تفسیر نمونه جلد ۷

تفسیر نمونه7%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 68 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27618 / دانلود: 3761
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۷

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

آيه (۲۹) و ترجمه

( قتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين أوتوا الكتب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صغرون ) (۲۹)

ترجمه:

۲۹- با كسانى از اهل كتاب كه ايمان به خدا، و نه به روز جزا دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آئين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد، تا زمانى كه جزيه را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند.

تفسير

وظيفه ما در برابر اهل كتاب

در آيات گذشته سخن از وظيفه مسلمانان در برابر (بت پرستان ) بود، آيه مورد بحث و آيات آينده تكليف مسلمين را با (اهل كتاب ) روشن مى سازد.

در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان (مسلمين ) و (مشركين ) قائل شده است، زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند، ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند، به همين دليل اجازه كشتن آنها را نمى دهد در حالى كه اين اجازه را درباره بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى دادند، مى داد، زيرا برنامه، برنامه ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده است.

ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى دهد كه آنها حاضر شوند به صورت يك اقليت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند، و يكى ديگر از نشانه هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه (جزيه ) را كه يك نوع ماليات سرانه است، بپذيرند و هر ساله مبلغى مختصر كه حدود و شرايط آن در بحثهاى آينده به خواست خدا مشخص خواهد شد، تحت اين عنوان به حكومت اسلامى بپردازند.

در غير اين صورت اجازه مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى كند، دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيه مورد بحث روشن مى سازد.

نخست مى گويد: (با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند، پيكار كنيد)( قاتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر )

اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، با اينكه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را، اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى اساس است.

اما در مورد ايمان به مبداء و حقيقت توحيد (اولا) گروهى از يهود همانطور كه در آيات بعد خواهد آمد عزيز را فرزند خدا مى دانستند، و مسيحيان عموما، ايمان به الوهيت مسيح و تثليث (خدايان سه گانه ) دارند.

ثانيا همانگونه كه در آيات آينده نيز اشاره شده آنها گرفتار شرك در عبادت بودند، و عملا دانشمندان و پيشوايان مذهبى خود را مى پرستيدند، بخشش گناه را كه مخصوص خدا است از آنها مى خواستند، و احكام الهى را كه آنان تحريف كرده بودند به رسميت مى شناختند.

و اما ايمان آنها به معاد، يك ايمان تحريف يافته است، زيرا معاد را چنانكه از سخنان آنها استفاده مى شود، منحصر به معاد روحانى مى دانند. بنابر اين هم ايمانشان به مبداء مخدوش است و هم به معاد.

سپس به دومين صفت آنها اشاره مى كند كه آنها در برابر محرمات الهى تسليم نيستند، و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده، حرام نمى شمرند( و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله ) .

ممكن است منظور از رسول او موسى (عليه‌السلام ) و مسيح (عليه‌السلام ) باشد، زيرا آنها به محرمات آئين خود نيز عملا وفادار نيستند، و بسيارى از اعمالى كه در آئين موسى (عليه‌السلام ) يا مسيح (عليه‌السلام ) تحريم شده است مرتكب مى شوند، نه تنها مرتكب مى شوند، گاهى حكم به حلال بودن آن نيز مى كنند!.

و ممكن است منظور از رسوله پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد، يعنى اين كه فرمان جهاد در برابر آنها داده شده است به خاطر آن است كه آنها در برابر آنچه خداوند به وسيله پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تحريم كرده تسليم نيستند، و مرتكب همه گونه گناه مى شوند.

اين احتمال نزديكتر به نظر مى رسد و شاهد آن آيه ۳۳ همين سوره است كه به زودى تفسير آن خواهد آمد، آنجا كه مى گويد:( هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ) او كسى است كه پيامبرش را با هدايت دين حق فرستاد).

به علاوه كلمه رسوله هنگامى كه در قرآن به طور مطلق گفته مى شود منظور پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است. و از اين گذشته اگر منظور پيامبر خودشان بود بايد به صورت (مفرد) نگويد بلكه به صورت (تثنيه ) يا (جمع ) بگويد براى خود رسول يا رسولانى داشته اند، همانگونه كه در آيه ۱۳ سوره يونس آمده است( و جائتهم رسلهم بالبينات ) .

يعنى (پيامبران آنها دلايل روشن براى آنان آورده اند) (نظير اين تعبير در آيات ديگرى از قرآن نيز ديده مى شود).

ممكن است گفته شود در اين صورت آيه از قبيل توضيح واضحات خواهد بود، زيرا بديهى است كه غير مسلمانان همه محرمات آئين اسلام را قبول ندارند.

ولى بايد توجه داشت كه منظور از بيان اين صفات بيان علت مجاز بودن جهاد در برابر آنها است يعنى به اين دليل جهاد با آنان جايز است كه محرمات اسلامى را نپذيرفته و آلوده گناهان زيادى هستند، اگر مقاومت كنند و از صورت يك اقليت سالم خارج شوند مى توان با آنها مبارزه كرد.

بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده، مى گويد: آنها به طور كلى آئين حق را قبول ندارند)( و لا يدينون دين الحق ) .

باز در مورد اين جمله دو احتمال گذشته وجود دارد، ولى ظاهر اين است كه منظور از (دين حق ) همان آئين اسلام است كه در چند آيه بعد به آن اشاره شده است.

ذكر اين جمله بعد از ذكر عدم اعتقاد آنها به محرمات اسلامى، از قبيل ذكر عام بعد از خاص است، يعنى نخست به آلوده بودن آنها به بسيارى از محرمات اشاره مى كند، زيرا اين آلودگى مخصوصا چشمگير است: آلودگى به شراب، رباخوارى، خوردن گوشت خوك، و ارتكاب بسيارى از بيبند و باريهاى جنسى كه روز به روز در ميان آنها بيشتر و گسترده تر مى شود.

سپس مى گويد اصولا اينها در برابر آئين حق تسليم نيستند يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده اند، به همين دليل يا بايد انقلاب تكاملى اسلام را بپذيرند و دنياى فكرى مذهبى خود را نوسازى كنند، و يا حد اقل به صورت يك اقليت سالم در كنار مسلمانها قرار گيرند، و شرائط زندگى مسالمت آميز را بپذيرند.

پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنها است مى گويد: (اين حكم درباره آنها است كه اهل كتابند)( من الذين اوتوا الكتاب ) .

كلمه (من ) به اصطلاح در اينجا (بيانيه ) است نه (تبعيضيه ) و به تعبير ديگر قرآن مى گويد همه پيروان كتب آسمانى پيشين (متاءسفانه ) گرفتار اين انحرافات مذهبى شده اند و اين حكم درباره همه آنها است.

بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى گويد اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را بپردازند در حالى كه تسليم باشند( حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون ) .

(جزية ) از ماده (جزاء) به معنى مالى است كه از غير مسلمانان كه در پناه حكومت اسلامى قرار مى گيرند گرفته مى شود و اين نامگذارى به خاطر آن است كه آن را به عنوان جزاء در برابر حفظ مال و جانشان به حكومت اسلامى مى پردازند. (اين مطلبى است كه از سخنان راغب در كتاب مفردات استفاده مى شود)

(صاغر) از ماده (صغر) (بر وزن پسر) به معنى كسى است كه به كوچكى راضى شود و منظور از آن در آيه فوق آن است كه پرداختن جزيه بايد به عنوان خضوع در برابر آئين اسلام و قرآن بوده باشد، و به تعبير ديگر نشانه اى براى همزيستى مسالمت آميز و قبول موقعيت يك اقليت سالم و محترم در برابر اكثريت حاكم بوده باشد.

و اينكه بعضى از مفسران آنرا به عنوان تحقير و توهين و اهانت و سخريه اهل كتاب كرده اند، نه از مفهوم لغوى كلمه استفاده مى شود و نه با روح تعليمات اسلام سازگار است و نه با ساير دستوراتى كه درباره طرز رفتار با اقليتهاى مذهبى به ما رسيده است تطبيق مى كند.

نكته قابل توجه ديگر اينكه در آيه فوق گر چه در ميان شرائط (ذمه ) تنها (جزيه ) مطرح شده است، ولى تعبير به (هم صاغرون ) يك اشاره اجمالى به ساير شرائط ذمه است، زيرا از آن استفاده مى شود كه آنها فى المثل در محيط اسلامى دست به تبليغات بر ضد مسلمانها نزنند، با دشمنان آنها همكارى نكنند،

و در راه پيشرفتهايشان سد و مانعى ايجاد ننمايند، زيرا اين امور با روح خضوع و تسليم و همكارى سازگار نيست.

جزيه چيست؟

(جزيه ) يك نوع ماليات سرانه اسلامى است كه به افراد تعلق مى گيرد، نه بر اموال و اراضى، و به تعبير ديگر ماليات سرانه سالانه است.

بعضى معتقدند كه ريشه اصلى آن غير عربى است و از (كزيت ) كلمه فارسى باستانى كه به معنى مالياتى است كه براى تقويت ارتش اخذ مى شود، گرفته شده ولى بسيارى معتقدند كه اين لغت يك لغت عربى خالص است، و همانگونه كه سابقا نقل كرديم از ماده جزاء گرفته شده، به مناسبت اينكه، ماليات مزبور جزاى امنيتى است كه حكومت اسلامى براى اقليتهاى مذهبى فراهم مى سازد.

(جزيه ) قبل از اسلام هم بوده است، بعضى معتقدند نخستين كسى كه جزيه گرفت انوشيروان پادشاه ساسانى بود، ولى اگر اين مطلب را مسلم ندانيم، حد اقل انوشيروان كسى بود كه از ملت خود جزيه مى گرفت، و از همه كسانى كه بيش از بيست سال و كمتر از پنجاه سال داشتند و از كاركنان حكومت نبودند، از هر نفر به تفاوت ۱۲ يا ۸ يا ۶ يا ۴ درهم ماليات سرانه اخذ مى كرد. فلسفه اصلى اين ماليات را چنين نوشته اند كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفه همه افراد آن كشور است، بنابر اين هر گاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند، و عده اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفه گروه دوم اين است كه هزينه جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.

قرائنى در دست داريم كه اين فلسفه را در مورد جزيه چه قبل از دوران اسلام و چه در دوران اسلامى تاييد مى كند.

گروه سنى جزيه دهندگان در عصر انوشيروان كه هم اكنون نقل كرديم (ما بين بيست تا پنجاه سال ) گواه روشنى بر اين مطلب است، زيرا اين گروه سنى در حقيقت مربوط به كسانى بوده است كه قدرت حمل اسلحه و شركت در حفظ امنيت و استقلال كشور را داشته اند، ولى به خاطر اشتغال به كسب و كار بجاى آن جزيه مى پرداختند.

گواه ديگر اينكه در اسلام جزيه بر مسلمانان لازم نيست، زيرا جهاد بر همه واجب است و به هنگام لزوم همگى بايد در ميدان نبرد در برابر دشمن حاضر شوند، اما چون اقليتهاى مذهبى از شركت در جهاد معافند بجاى آن بايد جزيه بپردازند، تا از اين طريق در حفظ امنيت كشور اسلامى كه در آن آسوده زندگى مى كنند سهمى داشته باشند.

و نيز معاف بودن كودكان اقليتهاى مذهبى و هم چنين زنان، پير مردان و نابينايانشان از حكم جزيه دليل ديگرى بر اين موضوع است.

از آنچه گفته شد روشن مى شود كه جزيه تنها يك نوع كمك مالى است، كه از طرف اهل كتاب در برابر مسئوليتى كه مسلمانان به منظور تأمين امنيت جان و مال آنها به عهده مى گيرند، پرداخت مى گردد.

بنابر اين آنها كه جزيه را يك نوع حق تسخير به حساب آورده اند، توجه به روح و فلسفه آن نداشته اند، آنها به اين حقيقت توجه نكرده اند كه اهل كتاب هنگامى كه به صورت اهل ذمه در آيند حكومت اسلامى موظف است آنان را از هر گونه تعرض و آزارى مصونيت بدهد. و با توجه به اينكه آنها در برابر پرداخت جزيه علاوه بر استفاده از مصونيت و امنيت هيچ گونه تعهدى از نظر شركت در ميدان جنگ و كليه امور دفاعى و امنيتى بر عهده ندارند، روشن مى شود كه مسئوليت آنها در برابر حكومت اسلامى به مراتب از مسلمانان كمتر است.

يعنى آنها با پرداخت مبلغ ناچيزى در سال از تمام مزاياى حكومت اسلامى استفاده مى كنند، و با مسلمانان برابر مى شوند، در حالى كه در متن حوادث و در برابر خطرات قرار ندارند.

از جمله دلايل روشنى كه اين فلسفه را تاءييد مى كند، اين است كه در عهدنامه هائى كه در دوران حكومت اسلامى ميان مسلمانان و اهل كتاب در زمينه جزيه منعقد مى شد، به اين موضوع تصريح گرديده است، كه اهل كتاب موظفند جزيه بپردازند، و در برابر، مسلمانان موظفند امنيت آنها را تامين كنند، و حتى اگر دشمنانى از خارج به مقابله و آزار آنها برخيزند، حكومت اسلامى از آنها دفاع خواهد كرد.

اين عهد نامه ها فراوان است كه به عنوان نمونه يكى را ذيلا مى آوريم، و آن عهدنامه اى است كه (خالد بن وليد) با مسيحيان اطراف (فرات ) منعقد كرد.

متن عهدنامه چنين است:

(هذا كتاب من خالد بن وليد لصلوبا ابن نسطونا و قومه، انى عاهدتكم على الجزية و المنعة، فلك الذمة و المنعة، و ما منعناكم فلنا الجزية و الا فلا، كتب سنة اثنتى عشرة فى صفر).

(اين نامه اى است از (خالد بن وليد) به (صلوبا) (بزرگ مسيحيان ) و جمعيتش، من با شما پيمان مى بندم بر جزيه و دفاع، و در برابر آن شما در حمايت ما قرار داريد و ما دام كه ما از شما حمايت مى كنيم، حق گرفتن جزيه داريم، و الا حقى نخواهيم داشت، اين عهدنامه در سال دوازده هجرى در ماه صفر نوشته شد).

جالب اينكه مى خوانيم هر گاه در حمايت از آنها كوتاهى مى شد، جزيه را به آنها باز مى گرداندند، و يا اصلا از آنها نمى گرفتند!

توجه به اين نكته نيز لازم است، كه جزيه اندازه مشخصى ندارد، و ميزان آن بستگى به توانائى جزيه دهندگان دارد، ولى آنچه از تواريخ اسلامى به دست مى آيد اين است كه غالبا مبلغ مختصرى در اين زمينه قرار داده مى شد. و اين مبلغ گاهى در حدود يك دينار در سال بيشتر نبود، و حتى گاهى در عهدنامه ها قيد مى شد كه جزيه دهندگان موظفند به مقدار توانائيشان جزيه بپردازند.

از مجموع آنچه گفته شد ايرادهاى گوناگون و سمپاشى هائى كه در زمينه اين حكم اسلامى مى شود، از ميان خواهد رفت، و ثابت مى شود كه اين يك حكم عادلانه و منطقى است.

آيه (15) تا (18) و ترجمه

( يأيها الذين امنوا إذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار ) (15)( و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماوئه جهنم و بئس المصير ) (16)( فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى و ليبلى المؤ منين منه بلاء حسنا ان الله سميع عليم ) (17)( ذلكم و أن الله موهن كيد الكافرين ) (18)

ترجمه:

15- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد روبرو شويد به آنها پشت نكنيد.

16- و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند مگر در صورتى كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان ) بوده باشد (چنين كسى ) گرفتار غضب پروردگار خواهد شد و ماواى او جهنم و چه بد جايگاهى است.

17- اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد بلكه خداوند آنها را كشت و اين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدى بلكه خدا پاشيد و خدا مى خواست مؤ منان را به اين وسيله به خوبى بيازمايد، خداوند شنوا و دانا است.

18- سرنوشت مؤ منان و كافران همان بود كه ديديد و خداوند نقشه هاى كافران را

تفسير

فرار از جهاد ممنوع!

همانگونه كه در تفسير آيات گذشته اشاره شد بازگو كردن داستان جنگ بدر و نعمتهاى گوناگون خداوند بر مسلمانان نخستين در اين جريان بخاطر آن است كه از گذشته براى آينده درس بياموزند لذا در آيات مورد بحث روى سخن را به مؤ منان كرده و يك دستور كلى جنگى را به آنها توصيه و تاءكيد مى كند و مى گويد اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با كافران در ميدان جهاد روبرو شديد به آنها پشت مى كنيد و فرار اختيار ننمائيد( يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم الذين كفر وا زحفا فلا تولوهم الادبار )

لقيتم از ماده لقاء به معنى اجتماع و روبرو شدن است ولى در بسيارى از موارد به معنى روبرو شدن در ميدان جنگ آمده است.

زحف در اصل به معناى حركت كردن به سوى چيزى است آنچنان كه پاها به سوى زمين كشيده شود، همانند حركت كودك قبل از آنكه راه بيافتد و يا شتر به هنگام خستگى كه پاى خود را به روى زمين مى كشد سپس به حركت لشكر انبوه نيز گفته شده است زيرا از دور چنان به نظر مى رسد كه گوئى روى زمين مى لغزند و به پيش مى آيند. در آيه فوق بكار بردن كلمه زحف اشاره به اين است كه هر چند دشمن از نظر نفرات و تجهيزات فراوان و شما در اقليت قرار داشته باشيد نبايد از ميدان مبارزه فرار كنيد همانگونه كه نفرات دشمن در ميدان بدر چند برابر شما بود و پايدارى به خرج داديد و سرانجام پيروز شديد.

اصولا فرار از جنگ يكى از بزرگترين گناهان در اسلام محسوب مى شود منتهى با توجه به بعضى از آيات قرآن، آن را مشروط به اين دانسته اند كه جمعيت دشمن حداكثر دو برابر مسلمانان بوده باشد كه بحث آن به خواست خداوند در همين سوره ذيل آيه 65 و 66 خواهد آمد.

به همين جهت در آيه بعد مجازات دردناك فرار كنندگان از ميدان جهاد را با ذكر استثناهاى آن شرح مى دهد و مى فرمايد: كسانى كه به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها كنند مگر در صورتى كه هدف كناره گيرى از ميدان براى انتخاب يك روش جنگى بوده باشد و يا بقصد پيوستن به گروهى از مسلمانان و حمله مجدد چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد( و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله ) .

همانگونه كه مشاهده مى كنيم در اين آيه دو صورت از مسئله فرار، استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد.

نخست صورتى است كه از آن تعبير به متحرفا لقتال شده متحرف از ماده تحرف به معناى كناره گيرى از وسط به اطراف و كناره هاست، و منظور از اين جمله اين است كه جنگجويان به عنوان يك تاكتيك جنگى از برابر دشمن بگريزند و به كنارى بروند كه او را به دنبال خود بكشانند و ناگهان ضربه غافلگيرانه را بر پيكر او وارد سازند و يا به صورت جنگ و گريز دشمن را خسته كنند كه جنگ گاهى حمله و گاهى عقب نشينى به عنوان حمله مجدد است و به قول عربها (الحرب كر و فر )

شكل دوم آن است كه جنگجوئى خود را در ميدان تنها بيند و براى پيوستن به گروه جنگجويان عقب نشينى كند و پس از پيوستن به آنها حمله را آغاز نمايد.

بهر حال دستور تحريم فرار از ميدان نبايد به شكل خشكى تفسير شود كه مانورها و تاكتيكهاى جنگى را از ميان ببرد همان مانورهائى كه سرچشمه بسيارى از پيروزيهاست.

و در پايان آيه مى فرمايد نه تنها فرار كنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند بلكه جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است (و ماويه جهنم و بئس المصير) جمله باء از ماده بواء به معناى مراجعت و منزل گرفتن آمده، ولى ريشه آن به معناى صاف و مسطح كردن يك محل و مكان است و از آنجا كه انسان به هنگام منزل گرفتن محل خود را صاف و مسطح مى كند اين كلمه به اين معنا آمده است، همچنين چون انسان به منزلگاه خويش مراجعت مى كند به معناى بازگشت نيز آمده است و در آيه بالا اشاره به اين است كه آنها مشمول غضب مستمر و مداوم پروردگار مى شوند گوئى در خشم و غضب پروردگار منزل گرفته اند.

ماوى در اصل به معناى پناهگاه است و اينكه در آيه بالا مى خوانيم ماواى فرار كنندگان از جهاد جهنم است اشاره به اين است كه آنها با فرار مى خواهند پناهگاهى براى خود انتخاب كنند كه از هلاكت مصون بمانند ولى بعكس پناهگاه آنها جهنم مى شود نه تنها در جهان ديگر بلكه در اين جهان نيز در جهنمى سوزان از ذلت و بدبختى و شكست و محروميت، پناه خواهند گرفت.

لذا در كتاب عيون الاخبار امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) در پاسخ يكى از دوستانش كه از فلسفه بسيارى از احكام سئوال مى كند در زمينه فلسفه تحريم فرار از جهاد مى نويسد: خداوند به اين دليل فرار از جهاد را تحريم كرده كه موجب وهن و سستى در دين و تحقير برنامه پيامبران و امامان و پيشوايان عادل مى گردد و نيز سبب مى شود كه آنها نتوانند بر دشمنان پيروز شوند و دشمن را به خاطر مخالفت با دعوت به توحيد پروردگار و اجراى عدالت و ترك ستمگرى و از ميان بردن فساد كيفر دهند، بعلاوه سبب مى شود كه دشمنان در برابر مسلمانان جسور شوند و حتى مسلمانان بدست آنها اسير و مقتول گردند و سرانجام آئين خداوند عز و جل بر چيده شود

در ميان امتيازات فراوانى كه على (عليه‌السلام ) داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند همين مسئله عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى فرمايد (انى لم افر من الزحف قط و لم يبارزنى احد الا سقيت الارض من دمه )!: (من هيچگاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم (با اينكه در طول عمرم در ميدانهاى زياد شركت جستم ) و هيچ كس در ميدان جنگ با من روبرو نشد مگر اينكه زمين را از خونش سيراب كردم )

عجيب اين است كه جمعى از مفسران اهل تسنن اصرار بر اين دارند كه حكم آيه فوق مخصوص جنگ بدر بوده است و اين تهديد و تشديدى كه در زمينه فرار از جهاد در آن بيان شده مربوط به جنگجويان بدر است، در حالى كه نه تنها دليلى در آيه بر اختصاص نيست بلكه مفهوم آيه يك مفهوم كلى درباره همه جنگجويان و همه مجاهدان است، قرائن ديگر در آيات و روايات نيز اين موضوع را تاءييد مى كند (البته اين حكم اسلامى شرائطى دارد كه در آيات آينده از همين سوره بيان خواهد شد)

سپس براى اينكه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گويد:

(اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد بلكه خداوند آنها را به قتل رساند)( فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم )

(و تو اى پيامبر نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى بلكه خدا پاشيد)( و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى ) .

در روايات اسلامى و مفسران آمده است كه در روز بدر پيامبر به على فرمود: مشتى از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده، على (عليه‌السلام ) چنين كرد و پيامبر آنها را به سوى مشركان پرتاب كرد و فرمود: (شاهت الوجوه ): رويتان زشت و سياه باد! و نوشته اند اين كار اثر معجزه آسائى داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ريزه در چشم دشمنان فرو ريخت و وحشتى از آن به همه دست داد.

شك نيست كه در ظاهر همه اين كارها را پيامبر و مجاهدان بدر انجام دادند اما اينكه مى گويد شما نبوديد كه اين كار را كرديد اشاره به اين است كه اولا: قدرت جسمانى و روحانى و نيروى ايمان كه سرچشمه اين برنامه ها بود از ناحيه خدا به شما بخشيده شد و شما به نيروى خدا داد در راه او گام برداشتيد و ثانيا: در ميدان بدر حوادث معجزآسائى كه سابقا به آن اشاره كرديم تحقق يافت كه مايه تقويت روحيه مجاهدان اسلام و موجب شكست روحيه دشمنان شد اين تاءثير فوق العاده نيز از ناحيه پروردگار بود.

در حقيقت آيه فوق اشاره لطيفى است به مكتب( لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين ) نه اجبار است و نه واگذارى مطلق بلكه چيزى است در ميان اين دو است زيرا در عين اينكه نسبت كشتن دشمنان را به مسلمانان و نسبت پاشيدن خاك را به پيامبر مى دهد در عين حال از آنها اين نسبت را سلب مى كند (دقت كنيد).

بدون شك در چنين عبارتى تناقضى وجود ندارد بلكه هدف اين است كه اين كار، هم كار شما بود، و هم كار خدا، كار شما بود چون به اراده شما انجام گرفت و كار خدا بود چون نيرو و مدد از ناحيه او بود، بنابراين آنها كه پنداشته اند آيه فوق دليل بر مكتب جبر است پاسخشان در خود آيه نهفته شده است.

و نيز اينكه قائلين به وحدت وجود آيه را دستاويزى براى مكتب خود قرار داده اند پاسخ آن نيز در خود اين آيه به طرز لطيفى منعكس است، زيرا اگر منظور بيان اين باشد كه خدا و خلق يكى هستند نبايد نسبت فعل را به صورتى براى آنها اثبات و به صورتى از آنها نفى كند اين نفى و اثبات خود دليل بر تعدد مخلوق و خالق است و اگر فكر خود را از پيش داوريهاى نادرست و تعصب آميز خالى كنيم خواهيم ديد كه آيه ارتباطى با هيچيك از مكتبهاى انحرافى ندارد، بلكه تنها به مكتب واسطه و امر بين الامرين اشاره مى كند آن هم بخاطر يك هدف تربيتى يعنى از ميان بردن آثار غرور كه معمولا بعد از پيروزيها، دامنگير افراد مى شود.

در پايان آيه اشاره به نكته مهم ديگرى مى كند و آن اين كه: ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود (و خدا مى خواست مؤ منان را از سوى خود به وسيله اين پيروزى بيازمايد)( و ليبلى المؤ منين منه بلاء حسنا ) .

(بلاء) در اصل به معناى آزمايش كردن است منتهى گاهى بوسيله نعمتهاست كه آن را بلاء حسن مى گويند و گاهى بوسيله مصيبتها و مجازاتهاست كه به آن (بلاء سى ء) گفته مى شود، چنانكه درباره بنى اسرائيل مى خوانيم و بلوناهم بالحسنات و السيئات: (آنها را بوسيله نعمتها و مصائب آزموديم ) (اعراف 168).

خدا مى خواست در اين نخستين برخورد مسلحانه مؤ منان با دشمنان نيرومند طعم پيروزى را به آنها بچشاند و نسبت به آينده اميدوار و دلگرم سازد، اين موهبت الهى آزمونى براى همه آنها بود، ولى هرگز نبايد آنها از اين پيروزى نتيجه منفى بگيرند و گرفتار غرور شوند، دشمن را كوچك بشمرند، خودسازى و آمادگى را فراموش كنند، و از اتكاى به لطف پروردگار غفلت نمايند.

لذا با اين جمله آيه را تمام مى كند كه (خداوند هم شنواست و هم داناست )( ان الله سميع عليم ) .

يعنى خدا صداى استغاثه پيامبر و مؤ منان را شنيد و از صدق نيت و اخلاص آنها آگاه و باخبر بود، و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن پيروز ساخت، و در آينده نيز خدا بر طبق نيات و ميزان اخلاص و اندازه پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد، مؤ منان مخلص و مجاهد سرانجام پيروز مى شوند و متظاهران رياكار و سخنگويان بى عمل شكست خواهند خورد.

در آيه بعد براى تاءكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد: (سرنوشت مؤ منان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد( ذلكم ) .

سپس به عنوان ذكر علت مى گويد خداوند نقشه هاى كافران را در برابر مؤ منان ضعيف و سست مى كند تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند)( و ان الله موهن كيد الكافرين ) .

آيه (19) و ترجمه

( إن تستفتحوا فقد جأكم الفتح و إن تنتهوا فهو خير لكم و إن تعودوا نعد ولن تغنى عنكم فئتكم شيئا و لو كثرت و أن الله مع المؤ منين ) (19)

ترجمه:

19- اگر شما خواهان فتح و پيروزى هستيد به سراغ شما آمد و اگر (از مخالفت ) خوددارى كنيد براى شما بهتر است و اگر باز گرديد ما هم باز خواهيم گشت (اگر به مخالفتهاى خود ادامه دهيد ما شما را گرفتار دشمن خواهيم كرد) و جمعيت شما هر چند زياد باشند شما را بى نياز (از يارى خدا) نخواهد كرد و خداوند با مؤ منان است.

تفسير

در اينكه روى سخن در آيه فوق به سوى چه اشخاصى است ميان مفسران گفتگو است گروهى معتقدند مخاطب در اين آيه مشركانند زيرا آنها پيش از آنكه از مكه به سوى ميدان بدر خارج شوند كنار خانه كعبه آمدند و روى غرورى كه داشتند و خود را بر حق مى پنداشتند دست در پرده هاى خانه كعبه زدند و گفتند اللهم انصر اعلى الجندين و اهدى الفئتين و اكرم الحزبين (خدايا از ميان اين دو لشكر آن گروه كه برتر و هدايت يافته تر و گرامى تر است پيروز گردان ) و نيز نقل شده كه ابوجهل در دعاى خود گفت: (خداوندا آئين ما يك آئين كهن و قديمى است اما آئين محمد تازه و خام است هر كدام از اين دو آئين نزد تو محبوبتر است پيروانش را پيروز بگردان ).

لذا بعد از پايان جنگ بدر آيه فوق نازل شد و به آنها چنين گفت: (اگر شما خواهان فتح و پيروزى و آئين حق هستيد كه آئين محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پيروز شد و حقانيت آن بر شما آشكار گرديد)( ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح ) .

(و اگر دست از آئين شرك و مخالفت فرمان خدا برداريد به سود شماست( و ان تنتهوا فهو خير لكم ) .

(و اگر به سوى جنگ با مسلمانان باز گرديد ما هم بار ديگر به سوى شما باز مى گرديم ) يعنى مسلمانان را پيروز و شما را مغلوب خواهيم ساخت( و ان تعودوا نعد ) .

و هرگز به فزونى جمعيت خود مغرور نشويد زيرا (جمعيت شما هر چند زياد باشد موجب بى نيازى شما نخواهد بود).( و لن تغنى عنكم فئتكم شيئا و لو كثرت ) .

(و خداوند با مؤ منان است )( و ان الله مع المؤ منين ) .

ولى چيزى كه اين تفسير را از نظر دور مى سازد اين است كه در آيات قبل و بعد همگى روى سخن با مؤ منان بوده و مفهوم آيات نشان مى دهد كه در ميان آنها يك نوع پيوند معنوى وجود دارد بنابراين در اين وسط در يك آيه تنها روى سخن به كفار بوده باشد بعيد به نظر مى رسد.

لذا گروهى از مفسران مخاطب را مؤ منان دانسته اند و بهترين راه تفسير آيه طبق اين نظر چنين است:

بعد از جنگ بدر چنانكه ديديم ميان بعضى از مسلمانان تازه كار و ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنائم جنگى گفتگو واقع شد آيات نازل گرديد و آنها را توبيخ كرد و غنائم را دربست در اختيار پيامبر گذارد، و او هم به طور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد سپس براى تعليم و تربيت مؤ منان، حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.

اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد خدا دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد.

و اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خوددارى كنيد به سود شماست.

و اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم.

و جمعيت شما هر چند زياد هم باشند بدون يارى خدا كارى از پيش نخواهند برد.

و خداوند با مؤ منان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد.

از آنجا كه مخصوصا آيات آينده نيز مسلمانان را در پاره اى از مخالفتها مورد ملامت قرار مى دهد و در آيات گذشته نيز همين معنا را خوانديم و نيز از آنجا كه پيوند ميان اين آيات يك پيوند معنوى آشكار است، تفسير دوم قويتر به نظر مى رسد.

آيه (20) تا (23) و ترجمه

( يأ يها الذين أمنوا أطيعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و أنتم تسمعون ) (20)( و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون ) (21) (إن شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون ) (22)( و لو علم الله فيهم خيرا لا سمعهم و لو اءسمعهم لتولوا و هم معرضون ) (23)

ترجمه:

20- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد و سرپيچى ننمائيد در حالى كه سخنان او را مى شنويد.

21- و همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند: شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند.

22- بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

23- و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست (حرف حق را) به گوش آنها مى رسانيد ولى (با اين حالى كه دارند) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپيچى كرده و روگردان مى شوند.

تفسير

شنوندگان ناشنوا!

اين آيات تعقيب بحثهاى گذشته در زمينه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه هاست، لحن آيات نشان مى دهد كه بعضى از مؤ منان از وظيفه خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند لذا در نخستين آيه مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش كنيد)( يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و رسوله )

و باز براى تاءكيد اضافه مى كند (هيچگاه از اطاعت فرمان او رويگردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد( و لا تولوا عنه و أنتم تسمعون ) .

شك نيست كه اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤ منان و چه كافران ولى از آنجا كه مخاطبين پيامبر و شركت كنندگان در برنامه هاى تربيتى او، مؤ منان بودند روى سخن در اينجا با آنهاست.

در آيه بعد بار ديگر روى همين مسئله تكيه كرده، مى گويد: (همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند)( و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون ) .

اين تعبير جالبى است كه قرآن درباره كسانى كه مى دانند ولى عمل نمى كنند و مى شنوند ولى ترتيب اثر نمى دهند و ظاهرا در صف مؤ منانند ولى مطيع فرمان نيستند ذكر كرده است، مى گويد: آنها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را مى شنوند و معانى آن را مى فهمند اما چون بر طبق آن عمل نمى كنند گوئى اصلا كر هستند، زيرا همه اين مسائل مقدمه عمل است و هنگامى كه عمل نباشد مقدمات بى فايده است.

درباره اينكه اين افراد كه قرآن مى گويد داراى چنين صفتى هستند و مسلمانان بايد بهوش باشند كه مثل آنها نشوند چه اشخاصى مى باشند؟ بعضى احتمال داده اند منظور منافقانى هستند كه خود را در صف مسلمانان جا زده بودند و بعضى گفته اند اشاره به گروهى از يهود مى باشد و بعضى اشاره به مشركان عرب دانسته اند، ولى هيچ مانعى ندارد كه همه گويندگان بدون عمل، از اين گروههاى سه گانه، در مفهوم آيه وارد باشند.

از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سرچشمه انواع بدبختيهاست بار ديگر در آيه بعد روى همين مسئله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگرى بحث را ادامه مى دهد و مى گويد: بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند، و نه زبان گويا، و نه عقل و درك، كر و لال و بى عقلند( ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون ) .

از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتائج تكيه مى كند و اصولا هر موجود بى خاصيتى را معدوم، و هر زنده بى حركت و بى اثرى را مرده، و هر عضوى از اعضاى انسان كه در مسير هدايت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن مى شمرد، در اين آيه نيز كسانى كه ظاهرا گوشهاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند، آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند اما مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزهاى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهى از منكر و نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گوئى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل بكار مى گيرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند همچون ديوانگان مى شمرد!

در آيه بعد مى گويد خداوند هيچگونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد (اگر آنها آمادگى مى داشتند و خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را به هر صورت بود بگوش آنها مى رسانيد)( و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم ) .

در پاره اى از روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمدند گفتند: اگر جد بزرگ ما قصى بن كلاب را از قبر زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد! آيه فوق نازل شد و گفت اگر اينها همين سخن را از روى حقيقت مى گفتند خداوند به طرز معجز آسائى اين كار را براى آنها انجام مى داد.

ولى آنها دروغ مى گويند و بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حق است.

(و اگر با اين حال خداوند خواسته آنها را بپذيرد و سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند و يا جدشان قصى بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند باز روگردان مى شوند و اعراض مى كنند)( و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون ) .

اين جمله ها درباره كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند اين چنين افراد شايستگى هدايت را بر اثر اعمالشان از دست داده اند و ديگر خدا و پيامبرش را با آنها كارى نيست.

اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر، و نشان مى دهد كه سر چشمه همه سعادتها از خود انسان شروع مى شود و خداوند هم بر طبق آمادگيها و شايستگيهائى كه مردم از خود نشان مى دهند با آنها رفتار مى كند.

نكته ها

در اينجا بايد به دو نكته توجه كرد

1- گاهى بعضى از افراد تازه كار از آيه فوق يك قياس منطقى درست مى كنند و از آن نتيجه گيج كننده اى براى خود مى گيرند و مى گويند: قرآن در آيه بالا مى گويد اگر خدا خيرى در آنها بداند حق را به گوش آنها مى رساند و اگر حق را بگوش آنها برساند سرپيچى مى كنند، نتيجه اين دو جمله اين مى شود كه (اگر خداوند خيرى در آنها ببيند سرپيچى مى كنند)! و اين نتيجه، نتيجه درستى نيست.

ولى اشتباه آنها در اين است كه جمله (حق را بگوش آنها مى رساند) در قسمت اول سخن مفهومش اين است كه اگر آنها زمينه آماده اى داشته باشند حق را بگوش آنها مى رساند.

ولى در قسمت دوم سخن مفهومش اين است كه اگر با فراهم نبودن زمينه چنين كارى را كند آنها سرپيچى مى كنند.

بنابر اين جمله فوق در دو معنى مختلف و جداگانه در آيه فوق بكار رفته است و با اين حال نمى توان از آنها يك قياس منطقى تشكيل داد (دقت كنيد).

اين درست به آن مى ماند كه كسى بگويد من اگر مى دانستم فلان كس دعوت مرا مى پذيرد از او دعوت مى كردم، ولى در حال حاضر وضع طورى است كه اگر دعوت كنم نخواهد پذيرفت بنابر اين دعوت نخواهم كرد.

2- شنيدن سخن حق مراحلى دارد:

گاهى انسان تنها الفاظ و عباراتى را مى شنود بدون اينكه در مفهوم آنها بينديشد گروهى از افراد لجوج هستند كه حتى حاضر به اين مقدار شنيدن نيز نيستند.

چنانكه قرآن مى گويد:( و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون ) : (كافران گفتند گوش به اين قرآن فرا ندهيد و سر و صدا ايجاد كنيد شايد شما پيروز شويد) و كسى سخن حق را نشنود (فصلت 26).

و گاه انسان حاضر به شنيدن الفاظ و سخنان هست ولى هيچگاه تصميم به عمل ندارد همچون منافقانى كه در آيه 16 سوره محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها اشاره شده است آنجا كه مى گويد: و منهم من يستمع اليك حتى اذا خرجوا من عندك قالوا للذين اوتوا العلم ما ذا قال انفا: (بعضى از آن منافقان هستند كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند از روى انكار و يا مسخره به افراد آگاه مى گويند اين چه سخنى بود كه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گفت.

و گاه وضع آنها طورى است كه حس تشخيص نيك و بد از آنها چنان سلب شده كه حتى اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درك نمى كنند و اين خطرناك ترين مرحله است.

قرآن درباره همه اين گروه هاى سه گانه مى گويد: آنان در حقيقت افراد كر و ناشنوا هستند زيرا شنواى حقيقى كسى است كه هم گوش فرا ميدهد و هم درك مى كند و مى انديشد و هم تصميم بر عمل از روى اخلاص دارد.

و چه بسيار در عصر و زمان ما كسانى كه به هنگام شنيدن آيات قرآن (بلا تشبيه همانند شنيدن آهنگهاى موسيقى ) احساسات نشان ميدهند و سر و صدا و جمله هايى كه حاكى از شور و هيجان است ظاهر مى سازند، ولى تمام همتشان همين است و بس و در عمل آلودگان بينوائى هستند كه هيچ شباهتى با محتواى قرآن ندارند.


9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27