آيه (142) و ترجمه
(
وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ
)
(142)
ترجمه:
142 - و ما به موسى سى شب وعده گذارديم سپس آنرا با ده شب (ديگر) تكميل نموديم به اين ترتيب ميعاد پروردگارش (با او) چهل شب تمام شد و موسى به برادرش هارون گفت جانشين من در ميان قوم من باش و (آنها را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما.
تفسير:
وعده گاه بزرگ
در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن احكام تورات از طريق وحى و تكلم با خدا و آوردن جمعى از بزرگان بنى اسرائيل به ميعادگاه براى مشاهده اين جريان و اثبات اينكه هرگز خداوند را با چشم نمى توان ديد مى باشد، كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد و آن غوغاى عجيب سامرى ذكر شده است.
نخست مى گويد: (ما به موسى (عليهالسلام
) سى شب (يك ماه تمام ) مواعده كرديم، سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم، و وعده خدا با او در چهل شب پايان يافت(
وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً
)
.
(ميقات ) از ماده وقت به معنى وقتى است كه براى انجام كارى تعيين شده است، و معمولا بر زمان اطلاق مى شود، اما گاهى به مكانى كه بايد كارى در آن انجام پذيرد، گفته مى شود، مانند (ميقات حج ) يعنى مكانى كه هيچكس بدون احرام نمى تواند از آنجا بگذرد.
سپس چنين نقل كه (موسى به برادرش هارون گفت: در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچگاه از طريق مفسدان پيروى مكن )(
وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ
)
.
در اينجا به چند موضوع بايد توجه داشت
1 - نخستين سؤالى كه در مورد آيه فوق پيش مى آيد اين است كه چرا وعده چهل روز يكجا بيان نشده بلكه نخست مى فرمايد سى روز، سپس ده روز به عنوان متمم بر آن مى افزايد در حالى كه در آيه 151 بقره اين چهل روز به صورت واحد، ذكر شده است؟
مفسران درباره اين تفكيك، تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند، ولى آنچه بيشتر به نظر ميرسد و با روايات اهلبيت (عليهماالسلام
) نيز سازگار است اين است كه گرچه در متن واقع، بنا بر چهل روز بوده اما خداوند براى آزمودن بنى اسرائيل نخست موسى (عليهالسلام
) را براى يك مواعده سى روزه دعوت نمود سپس آن را تمديد كرد، تا منافقان بنى اسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.
از امام باقر (عليهالسلام
) چنين نقل شده كه فرمود: هنگامى كه موسى (عليهالسلام
) به وعدهگاه الهى رفت با قوم خويش قرار گذاشته بود غيبت او سى روز بيشتر طول نكشد، اما هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنى اسرائيل گفتند: موسى (عليهالسلام
) تخلف كرده است، و به دنبال آن دست به كارهائى كه مى دانيم زدند (و گوساله پرستى كردند).
در اينكه اين چهل روز، موافق چه ايامى از ماه هاى اسلامى بوده، از بعضى روايات استفاده مى شود از آغاز ذيقعده شروع، و به دهم ذيحجه (عيد قربان ) ختم گرديده است، اگر مى بينيم تعبير به چهل شب (اربعين ليله ) در قرآن شده است نه چهل روز، ظاهرا به خاطر اين است كه مناجات موسى (عليهالسلام
) و گفتگويش با پروردگار بيشتر در شب انجام مى شده است.
2 - سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه مگر هارون پيامبر نبود كه موسى (عليهالسلام
) او را به جانشينى خود و رهبرى و امامت بنى اسرائيل منصوب كرد؟
پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه مقام نبوت چيزى است و مقام امامت چيز ديگر، هارون پيامبر بود ولى عهده دار مقام رهبرى همه جانبه بنى اسرائيل نبود، بلكه مقام امامت و رهبرى همه جانبه مخصوص موسى (عليهالسلام
) بود، اما به هنگامى كه مى خواست براى مدتى از قوم خود جدا شود، برادرش را به عنوان امام و پيشوا انتخاب كرد.
و از اينجا روشن مى شود كه مقام امامت مقامى برتر از مقام نبوت است (شرح بيشتر درباره اين موضوع را در سرگذشت ابراهيم ذيل آيه 124 سوره بقره جلد اول صفحه 311 بيان كرديم ).
3 - باز سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه چگونه موسى (عليهالسلام
) به برادر خود گفت: در اصلاح قوم بكوشد و از پيروى راه مفسدان خوددارى كند با اينكه هارون، پيامبر بود و معصوم و هرگز پيرو طريق مفسدان نبود.
در پاسخ مى گوئيم: اين در حقيقت يكنوع تاكيد براى توجه دادن برادر به اهميت موقعيت خود در ميان بنى اسرائيل مى باشد و شايد اين موضوع را نيز مى خواست براى بنى اسرائيل روشن سازد، كه در برابر اندرزها و نصايح و رهبريهاى خردمندانه هارون، تسليم باشند و امر و نهى و اندرز او را بر خود سنگين نشمرند، و دليل بر كوچكى خود ندانند، همانطور كه هارون با آن مقام برجستهاش در برابر نصيحت و اندرز موسى (عليهالسلام
) كاملا تسليم بود.
يك ميقات يا چند ميقات
4 - چهارمين سؤالى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا موسى (عليهالسلام
) تنها يك اربعين به ميقات رفت و در همين اربعين بود كه احكام تورات و شريعت آسمانى خود را از طريق وحى دريافت داشت و نيز در همين اربعين بود كه جمعى از بزرگان بنى اسرائيل را به عنوان نماينده همه قوم با خود برد، تا شاهد نزول احكام تورات باشند و نيز به آنها بفهماند كه خداوند به هيچوجه با چشم مشاهده نميشود؟ و يا اينكه اربعينهاى متعددى بوده؟ در يكى تنها براى گرفتن احكام و در ديگرى همراه بزرگان بنى اسرائيل و احتمالا اربعين ديگرى براى مقاصدى غير از اينها با خداوند ميعاد داشته است (چنانكه از سفر خروج تورات كنونى از باب 19 تا 24 نيز چنين استفاده مى شود).
باز در اينجا در ميان مفسران گفتگو است، ولى آنچه با توجه به آيه مورد بحث و آيات قبل و بعد آن، بيشتر به ذهن مى رسد، اين است كه همه مربوط به يك واقعه است، زيرا گذشته از اينكه تعبير آيه بعد و لما جاء موسى لميقاتنا (هنگامى كه موسى به ميقات آمد) كاملا متناسب با وحدت اين دو جريان است، آيه 145 همين سوره به خوبى نشان مى دهد كه جريان الواح تورات و دريافت احكام اين شريعت نيز در همين سفر بوده است.
تنها چيزى كه ممكن است دليل بر تعدد ميعادهاى موسى با بنى اسرائيل گرفته شود، آيه 155 همين سوره است (و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا...) كه به خواست خدا بزودى ضمن بيان تفسير آن، عدم منافاتش را روشن خواهيم ساخت.
5 - حديث منزله
بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيه مورد بحث اشاره به حديث معروف منزله كرده اند، با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زنده خلافت بلا فصل على (عليهالسلام
) گرفته، ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن، تاخت و تاز بيرحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.
براى روشن شدن اين بحث، نخست لازم است اسناد و متن اين حديث را بطور فشرده بياوريم، و سپس درباره دلالت آن، و بعد در مورد حملاتى كه آن دسته از مفسران به ما دارند بحث و بررسى كنيم:
اسناد حديث منزله
1 - عده زيادى از صحابه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) درباره جريان جنگ تبوك چنين نقل كرده اند: ان رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) خرج الى تبوك و استخلف عليا فقال ا تخلفنى فى الصبيان و النساء قال ا لا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى
الا انه ليس نبى بعدى: پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به سوى تبوك حركت كرد و على (عليهالسلام
) را به جاى خود قرار داد، على (عليهالسلام
) عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان ميگذارى (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم ) پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى (عليهالسلام
) باشى جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود عبارت بالا در معتبرترين كتب حديث اهل تسنن يعنى صحيح بخارى نيز از سعد بن ابى وقاص نقل شده است.
در صحيح مسلم كه آن هم از كتب درجه اول آنان محسوب مى شود در باب فضائل الصحابه همين حديث از سعد نقل شده كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به على (عليهالسلام
) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى: تو نسبت به من، به منزله هارون از موسى هستى جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست در اين حديث كه صحيح مسلم نقل كرده مطلب به صورت كلى اعلام شده و اشاره به جنگ تبوك ديده نميشود.
و نيز در همان كتاب كمى پس از ذكر حديث به گونه كلى گفتار پيغمبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را در جنگ تبوك، همانند صحيح بخارى جداگانه آورده است.
در سنن ابن ماجه نيز عين اين مطلب آمده است.
در سنن ترمذى مطلبى بر اين اضافه دارد كه معاويه روزى به سعد گفت چرا ناسزا به ابو تراب (يعنى على (عليهالسلام
) نميگوئى؟! گفت: من سه مطلب را به خاطر دارم كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) درباره على (عليهالسلام
) فرمود، هنگامى كه به ياد اين سه مطلب ميافتم نميتوانم به او ناسزا بگويم، سپس يكى از اين سه مطلب را جريان جنگ تبوك و جملهاى را كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در حق على (عليهالسلام
) فرمود، ذكر مى كند. در كتاب مسند احمد در حدود ده مورد اشاره به اين حديث شده است كه گاهى در آن از جنگ تبوك سخن به ميان آمده و گاهى بدون ذكر جنگ تبوك اين جمله بطور كلى بيان گرديده است.
در يكى از اين موارد نقل مى كند كه ابن عباس نشسته بود جمعى نزد او آمدند و به او گفتند يا به همراه ما بيا و يا اين عده اى كه در مجلس نشسته اند از مجلس بروند (ما با تو سخنى داريم ) ابن عباس گفت: من با شما مى آيم، تا آنجا كه ميگويد: ابن عباس داستان جنگ تبوك و گفتار پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را نقل كرد و در آخر آن اضافه نمود: انه لا ينبغى ان اذهب الا و انت خليفتى: شايسته نيست كه من بروم مگر اينكه تو جانشين من باشى.
در كتاب خصائص نسائى نيز عين اين حديث آمده است و همچنين در كتاب مستدرك حاكم و تاريخ الخلفاء سيوطى و صواعق المحرقه ابن حجر و سيره ابن هشام و سيره حلبى و كتب بسيار ديگر.
و ميدانيم اين كتب از كتابهاى معروف و درجه اول اهل تسنن است.
قابل توجه اينكه حديث فوق را تنها سعد بن ابى وقاص از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نقل نكرده است بلكه عده اى از صحابه كه تعداد آنها بيش از بيست نفر است آنرا نقل كرده اند: از جمله جابر بن عبد الله و ابو سعيد خدرى و اسماء بنت عميس و ابن عباس و ام سلمه و عبد الله بن مسعود و انس بن مالك و زيد بن ارقم و ابو ايوب و جالبتر اينكه معاويه و عمر بن خطاب نيز اين حديث را از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نقل كرده اند.
محب الدين طبرى در ذخائر العقبى نقل مى كند كه مردى نزد معاويه آمد و سؤالى از او كرد، معاويه در پاسخ گفت: اين مساله را از على (عليهالسلام
) بپرس او بهتر ميداند، مرد گفت اى امير مؤ منان! (منظورش معاويه بود) جواب تو در اين باره از جواب على (عليهالسلام
) نزد من خوشتر است، معاويه گفت: سخن بدى گفتى و سپس گفت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در حق على (عليهالسلام
) اين جمله را فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، سپس افزود هنگامى كه عمر مطلبى برايش مشكل ميشد از على (عليهالسلام
) مى پرسيد.
ابو بكر بغدادى در تاريخ بغداد از عمر بن خطاب چنين نقل مى كند: مردى را ديد كه به على ناسزا ميگويد، عمر گفت: من گمان ميكنم مرد منافقى باشى!، براى اينكه از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) شنيدم ميفرمود: انما على منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.
حديث منزله در هفت مورد
نكته ديگر اينكه بر خلاف آنچه بعضى تصور ميكنند پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) اين سخن را تنها در جنگ تبوك نفرموده، بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است، از جمله اينكه:
1 - در يوم المؤ اخاة اول يعنى در نخستين مرتبه كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در مكه ميان يارانش پيمان برادرى بست، على (عليهالسلام
) را براى اين پيمان براى خودش انتخاب نمود و فرمود: انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.
2 - در يوم المؤ اخاة ثانيه يعنى روز ديگرى كه در مدينه ميان مهاجر و انصار پيمان برادرى برقرار ساخت باز در اينجا على (عليهالسلام
) را به عنوان برادرى خود انتخاب نمود و اين جمله را به او فرمود: و انت منى بمنزلة هارون من موسى غير انه لا نبى بعدى و انت اخى و وارثى.
3 - ام سليم كه از زنان با شخصيت و از دعوت كنندگان به سوى اسلام بود و پدر و برادرش در ميدان جهاد در خدمت پيغمبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) شربت شهادت نوشيدند، و به خاطر اينكه شوهرش، دعوت اسلام را نپذيرفت از او جدا شد، گهگاه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) براى ديدنش به خانه او مى آمد (و او را تسلى ميداد) روزى به او فرمود: اى ام سليم ان عليا لحمه من لحمى و دمه من دمى و هى منى بمنزلة هارون من موسى على گوشتش از گوشت من و خونش از خون من و او نسبت به من همانند هارون است نسبت به موسى.
4 - ابن عباس ميگويد: روزى عمر بن خطاب گفت: نام على را به بدى نبريد زيرا من از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) سه جمله درباره او شنيدم كه اگر يكى از آنها را ميداشتم از آنچه آفتاب بر آن ميتابد نزد من محبوبتر بود، من و ابوبكر و ابو عبيده و جمعى از اصحاب پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نزد او بوديم و پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) تكيه بر على كرده بود، دست بر شانه او زد سپس فرمود: انت يا على اول المؤ منين ايمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منى بمنزلة هارون من موسى: اى على تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى، تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى.
5 - نسائى در كتاب خصائص نقل مى كند كه على (عليهالسلام
) و جعفر و زيد درباره سرپرستى فرزند حمزه با هم گفتگو داشتند و هر كدام ميخواست، اين خدمت به او سپرده شود، در اين موقع پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به على (عليهالسلام
) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى
6 - در آن روز كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) دستور داد درهاى خانه هائى كه به مسجد (منظور مسجد پيامبر است ) گشوده ميشد، بسته شود و تنها در خانه على (عليهالسلام
) را باز گذارد، جابر بن عبد الله نقل مى كند كه به على (عليهالسلام
) فرمود: انه يحل لك من المسجد ما يحل لى و انك منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى
بعدى: آنچه از مسجد براى من مجاز است براى تو نيز مجاز است زيرا تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى.
موارد ششگانه بالا كه غير از جريان غزوه تبوك است، همه را از كتب معروف اهل تسنن آورديم و گرنه در رواياتى كه از طرق شيعه وارد شده، موارد ديگرى نيز از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نقل شده كه اين جمله را فرمود.
از مجموع اينها به خوبى استفاده مى شود كه حديث منزله، موضوعى نبوده است كه اختصاص به داستان تبوك داشته باشد بلكه يك فرمان عمومى درباره على (عليهالسلام
) براى هميشه بوده است.
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند آمدى تصور كرده اند كه اين حديث متضمن حكم خاصى در مورد جانشينى على (عليهالسلام
) در غزوه تبوك بوده است و ربطى به ساير موارد ندارد، به كلى بى اساس است، زيرا پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به مناسبتهاى مختلف و در جريانهاى گوناگون اين جمله را تكرار فرموده و اين نشان مى دهد كه يك حكم عمومى است.
محتواى حديث منزله
اگر با بينظرى حديث فوق را بررسى كنيم و از پيشداوريهاى تعصب آميز و بهانه جوئيها، خود را بركنار داريم، از اين حديث استفاده ميكنيم كه على (عليهالسلام
) تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى (عليهالسلام
) و در ميان بنى اسرائيل داشت - به جز نبوت - داشته است، زيرا لفظ حديث عام است و استثناء جمله الا انه لا نبى بعدى نيز اين عموميت را تاكيد مى كند، و هيچگونه قيد و شرطى در
حديث وجود ندارد، كه آن را تخصيص بزند، بنابراين امور زير را از حديث ميتوان استفاده كرد:
1 - على (عليهالسلام
) بالاترين و افضل امت بعد از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بود، همانگونه كه هارون چنين مقامى را داشت.
2 - على (عليهالسلام
) وزير پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و معاون خاص و پشتيبان او و شريك در برنامه رهبرى او بود، زيرا قرآن همه اين مناصب را براى هارون ثابت كرده است آنجا كه از زبان موسى ميگويد:
و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى (سوره طه آيه 29 تا 32): وزيرى از خاندانم براى من قرار ده، هارون برادرم را، نيروى مرا به او افزايش ده، و او را در برنامه من شريك ساز.
3 - على (عليهالسلام
) علاوه بر برادرى عمومى اسلامى مقام خاص اخوت و برادرى اختصاصى و معنوى پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را دارا بود.
4 - على جانشين و خليفه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بود و با وجود او هيچكس ديگر چنين شايستگى را نداشت.
پرسشها پيرامون حديث منزله
جمعى از متعصبان ايرادهائى به حديث فوق دارند كه قسمتى از آن به قدرى سست است كه به راستى شايسته طرح نيست تنها با شنيدن بعضى از اينگونه ايرادات بايد اظهار تاسف كرد كه چرا پيشداوريهاى حساب نشده به عده اى اجازه نميدهد حقايق روشن را بپذيرند، ولى قسمتى از آنها كه قابل طرح و گفتگو است ذيلا از نظر ميگذرانيم:
ايراد اول - اين حديث تنها يك حكم محدود و خصوصى را بيان ميكند، زيرا در غزوه تبوك وارد شده آنهم به هنگامى كه على (عليهالسلام
) از ماندن در مدينه در ميان زنان و كودكان ناراحت بود و پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) براى دلدارى او اين جمله را بيان كرد، بنابراين منظور اين بوده كه تنها تو بر اين گروه زنان و كودكان حكومت و رهبرى دارى!!
پاسخ اين ايراد از بحثهاى گذشته به خوبى روشن شد كه بر خلاف تصور اين ايراد كنندگان حديث مزبور، در يك واقعه و تنها در واقعه تبوك صادر نشده بلكه در موارد متعددى، به عنوان يك قانون كلى ذكر شده است كه ما هفت مورد آنرا با ذكر اسنادش از كتب دانشمندان اهل تسنن در بحثهاى گذشته آورديم.
از اين گذشته ماندن على (عليهالسلام
) در مدينه يك كار ساده به منظور نگهدارى زنان و كودكان نبود، بلكه اگر هدف اين بود از بسيارى از افراد ديگر اين كار ساخته بود و پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بزرگترين قهرمان شجاع سپاهش را براى هدف كوچكى آن هم در زمانى كه به مبارزه يك امپراطورى بزرگ (امپراطورى روم شرقى ) ميرفت نميگذاشت، پيدا است هدف اين بوده كه در غيبت طولانى او دشمنان فراوانى كه در اطراف مدينه بودند و منافقانى كه در خود مدينه وجود داشتند از فرصت براى درهم كوبيدن مدينه، كانون اسلام، استفاده نكنند، تنها كسى كه ميتوانست اين مركز حساس را حفظ و نگهدارى كند، على (عليهالسلام
) بود.
ايراد دوم - ميدانيم - و در تواريخ مشهور آمده است - كه هارون در زمان خود موسى (عليهالسلام
) از دنيا رفت، بنابراين تشبيه به هارون، اثبات نميكند كه على (عليهالسلام
) بعد از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) جانشين او باشد.
شايد اين مهمترين ايرادى است كه به اين حديث شده است، ولى جمله الا انه لا نبى بعدى پاسخ اين ايراد را به خوبى مى دهد، زيرا اگر گفتار پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كه ميگويد تو به منزله هارون نسبت به من هستى، مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بود، جمله الا انه لا نبى بعدى هيچ لزومى نداشت، زيرا وقتى سخن مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) باشد، درباره بعد از او سخن گفتن كاملا نامناسب است (و به اصطلاح اين استثناء جنبه منقطع پيدا مى كند كه بر خلاف ظاهر كلام ميباشد)
بنابراين وجود اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه گفتار پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) ناظر به زمان بعد از مرگ او نيز بوده است منتها براى اينكه اشتباه نشود و كسانى على (عليهالسلام
) را به نبوت بعد از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بر نگزينند، ميفرمايد: تو همه اين مقامها را دارى ولى بعد از من پيامبر نخواهى بود، بنابراين مفهوم كلام پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) اين مى شود كه تو تمام مقامات هارون را دارى، نه تنها در حيات من، بعد از وفات من هم اين مقامات ادامه خواهد يافت (جز مقام نبوت ).
و به اين ترتيب روشن مى شود كه تشبيه على (عليهالسلام
) به هارون از نظر مقامات است نه از نظر مدت ادامه اين مقامات، هارون نيز اگر زنده ميماند مسلما هم مقام جانشينى موسى را داشت و هم مقام نبوت را.
و با توجه به اينكه هارون طبق صريح قرآن هم مقام وزارت و معاونت موسى (عليهالسلام
) را داشت و هم شريك در رهبرى (تحت نظر موسى بود، و هم پيامبر بود، تمام اين مقامات بجز نبوت براى على (عليهالسلام
) ثابت ميگردد، حتى بعد از وفات پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به گواهى جمله الا انه لا نبى بعدى.
ايراد سوم - ايراد ديگرى كه در اين زمينه شده است اين است كه لازمه استدلال به اين حديث آن است كه على حتى در زمان پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) منصب ولايت و رهبرى امت را داشته است، در حالى كه دو امام و دو رهبر در عصر واحد ممكن نيست؟
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز معلوم مى شود و آن اينكه بدون شك هارون نيز در عصر موسى (عليهالسلام
) مقام رهبرى بنى اسرائيل را داشت، ولى نه يك رهبر مستقل بلكه رهبرى كه زير نظر موسى (عليهالسلام
) انجام وظيفه ميكرد، على (عليهالسلام
) نيز در زمان پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) معاون او در مساله رهبرى امت اسلام بود و بنابراين بعد از وفات او رهبر مستقل محسوب خواهد گشت.
در هر حال حديث منزله كه از نظر اسناد از محكمترين روايات اسلامى است كه در كتب تمام گروههاى مسلمين بدون استثنا آمده است از نظر دلالت نيز براى اهل انصاف در زمينه افضليت على (عليهالسلام
) نسبت به تمام امت و همچنين جانشينى بلا فصل او نسبت به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) روشن است، ولى عجيب اين است كه بعضى نه تنها دلالت حديث را بر خلافت نپذيرفتند، بلكه گفته اند كمترين فضيلتى را نيز براى على (عليهالسلام
) ثابت نمى نمايد و اين براستى حيرت آور است؟!!