تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2 0%

تفسير الميزان جلد 2 نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد 2

نویسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبائى‏ (ره)
گروه:

مشاهدات: 65663
دانلود: 6809

توضیحات:

تفسير الميزان جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 141 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 65663 / دانلود: 6809
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2

نویسنده:
فارسی

بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات روزه ونزول قرآن )

در حديث قدسى (يعنى احاديثى كه سلسله سندش منتهى به خود خداى تعالى مى شود) آمده : كه خداى تعالى فرمود:

روزه فقط براى من است ، و من خود جزاى آن را مى دهم

مؤ لف : اين روايت را شيعه و سنى البته با مختصر اختلافى نقل كرده اند و وجه اينكه روزه براى خداى سبحان است اين است كه تنها عبادتى است كه از امور عدمى تشكيل مى شود، بخلاف عبادتهاى ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن ، كه از امور وجودى تركيب مى يابد، و يا حداقل امور وجودى هم در آنها دخالت دارند، و معلوم است كه فعل وجودى نمى تواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت رب سبحان باشد، چون خالى از نقايص مادى و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست ، و ممكن است در انجام آن قصد غير خدا هم به ميان آيد، و سهمى از آن را براى غير خدا انجام دهد، چنانكه در موارد ريا و سمعه و سجده براى غير خدا اين آفتها مشاهده مى شود، بخلاف عملى كه همه اش نفى است ، يعنى روزه كه عبارت است ازنخوردن ، ننوشيدن ، و فلان و بهمان نكردن ، كه صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مى بيند، و با خويشتن دارى خود را از لوث شهوات نفس پاك نگه مى دارد، و اين امور عدمى چيزى نيست كه غير خدا هم سهمى از آن داشته باشد، زيرا امرى است تنها ميان بنده و پروردگارش و طبعا كسى جز خدا از آن با خبر نمى شود.

و اينكه فرموده :و (انا اجزى به ) اگر كلمه(اجزى ) را به صيغه معلوم بخوانيم ، يعنى من جزاى آن را مى دهم آن وقت دلالت مى كند بر اينكه در دادن اجر به بنده ، كسى ميان او و خدا فاصله و واسطه نمى شود، همانطور كه بنده هم در بندگى و عبادت خدا به وسيله روزه كسى را دخيل قرار نداد، و نگذاشت كسى از روزه داريش با خبر شود، چنانكه در باره صدقه آمده است : صدقه را تنها خدا مى گيرد، و بين صدقه دهنده و خدا كسى واسطه نيست ، و در قرآن هم آمده :و (ياخذ الصدقات ) و اما اگر(اجزى ) را به صيغه مجهول بخوانيم ، معنايش اين مى شود: (خود من جزاى روزه قرار مى گيرم ) آن وقت عبارت كنايه مى شود از نزديكى روزه دار به خداى تعالى

(دو روايت در كيفيت روزه گرفتن پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

مراد از حديث قدسى : روزه فقط براى من است و من جزاى آن هستم (يا جزاى آنرا ميدهم )

و در كافى از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت آورده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اوائل بعثت مدتى پشت سر هم روزه مى گرفت ، بطوريكه اشخاص مطلع مى گفتند ديگر ترك نمى كند و سپس ‍ مدتى روزه را ترك مى كرد بطوريكه اشخاص مى گفتند ديگر روزه نمى گيرد، بعد از مدتى اين رسم را رها كرد، يك روز روزه مى گرفت ، و يك روز افطار مى كرد، كه اين همان روزه داوود پيغمبر است ، بعد از مدتى اين رسم را كنار گذاشت ، و در هر ماه ايام البيض آن ماه يعنى (سيزده و چهارده و پانزدهم )

آن را روزه مى گرفت ، و سپس اين را هم ترك كرد، و در هر ده روز دو پنجشنبه و بين آن دو يك چهارشنبه روزه مى گرفت ، و اين رسم را تا آخر عمر ادامه داد.

و از عنبسه العابد روايت شده كه گفت : رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ايامى كه از دنيا رفت ، در اين رسم و برنامة بود كه همه ساله شعبان و رمضان و سه روز از هر ماه را روزه مى گرفت

مؤ لف : اخبار از طريق اهل بيت (عليه‌السلام ) در اين باب بسيار است ، و اين همان روزه سنتى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گرفت و گرنه روزه واجب تنها همان روزه رمضان است

رواياتى از امام صادق (عليه‌السلام ) در ذيل آيه (اكتب عليكم الصيام )

و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه: (يا ايهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصيام ) فرموده : اين مخصوص است

و از جميل روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه‌السلام ) از معناى آيه :(يا ايهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصّيام ) ، و(ياايهاالذّين آمنوا كتب عليكم القتال ) پرسيدم ، فرمود: همه اين خطاب ها شامل حال گمراهان و منافقين و خلاصه تمامى افرادى كه به ظاهر شهادت به توحيد و نبوت و معاد داده اند مى شود.

و در فقيه از حفص روايت كرده كه گفت از امام صادق (عليه‌السلام ) شنيدم مى فرمود: روزه ماه رمضان قبل از امت اسلام بر هيچ امتى واجب نبود، عرضه داشتم : پس اينكه خداى عزوجل مى فرمايد:(يا ايهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذّين من قبلكم ) چيست ؟ فرمود: بله ماه رمضان قبل از امت اسلام روزه اش واجب بوده ، اما نه بر امتها بلكه تنها بر انبياى آنان ، خداوند امت اسلام را بر ساير امم برترى داده ، چيزى را كه بر رسول خود واجب كرده بود بر امتش هم واجب فرمود.

مؤ لف : اين روايت به خاطر اينكه اسماعيل بن محمد در سند آن هست ضعيف است ، و اين معنا در روايتى ديگر از عالم (عليه‌السلام ) آمده كه آنهم مرسل است ، يعنى اصلا سندش ذكر نشده ، و به نظر مى رسد هر دو روايت يكى باشد، و به هر حال از اخبار آحاد است ، و ظاهر آيه هم مساعد با اين نيست كه مراد از جمله(كما كتب على الذّين من مقام ( مقام زمينه چينى و تشويق و ترغيب بوده ، تصريح به اسم آن انبيا از كنايه بهتر و مؤ ثرتر بود، و خدا دانا است

چند روايت در باره معناى (قرآن )، (فرقان ) و (كتاب )

و در كافى از كسى كه از امام صادق (عليه‌السلام )سؤ ال نموده روايت كرده كه گفت : پرسيدم آيا كلمه (قرآن ) و كلمه (فرقان ) به يك معنا است ؟ و يا هر يك معنائى جداگانه دارد؟ فرمود: قرآن همه كتاب خدا است ، و فرقان تنها آن آياتى است كه احكام واجب را در بر دارد.

و در كتاب جوامع از آن جناب (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود: فرقان عبارت است از هر آيه محكمى كه در قرآن است

و در تفسير عياشى و قمى از آن جناب (عليه‌السلام ) روايت آورده اند كه فرمود: فرقان عبارت است از هر امر محكمى كه در قرآن است ، و كتاب عبارت است از آن آياتى كه انبياى قبل را تصديق مى كند.

مؤ لف : خود كلمه فرقان و كلمه كتاب هم با معنائى كه در روايت براى آن دو شده سازگار است ، و در بعضى از اخبار آمده كه كلمه رمضان يكى از اسماى خداى تعالى است پس ديگر شايسته نيست كسى بگويد رمضان آمد و رمضان رفت ، بلكه بايد گفت : ماه رمضان آمد و ماه رمضان رفت ، (تا آخر حديث ) و ا ين روايت خبر واحدى است كه در باب خودش غريب است ، و اين كلام از ميان مفسرين از قتاده نيز نقل شده ولى در اخبارى كه راجع به اسامى خداى تعالى وارد شده نام رمضان ديده نمى شود، علاوه بر اينكه كلمه رمضان بدون اينكه كلمه ماه قبل از آن آيد و نيز كلمه رمضانان دو رمضان در روايات وارده از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه اهل بيت (عليه‌السلام ) بسيار آمده ، و اين جدا بعيد است كه احتمال دهم هر جا كلمه رمضان در احاديث آمده شهر رمضان بوده ، و راوى كلمه شهر را از آن انداخته باشد.

رواياتى در زير آيه(فمن شهد منكم الشهر فلصمه ) و حكم روزه ماه رمضان براى مسافرو مريض

و در تفسير عياشى از صباح بن نباته روايت شده كه گفت : من به امام صادق (عليه‌السلام ) عرضه داشتم : ابن ابى يعفور به من دستور داد چند مساءله را از شما بپرسم حضرت پرسيد آن مسائل چيست ؟ عرضه داشتم : او از شما مى پرسد: وقتى ماه رمضان آمد و من در منزل باشم آيا جايز است مسافرت كنم ؟ فرمود: خداى تعالى مى فرمايد:(فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) ، پس هر كس ماه رمضان را درك كند و در ميان خانواده اش باشد نمى تواند مسافرت كند،

مگر براى حج و يا عمره ، و يا براى طلب مالى كه مى ترسد اگر به دنبالش نرود تلف بشود.

مؤ لف : و اين نكته استفاده لطيفى است كه امام از اطلاق آيه براى حكم كراهت سفر كرده است چون مسافرت در رمضان جايز است اما با كراهت و در كافى از على بن الحسين (عليه‌السلام ) روايت آورده كه فرمود: اما روزه در سفر و در حال مرض ،عامة در آن اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: مريض و مسافر مى تواند روزه بگيرد، و بعضى ديگر گفته اند نبايد بگيرد، طايفه سوم گفته اند مختار است ، اگر خواست بگيرد و اگر نخواست نگيرد، ولى ما مى گوئيم بايد در اين دو حال حتما روزه را بشكند، و افطار كند، (منظور اين است كه روزه نبايد بگيرد، پس اگر در سفر و يا حال مرض روزه بگيرد روزه اش درست نيست بايد آن چند روز را دوباره قضا كند) براى اينكه خداى عزوجل مى فرمايد،(فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر).

مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز نقل كرده است

و در تفسير عياشى از امام باقر(عليه‌السلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله(فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) فرموده : چقدر اين بيان براى كسى كه تعقلش كند روشن است ! براى اينكه در عبارتى كوتاه اين معنا را رسانده ، كه هر كس ماه رمضان را درك كرد بايد روزه اش را بگيرد، و هر كس در ماه رمضان مسافرت كرد بايد روزه اش را بخورد.

مؤ لف : روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليه‌السلام ) در اينكه مريض و مسافر حتما بايد روزه اش را بخورد بسيار زياد است ، و اين مذهب ائمه اهل بيت (عليه‌السلام ) است ، (بخلاف علماى اهل سنت كه روزه رمضان را براى مسافر و مريض اختيارى مى دانند)، و آيه شريفه بطوريكه خواننده توجه فرمود بر مذهب ائمه اهل بيت (عليه‌السلام ) دلالت دارد.

و نيز در تفسير عياشى از ابى بصير روايت آمده كه گفت : من از امام (عليه‌السلام ) ازمعناى جمله :(و على الذّين يطيقونه فديه طعام مسكين ) پرسيدم فرمود: منظور بيماران و سالخوردگانى است كه توانائى روزه گرفتن ندارند.

و باز در همان تفسير از امام باقر (عليه‌السلام ) در تفسير همان آيه نقل كرده ، كه فرمود: منظور سالخورده و كسى است كه عطش آزارش مى دهد.

و نيز در همان تفسير از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت آورده كه فرمود منظور زنى است كه از جان فرزندش بترسد و سالخوردگانى كه روزه برايشان طاقت فرسا باشد.

مؤ لف : روايات در تفسير آيه ، از ائمه (عليه‌السلام ) بسيار است ، و در روايت ابى بصير مراد از مريض آن بيمارانى اند كه قبل از ايام ماه رمضان بيمار باشند و نتوانند قضاى روزه رمضان را در ساير ايام سال بجا آورند، چون واضح است كه كلمه(مريض ) در جمله :(فمن كان منكم مريضا) شامل مريض نامبرده نمى شود، و كلمه(عطاش ) كه در روايت آمده به معناى بيمارى عطش است (كه ظاهرا همان مرض قند باشد).

دو روايت از امام صادق (عليه‌السلام ) در باره تكبير عيد فطر و حكم شرعى آن

(مترجم ) باز در همان تفسير از سعيد از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت آمده كه فرمود: در عيد فطر هم تكبير هست ، عرضه داشتم تكبير كه غير از روز قربان نيست ، فرمود: چرا در عيد فطر هم هست ، ليكن مستحب است كه در مغرب و عشاء و فجر و ظهر و عصر و دو ركعت نماز عيد گفته شود.

و در كافى از سعيد نقاش روايت كرده كه گفت امام صادق (عليه‌السلام ) فرمود: براى من در شب عيد فطر تكبير هست ، اما واجب نيست بلكه مستحب است ، مى گويد، پرسيدم اين تكبير در چه وقت مستحب است ؟ فرمود در شب عيد درمغرب و عشا و در نماز صبح و نماز عيد آنگاه قطع مى شود، مى گويد عرضه داشتم : چگونه تكبير بگويم ؟ فرمود: مى گوئى (اللّه اكبر، اللّه اكبر، لا اله الا اللّه ، و الله اكبر، اللّه اكبر و لله الحمد، اللّه اكبر على ما هدانا) و منظور از كلام خدا كه مى فرمايد:(و لتكملوا العدة ) همين است ، چون معنايش اين است كه نماز را كامل كنيد. و خدا را در برابر اينكه هدايتتان كرده تكبير كنيد، و تكبير همين است كه بگوئيد: (اللّه اكبر، لا اله الا اللّه ، و اللّه اكبر، و لله الحمد) راوى مى گويد در روايت ديگرى آمده كه تكبير آخر را چهار بار بايد گفت

مؤ لف : اختلاف اين دو روايت كه يكى تكبير را در ظهر و عصر نيز مستحب مى داند و ديگرى نمى داند ممكن است حمل شود بر مراتب استحباب ، يعنى دومى مستحب باشد، و اولى مستحب تر، و اينكه فرمود: منظور از(و لتكملوا العدة ) اكمال نماز است شايد منظور اين باشد كه با خواندن نماز عيد،

عدد روزه را تكميل كنيد و باز خود تكبيرات را بگوئيد، كه خدا شما را هدايت كرد، و اين با معنائى كه ما از ظاهر جمله،(ولتكبروا اللّه على ما هديكم ...) فهميديم منافات ندارد، براى اينكه كلام امام استفاده حكم است حبابى از مورد وجوب است ، نظير آنكه در سابق در جمله :(فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) گذشت ، كه گفتم از آن ، كراهت مسافرت در ماه رمضان براى كسى كه اول ماه را درك كند استفاده كرده اند، و اختلاف آخر تكبيرات در دو جاى روايت اخيرمؤ يد اين احتمال است كه بعضى داده و گفته اند در جمله :(و لتك بروا اللّه على ما هديكم ) تكبير به دليل اينكه با حرف (على ) متعدى شده متضمن معناى حمد است

و در تفسير عياشى از ابن ابى عمير از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده كه گفت : به آن حضرت عرضه داشتم : فدايت شوم احاديثى كه در بين ما بر سرزبانها جريان دارد مبنى بر اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيست و نه روز روزه مى گرفت ، بيشتر است از احاديثى كه مى گويد، سى روز روزه مى گرفت ؟ آيا احاديث اول درست است ؟ فرمود يك كلمه از آنها سخن خدا نيست ، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غير از سى روز روزه نگرفته ، و علتش هم اين است كه قرآن مى فرمايد:(و لتكملوا العدة ) و آيا رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را ناقص مى كرد؟

مؤ لف : اينكه امام فرمود: (آيا رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا ناقص مى كرد) است فهامى است انكارى ، و روايت دلالت دارد بر بيانى كه ما كرديم ، و گفتيم ظاهر تكميل ، تكميل ماه رمضان است

و در محاسن برقى از بعضى راويان شيعه نقل كرده كه او بدون ذكر سند گفته منظور از تكبير در جمله :(و لتكبروا اللّه على ما هديكم ) تعظيم ، و منظور از هدايت ، ولايت است

مؤ لف : اينكه هدايت به معناى ولايت باشد از باب تطبيق كلى بر مصداق است و ممكن است از قبيل همان قسم بياناتى باشد كه نامش را تاويل گذاشته اند، چنانكه در بعضى از روايات آمده و در معناى دو كلمه (يسر و عسر) فرموده اند: يسر ولايت و عسر مخالفت با خدا و دوستى با دشمنان خداست

رواياتى درباره نزول قرآن در ماه رمضان و شب قدر

و در كافى از حفص بن غياث از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل كرده كه گفت : از آن جناب از كلام خداى عزوجل پرسيدم ، كه مى فرمايد:(شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن )،

چطور مى فرمايد قرآن در ماه رمضان نازل شد، با اينكه در دو دهه بين اول و آخرش نازل شده ؟ امام (عليه‌السلام ) فرمود: قرآن در ماه رمضان يك باره به بيت المعمور نازل شد و سپس در طول بيست سال به تدريج به زمين نازل گرديد، آنگاه فرمود: رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده صحف ابراهيم در اولين شب از ماه رمضان نازل شد، و تورات در روز ششم رمضان ، و زبور در هيجدهم رمضان و قرآن در بيست و سوم از ماه رمضان نازل شده

مؤ لف : اين روايت را كه كافى از امام صادق و آن جناب از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده الدر المنثور به چند طريق آن را از واثله بن اسقع از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده است

و نيز در كافى و فقيه از يعقوب روايت كرده كه گفت : مردى را شنيدم كه از امام صادق (عليه‌السلام ) از شب قدر مى پرسيد، كه آيا گذشته و يا همه ساله هست ؟ فرمود: اگر شب قدر از بين برود، و برداشته شود، قرآن هم برداشته مى شود.

گفتار ابن عباس درباره ماه رمضان وليله مباركه و بررسى گفتار او

و در الدر المنثور از ابن عباس روايت كرده كه درباره ماه رمضان و ليله مباركة و ليلة قدر گفت : ليلة قدر همان ليله مباركه است كه در ماه رمضان واقع است ، كه در آن ماه قرآن كريم از ذكر به بيت المعمور نازل شد، و بيت المعمور همان موقع ستارگان در آسمان دنيا است ، كه قرآن در آنجا قرار گرفت ، و سپس به تدريج به رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، قسمتى در امر و قسمتى در نهى و آياتى درباره جنگها نازل مى شد.

مؤ لف : اين معنا از غير ابن عباس مانند سعيد بن جبير نيز روايت شده ، و از گفتار ابن عباس چنين بر مى آيد كه اين نظريه خود را از آيات قرآنى است فاده كرده ، مانند آيه: (و الذكر الحكيم ) و آيات :(و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع ) و آيات(فلا اقسم بمواقع النجوم ، و انه لقسم لو تعلمون عظيم ، انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون )

و آيه :(و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا) كه ارتباط گفتار ابن عباس با همه اين آيات روشن است ، تنها نقطه ابهامى كه در كلام وى هست و معلوم نيست از كجاى قرآن استفاده كرده ، اين است كه گفته : محل ستارگان ، آسمان اول ، و موطن قرآن است ، و دلالت آيات سوره واقعه بر اين معنا روشن نيست

بله در روايات ائمه اهل بيت (عليه‌السلام ) آمده كه بيت المعمور در آسمان است كه ان شاء اللّه بحث ما پيرامون آن خواهد آمد.

مطلب ديگرى كه تذكرش لازم است ، اين است كه احاديث هم مانند قرآن كريم محكم و متشابه دارد، و اشاره و رمز در ميان احاديث بسيار شايع است ، و مخصوصا در مثل اينگونه حقايق (كه فهم بشر از دركش عاجز است ) مانند لوح ، و قلم ، و حجب ، و آسمان ، و بيت معمور، و بحر مسجور، لا جرم بريك فرد دانشمند لازم است كه براى بدست آوردن معناى واقعى كلام سعى كند قرائن كلام را به دست آورد.

آيه 186 بقره

سوره بقره ، آيه 186

واذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليومنوا بى لعلهم يرشدون .(186)

ترجمه آيايه

و چون بندگان من از تو سراغ مرا مى گيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دع اكنندگان را اجابت مى كنم البته در صورتى كه مرا بخوانند پس بايد كه آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند.(186)

بيان آيايه

نكات و دقايقى كه در آيه شريفه بكار رفته است

و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان

اين آيه در افاده مضمونش بهترين اسلوب و لطيف ترين و زيباترين معنا را براى دعا دارد.

اولا: اساس گفتار را بر تكلم وحده (من چنين و چنانم ) قرار داده ، نه غيبت (خدا چنين و چنان است )، و نه سياقى ديگر نظير غيبت ،و اين سياق دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى نسبت به مضمون آيه كمال عنايت را دارد.

و ثانيا: تعبير فرموده به (عبادى بندگانم )، و نفرمود (ناس مردم ) و يا تعبيرى ديگر نظير آن و اين نيز عنايت ياد شده را بيشتر مى رساند.

و ثالثا: واسطه را انداخته ، و نفرموده : (در پاسخشان بگو چنين و چنان ) بلكه فرمود: (چون بندگانم از تو سراغ مرا مى گيرند من نزديكم ).

و رابعا: جمله : (من نزديكم ) را با حرف (ان ) كه تاءكيد را مى رساند مؤ كد كرده و فرموده :(فانى قريب ) پس به درستى كه من نزديكم

و خامسا: نزديكى را با صفت بيان كرده و فرموده : (نزديكم ) نه با فعل ، (من نزديك مى شوم ) تا ثبوت و دوام نزديكى را برساند.

و سادسا: در افاده اينكه دعا را مستجاب مى كند تعبير به مضارع آورد نه ماضى ، تا تجدد اجابت و است مرار آن را برساند.

و سابعا: وعده اجابت يعنى عبارت (اجابت مى كنم دعاى دعا كننده ) را مقيد كرد به قيد (اذا دعان - در صورتى كه مرا بخواند) با اينكه اين قيد چيزى جز خود مقيد نيست ، چون مقيد خواندن خدا است و قيد هم همان خواندن خدا است و اين دلالت دارد بر اينكه دعوت داعى بدون هيچ شرطى و قيدى مستجاب است نظير آيه: (ادعونى است جب لكم ) و اين هفت نكته همه دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان به است جابت دعا اهتمام و عنايت دارد.

از طرفى در اين آيه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمير متكلم (من ) تكرار شده ، وآيه اى به چنين اسلوب در قرآن منحصر به همين آيه است

نكات و دقايقى كه در آيه شريفه بكار رفته است و فرق بين دعا و سؤال و سخن در معناى عبوديت

و كلمه (دعا) و (دعوت ) به معناى اين است كه دعا كننده نظر دعا شده را به سوى خود جلب كند، و كلمه (سوال ) به معناى جلب فائده و يا زيادتر كردن آن از ناحيه مسوول است ، تا بعد از توجيه نظر او حاجتش ‍ برآورده شود، پس سؤ ال به منزله نتيجه و هدف است براى دعا (مثل اينكه از دور يا نزديك شخصى را كه دارد مى رود صدا مى زنى ، و مى خوانى ، تا روى خود را برگرداند، آن وقت چيزى از او مى پرسى تا به اين وسيله حاجتت برآورده شود) پس اين معنا كه براى سؤ ال شد جامع همه موارد سؤ ال هست ، علمى براى رفع جهل ، و سؤ ال به منظور حساب وسؤ ال به معناى زيادتر كردن خير مسوول به طرف خود، و سوالهاى ديگر.

مطلب ديگر اينكه ، كلمه (عبوديت ) همانطور كه در سابق هم گفتيم به معناى مملوكيت است ، البته نه هر مملوكيت ، بلكه مملوكيت ان سان (پس گوسفند را عبد صاحبش نمى خوانند)،

و عبد عبارت است از انسان و يا هر صاحب عقل و شعور ديگرى كه ملك ديگرى باشد، د ر نتيجه عبد وقتى به خدا نسبت داده مى شود نظير ملك منسوب به او است

و ملك خداى تعالى با ملك ديگران فرق دارد، فرقى كه بين واقعيت و ادعا و بين حقيقت ومجاز است ، براى اينكه خداى تعالى كه مالك بندگان خويش است ، ملكش هم طلق است ، و هم محيط به همه نواحى و جوانب بنده است ، بندگان او نه در ذات خود مست قل از اويند، و نه در توابع ذاتشان ، از صفات و افعال و هر چيز ديگرى كه منسوب به ايشان است ، از قبيل همسر و اولاد و مال و جاه و غيره ، و جان كلام آنكه آنچه را كه ملك يك بنده مى دانيم چون مى بينيم به نحوى از انحا نسبتى به آن بنده دارد، حال چه اينكه اين نسبت حقيقى و به طبع باشد، مثل نسبتى كه ميان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست ، و يا نسبت وضعى و اعتبارى باشد مانند نسبتى كه ميان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست ، اين ملك را به اذن خدا مالك شده ، و اين نسبت ها به وسيله خدا ميان او و مايملكش برقرار گشته ، حال مايم لكش هر چه باشد خداى عز اسمه به او تمليك كرده ، او است كه جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده ، و به بنده اش فرمود: جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن ، و اگر اين نسبت را برقرار نمى كرد اصلا بنده اى موجود نمى شد، همچنانكه فرمود:(قل هو الّذى انشاكم و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة و نيز فرموده: (و خلق كل شى ء فقدره تقديرا.

پس خداى سبحان ميان هر چيزى و خود آن چيز حائل است ، وميان آن و تمامى مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است ، پس خداى تعالى از هر چيزى كه فرض شود به مخلوق خود نزديك تر است ، پس او قريب على الاطلاق است ، همچنانكه خودش فرموده:( و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون ) و نيز فرموده:(و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) و نيز فرموده:(ان اللّه يحول بين المرء و قلبه ) و مراد از قلب همان جان آدمى و نفس مدركه او است

نزديك بودن خداى سبحان به بندگان ، مقتضاى مالكيت مطلقه الهى و عبوديت عباد است

و سخن كوتاه آنكه مالك بودن خداى سبحان نسبت به بندگانش به مالكيت حقيقى ،

و بنده بودن بندگان براى او باعث شده كه او بطور على الاطلاق قريب و نزديك به ايشان باشد، نزديك تر از هر چيزى كه با او مقايسه شود، و نيز اين مالكيت باعث شده كه هر تصرفى و به هر نحو كه بخواهد در بندگانش بكند جايز باشد بدون اينكه دافعى و مانعى جلو تصرفاتش را بگيرد، و اين جواز تصرف حكم مى كند به اينكه خداى سبحان هر دعاى دعا كننده را اجابت كند هر چه مى خواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالكيت او عام و سلطنت و احاطه اش بر جميع تقادير و بدون هيچ قيد و اندازه است

نه آنطور كه يهود مى پندارد، و مى گويد: خدا وقتى موجودات را آفريد و در آنها تقدير و اندازه گيرى كرد، كارش تمام شد، و زمام تصرفات جديد از دستش بيرون شد، آنچه از ازل قضايش را رانده صورت مى گيرد، و حتى خودش هم نمى تواند جلو قضاى رانده شده خود را بگيرد، پس ديگر نسخ و بداء و است جابت دعا مفهومى ندارد، چون كار از ناحيه او تمام شده و از دستش در رفته

و نه آنطور كه جماعتى از اين امت پنداشته اند، كه خدا هيچ دخل وتصرفى در اعمال بندگان خود ندارد، اينان (قدريه ) هستند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لقب (مجوس اين امت ) به ايشان داده ، و شيعه و سنى روايت كرده اند كه فرموده:(القدرية مجوس هذه الامة ) قدريه مجوس اين امتند.

بلكه ملك خداى تعالى حتى بعد از راندن قضا و قدر در عالم ، و حتى در اعمال بندگان همچنان به اطلاقش باقى است ، و هيچ موجودى مالك هيچ چيزى نيست مگر به تمليك و اذن او، آنچه او بخواهد و تمليك كند و اجازه وقوعش را بدهد واقع مى شود، و آنچه او نخواهد، و تمليك نكند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمى شود، هر چند كه (همه عالم ) براى وقوع آن دست به دست هم بدهند، همچنانكه خودش فرموده:(يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه ، و اللّه هو الغنى ) .

پس روشن شد اينكه فرموده:(و اذاسئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان ) همانطور كه متعرض حكم مساءله اجابت دعا است متعرض بيان علل آن نيز هست ، و مى فهماند علت نزديك بودن خدا به بندگان همين است كه دعا كنندگان بنده اويند، و علت اجابت بى قيد و شرط دعاى ايشان همان نزديكى خدا به ايشان است ، و بى قيد و شرط بودن اجابت دعا، مستلزم بى قيد و شرط بودن دعا است ، پس ‍ تمامى دعاهائى كه خدا براى اجابت آن خوانده مى شود مستجاب است

شرط استجابت دعا و اشاره به تقسيم دعا به غريزى (فطرى ) و زبانى

البته در اينجا نكته اى است كه نبايد از نظر دور داشت ، و آن اينكه خداى تعالى وعده(اجيب دعوة الدّاع ) خود را مقيد كرده به قيد(اذا دعان ...)، و چون اين قيد چيزى زائد بر مقيد نيست ، مى فهماند كه دعا بايد حقيقتا دعا باشد، نه اينكه مجازا و صورت آن را آوردن ، آرى وقتى مى گوئيم : (به سخن ناصح گوش بده وقتى تو را نصيحت مى كند)، و يا (عالم را در صورتى كه عالم باشد احترام كن ) منظورمان اين است كه آن نصيحتى را بايد گوش داد كه متصف به حقيقت خير خواهى باشد. و آن عالمى را بايد احترام كرد كه حقيقتا عالم باشد يعنى به علم خود عمل كند، جمله :(اذا دعان ) نيز همين را مى فهماند، كه وعد ه اجابت هر چند مطلق و بى قيد و شرط است ، اما اين شرط را دارد كه داعى حقيقتا دعا كند، و علم غريزى و فطريش منشاء خواست ه اش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد، چون دعاى حقيقى آن دعائى است كه قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت كه دروغ در كارش نيست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، كه به هر طرف مى چرخد، به دروغ و راست و شوخى و جدى و حقيقت و مجاز.

بهمين جهت است كه مى بينيد خداى تعالى تمامى حوائج انسانى را هر چند كه زبان در خواست آن را نكرده باشدسؤ ال ناميده ، و فرموده:(و اتيكم من كلّ ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها ان الان سان لظلوم كفار) كه به حكم اين آيه انسانها در نعمتهائى هم كه نه تنها به زبان سر درخواست ش را نكرده اند، بلكه از شمردنش هم عاجزند، داعى و سائلند، چيزى كه هست به زبان فطرت و پيشين خود دعا وسؤ ال مى كنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق مى يابند، و نيز فرموده:( يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان ) و دلالت اين آيه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضح تر است

پس سؤ ال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتيجه دعائى كه مستجاب نمى شود و به هدف اجابت ن مى رسد، يكى از دو چيز را فاقد است و آن دو چيز همان است كه در جمله:( دعوة الداع اذا دعان ) ، به آن اشاره شده