تفسیر نمونه جلد ۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25262
دانلود: 3102


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25262 / دانلود: 3102
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 6

نویسنده:
فارسی

آيه (143) و ترجمه

( وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَٰكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ ) (143)

ترجمه:

143 - و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم! گفت: هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به كوه بنگر اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد، اما هنگامى كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد آنرا همسان زمين قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد، موقعى كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهى تو (از اينكه قابل مشاهده باشى ) من به سوى تو بازگشتم و من نخستين مؤ منانم.

تفسير:

تقاضاى مشاهده پروردگار

در اين آيات و آيات بعد صحنه عبرتانگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است، و آن اينكه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تاكيد از موسى (عليه‌السلام ) خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد، موسى (عليه‌السلام ) از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه اله عرضه داشت، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد، قسمتى از اين ماجرا در سوره بقره آيه 55 و 56، و قسمتى از آن در سوره نساء آيه 153، و قسمت ديگرى در آيات مورد بحث و قسمتى هم در آيه 155 همين سوره بيان شده است.

در آيات مورد بحث، نخست ميگويد: هنگامى كه موسى (عليه‌السلام ) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم( وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ ) .

ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه هرگز مرا نخواهى ديد (قال لن ترانى ).

ولى به كوه بنگر، اگر بجاى خود ايستاد مرا خواهى ديد!( وَلَٰكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ) .

هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آنرا محو و نابود و همسان با زمين نمود!( فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا ) .

موسى (عليه‌السلام ) از مشاهده اين صحنه هولانگيز چنان وحشت زده شده كه مدهوش به روى زمين افتاد( وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ) .

و هنگامى كه به هوش آمد، عرضه داشت پروردگارا منزهى تو، من به سوى تو باز ميگردم و توبه ميكنم و من نخستين مؤ منانم( فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ ) .

نكته ها

در اين آيه چند نكته است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:

1 - چرا موسى تقاضاى رؤ يت كرد؟

نخستين سؤالى كه پيش مى آيد اين است، موسى (عليه‌السلام ) كه پيامبر بزرگ و اولوا العزم پروردگار بود و به خوبى ميدانست، خداوند نه جسم است و نه مكان دارد و نه قابل مشاهده و رؤ يت است چگونه چنين درخواستى كه حتى در شان افراد عادى نيست از پروردگار كرد؟

گرچه مفسران پاسخهاى مختلفى گفته اند، ولى روشنترين جواب اين است كه موسى (عليه‌السلام ) اين تقاضا را از زبان قوم كرد، زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند (آيه 153 نساء گواه بر اين مطلب است ) و او از طرف خدا ماموريت پيدا كرد كه اين تقاضا را مطرح كند تا همگان پاسخ كافى بشنوند، در حديثى كه در كتاب عيون اخبار الرضا (عليه‌السلام ) از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) نقل شده است نيز به اين موضوع تصريح شده است.

از قرائن روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند اين است كه در همين سوره آيه 155 ميخوانيم كه موسى (عليه‌السلام ) پس از اين ماجرا عرض كرد:( أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا ) : آيا ما را به خاطر عملى كه سفيهان ما انجام دادند، به هلاكت ميرسانى؟ از اين جمله روشن مى شود كه نه تنها موسى چنين تقاضائى را نداشت بلكه شايد هفتاد نفرى هم كه با او به ميعادگاه رفته بودند چنين منطقى نداشتند، آنها تنها افراد دانشمند و نمايندگان بنى اسرائيل بودند، تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بيخبر كه پيشنهاد مشاهده پروردگار داشتند بيان كنند.

2 - آيا مشاهده خدا امكانپذير است!

در آيه فوق ميخوانيم كه خداوند به موسى (عليه‌السلام ) ميگويد به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد آيا مفهوم اين سخن اين است كه براستى خداوند قابل مشاهده است؟

پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است، همانند جمله حتى يلج الجمل فى سم الخياط (كافران در بهشت نميروند مگر آنكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد) و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوه خداوند محال است پايدار بماند، چنين تعبيرى ذكر شده است.

3 - منظور از جلوه خدا چيست؟

مفسران در اينجا گفتگوى بسيار كرده اند، ولى آنچه از مجموع آيات به نظر ميرسد اين است كه خداوند، پرتوى از يكى از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است ) آيا اين مخلوق يكى از آيات عظيم الهى بوده كه براى ما ناشناخته مانده؟ و يا نمونه اى از نيروى عظيم اتم و يا امواج مرموز و تكاندهنده يا صاعقه اى عظيم و وحشتناك كه كه بر كوه زد و برقى خيره كننده و صدائى مهيب و وحشتناك و نيروئى عظيم از آن برخاست، آنچنان كه كوه به كلى از هم پاشيد.

گويا خداوند با اين كار ميخواست دو چيز را به موسى (عليه‌السلام ) و بنى اسرائيل نشان دهد:

نخست اينكه آنها قادر نيستند، پديده كوچكى از پديده هاى عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند، با اين حال چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار و خالق را ميكنند.

ديگر اينكه همانطور كه اين آيت عظيم الهى با اينكه مخلوقى بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود بلكه آثارش يعنى لرزه عظيم، و صداى مهيب او شنيده ميشد، اما اصل آن يعنى آن امواج مرموز يا نيروى عظيم، نه با چشم ديده ميشد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچكس در وجود چنين آيتى ميتوانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نميبينم و تنها آثارش را ميبينم نميتوانم به آن ايمان بياورم؟ جائى كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه ميتوانيم بگوئيم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمى آوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است.

احتمال ديگرى در زمينه تفسير آيه داده شده است و آن اينكه موسى (عليه‌السلام ) براستى براى خودش تقاضاى مشاهده كرد ولى منظور او مشاهده با چشم نبود كه لازمه آن جسميت بوده باشد و با مقام موسى (عليه‌السلام ) سازگار نباشد، بلكه منظور يك نوع ادراك و مشاهده باطنى بوده است، يك شهود كامل روحى و فكرى، زيرا بسيار مى شود كه كلمه رؤ يت در اين معنى به كار ميرود، مثلا ميگوئيم: من در خودمان اين قدرت را ميبينم كه اين كار را انجام دهيم در حالى كه قدرت، چيز قابل مشاهده اى نيست، بلكه منظور اين است ما به وضوح اين حالت را در خودمان مى يابيم.

موسى (عليه‌السلام ) ميخواست به چنين مقامى از شهود و معرفت برسد، در حالى كه رسيدن به چنين مقامى در دنيا ممكن نيست، اگر چه در آخرت كه عالم شهود و عالم بروز است، امكان دارد.

ولى خداوند در پاسخ موسى (عليه‌السلام ) گفت: چنين رؤ يتى هرگز براى تو ممكن نيست و براى اثبات مطلب، جلوه اى بر كوه كرد و كوه از هم متلاشى شد، و بالاخره موسى (عليه‌السلام ) از اين درخواست توبه نمود.

ولى اين تفسير از جهاتى بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث است، و لازمه آن ارتكاب مجاز از چند جهت ميباشد به علاوه با بعضى از روايات كه در تفسير آيه نيز وارد شده، سازگار نيست، و حق همان تفسير اول است.

4 - موسى (عليه‌السلام ) از چه چيز توبه كرد؟

آخرين سؤالى كه در اين باره، مطرح مى شود اين است كه موسى (عليه‌السلام ) چرا پس از بهوش آمدن عرضه داشت تبت اليك در حالى كه كار خلافى انجام نداده بود چه اينكه اگر اين درخواست را از طرف بنى اسرائيل كرده عملى بر طبق ماموريت بوده است و انجام وظيفه نموده، و اگر براى خودش به منظور شهود باطنى سوال كرده، اين هم كار خلافى محسوب نميشود ولى از دو جهت ميتوان اين سؤال را پاسخ گفت، نخست اينكه موسى (عليه‌السلام )

به عنوان نمايندگى از بنى اسرائيل چنين درخواستى را كرد و باز در همين مقام و به همين صورت نمايندگى، تقاضاى توبه و اظهار ايمان نمود.

ديگر اينكه موسى (عليه‌السلام ) اگر چه ماموريت داشت كه تقاضاى بنى اسرائيل را مطرح كند، ولى به هنگامى كه جريان تجلى پروردگار پيش آمد و حقيقت امر آشكار شد، مدت اين ماموريت پايان يافته بود، در اين موقع بايد به حالت نخست، يعنى قبل از ماموريت بازگردد، و ايمان خويش را ابراز دارد تا اشتباهى براى كسى باقى نماند و آن را به صورت توبه و با جمله انى تبت اليك و انا اول المؤ منين بيان فرمود.

5 - خداوند به هيچوجه قابل رؤيت نيست

اين آيه از آياتى است كه به خوبى گواهى مى دهد كه به هيچ وجه خدا را نمى توان ديد زيرا كلمه لن طبق مشهور در ميان ادباء براى نفى ابد است، بنابراين جمله لن ترانى مفهومش چنين مى شود كه نه در اين جهان و نه در جهان ديگر مرا نخواهى ديد.

و اگر (فرضا) كسى در اين موضوع ترديد كند كه لن براى نفى ابد است، باز اطلاق آيه و اينكه نفى رؤ يت بدون هيچ قيد و شرطى ذكر شده، دليل بر اين است كه در هيچ زمان و در هيچ شرائطى خداوند قابل رؤ يت نيست.

دلائل عقلى نيز ما را به همين حقيقت رهنمون ميگردد، زيرا رؤ يت مخصوص اجسام است، بنابراين اگر در روايات اسلامى يا آيات قرآن تعبير لقاى پروردگار آمده است، منظور همان مشاهده با چشم دل و ديده خرد است زيرا قرينه عقلى و نقلى بهترين شاهد براى اين موضوع ميباشد (در ذيل آيه 102 سوره انعام نيز در اين زمينه بحثهاى ديگرى داشتيم ).

آيه (144) و (145)و ترجمه

( قَالَ يَا مُوسَىٰ إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالَاتِي وَبِكَلَامِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَكُن مِّنَ الشَّاكِرِينَ ) (144)( وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِيلًا لِّكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ ) (145)

ترجمه:

144 - (خداوند) گفت: اى موسى من تو را بر مردم با رسالتهاى خويش و با سخن گفتنم (با تو) برگزيدم پس آنچه را به تو داده ام بگير و از شكرگزاران باش.

145 - و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم و بيانى از هر چيز كرديم پس آن را با جديت بگير و به قوم خود بگو به نيكوترين آنها عمل كنند (و آنها كه به مخالفت برخيزند كيفرشان دوزخ است ) و به زودى (اين ) دار فاسقان را به شما نشان خواهيم داد.

تفسير:

الواح تورات

سرانجام در آن ميعادگاه بزرگ، خداوند، شرايع و قوانين آئين خود را بر موسى (عليه‌السلام ) نازل كرد.

نخست به او فرمود: اى موسى! من ترا بر مردم برگزيدم، و رسالات خود را به تو دادم، و ترا به موهبت سخن گفتن با خودم نائل كردم( قَالَ يَا مُوسَىٰ إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالَاتِي وَبِكَلَامِي ) .

اكنون كه چنين است آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت، از شكرگزاران باش( فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَكُن مِّنَ الشَّاكِرِينَ ) .

آيا از اين آيه استفاده مى شود كه تكلم با خدا از امتيازات مخصوص موسى (عليه‌السلام ) در ميان پيامبران بود؟ يعنى تو را از ميان پيامبران براى اين كار برگزيدم؟. حق اين است كه آيه فوق در صدد اثبات چنين مطلبى نيست، بلكه به قرينه ذكر رسالات، كه همه پيامبران دارا بودند، هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى (عليه‌السلام ) بر توده مردم است، يكى دريافت رسالات خدا، و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت ميكرد.

سپس اضافه ميكند كه در الواحى كه بر موسى (عليه‌السلام ) نازل كرديم، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم( وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِيلًا لِّكُلِّ شَيْءٍ ) .

سپس به او دستور داديم كه با نهايت جديت و قوت اراده اين فرمانها را برگير( فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ ) .

و به قوم خود نيز فرمان ده كه بهترين آنها را انتخاب كنند( وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ ) .

و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسئوليتها و وظائف، نتيجه دردناكى دارد، و پايانش دوزخ است و به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهيم داد( سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ ) .

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - ظاهر آيه اين است كه خداوندالواحى بر موسى (عليه‌السلام ) نازل كرد كه شرايع و قوانين تورات در آن نوشته شده بود، نه اينكه الواحى در دست موسى (عليه‌السلام ) بود و فرمان خدا اين دستورات در آن منعكس گرديد، اما اينكه اين الواح چگونه بوده؟ و از چه جنس و ماده اى؟ در قرآن، بحثى از آن به ميان نيامده، تنها كلمه الواح به طور سربسته آمده است، و اين كلمه جمع لوح است، كه در اصل از ماده لاح يلوح به معنى ظاهر شدن و درخشيدن گرفته شده و چون با نوشتن بر روى يك صفحه، مطالب آشكار مى گردد و مى درخشد، به صفحه اى كه بر آن چيزى مى نويسند لوح مى گويند ولى در روايات و گفتار مفسران احتمالات گوناگونى پيرامون كيفيت و جنس اين لوح آمده است، كه چون هيچكدام جنبه قطعى نداشت از ذكر آنها خوددارى شد.

2 - از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه خداوند با موسى (عليه‌السلام ) سخن گفت، سخن گفتن خدا با موسى (عليه‌السلام ) از اين طريق بوده است كه امواج صوتى را در فضا يا اجسام مى آفريد، گاهى اين امواج صوتى از لابلاى شجره وادى ايمن، و گاهى در كوه طور به گوش موسى ميرسيد، و اينكه بعضى از افرادى كه جمود بر الفاظ دارند پنداشته اند اينگونه آيات دليل بر تجسم خدا است، بسيار بى اساس است. البته شك نيست كه اين كلام چنان بوده است كه موسى (عليه‌السلام ) با شنيدن آن، شك نداشت كه از طرف خداوند و براى سخن گفتن با او است، اين علم براى موسى (عليه‌السلام ) يا از طريق وحى و الهام حاصل شده بود و يا از قرائن ديگر.

3 - از تعبير من كل شى ء موعظة چنين استفاده مى شود كه همه مواعظ و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى (عليه‌السلام ) نبود، زيرا ميگويد از هر چيزى، اندرزى براى او نوشتيم، و اين به خاطر آن است كه آئين موسى (عليه‌السلام ) آخرين آئين و شخص ‍ موسى (عليه‌السلام ) خاتم انبياء نبود، و مسلما در آن زمان به مقدار استعداد مردم، احكام الهى نازل گشت، ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند، آخرين دستور كه شامل همه نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود نازل گرديد. و از اينجا روشن ميشود اينكه در بعضى از روايات در زمينه ترجيح مقام على (عليه‌السلام ) بر مقام موسى (عليه‌السلام ) آمده است كه على (عليه‌السلام ) آگاه به همه قرآن بود و در قرآن بيان همه چيز آمده است( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ ) در حالى كه در تورات بخشى از اين مسائل آمده، طبق همين مطلب است.

4 - اينكه در آيه بالا ميخوانيم بهترين اين دستورات را بگيرند نه به اين معنى است كه در ميان آنها، بد و خوب بوده است و آنها وظيفه داشته اند خوبها را بگيرند و بدها را رها كنند، و يا خوب و خوبتر داشته، و موظف بوده اند تنها خوبترها را انتخاب نمايند، بلكه گاهى كلمه افعل تفضيل به معنى صفت مشبهه مى آيد و آيه مورد بحث ظاهرا از اين قبيل است، يعنى احسن به معنى حسن است، اشاره به اينكه جميع اين دستورات حسن است و نيك.

اين احتمال نيز در آيه فوق وجود دارد كه و افعل تفضيل بوده باشد، اشاره به اينكه در ميان اين دستورات، امورى مجاز شمرده شده است (همانند قصاص ) و امورى از آن بهتر معرفى شده (همانند عفو و گذشت ) يعنى به پيروانت بگو كه تا ميتوانند آنچه بهتر است انتخاب كنند، فى المثل عفو را بر قصاص (جز در موارد خاص ) ترجيح دهند.

5 - در مورد جمله ساريكم دار الفاسقين (بزودى خانه فاسقان را به شما نشان مى دهم ) ظاهر اين است كه منظور از آن، دوزخ ميباشد، كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه منظور اين است كه اگر با اين دستورات مخالفت كنيد به همان سرنوشتى گرفتار خواهيد شد كه قوم فرعون و فاسقان و گنهكاران ديگر، به آن گرفتار شده اند، و سرزمين شما تبديل به دار فاسقان خواهد شد.

آيه (146) و (147) و ترجمه

( سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَّا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ ) (146)( وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ) (147)

ترجمه:

146 - به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ميورزند از ايمان به آيات خود منصرف ميسازيم (بطورى كه ) اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند به آن ايمان نمى آورند و اگر راه هدايت را ببينند راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند راه خود انتخاب ميكنند (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.

147 - و كسانى كه آيات ما و لقاى رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند اعمالشان نابود ميگردد آيا جز آنچه را عمل كرده اند پاداش داده ميشوند.

تفسير:

سرنوشت متكبران بحثى كه در اين دو آيه آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است، خداوند در اين آيات اين حقيقت را بيان مى كند كه اگر فرعونيان و يا سركشان

بنى اسرائيل با مشاهده آنهمه معجزات و شنيدن آن همه آيات الهى به راه نيامدند به خاطر آن است كه ما افراد متكبر و خودخواه را كه در برابر حق جبهه گيرى ميكنند - به جرم اعمالشان - از قبول حق باز ميداريم و به تعبير ديگر اصرار و ادامه به سركشى و تكذيب آيات الهى آنچنان در فكر و روح انسان اثر ميگذارد كه به صورت موجودى انعطاف ناپذير و غير قابل نفوذ در برابر حق درمى آيد.

لذا نخست مى فرمايد: بزودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مى سازيم( سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ) .

و از اينجا روشن مى شود كه آيه فوق، هيچگونه منافاتى با دلائل عقلى ندارد كه براى توجيه آن، همانند بسيارى از مفسران، مرتكب خلاف ظاهر شويم، اين يك سنت الهى است كه نسبت به آنها كه لجاجت و سركشى را به آخرين حد ميرسانند، توفيق هر گونه هدايت و راهيابى را سلب مى كند، و به تعبير ديگر: اين خاصيت اعمال زشت خود آنها است كه با توجه به انتساب همه اسباب به خدا كه مسبب الاسباب نهائى است به او نسبت داده شده است.

اين موضوع نه موجب جبر است و نه محذور ديگر، تا بخواهيم دست به توجيه آيه بزنيم.

ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر بغير الحق بعد از تكبر به عنوان تاكيد است، زيرا هميشه تكبر و خود برتربينى و تحقير بندگان خدا، بدون حق است اين تعبير همانند آيه 61 از سوره بقره ميباشد آنجا كه ميگويد:( وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ) (آنها كه پيامبران را بناحق ميكشند).

بخصوص اينكه با كلمه فى الارض همراه است، كه به معنى سركشى و طغيان در روى زمين مى آيد، و مسلما چنين عملى، هميشه به غير حق است.

سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد متكبر و سركش و چگونگى سلب توفيق حقپذيرى از آنها اشاره كرده ميفرمايد:

آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند، ايمان نمى آورند!( وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَّا يُؤْمِنُوا بِهَا ) .

و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد( وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ) .

و به عكس اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، راه خود انتخاب ميكنند( وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ) .

بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق ميباشد، اشاره به دليل آن كرده ميگويد: اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند( ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ ) .

شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه، تكذيب آيات الهى، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت، هنوز به روى او باز است، ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه، او را به جائى ميرساند كه حس تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف (رشد و غى ) از او سلب ميگردد.

آيه بعد كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده ميگويد: آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود ميگردد( وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ ) حبط به معنى باطل و بيخاصيت نمودن عمل است، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت (توضيح بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 217 سوره بقره بيان كرده ايم ).

و در پايان آيه چنين اضافه مى كند، اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده، آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند، جزا داده ميشوند؟( هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ) .

اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.