تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2 0%

تفسير الميزان جلد 2 نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد 2

نویسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبائى‏ (ره)
گروه:

مشاهدات: 65660
دانلود: 6809

توضیحات:

تفسير الميزان جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 141 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 65660 / دانلود: 6809
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2

نویسنده:
فارسی

دو اشكال كه بر قول اين گروه وارد است

و اين تقدير دواشكال دارد، اول اينكه اصولا همانطورى كه گفته اند تقدير گرفتن خلاف ظاهر است ، (وقتى گوينده اى سخن مى گويد تمامى كلماتى كه در افاده منظورش دخالت دارد در كلام خود مى آورد، و چيزى را نگفته نمى گذارد) مگر آنكه به اتكاء قرينه اى كه در كلامش هست يك كلمه را حذف كند، چون يقين دارد خواننده يا شنونده با وجود آن قرينه مى فهمد كه فلان كلمه حذف شده است و اما بدون قرينه دست به چنين حذفى نمى زند.

اشكال دوم اينكه : به فرضى كه تسليم شويم و قبول كنيم كه كلمه (فافطر) در آيه حذف شده ، تازه اين كلام هم دلالتى بر رخصت ندارد، (كدام شنونده اى از (عبارت و هركس مريض يا مسافر باشد، و افطار كرده باشد در ايامى ديگر روزه بگيرد)، مى فهمد روزه در سفر و مرض جايز است ؟) آرى نهايت چيزى كه از عبارتفمن كان مريضا او على سفر فافطر ، در اين مقام (كه به گفته ساير مفسرين نيز مقام تشريع است ) استفاده مى شود، اين است كه افطارش گناه نبوده چون جايز بوده ، البته جواز به معناى اعم از وجوب و است حباب و اباحه ، جوازى كه با وجوب و است حباب و اباحه مى سازد، و اما اينكه به معناى سومى يعنى الزامى نبودن افطار باشد به هيچ وجه لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، بلكه باز هم بر خلاف آن دلالت مى كند، چون قانونگذار حكيم در مقام تشريع خود، هرگز در بيان آنچه بايد بيان كند كوتاهى نمى كند، و اين خود روشن است

و على الذّين يطيقونه فديه طعام مسكين

كلمه (يطيقون ) از مصدر اطاقه است ، و اطاقه همانطور كه بعضى گفته اند به معناى به كار بستن تمامى قدرت در عمل است كه لازمه آن اين است كه عمل نامبرده آنقدر دشوار باشد، كه همه نيروى انسان در انجامش مصرف شود، در نتيجه معناى جمله( و على الذّين يطيقونه ) اين است كه هركس روزه برايش مشقت داشته باشد، و كلمه (فديه ) به معناى بدل و عوض است و در اينجا به معناى عوض مالى است ، كه همان طعام مسكين يعنى سير كردن يك مسكين گرسنه است از غذائى كه خود انسان مى خورد، البته نه آن غذاى ساده اى كه گاهى مى خورد، و نه آن غذاى لذيذى كه باز گاه گاه مى خورد، بلكه از غذاى متوسطى كه غالبا استفاده مى كند، و حكم اين فديه نيز مانند حكم قضاى روزه مريض و مسافر واجب است ، چون تعبير(و على الذّين ) تعبيرى است كه وجوب تعيينى را مى رساند، نه تخييرى و نه رخصت را.

بيان عدم وقوع نسخ در آيات روزه و رد قائلين به وقوع نسخ در اين آيات

بعضى از مفسرين گفته اند جمله نامبرده نيز رخصت را مى رسانده و سپس نسخ شده چون خداى سبحان در اول ، همه مردم را كه مى توانند روزه بگيرند مخيركرد بين روزه گرفتن و كفاره دادن از هر روز به طعام يك مسكين ، چون مردم در آن ايام عادت به روزه نداشتند، بعدها كه رفته رفته عادت كردند، اين آيه به وسيله آيه: ( فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) الخ نسخ شد.

بعضى ديگر از همين مفسرين گفته اند: تنها نسبت به اشخاص توانا نسخ شد و قرار شد حتما روزه بگيرند، و اما مثل پير زن و پيرمرد سالخورده و زن حامله و زن بچه شيرده آيه نسخ نشد، و حكم جواز افطار و فديه دادن باقى ماند.

و به جان خودم اينگونه تفسيرها بازى كردن با قرآن و پاره پاره كردن آيات آن است ، و اگر خواننده عزيز در آيات سه گانه مورد بحث دقت كند خواهد ديد كه هر سه يك غرض را دنبال مى كند، و يك سياق متصل و جملاتى به هم پيوسته و بيانى روشن دارد، آنگاه اگر اين كلام واحد و پيوسته را با نظريه اين مفسرين تطبيق دهد، خواهد ديد كه ديگر آن سياق پيوسته را ندارد، جملاتش با يكديگر متنافى است ، اولش آخرش را نقض مى كند، يك جا مى گويد:(كتب عليكم الصّيام ) روزه بر شما واجب شده ، دنبالش مى گويد آنهائى كه مى توانند روزه بگيرند مى توانند افطار نموده به جاى آن طعام دهند، و در آخر مى گويد: روزه بر همه شما واجب است تا حكم آخرى ناسخ حكم فديه نسبت به خصوص قادران باشد، و حكم فديه نسبت به غير قادران به حال خود باقى بماند، با اينكه در آيه شريفه بنابراين تصوير حكم غير قادرين اصلا بيان نشده است

مگر اينكه كسى بگويد كلمه(يطيقونه ) قبل از نسخ شدن به معناى قدرت داشتن است ، و بعد از نسخ به معناى قدرت نداشتن ، و اين پيدا است كه چقدر بى پايه است

چكيده سخن در رد كسانى كه قائل به وقوع نسخ در آيات روزه شده اند

و سخن كوتاه اينكه بنابراين بايد جمله :( و على الّذى ن يطيقونه ) الخ كه در وسط آيات قرار گرفته ناسخ جمله :(كتب عليكم الصّيام ) در اول آيات باشد، كه با آن تنافى دارد، آن وقت اين پيش مى آيد كه چرا بدون هيچ علتى حكم ناسخ را مقيد به كسانى كرده كه توانائى ندارند.

و نيز لازمه اين تفسير اين است كه جمله :(فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) تنها ناسخ حكم كسانى باشد كه قادر بر روزه اند، نه آنهائى كه از روزه عاجزند با اينكه ظاهر عبارت ناسخ مطلق است ، هم قادر را شامل مى شود و هم عاجز را، علاوه بر اينكه اصلا منسوخ شامل حكم عاجز نبود، تا ناسخ بخواهد آن حكم را براى عاجز باقى بدارد، و اين تالى فاسدها فاحش ترين تالى فاسد هايند.

حال اگر علاوه بر نسخهائى كه از آقايان براى تو خواننده عزيز نقل كرديم ، نسخ ‌هاى ديگرى كه در باره اين سه آيه ذكر كرده اند اضافه كنى ، آن وقت تفسيرى عجيب خواهى ديد، و آن نسخ ‌هااين است كه گفته اند جمله :(شهر رمضان ) ناسخ جمله :(اياما معدودات ) الخ است ، و جمله(اياما معدودات ) هم ناسخ جمله(كتب عليكم الصّيام ) است

(بد نيست دوباره نسخ ‌هائى را كه آقايان در سه آيه قرآن قائل شده اند بشماريم ، بازيگرى با كلام خدا بر ايمان روشن تر بشود:

1 - جمله :(و على الذّين يطيفونه ) الخ ناسخ جمله: (كتب عليكم الصّيام ) است 20 - جمله :(فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) ناسخ حكم(و على الّذى ن يطيقونه ) است 30 - جمله :(شهر رمضان ) ناسخ جمله(اياما معدودات ) است 40 - جمله :(اياما معدودات ) الخ ناسخ(كتب عليكم الصّيام ) است .(مترجم )

فمن تطوع خيرا فهو خيرله

معناى كلمه (تطوع ) و موارد استعمال آن

كلمه تطوع از ماده (ط - و - ع ) است و معناى طوع مقابل معناى كراهت است ، و يا بگو به اين معنا است كه انسان كارى را به رضا و رغبت خود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتى به باب تفعل مى رود و به صورت تطوع در مى آيد. معناى داوطلب بودن هم بر آن اضافه مى شود پس تطوع به معناى اين است كه انسان خودش داوطلبانه كارى را انجام دهد كه اطاعت خدا هم هست ، بدون اينكه در انجام آن كراهتى داشته باشد، و اظهار ناراحتى و گرانبارى كند، حال چه اينكه آن عمل الزامى و واجب باشد. و چه غير الزامى و مستحب

اين معناى اصلى كلمه تطوع بوده ، پس اگر مى بينيم كه فعلا در خصوص افعال مستحب است عمال مى شود يك اصطلاحى است جديد، كه بعد از نزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته ، و منشاش هم اين بوده كه معمولا عمل نيكى كه يك مسلمان داوطلبانه انجام مى دهد عمل مستحب است ، و اما عمل واجب هر چه هم كه بطوع و رغبت انجام شود باز بوئى از اكراه و اجبار در آن هست

و سخن كوتاه آنكه كلمه (تطوع ) همانطور كه ديگران هم گفته اند دلالتى بر خصوص است حباب ندارد، نه ماده اش (ط - و - ع ) و نه هياءت ش (تفعل )، در نتيجه مى توان گفت حرف (فاء) كه در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائى مى كند كه از كلام سابق استفاده مى شد، و معناى مجموع كلام - و خدا داناتر است - اين مى شود: روزه بر شما واجب شده است ، و در آن خير و صلاح شما رعايت شده ، علاوه بر اينكه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائى مى شويد كه قبل از شما بودند، با اين تفاوت كه در اين فريضه تخفيف و تسهيلى براى شما منظور شده است ، پس آن را بطوع و رغبت بياوريد، نه با كراهت چون هر كس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به كره بياورد.

از اينجا روشن مى شود كه جمله :(فمن تطوع خيرا) از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است ، ساده تر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده بلكه سخن از مطلق تطوع خير شده ، كه سبب تطوع در روزه است ، نظير آيه :( قد نعلم انه ليحزنك الّذى يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات اللّه يجحدون )

يعنى غم مخور و صبر كن كه علت تكذيب ايشان انكار آيات خدا است ، چون در اين آيه نيز سبب تكذيب در جاى تكذيب نشسته

بعضى از مفسرين گفته اند جمله مورد بحث يعنى فمن تطوع خيرا فهو خير له مرتبط به جمله قبل است ، كه مى فرمود:(و على الذّين يطيقونه فديه طعام مسكين ) الخ ، و معناى مجموع آن دو جمله اين است كه كسى كه بيشتر از طعام يك مسكين فديه بدهد، مثلا براى يك روز روزه دو نفر مسكين را طعام دهد و يا طعام دو مسكين را به يك نفر بدهد برايش بهتراست

اشكالى كه بر اين تفسير وارد است همانست كه گفتيم : كلمه (تطوع ) اختصاص به مستحبات ندارد علاوه براينكه بنابراين تفسير فاء تفريع بى معنا مى شود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا (بيش از طعام يك مسكين دادن ) بر حكم فديه هيچ نكته معقولى بنظر نمى رسد، علاوه بر اينكه اصولا كلمه (تطوع بخير) هيچ دلالتى بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.

و ان تصوموا خيرلكم ان كنتم تعلمون

مراد از جمله(وان تصوموا خير لكم )

اين جمله متمم جمله قبلى است ، و معنايش به حسب تقدير - به آن بيانى كه گذشت - اين م شود با روزه اى كه بر شما واجب شده تطوع كنيد، و آن را داوطلبانه بياوريد، كه تطوع به كار خير بهتر است ، و روزه هم كه خير شما است پس تطوع به روزه هم خيرى علاوه بر خير ديگر است

و بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث يعنى(و ان تصوموا خير لكم ) خطاب به كسانى است كه از روزه گرفتن معذورند، نه عموم كه در جمله (روزه بر شما واجب شده ) مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده رجحان روزه است ، و معلوم است كه رجحان با ترك هم مى سازد، در نتيجه عبارت ظاهر در است حباب روزه مى شود نه وجوب كه منافى با ترك است ، و چون مى دانيم روزه واجب است ناگزير عبارت نامبرده را حمل مى كنيم بر رجحان و است حباب روزه براى كس انى كه از ناحيه شرع مجاز در ترك آنند، مانند مريض و مسافر كه مى گويم روزه اى كه بر همه واجب است بر مريض و مسافر مستحب است ، و بهتر آن است كه آنها نيز روزه را بر افطار ترجيح دهند، و در عين حال قضاى آنرا هم بگيرند.

اشكالاتى كه به قول اين گروه از مفسرين كهان تصوموا خير و لكم را بمعنى استحبابروزه بر مريض و مسافر دانسته اند وارد است

اما اين تفسير به خاطر اشكالاتى كه بر آن وارد است صحيح نيست

اشكال اول اينكه : دليلى بر طبق آن نيست

اشكال دوم اينكه : اگر مراد از جمله :(و ان تصوموا خير لكم ) استحباب روزه براى مريض و مسافر بود،

با در نظر گرفتن اينكه در جمله :(فمن كان منكم مريضا) الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمده اند، جا داشت در جمله بعدى هم غايب به حساب آمده ، در باره شان بفرمايد:(و ان يصوموا خير لهم ) مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است ، ولى فرمود: (اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است ) پس معلوم مى شود در جمله روى سخن با خصوص مسافر و مريض نيست

اشكال سوم اينكه : جمله اولى به خوبى دلالت دارد بر اينكه مريض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه ، نه اينكه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلكه جمله بعديش كه مى فرمايد:(فعدة من ايام اخر) صريح در اين است كه حتما بايد در روزهاى ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده مى توانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترك آن است

اشكال چهارم اينكه : اگر جمله اولى(فمن كان منكم ) الخ در صدد بيان ترخيص روزه براى مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براى معذورين يكسان است ، البته جا داشت در جمله بعدى بفرمايد بلكه گرفتن آن بهتر است ، تا يك طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولى جمله اولى در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است ، و با چنين زمينه اى ديگر ممكن نيست تنها از جمله :(و ان تصوموا خير لكم ) و بدون هيچ قرينه اى در كلام استفاده كنيم كه مى خواهد روزه رمضان را بر روزه غير رمضان ترجيح دهد.

اشكال پنجم اينكه : مقام آيات ، مقام بيان حكم نيست ، تا ظهور رجحان از جمله(فمن كان ) با حكم وجوبى منافات پيدا كند، بلكه مقام ، همانطور كه در سابق هم گذشت مقام بيان ملاك تشريع است ، و اينكه اگر شارع اسلام حكمى را صادر مى كند خالى از فلسفه و حكمت و خير و نيكوئى نيست ، و عينا نظير آيه :(فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم )، و آيه :(فاسعوا الى ذكر اللّه و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) ، و آيه :(تومنون باللّه و تجاه دون فى سبيل اللّه باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) است كه در هر سه آيه مى فرمايد، حكمى كه شده براى شما خير است و آيات در اين باب بسيار است

شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن هدى

ماه رمضان نهمين ماه از ماههاى سال قمرى و عربى است ، كه بين ماه شعبان و شوال واقع است ،و در قرآن كريم از ماههاى دوازده گانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماه ديگرى نيامده

فرق بين(انزل ) و (تنزيل ) و اشاره به وجه تسميه

و كلمه نزول به معناى پائين آمدن وارد شدن از نقطه بلند است ، و فرق ميان انزال و تنزيل اين است كه انزال به معناى نازل كردن دفعى و يك پارچه است ، و تنزيل به معناى نازل كردن تدريجى است ، و كلمه(قرآن ) اسم كتابى است كه خداى تعالى آنرا بر پيامبر گراميش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل كرده ، و به اين جهت آن را قرآن ناميده كه (قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور اينكه درخور فهم بشر شود نازلش ‍ كرد و در نتيجه كتابى ) خواندنى شد، چنانكه فرمود:انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و اين كلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مى شود و هم بر اجزاى آن

مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد و بررسى اقوال مختلف درباره تدريجى يا دفعى بودننزول آن(18)

و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه قرآن يك پارچه در ماه رمضان نازل شده ، از سوى ديگر ظاهر آيه شريفه: (و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث ، ونزلناه تنزيلا) دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم به تدريج و در مجموع مدت دعوت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يعنى در مدت تقريبا بيست و سه سال نازل شده ، تاريخ هم مؤ يد اين معنا است ، و از همين جهت بعضى گمان كرده اند كه آيه مورد بحث با اين آيه منافات دارد.

و بعضى ديگر در پاسخ گفته اند: قرآن كريم دو بار نازل شده ، يك بار در ماه رمضان بطور يك پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج بر زمين نازل شده ، و اين پاسخى است كه مفسرين نامبرده آنرا ازروايات گرفته اند كه بعضى از آنها را در بحث روايتى آينده نقل خواهيم كرد. ان شاء اللّه

ولى بعضى ديگر به اين مفسرين اشكال كرده اند، كه در آيه مورد بحث كه تعبير به انزال - يعنى نازل شدن يك پارچه - فرموده دنبالش فرموده :(هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان ) به اين منظور نازل شده كه بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلى روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نمى سازد، چون بنابراين تفسير قر آن كريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالى كه هدايتگر براى مردم نبود.

بعضى ديگر از اين ايراد پاسخ داده اند به اينكه هدايت بودن قرآن البته به اين معنا كه مى تواند هادى مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائى است كه منافات ندارد با اينكه چند سالى در آسمان دنيا بدون هدايت فعلى و خلاصه راكد مانده باشد، تا وقتى زمان به كار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است ، مانند قوانينى كه از مجلس قانونگذارى گذشته تا هر وقت زمان بكار بردن فلان ماده اش رسيد آنرا به كار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.

اين بود پرسش و پاسخهائى كه پيرامون آيه كرده اند، و ليكن حق مطلب اين است كه حكم قوانين و دستورات با حكم خطاباتى كه متوجه اشخاص مى شود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبى باشد، هر چند به مدتى اندك آنگ اه به او خطاب كنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن كريم از اين خطابها بسيار است ، مانند خطاب در آيه :(قد سمع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى الى اللّه و اللّه يسمع تحاوركما).

و خطاب در آيه :(و اذا راوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما). و آيه :(رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا) . كه در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبينى است كه قبل از خطاب وجود داشته اند.

علاوه بر اينكه در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد كه ناسخ و منسوخ هر دو در يك زمان نازل شوند.

بعضى از مفسرين پاسخ داده اند كه مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتى از قرآن است كه در رمضان نازل شده

رد گفتار كسانى كه آيه را حمل كرده اند برنزول جزئى از قرآن در ماه رمضان

ولى اين جواب هم درست نيست ، براى اينكه مشهور در نزد مفسرين اين است كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث شده ، و بين رجب تا رمضان بيش از يك ماه فاصله است ، آن وقت چگونه ممكن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالى باشد.

از اينهم كه بگذريم آيه هاى اول سوره (علق ) شهادت مى دهد كه اين سوره اولين سوره اى بوده كه نازل شده ، و در اولين روز بعثت نازل شده ، و همچنين سوره (مدثر) شهادت مى دهد كه در روزهاى اول دعوت نازل شده ، و به هر حال بسيار بعيد است كه اولين آيه نازل ، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينكه جمله مورد بحث كه مى فرمايد:(شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن ) دلالت صريحى ندارد بر اينكه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملى است بدون دليل

و نظير اين آيه در دلالت بر اينكه قرآن در يك زمان نازل شده آيه :(و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين و آيه :(انا انزلناه فى ليلة القدر) مى باشد چونكه از اين آيات بر مى آيد همه قرآن در يك زمان نازل شده ، و ظاهر آنها نمى سازد با اينكه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينه اى هم در كلام نيست كه بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم

آنچه در اين باره از تدبر در آيات كتاب استفاده ميشود

و آنچه از تدبر در آيات كتاب بر مى آيد مطلبى ديگر غير از همه اين مطالب است ، چون در آياتى كه مى گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبى از شبهاى آن نازل شد تعبير به انزال آمده ، كه دلالت بر نازل كردن يكپارچه قرآن دارد، و در هيچ يك از آنهاتعبير به تنزيل نيامده ، مثلا يكجا فرموده :(شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن ) جاى ديگر فرموده :(حم و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة ) ، و در جاى ديگر فرموده: (انا انزلناه فى ليلة القدر).

و اين تعبير و نازل شدن يكپارچه به دو اعتبار مى تواند باشد، يكى به اعتبار اينكه مجموع و روى هم رفته قرآن و يا بعضى از آن يكپارچه و يك دفعه نازل شده هر چند كه تك تك آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانكه در مورد باران با اينكه قطره قطره نازل مى شود، ولى به اعتبار اينكه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مى كند به اينكه(كماء انزلناه من السماء) و نيز بهمين اعتبار فرموده :(كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته ).

دوم به اعتبار اينكه كتاب ماوراى آنچه ما با فهم عادى خود از آن مى فهميم ، كه معلوم است فهم عادى ما مستلزم آن است كه آياتش را جداجدا تدبر كنيم ، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگرى دارد كه به لحاظ آن حقيقت امرى واحد و غير تدريجى است ، و نزولش به انزال - يك دفعه - است ، نه تنزيل (نزول بتدريج ).

و همين اعتبار دومى از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود مانند آيه :(كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) چون كلمه(احكمت ) از احكام است و احكام در مقابل (تفصيل ) است ، و تفصيل عبارت است از اينكه كتاب را فصل فصل و قطعه قطعه كنند، در نتيجه احكام به معناى آن است كه به نحوى باشد كه جزء جزء نداشته و اجزايش از يكديگر متمايز نباشد، چون همه اش به يك معنا بر مى گردد، كه آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينكه اين تفصيل كه ما امروز در قرآن مشاهده مى كنيم تفصيلى است كه بعدها به قرآن داده شده ، و گرنه در آغاز محكم و بدون جزء و فصل بوده