آيه (34) و (35)و ترجمه
(
يأ يها الذين أمنوا إن كثيرا من الا حبار و الرهبان ليأ كلون أمول الناس بالبطل و يصدون عن سبيل الله و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم
)
(34)(
يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون
)
(35)
ترجمه:
34- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علما(ى اهل كتاب ) و راهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند و (آنان را) از راه خدا باز مى دارند، و آنها را كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان ) مى سازند، و در راه خدا انفاق نمى كنند، به مجازات دردناك بشارت ده.
35- در آن روز كه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند (و به آنها مى گويند) كه اين همان چيز است كه براى خود گنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد
تفسير
كنز ممنوع است
در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، آيه مورد بحث مى گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنها بود.
در اينجا روى سخن را به مسلمانان كرده، مى گويد:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند، و خلق را از راه خالق باز مى دارند(
يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله
)
.
جالب اينكه همانگونه كه سيره قرآن است در اينجا حكم را روى همه افراد دانشمندان يهود و راهبان نبرده بلكه با تعبير كثيرا در حقيقت اقليت صالح را استثناء كرده است، و اينگونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود كه در سابق به آن اشاره كرده ايم.
اما اينكه آنها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريق باطل مى خورند در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمده است.
يكى اينكه: حقايق تعليمات آئين مسيح (عليهالسلام
) و موسى (عليهالسلام
) را كتمان مى كردند تا مردم به آئين جديد (آئين اسلام ) نگروند، منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود، چنانكه در آيات 41 و 79 و 174 سوره بقره به آن اشاره شده است.
و ديگر اينكه: با گرفتن رشوه از مردم حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى دادند، چنانكه در آيه 41 سوره مائده به آن اشاره شده است.
يكى ديگر از طرق نامشروع در آمدشان اين بود كه به نام بهشت فروشى و يا گناه بخشى مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است به مردم مى فروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى بپا كرده و بحثها و جدالهائى برانگيخته است!.
و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مى ديدند متهم مى ساختند، و با تشكيل محكمه هاى تفتيش مذهبى آنها را به بدترين وجهى محاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مى كردند.
و اگر به راستى آنها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانى مطامع و هوسهاى خود نمى ساختند امروز گروههاى زيادترى آئين حق يعنى اسلام را از جان و دل پذيرفته بودند، بنابراين به جرئت مى توان گفت: گناه ميليونها انسان كه در ظلمت كفر باقى مانده اند به گردن آنها است!.
هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهان درباره اسلام به چه كارهائى كه دست نمى زنند و چه تهمتهاى عجيب و وحشتناكى كه نسبت به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) روا نمى دارند.
اين موضوع به قدرى دامنه دار است كه جمعى از علماى روشنفكر مسيحى صريحا به آن اعتراف كرده اند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام يكى از علل بيخبر ماندن غربيها از اين آئين پاك است.
سپس قرآن به تناسب بحث دنيا پرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته، مى گويد: كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده (و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ).
(يكنزون ) از ماده (كنز) بر وزن و به معنى (گنج ) است كه در اصل به معنى جمع و جور كردن اجزاء چيزى گفته مى شود لذا شتر پر گوشت را (كناز اللحم ) مى نامند سپس به جمع آورى و نگهدارى و پنهان نمودن اموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است.
بنابر اين در مفهوم آن جمع آورى و نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است.
(ذهب ) به معنى (طلا) و (فضه ) به معنى نقره است.بعضى از دانشمندان لغت (طبق نقل طبرسى در مجمع البيان ) درباره اين دو لغت تعبير جالبى كرده اند و گفته اند: اينكه به (طلا) (ذهب ) گفته مى شود براى آن است كه به زودى از دست مى رود و بقائى ندارد (ماده (ذهاب ) در لغت به معنى رفتن است ) و اينكه به (نقره ) (فضه ) گفته مى شود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مى گردد (انفضاض در لغت به معنى پراكندگى است ) و براى پى بردن به چگونگى حال اينگونه ثروتها همين نامگذارى آنها كافى است!.
از آنروز كه جامعه هاى انسانى شكل گرفت مسئله مبادله فرآورده هاى مختلف در ميان انسانها رواج داشت، هر كس مازاد احتياجات خود را از فراورده هاى كشاورزى و دامى و غير آن در معرض فروش قرار مى داد، ولى در آغاز مبادله ها همواره به صورت مبادله جنس به جنس بود، زيرا پول اختراع نشده بود، و از آنجا كه مبادله جنس به جنس مشكلات فراوانى ايجاد مى كرد، زيرا چه بسا افراد مازاد نياز خود را مى خواستند بفروشند ولى چيز ديگرى در آن حال مورد نيازشان نبود كه با آن بخرند اما مايل بودند آن را به چيزى تبديل كنند كه هر گاه بخواهند بتوانند با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند، از اينجا مسئله اختراع (پول ) مطرح شد.
پيدايش (نقره ) و از آن مهمتر (طلا) به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز به ترتيب پول ارزان قيمت و گرانقيمت را تشكيل دادند و به وسيله آنها گردش معاملات رونق بيشتر و چشمگيرترى پيدا كرد.
بنابر اين فلسفه اصلى پول همان گردش كاملتر و سريعتر چرخهاى مبادلات اقتصادى است، و آنها كه پول را به صورت (گنجينه ) پنهان مى كنند نه تنها موجب ركود اقتصادى و زيان به منافع جامعه مى شوند بلكه عمل آنها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است.
آيه فوق صريحا ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.
اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر بهم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى گيرد نيز شامل مى شود.
اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما به خوبى مى توانيم به آن پى ببريم، زيرا نابسامانيهائى كه دامن بشر را، بر اثر ثروت اندوزى گروهى خود خواه و بيخبر، گرفته و به شكل آشوبها و جنگها و خونريزيها ظاهر مى شود بر هيچكس پوشيده نيست.
جمع ثروت تا چه اندازه كنز محسوب مى شود؟
در ميان مفسران در مورد آيه فوق گفتگو است كه آيا هر گونه گرد آورى ثروت اضافه بر نيازمنديهاى زندگى (كنز) محسوب مى شود، و طبق آيه فوق حرام است؟
يا اين كه اين حكم مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته شده؟
و يا اين كه اصولا آنچه واجب است پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن، بنابراين هر گاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود.
در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده تفسير سوم به چشم مى خورد مثلا در حديثى از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) چنين مى خوانيم: (اى مال اديت زكاته فليس بكنز): (هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست ).
و نيز مى خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند با اين حكم هيچيك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تاءمين نمايد... سرانجام از پيامبر سؤ ال كردند، پيغمبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: (ان الله لم يفرض الزكوة الا ليطيب بها ما بقى من اموالكم و انما فرض المواريث من اموال تبقى بعدكم ): (خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را درباره اموالى كه بعد از شما مى ماند قرار داده است ) يعنى اگر گردآورى مال به كلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.
در كتاب (امالى ) (شيخ ) از پيامبر نيز همين مضمون نقل شده است كه هر كس زكات مال خود را بپردازد باقيمانده آن كنز نيست.
ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست، از جمله حديثى است كه در مجمع البيان از على (عليهالسلام
) نقل شده كه فرمود: (ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكوته او لم يودها و ما دونها فهى نفقة فبشرهم بعذاب اليم )
(هر چه از چهار هزار (درهم ) كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است بيشتر باشد (كنز) است خواه زكاتش را بپردازند يا نه، و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى شود، بنابراين ثروتاندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده ).
و در كتاب (كافى ) از (معاذ بن ثير) چنين نقل شده كه مى گويد از امام صادق (عليهالسلام
) شنيدم مى گفت: (شيعيان ما فعلا آزادند كه از آنچه در دست دارند در راه خير انفاق كنند (و باقيمانده براى آنها حلال است ) اما هنگامى كه (قائم ) ما قيام كند تمام كنزها و ثروتهاى اندوخته را تحريم خواهد كرد تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهوم كلام خداست كه در كتابش فرموده (و الذين يكنزون الذهب و الفضة...).
در شرح حال (ابوذر) نيز كرارا و در بسيارى از كتب اين مطلب نقل شده است كه او آيه فوق را در برابر معاويه در شام هر صبح و شام مى خواند و با صداى بلند فرياد مى زد: (بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه و كى بالجنوب و كى بالظهور ابدا حتى يتردد الحر فى اجوافهم ): (به گنج اندوزان بشارت ده
كه هم پيشانى آنها را با اين اموال داغ مى كنند و هم پهلوها و هم پشتهايشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حركت در آيد)!.
و نيز استدلال (ابوذر) در برابر (عثمان ) به آيه فوق نشان مى دهد كه او معتقد بوده است كه آيه مخصوص مانعان زكات نيست، بلكه غير آنها را نيز شامل مى شود.
از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه در شرائط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود (البته بايد توجه داشت كه اصولا با رعايت موازين و مقررات اسلامى در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراكم نمى شود، زيرا اسلام آنقدر قيد و شرط براى آن قائل شده است كه تحصيل چنين مالى غالبا غير ممكن است ).
و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود (آنچنانكه در روايت على (عليهالسلام
) خوانديم ) و يا به كلى همه اندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند (آنچنان كه در روايت امام صادق (عليهالسلام
) درباره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكر علت در آن روايت ساير زمانها را نيز شامل مى شود زيرا مى فرمايد: (فيستعين به على عدوه ).
ولى تكرار مى كنيم كه اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مى تواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد (دقت كنيد).
و اما داستان (ابوذر)، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعه اسلامى آنچنان نياز شديدى داشت كه اندوختن ثروت در آنروز مخالف منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود.
و يا اينكه نظر (ابوذر) به اموال بيت المال بود كه در دست عثمان و (معاويه ) قرار داشت، و مى دانيم اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظه اى نمى توان ذخيره كرد، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسئله زكات در اينجا به هيچوجه مطرح نيست.
به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت گواهى مى دهد كه عثمان اموال كلانى از بيت المال را به خويشاوندان خود داد، و معاويه از آن كاخى ساخت كه افسانه كاخ هاى ساسانيان را زنده كرد و ابوذر حق داشت كه در برابر آنها اين آيه را خاطرنشان سازد!.
ابوذر و اشتراكيت
مى دانيم از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده مسئله تبعيد خشونت آميز (ابوذر) به سرزمين بد آب و هواى (ربذه ) است كه منتهى به مرگ اين صحابى بزرگ و اين مجاهد فداكار راه اسلام گرديد همان كسى كه از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) درباره او نقل كرده اند: (آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خود حمل نكرد كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد).
اين را نيز مى دانيم كه اختلاف (ابوذر) با (عثمان ) بر سر تمناى مال و مقام نبود، چه اينكه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلكه سرچشمه اختلاف تنها ريختوپاش خليفه سوم از بيت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش بود.
ابوذر در مسائل مالى مخصوصا آنجا كه به بيت المال مربوط مى شد بسيار سختگير بود و مى خواست همه مسلمانان روش پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را در اين زمينه تعقيب كنند، اما مى دانيم در عصر خليفه سوم جريان امور طور ديگرى بود.
به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما (ابوذر) اين بار صريحتر و قاطعتر در برابر اعمال (معاويه ) بپاخاست تا آنجا كه (ابن عباس ) مى گويد معاويه به عثمان نوشت اگر نيازى به شام دارى (ابوذر) را باز گردان كه اگر در شام بماند اين منطقه از دست تو خواهد رفت.
(عثمان ) نامه اى نوشت و (ابوذر) را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به (معاويه ) دستور داد او را با ماموران خشن كه شب و روز او را به سوى (مدينه ) راه ببرند و لحظه اى راحت نگذارند، بفرستد، به گونه اى كه (ابوذر) به هنگام ورود به (مدينه ) بيمار شد و چون حضور او در مدينه نيز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به (ربذه ) فرستاد و در همانجا از دنيا رفت.
كسانى كه مى خواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى (ابوذر) را متهم مى كنند كه او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال را مال خدا مى دانست و مالكيت شخصى را انكار مى كرد!!.
و اين تهمت بسيار عجيبى است، آيا با اينكه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را با شرائطى محترم شمرده، با اينكه ابوذر از نزديكترين افراد به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود، و در زير آسمان راستگوتر از او پيدا نمى شد، چگونه مى توان چنين نسبتى را به او داد؟
بيابان نشينهاى دور افتاده اين حكم اسلامى را مى دانستند، آيات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنيده بودند، آيا باوركردنى است كه نزديكترين شاگردان پيامبر از اين حكم بى خبر باشد؟
آيا جز اين است كه متعصبان لجوج براى تبرئه خليفه سوم و از آن عجيبتر براى تبرئه دستگاه معاويه چنين تهمتى را بر او بسته اند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آن را تعقيب مى كنند؟!
آرى ابوذر با الهام از آيات قرآن مخصوصا آيه (كنز) معتقد بود، و صريحا اين عقيده خود را اظهار مى داشت، كه بيت المال اسلام نبايد به صورت ملك خصوصى اشخاص در آيد، و نبايد از اين اموال كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين به كار افتد، حاتم بخشى كرد، و يا افسانه كاخهاى (كسرى ) و (قيصر) را از نو زنده نمود.
به علاوه (ابوذر) عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستند ثروتمندان جمعيت نيز به زندگى ساده ترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمايند.
اگر ابوذر گناهى داشته همين بوده است، ولى مورخان مزدور و بنى اميه و راويان چاپلوس و متملق و دينفروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمتهاى ناروائى را به او بسته اند.
گناه ديگر (ابوذر) اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مؤ منان على (عليهالسلام
) داشت اين گناه نيز به تنهائى كافى بود كه دروغ پردازان بنى اميه قدرت جهنمى خود را براى لكه دار ساختن حيثيت (ابوذر) به كار گيرند، ولى دامان او آنچنان پاك بود و راستگوئى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آنچنان روشن كه همه اين دروغ پردازان را رسوا ساخت!
از جمله دروغهاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اينجا به ابوذر بسته اند اين است كه طبق نقل (ابن سعد) در (طبقات ) مى گويند: جمعى از اهل كوفه به (ابوذر) در همان زمان كه در (ربذه ) بود گفتند: اين مرد (يعنى عثمان ) اينهمه كارها را با تو كرد آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او به نبرد برخيزيم؟ (ابوذر) گفت: نه، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطيع فرمانش خواهم بود!.
اين دروغ پردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او چنين تسليم فرمان خليفه بود اين قدر مزاحم او نمى شد كه حضورش در مدينه بار سنگينى بر خاطر خليفه باشد و بهيچوجه نتواند او را تحمل كند.
و عجيبتر از آن سخنى است كه نويسنده (المنار) در ذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به جريان ابوذر مى گويد كه داستان (ابوذر) نشان مى دهد كه در عصر صحابه (مخصوصا عثمان ) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا كه (معاويه ) جرئت نكرد به (ابوذر) چيزى بگويد بلكه به بالاتر از خود يعنى خليفه نوشت و از او دستور خواست!
به راستى تعصب چه كارها كه نمى كند آيا تبعيد به سرزمين گرم و خشك و سوزان (ربذه ) سرزمين مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فكر و محبت به علماء بود؟ آيا سپردن اين صحابى بزرگ را به دست مرگ دليل بر حريت عقيده محسوب مى شد؟ آيا اگر معاويه از ترس سيل افكار عمومى به تنهائى نقشه اى براى ابوذر نكشيد دليل بر اين است كه نسبت به او احترام مى گذاشت؟
و باز از عجائب اين داستان اين است كه مدافعان از خليفه مى گويند: تبعيد ابوذر به حكم قانون (تقديم دفع مفسده بر جلب مصلحت ) صورت گرفت، زيرا گرچه بودن ابوذر در مدينه مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مى بردند ولى عثمان عقيده داشت كه ماندن او در مدينه به خاطر طرز تفكر انعطاف ناپذير و خشنى كه درباره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده و او را به خارج از مدينه فرستاد و چون هم ابوذر مجتهد بود و هم عثمان، در اينجا ايرادى به عمل هيچكدام وارد نخواهد شد!.
راستى ما نمى دانيم چه مفسدهاى بر وجود ابوذر در مدينه مترتب مى شد؟
آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مفسده است؟
چرا (ابوذر) به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه هاى عثمان را نداشتند ايراد نكرد؟
آيا باز گرداندن مردم به برنامه هاى مالى صدر اسلام منشاء فساد بود؟
آيا تبعيد ابوذر و بريدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد؟
آيا ادامه كار عثمان مخصوصا در مسائل مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آن شد نيانجاميد؟
آيا اين مفسده بود و ترك آن مصلحت؟!
ولى چه مى توان كرد؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مى شود منطق از در ديگر فرار مى كند.
به هر حال راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچ راه منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به ابوذر رسانيد وجود ندارد.
كيفر ثروت اندوزان!
در آيه بعد اشاره به يكى از مجازاتهاى اينگونه افراد در جهان ديگر مى كند و مى گويد: (روزى فرا خواهد رسيد كه اين سكه ها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته مى كنند و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند كرد)
(
يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم
)
.
و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند: (اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد)(
هذا ما كنزتم لانفسكم
)
.
(اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد و عواقب شوم آن را دريابيد)(
فذوقوا ما كنتم تكنزون
)
.
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه اعمال انسانها از بين نمى روند و همچنان باقى مى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند.
در اينكه در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاء بدن تنها (پيشانى ) و (پشت ) و (پهلو) ذكر شده در ميان مفسران گفتگو است، ولى از ابوذر چنين نقل شده است كه: او مى گفت: اين به خاطر آن است كه حرارت سوزان در فضائى كه در پشت اين سه نقطه قرار دارد نفوذ مى كند و تمام وجود آنها را فرا مى گيرد(
حتى يتردد الحرفى اجوافهم
)
و نيز گفته شده اين به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند: گاهى صورت را در هم مى كشيدند، و زمانى به علامت بى اعتنائى از روبرو شدن با آنها خود دارى مى كردند و منحرف مى شدند و گاهى به آنان پشت مى نمودند لذا اين سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته هاى زر و سيمشان داغ مى كنند!
در پايان اين بحث مناسب است به يك نكته ادبى كه در آيه موجود است نيز اشاره كنيم و آن اينكه در آيه مى خوانيم: (يوم يحمى عليها) يعنى در آن روز آتش به روى سكه ها ريخته مى شود تا داغ و سوزان گردند، در حالى كه معمولا در اين گونه موارد كلمه (على ) به كار برده نمى شود، بلكه فى المثل گفته مى شود: (يحمى الحديد) آهن را داغ مى كنند.
اين تغيير عبارت شايد به خاطر اين باشد كه اشاره به سوزندگى فوق العاده سكه ها شود، چون اگر سكه اى را در آتش بيفكنند آن قدر داغ و سوزان نمى شود كه اگر آن را به زير آتش كنند و آتش به روى آن بريزند، قرآن نمى گويد سكه ها را در آتش مى گذارند بلكه مى گويد آنها را در زير آتش قرار مى دهند تا خوب گداخته و سوزان شود و اين تعبير زنده است كه شدت مجازات اينگونه ثروت اندوزان سنگدل را بازگو مى كند.