آيه (175) تا (187) و ترجمه
(
و اتل عليهم نباءالذى أتينه أيتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطن فكان من الغاوين
)
(175)(
و لو شئنا لرفعنه بها و لكنه أخلد إلى الا رض و اتبع هوئه فمثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بايتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون
)
(176)(
ساء مثلا القوم الذين كذبوا بايتنا و أنفسهم كانوا يظلمون
)
(177)(
من يهد الله فهو المهتدى و من يضلل فأولئك هم الخسرون
)
(178)
ترجمه:
175- و براى آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى (سرانجام ) از (دستور) آنها خارج گشت و شيطان به او دست يافت و از گمراهان شد.
176- و اگر مى خواستيم (مقام ) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى برديم (اما اجبار بر خلاف سنت ماست لذا او را به حال خود رها ساختيم ) ولى او به پستى گرائيد و از هواى نفس خويش پيروى كرد او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى دهانش را باز و زبانش را برون خواهد كرد و اگر او را به حال خود واگذارى باز همين كار را مى كند (گوئى آنچنان تشنه دنيا پرستى است كه هرگز سيراب نمى شود) اين مثل جمعيتى است كه آيات ما را تكذيب كردند اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن شايد بينديشند (و بيدار شوند).
177- چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند ولى آنها به خودشان ستم مى كردند.
178- آن كس را كه خدا هدايت كند هدايت يافته (واقعى ) او است و آنها را كه (به خاطر اعمالشان ) گمراه سازد زيانكاران (واقعى ) آنهايند.
تفسير
دانشمندى كه در خدمت فراعنه در آيد
در اين آيات اشاره به يكى ديگر از داستانهاى بنى اسرائيل شده است كه يك الگو و نمونه، براى همه كسانى كه داراى چنين صفاتى هستند، محسوب مى شود.
همانطور كه در لابلاى تفسير آيات خواهيم خواند، مفسران احتمالات متعددى درباره كسى كه اين آيات پيرامون او سخن مى گويد داده اند، ولى بدون شك مفهوم آيه همانند ساير آياتى كه در شرائط خاصى نازل مى گردد، كلى و همگانى و عمومى است.
در آيه نخست روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد: (داستان آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه هاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد، براى آنها بخوان )(
واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين
)
.
اين آيه به روشنى اشاره به داستان كسى مى كند كه نخست در صف مؤ منان بوده و حامل آيات و علوم الهى گشته، سپس از اين مسير گام بيرون نهاده، به همين جهت شيطان به وسوسه او پرداخته، و عاقبت كارش به گمراهى و بدبختى كشيده شده است.
تعبير (انسلخ ) كه از ماده (انسلاخ ) و در اصل به معنى از پوست بيرون آمدن است، نشان مى دهد كه آيات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشت كه همچون پوست تن او شده بود، اما ناگهان از اين پوست بيرون آمد و با يك چرخش تند، مسير خود را به كلى تغيير داد!.
از تعبير (فاتبعه الشيطان ) چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريبا از او قطع اميد كرده بود، چرا كه او كاملا در مسير حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور، شيطان به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت، و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.
آيه بعد اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه (اگر مى خواستيم، مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم و به وسيله آن آيات و علوم، مقام والا بدهيم )(
و لو شئنا لرفعناه بها
)
.
ولى مسلم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنت پروردگار كه سنت اختيار و آزادى اراده است، سازگار نيست و نشانه شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى كند:
ما او را به اختيارش واگذارديم و او به جاى اينكه با استفاده از علوم و دانش خويش هر روز مقام بالاترى را بپيمايد (به پستى گرائيد و بر اثر پيروى از هوى و هوس مراحل سقوط را طى كرد)(
و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه
)
.
(اخلد) از ماده (اخلاد) به معنى سكونت دائمى در يكجا اختيار كردن است، بنابراين (اخلد الى الارض ) يعنى براى هميشه به زمين چسبيد كه در اينجا كنايه از جهان ماده و زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است.
سپس اين شخص را تشبيه به سگى مى كند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده، مى گويد: (او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است )(
فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث
)
.
او بر اثر شدت هواپرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده، يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود، نه به خاطر نياز و احتياج بلكه به شكل بيمار گونه اى همچون يك سگ هار كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و در هيچ حال سيراب نمى شود اين همان حالت دنياپرستان و هواپرستان دون همت است، كه هر قدر بيندوزند باز هم احساس سيرى نمى كنند.
سپس اضافه مى كند كه اين مثل مخصوص به اين شخص معين نيست، بلكه مثالى است براى همه جمعيتهائى كه آيات خدا را تكذيب كنند(
ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا
)
.
(اين داستانها را براى آنها بازگو كن، شايد درباره آن بينديشند و مسير صحيحى را پيدا كنند)(
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون
)
.
بلعم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف
همان گونه كه ملاحظه كرديد آيات فوق نامى از كسى نبرده بلكه سخن از يك عالم و دانشمند مى گويد كه نخست در مسير حق بود، آنچنان كه هيچكس فكر نمى كرد روزى منحرف شود اما سرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت.
ولى از بسيارى از روايات و كلمات مفسران استفاده مى شود كه منظور از اين شخص مردى به نام (بلعم باعورا) بوده است كه در عصر موسى (عليهالسلام
) زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد، و حتى موسى (عليهالسلام
) از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرد، و كارش در اين راه آنقدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست
داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى (عليهالسلام
) قرار گرفت.
اما اينكه بعضى احتمال داده اند شخص (امية بن ابى الصلت ) همان شاعر معروف زمان جاهليت است كه نخست بر اثر آگاهى از كتب آسمانى پيشين در انتظار ظهور آخرين پيامبر بود، ولى كم كم به اين فكر فرو رفت كه ممكن است پيامبر خودش باشد و به همين دليل پس از بعثت پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نسبت به او حسد ورزيد و بناى مخالفت را گذاشت.
و يا اينكه منظور (ابو عامر) راهب معروف است كه در زمان جاهليت، مردم را نويد به ظهور پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مى داد، اما پس از ظهور پيامبر، راه مخالفت را پيش گرفت، هر دو احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد.
زيرا جمله (واتل ) و كلمه (نبا) و جمله (فاقصص القصص ) نشان مى دهد كه اين جريان مربوط به افراد معاصر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نبوده بلكه از سر گذشت اقوام پيشين است، به علاوه سوره اعراف از سوره هايى است كه در مكه نازل شده و داستان (ابو عامر)، (راهب ) و (امية بن صلت ) مربوط به (مدينه ) است.
ولى از آنجا كه افرادى همانند (بلعم ) در عصر و زمان پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) همانند (ابو عامر) و (امية بن ابى الصلت ) وجود داشته اند، مفهوم آيات بر آنها تطبيق شده است، همانگونه كه بر افراد مشابه او در هر عصر و زمان نيز منطبق خواهد شد وگرنه اصل داستان مربوط به غير (بلعم ) نيست.
در تفسير (المنار) از پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) چنين نقل شده كه مثل بلعم بن باعورا در بنى اسرائيل همانند امية بن ابى الصلت در اين امت است.
همچنين از امام باقر (عليهالسلام
) روايت شده كه فرمود: الاصل فى ذلك بلعم، ثم ضربه الله مثلا لكل مؤ ثر هواه على هدى الله من اهل القبلة: يعنى اصل آيه درباره بلعم است، سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال درباره كسانى كه هوا پرستى را بر خدا پرستى و هدايت الهى در اين امت مقدم بشمرند، بيان كرده.
اصولا كمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است كه علم و دانش خود را در اختيار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هواپرستى و تمايل به زرق و برق جهان ماده (و اخلاد الى الارض ) همه سرمايه هاى فكرى خود را در اختيار طاغوتها مى گذارند، و آنها نيز براى تحميق مردم عوام از وجود اينگونه افراد حداكثر استفاده را مى كنند.
اين موضوع اختصاص به زمان موسى (عليهالسلام
) يا ساير پيامبران نداشته، بعد از عصر پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و تا به امروز نيز ادامه دارد كه (بلعم باعوراها) و (بو راهب ها) و (امية بن ابى الصلتها) علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروههاى منافق و دشمنان حق و فراعنه و بنى اميه ها و بنى عباسها و طاغوتها داده و مى دهند.
اين گروه از دانشمندان نشانه هائى دارند كه در آيات فوق بيان شده و به وسيله آن مى توان آنها را شناخت، آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده اند، آنها همتهائى پست دارند كه به جاى توجه به شخصيت برتر و مقام والا در پيشگاه خدا و خلق خدا به پستى مى گرايند، و به خاطر همين دون همتى همه چيز خود را از دست مى دهند، آنها تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى گردند و روى اين جهات مسير حق را رها كرده، در بيراهه ها سرگردان مى شوند و پيشواى گمراهانند بايد اين گونه افراد را شناخت و به شدت از آنها برحذر بود.
دو آيه بعد در واقع يك نتيجه كلى و عمومى از سرگذشت (بلعم ) و علماى دنيا پرست گرفته، نخست مى گويد: (چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را انكار كردند و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنها است )(
ساء مثلا القوم الذين كذبوا باياتنا
)
.
ولى آنها به ما ظلم و ستم نمى كردند، بلكه (بر خويشتن ستم روا مى داشتند)(
و انفسهم كانوا يظلمون
)
.
چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سربلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد در اختيار صاحبان (زر) و (زور) مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند و سرانجام خود و جامه اى را به سقوط مى كشانند.
اما به هوش باشيد كه رهائى از اينگونه لغزشها و دامهاى شيطانى، بى توفيق و هدايت الهى ممكن نيست، و دام بسيار سخت است، مگر يار شود لطف خدا (آنكس را كه خدا هدايت كند و توفيق را رفيق راهش سازد، هدايت يافته واقعى او است )(
من يهد الله فهو المهتدى
)
.
(آنكس را كه خداوند بر اثر اعمالش به حال خود رها سازد يا وسائل پيروزى و موفقيت را در برابر وسوسه هاى شيطانى از او بگيرد، زيانكار واقعى او است )(
و من يضلل فاولئك هم الخاسرون
)
.
بارها گفته ايم كه (هدايت ) و (اضلال ) الهى نه جنبه اجبارى دارد و نه بى دليل و بى حساب است، منظور از اين دو فراهم ساختن زمينه هاى هدايت، و يا باز گرفتن اينگونه زمينه ها است، آنهم به خاطر اعمال نيك و بدى كه انسان قبلا انجام داده است، و در هر حال تصميم نهائى با خود انسان است، بنابراين آيه فوق با آيات گذشته كه اصل آزادى اراده را تأييد مى كرد كاملا انطباق دارد و منافاتى در ميان آنها نيست.