تفسیر نمونه جلد ۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25263
دانلود: 3102


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25263 / دانلود: 3102
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 6

نویسنده:
فارسی

آيه (11) تا (18) و ترجمه

( و لقد خلقنكم ثم صورنكم ثم قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا إ لا إ بليس لم يكن من السجدين ) (11)( قال ما منعك أ لا تسجد إ ذ أ مرتك قال أ نا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ) (12)( قال فاهبط منها فما يكون لك أ ن تتكبر فيها فاخرج إ نك من الصغرين ) (13)( قال أ نظرنى إ لى يوم يبعثون ) (14)( قال إ نك من المنظرين ) (15)( قال فبما أ غويتنى لا قعدن لهم صرطك المستقيم ) (16)( ثم لاتينهم من بين أ يديهم و من خلفهم و عن أ يمنهم و عن شمائلهم و لا تجد أ كثرهم شكرين ) (17)( قال اخرج منها مذء وما مدحورا لمن تبعك منهم لا ملا ن جهنم منكم أ جمعين ) (18)

ترجمه:

11 - ما شما را آفريديم سپس صورت بندى كرديم سپس به فرشتگان گفتيم براى آدم خضوع كنيد آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.

12 - (خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش ‍ آفريده اى و او را از خاك!

13 - گفت: از آن (مقام و مرتبه ات ) فرودآى! تو حق ندارى در آن (مقام و رتبه ) تكبر بورزى بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى!

14 - (شيطان ) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).

15 - فرمود: تو از مهلت داده شدگانى!

16 - گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو براى آنها كمين مى كنم.

17 - سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مى روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت.

18 - فرمود: از آن (مقام ) با ننگ و عار و خوارى بيرون رو، و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند جهنم را از شما همگى پر مى كنم!

تفسير:

ماجراى سركشى و عصيان ابليس

در هفت سوره از سوره هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است و همانطور كه در آيه پيش اشاره كرديم، ذكر اين موضوع براى بيان شخصيت انسان و مقام و رتبه او در ميان موجودات جهان، و احياى حس شكرگزارى در وجود او است.

در اين سوره ها با تعبيرات مختلف، آفرينش انسان از خاك و سجود فرشتگان براى او، و سركشى شيطان و سپس موضع گيريش در برابر نوع انسان آمده است.

در نخستين آيه مورد بحث، خداوند مى گويد: ما شما را آفريديم، و سپس صورت بندى كرديم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگر چه جزء آنها نبود) فرمان داديم، براى آدم جد نخستين شما سجده كنند( و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لادم ) .

همگى اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و براى آدم سجده كردند مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود( فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين ) .

اينكه در آيه فوق، خلقت قبل از صورت بندى بيان شده ممكن است اشاره به اين باشد كه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد، به آن صورت انسانى بخشيديم.

ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 34 سوره بقره گفته ايم: سجده فرشتگان براى آدم به معنى سجده پرستش نبوده است، زيرا پرستش ‍ مخصوص خدا است، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است (يعنى در برابر عظمت آدم خضوع كردند) و يا به معنى سجده براى خداوندى است كه چنين مخلوق موزون و با عظمتى آفريده است.

و نيز همانگونه در ذيل آن آيه گفته ايم، ابليس از فرشتگان نبود، بلكه طبق تصريح آيات قرآن، از قسم ديگرى از مخلوقات بنام جن بوده است (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد اول صفحه 126 مراجعه كنيد).

در آيه بعد مى گويد: خداوند ابليس را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤ اخذه كرد، و گفت چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى( قال ما منعك ان لا تسجد اذ امرتك ) .

او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت: من از او بهترم، به دليل اينكه مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل!( قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ) .

گويا چنين مى پنداشت كه آتش برتر از خاك است، و اين يكى از

بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمى كرد و آگاهانه دروغ مى گفت زيرا مى دانيم خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حياتى و مهمترين وسيله براى ادامه زندگى موجودات زنده است، در حالى كه آتش چنين نيست.

درست است كه آتش يكى از شرايط تجزيه و تركيب موجودات جهان است، ولى نقش اصلى را همان مواد موجود در خاك دارند و آتش تنها وسيله اى براى تكميل آنها محسوب مى شود.

و نيز درست است كه كره زمين در آغاز كه از خورشيد جدا شد، به صورت گوى آتشينى بود كه تدريجا سرد شد، ولى بايد توجه داشت زمين مادام كه سوزان و شعله ور بود، مطلقا موجودات زنده اى نداشت از آن زمان حيات و زندگى در اين كره پيدا شد، كه خاك و گل جاى آتش را گرفت.

به علاوه هر آتشى در روى زمين پيدا شود، از موادى سرچشمه مى گيرد كه از خاك بدست آمده است، خاك سرچشمه پرورش ‍ درختان و درختان سرچشمه پيدايش آتش مى باشند، حتى مواد نفتى يا چربى هائى كه قابل احتراقند نيز بازگشت به خاك يا حيواناتى كه از مواد نباتى تغذيه دارند مى كنند.

از همه اينها گذشته امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است، بلكه امتياز اصلى او همان روح انسانيت و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است، بنابراين به فرض كه ماده نخستين شيطان از او برتر باشد، دليل بر اين نمى شود كه در برابر آفرينش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمايندگى پروردگار، سجده و خضوع نكند، و ظاهر اين است كه شيطان همه اين مطالب را مى دانست تنها تكبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همه اينها بهانه بود.

نخستين قياس، قياس شيطان بود در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهما‌السلام ) به ما رسيده قياس كردن احكام و حقايق دينى به شدت محكوم شده است و در اين اخبار مى خوانيم نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود، امام صادق (عليه‌السلام ) به ابو حنيفه فرمود: لا تقس فان اول من قاس ‍ ابليس: قياس مكن كه نخستين قياس كننده شيطان بود.

در منابع اهل تسنن مانند تفسير المنار و تفسير طبرى از ابن عباس و ابن سيرين و حسن بصرى نيز اين مطلب نقل شده است.

منظور از قياس اين است كه موضوعى را به موضوع ديگر كه از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه كنيم، و همان حكمى كه درباره موضوع اول است، درباره موضوع دوم نيز اجرا شود، بدون اينكه فلسفه و اسرار حكم اول را كاملا بدانيم، مثل اينكه مى دانيم بول انسان محكوم به نجاست و ناپاكى است و بايد از آن پرهيز كرد، سپس عرق انسان را هم با آن مقايسه كنيم و بگوئيم چون اين دو در پاره اى از جهات و اجزاى تركيبى با هم شباهت دارند، هر دو ناپاك و نجس هستند، در حالى كه اگر چه در پاره اى از جهات با هم شباهت دارند، ولى از جهاتى هم متفاوتند، يكى رقيقتر و ديگرى غليظتر، پرهيز از يكى كار ساده اى است و پرهيز از ديگرى بسيار مشكل و طاقت فرسا، به علاوه تمام فلسفه هاى حكم اول بر ما روشن نيست، و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمى باشد.

به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قياس را شديدا محكوم كرده و باطل شمرده اند، زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مى شود كه هر كس با مطالعه محدود و فكر كوتاه خود، به مجرد اينكه دو موضوع را از پاره اى جهات، مساوى دانست، حكم يكى را درباره ديگرى اجرا كند، و به اين ترتيب هرج و مرجى از نظر قوانين و احكام دينى به وجود آيد.

ممنوع بودن قياس از نظر حكم خرد منحصر به قوانين دينى نيست، پزشكان هم اكيدا توصيه مى كنند كه هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هر چند بيمارى آنها از نظر شما شبيه باشند، فلسفه آن روشن است، زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند، ولى با اين حال از جهات فراوانى، مثلا از نظر ميزان تحمل نسبت به دارو، و گروه خونى و مثلا ميزان قند و اوره و چربى خون تفاوت ميان اين دو بوده باشد كه افراد عادى هرگز نمى توانند آنها را تشخيص بدهند، بلكه تشخيص آن منحصرا بوسيله پزشكان ماهر امكان دارد، اگر بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات، داروى يكى را به ديگرى بدهيم ممكن است نه تنها مفيد نباشد بلكه گاهى سرچشمه خطرات جبران ناپذيرى گردد.

احكام الهى از اين هم دقيقتر و باريكتر است و به همين دليل در روايات داريم اگر احكام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است.

به علاوه پناه بردن به قياس براى كشف احكام الهى نشانه نارسائى مذهب است، زيرا هنگامى كه براى هر موضوع در مذهب، حكمى وارد شده باشد ديگر نيازى به قياس نيست، به همين جهت شيعه چون تمام نيازمنديها را از نظر حكم مذهبى از مكتب اهلبيت (عليهما‌السلام ) كه وارثان مكتب پيامبرند (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گرفته، نيازى نمى بيند كه دست به سوى قياس دراز كند، ولى فقهاى اهل تسنن چون مكتب اهلبيت (عليهما‌السلام ) را كه طبق فرمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد به دست فراموشى سپرده اند و در احكام اسلامى گرفتار كمبود مدرك گرديده اند، چاره اى جز اين نمى بينند كه دست به سوى قياس ‍ دراز كنند.

و اما در مورد شيطان كه در روايات مى خوانيم او نخستين كسى بود كه قياس كرد، نكته اش اين است كه او آفرينش خود را از نظر مادى با آفرينش آدم، مقايسه نمود و برترى آتش را در پاره اى از جهات، بر خاك دليل بر برترى همه جانبه گرفت، بدون اينكه به ساير امتيازات خاك و از آن بالاتر به امتيازات روحانى و معنوى آدم توجه كند، و به اصطلاح از طريق قياس اولويت، اما قياسى كه بر پايه تخمين و گمان و مطالعه سطحى و نامحدودش قرار داشت، حكم به برترى خود بر آدم نمايد، و حتى فرمان خدا را به خاطر همين قياس باطل زير پا بگذارد!

جالب اينكه در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه‌السلام ) در كتب شيعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است مى خوانيم: من قاس امر الدين برأ يه قرنه الله تعالى يوم القيامة بابليس: كسى كه امر دين را با قياس بسنجد خداوند در روز قيامت او را با ابليس، قرين خواهد كرد.

كوتاه سخن اينكه: مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اسرار آن نمى تواند دليل بر اتحاد حكم آنها شود، و اگر پاى قياس به مسائل مذهبى كشيده شود، ضابطه اى براى احكام باقى نمى ماند، زيرا ممكن است، يك نفر موضوعى را طورى قياس ‍ كند و حكم تحريم آن را صادر نمايد و ديگرى

آن را با موضوع ديگر قياس كرده و حلال بشمرد!

تنها موضوعى كه مى توان به عنوان استثناء در اينجا روى آن تكيه كرد، اين است كه خود قانونگزار يا مثلا خود طبيب، دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند كه در اين صورت مى توان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است، حكم را جارى ساخت، و اصطلاحا آن را قياس منصوص العلة مى گويند، مثلا اگر طبيب به بيمار بگويد بايد از فلان ميوه پرهيز كنى، زيرا ترش است بيمار مى فهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد از آن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد، همچنين اگر در قرآن يا سنت، تصريح شود كه از شراب بپرهيزيد زيرا مسكر است، از آن مى فهميم كه هر مايع مسكرى اگر چه شراب نباشد) حرام است، اين گونه قياس ممنوع نيست چون دليل آن ذكر شده و قطعى است، تنها در موردى ممنوع است كه ما فلسفه و دليل حكم را به طور قطع از تمام جهات ندانيم.

البته بحث قياس، بحثى است بسيار پردامنه، كه آنچه در بالا گفته شد، تنها فشرده اى از آن بود، براى توضيح بيشتر به كتب اصول فقه و كتب اخبار باب قياس مراجعه فرمائيد، و ما اين بحث را در اينجا با ذكر حديث زير به پايان مى رسانيم.

در كتاب علل الشرايع چنين نقل شده كه ابو حنيفه وارد بر امام صادق (عليه‌السلام ) شد امام به او فرمود به من خبر داده اند كه تو در احكام خدا قياس مى كنى، ابو حنيفه گفت: آرى چنين است من قياس مى كنم، امام (عليه‌السلام ) گفت: اين كار را ديگر تكرار نكن، زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود، آنجا كه گفت: خلقتنى من نار و خلقته من طين، او آتش و گل را با هم مقايسه كرد، در حالى اگر نورانيت و روحانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مى كرد، تفاوت ميان آن دو را در مى يافت، و برترى يكى را بر ديگرى تشخيص مى داد.

پاسخ يك سئوال

در اينجا يك سؤال باقى مى ماند، و آن اينكه چگونه شيطان، با خدا سخن گفت، مگر وحى بر او نازل مى شده است؟

پاسخ اين سؤال اين است كه گفتگوى خدا، هميشه جنبه وحى ندارد، بلكه وحى عبارت از پيام رسالت و نبوت است، و هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان! - اكنون به تفسير بقيه آيات باز مى گرديم:

از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن، براى آدم (عليه‌السلام ) يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مى شد، بلكه يك سركشى و تمرد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود، زيرا اينكه مى گويد: من از او بهترم در واقع به اين معنى است كه فرمان تو در مورد سجده بر آدم، بر خلاف حكمت و عدالت است، و موجب مقدم داشتن مرجوح بر راجح! به اين جهت مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا در آورد و به همين جهت، مى بايست تمام مقامها و موقعيتهاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب

خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او فرمود: از اين مقام و مرتبه، فرود آى( قال فاهبط منها ) .

در مورد ضمير منها جمعى از مفسران معتقدند كه به آسمان يا بهشت بر مى گردد، و بعضى به مقام و درجه باز گردانده اند كه از نظر نتيجه، چندان تفاوتى با هم ندارند.

سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله، براى او شرح مى دهد كه تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه، راه تكبر، پيش گيرى( فما يكون لك ان تتكبر فيها ) .

و باز به عنوان تاكيد بيشتر، اضافه مى فرمايد: بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى (يعنى نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گرائيدى )( فاخرج انك من الصاغرين ) .

از اين جمله به خوبى روشن مى شود كه تمام بدبختى شيطان، مولود تكبر او بود، اين خود برتربينى او، كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شد كه نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خرده گيرد، و سرانجام تمام مقام و حيثيت خود را از دست بدهد، و به جاى بزرگى، پستى و ذلت را براى خويش بخرد، يعنى نه تنها به هدف نرسيد، بلكه درست در جهت عكس آن قرار گرفت.

در نهج البلاغه در خطبه قاصعه از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) به هنگام نكوهش كبر و خود برتربينى چنين مى خوانيم: فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذاحبط عمله الطويل وجهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف.. عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس ‍ يسلم على الله بمثل معصيته؟! كلا ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض ‍ لواحد: پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس

رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش و كوششهاى او را كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود... به خاطر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد، با اينحال چه كسى بعد از ابليس مى تواند از كيفر خدا در برابر انجام همان معصيت مصون بماند؟ نه، هرگزممكن نيست خداوند، انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر كارى كه به خاطر آن فرشته اى را از بهشت رانده است حكم خداوند در باره اهل آسمان و زمين يكى است.

در حديثى نيز از امام على بن الحسين (عليهما‌السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: گناهان شعب و سرچشمه هائى دارد، اولين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار، تكبر است كه گناه ابليس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافران شد و سپس حرص بود كه سرچشمه گناه (و ترك اولى ) از ناحيه آدم و حوا شد... سپس حسد بود كه سرچشمه گناه فرزندش (قابيل ) گرديد و نسبت به برادرش (هابيل ) حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد.

از امام صادق (عليه‌السلام ) نيز نقل شده كه فرمود: اصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة، حمله الحرص على ان اكل منها و اما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لادم فاءبى و اما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه.

اصول و ريشه هاى كفر و عصيان، سه چيز است، حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، و اما تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و اما حسد، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند!.

اما داستان شيطان به همينجا پايان نيافت، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت: خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده، و زنده بگذار( قال انظرنى الى يوم يبعثون ) .

اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود: به تو مهلت داده خواهد شد( قال انك من المنظرين )

گر چه در اين آيات تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفته گرديد، ولى در آيه 38 سوره حجر مى خوانيم كه به او گفته شد انك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم: به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد يعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد، بلكه به مقدارى كه خداوند مى خواست انجام شد (درباره معنى الى يوم الوقت المعلوم ذيل آيه 38 سوره حجر به خواست خدا بحث خواهيم كرد)

ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين بيان كرد: اكنون كه مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقيم تو كمين مى كنم و آنها را از راه بدر مى برم( قال فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم )

تا همانطور كه من گمراه شدم، آنها نيز به گمراهى بيفتند!.

نخستين پايه گذار مكتب جبر شيطان بود!

از آيه فوق بر مى آيد كه شيطان براى تبرئه خويش، نسبت جبر به خداوند داد، و گفت: چون تو مرا گمراه ساختى، من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهيم كرد.

گر چه بعضى از مفسران، اصرار دارند كه جمله فبما اغويتنى را طورى تفسير كنند كه مفهوم آن جبر نباشد، ولى ظاهرا هيچ موجبى براى اين اصرار نيست، زيرا ظاهر جمله معنى جبر را مى رساند و از شيطان هم، هيچ بعيد به نظر نمى رسد كه چنين سخنى را بگويد.

گواه بر اين سخن، حديثى است كه از امير مؤ منان على نقل شده كه به هنگام مراجعت از صفين، پير مردى از قضا و قدركرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده پير مرد چنين پنداشت كه منظور همان مساله جبر است، حضرت با شدت تمام، او را از اين پندار باطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماء الرحمان و حزب الشيطان: اين گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمانها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود. و از اينجا روشن مى شود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود.

سپس شيطان، براى تاييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مى كنم بلكه از پيشرو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ از چهار طرف، به سراغ آنها مى روم، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت( ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين ) .

ممكن است تعبير بالا، كنايه از اين باشد كه شيطان، انسان را محاصره مى كند و سعى دارد به هر وسيله اى كه ممكن است براى وسوسه و گمراهى او بكوشد، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مى شود، كه مى گوئيم فلانكس از چهار طرف گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است.

و اينكه سمت بالا و پائين ذكر نشده به خاطر آن است كه انسان معمولا در چهار سمت، حركت و فعاليت دارد.

اما در روايتى كه از امام باقر (عليه‌السلام ) نقل شده، تفسير عميقترى براى اين چهار جهت ديده مى شود، آنجا كه مى فرمايد: منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از پيش رو اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد، و منظور از پشت سر اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند، و منظور از طرف راست اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مى سازد، و منظور از طرف چپ اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد.

در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر مى شود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد، يعنى در آغاز تنها گناه او سركشى از اطاعت فرمان خدا بود و به همين جهت فرمان خروج او صادر شد، اما بعدا گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود و آن تصميم گمراه ساختن دگران بود، به او فرمود: از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرودآى!( قال اخرج منها مذئوما مدحورا ) .

و سوگند ياد ميكنم كه هر كس از تو پيروى كند، جهنم را از تو و آنها پرسازم( لمن تبعك منهم لاملئن جهنم منكم اجمعين ) .

فلسفه آفرينش و مهلت دادن به شيطان در اين گونه بحثها معمولا سؤالات مختلفى به ذهن مى آيد كه از همه مهمتر اين دو سؤال است.

1 - خداوند چرا شيطان را آفريد؟ با اينكه ميدانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهيها ميشود؟.

2 - بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد، چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامه حيات او پذيرفت؟.

درباره سوال اول در جلد اول تفسير نمونه پاسخ گفتيم، كه اولا خلقت شيطان از آغازخلقت پاك و بيعيبى بود و به همين دليل، ساليان دراز در صف مقربان درگاه خدا و فرشتگان بزرگش جاى گرفته بود، اگر چه از نظر آفرينش جزء آنها نبود، سپس با سوء استفاده از آزادى خود، بناى طغيان و سركشى گذاشت و رانده درگاه خداوند گرديد و لقب شيطان را به خود اختصاص داد.

ثانيا - وجود شيطان براى پويندگان راه حق نه تنها زيانبخش نيست، بلكه رمز تكامل نيز محسوب ميشود، زيرا وجود يك دشمن قوى در مقابل انسان، باعث پرورش و ورزيدگى او ميگردد، و اصولا هميشه تكاملها در ميان تضادها به وجود مى آيد، و هيچ موجودى راه كمال را نمى پويد مگر اينكه در مقابل ضد نيرومندى قرار گيرد.

نتيجه اينكه شيطان گرچه به حكم آزادى اراده در برابر اعمال خلاف خود مسؤ ل است، ولى وسوسه هاى او، زيانى براى بندگان خدا و آنهائى كه ميخواهند در راه حق گام بردارند نخواهد داشت، بلكه به طور غير مستقيم براى آنها ثمربخش خواهد بود.

پاسخ سؤال دوم از آنچه در جواب سؤال اول گفتيم نيز روشن مى شود زيرا ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت، بلكه مؤ ثر نيز بود، حتى قطع نظر از وجود شيطان در درون خود ما، غرائز مختلفى وجود دارد، كه چون در برابر نيروهاى عقلانى و روحانى قرار گيرند، يك ميدان تضاد را تشكيل ميدهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى گيرد، ادامه حيات شيطان نيز تقويت مبانى اين تضاد است به تعبير ديگر هميشه وجود يك راه راست با توجه به خطوط انحرافى پيرامون آن مشخص مى شود و تا چنين مقايسه اى در ميان نباشد، راه راست بازشناخته نخواهد شد.

از اين گذشته همانطور كه در بعضى از احاديث ميخوانيم، شيطان بعد از انجام آن گناه، سعادت و نجات خود را در جهان ديگر به كلى به خطر انداخت، و لذا در برابر عباداتى كه كرده بود، تقاضاى عمر طولانى در اين دنيا كرد كه طبق قانون عدالت پروردگار، اين تقاضا پذيرفته شد.

اين نكته مهم را نيز بايد توجه داشت كه خداوند اگر چه شيطان را در انجام وسوسه هايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى دفاع قرار نداده است، زيرا اولا نيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى تواند سد نيرومندى در مقابل وسوسه هاى شيطان به وجود آورد (مخصوصا اگر پرورش يابد و تربيت شود) و ثانيا فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده و ثالثا فرشتگانى كه الهام بخش ‍ نيكيها هستند، به كمك انسانهائى كه ميخواهند از وسوسه هاى شيطان بركنار بمانند مى فرستد، آنچنانكه قرآن ميگويد:( ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ) :

آنها كه مى گويند پروردگار ما خداوند يكتا است و سپس استقامت به خرج ميدهند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند (و براى تقويت روحيه آنان انواع بشارتها و دلگرميها را به آنها الهام مى دهند).

و در جاى ديگر ميخوانيم( اذ يوحى ربك الى الملائكة انى معكم فثبتوا الذين آمنوا ) : پروردگار تو به فرشتگان وحى ميكرد كه من با شما هستم و به شما كمك مى كنم كه افراد با ايمان را در مسير حق كمك كنيد و ثابت نگاه داريد.

فرضيه تكامل انواع و آفرينش آدم

در اينكه آيا آفرينش آدم آنچنان كه قرآن مى گويد با فرضيه تكامل كه در مباحث علوم طبيعى امروز مطرح است، سازگار است يا نه و آيا اصولا فرضيه تكامل، از نظر دانشمندان به مرحله قطعى رسيده يا نه؟ بحثهاى لازمى داريم كه بخواست خدا در ذيل آيات مناسبتر مانند آيات 26 تا 33 سوره حجر مطرح خواهيم كرد.