تفسیر نمونه جلد ۷

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26170
دانلود: 3390


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 68 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26170 / دانلود: 3390
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 7

نویسنده:
فارسی

آيه (30)و ترجمه

( و إذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك أو يقتلوك أو يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير المكرين ) (30)

ترجمه:

30 (به خاطر بياور) هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، و يا (از مكه ) خارج سازند، آنها چاره مى انديشيدند (و تدبير مى كردند) و خداوند هم تدبير مى كرد و خدا بهترين چاره جويان (و مديران ) است.

شأن نزول:

مفسران و محدثان، آيه فوق را اشاره به حوادثى مى دانند كه منتهى به هجرت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مكه به مدينه شد، اين حوادث كه با تعبيراتى مختلف نقل شده همگى يك حقيقت را تعقيب مى كنند و آن اينكه خداوند به طرز اعجاز آميزى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را از دام يك خطر بزرگ و قطعى رهائى بخشيد، جريان حادثه طبق نقل (درالمنثور) چنين است:

گروهى از قريش و اشراف مكه از قبائل مختلف جمع شدند تا در (دارالندوة ) (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مكه ) اجتماع كنند، و درباره خطرى كه از ناحيه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنها را تهديد مى كرد بينديشند.

(مى گويند) در اثناء راه پير مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود (يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى ) از او پرسيدند كيستى؟ گفت پير مردى از اهل نجد هستم چون از تصميم شما با خبر شدم خواستم در مجلس شما حضور يابم و عقيده و خير خواهى خود را از شما دريغ ندارم گفتند بسيار خوب داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد.

يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت درباره اين مرد (اشاره به پيامبر اسلام ) بايد فكرى كنيد، زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد (و آئين و عظمت شما را در هم پيچد).

يكى پيشنهاد كرد او را حبس كنيد تا در زندان جان بدهد...

پير مرد نجدى اين نظر را رد كرد و گفت بيم آن مى رود كه طرفدارانش بريزند و در يك فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنند و او را از اين سرزمين بيرون ببرند، بايد فكر اساسيترى كنيد.

ديگرى گفت او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد، زيرا همينكه از ميان شما بيرون برود هر كار كند ضررى به شما نخواهد زد و سر و كارش با ديگران است.

پير مرد نجدى گفت به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست، مگر شيرينى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دلها نمى بينيد، اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ ساير عرب مى رود و گرد او را مى گيرند، سپس با انبوه جمعيت به سراغ شما باز مى گردد و شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند!، جمعيت گفتند به خدا راست مى گويد فكر ديگرى كنيد.

(ابوجهل ) كه تا آن وقت ساكت بود به سخن در آمد و گفت: من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم! گفتند چه عقيده اى؟ گفت از هر قبيلهاى جوانى شجاع و شمشير زن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند، و هنگامى كه به اين صورت او را بقتل برسانيد خونش در همه قبائل پخش مى شود، و باور نمى كنم طائفه بنى هاشم بتوانند با همه طوائف قريش بجنگند و مسلما در اين صورت به خونبها راضى مى شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهيم شد.

پير مرد نجدى (با خوشحالى ) گفت به خدا راءى صحيح همين است كه اين جوانمرد گفت من هم غير از آن عقيده اى ندارم (و به اين ترتيب اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته شد) و آنها با اين تصميم پراكنده شدند.

جبرئيل فرود آمد و به پيامبر دستور داد كه شب را در بستر خويش نخوابد.

پيامبر شبانه به سوى غار (ثور) حركت كرد و سفارش نمود على (عليه‌السلام ) در بستر او بخوابد (تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بودند او را در بسترش خيال كنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود).

هنگامى كه صبح شد و به خانه ريختند و جستجو كردند على (عليه‌السلام ) را در بستر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد، صدا زدند پس محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كجاست؟ فرمود نمى دانم آنها به دنبال رد پاى پيامبر حركت كردند تا به كوه رسيدند و به نزديكى غار اما (با تعجب ديدند كه تار عنكبوتى در جلو غار نمايان است به يكديگر گفتند اگر او در اين غار بود اثرى از اين تارهاى عنكبوت بر در غار وجود نداشت و به اين ترتيب باز گشتند).

پيامبر سه روز در غار ماند (و هنگامى كه دشمنان همه بيابانهاى مكه را جستجو كردند و خسته و مايوس باز گشتند او به سوى مدينه حركت كرد).

تفسير

سر آغاز هجرت

بعضى معتقدند كه اين آيه و پنج آيه بعد از آن، در مكه نازل شده است چون اشاره به جريان هجرت (پيامبر) مى كند، ولى طرز بيان آيه گواهى مى دهد كه بعد از هجرت نازل گرديده است چون به شكل بازگوئى حادثه گذشته است، بنابر اين آيه اگر چه اشاره به جريان هجرت دارد ولى مسلما در مدينه نازل شده و بازگو كننده يك خاطره بزرگ و نعمت عظيم پروردگار بر پيامبر و مسلمانان است نخست مى گويد:

(بخاطر بياور زمانى را كه مشركان مكه نقشه مى كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند)( و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك ) .

كلمه (مكر) همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم در لغت عرب به معنى تدبير و چاره انديشى و طرح نقشه است نه به معنى معروفى كه در فارسى امروز دارد، همانطور كه (حيله ) نيز در لغت به معنى چاره انديشى است. ولى در فارسى امروز به معنى نقشه هاى مخفيانه زيانبخش بكار مى رود.

سپس اضافه مى كند: (آنها نقشه مى كشند و چاره مى انديشند، و خداوند هم چاره جوئى و تدبير مى كند و او بهترين چاره جويان و مدبران است( و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين ) .

اگر در حادثه هجرت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) درست بينديشيم به اين نكته برخورد مى كنيم كه آنها حد اكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام به كار بردند، و حتى پس از آنكه پيامبر از چنگال آنها بيرون رفت يكصد شتر كه در آن روز سرمايه عظيمى بود براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افرادى بسيار بخاطر تعصب مذهبى و يا بدست آوردن اين جايزه بزرگ كوه ها و بيابانهاى اطراف مكه را زير پا گذاردند، و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با يك وسيله بسيار ساده و كوچك چند تار عنكبوت همه اين طرحها را نقش بر آب كرد، و با توجه به اينكه مسئله هجرت سر آغاز مرحله نوينى از تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود نتيجه مى گيريم كه خداوند بوسيله چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد! اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همواره خداوند براى در هم كوبيدن گردنكشان از ساده ترين وسائل استفاده مى كرده گاهى از وزش باد، و زمانى از انبوه پشه ها، و گاهى از پرنده كوچك ابابيل، و او مانند اينها، تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پايانش آشكار سازد، و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه توسل به اين سه موضوع: (زندان )، (تبعيد)، و (كشتار) منحصر به مشركان مكه در برابر پيامبر نبود بلكه هميشه جباران براى كوتاه كردن زبان مصلحان و از ميان بردن نفوذ آنها در ميان توده هاى رنجديده اجتماع به يكى از اين سه موضوع توسل مى جستند، ولى همانگونه كه اقدام مشركان مكه در مورد پيامبر نتيجه معكوس داد و مقدمه تحرك و جنبش تازهاى در اسلام شد اينگونه سختگيريها در موارد ديگر نيز معمولا نتيجه معكوس بخشيده است.

آيه (31) تا (35) و ترجمه

( و إذا تتلى عليهم أيتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إن هذا إلا أسطير الا ولين ) (31)( و إذ قالوا اللهم إن كان هذا هو الحق من عندك فأ مطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم ) (32)( و ما كان الله ليعذبهم و أنت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) (33)( و ما لهم ألا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا أوليأه إن أولياؤ ه إلا المتقون و لكن أكثرهم لا يعلمون ) (34)( و ما كان صلاتهم عند البيت إلا مكاء و تصدية فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ) (35)

ترجمه:

31- و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى شود مى گويند شنيديم (چيز مهمى نيست!) ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم اينها افسانه هاى پيشينيان است (ولى دروغ

مى گويند و هرگز مثل آن را نمى آورند).

32- و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف تو است بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست.

33- ولى خداوند، تا تو در ميان آنها هستى آنها را مجازات نخواهد كرد، و (نيز) تا استغفار مى كنند خدا عذابشان نمى كند.

34- چرا خدا آنها را مجازات نكند با اينكه از (عبادت موحدان در كنار) مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند در حالى كه سرپرست آن نيستند، سرپرست آن فقط پرهيزكارانند ولى بيشتر آنها نمى دانند.

35- نماز آنها (كه مدعى هستند ما هم نماز داريم ) نزد خانه (خدا) چيزى جز (صوت كشيدن ) و (كف زدن ) نبود، پس ‍ بچشد عذاب (الهى ) را به خاطر كفرتان!

تفسير

بيهوده گويان

در آيه گذشته نمونهاى از منطق عملى (مشركان ) خرافى مكه بيان شد، در آيات مورد بحث نمونه اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود كه آنها نه داراى سلامت فكر بودند و نه درستى عمل، بلكه همه برنامه هايشان بى اساس و ابلهانه بود!.

در آيه نخست مى گويد: (هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى گويند آن را شنيديم (اما چيز مهمى نيست ) اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم )!

( و اذا تتلى عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ) .

(اينها كه محتواى مهمى ندارد، همان افسانه هاى پيشينيان است )!( ان هذا الا اساطير الاولين ) .

اين سخن را در حالى مى گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده، و از آن عاجز گشته بودند، آنها به خوبى مى دانستند كه توانائى بر معارضه با قرآن ندارند، ولى از روى تعصب و كينه توزى و يا براى اغفال مردم مى گفتند اين آيات مهم نيست ما هم مثل آن را مى توانيم بياوريم اما هيچگاه نياوردند، اين يكى از منطقه اى نادرستشان بود كه با ادعاهاى تو خالى و بى اساس مانند همه جباران تاريخ سعى داشتند كاخ قدرتشان را چند روزى بر پا دارند.

در آيه بعد منطق عجيب ديگرى را بازگو مى كند و مى گويد:( (به خاطر بياور) هنگامى را كه (دست به دعا بر مى داشتند و) مى گفتند خداوندا اگر اين (آئين و اين قرآن ) حق است و از ناحيه تو است بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آور)!( و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء ) .

(يا به عذاب دردناك (ديگرى ) ما را گرفتار كن )( او ائتنا بعذاب اليم ) .

اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه بر اثر شدت تعصب و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آئين اسلام صددرصد بى اساس است و گرنه كسى كه احتمال حقانيت آن را مى دهد چنين نفرينى به خود نمى كند، اين احتمال نيز وجود دارد كه سركردگان مشركان براى اغفال مردم گاهى چنين سخنى را مى گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آئين محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به كلى باطل است، در حالى كه در دلشان چنين نبود.

گويا مشركان در اين سخن مى خواستند اين مطلب را وانمود كنند كه تو درباره انبياى پيشين مى گوئى خداوند دشمنانشان را گاهى به وسيله بارانى از سنگ مجازات كرد (همانند قوم لوط) اگر راست مى گوئى تو نيز چنين كن!

در مجمع البيان از امام صادق (عليه‌السلام ) چنين نقل شده: (پس از آنكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) على (عليه‌السلام ) را در غدير خم به خلافت منصوب كرد و فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه ) اين مسئله در همه جا منتشر شد، نعمان بن حارث قهرى (كه از منافقان بود) خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و گفت: به ما گفتى شهادت به توحيد و نفى بتها بدهيم، و گواهى به رسالت تو بدهيم، و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكوة دادى، همه را پذيرفتيم، ولى به اين قناعت نكردى و اين پسر (منظورش على بن ابى طالب (عليه‌السلام ) است!) را خليفه كردى و گفتى (من كنت مولاه فعلى مولاه ) آيا اين سخن از تو است يا دستورى از طرف خداست؟

پيامبر فرمود: به خدائى كه جز او معبودى نيست از ناحيه خداست، نعمان برگشت در حالى كه مى گفت (اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء): خداوندا اگر اين سخن از ناحيه تو است بارانى از سنگ از آسمان بفرست چيزى نگذشت كه سنگى بر او سقوط كرد و كشته شد.

اين حديث منافات با آن ندارد كه آيه پيش از داستان غدير نازل شده باشد، زيرا شاءن نزول آيه جريان نعمان نبوده بلكه نعمان در نفرين خود از آيهاى كه قبلا نازل شده بود، اقتباس كرد و اين نظير آن است كه ما در دعاى خود از قرآن اقتباس مى كنيم و مى گوئيم (ربنا آتنا فى الدنيا حسنة ) و فى الاخرة حسنة (شرح بيشتر درباره حديث فوق و مدارك فراوانى كه از كتب اهل سنت براى آن داريم در ذيل آيه (سئل سائل بعذاب ) واقع در آغاز سوره (معارج ) به خواست خداوند بزرگ خواهد آمد).

در آيات گذشته دو ايراد از ناحيه مخالفان به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شد كه يكى از آنها باطل بودنش واضح بوده، لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته، و آن اينكه گفتند: ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم مسلما اين يك ادعاى كاذب و تو خالى بود و اگر مى توانستند حتما آورده بودند، بنابر اين نيازى به پاسخ نداشته است.

ايراد دوم آنها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خدا است پس ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در سومين آيه مورد بحث به آنها چنين پاسخ مى دهد:

(هيچگاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى( و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) .

در حقيقت وجود پر بركت تو كه (رحمة للعالمين ) هستى مانع از آن است كه بر اين گناهكاران بلا نازل گردد، و همانند اقوام گذشته كه به طور دسته جمعى و يا انفرادى با وسائل مختلف از ميان رفتند، نابود گردند.

سپس اضافه مى كند همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند (و از او تقاضاى عفو نمايند)( و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) .

در تفسير اين جمله مفسران احتمالاتى داده اند بعضى گفته اند منظور اين است كه بعضى از مشركان بعد از گفتن جمله آيه قبل از گفتار خود پشيمان شده اند و عرضه داشته اند: غفرانك ربنا: (خدايا ما را بر اين گفتار ببخش ) و همين سبب شد كه حتى بعد از خروج پيامبر از مكه گرفتار بلا و نابودى نشوند.

جمع ديگرى گفته اند اين جمله اشاره به باقيمانده مؤ منان در مكه است زيرا پس از هجرت پيامبر جمعى كه قادر بر هجرت نبودند همچنان در مكه باقى ماندند و وجود آنها كه پرتوى از وجود پيامبر بود مانع از نزول عذاب بر مشركان مكه شد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمله مفهوم يك جمله شرطيه را دارد يعنى اگر آنها از كردار خود پشيمان شوند و به درگاه خدا روى آرند و استغفار كنند مجازات الهى از آنها برداشته خواهد شد.

در عين حال جمع ميان اين احتمالات در تفسير آيه نيز بعيد نيست، يعنى ممكن است آيه اشاره به همه اينها باشد.

در هر حال مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد بلكه يك قانون كلى درباره همه مردم است لذا در حديث معروفى كه در منابع شيعه از حضرت على (عليه‌السلام ) و در منابع اهل تسنن از شاگرد على (عليه‌السلام ) ابن عباس نقل شده مى خوانيم كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به و قراء هذه الاية: در روى زمين دو وسيله امنيت از عذاب الهى بود يكى از آنها (كه وجود پيامبر بود) برداشته شد.

هم اكنون به دومى (يعنى استغفار) تمسك جوئيد سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.

از آيه فوق و اين حديث روشن مى شود كه وجود پيامبران وسيله مؤ ثرى براى امنيت مردم در برابر بلاهاى سخت و سنگين، و پس از آن استغفار و توبه و روى آوردن به درگاه حق عامل ديگرى است.

اما اگر عامل دوم نيز برچيده شود جوامع بشرى هيچگونه مصونيتى در برابر مجازاتهاى دردناكى كه به خاطر گناهانشان در انتظار آنهاست نخواهند داشت، اين مجازاتها در شكل حوادث دردناك طبيعى، و يا جنگهاى خانمانسوز و ويرانگر يا اشكال ديگر آشكار مى شوند، همانگونه كه انواع مختلف آن را را تا كنون ديده يا شنيده ايم.

در دعاى كميل كه از حضرت على (عليه‌السلام ) نقل شده مى خوانيم اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل البلاء: (خداوندا گناهانى را كه مايه نزول بلاها مى شود بر من ببخش اين تعبير نشان مى دهد كه اگر استغفار نباشد بسيارى از گناهان مى توانند سرچشمه نزول بلاها شوند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از استغفار گفتن و تكرار جمله (خدايا مرا ببخش ) يا( اللهم اغفر لى ) نيست، بلكه روح استغفار يك حالت بازگشت به سوى حق و آمادگى براى جبران گذشته است.

در آيه بعد مى گويد اينها استحقاق عذاب الهى را دارند: (چرا خداوند آنها را عذاب نكند و حال آنكه مانع از رفتن مؤ منان به مسجد الحرام مى شوند)

( و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام ) .

و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در مكه بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار خانه خدا اقامه نماز جماعت كنند و با انواع مزاحمتها و شكنجه ها روبرو مى شدند، و يا اشاره به ممانعتهائى است كه بعدا از انجام مراسم حج و عمره نسبت به مؤ منان به عمل مى آوردند.

عجيب اينكه اين مشركان آلوده خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى پنداشتند ولى قرآن اضافه مى كند آنها هرگز سرپرستان اين مركز مقدس نبودند( و ما كانوا اوليائه ) .

هر چند خود را متوليان و صاحبان اختيار خانه خدا مى پنداشتند، تنها كسانى حق اين سرپرستى را دارند كه موحد و پرهيز كار باشند( ان اوليائه الا المتقون ) .

(ولى غالب آنها از اين واقعيت بى خبرند)( و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .

گر چه اين حكم درباره مسجد الحرام گفته شده است، ولى در واقع شامل همه كانونهاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود متوليان و متصديان آنها بايد از پاك ترين و پرهيزكارترين و فعالترين مردم باشند كه اين كانونها را پاك و زنده و مركز تعليم و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند، نه مشتى افراد كثيف و وابسته و خود فروخته و آلوده كه اين مراكز را تبديل به (دكه تجارتى ) و مركز تخدير افكار و بيگانگى از حق سازند، و به عقيده ما اگر مسلمانان همين دستور اسلامى را درباره مساجد و كانونهاى مذهبى اجرا مى كردند امروز جوامع اسلامى شكل ديگرى داشت.

عجيبتر اينكه آنها مدعى بودند كه نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانه خود، نعره زدنها و كف زدنهاى در اطراف خانه خدا، نام نماز مى گذاشتند، لذا قرآن اضافه مى كند: (نماز آنها در كنار خانه خدا كعبه چيزى جز صوت كشيدن و كف زدن نبود)( و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصدية ) .

در تاريخ مى خوانيم كه گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانه كعبه لخت مادرزاد مى شدند، و صوت مى كشيدند و كف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند، و نيز نقل شده هنگامى كه پيامبر در كنار حجرالاسود رو به سوى شمال مى ايستاد (كه هم مقابل كعبه باشد و هم بيت المقدس!) و مشغول نماز مى شد دو نفر از طائفه (بنى سهم ) در طرف راست و چپ آن حضرت مى ايستادند يكى (صيحه ) مى كشيد و ديگرى كف مى زد تا نماز پيامبر را مشوش كنند.

در تعقيب اين جمله مى گويد اكنون كه همه كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتيد (پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين كفرتان )( فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ) .

هنگامى كه انسان صفحات تاريخ عرب جاهلى را ورق مى زند و قسمتهائى را كه از آن در قرآن آمده مورد بررسى قرار مى دهد مى بيند با كمال تعجب در عصر ما كه به اصطلاح عصر فضا و اتم نيز است كسانى هستند كه با تكرار اعمال زمان جاهليت خود را در صف عبادت كنندگان مى پندارند آيات قرآن و گاهى اشعارى كه در مدح پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و على (عليه‌السلام ) است با نغمه هاى موسيقى توأم مى كنند و حركاتى شبيه رقص به سر و گردن و دستهاى خود مى دهند، و نام آن را بزرگداشت اين مقدسات مى گذارند، اين اعمال گاهى به نام وجد و سماع و زمانى به نام ذكر و حال و گاهى به نامهاى ديگر در خانقاهها و غير خانقاهها انجام مى گيرد.

در حالى كه اسلام از همه اين كارها بيزار است و اين اعمال نمونه ديگرى از اعمال جاهلى است.

در اينجا يك سئوال باقى مى ماند و آن اينكه در آيه سوم مورد بحث نفى مجازات و عذاب از آنها (البته با دو شرط) شده است ولى در آيه چهارم اثبات عذاب گرديده، آيا اين دو با هم تضاد ندارند؟

پاسخ اين است كه آيه اول اشاره به مجازاتهاى دنيوى است، و آيه دوم ممكن است اشاره به مجازاتهاى جهان ديگر باشد و يا اشاره به اين باشد كه اين گروه استحقاق مجازات در همين دنيا دارند و زمينه آن براى آنها فراهم است و اگر پيامبر از ميان برود و توبه نكنند دامان آنها را خواهد گرفت.

آيه (36) و (37) و ترجمه

( إن الذين كفروا ينفقون أمولهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم يغلبون والذين كفروا إلى جهنم يحشرون ) (36)( ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم أولئك هم الخسرون ) (37)

ترجمه:

36- آنها كه كافر شدند اموالشان را براى بازداشتن مردم از راه خدا انفاق مى كنند، آنها اين اموال را (كه براى بدست آوردن آن زحمت كشيده اند در اين راه ) انفاق مى نمايند اما مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد.

و (در جهان ديگر اين ) كافران همگى به سوى دوزخ مى روند.

37- (اينها همه ) به خاطر آن است كه خداوند (مى خواهد) ناپاك را از پاك جدا سازد و ناپاكها را روى هم بگذارد و متراكم سازد و يكجا در دوزخ قرار دهد و اينها هستند زيانكاران.

شأن نزول:

در تفسير على بن ابراهيم و بسيارى ديگر از تفاسير چنين آمده است كه آيه فوق در مورد جنگ بدر و كمك هاى مالى مردم مكه نازل شده است، زيرا هنگامى كه مشركان مكه به وسيله قاصد ابوسفيان از جريان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند، اما سرانجام شكست خوردند و كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده بودند مايه حسرت و اندوهشان شد.

البته در آيه نخست اشاره به ساير كمك هاى آنها در مبارزاتشان بر ضد اسلام نيز هست و مسأله به طور كلى مطرح شده است.

بعضى نيز گفته اند كه آيه درباره كمك هاى ابوسفيان براى استخدام دو هزار مزدور در جنگ احد نازل شده است ولى از آنجا كه آيات در رديف آيات مربوط به جنگ بدر قرار گرفته شاءن نزول اول صحيحتر به نظر مى رسد.

تفسير

شأن نزول آيه هر چه باشد مفهوم آيه يك مفهوم جامع است كه تمام كمك هاى مالى دشمنان حق و عدالت را براى پيشرفت مقاصد شومشان در بر مى گيرد.

نخست مى گويد: كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند( ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله )

اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند (به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سرانجام مايه حسرت و اندوهشان خواهد بود( فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ) .

(سپس مغلوب طرفداران حق مى شوند)( ثم يغلبون ) .

نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى شوند بلكه در سراى ديگر اين (كافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى روند)( والذين كفروا الى جهنم يحشرون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:

1- از اين آيه استفاده مى شود كه آنها حتى قبل از شكست خوردن متوجه بيهودگى كار خود مى شوند و چون نتيجه كافى در برابر اموالى كه صرف كرده اند نمى بينند گرفتار رنج و اندوه مى گردند، و اين يكى از مجازاتهاى آنها در دنيا است.

مجازات ديگرشان شكست برنامه هايشان است، زيرا افراد زر خريد و مزدور و آنها كه به عشق مال و ثروت نبرد مى كنند هرگز نمى توانند در برابر افراد با ايمانى كه به خاطر هدف مقدسى مى جنگند بايستند.

حوادث دنياى معاصر ما نيز بارها نشان داده كه دولتهاى نيرومند كه سربازانشان را با پول و وسائل شهوت تشويق به جنگ مى كردند در برابر ملتهاى كوچكى كه از روى ايمان مى جنگيدند به رسوائى مغلوب شدند.

علاوه بر اين دو مجازات دنيا، مجازات سومى نيز در جهان ديگر در پيش دارند كه همان گرفتارى آتش خشم و غضب الهى است.

2- آنچه در آيه فوق آمده در جهان امروز ما نيز نمونه هاى فراوانى دارد، نيروهاى اهريمنى استعمار، و طرفداران ظلم و فساد و ستمگرى، و حاميان مذاهب خرافى و باطل، سرمايه هاى كلانى براى پيشبرد اهدافشان و بازداشتن انسانها از راه حق به اشكال مختلفى مصرف مى كنند، گاهى در لباس مزدوران جنگى، و زمانى در شكل كمك هاى ظاهرا انسانى، مانند ساختن بيمارستانها و درمانگاهها، و زمان ديگرى به شكل كمك هاى فرهنگى و مانند آن، اما ماهيت و هدف نهائى همه يكى است و آن توسعه استعمار و ظلم و ستم است و اگر مؤ منان راستين همانند مجاهدان بدر صفوف متشكل و پرمقاومتى داشته باشند، مى توانند همه اين نقشه ها را نقش بر آب كنند و حسرت اين سرمايه ها را به دلشان بگذارند، و سرانجام جمعشان را به دوزخ بفرستند!.

3 بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيه يكى از نشانه هاى صدق دعوت پيامبر است، زيرا از حوادث بعد كه شكست دشمنان اسلام است خبر مى دهد، اگر چه آنها براى پيروزى اموال زيادى مصرف كردند ولى اگر ما آيه را يك اخبار غيبى مربوطه به حوادث آينده هم ندانيم حداقل نشانه محتوى دقيق و حساب شده قرآن درباره مبارزه حق و باطل است و عظمت قرآن و تعليمات اسلام را روشن مى سازد.

پس از آنكه در آيه گذشته سه نتيجه شوم انفاقهاى مالى دشمنان حق بازگو شد در آيه بعد مى فرمايد: اين حسرت و شكست و بدبختى (براى آن است كه خداوند مى خواهد ناپاك را از پاك در اين جهان و جهان ديگر جدا سازد)( ليميز الله الخبيث من الطيب ) .

اين يك سنت الهى است كه براى هميشه (پاك ) و (ناپاك ) (مخلص ) و (رياكار) (مجاهد راستين ) و (دروغين ) (كارهاى الهى ) و (شيطانى ) برنامه هاى انسانى و ضد انسانى ناشناخته نمى مانند، بلكه سرانجام صفوف از يكديگر مشخص مى گردد، و حق جلوه خود را نشان خواهد داد، و البته اين در صورتى است كه طرفدارانش همانند مسلمانان راستين بدر از آگاهى و فداكارى كافى برخوردار باشند.

سپس اضافه مى كند: خداوند ناپاكها را به يكديگر ضميمه مى كند و همه را متراكم مى سازد، و در جهنم قرار مى دهد( و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم ) .

خبيث و ناپاك از هر گروه و در هر شكل و لباس سرانجام شكل واحدى خواهند داشت، و پايان كار همه آنها زيان و خسران خواهد بود چنانكه قرآن مى گويد آنها زيانكارانند( اولئك هم الخاسرون ) .