا أحق من شهدتهما و ما اعتدينا إنا إ ذا لمن الظلمين ) (107)( ذلك أدنى أن يأ توا بالشهدة على وجهها أو يخافوا أن ترد أيمن بعد أيمنهم و اتقوا الله و اسمعوا و الله لا يهدى القوم الفسقين ) (108)

ترجمه:

106 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد در موقع وصيت بايد دو نفر عادل را از ميان شما به شهادت بطلبد، يا اگر مسافرت كرديد و مرگ شما را فرا رسد (و در راه مسلمانى نيافتيد) دو نفر از غير شما، و اگر به هنگام اداى شهادت در صدق آنها شك كرديد آنها را بعد از نماز نگاه مى داريد تا سوگند ياد كنند كه ما حاضر نيستيم حق را به چيزى بفروشيم اگر چه در مورد خويشاوندان ما باشد و شهادت الهى را كتمان نميكنيم كه از گناهكاران خواهيم بود.

107 - و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو مرتكب گناهى شده اند (و حق را كتمان كرده اند) دو نفر از كسانى كه گواهان نخست بر آنها ستم كرده اند به جاى آنها قرار ميگيرند و به خدا سوگند ياد ميكنند كه گواهى ما از گواهى آن دو به حق نزديكتر است و ما مرتكب تجاوزى نشدهايم كه اگر چنين كرده باشيم از ظالمان خواهيم بود.

108 - اين كار بيشتر سبب مى شود كه به حق گواهى دهند (و از خدا بترسند) و يا (از مردم ) بترسند كه (دروغشان فاش گردد و) سوگندهائى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد، و از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد و گوش ‍ فرا دهيد و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نميكند.

شان نزول:

در مجمع البيان و بعضى تفاسير ديگر در شان نزول آيات فوق نقل شده است كه يك نفر از مسلمانان به نام (ابن ابى ماريه ) به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام (تميم ) و (عدى ) كه دو برادر بودند به قصد تجارت از مدينه خارج شدند در اثناى راه ابن ماريه كه مسلمان بود بيمار شد، وصيتنامهاى نوشت و آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد، و اموال خويش را بدست دو همسفر نصرانى سپرد وصيت كرد كه آنها را به خانواده او برسانند، و از دنيا رفت، همسفران متاع او را گشودند و چيزهاى گرانقيمت و جالب آنرا برداشتند و بقيه را به ورثه باز گرداندند، ورثه هنگامى كه متاع را گشودند، قسمتى از اموالى كه ابن ابى ماريه با خود برده بود در آن نيافتند، ناگاه چشمان آنها به وصيتنامه افتاد، ديدند، صورت تمام اموال مسروقه در آن ثبت است، مطلب را با آن دو نفر مسيحى همسفر در ميان گذاشتند آنها انكار كرده و گفتند: هر چه به ما داده بود به شما تحويل دادهايم! ناچار به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شكايت كردند، آيات فوق نازل شد و حكم آن را بيان كرد.

ولى از شان نزولى كه در كتاب كافى آمده است چنين بر مى آيد كه آنها نخست انكار وجود متاع ديگرى كردند و جريان به خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كشيده شد، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چون دليلى بر ضد آن دو نفر وجود نداشت، آنها را وادار به سوگند كرد، سپس آنها را تبرئه نمود، اما چيزى نگذشت كه بعضى از اموال مورد بحث نزد آن دو نفر پيدا شد و به اين وسيله دروغشان اثبات گرديد، جريان به عرض پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در انتظار ماند تا آيات فوق نازل شد، سپس دستور داد، اوليأ ميت سوگند ياد كنند، و اموال را گرفت و به آنها تحويل داد.

تفسير:

از مهمترين مسائلى كه اسلام روى آن تكيه ميكند، مساله حفظ حقوق و اموال مردم و به طور كلى اجراى عدالت اجتماعى است، آيات فوق گوشهاى از دستورات مربوط به اين قسمت است، نخست براى اينكه حقوق ورثه در اموال ميت از ميان نرود و حق بازماندگان و ايتام و صفار پايمال نشود، به افراد با ايمان دستور مى دهد و مى گويد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد بايد به هنگام وصيت كردن دو نفر از افراد عادل را به گواهى بطلبيد و اموال خود را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد( يا ايها الذين آمنوا شهادة بينكم اذا حضر احدكم الموت حين الوصية اثنان ذوا عدل منكم ) .

منظور از عدل در اينجا همان عدالت به معنى پرهيز از گناه كبيره و مانند آن است، ولى اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه مراد از عدالت، امانت در امور مالى و عدم خيانت باشد، مگر اينكه با دلائل ديگر ثابت شود كه شرائط بيشترى در چنين شاهدى لازم است.

و منظور از منكم يعنى از شما مسلمانان، در مقابل افراد غير مسلمان است كه در جمله بعد به آنها اشاره شده است.

البته بايد توجه داشت كه در اينجا بحث از شهادت معمولى و عادى نيست، بلكه شهادتى است توام با وصايت، يعنى اين دو نفر هم وصيند و هم گواه و اما اين احتمال كه علاوه بر دو نفر شاهد انتخاب شخص ‍ سومى به عنوان وصى در اينجا لازم است بر خلاف ظاهر آيه و مخالف شان نزول است، زيرا در شان نزول خوانديم كه ابن ابى ماريه تنها دو نفر همسفر داشت كه آنها را به عنوان وصى و گواه بر ميراث خود انتخاب كرد.

سپس اضافه ميكند: اگر در مسافرتى باشيد و مصيبت مرگ براى شما فرا رسد (و از مسلمانان وصى و شاهدى پيدا نكنيد) دو نفر از غير مسلمانها را براى اين منظور انتخاب نمائيد( او آخر ان من غير كم ان انتم ضربتم فى الارض فاصابتكم مصيبة الموت ) .

گرچه در آيه سخنى از اين موضوع كه انتخاب وصى و شاهد از غير مسلمانها مشروط به عدم دسترسى به مسلمانان است ديده نميشود ولى روشن است كه منظور در صورتى است كه دسترسى به مسلمان نباشد و ذكر قيد مسافرت نيز به همين جهت است، همچنين كلمه او گرچه معمولا براى تخيير است ولى در اينجا - مانند بسيارى از موارد ديگر - منظور ترتيب ميباشد، يعنى نخست از مسلمانان و اگر ممكن نشد از غير مسلمانان انتخاب كنيد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از غير مسلمانان تنها اهل كتاب يعنى يهود و نصارى ميباشد زيرا اسلام براى مشركان و بت پرستان در هيچ مورد اهميتى قائل نشده است.

سپس دستور مى دهد كه به هنگام اداى شهادت بايد آن دو نفر را بعد از نماز - در زمينه ترديد و شك - وادار كنند كه به نام خدا سوگند ياد كنند( تحبسونهما من بعد الصلوة فيقسمان بالله ان ارتبتم ) .

و بايد شهادت آنها به اينگونه بوده باشد كه بگويند ما حاضر نيستيم حق را به منافع مادى بفروشيم و بنا حق گواهى دهيم، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد( لا نشترى به ثمنا و لو كان ذاقربى ) .

و ما هيچگاه شهادت الهى را كتمان نميكنيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود( و لا نكتم شهادة الله انا اذا لمن الاثمين ) .

بايد توجه داشت كه:

اولا اين تشريفات براى اداى شهادت در زمينه شك و ترديد و اتهام است.

ثانيا به مقتضاى ظاهر آيه فرقى در ميان مسلمان و غير مسلمان از اين نظر نيست و در حقيقت يكنوع محكم كارى براى حفظ اموال، در زمينه اتهام ميباشد و اين هيچگونه منافاتى با قبول شهادت عدلين بدون سوگند ندارد، زيرا اين حكم مربوط به مورد عدم اتهام است بنابراين نه حكم آيه نسخ شده است و نه اختصاص به غير مسلمانان دارد (دقت كنيد).

ثالثا منظور از نماز در مورد غير مسلمانان قاعدتا نمازهاى خود آنها است؟ كه در آنها ايجاد توجه و ترس از خدا مى كند و اما در مورد مسلمانان جمعى معتقدند كه منظور خصوص نماز عصر است و در بعضى از روايات اهل بيت (عليهما‌السلام ) نيز به آن اشاره شده است اما ظاهر آيه مطلق است و هر نمازى را شامل مى شود و ممكن است ذكر خصوص نماز عصر در روايات ما جنبه استحبابى داشته باشد زيرا در نماز عصر، اجتماع بيشترى شركت مى كردند و به علاوه وقت داورى و قضاوت در ميان مسلمين بيشتر آن موقع بود.

و رابعا انتخاب وقت نماز براى شهادت به خاطر آن است كه روح خدا ترسى به مقتضاى الصلوة تنهى عن الفحشأ و المنكر در انسان بيدار مى شود، و موقعيت زمانى و مكانى توجهى در او به سوى حق ايجاد ميكند و حتى بعضى از فقها گفته اند كه خوبست براى اداى شهادت اگر در مكه باشند در كنار كعبه در ميان ركن و مقام كه جايگاه بسيار مقدسى است و اگر در مدينه باشند در كنار منبر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين شهادت ادا شود.

و در آيه بعد سخن از موردى به ميان آمده كه ثابت شود، دو شاهد مرتكب خيانت و گواهى بر ضد حق شده اند - همانطور كه در شان نزول آيه آمده بود - در چنين موردى دستور مى دهد كه: اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو نفر مرتكب گناه و جرم و تعدى شده اند و حق را پايمال كرده اند، دو نفر ديگر از كسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كرده اند (يعنى ورثه ميت ) بجاى آنها قرار گرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى ميدهند( فان عثر على انهما استحقا اثما فاخران يقومان مقامهما من الذين استحق عليهم الاوليان ) .

مرحوم طبرسى در مجمع البيان معتقد است كه اين آيه از نظر معنى و اعراب از پيچيده ترين و مشكلترين آيات قرآن است ولى با توجه به دو نكته معلوم مى شود كه اين آيه آنقدر هم پيچيده نيست.

اولا منظور از استحق در اينجا به قرينه كلمه اثم (گناه ) همان جرم و تجاوز به حق ديگرى است.

و ثانيا (اوليان ) در اينجا به معنى اولان است يعنى آن دو شاهدى كه در آغاز ميبايست شهادت بدهند و از راه راست منحرف شده اند.

بنابراين معنى آيه چنين مى شود كه اگر اطلاعى حاصل شد كه دو شاهد نخستين، مرتكب خلافى شده اند، دو نفر ديگر جاى آنها را ميگيرند از همان كسانى كه دو شاهد نخست بر آنها تجاوز كرده اند.

و در ذيل آيه وظيفه دو شاهد دوم را چنين بيان مى كند كه آنها بايد به خدا سوگند ياد كنند كه گواهى ما از گواهى دو نفر اول شايسته تر و به حق نزديكتر است و ما مرتكب تجاوز و ستمى نشده ايم و اگر چنين كرده باشيم از ظالمان و ستمگران خواهيم بود( فيقسمان بالله لشهادتنا احق من شهادتهما و ما اعتدينا انا اذا لمن الظالمين ) .

در حقيقت اولياى ميت روى اطلاعاتى كه از جلوتر درباره اموال و متاع او بهنگام مسافرت يا غير مسافرت داشته اند گواهى ميدهند كه دو شاهد نخست مرتكب ظلم و خيانت شده اند و اين شهادت جنبه حسى پيدا ميكند نه حدسى و از روى قرائن.

در آخرين آيه مورد بحث در حقيقت فلسفه احكامى را كه در زمينه شهادت در آيات قبل گذشت بيان مى كند كه: اگر طبق دستور بالا عمل شود يعنى دو شاهد را بعد از نماز و در حضور جمع به گواهى بطلبند، و در صورت بروز خيانت آنها، افراد ديگرى از ورثه جاى آنها را بگيرند و حق را آشكار سازند، اين برنامه سبب مى شود كه شهود در امر شهادت دقت به خرج دهند و آن را بر طبق واقع - به خاطر ترس از خدا يا به خاطر ترس از خلق خدا - انجام دهند( ذلك ادنى ان ياتوا بالشهادة على وجه ها او يخافوا ان ترد ايمان بعد ايمانهم ) .

در حقيقت اين كار سبب مى شود كه حد اكثر ترس از مسئوليت در برابر خدا و يا بندگان خدا در آنها بيدار گردد و از محور حق منحرف نشوند.

و در آخر آيه براى تاكيد روى تمام احكام گذشته دستور ميدهد: پرهيزگارى پيشه كنيد و گوش به فرمان خدا فرا دهيد و بدانيد خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نخواهد كرد( و اتقوا الله و اسمعوا و الله لا يهدى القوم الفاسقين ) .

آيه (109) و ترجمه

( يوم يجمع الله الرسل فيقول ماذا أجبتم قالوا لا علم لنا إنك أنت علم الغيوب ) (109)

ترجمه:

109 - از آن روز بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مى كند و به آنها ميگويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخى دادند؟ مى گويند ما چيزى نمى دانيم تو خود از تمام پنهانيها آگاهى.

تفسير:

اين آيه در حقيقت مكملى براى آيات قبل است، زيرا در ذيل آيات گذشته كه مربوط به مساله شهادت حق و باطل بود، دستور به تقوا و ترس از مخالفت فرمان خدا داده شد، در اين آيه مى گويد: از آن روز بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مى كند و از آنها درباره رسالت و ماموريتشان سؤ ال مى كند و ميگويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخى گفتند( يوم يجمع الله الرسل فيقول ما ذا اجبتم ) .

آنها از خود نفى علم كرده و همه حقايق را موكول به علم پروردگار كرده ميگويند: خداوندا! ما علم و دانشى نداريم، تو آگاه بر تمام غيوب و پنهانيها هستى( قالوا لا علم لنا انك انت علام الغيوب ) .

و به اين ترتيب سر و كار شما با چنين خداوند علام الغيوب و با چنين دادگاهى است، بنابراين در گواهيهاى خود مراقب حق و عدالت باشيد.

در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد نخست اينكه از آيات ديگر قرآن استفاده ميشود كه پيامبران شاهدان و گواهان بر امت خويشند در حالى كه از آيه فوق بر مى آيد كه آنها از خود نفى علم ميكنند و همه چيز را به خدا وامى گذارند.

ولى ميان اين دو تضاد و اختلافى نيست، بلكه مربوط به دو مرحله است، در نخستين مرحله كه آيه مورد بحث اشاره به آنست، انبيأ در پاسخ سؤ ال پروردگار اظهار ادب كرده، و از خود نفى علم نموده، و همه چيز را موكول به علم خدا ميكنند، ولى در مراحل بعد آنچه را ميدانند در مورد امت خود بازگو ميكنند و گواهى ميدهند، اين درست به آن ميماند كه گاهى استاد به شاگرد خود ميگويد كه پاسخ فلان شخص را بده، شاگرد نخست اظهار ادب كرده و علم خود را در برابر علم او هيچ توصيف ميكند و پس از آن آنچه را ميداند ميگويد.

ديگر اينكه چگونه انبيا از خود نفى علم ميكنند با اينكه آنها علاوه بر علم عادى بسيارى از حقايق پنهانى را از طريق تعليم پروردگار ميدانند؟ گرچه در پاسخ اين سؤ ال مفسران بحثهاى گوناگونى دارند، ولى به عقيده ما روشن است كه منظور انبيأ آن است كه علم خود را در برابر علم خدا هيچ بشمرند و در حقيقت چنين است، هستى ما در برابر هستى بى پايان او چيزى نيست و علم ما در برابر علم او علم محسوب نميشود، و خلاصه (ممكن ) هر چه باشد در برابر (واجب ) چيزى ندارد و به تعبير ديگر: دانش انبيأ اگر چه در حد خود دانش قابل ملاحظهاى است ولى با مقايسه به دانش پروردگار چيزى محسوب نمى شود.

و در حقيقت عالم واقعى كسى است كه در همه جا و هر زمان حاضر و ناظر و از پيوند تمام ذرات عالم با خبر و از تمام خصوصيات اين جهان كه يك واحد بهم پيوسته است آگاه باشد، و اين صفت مخصوص ذات پاك خدا است.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين آيه دليل بر نفى هر گونه علم غيب از پيامبران و امامان نمى شود، آنچنانكه بعضى پنداشته اند، زيرا علم غيب بالذات مربوط به كسى است كه همه جا و هر زمان حاضر است، و غير او بالذات چنين علمى را ندارد بلكه آنچه را خدا از غيب به او تعليم داده است ميداند، شاهد اين سخن آيات متعددى از قرآن است، از جمله در سوره جن آيه 26 ميخوانيم( عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول ) : خداوند عالم الغيب است و هيچكس را از علم غيب خود آگاه نميكند مگر رسولانى را كه برگزيده است و در سوره هود آيه 49 ميخوانيم: تلك من انبأ الغيب نوحيها اليك: اينها از خبرهاى غيبى است كه ما به تو وحى مى فرستيم.

از اين آيات و مانند آن استفاده مى شود كه علم غيب مخصوص ذات خدا است ولى به هر كس آنچه صلاح ببيند تعليم مى دهد و كميت و كيفيت آن مربوط به خواست و مشيت او است.

آيه (110) و ترجمه

( إذ قال الله يعيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على ولدتك إذ أيدتك بروح القدس تكلم الناس فى المهد و كهلا و إذ علمتك الكتب و الحكمة و التورئة و الانجيل و إذ تخلق من الطين كهية الطير بإذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا بإذنى و تبرئ الا كمه و الا برص بإذنى و إذ تخرج الموتى بإذنى و إذ كففت بنى إسرئيل عنك إذ جئتهم بالبينت فقال الذين كفروا منهم إن هذا إلا سحر مبين ) (110)

ترجمه:

110 - بياد آور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت متذكر نعمتى كه بر تو و مادرت دادم باش، زمانى كه تو را بوسيله روح القدس تقويت كردم كه در گاهواره و به هنگام بزرگى با مردم سخن ميگفتى، و هنگامى كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل بر تو آموختم، و هنگامى كه به فرمان من از گل چيزى بصورت پرنده مى ساختى و در آن مى دميدى و به فرمان من پرندهاى مى شد و كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من شفا ميدادى، و مردگان را (نيز) به فرمان من زنده ميكردى، و هنگامى كه بنى اسرائيل را از آسيب رسانيدن به تو باز داشتم در آن موقع كه دلايل روشن براى آنها آوردى ولى جمعى از كافران آنها گفتند اينها جز سحر آشكار نيست.

تفسير:

مواهب الهى بر مسيح

اين آيه و آيات بعد تا آخر سوره مائده مربوط به سرگذشت حضرت مسيح (عليه‌السلام ) و مواهبى است كه به او و امتش ارزانى داشته كه براى بيدارى و آگاهى مسلمانان در اينجا بيان شده است.

نخست مى گويد: بياد بياور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود: نعمتى را كه بر تو و بر مادرت ارزانى داشتم متذكر باش ( اذ قال الله يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك ) .

طبق اين تفسير، آيات فوق بحث مستقلى را شروع مى كند كه براى مسلمانان جنبه تربيتى دارد و مربوط به همين دنيا است، ولى جمعى از مفسران مانند طبرسى و بيضاوى و ابو الفتوح رازى اين احتمال را داده اند كه آيه دنباله آيه قبل و مربوط به سؤ الات و سخنانى باشد كه خداوند با پيامبران در روز قيامت خواهد داشت، و بنابراين قال كه فعل ماضى است در اينجا به معنى يقول كه فعل مضارع است ميباشد، ولى اين احتمال مخالف ظاهر آيه است، بخصوص اينكه معمولا شمردن نعمتها براى كسى به منظور زنده كردن روح شكرگزارى در او است، در حالى كه در قيامت اين مساله مطرح نيست.

سپس به ذكر مواهب خود پرداخته، نخست ميگويد تو را با روح القدس تقويت كردم( اذ ايدتك بروح القدس ) .

درباره معنى روح القدس در جلد اول صفحه 236 مشروحا بحث شد و خلاصه يك احتمال اين است كه مراد از آن فرشته وحى جبرئيل مى باشد و احتمال ديگر اينكه منظور همان نيروى غيبى است كه عيسى را براى انجام معجزات و تحقق بخشيدن به رسالت مهمش تقويت ميكرد، اين معنى در غير انبيأ نيز به درجه ضعيفتر وجود دارد.

ديگر از مواهب الهى بر تو اين است كه به تاييد روح القدس با مردم در گهواره و به هنگام بزرگى و پختگى سخن ميگفتى( تكلم الناس فى المهد و كهلا ) .

اشاره به اينكه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگى، پخته و حساب شده بود، نه سخنان كودكانه و بى ارزش.

ديگر اينكه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم دادم( و اذ علمتك الكتاب و الحكمة و التورية و الانجيل ) .

ذكر تورات و انجيل بعد از ذكر كتاب با اينكه از كتب آسمانى است، در حقيقت از قبيل تفصيل بعد از اجمال است.

ديگر از مواهب اينكه از گل به فرمان من چيزى شبيه پرنده مى ساختى سپس در آن مى دميدى و به اذن من پرنده زندهاى مى شد( و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى ) .

ديگر اينكه: كور مادرزاد و كسى كه مبتلا به بيمارى پيسى بود به اذن من شفا ميدادى( و تبرء الاكمه و الابرص باذنى ) .

و نيز مردگان را به اذن من زنده ميكردى( و اذ تخرج الموتى باذنى ) .

و بالاخره يكى ديگر از مواهب من بر تو اين بود كه بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو باز داشتم در آن هنگام كه كافران آنها در برابر دلائل روشن تو بپاخاستند و آنها را سحر آشكارى معرفى كردند من در برابر اين همه هياهو و دشمنان سر سخت و لجوج تو را حفظ كردم تا دعوت خود را پيش ببرى( و اذ كففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين ) .

قابل توجه اينكه در اين آيه چهار بار كلمه باذنى (به فرمان من ) تكرار شده است، تا جائى براى غلو و ادعاى الوهيت در مورد حضرت مسيح (عليه‌السلام ) باقى نماند، يعنى آنچه او انجام ميداد گرچه بسيار عجيب و شگفت انگيز بود، و به كارهاى خدائى شباهت داشت ولى هيچيك از ناحيه او نبود بلكه همه از ناحيه خدا انجام ميگرفت، او بندهاى بود سر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طريق استمداد از نيروى لا يزال الهى بود.

ممكن است گفته شود تمام اين مواهب مربوط به مسيح (عليه‌السلام ) بوده است چرا در اين آيه براى مادرش مريم نيز موهبت شمرده است؟

پاسخ اينكه مسلم است هر موهبتى به فرزند برسد در حقيقت به مادر او هم رسيده است زيرا هر دو از يك اصلند و ساقه و ريشه يك درخت.

ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 49 سوره آل عمران يادآور شديم اين آيه و مانند آن از دلائل روشن ولايت تكوينى اولياى خدا است، زيرا در سرگذشت مسيح زنده كردن مردگان، و شفاى كور مادرزاد، و بيمار غير قابل علاج، به شخص مسيح (عليه‌السلام ) نسبت داده شده، منتها به اذن و فرمان خدا.

از اين تعبير استفاده مى شود كه ممكن است خداوند چنين قدرتى را براى تصرف در عالم تكوين در اختيار كسى بگذارد كه گاه گاه چنين اعمالى را انجام دهد، و تفسير اين آيه به دعا كردن انبيأ، و اجابت دعاى آنها از ناحيه خدا كاملا بر خلاف ظواهر آيات است. و منظور ما از ولايت تكوينى اولياى خدا چيزى جز آنكه در بالا ذكر شد نمى باشد، زيرا دليلى بر بيش از اين مقدار نداريم، (براى توضيح بيشتر به جلد دوم صفحه 422 مراجعه نمائيد).