تفسیر نمونه جلد ۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25295
دانلود: 3114


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25295 / دانلود: 3114
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 6

نویسنده:
فارسی

آيه (159) و (160)و ترجمه

( ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شى انما امرهم الى الله ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون ) (159)( من جاء بالحسنة فله عشرا مثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها و هم لا يظلمون ) (160)

ترجمه:

159 - كسانى كه آئين خود را پراكنده ساختند و به دسته جات گوناگون (و مذاهب مختلف ) تقسيم شدند هيچگونه ارتباطى با آنها ندارى، كار آنها واگذار به خدا است پس خدا آنها را از آنچه انجام مى دادند با خبر مى كند.

160 - هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد و ستمى بر آنها نخواهد شد.

تفسير:

بيگانگى از نفاق افكنان

در تعقيب دستورات دهگانه اى كه در آيات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پيروى از (صراط مستقيم خدا) و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، اين آيه در حقيقت تاكيد و تفسير و توضيحى روى همين مطلب است.

نخست مى فرمايد: (آنها كه آئين و مذهب خود را پراكنده كردند و به دسته هاى مختلف تقسيم شدند، در هيچ چيز با آنها ارتباط ندارى و آنها نيز هيچگونه ارتباطى با مكتب تو ندارند) زيرا مكتب تو مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراط مستقيم و راه راست همواره يكى بيش نيست( ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شى ء ) .

سپس به عنوان تهديد و توبيخ اينگونه افراد تفرقه انداز، مى گويد: (كار اينها واگذار به خدا است، و آنها را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت )( انما امرهم الى الله ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون ) .

در اينجا توجه به دو نكته لازم است:

1 - هدف آيه چه اشخاصى هستند؟

جمعى از مفسران معتقدند كه آيه درباره يهود و نصارى نازل شده است كه به دسته جات مختلف و پراكنده تقسيم شدند، و در برابر يكديگر صف بندى كردند.

ولى عقيده بعضى ديگر اين است كه آيه اشاره به تفرقه اندازان اين امت است كه بر اثر تعصبها و روح تفوق طلبى و عشق به رياست، سرچشمه تفرقه و نفاق، در ميان مردم مسلمان مى شوند.

ولى محتواى آيه يك حكم عمومى و همگانى درباره تمام افراد تفرقه انداز است، كه با ايجاد انواع بدعتها، ميان بندگان خدا، بذر نفاق و اختلاف مى پاشند اعم از آنها كه در امتهاى پيشين بودند، يا آنها كه در اين امتند.

و اگر مشاهده مى كنيم كه در روايات اهلبيت و همچنين اهل تسنن نقل شده است كه اين آيه اشاره به گمراهان و تفرقه اندازان و بدعتگزاران اين امت است، در حقيقت از قبيل بيان مصداق، مى باشد زيرا اگر اين مصداق بيان نمى شد، ممكن بود عده اى تصور كنند كه منظور از آن منحصرا ديگران هستند و به اصطلاح ضمير را به ديگران برگردانند و خود را تبرئه كنند!.

در روايتى از امام باقر (ع ) كه در تفسير على بن ابراهيم در ذيل اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم: فارقوا اميرالمومنينعليه‌السلام و صاروا احزابا: (يعنى آيه اشاره به كسانى است كه از امير مومنان جدا شدند و به دسته جات مختلف تقسيم گرديدند).

رواياتى كه در زمينه افتراق و پراكندگى اين امت - به عنوان پيش بينى - از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده، نيز اين حقيقت را تاييد مى كند.

زشتى تفرقه و نفاق

اين آيه بار ديگر، اين حقيقت را كه اسلام آئين وحدت و يگانگى است و از هر گونه نفاق و تفرقه و پراكندگى بيزار است با تاكيد تمام بازگو مى كند و به پيامبر مى گويد برنامه و كار تو هيچگونه شباهتى با افراد تفرقه انداز ندارد، خداوند منتقم قهار از آنان انتقام خواهد گرفت، و عاقبت شوم اعمالشان را به آنها نشان مى دهد.

توحيد نه تنها يكى از اصول اسلام است بلكه تمام اصول و فروع اسلام و همه برنامه هاى آن بر محور توحيد دور مى زند، توحيد روحى است در كالبد همه تعليمات اسلام، توحيد جانى است كه در پيكر اسلام دميده شده است.

اما با نهايت تاسف آئينى كه سر تا پاى آن را وحدت و يگانگى تشكيل مى دهد، امروز آنچنان دستخوش تفرقه نفاق افكنان شده است كه چهره اصلى خود را به كلى از دست داده، هر روز نغمه شومى همانند صداى جغدى كه در ويرانه مى خواند از گوشه اى بلند مى شود، و شخصى ماجراجو يا مبتلا به بيمارى روانى و يا كج سليقه اى پرچم مخالفت با يكى از برنامه هاى اسلامى بلند مى كند و جمعى از افراد ابله و نادان را گرد خود جمع مى نمايد، و منشا اختلاف تازه اى مى شود.

نقش بى اطلاعى و جهل جمعى از توده مردم در اين نفاق افكنى، همانند نقش بيدارى و آگاهى دشمنان، بسيار موثر است.

گاهى مسائلى را كه قرنها موضوع بحث آن گذشته است، از نو علم مى كنند و جار و جنجال ابلهانه اى پيرامون آن راه مى اندازند تا افكار مردم را به خود مشغول سازند، اما همانطور كه آيه فوق مى گويد، اسلام از آنها بيگانه است و آنها نيز از اسلام بيگانه اند و سرانجام برنامه هاى نفاق افكنى شكست خواهد خورد.

حملات نارواى نويسنده المنار به شيعه

نويسنده تفسير المنار كه بدبينى فوق العاده اى نسبت به (شيعه ) دارد و به همان نسبت از عقائد شيعه و تاريخ آنها بى خبر است، در ذيل اين آيه زير ماسك دعوت به سوى اتحاد فصلى در زمينه شيعه، صحبت كرده و آنها را به عنوان تفرقه افكنان و مخالفان اسلام و كسانى كه زير نقاب مذهب به فعاليتهاى سياسى ضد اسلامى پرداخته اند، متهم ساخته است!، گويا وجود كلمه شيعا در آيه فوق كه هيچگونه ارتباطى با مساله تشيع و شيعه ندارد او را به ياد اين مطالب واهى انداخته است!.

نوشته هاى او بهترين پاسخ براى گفته هاى او و روشنترين شاهد براى عدم اطلاع او از تاريخ و عقايد شيعه است زيرا:

1 - ميان (شيعه ) و (عبدالله سبا) يهودى كه اصل وجود او از نظر تاريخ مشكوك است و به فرض وجود، كمترين نقشى در تاريخ تشيع و كتب شيعه ندارد پيوند قائل شده و از سوى ديگر ميان (شيعه )) و (باطنيه ) حتى ميان (شيعه ) و (فرقه

ضاله كه از بزرگترين دشمنان شيعه هستند ارتباط قائل شده است، در حالى كه مختصر آگاهى از تاريخ شيعه نشان مى دهد كه اينها سخنان موهومى بيش نيست بلكه افترا و تهمت است و از همه عجيبترجمعيت غلات را (آنها كه در حق على (عليه‌السلام ) غلو كردند و او را به خدائى پذيرفتند) كه در فقه شيعه به عنوان يكى از دسته هائى كه كفر آنها قطعى و مسلم است، شناخته شده اند، به شيعه پيوند داده، و شيعيان را متهم به عبادت اهلبيت و امثال آن كرده است!.

مسلما اگر نويسنده المنار تحت تاثير پيش داوريهاى نادرست و تعصبهاى ناروا نبود، و به خود اجازه مى داد كه عقائد شيعه را از خود شيعه بشنود و در كتابهاى خود شيعه بخواند نه در كتب دشمنان آنها، به خوبى مى دانست كه اين نسبتها نه تنها دروغ و افترا است، بلكه مضحك و خنده آور است.

و از همه عجيبتر اينكه پيدايش شيعه را به ايرانيان نسبت داده اند در حالى كه قرنها پيش از آنكه ايرانيها شيعه باشند، تشيع در عراق و حجاز و مصر بوده است و مدارك تاريخى گواه زنده اين حقيقت است.

2 - گناه شيعه اين است كه به گفته قطعى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه در معتبرترين منابع اهل تسنن نيز آمده است عمل كرده، آنجا كه فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانمايه به يادگارى مى گذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هيچگاه گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترتم

گناه شيعه اين است كه اهلبيت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را كه از همه آگاهتر به مكتب و آئين او بودند، پناهگاه خود در مشكلات اسلامى قرار داده، و حقايق اسلام را از آنها گرفته است.

گناه شيعه اين است كه به پيروى از منطق و عقل، و الهام از قرآن و سنت، باب اجتهاد را مفتوح مى داند، و به فقه اسلام تحرك مى بخشد و مى گويد: چه دليلى دارد كه فهم قرآن و سنت را منحصر به چهارنفر كنيم، و همه مجبور باشند از آنها پيروى كنند؟!

مگر خطابات قرآن و سنت متوجه عموم افراد با ايمان در همه قرون و و اعصار نيست؟

و مگر صحابه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در فهم قرآن و سنت، از افراد معينى پيروى مى كردند؟ پس چرا اسلام را در چهار ديوارى خشك و كهنه اى به نام مذاهب چهارگانه حنفى و مالكى و حنبلى و شافعى محصور سازيم؟!

گناه شيعه اين است كه مى گويد ياران پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مانند همه افراد ديگر بايد با مقياس ايمان و عملشان مورد بررسى قرار گيرند، آنها كه عملشان مطابق كتاب و سنت است خوب، و آنها كه در عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و يا بعد از او بر خلاف كتاب و سنت عمل كردند، بايد طرد شوند، و نام صحابه بودن نبايد سپرى براى جنايتكاران شود و افرادى مانند معاويه كه تمام ضوابط اسلامى را زير پا گذاشت و بر امام وقت، كه همه امت اسلامى امامت او را، حد اقل، در آن زمان قبول دارند، خروج كرد، و آنهمه خونهاى بيگناهان را ريخت نبايد تقديس شوند، همچنين پاره اى از صحابه جيره خوار كه جزء دار و دسته او بودند.

آرى شيعه چنين گناهانى را دارد و به آن معترف است، ولى آيا هيچ جمعيتى را مظلومتر از شيعه سراغ داريد كه نقطه هاى درخشان و افتخار زندگى و تاريخ او را نقطه هاى ضعف نشان دهند؟ و يكدنيا دروغ و تهمت به او ببندند و حتى اجازه ندهند عقائد صحيح خود را در ميان عموم مسلمانان پخش كند، بلكه هميشه عقائد او را از دشمنان او بگيرند نه از خود او؟!

آيا اگر جمعيتى به دستور پيامبرش عمل كند در حالى كه ديگران عمل نكنند تفرقه انداز و نفاق افكن محسوب مى شود؟ آيا اينها را بايد از راهى كه مى روند باز داشت تا اتحاد برقرار شود؟ يا آنها را كه از بى راهه مى روند؟!

3 - تاريخ علوم اسلامى نشان مى دهد كه در غالب اين علوم شيعه پيشقدم بودند تا آنجا كه شيعه را به عنوان پديد آورندگان علوم اسلام مى شناسد.

كتابهائى كه علماى شيعه در رشته تفسير و تاريخ و حديث و فقه و اصول و رجال و فلسفه اسلامى نوشته اند چيزى نيست كه بتوان آنها را پنهان ساخت و در تمام كتابخانه هاى آزاد موجود است (البته به استثناى اكثر كتابخانه هاى اهل تسنن كه معمولا اجازه ورود اين كتابها را به كتابخانه هاى خود نمى دهند در حالى كه ما اجازه ورود كتابهاى آنها را از قرنها قبل به كتابخانه هاى خود داده ايم!) و گواه زنده اين مدعا است.

آيا آنها كه اينهمه كتاب براى عظمت اسلام و پيشبرد تعليمات اسلام نوشته اند، دشمنان اسلام بودند؟

آيا دشمنى سراغ داريد كه اينهمه دوستى و محبت كند؟

آيا كسى جز يك عاشق مخلص نسبت به قرآن و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى تواند منشا اينهمه خدمت باشد؟

در پايان سخن بايد بگوئيم اگر مى خواهيد نفاق و تفرقه برچيده شود بيائيد بجاى تهمت به يكديگر، همديگر را آنچنانكه هستيم بشناسيم، زيرا اين گونه نسبتهاى ناروا نه تنها به وحدت اسلام كمك نمى كند، بلكه ضربه محكمى بر پايه هاى وحدت اسلامى مى زند.

پاداش بيشتر، مجازات كمتر

در آيه بعد، اشاره به رحمت و پاداش وسيع خداوند كه در انتظار افراد نيكوكار است، كرده و تهديدهاى آيه گذشته را با اين تشويقها تكميل مى كند و مى گويد: هر كسى كار نيكى انجام داد، ده برابر به او پاداش داده مى شود( و من جاء بالحسنة فله عشر امثالها )

و هر كس كار بدى انجام دهد جز به همان مقدار، كيفر داده نمى شود( و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها )

و براى تاكيد اين جمله را نيز اضافه مى كند كه به آنها هيچگونه ستمى نخواهد شد و تنها به مقدار عملشان كيفر مى بينند( و هم لا يظلمون ) .

در اينكه منظور از حسنة و سيئة در آيه فوق چيست؟ و آيا خصوص توحيد و شرك است، يا معنى وسيعتر دارند؟ ميان مفسران گفتگو است، ولى ظاهر آيه هر گونه كار نيك و فكر نيك و عقيده نيك و يا بد را شامل مى شود، زيرا هيچگونه دليلى بر محدود كردن معنى حسنة و سيئة نيست.

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - منظور از جاء به آنچنانكه از مفهوم جمله، استفاده مى شود، آن است كه كار نيك يا بد را همراه خود بياورد، يعنى به هنگام ورود در دادگاه عدل الهى، انسان نمى تواند دست خالى و تنها باشد، يا عقيده و عمل نيكى با خود دارد و يا عقيده و اعمال سوئى، اينها همواره با او هستند و از او جدا نمى شوند و در زندگانى ابدى، قرين و همدم او خواهند بود.

در آيات ديگر قرآن نيز اين تعبير به همين معنى به كار رفته است، در آيه 33 سوره ق، مى خوانيم من خشى الرحمان بالغيب و جاء بقلب منيب. بهشت براى آنها است كه خدا را از طريق ايمان به غيب بشناسند و از او بترسند، و قلب توبه كار و مملو از احساس مسئوليت با خود در عرصه محشر بياورند.

2 - در آيه فوق مى خوانيم، پاداش حسنه ده برابر است، در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قرآن تنها به عنوان اضعافا كثيره (چندين برابر) اكتفا شده (مانند آيه 245 سوره بقره ) و در بعضى ديگر از آيات، پاداش پاره اى از اعمال مانند انفاق را به هفتصد برابر بلكه بيشتر مى رساند، (آيه 261 سوره بقره ) و در بعضى ديگر اجر و پاداش بيحساب ذكر كرده و مى گويد:( انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب ) آنها كه استقامت بورزند پاداشى بى حساب خواهند داشت (زمر آيه 10).

روشن است كه اين آيات هيچگونه اختلافى با هم ندارند، در حقيقت حداقل پاداشى كه به نيكوكاران داده مى شود، ده برابر است و همينطور به نسبت اهميت عمل، و درجه اخلاص آن و كوششها و تلاشهائى كه در راه آن انجام شده است، بيشتر مى شود، تا به جائى كه هر حد و مرزى را درهم مى شكند و جز خدا حد آن را نمى داند.

مثلا انفاق كه فوق العاده در اسلام اهميت دارد پاداشش از حد معمول پاداش عمل نيك كه ده برابر است، فراتر رفته و به اضعاف كثيره يا هفتصد برابر و بيشتر رسيده است و در مورد استقامت كه ريشه تمام موفقيتها و سعادتها و خوشبختيها است و هيچ عقيده و عمل نيكى بدون آن پا بر جا نخواهد بود، پاداش بى حساب ذكر شده است.

از اينجا روشن مى شود كه اگر در روايات، پاداشهائى بيش از ده برابر براى بعضى از اعمال نيك ذكر شده نيز هيچگونه منافاتى با آيه فوق ندارد.

و همچنين اگر در آيه 84 سوره قصص مى خوانيم من جاء بالحسنة فله خير منها

كسى كه عمل نيكى انجام دهد پاداشى بهتر از اين خواهد داشت مخالفتى با آيه فوق ندارد تا احتمال نسخ در آن برود، زيرا بهتر بودن معنى وسيعى دارد كه با ده برابر كاملا سازگار است.

3 - ممكن است بعضى تصور كنند كه واجب شدن شصت روز به عنوان كفاره در مقابل خوردن يك روز روزه ماه مبارك رمضان، و مجازاتهاى ديگرى در دنيا و آخرت از اين قبيل با آيه فوق كه مى گويد: در برابر كار بد فقط به اندازه آن كيفر داده خواهد شد سازگار نيست.

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز روشن مى شود و آن اينكه:

منظور از مساوات ميان گناه و كيفر. مساوات عددى نيست، بلكه كيفيت عمل را نيز بايد در نظر گرفت خوردن يك روز روزه ماه رمضان با آنهمه اهميتى كه دارد مجازاتش تنها يك روز كفاره نيست بلكه بايد آنقدر روزه بگيرد كه به اندازه احترام آن يك روز ماه مبارك بشود. به همين دليل در بعضى از روايات مى خوانيم كه كيفر گناهان در ماه رمضان بيش از ساير ايام است همانطور كه پاداش ‍ اعمال نيك در آن ايام بيشتر است تا آنجا كه مثلا يك ختم قرآن در اين ماه برابر با هفتاد ختم قرآن در ماههاى ديگر است.

4 - نكته جالب ديگر اينكه: آيه فوق نهايت لطف و مرحمت پروردگار را در مورد انسان مجسم مى كند، چه كسى را سراغ داريد كه تمام ابزار كار را در اختيار انسان بگذارد، و همه گونه آگاهى نيز به او بدهد، رهبران معصومى براى هدايت و راهنمائى او بفرستد، تا با استفاده از نيروى خداداد و رهبرى فرستادگانش كار نيكى انجام دهد، و تازه در برابر كار او ده برابر پاداش تعيين نمايد، اما براى لغزشها و خطاهايش تنها يك جرم قائل شود تازه راه عذر خواهى و توبه و رسيدن به عفو و بخشش را نيز به روى او بگشايد.

ابوذر مى گويد: صادق مصدق (يعنى پيامبر) فرمود: ان الله تعالى قال الحسنة عشرا و ازيد و السيئة واحدة او اغفر فالويل لمن غلبت آحاده اعشاره: خداوند مى فرمايد: كارهاى نيك و حسنات را ده برابر پاداش مى دهم يا بيشتر، و سيئات را تنها يك برابر كيفر مى دهم و يا مى بخشم، واى به حال آن كس كه آحادش بر عشراتش پيشى گيرد (يعنى گناهانش از طاعاتش افزون شود).

آيه (161) تا (163)و ترجمه

( قل إننى هدئنى ربى إلى صرط مستقيم دينا قيما ملة إبرهيم حنيفا و ما كان من المشركين ) (161)( قل إن صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العلمين ) (162)( لا شريك له و بذلك أمرت و أنا أول المسلمين ) (163)

ترجمه:

161 - بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده، آئينى پا بر جا و ضامن سعادت دين و دنيا، آئين ابراهيم همان كسى كه از آئينهاى خرافى محيط خود روى گردانيد و از مشركان نبود.

162 - بگو: نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانيان است.

163 - شريكى براى او نيست، و به همين دستور يافته ام، و من نخستين مسلمانم!

تفسير:

اين است راه مستقيم من

اين چند آيه و آيات ديگرى كه بعد از آن مى خوانيم و سوره انعام با آن پايان مى پذيرد در حقيقت خلاصه اى است از بحثهاى اين سوره كه در زمينه مبارزه با شرك و بت پرستى بيان شده و تكميل و توضيح بيشترى روى آنها است، در حقيقت اين سوره با دعوت به توحيد و مبارزه با شرك شروع و با همان بحث نيز خاتمه مى يابد.

نخست در برابر عقائد و ادعاهاى دور از منطق مشركان و بت پرستان، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه بگو پروردگار من مرا به راه راست كه نزديكترين راهها است هدايت كرده است (اين راه راست همان جاده توحيد و يكتاپرستى و در هم كوبيدن آئين شرك و بت پرستى است )( قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم ) .

جالب توجه اينكه: اين آيه و تعداد زيادى از آيات قبل و بعد با جمله قل: بگو شروع مى شود، و شايد هيچ سوره اى در قرآن، اين اندازه، اين جمله در آن تكرار نشده باشد، و اين در حقيقت درگيرى شديد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در اين سوره با منطق مشركان منعكس مى كند.

و نيز راه هر گونه بهانه را بر آنها مى بندد زيرا تكرار كلمه قل نشانه اين است كه تمام اين گفتگوها به فرمان خدا و به تعبير ديگر عين منطق پروردگار است، نه نظرات شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).

روشن است ذكر كلمه قل در اين آيات و مانند آنها در متن قرآن، براى حفظ اصالت قرآن و نقل عين كلماتى است كه بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وحى شده و به تعبير ديگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هيچگونه تغييرى در الفاظى كه بر او وحى مى شد نمى داد و حتى كلمه قل را كه خطاب پروردگار به او است، عينا ذكر مى كرد.

سپس اين صراط مستقيم را در اين آيه و دو آيه بعد توضيح مى دهد: نخست مى گويد: آئينى است مستقيم در نهايت راستى و درستى، ابدى و جاويدان و قائم به امور دين و دنيا و جسم و جان( دينا قيما ) .

و از آنجا كه عربها علاقه خاصى به ابراهيم نشان مى دادند و حتى آئين خود را به عنوان آئين ابراهيم معرفى مى كردند، اضافه مى كند كه آئين واقعى ابراهيم همين است كه من به سوى آن دعوت مى كنم نه آنچه شما به او بسته ايد( ملة ابراهيم ) .

همان ابراهيم كه از آئين خرافى زمان و محيط اعراض كرد، و به حق يعنى آئين يكتاپرستى روى آورد( حنيفا ) .

حنيف به معنى شخص يا چيزى است كه تمايل به سوئى پيدا كند، ولى در اصطلاح قرآن به كسى گفته مى شود كه از آئين باطل زمان خود روى گرداند و به آئين حق توجه كند.

اين تعبير گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت پيامبر را با آئين بت پرستى كه آئين نياكان عرب بود نكوهش مى كردند، پيامبر در پاسخ آنها مى گويد: اين سنتشكنى و پشت پا زدن به عقائد خرافى محيط، تنها كار من نيست، ابراهيم كه مورد احترام همه ما است نيز چنين كرد.

سپس براى تاكيد مى افزايد كه او هيچگاه از مشركان و بت پرستان نبود (و ما كان من المشركين ) .

بلكه او قهرمان بت شكن و مبارز پويا و پيگير با آئين شرك بود.

تكرار جمله حنيفا و ما كان من المشركين در چند مورد از آيات قرآن با ذكر كلمه مسلما يا بدون آن براى تاكيد روى همين مساله است كه ساحت مقدس ابراهيم كه عرب جاهلى به او افتخار مى كرد از اين عقائد و اعمال غلط پاك بود.

در آيه بعد اشاره به اين مى كند كه بگو نه تنها از نظر عقيده من موحد و يكتاپرستم بلكه از نظر عمل، هر كار نيكى كه مى كنم، نماز من و تمام عبادات من و حتى مرگ و حيات من همه براى پروردگار جهانيان است براى او زنده ام، به خاطر او مى ميرم و در راه او هر چه دارم فدا مى كنم، تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من او است( قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين ) .

نسك در اصل به معنى عبادت است و لذا به شخص عبادت كننده ناسك گفته مى شود ولى اين كلمه بيشتر درباره اعمال حج به كار مى رود، و مى گويند: مناسك حج، بعضى احتمال داده اند كه نسك در اينجا به معنى قربانى بوده باشد ولى ظاهر اين است كه هر گونه عبادتى را شامل مى شود، در واقع نخست اشاره به نماز (صلوة ) به عنوان مهمترين عبادت شده، بعد همه عبادات را به طور كلى بيان كرده است، يعنى هم نماز من و هم تمام عباداتم و حتى زندگى و مرگم، همه براى او است.

در آيه بعد براى تاكيد و ابطال هر گونه شرك و بت پرستى، اضافه مى كند: پروردگارى كه هيچ شريك و شبيهى براى او نيست( لا شريك له ) .

سرانجام مى فرمايد: و به اين موضوع، من دستور يافته ام و من اولين مسلمانم( و بذلك امرت و انا اول المسلمين ) .

چگونه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اولين مسلمان بود در آيه فوق پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به عنوان اولين مسلمان ذكر شده است، و در اين باره در ميان مفسران گفتگو است، زيرا مى دانيم اگر منظور از اسلام معنى وسيع اين كلمه بوده باشد تمام اديان آسمانى را شامل مى شود و به همين دليل اين كلمه (مسلم ) بر پيامبران ديگر نيز اطلاق شده است، درباره نوح (عليه‌السلام ) مى خوانيم:( و امرت ان اكون من المسلمين ) مامورم كه از مسلمانان باشم (يونس - 72)

و درباره ابراهيم خليل (عليه‌السلام ) و فرزندش اسماعيل نيز مى خوانيم:( ربنا و اجعلنا مسلمين لك ) : خداوندا ما را براى خودت مسلمان قرار ده (بقره - 128)

و درباره يوسف (عليه‌السلام ) آمده است توفنى مسلما: مرا مسلمان بميران (يوسف - 101) و همچنين پيامبران ديگر.

البته مسلم به معنى كسى است كه در برابر فرمان خدا تسليم است و اين معنى درباره همه پيامبران الهى و امتهاى مؤ من آنها صدق مى كند، با اين حال، اولين مسلمان بودن پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا از نظر كيفيت و اهميت اسلام او است، زيرا درجه تسليم و اسلام او بالاتر از همگان بود و يا اولين فرد از اين امت بود كه آئين قرآن و اسلام را پذيرفت.

در بعضى از روايات نيز وارد شده است: كه منظور نخستين كسى است كه در عالم ارواح به دعوت پروردگار و سؤال او در زمينه الوهيتش پاسخ مثبت داد.

در هر حال آيات فوق روشنگر روح اسلام و حقيقت تعليمات قرآن است، دعوت به صراط مستقيم، دعوت به آئين خالص ابراهيم بت شكن، و دعوت به نفى هر گونه شرك و دوگانگى و چندگانگى، اين از نظر عقيده و ايمان.

و اما از نظر عمل، دعوت به اخلاص و خلوص نيت و همه چيز را براى خدا بجا آوردن است، براى او زنده بودن و در راه او جان دادن، و همه چيز را براى او خواستن، به او دلبستن و از غير او گسستن، به او عشق ورزيدن و از غير او بيزارى جستن است.

چقدر فاصله است ميان اين دعوت صريح اسلام و ميان اعمال جمعى از مسلمان نماها كه چيزى جز تظاهر و خودنمائى نمى فهمند و نمى دانند، و در هر مورد به ظاهر مى انديشند، و نسبت به باطن و مغز، بى اعتنا هستند، و به همين دليل حيات و زندگى و اجتماع و جمعيت و افتخار و آزادى آنها نيز چيزى جز پوستهاى بى مغز نيست!.

آيه (164) و ترجمه

( قل أغير الله أبغى ربا و هو رب كل شى ء و لا تكسب كل نفس إلا عليها و لا تزر وازرة وزر أخرى ثم إلى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ) (164)

ترجمه:

164 - بگو آيا غير خدا، پروردگارى بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است، و هيچكس جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را متحمل نمى شود سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد خبر خواهد داد.

تفسير:

تاكيدهاى پى درپى و استدلالات گوناگون كه در اين سوره در زمينه توحيد و مبارزه با شرك شده است چقدر حائز اهميت است.

در اين آيه از طريق ديگرى منطق مشركان را مورد انتقاد قرار مى دهد و مى گويد به آنها بگو و از آنها بپرس آيا سزاوار است غير از خداوند يگانه را پروردگار خود بدانم، در حالى كه او مالك و مربى و پروردگار همه چيز است و حكم و فرمان او در تمام ذرات اين جهان جارى است؟!( قل اغير الله ابغى ربا و هو رب كل شى ء ) .

سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيدند و گفتند: اتبعنا و علينا وزرك ان كان خطا!: تو از آئين ما پيروى كن، اگر بر خطا باشد، گناه تو به گردن ما پاسخ مى گويد:

هيچكسى جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد( و لا تكسب كل نفس الا عليها و لا تزر وازرة وزر اخرى ) .

و سرانجام، همه شما به سوى خدا باز مى گرديد، و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد آگاه مى سازد( ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ) .

نكته ها

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:

1 - گاهى بار گناه دگران را بر دوش مى كشيم!

گاهى ممكن است تو هم شود كه آيه فوق كه دو اصل مسلم منطقى را كه در تمام اديان وجود داشته است بيان مى كند (يعنى هيچكس جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد) با پاره اى از آيات ديگر قرآن و بعضى از روايات تطبيق نمى كند، زيرا مثلا در سوره نحل آيه 25 مى خوانيم:( ليحملوا أوزارهم كاملة يوم القيامة و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم ) آنها در روز رستاخيز بار سنگين گناهان خويش را بايد بر دوش بكشند، و همچنين بار گناهان كسانى را كه با بى خبرى و جهل خود گمراه ساختند.

اگر هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، چگونه اين گمراه كنندگان بار گناهان گمراه شدگان را نيز بر دوش مى كشند؟

احاديث مربوط به سنت حسنه و سنت سيئه كه از طرق شيعه و اهل تسنن وارد شده است، و مضمون آنها اين است: اگر كسى سنت خوبى بر جاى نهد پاداش تمام كسانى را كه به آن عمل مى كنند خواهد داشت (بدون آنكه از پاداش خود آنها كاسته شود) و همچنين كسى كه سنت بدى را بر جاى نهد گناه كسانى كه به آن عمل كنند، براى او نوشته مى شود (بى آنكه از گناهان آنها چيزى كاسته گردد) قال رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) من سن سنة حسنة كان له اجر من عمل بها من غير ان ينقص من اجورهم شى ء و من سن سنة سيئة كان عليه وزر من عمل بها من غير ان ينقص من اوزارهم شى ء) نيز با مفهوم آيه مورد بحث سازگار نيست.

ولى پاسخ اين ايراد روشن است، زيرا آيه مورد بحث مى گويد: بى جهت و بدون ارتباط، گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند، ولى آيات و رواياتى كه اشاره شد مى گويد اگر انسان بنيانگزار عمل نيك و بد ديگرى باشد، و به اصطلاح از طريق تسبيب در انجام آن عمل دخالت داشته باشد، در نتائج آن شريك خواهد بود و در حقيقت عمل خود او محسوب مى شود، زيرا پايه و اساس آن، به دست وى گذارده شده است.

2 - آيا اعمال نيك ديگران براى ما مفيد است؟

تو هم ديگرى كه از آيه مورد بحث ممكن است بشود، اين است كه آيه مى گويد عمل هر كس تنها بدرد خود او مى خورد بنابراين كارهاى خيرى كه به عنوان نيابت يا هديه كردن ثواب براى اموات و مردگان و حتى گاهى براى افراد زنده انجام مى گيرد، نمى تواند مفيد به حال آنها بوده باشد، در حالى كه در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل تسنن از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا امامان اهلبيت به ما رسيده مى خوانيم كه اين گونه اعمال گاهى مفيد و سودمند است، نه تنها عمل فرزند براى پدر و مادر بلكه براى ديگران نيز هم نتيجه بخش است.

به علاوه مى دانيم پاداش اعمال بستگى به اثراتى دارد كه از انجام كار خير در روح و جان انسان به جاى مى ماند و در تكامل و ترقى او مؤ ثر است، اما كسى كه هيچ كار نيكى انجام نداده و حتى در مقدمات آن نيز دخالت نداشته است چگونه ممكن است آن اثر روحى و معنوى را پيدا كند؟

بعضى اين ايراد را بسيار با آب و تاب تعقيب مى كنند، و نه تنها افراد عادى بلكه پارهاى از نويسندگان و مفسران مانند نويسنده المنار نيز تحت تاثير آن قرار گرفته تا آنجا كه بسيارى از احاديث و روايات مسلم را به دست فراموشى سپرده اند، ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين گونه ايرادها روشن مى گردد.

1 - درست است كه عمل هر كس باعث تكامل خود اوست، و فلسفه ها و نتائج و آثار واقعى اعمال نيك تنها عائد انجام دهنده آن عمل مى شود، همانطور كه ورزش و تعليم و تربيت هر كس باعث تقويت و تكامل جسم و جان خود او است.

ولى هنگامى كه كسى براى ديگرى عمل نيكى انجام مى دهد، حتما به خاطر امتياز و صفت نيكى است كه در او بوده، يا مربى خوبى بوده و يا شاگرد خوبى، يا دوست باصفائى بوده و يا همسايه باوفا، و يا عالم خدمتگزار و يا مؤ من با حقيقتى بوده است و به هر حال حد اقل نقطه روشنى در زندگى او وجود داشته كه همان يك نقطه، جلب توجه ديگران را كرده و سبب شده كه اعمال خيرى براى او انجام دهند، بنابراين او در واقع نتيجه همان امتياز و صفت برجسته و نقطه درخشان زندگى خود را مى گيرد، و به اين ترتيب معمولا انجام عمل خير ديگران براى او نيز پرتوى از عمل يا نيت خير خود او است.

2 - پاداشهائى كه خداوند به افراد مى دهد بر دو گونه است: پاداشهائى كه متناسب وضع تكامل روحى و شايستگى افراد است يعنى به خاطر انجام اعمال نيك، روح و جان آنها آنقدر اوج مى گيرد و ترقى مى كند كه شايستگى زندگى در عوالم بهتر و بالاتر را پيدا مى كنند، و با بال و پرى كه از عقيده و اعمال نيك فراهم ساخته اند بر اوج آسمان سعادت پرواز مى نمايند، مسلما اينگونه آثار مخصوص شخص عمل كننده است و قابل واگذارى به ديگرى نيست.

ولى از آنجا كه هر كار نيكى اطاعت فرمان خدا است، و شخص مطيع و فرمانبردار در برابر اطاعتى كه كرده استحقاق پاداشى دارد مى تواند اين پاداش را به ميل خود به ديگرى هديه كند.

درست مثل اينكه استادى در يك رشته مهم و سازنده علمى در دانشگاه تدريس مى كند، شك نيست كه او با تدريس خود دو گونه نتيجه مى گيرد، هم در پرتو تدريس، در جنبه هاى علمى كاملتر و قويتر مى شود، و هم حقوقى دريافت مى كند، نتيجه اول را بدون شك نمى تواند به ديگرى اهداء كند و مخصوص خود اوست اما نتيجه دوم را مى تواند به افراد مورد علاقه اش هديه كند.

هديه كردن ثواب اعمال در مورد اموات و گاهى در مورد زندگان نيز همين گونه است و به اين ترتيب هر گونه ابهام از احاديثى كه در اين زمينه وارد شده مرتفع مى گردد.

ولى بايد توجه داشت كه پاداشهائى كه از اين طريق به افراد مى رسد، نمى تواند تمام سعادت آنها را تامين كند، بلكه آثار كمترى خواهند داشت، و پايه اصلى نجات انسان همان ايمان و عمل خود اوست.