تفسیر نمونه جلد ۷

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26160
دانلود: 3390


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 68 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26160 / دانلود: 3390
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 7

نویسنده:
فارسی

آيه (40) و ترجمه

( إلا تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذين كفروا ثانى اثنين إذ هما فى الغار إذ يقول لصحبه لا تحزن إن الله معنا فأنزل الله سكينته عليه و أيده بجنود لم تروها و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا و الله عزيز حكيم ) (40)

ترجمه:

40- اگر او را يارى نكنيد خداوند (او را يارى خواهد كرد همانگونه كه در مشكلترين ساعات او را تنها نگذارد) آن هنگام كه كافران او را (از مكه ) بيرون كردند در حالى كه دومين نفر بود (و يكنفر همراه او بيش نبود) در آن هنگام كه آندو در غار بودند و او به همسفر خود مى گفت غم مخور خدا با ماست! در اين موقع خداوند سكينه (و آرامش ) خود را بر او فرستاد و با لشكرهائى كه مشاهده نمى كرديد او را تقويت نمود و گفتار (و هدف ) كافران را پائين قرار داد (و آنها را با شكست مواجه ساخت ) و سخن خدا (و آئين او) بالا (و پيروز) است و خداوند عزيز و حكيم است.

تفسير

خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد.

در آيات گذشته همانگونه كه گفته شد روى مساءله جهاد در برابر دشمن از چند راه تاءكيد شده بود، از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام زمين مى ماند.

آيه مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده، مى گويد: (اگر او را يارى نكنيد خدائى كه در سختترين حالات و پيچيده ترين شرائط او را به شكل معجز آسائى يارى كرد قادر است باز از او حمايت كند)( الا تنصروه فقد نصره الله )

و آن زمانى بود كه مشركان مكه توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همانگونه كه در ذيل آيه 30 سوره انفال شرح آن گذشت تصميم نهائى پس از مقدمات مفصلى بر اين قرار گرفت كه عده زيادى شمشير زن از قبائل مختلف عرب خانه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را شبانه در حلقه محاصره قرار دهند و صبحگاهان دسته جمعى به او حمله كنند و او را در بسترش از دم شمشيرها بگذرانند.

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه به فرمان خدا از اين جريان آگاه شده بود آماده بيرون رفتن از مكه و هجرت به (مدينه ) شد، اما نخست براى اين كه كفار قريش به او دست نيابند به (غار ثور) كه در جنوب مكه قرار داشت و در جهت مخالف جاده مدينه بود پناه برد در اين سفر ابوبكر نيز همراه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود.

دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر كردند ولى مايوس و نوميد بازگشتند و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پس از سه شبانه روز توقف در غار و اطمينان از بازگشت دشمن، شبانه از بيراهه به سوى مدينه حركت كرد، و بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.

آيه فوق اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده مى گويد (خداوند پيامبرش را يارى كرد، در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند)( اذ اخرجه الذين كفروا ) .

البته قصد كفار بيرون كردن او از (مكه ) نبود، بلكه تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مكه شد اين نسبت به آنها داده شده است.

سپس مى گويد: اين در حالى بود كه او دومين نفر بود (ثانى اثنين ) اشاره به اينكه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهائى او را در اين سفر پر خطر نشان مى دهد و همسفر او ابوبكر بود.

(به هنگامى كه دو نفر به غار، يعنى (غار ثور) پناه بردند)( اذ هما فى الغار ) .

در آن موقع ترس و وحشت، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى داد (و گفت: غم مخور خدا با ما است )( اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا ) .

(در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى كرد بر او فرستاد)( فانزل الله سكينته عليه ) .

(و او را با لشكرهائى كه نميتوانستيد آنها را مشاهده كنيد، يارى كرد)( و ايده بجنود لم تروها ) .

اين نيروهاى غيبى ممكن است اشاره به فرشتگانى باشد كه حافظ پيامبر در اين سفر پر خوف و خطر بودند، و يا آنها كه در ميدان جنگ (بدر) و (حنين ) و مانند آن به يارى او شتافتند.

(و سرانجام برنامه و هدف و مكتب كفار را پائين قرار داد و برنامه و گفتار الهى در بالا قرار گرفت )( و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا ) اشاره به اينكه توطئه هاى آنها در هم شكست، آئين خرافيشان در هم پيچيده

شد، و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسلام شد.

چرا چنين نشود در حالى كه (خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا)، با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى كند( و الله عزيز حكيم ) .

داستان يار غار

ماجراى مصاحبت (ابوبكر) با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در اين سفر و اشارات سر بسته اى كه در آيه فوق به اين موضوع شده در ميان مفسران شيعه و اهل تسنن بحثهاى مختلفى برانگيخته است.

بعضى راه افراط را پوئيده اند و بعضى راه تفريط را، (فخر رازى ) در تفسير خود با تعصب خاصى كوشش كرده كه دوازده فضيلت! براى (ابوبكر) از آيه فوق استنباط كند و براى تكثير عدد، آسمان و ريسمان را به هم بافته، به طورى كه پرداختن به شرح آن شايد مصداق اتلاف وقت باشد.

بعضى ديگر نيز اصرار دارند كه مذمتهاى متعددى از آيه استفاده مى شود.

نخست بايد ديد كه آيا كلمه (صاحب ) دليل بر فضيلت است؟ ظاهرا چنين نيست زيرا از نظر لغت (صاحب ) به معنى (همنشين ) و (همسفر) به طور مطلق است، اعم از اينكه اين همنشين و همسفر شخص خوبى باشد يا بدى، چنانكه در آيه 37 سوره (كهف ) در داستان آن دو نفر كه يكى با ايمان و خداپرست و ديگرى بى ايمان و مشرك بود مى خوانيم: قال له صاحبه و هو يحاوره ا كفرت بالذى خلقك من تراب: (رفيقش به او گفت: آيا به خدائى كه تو را از خاك آفريده كافر شدى )؟

بعضى نيز اصرار دارند كه ضمير (عليه ) در جمله (فانزل الله سكينته عليه ) به (ابوبكر) باز مى گردد، زيرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) نياز به سكينه و آرامش نداشت، بنابراين نزول سكينه و آرامش براى همسفر او (ابوبكر) بود.

در حالى كه با توجه به جمله بعد كه مى گويد: (و ايده بجنود لم تروها): (او را با لشكرى نامرئى يارى كرد و با توجه به اتحاد مرجع ضميرها روشن مى شود كه ضمير (عليه ) نيز به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر مى گردد، و اين اشتباه است كه ما تصور كنيم سكينه مربوط به موارد حزن و اندوه است، بلكه در قرآن كرارا مى خوانيم كه سكينه بر شخص پيامبر نازل گشت هنگامى كه در شرائط سخت و مشكلى قرار داشت، از جمله در آيه 26 همين سوره در جريان جنگ حنين مى خوانيم:( ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ) (خداوند سكينه و آرامش را در آن شرائط سخت بر پيامبرش و بر مؤ منان نازل كرد و نيز در آيه 26 سوره (فتح ) مى خوانيم:( فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ) در حالى كه در جمله هاى قبل در اين دو آيه هيچگونه سخنى از حزن و اندوه به ميان نيامده است بلكه سخن از پيچيدگى اوضاع به ميان آمده.

در هر حال آيات قرآن نشان مى دهد كه نزول سكينه به هنگام مشكلات سخت صورت مى گرفته و بدون شك پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در (غار ثور) لحظات سختى را مى گذراند.

و عجيبتر اينكه بعضى گفته اند جمله (ايده بجنود لم تروها) به (ابوبكر) باز مى گردد!!

در حالى كه تمام بحث اين آيه بر محور يارى خداوند نسبت به پيامبر دور ميزند و قرآن مى خواهد روشن كند كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تنها نيست و اگر ياريش نكنيد خدا ياريش خواهد كرد چگونه كسى را كه تمام بحث بر محور او دور ميزند رها ساخته، و به سراغ كسى مى روند كه به عنوان تبعى از او بحث شده است اين سخن نشان مى دهد كه تعصبها مانع از آن شده كه حتى به معنى آيه توجه شود.

آيه (41) و (42) و ترجمه

( انفروا خفافا و ثقالا و جهدوا بأمولكم و أنفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم إن كنتم تعلمون ) (41)( لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك و لكن بعدت عليهم الشقة و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم يهلكون أنفسهم و الله يعلم إنهم لكذبون ) (42)

ترجمه:

41- (همگى به سوى ميدان جهاد) حركت كنيد، چه سبكبار باشيد چه سنگين بار، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمائيد، اين بنفع شماست اگر بدانيد.

42- (اما گروهى از آنها چنانند كه ) اگر غنائمى نزديك (و در دسترس ) و سفرى سهل و آسان باشد (به طمع دنيا) از تو پيروى مى كنند، ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك ) راه بر آنها دور (و پر مشقت ) است (سرباز ميزنند) و به زودى سوگند ياد مى كنند كه اگر توانائى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم (ولى آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع ) خود را هلاك مى كنند و خداوند مى داند آنها دروغگو هستند.

تفسير

تنپروران طماع

گفتيم جنگ تبوك يك وضع استثنائى داشت، و تواءم با مقدماتى كاملا مشكل و پيچيده بود، به همين جهت عده اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت در اين ميدان تعلل مى ورزيدند، در آيات گذشته خداوند گروهى از مؤ منان را سرزنش كرد كه چرا به هنگام صدور فرمان جهاد، سنگينى به خرج مى دهند؟ و فرمود دستور جهاد به سود خود شما است و گرنه خدا مى تواند به جاى افراد بى اراده و تن پرور مردمى شجاع و با ايمان و مصمم قرار دهد، بلكه حتى بدون آنهم قادر است پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خود را حفظ كند آنچنانكه در داستان (غار ثور) و (ليلة المبيت ) حفظ نمود.

عجب اينكه چند تار عنكبوت كه بر دهانه غار تنيده شده بود سبب انحراف فكر دشمنان لجوج و سركش شد و از در غار بازگشتند و پيامبر خدا سالم ماند، جائى كه خداوند با چند تار عنكبوت مى تواند مسير تاريخ بشر را دگرگون سازد چه نيازى به كمك اين و آن دارد تا بخواهند ناز كند، در حقيقت همه اين دستورات براى تكامل و پيشرفت خود آنها است نه براى رفع نيازمندى خداوند.

به دنبال اين سخن بار ديگر مؤ منان را دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد.

نخست مى گويد: (همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار) (انفروا خفافا و ثقالا).

(خفاف ) جمع (خفيف ) و (ثقال ) جمع (ثقيل ) و اين دو كلمه مفهوم جامعى دارد كه همه حالات انسان را شامل مى شود، يعنى اعم از اينكه جوان باشيد يا پير، مجرد باشيد يا متاهل، كم عائله باشيد يا پرعائله، غنى باشيد يا فقير، بدون گرفتارى باشيد يا گرفتار، زراعت و باغ و تجارت داشته باشيد يا نه، در هر صورت و در هر حال و در هر موقعيت بر شما لازم است هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد همگى اين دعوت آزاديبخش را اجابت كنيد و از هر كار ديگرى چشم بپوشيد و سلاح به دست گرفته به سوى ميدان نبرد حركت كنيد.

و اينكه بعضى از مفسران اين دو كلمه را تنها به يكى از معانى فوق محدود ساخته اند هيچگونه دليلى ندارد، بلكه هر كدام از آنها يكى از مصداقهاى اين مفهوم وسيع است.

سپس اضافه مى كند: (در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد)( و جاهدوا باموالكم و انفسكم ) .

يعنى جهادى همه جانبه و فراگير، چرا كه در برابر دشمن نيرومندى كه از ابر قدرتهاى آن زمان محسوب مى شد قرار داشتند، و بدون آن پيروزى ممكن نبود.

اما براى اينكه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است مى گويد: (اين به نفع شما است اگر بدانيد)( ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) .

يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و بر طرف كننده ضعف و ذلت است.

اگر بدانيد كه هيچ ملتى بدون جهاد در جهان به آزادى واقعى و عدالت نخواهد رسيد.

و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است!

سپس بحث را متوجه افراد سست و تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه ها متشبث مى شدند كرده، و با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين مى گويد: (اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا به زودى دعوت تو را اجابت مى كردند) و براى نشستن بر سر چنين سفره آمادهاى مى دويدند( لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك ) .

(لكن اكنون كه راه بر آنها دور است سستى مى ورزند و بهانه مى آورند)( و لكن بعدت عليهم الشقة ) .

عجب اينكه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى كنند بلكه (به زودى نزد تو مى آيند و قسم ياد مى كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى شديم )( و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم ) .

و اگر مى بينيد ما به اين ميدان نمى آئيم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است.

(آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع خود را هلاك مى كنند)( يهلكون انفسهم ) .

(ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گويند)( و الله يعلم انهم لكاذبون ) كاملا قدرت دارند اما چون سفره چرب و نرمى نيست و برنامه شاق و پردرد سرى در پيش است به قسمتهاى دروغ متشبث مى شوند.

اين موضوع منحصر به جنگ (تبوك ) و زمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نبود، در هر جامعه اى گروهى (تنبل ) يا (منافق و طماع و فرصت طلب ) وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جابزنند، فرياد بكشند، گريبان چاك كنند و خود را از نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند!. ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سوئى فرار مى كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه ها مى تراشند يكى بيمار شده، ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده، سومى خانوادهاش گرفتار وضع حمل است، چهارمى چشمش ديد كافى ندارد، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين!...

ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسائى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!.

آيه (43) تا (45) و ترجمه

( عفا الله عنك لم أذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكذبين ) (43)( لا يستذنك الذين يؤ منون بالله و اليوم الاخر أن يجهدوا بأ مولهم و أنفسهم و الله عليم بالمتقين ) (44)( إنما يستذنك الذين لا يؤ منون بالله و اليوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددون ) (45)

ترجمه:

43- خداوند تو را بخشيد چرا به آنها اجازه دادى پيش از آنكه كسانى كه راست گفتند براى تو روشن شوند و دروغگويان را بشناسى؟!

44- آنها كه ايمان بخدا و روز جزا دارند هيچگاه از تو اجازه براى جهاد (در راه خدا) با اموال و جانهايشان نمى گيرند، و خداوند پرهيزكاران را مى شناسد.

45- تنها كسانى از تو اجازه مى گيرند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند و دلهايشان آميخته با شك و ترديد است، لذا آنها در ترديد خود سر گردانند.

تفسير

سعى كن منافقان را بشناسى

از آيات فوق استفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان (تبوك ) معذور دارد، و پيامبر به اين عده اجازه داد.

خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گويد: (خداوند تو را بخشيد، چرا به آنها اجازه دادى كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند)؟!( عفا الله عنك لم اذنت لهم ) .

(چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته شوند) و به ماهيت آنها پى برى؟( حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين ) .

در اينكه عتاب و سرزنش فوق كه تواءم با اعلام عفو پروردگار است دليل بر آن است كه اجازه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كار خلافى بوده، يا تنها ترك اولى بوده، و يا هيچكدام، در ميان مفسران گفتگو است.

بعضى آنچنان تند رفته اند، و حتى جسورانه و بى ادبانه نسبت به مقام مقدس پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفته اند كه آيه فوق را دليل بر امكان صدور گناه و معصيت از او دانسته اند، و لا اقل ادبى را كه خداوند بزرگ در اين تعبير نسبت به پيامبرش رعايت كرده كه نخست سخن از (عفو) مى گويد و بد (مؤ اخذه ) مى كند رعايت نكرده اند و به گمراهى عجيبى افتاده اند.

انصاف اين است كه در اين آيه هيچگونه دليلى بر صدور گناهى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وجود ندارد، حتى در ظاهر آيه، زيرا همه قرائن نشان مى دهد چه پيامبر

(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها اجازه مى داد و چه اجازه نمى داد اين گروه منافق در ميدان (تبوك ) شركت نمى جستند، و به فرض كه شركت مى كردند نه تنها گرهى از كار مسلمانان نمى گشودند بلكه مشكلى بر مشكلات مى افزودند، چنانكه در چند آيه بعد مى خوانيم:( لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا ) : (اگر آنها با شما حركت مى كردند جز شر و فساد و سعايت و سخن چينى و ايجاد نفاق كار ديگرى انجام نمى دادند)!

بنابراين هيچگونه مصلحتى از مسلمانان با اذن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فوت نشد، تنها چيزى كه در اين ميان وجود داشت اين بود كه اگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها اجازه نمى داد مشت آنها زودتر باز مى شد و مردم به ماهيتشان زودتر آشنا مى شدند ولى اين موضوع چنان نبود كه از دست رفتن آن موجب ارتكاب گناهى باشد، شايد فقط بتوان نام ترك اولى بر آن گذارد به اين معنى كه اذن دادن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آن شرائط و در برابر سوگندها و اصرارهاى منافقين هر چند كار بدى نبود اما ترك اذن از آنهم بهتر بود تا اين گروه زودتر شناخته شوند.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه: عتاب و خطاب مزبور جنبه كنائى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است.

اين موضوع را با ذكر مثالى ميتوان روشن ساخت فرض كنيد ستمگرى مى خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند، يكى از دوستانتان دست او را مى گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى گوئيد: (چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند)؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.

مطلب ديگرى كه در تفسير آيه باقى مى ماند اين است كه مگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منافقان را نمى شناخت كه خداوند مى گويد: مى خواستى به آنها اذن ندهى تا وضع آنها بر تو روشن گردد.

(پاسخ ) اين سؤ ال اين است كه (اولا) پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از طريق علم عادى به وضع اين گروه آشنائى نداشت و علم غيب براى قضاوت درباره موضوعات كافى نيست، بلكه بايد از طريق مدارك عادى وضع آنها روشن گردد، و ثانيا هدف تنها اين نبوده كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بداند بلكه ممكن است هدف اين بوده كه همه مسلمانان آگاه شوند، هر چند روى سخن به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

سپس به شرح يكى از نشانه هاى مؤ منان و منافقان پرداخته مى گويد: (آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچگاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها، نمى خواهند)( لا يستاذنك الذين يؤ منون بالله و اليوم الاخر اءن يجاهدوا باموالهم و انفسهم ) .

بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان ايمان به خدا و مسئوليتهايشان در برابر او، و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جوئى را به رويشان مى بندد.

(خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است )( و الله عليم بالمتقين ) .

سپس مى گويد: (تنها كسانى از تو اجازه براى عدم شركت در ميدان جهاد مى طلبند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند)( انما يستاذنك الذين لا يؤ منون بالله و اليوم الاخر ) :

سپس براى تاءكيد عدم ايمان آنها مى گويد: (آنها كسانى هستند كه دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است )!( و ارتابت قلوبهم ) .

(به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى باز مى گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند ) و به همين جهت منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند( فهم فى ريبهم يترددون )

گرچه صفات فوق به شكل فعل مضارع ذكر شده است ولى منظور از آن بيان صفات و حال منافقان و مؤ منان است و ماضى و حال و مضارع در آن تفاوت نمى كند.

به هر حال مؤ منان در پرتو ايمانشان تصميم و اراده اى محكم و خلل ناپذير دارند راه را به روشنى ديده اند، مقصدشان معلوم، و هدفشان مشخص است، به همين دليل با عزمى راسخ و بدون ترديد و دودلى با گامهائى استوار به پيش مى روند.

اما منافقان چون هدفشان تاريك و نامشخص است گرفتار حيرت و سرگردانى هستند و هميشه به دنبال بهانه اى براى فرار از زير بار مسئوليتها مى گردند.

اين دو نشانه مخصوص (مؤ منان ) و (منافقان ) صدر اسلام و ميدان جنگ (تبوك ) نبود بلكه هم امروز نيز (مؤ منان راستين ) را از (مدعيان دروغين ) با اين دو صفت ميتوان شناخت، مؤ من، شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش!

آيه (46) تا (48) و ترجمه

( و لو أرادوا الخروج لا عدوا له عدة و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القعدين ) (46)( لو خرجوا فيكم ما زادوكم إلا خبالا و لا وضعوا خللكم يبغونكم الفتنة و فيكم سمعون لهم و الله عليم بالظلمين ) (47)( لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لك الا مور حتى جاء الحق و ظهر أمر الله و هم كرهون ) (48)

ترجمه:

46- اگر آنها (راست ميگفتند و) مى خواستند (به سوى ميدان جهاد) خارج شوند وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند، ولى خدا از حركت آنها كراهت داشت لذا (توفيقش را از آنان سلب كرد و) آنها را (از اين كار) باز داشت، و به آنها گفته شد با قاعدين (كودكان و پيران و بيماران ) بنشينيد.

47- اگر همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند چيزى جز اضطراب و ترديد به شما نمى افزودند و به سرعت در بين شما به فتنه انگيزى (و ايجاد تفرقه و نفاق ) مى پرداختند و در ميان شما افرادى (سست و ضعيف ) هستند كه بسيار از آنها پذيرا مى باشند، و خداوند از ظالمان با خبر است.

48- آنها پيش از اين (نيز) اقدام به فتنه انگيزى كردند و كارها را براى تو دگرگون ساختند (و بهم ريختند) تا زمانى كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت (و پيروز شديد) در حالى كه آنها كراهت داشتند.

تفسير

عدمشان به ز وجود!

در نخستين آيات فوق يكى ديگر از نشانه هاى كذب و دروغ آنها را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود و الله يعلم انهم لكاذبون تكميل مى كند و مى گويد: (اينها اگر راست مى گويند و آماده شركت در جهادند و تنها منتظر اذن تواند ميبايست همه وسائل جهاد را از سلاح و مركب و هر چه در توان دارند فراهم ساخته باشند) در حالى كه هيچگونه آمادگى در آنها ديده نمى شود( و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة ) .

(اينها افراد تاريكدل و بى ايمانى هستند كه خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد لذا توفيق خود را از آنها سلب كرده و آنان را از حركت باز داشته است )( و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم ) .

در اينكه گوينده اين سخن كيست؟ آيا خداوند يا پيامبر است؟ و يا نفس و باطن خودشان است؟

در ميان مفسران گفتگو است، ولى ظاهر اين است كه يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلوده آنها برخاسته و مقتضاى عقيده فاسد و اعمال زشت آنها است و بسيار ديده مى شود كه مقتضاى حال را به صورت امر يا نهى بيرون مى آورند از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه هر عمل و نيتى اقتضائى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد، و همه كس شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.

در آيه بعد به اين واقعيت اشاره مى كند كه عدم شركت اينگونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تاءسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد، زيرا آنها نه فقط مشكلى را نمى گشايند بلكه با آن روح نفاق و بى ايمانى و انحراف اخلاقى سر چشمه مشكلات تازه اى خواهند شد.

در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى دهد كه هيچگاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند هر چند نفراتشان كم باشد، اين درسى بود براى ديروز مسلمانان، و براى امروز و براى فردا.

نخست مى گويد: (اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد (تبوك ) حركت مى كردند نخستين اثر شومشان اين بود كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى افزودند)( لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا ) .

(خبال ) به معنى اضطراب و ترديد و (خبل ) (بر وزن اجل ) به معنى (جنون ) و (خبل ) (بر وزن طبل ) به معنى (فاسد شدن اعضاء) است.

بنابراين حضور آنها با آن روحيه فاسد و تواءم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.

بعلاوه (آنها با سرعت كوشش مى كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند)( و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة )

سپس به مسلمانان اخطار مى كند كه مراقب باشيد (افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تاءثير سخنان اين گروه منافق قرار مى گيرند)( و فيكم سماعون لهم ) .

(سماع ) به معنى كسى است كه حال پذيرش و شنوائى او زياد است و بدون مطالعه و دقت هر سخنى را باور مى كند.

بنابراين وظيفه مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف باشند مبادا طعمه منافقان گرگ صفت شوند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه (سماع ) به معنى جاسوس و سخن چنين بوده باشد يعنى در ميان شما پارهاى از افراد هستند كه براى گروه منافقان جاسوسى مى كنند.

و در پايان آيه مى گويد: (خداوند همه ستمگران را مى شناسد آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند( و الله عليم بالظالمين ) .

در آيه بعد به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هشدار ميدهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى شوند بايد به خاطر بياورى كه آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهائى شدند، و الان نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده مى كنند، و چنين مى گويد اين گروه منافقين قبلا هم مى خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند( لقد ابتغوا الفتنة من قبل ) .

و اين اشاره به داستان جنگ احد است كه عبد الله بن ابى و يارانش از نيمه راه باز گشتند و دست از يارى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برداشتند، و يا اشاره به سائر مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام آنها را ثبت كرده است.

آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند، نقشه ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را بهم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود( و قلبوا لك الامور ) .

اما هيچيك از اين توطئه ها و تلاشها به جائى نرسيد، و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد سرانجام فتح و پيروزى فرا رسيد و حق آشكار گشت( حتى جاء الحق و ظهر امر الله ) .

در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند( و هم كارهون ) .

اما خواست و اراده بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نميتواند داشته باشد، خدا مى خواست تو را پيروز كند و آئينت را به سراسر جهان برساند و موانع را هر چه باشد از سر راه بردارد و بالاخره اين كار را كرد.

اما موضوع مهم اين است كه بدانيم آنچه در آيات فوق بيان شده همانند مطالب ديگر قرآن اختصاصى به عصر و زمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نداشته، در هر جامعهاى گروهى منافق هميشه وجود دارند كه سعى مى كنند در لحظات حساس و سرنوشت ساز با سمپاشى و سخنچينى افكار مردم را به هم بريزند، روح وحدت را از بين ببرند، و تخم شك و ترديد را در افكار بپاشند، اما اگر جامعه بيدار باشد مسلما با يارى پروردگار كه وعده پيروزى به دوستانش داده است همه نقشه هاى آنها خنثى مى شود و توطئه هايشان در نطفه خفه مى گردد، به شرط اينكه مخلصانه جهاد كنند و با هوشيارى و دقت مراقب اين دشمنان داخلى باشند.