تفسیر نمونه جلد ۷

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26172
دانلود: 3390


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 68 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26172 / دانلود: 3390
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 7

نویسنده:
فارسی

آيه (30) تا (33) و ترجمه

( و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصرى المسيح ابن الله ذلك قولهم بأ فوههم يضهون قول الذين كفروا من قبل قتلهم الله إنى يؤفكون ) (30)( اتخذوا أحبارهم و رهبنهم أربابا من دون الله و المسيح ابن مريم و ما أمروا إلا ليعبدوا إلها وحدا لا إله إلا هو سبحنه عما يشركون ) (31)( يريدون أن يطفوا نور الله بأ فوههم و يأبى الله إلا أن يتم نوره و لو كره الكفرون ) (32)( هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ) (33)

ترجمه:

30- يهود گفتند: (عزير) پسر خدا است! و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است! اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، لعنت خدا بر آنها باد، چگونه دروغ مى گويند؟!

31- (آنها) دانشمندان و راهبان (تاركان دنيا ) را معبودهائى در برابر خدا قرار دادند و (همچنين ) مسيح فرزند مريم را، در حالى كه جز به عبادت معبود واحدى كه هيچ معبودى جز او نيست دستور نداشتند، پاك و منزه است از آنچه شريك وى قرار مى دهند.

32- آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولى خداجز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند هر چند كافران كراهت داشته باشند.

33- او كسى است كه رسولش را با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همه آئينها غالب گرداند هر چند مشركان كراهت داشته باشند.

تفسير

بت پرستى اهل كتاب

در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم بر چيده شدن آئين بت پرستى اشاره به وضع (اهل كتاب ) شده بود كه آنها نيز تحت شرائطى بايد با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند و در غير اين صورت بايد با آنها مبارزه كرد.

در آيات مورد بحث وجه شباهت اهل كتاب مخصوصا يهود و نصارى را با مشركان و بت پرستان بيان مى كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از (شرك در عقيده ) و نوعى از (شرك در عبادت ) است.

نخست مى گويد: (يهود گفتند: (عزير) پسر خدا است )!( و قالت اليهود عزير ابن الله ) .

(و مسيحيان نيز گفتند: (مسيح ) پسر خدا است )!( و قالت النصارى المسيح ابن الله ) .

(اين سخنى است كه آنها با زبان مى گويند و حقيقتى در آن نهفته نيست )( ذلك قولهم بافواههم ) .

(اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است )( يضاهئون قول الذين كفروا من قبل ) .

(خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد، چگونه دروغ مى گويند و حقائق را تحريف مى كنند)( قاتلهم الله انى يؤ فكون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1- (عزير) كيست؟

(عزير) در لغت عرب همان (عزرا) در لغت يهود است، و از آنجا كه عرب به هنگامى كه نام بيگانه اى را به كار مى برد معمولا در آن تغييرى ايجاد مى كند، مخصوصا گاه براى اظهار محبت آن را به صيغه (تصغير) در مى آورد، (عزرا) را نيز تبديل به عزير كرده است، همانگونه كه نام اصلى (عيسى ) كه (يسوع ) است و (يحيى ) كه (يوحنا) است پس از نقل به زبان عربى دگرگون شده و به شكل (عيسى ) و (يحيى ) در آمده است.

به هر حال (عزير) يا (عزرا) در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آئين كرد، زيرا به هنگامى كه در واقعه (بخت النصر) پادشاه (بابل ) وضع يهود به وسيله او به كلى درهم ريخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان (بخت النصر) افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد، مردانشان به قتل رسيدند و زنان و كودكانشان اسير و به بابل انتقال يافتند، و حدود يك قرن در آنجا بودند.

سپس هنگامى كه كورش پادشاه ايران بابل را فتح كرد، عزرا كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد، او موافقت كرد كه يهود به شهرهايشان باز گردند و از نو (تورات ) نوشته شود.

در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود (تورات ) را از نو نوشت.

به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آئين خويش مى دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.

اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب (ابن الله ) (فرزند خدا) را براى او انتخاب كنند، هر چند از بعضى از روايات مانند روايت (احتجاج طبرسى ) استفاده مى شود كه آنها اين لقب را به عنوان احترام به (عزير) اطلاق مى كردند، ولى در همان روايت مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از آنها پرسيد: (شما اگر (عزير) را به خاطر خدمات بزرگش احترام مى كنيد و به اين نام مى خوانيد پس چرا اين نام را بر موسى (عليه‌السلام ) كه بسيار بيش از عزير به شما خدمت كرده است نمى گذاريد؟ آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابى براى اين سؤ ال نداشتند.

ولى هر چه بود اين نامگذارى در اذهان گروهى از صورت احترام بالاتر رفته بود و آنچنانكه روش عوام است آن را طبعا بر مفهوم حقيقى حمل مى كردند و او را به راستى فرزند خدا مى پنداشتند، زيرا هم آنها را از در بدرى و آوارگى نجات داده بود، و هم به وسيله بازنويسى تورات به آئينشان سر و سامانى بخشيد. البته همه آنها چنين عقيده اى را نداشته اند، ولى از قرآن استفاده مى شود كه اين طرز فكر در ميان گروهى از آنها كه مخصوصا در عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

مى زيسته اند وجود داشت به دليل اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده كه آنها با شنيدن آيه فوق اين نسبت را انكار و يا سر و صدا به راه انداخته باشند و اگر چنين بود حتما واكنش از خود نشان مى دادند.

از آنچه گفتيم پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود كه: امروز در ميان يهود چنين عقيده اى وجود ندارد و هيچكس عزير را پسر خدا نمى داند، با اينحال چرا قرآن چنين نسبتى را به آنها داده است؟

توضيح اينكه: لزومى ندارد همه يهود چنين اعتقادى را داشته باشند، همين قدر مسلم است كه در عصر نزول آيات قرآن در ميان يهود گروهى با اين عقائد وجود داشته اند. به دليل اينكه هيچگاه نسبت فوق را انكار نكردند و تنها طبق روايات آن را توجيه نمودند و نامگذارى عزير را به (ابن الله ) به عنوان يك احترام معرفى كردند كه در برابر ايراد پيامبر كه چرا اين احترام را براى خود موسى قائل نيستيد عاجز ماندند.

و به هر حال هر گاه عقيده اى را به قومى نسبت مى دهند لزومى ندارد كه همه آنها در آن متفق باشند بلكه همين مقدار كه عده قابل ملاحظه اى چنين عقيده اى را داشته باشند كافى است.

2- مسيح فرزند خدا نبود

در مورد مسيحيان جاى ترديد نيست كه آنها (مسيح ) را فرزند حقيقى خدا مى دانند و اين نام را به عنوان احترام و تشريفات بلكه به معنى واقعى بر او اطلاق مى كنند و صريحا در كتب خود مى گويند كه اطلاق اين نام بر غير مسيح به معنى واقعى جائز نيست، و شك نيست كه اين يكى از بدعتهاى نصارى است و همانگونه كه در جلد 4 صفحه 220 233 گفتيم: مسيح هرگز چنين ادعائى نداشت و او تنها خود را بنده و پيامبر خدا معرفى مى كرد، و اصولا معنى ندارد كه رابطه پدر و فرزندى كه مخصوص جهان ماده و عالم ممكنات است ميان

خداوند و كسى بر قرار گردد.

3- اقتباس اين خرافات از ديگران

قرآن مجيد در آيه فوق مى گويد آنها در اين انحرافات شبيه بت پرستان پيشين هستند.

اشاره به اينكه از آنها تقليد كرده اند كه بعضى از خدايان را خداى پدر و بعضى را خداى پسر و حتى بعضى را خداى مادر و يا همسر مى دانستند. در ريشه عقائد بت پرستان (هند) و (چين ) و (مصر) قديم اينگونه افكار ديده مى شود كه بعدها به ميان يهود و نصارى رخنه كرده است.

در عصر حاضر گروهى از محققان به فكر افتاده اند كه مندرجات (عهدين ) (تورات و انجيل و كتب وابسته به آنها) را با عقائد (بودائيان ) و (برهمائيان ) مقايسه كرده، ريشه هاى محتويات اين كتب را در ميان عقائد آنان جستجو كنند، و قابل ملاحظه اين است كه بسيارى از معارف (انجيل ) و (تورات ) با خرافات بودائيان و برهمائيان تطبيق مى كند حتى بسيارى از داستانها و حكاياتى كه در انجيل موجود است عين همان است كه در آن دو كيش ديده مى شود.

اگر امروز محققان به اين فكر افتاده اند قرآن اين حقيقت را در چهارده قرن پيش در آيه بالا به طور اشاره بيان كرده است.

4- جمله (قاتلهم الله ) گر چه در اصل به معنى اين است كه خدا با آنها مبارزه كند و يا آنها را بكشد، ولى به طورى كه (طبرسى ) در (مجمع البيان ) از (ابن عباس ) نقل كرده اين جمله كنايه از لعنت است، يعنى خداوند آنها را از رحمت خود به دور دارد.

در آيه بعد به شرك عملى آنان (در مقابل شرك اعتقادى ) و يا به تعبير ديگر شرك در عبادت اشاره كرده، مى گويد: (يهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را، خدايان خود، در برابر پروردگار قرار دادند)( اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ) .

و نيز (مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند)( و المسيح ابن مريم ) .

(احبار) جمع (حبر) به معنى دانشمند و عالم و (رهبان ) جمع (راهب ) به افرادى گفته مى شود كه به عنوان ترك دنيا در ديرها سكونت اختيار كرده و به عبادت مى پرداختند.

شك نيست كه يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى كردند و براى آنها نماز و روزه و يا سائر عبادتها را انجام نمى دادند، ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى گفتند واجب الاجرا مى شمردند قرآن از اين پيروى كوركورانه و غير منطقى تعبير به عبادت كرده است.

اين معنى در روايتى كه از امام باقر و امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده، آمده است كه فرمودند: (اما و الله ما صاموا لهم و لا صلوا و لكنهم احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا فاتبعوهم و عبدوهم من حيث لا يشعرون ):

(به خدا سوگند آنان (يهود و نصارى ) براى پيشوايان خود روزه و نماز بجا نياوردند ولى پيشوايانشان حرامى را براى آنان حلال، و حلالى را حرام كردند و آنها پذيرفتند و پيروى كردند و بدون توجه آنان را پرستش نمودند).

در حديث ديگرى چنين آمده است كه عدى ابن حاتم مى گويد: خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدم در حالى كه صليبى از طلا در گردن من بود، به من فرمود: اى (عدى )! اين بت را از گردنت بيفكن! من چنين كردم، سپس نزديكتر رفتم شنيدم اين آيه را مى خواند (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا...) هنگامى كه آيه را تمام كرد گفتم: ما هيچگاه پيشوايان خود را نمى پرستيم! فرمود: آيا چنين نيست كه آنها حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى كنند و شما از آنها پيروى مى كنيد؟ گفتم: آرى چنين است، فرمود: همين عبادت و پرستش آنها است ).

دليل اين موضوع روشن است زيرا قانونگزارى مخصوص خدا است، و هيچ كس جز او حق ندارد چيزى را براى مردم حلال و يا حرام كند و قانونى بگزارد، تنها كارى كه انسانها مى توانند انجام دهند كشف قانونهاى پروردگار و تطبيق آن بر مصاديق مورد نياز است.

بنابر اين اگر كسى اقدام به قانونگزارى بر ضد قوانين الهى كند، و كسى آن را به رسميت بشناسد و بدون چون و چرا بپذيرد، مقام خدا را براى غير خدا قائل شده است، و اين يكنوع شرك عملى و بت پرستى و به تعبير ديگر پرستش غير خدا است.

از قرائن چنين بر مى آيد كه: يهود و نصارى براى پيشوايان خود چنين اختيارى را قائل بودند كه گاهى قوانين الهى را به صلاحديد خود تغيير دهند و هم اكنون مسئله گناه بخشى در ميان مسيحيان رائج است كه در برابر كشيش اعتراف به گناه مى كنند و او مى گويد: بخشيدم!.

نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه: چون نوع پرستش و عبادت مسيحيان نسبت به (عيسى ) با پرستش يهود نسبت به پيشوايشان تفاوت داشته يكى واقعا مسيح را پسر خدا مى دانسته و ديگرى به خاطر اطاعت بى قيد و شرط به عنوان عبادت كردن پيشوايان معرفى شده اند لذا آيه فوق نيز ميان آن دو تفاوت قائل شده و حسابشان را از هم جدا كرده است و مى گويد:( اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ) .

سپس حضرت مسيح را جدا كرده مى گويد: (و المسيح ابن مريم ) و اين نشان مى دهد كه در تعبيرات قرآن همه ريزه كاريها رعايت مى شود.

در پايان آيه روى اين مسئله تاءكيد مى كند كه تمام اين بشر پرستيها بدعت و از مسائل ساختگى است (و هيچگاه به آنها دستورى داده نشده كه خدايان متعدد براى خود انتخاب كنند بلكه به آنها دستور داده شده كه تنها يك معبود را بپرستند)( و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا ) .

(معبودى كه هيچكس جز او شايسته پرستش نيست )( لا اله الا هو ) .

(معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى دهند)( سبحانه عما يشركون ) .

يك درس آموزنده

قرآن مجيد در آيه فوق درس بسيار پر ارزشى به همه پيروان خود مى دهد و يكى از عاليترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى سازد، و مى گويد: هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى قيد و شرط انسانى را بپذيرد، زيرا اين كار مساويست با پرستش ‍ او، همه اطاعتها بايد در چهار چوبه اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور انسانى تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد اين انسان هر كس و هر مقامى مى خواهد باشد.

زيرا اطاعت بى قيد و شرط مساوى است با پرستش، و شكلى است از بت پرستى و عبوديت، اما متاءسفانه مسلمانان با فاصله گرفتن از اين دستور مهم اسلامى و بر پا ساختن بتهاى انسانى گرفتار تفرقه ها و پراكندگيها و استعمارها و استثمارها شده اند و تا اين بتها شكسته نشود و كنار نرود نبايد انتظار بر طرف شدن نابسامانيها را داشته باشند.

اصولا اين گونه بت پرستى از بت پرستيهاى زمان جاهليت كه در برابر سنگ و چوب سجده مى كردند خطرناكتر است زيرا آن بتهاى بى روح پرستش كنندگان خويش را هيچگاه استعمار نمى كردند، اما انسانهائى كه به شكل بت در مى آيند بر اثر خودكامگى، پيروان خود را به زنجير اسارت مى كشند و گرفتار همه گونه انحطاط و بدبختى مى گردانند.

در سومين آيه مورد بحث تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى سرانجام يهود و نصارى و يا همه مخالفان اسلام حتى مشركان كرده است و مى گويد: اينها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند اراده كرده است كه اين نور الهى را همچنان گسترده تر و كاملتر سازد، تا همه جهان را فرا گيرد، و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند هر چند كافران را خوشايند نباشد( يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1- در اين آيه آئين خدا و قرآن مجيد و تعاليم اسلام به نور و روشنائى تشبيه شده و مى دانيم كه نور سرچشمه حيات و جنبش و نمو و آبادى در روى زمين و منشا هر گونه زيبائى است.

اسلام نيز آئينى است تحرك آفرين كه جامعه انسانى را در مسير تكاملها به پيش مى برد و سرچشمه هر خير و بركت است.

تلاشها و كوششهاى دشمنان را نيز به دميدن و فوت كردن با دهان تشبيه كرده است و چه قدر مضحك است كه انسان نور عظيمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف كردن خاموش كند؟ و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر اراده بى پايان و قدرت بى انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.

2- مسئله خاموش كردن نور خدا در دو مورد از قرآن آمده يكى آيه فوق و ديگرى آيه 8 از سوره صف و در هر دو مورد به عنوان انتقاد از تلاشهاى دشمنان اسلام ذكر شده ولى در ميان اين دو آيه مختصر تفاوتى در تعبير ديده مى شود، در آيه محل بحث يريدون ان يطفئوا ذكر شده در حالى كه در سوره صف يريدون ليطفئوا آمده است و مسلما اين تفاوت در تعبير اشاره به نكته اى است.

راغب در مفردات در توضيح تفاوت اين دو تعبير مى گويد: آيه نخست اشاره به خاموش كردن بدون مقدمه است ولى در آيه دوم اشاره به خاموش كردن توام با توسل به مقدمات و اسباب است.

يعنى خواه آنها بدون استفاده از مقدمات و خواه با توسل به اسباب مختلف براى خاموش كردن نور حق بپاخيزند، با شكست روبرو خواهند شد.

3- كلمه (يابى ) از ماده اباء به معنى شدت امتناع و جلوگيرى كردن از چيزى است و اين تعبير اراده و مشيت حتمى پروردگار را براى تكميل و پيشرفت آئين اسلام به ثبوت ميرساند و مايه دلگرمى و اميدوارى همه مسلمانان نسبت به آينده اين آئين است، اگر مسلمانان، مسلمان واقعى باشند!.

آينده در قلمرو اسلام!

سرانجام در آخرين آيه مورد بحث بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن، بحث آيه گذشته را دائر بر اينكه تلاشهاى مذبوحانه دشمنان اسلام به جائى نمى رسد، تكميل مى كند و با صراحت مى گويد:

او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند، هر چند مشركان را خوشايند نباشد( هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ) .

منظور از هدايت دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آئين اسلام وجود دارد و منظور از دين حق همين آئينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز حق است و بدون شك آئينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن، بايد سرانجام بر همه آئينها پيروز گردد.

با گذشت زمان، و پيشرفت علم و دانش، و سهولت ارتباطات، واقعيتها چهره خود را از پشت پرده هاى تبليغات مسموم بدر خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار ميدهند در هم كوبيده خواهد شد، و به اين ترتيب آئين حق همه جا را فراخواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچگونه كار شكنى مضايقه نكنند، زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف مسير تاريخ و بر ضد سنن آفرينش!

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد

1-منظور از هدايت و دين حق چيست؟

اينكه قرآن در آيه فوق مى گويد:( ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ) گويا اشاره به دليل پيروزى اسلام بر همه اديان جهان است زيرا هنگامى كه محتواى دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هدايت بود و عقل در هر مورد به آن گواهى داد، و نيز هنگامى كه اصول و فروعش موافق حق و طرفدار حق و خواهان حق بود چنين آئينى طبعا بر همه آئينهاى جهان پيروز مى گردد.

از يكى از دانشمندان هند نقل شده كه مدتى در اديان مختلف جهان مطالعه و بررسى مى كرد عاقبت پس از مطالعه بسيار اسلام را انتخاب كرد و كتابى به زبان انگليسى تحت عنوان (چرا مسلمان شدم؟) نوشت و مزاياى اسلام را نسبت به همه اديان در آن روشن ساخت.

از مهمترين مسائلى كه جلب توجه او را كرده اين است كه مى گويد: اسلام تنها دينى است كه تاريخ ثابت و محفوظ دارد، او تعجب مى كند كه چگونه اروپا آئينى را براى خود انتخاب كرده است كه آورنده آن آئين را از مقام يك انسان برتر برده و خدايش ‍ قرار داده است در حالى كه هيچگونه تاريخ مستند و قابل قبولى ندارد.

مطالعه و بررسى در اظهارات كسانى كه اسلام را پذيرفته و آئين سابق خود را ترك گفته اند نشان ميدهد كه آنها تحت تاثير سادگى فوق العاده و مستدل بودن و استحكام اصول و فروع اين آئين و مسائل انسانى آن واقع شده اند مسائلى كه از هرگونه خرافه پيراسته است و نور حق و هدايت از آن جلوه گر است.

2- غلبه منطقى يا غلبه قدرت؟

در اينكه اسلام چگونه بر همه اديان پيروز مى گردد؟ و اين پيروزى به چه شكل خواهد بود؟ در ميان مفسران گفتگو است. بعضى اين پيروزى را تنها پيروزى منطقى و استدلالى دانسته اند و مى گويند اين موضوع حاصل شده است، زيرا اسلام از نظر منطق و استدلال قابل مقايسه با آئينهاى موجود نيست.

ولى بررسى موارد استعمال ماده اظهار (ليظهره على الدين...) در آيات قرآن نشان مى دهد كه اين ماده بيشتر به معنى غلبه جسمانى و قدرت ظاهرى آمده است چنانكه در داستان اصحاب كهف مى خوانيم:( انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم ) : اگر آنها (دقيانوس و دار و دسته اش ) بر شما غالب شوند سنگ سارتان مى كنند (كهف آيه 20) و نيز درباره مشركان مى خوانيم:( كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة ) : هرگاه آنها بر شما چيره شوند نه ملاحظه خويشاوندى و قرابت را مى كنند و نه عهد و پيمان را (توبه 8)

بديهى است غلبه در اينگونه موارد غلبه منطقى نيست، بلكه غلبه عملى و عينى است به هر حال صحيحتر اين است كه پيروزى و غلبه فوق را، غلبه همه جانبه بدانيم زيرا با مفهوم آيه كه از هر نظر مطلق است نيز سازگارتر مى باشد، يعنى روزى فرا مى رسد كه اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهرى و حكومت بر تمام اديان جهان پيروز خواهد شد و همه را تحت الشعاع خويش قرار خواهد داد.

3- قرآن و قيام مهدى (عليه‌السلام )

آيه فوق كه عينا و با همين الفاظ در سوره (صف ) نيز آمده است و با تفاوت مختصرى در سوره (فتح ) تكرار شده، خبر از واقعه مهمى مى دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است، خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آئين مى دهد.

گرچه بعضى از مفسران پيروزى مورد بحث اين آيه را به معنى پيروزى منطقهاى و محدود گرفتهاند كه در عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و يا زمانهاى بعد از آن براى اسلام و مسلمين صورت پذيرفت ولى با توجه به اينكه در آيه هيچگونه قيد و شرطى نيست و از هر نظر مطلق است، دليلى ندارد كه معنى آن را محدود كنيم

مفهوم آيه پيروزى همه جانبه اسلام بر همه اديان جهان است، و معنى اين سخن آن است كه سرانجام اسلام همه كره زمين را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پيروز خواهد گشت.

شك نيست كه در حال حاضر اين موضوع تحقق نيافته ولى مى دانيم كه اين وعده حتمى خدا تدريجا در حال تحقق است. سرعت پيشرفت اسلام در جهان، و به رسميت شناخته شدن اين آئين در كشورهاى مختلف اروپائى، و نفوذ سريع آن در آمريكا و آفريقا، اسلام آوردن بسيارى از دانشمندان و مانند اينها همگى نشان مى دهد كه اسلام رو به سوى عالمگير شدن پيش مى رود.

ولى طبق روايات مختلفى كه در منابع اسلامى وارد شده تكامل اين برنامه هنگامى خواهد بود كه (مهدى (ع )) ظهور كند و به برنامه جهانى شدن اسلام تحقق بخشد.

(مرحوم طبرسى ) در (مجمع البيان ) از امام باقر (عليه‌السلام ) در تفسير اين آيه چنين نقل مى كند: (ان ذلك يكون عند خروج المهدى فلا يبقى احدا الا اقر بمحمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ) وعده اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد صورت مى پذيرد، در آن روز هيچكس در روى زمين نخواهد بود مگر اينكه اقرار به حقانيت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى كند.

و نيز در همان تفسير از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين نقل شده كه فرمود: (لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا وبر الا ادخله الله كلمة الاسلام ) (بر صفحه روى زمين هيچ خانه اى باقى نمى ماند نه خانه هائى كه از سنگ و گل ساخته شده و نه خيمه هائى كه از كرك و مو بافته اند مگر اينكه خداوند نام اسلام را در آن وارد مى كند)!

و نيز در كتاب (اكمال الدين ) (صدوق ) از امام صادق (عليه‌السلام ) در تفسير اين آيه چنين نقل شده: (و الله ما نزل تاويلها بعد و لا ينزل تاويلها حتى يخرج القائم فاذا خرج القائم لم يبق كافر بالله العظيم ) (به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى پذيرد كه (قائم ) خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى نخواهد ماند).

احاديث ديگرى نيز به همين مضمون از پيشوايان اسلام نقل شده است.

گروهى از مفسران نيز اين تفسير را ذيل آيه ذكر كرده اند.

ولى تعجب آور اين است كه نويسنده (المنار) نه تنها در اينجا تفسير فوق را نپذيرفته بلكه به تناسب وارد بحث پيرامون احاديث مهدى (عليه‌السلام ) شده، و با تعصب خاصى كه در برابر شيعه دارد و به هر بهانه اى از حملات ناجوانمردانه فروگذار نمى كند به كلى احاديث مربوط به (مهدى ) را انكار كرده و آنها را متضاد! و غير قابل قبول شمرده است! به گمان اين كه عقيده به وجود مهدى تنها مربوط به شيعه و يا آنها كه به تشيع تمايل دارند مى باشد!

و از اين گذشته اعتقاد به وجود مهدى را عاملى براى ركود و عقب ماندگى شمرده است.

به همين دليل ناگزيريم به طور كاملا فشرده بحثى در زمينه روايات مربوط به ظهور مهدى (عليه‌السلام ) و بحثى هم پيرامون آثار اين عقيده در پيشرفت جامعه اسلامى و مبارزه با ظلم و فساد ايراد كنيم، تا روشن شود هر گاه پاى تعصب به ميان آيد علم و دانش از در ديگر فرار خواهد كرد و مفسر نامبرده با اين كه اطلاعات قابل ملاحظه اى در مسائل اسلامى دارد اما به خاطر اين نقطه ضعف (تعصب شديد) چگونه بعضى از حقائق روشن را وارونه ديده است!.

روايات اسلامى پيرامون ظهور مهدى (عليه‌السلام )

گرچه كتابهاى فراوانى به وسيله دانشمندان اهل سنت، و علماى شيعه پيرامون احاديث مربوط به قيام مهدى نوشته شده است، ولى به عقيده ما چيزى گوياتر و در عين حال فشرده تر از نامه اى كه گروهى از دانشمندان (حجاز) در پاسخ يكى از سؤ ال كنندگان فرستاده اند نيست، لذا عين ترجمه آن را ذيلا از نظر خوانندگان محترم مى گذرانيم.

اما قبلا يادآور مى شويم كه:

روايات مربوط به قيام مهدى (عليه‌السلام ) چنان است كه هيچ محقق اسلامى پيرو هر يك از گروهها و مذاهب باشد نمى تواند (تواتر) آن را انكار كند.

تا كنون كتابهاى زيادى در اين زمينه نوشته شده و نويسندگان آنها متفقا صحت احاديث مربوط به مصلح جهانى يعنى (مهدى (عليه‌السلام )) را پذيرفته اند تنها افراد بسيار معدودى مانند (ابن خلدون ) و (احمد امين مصرى ) در صدور اين اخبار از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ترديد كرده اند و قرائنى در دست داريم كه انگيزه آنها در اين كار ضعف اخبار نبوده بلكه فكر مى كردند روايات مربوط به (مهدى ) (عليه‌السلام ) مشتمل بر مسائلى است كه به سادگى نمى توان آنها را باور كرد، يا بخاطر اينكه احاديث درست از نادرست را نتوانسته اند جدا كنند يا تفسير آن را در نيافته اند.

در هر صورت لازم است قبل از هر چيز سؤ ال و جوابى را كه اخيرا از طرف (رابطة العالم الاسلامى ) كه زير نفوذ افراطى ترين جناحهاى اسلامى (يعنى وهابيان ) قرار دارد، نشر يافته، از نظر خوانندگان عزيز بگذرانيم، تا روشن شود مسئله ظهور مهدى (عليه‌السلام ) در ميان مسلمانان قولى است كه جملگى بر آنند و به عقيده ما مدارك لازم در اين رساله كوتاه آنچنان جمع آورى شده كه هيچ كسى را ياراى انكار آن نيست، و اگر وهابيان سختگير نيز در برابر آن تسليم شده اند بهمين دليل است.

در حدود يك سال قبل شخصى به نام (ابو محمد) از (كنيا) سوالى درباره ظهور (مهدى منتظر (عليه‌السلام )) از (رابطة العالم الاسلامى ) كرده دبير كل (رابطه ) يعنى (محمد صالح القزاز) در پاسخى كه براى او فرستاده است ضمن تصريح به اين كه (ابن تمية ) موسس مذهب وهابيان نيز احاديث مربوط به ظهور مهدى (عليه‌السلام )

را پذيرفته، متن رساله اى را كه پنج تن از علماى معروف فعلى حجاز در اين زمينه تهيه كرده اند براى او ارسال داشته است.

در اين رساله پس از ذكر نام حضرت مهدى (عليه‌السلام ) و محل ظهور او يعنى مكه چنين مى خوانيم:

(... به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار كفر و ستم، خداوند به وسيله او (مهدى (عليه‌السلام ) جهان را پر از عدل و داد مى كند همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است...

او آخرين (خلفاى راشدين دوازده گانه ) است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خبر از آنها در كتب (صحاح ) داده است.

احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل كرده اند از جمله:

عثمان ابن عفان، على ابن ابى طالب، طلحة ابن عبيد اله، عبد الرحمن ابن عوف، قرة ابن اساس مزنى، عبد الله ابن حارث، ابو هريره، حذيفة ابن يمان، جابر ابن عبد الله، ابو امامه، جابر ابن ماجد، عبد الله ابن عمر، انس ابن مالك، عمران ابن حصين، و ام سلمه.

اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى را نقل كرده اند و غير از آنها افراد زياد ديگرى نيز وجود دارند.

سخنان فراوانى نيز از خود صحابه نقل شده كه در آن بحث از ظهور مهدى (عليه‌السلام ) به ميان آمده كه آنها را نيز مى توان در رديف روايات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرار داد.

زيرا اين مسئله از مسائلى نيست كه با اجتهاد بتوان چيزى پيرامون آن گفت (بنابر اين آنها نيز طبعا اين مطلب را از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شنيده اند).

سپس اضافه مى كند:

هم احاديث بالا كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده و هم شهادت و گواهى صحابه كه در اينجا در حكم حديث است در بسيارى از كتب معروف اسلامى و متون اصلى حديث اعم از (سنن ) و (معاجم ) و (مسانيد) آمده است. از جمله.

سنن ابو داود، سنن ترمذى، ابن ماجه، ابن عمرو الدانى، مسند احمد و ابن يعلى، و بزاز، و صحيح حاكم، و معاجم طبرانى (كبير و متوسط) و رويانى، و دارقطنى، و ابو نعيم در (اخبار المهدى ) و خطيب در تاريخ بغداد، و ابن عساكر در تاريخ دمشق، و غير اينها.

بعد اضافه مى كند:

بعضى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه كتابهاى مخصوصى تاليف كرده اند از جمله:

(ابو نعيم ) در (اخبار المهدى )، (ابن حجر هيثمى ) در (القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر)، (شوكانى ) در (التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و المسيح )، (ادريس عراقى مغربى ) در كتاب (المهدى )، (ابو العباس ابن عبد المؤ من المغربى ) در كتاب (الوهم المكنون فى الرد على ابن خلدون ).

و آخرين كسى كه در اين زمينه بحث مشروحى نگاشته مدير دانشگاه اسلامى مدينه است كه در چندين شماره در مجله دانشگاه مزبور بحث كرده است.

باز اضافه مى كند:

عده اى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قديم و جديد نيز در نوشته هاى خود تصريح كرده اند كه احاديث در زمينه مهدى در سر حد تواتر است (و به هيچ وجه قابل انكار نيست ) از جمله:

(السخاوى ) در كتاب (فتح المغيث )، (محمد ابن احمد سفاوينى ) در (شرح العقيدة )، (ابوالحسن الابرى ) در (مناقب الشافعى )، (ابن تيميه ) در كتاب فتاوايش، (سيوطى ) در (الحاوى )، (ادريس عراقى ) در تأليفى كه در زمينه مهدى دارد، (شوكانى ) در كتاب (التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر)... (محمد جعفر كنانى ) در (نظم التناثر)، (ابو العباس ابن عبد المؤ من ) در (الوهم المكنون...)

در پايان بحث مى گويد: (تنها) ابن خلدون است كه خواسته احاديث مربوط به مهدى را با حديث بى اساس و مجعولى كه مى گويد: (لا مهدى الا عيسى ) (مهدى جز عيسى نيست )، مورد ايراد قرار دهد، ولى بزرگان پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد كرده اند، به خصوص (ابن عبد المؤ من ) كه در گفتار او كتاب ويژه اى نوشته است كه سى سال قبل در شرق و غرب انتشار يافته.

حفاظ احاديث و بزرگان دانشمندان حديث نيز تصريح كرده اند كه احاديث مهدى (عليه‌السلام ) مشتمل بر احاديث (صحيح ) و (حسن ) است و مجموع آن متواتر مى باشد.

بنابر اين اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى ) واجب است، و اين جزء عقايد اهل سنت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بيخبر يا بدعتگذار آن را انكار نمى كنند)!

مدير اداره مجمع فقهى اسلامى

محمد منتصر كنانى

اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى (عليه‌السلام )

در بحث گذشته دانستيم كه اين عقيده در تعليمات اسلامى جنبه وارداتى ندارد.

بلكه از قطعيترين مباحثى است كه از شخص پايه گذار اسلام گرفته شده، و عموم فرق اسلامى در اين زمينه متفقند و احاديث در اين زمينه متواتر مى باشد.

اكنون به سراغ پى آمدهاى اين انتظار در وضع كنونى جوامع اسلامى برويم و ببينيم آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را چنان در افكار رؤ يائى فرو مى برد كه از وضع موجود خود غافل مى گردد و تسليم هر گونه شرائطى مى كند؟

و يا اين كه به راستى اين عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است؟

آيا ايجاد تحرك مى كند يا ركود؟

آيا مسئوليت آفرين است يا مايه فرار از زير بار مسئوليتها؟!

و بالاخره آيا مخدر است يا بيدار كننده؟

ولى قبل از توضيح و بررسى اين سئوالات توجه به يك نكته كاملا ضرورى است و آن اين كه سازنده ترين دستورات و عالى ترين مفاهيم هر گاه بدست افراد نا وارد يا نالايق يا سوء استفاده چى بيفتد ممكن است چنان مسخ شود كه درست نتيجه اى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسيرى بر ضد آن حركت كند و اين نمونه هاى بسيار دارد و مسئله انتظار بطورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل است.

بهر حال براى رهائى از هر گونه اشتباه در محاسبه در اين گونه مباحث بايد به اصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگيهاى احتمالى نهرها و كانالهاى ميان راه در آن اثر نگذارد.

يعنى ما در بحث (انتظار) مستقيما به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون رواياتى را كه روى مسئله انتظار تاءكيد مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم تا از هدف اصلى آگاه شويم.

اكنون با دقت به اين چند روايت توجه كنيد:

1- كسى از امام صادق (عليه‌السلام ) پرسيد چه مى گوئيد درباره كسى كه داراى ولايت پيشوايان است و انتظار ظهور حكومت حق را مى كشد و در اين حال از دنيا مى رود؟

امام (عليه‌السلام ) در پاسخ فرمود: هو بمنزلة من كان مع القائم فى فسطاطه ثم سكت هنيئة ثم قال هو كمن كان مع رسول الله!

(او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب در خيمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد سپس كمى سكوت كرد و فرمود: مانند كسى است كه با پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در (مبارزاتش ) همراه بوده است.)

عين اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است.

2- در بعضى (بمنزلة الضارب بسيفه فى سبيل الله ): (همانند شمشير زنى در راه خدا)،

3- و در بعضى ديگر (كمن قارع مع رسول الله بسيفه ): (همانند كسى است كه در خدمت پيامبر با شمشير بر مغز دشمن بكوبد)!

4- در بعضى ديگر (بمنزلة من كان قاعدا تحت لواء القائم ) (همانند كسى است كه زير پرچم قائم بوده باشد).

5- و در بعضى ديگر (بمنزلة المجاهد بين يدى رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )): (همانند كسى است كه پيش ‍ روى پيامبر جهاد كند)

6- و بعضى ديگر (بمنزلة من استشهد مع رسول الله ): (همانند كسى است كه با پيامبر شهيد شود).

اين تشبيهات هفتگانه كه در مورد انتظار ظهور مهدى (عليه‌السلام ) در اين شش روايت وارد شده روشنگر اين واقعيت است كه يك نوع رابطه و تشابه ميان مسئله (انتظار) از يك سو، و (جهاد) و مبارزه با دشمن در آخرين شكل خود از سوى ديگر وجود دارد (دقت كنيد).

7- در روايات متعددى نيز انتظار چنين حكومتى را داشتن، به عنوان بالاترين عبادت معرفى شده است.

اين مضمون در بعضى از احاديث از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و در بعضى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) نقل شده است، در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود:

(افضل اعمال امتى انتظار الفرج من الله عز و جل ):

(بالاترين اعمال امت من انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است )

و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم (افضل العبادة انتظار الفرج )

اين حديث اعم از اينكه انتظار فرج را به معنى وسيع كلمه بدانيم يا به مفهوم خاص يعنى انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانى باشد، اهميت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد.

اين تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان انقلابى داشتن هميشه تواءم با يك جهاد وسيع و دامنه دار است اين را در نظر داشته باشيد تا به سراغ مفهوم انتظار رفته سپس از مجموع آنها نتيجه گيرى كنيم.

مفهوم انتظار

(انتظار) معمولا به حالت كسى گفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و براى ايجاد وضع بهترى تلاش مى كند.

فى المثل بيمارى كه انتظار بهبودى مى كشد، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى كوشند.

همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد (بيگانگى با وضع موجود) و (تلاش براى وضع بهتر).

بنابر اين مسئله انتظار حكومت حق و عدالت (مهدى ) و قيام مصلح جهانى در واقع مركب از دو عنصر است، عنصر نفى و عنصر (اثبات ) عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است.

و اگر اين دو جنبه در روح انسان به صورت ريشه دار حلول كند سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد.

اين دو رشته اعمال عبارتند از ترك هر گونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد و حتى مبارزه و در گيرى با آنها از يك سو، و خود سازى و خود يارى و جلب آمادگيهاى جسمى و روحى و مادى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى از سوى ديگر.

و خوب كه دقت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرك و آگاهى و بيدارى است.

با توجه به مفهوم اصلى (انتظار) معنى روايات متعددى كه در بالا درباره پاداش و نتيجه كار منتظران نقل كرديم به خوبى درك مى شود. اكنون مى فهميم چرا منتظران واقعى گاهى همانند كسانى شمرده شده اند كه در خيمه حضرت مهدى (عليه‌السلام ) يا زير پرچم او هستند يا كسى كه در راه خدا شمشير مى زند، يا به خون خود آغشته شده، يا شهيد گشته است.

آيا اينها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نيست كه متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است؟

يعنى همانطور كه ميزان فداكارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است انتظار و خود سازى و آمادگى نيز درجات كاملا متفاوتى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها از نظر (مقدمات ) و (نتيجه ) شباهت دارد، هر دو جهادند و هر دو آمادگى مى خواهند و خود سازى، كسى كه در خيمه رهبر چنان حكومتى قرار گرفته يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است، نمى تواند يك فرد غافل و بيخبر و بى تفاوت بوده باشد، آنجا جاى هر كس نيست، جاى افرادى است كه به حق شايستگى چنان موقعيت و اهميتى را دارند.

همچنين كسى كه سلاح در دست دارد در برابر رهبر اين انقلاب با مخالفان حكومت صلح و عدالتش مى جنگد آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد داشته باشد.

براى آگاهى بيشتر از اثرات واقعى انتظار ظهور مهدى به توضيح زير توجه كنيد:

انتظار يعنى آماده باش

كامل من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرش خون ستمگران است؟.

من اگر آلوده و ناپاكم چگونه مى توانم منتظر انقلابى باشم كه شعله اولش دامان آلودگان را مى گيرد؟

ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد و روح انقلابى در آنها مى دمد و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مى كند.

زيرا چگونگى (انتظار) همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم.

انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر.

انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز.

انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول.

هر يك از اين انتظارها آميخته با يك نوع آمادگى است، در يكى بايد خانه را آماده كرد و وسائل پذيرائى فراهم ساخت، در ديگرى ابزار لازم، و داس و كمباين و...

اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مى كشند در واقع انتظار انقلاب و ديگر گونى و تحولى را دارند كه وسيعترين و اساسى ترين انقلابهاى انسانى در طول تاريخ بشر است.

انقلابى كه بر خلاف انقلابهاى پيشين جنبه منطقه اى نداشته بلكه هم عمومى و همگانى است و هم تمام شؤ ن و جوانب زندگى انسانها را شامل مى شود، انقلابى است سياسى، فرهنگى، اقتصادى و اخلاقى.

نخستين فلسفه خودسازى فردى

چنين تحولى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است كه بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند، و اين در درجه اول محتاج به بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده كردن آن برنامه عظيم است. تنگ نظريها، كوته بينيها، كج فكريها، حسادتها، اختلافات كودكانه و نابخردانه و بطور كلى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيت منتظران واقعى سازگار نيست.

نكته مهم اين است كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى را داشته باشد بايد از هم اكنون حتما در صف انقلابيون قرار گيرد.

ايمان به نتائج و عاقبت اين تحول هرگز به او اجازه نمى دهد كه در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن اعمالى پاك و روحى پاكتر و برخوردارى از شهامت و آگاهى كافى است.

من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى توانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرست در آن هيچگونه نقشى ندارند بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روز شمارى كنم.

آيا اين انتظار براى تصفيه روح و فكر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگيها كافى نيست؟

ارتشى كه در انتظار جهاد آزادى بخش به سر مى برد حتما به حالت آماده باش كامل در مى آيد سلاحى را كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است بدست مى آورد، سنگرهاى لازم را مى سازد. آمادگى رزمى افراد خود را بالا مى برد. روحيه افراد خود را تقويت مى كند و شعله عشق و شوق براى چنين مبارزه اى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد ارتشى كه داراى چنين آمادگى نيست هرگز در انتظار به سر نمى برد و اگر بگويد دروغ مى گويد.

انتظار يك مصلح جهانى به معناى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى، مادى و معنوى، براى اصلاح همه جهان است.فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است.

اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن به همه مظالم و نابسامانيها شوخى نيست كار ساده اى نمى تواند باشد، آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد يعنى بايد به وسعت و عمق آن باشد!.

براى تحقق بخشيدن به چنين انقلابى مردانى بسيار بزرگ و مصمم و بسيار نيرومند و شكست ناپذير، فوق العاده پاك و بلند نظر، كاملا آماده و داراى بينش عميق لازم است.

و خودسازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميق ترين برنامه هاى اخلاقى و فكرى و اجتماعى است، اين است معناى انتظار واقعى آيا هيچكس مى تواند بگويد چنين انتظارى سازنده نيست؟ فلسفه دوم خودياريهاى اجتماعى منتظران راستين در عين حال وظيفه دارند تنها به خويش نپردازند بلكه مراقب حال يكديگر باشند، و علاوه بر اصلاح خويش در اصلاح ديگران نيز بكوشند زيرا برنامه عظيم و سنگينى كه انتظارش را مى كشند يك برنامه فردى نيست،

برنامه اى است كه تمام عناصر انقلاب بايد در آن شركت جويند، بايد كار به صورت دسته جمعى و همگانى باشد، كوششها و تلاشها بايد هماهنگ گردد، و عمق و وسعت اين هماهنگى بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن را دارند.

در يك ميدان وسيع مبارزه دسته جمعى هيچ فردى نمى تواند از حال دگران غافل بماند بلكه موظف است هر نقطه ضعفى را در هر كجا ببيند اصلاح كند و هر موضع آسيب پذيرى را ترميم نمايد، و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند زيرا بدون شركت فعالانه و هماهنگ تمام مبارزين، پياده كردن چنان برنامه اى امكانپذير نيست.

بنابراين منتظران واقعى علاوه بر اينكه به اصلاح خويش مى كوشند وظيفه خود مى دانند كه ديگران را نيز اصلاح كنند.

اين است اثر سازنده ديگرى براى انتظار قيام يك مصلح جهانى و اين است فلسفه آن همه فضيلتها كه براى منتظران راستين شمرده شده است.

فلسفه سوم منتظران راستين در فساد محيط حل نمى شوند

اثر مهم ديگرى كه انتظار مهدى دارد حل نشدن در مفاسد محيط و عدم تسليم در برابر آلودگيها است.

توضيح اين كه هنگامى كه فساد فراگير مى شود و اكثريت يا جمع كثيرى را به آلودگى مى كشاند گاهى افراد پاك در يك بنبست سخت روانى قرار مى گيرند، بنبستى كه از ياس اصلاحات سرچشمه مى گيرد.

گاهى آنها فكر مى كنند كار از كار گذشته و ديگر اميدى به اصلاح نيست، و تلاش و كوشش براى پاك نگاهداشتن خويش بيهوده است، اين نوميدى و ياس ممكن است آنها را تدريجا به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند و نتوانند خود را به صورت يك اقليت صالح در برابر اكثريت ناسالم حفظ كنند و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوائى بدانند!

تنها چيزى كه مى تواند در آنها اميد بدمد و به مقاومت و خويشتن دارى دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند اميد به اصلاح نهائى است، تنها در اين صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و اصلاح ديگران بر نخواهند داشت.

و اگر مى بينيم در دستورات اسلامى ياس از آمرزش يكى از بزرگترين گناهان شمرده شده است و ممكن است افراد ناوارد تعجب كنند كه چرا ياس از رحمت خدا اينقدر مهم تلقى شده، حتى مهمتر از بسيارى از گناهان، فلسفه اش در حقيقت همين است كه گناهكار مأيوس از رحمت، هيچ دليلى نمى بيند كه به فكر جبران بيفتد و يا لااقل دست از ادامه گناه بر دارد، و منطق او اين است اكنون كه آب از سر من گذشته است چه يك قامت چه صد قامت؟ من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است!، بالاتر از سياهى رنگ ديگر نباشد، آخرش جهنم است، من كه هم اكنون آنرا براى خود خريده ام ديگر از چه مى ترسم؟! و مانند اين منطقها...

اما هنگامى كه روزنه اميد براى او گشوده شود، اميد به عفو پروردگار، اميد به تغيير وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او خواهد شد و او را به توقف كردن در مسير گناه و بازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مى كند.

به همين دليل اميد را مى توان همواره به عنوان يك عامل مؤ ثر تربيتى در مورد افراد فاسد شناخت همچنين افراد صالحى كه در محيطهاى فاسد گرفتارند، بدون اميد نمى توانند خويشتن را حفظ كنند.

نتيجه اين كه انتظار ظهور مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مى شود اميد ظهورش بيشتر مى گردد اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد بيمه مى كند آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط مأيوس نمى شوند بلكه به مقتضاى (وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد) وصول به هدف را در برابر خويش ‍ مى بينند و كوشششان براى مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مى گردد.

از مجموع بحثهاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه اثر تخديرى انتظار تنها در صورتى است كه مفهوم آن مسخ يا تحريف شود همانگونه كه جمعى از مخالفان، تحريفش كرده اند و جمعى از موافقان مسخش اما اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود يك عامل مهم تربيت و خود سازى و تحرك و اميد خواهد بود.

از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تاييد مى كند اين است كه در ذيل آيه( وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض... ) خداوند به آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند وعده داده است كه حكومت روى زمين را در اختيارشان بگذارد از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از اين آيه( هو القائم و اصحابه ) : مهدى و ياران او هستند.

و در حديث ديگرى مى خوانيم: (نزلت فى المهدى ): اين آيه درباره مهدى (عليه‌السلام ) نازل شده است.

در اين آيه مهدى و يارانش به عنوان( الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ) آنها كه ايمان و عمل صالحى دارند معرفى مى شده اند، بنابراين تحقق اين انقلاب جهانى بدون يك ايمان مستحكم كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازد، و بدون اعمال صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد امكان پذير نيست.

و آنها كه در انتظار چنين برنامه اى هستند هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح اعمال خويش ‍ بكوشند.

تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند نويد همگامى در حكومت او بخود دهند نه آنها كه با ظلم و ستم همكارى دارند، و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح بيگانه اند نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتى از سايه خود مى ترسند.

و نه افراد سست و بيحال و بيكاره اى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيط و جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاش و كوششى در راه مبارزه با فساد ندارند.

اين است اثر سازنده قيام مهدى در جامعه اسلامى.