تفسیر نمونه جلد ۷

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26150
دانلود: 3389


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 68 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26150 / دانلود: 3389
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 7

نویسنده:
فارسی

آيه (179) تا (181) و ترجمه

( و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم أذان لا يسمعون بها أولئك كالا نعم بل هم أضل أولئك هم الغفلون ) (179)( ولله الا سماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى أسمئه سيجزون ما كانوا يعملون ) (180)( و ممن خلقنا أمة يهدون بالحق و به يعدلون ) (181)

ترجمه:

179- به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم، آنها دلها (عقلها)ئى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند و چشمانى دارند كه با آن نمى بينند و گوشهائى دارند كه با آن نمى شنوند، آنها همچون چهار پايانند، بلكه گمراه تر اينان همانا غافلانند (زيرا با اينكه همه گونه امكانات هدايت دارند باز هم گمراهند).

180- و براى خدا نامهاى نيكى است خدا را با آن بخوانيد، و آنها را كه در اسماء خدا تحريف مى كنند (و بر غير او مى نهند و شريك برايش قائل مى شوند) رها سازيد آنان به زودى جزاى اعمالى را كه انجام مى دادند مى بينند.

181- و از آنها كه آفريديم گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند.

تفسير

نشانه هاى دوزخيان!

اين آيات بحثى را كه در آيات گذشته در زمينه دانشمندان دنياپرست و همچنين عوامل هدايت و ضلالت گذشت تكميل مى كند، در اين آيات مردم به دو گروه تقسيم شده اند و صفات هر كدام توضيح داده شده: (گروه دوزخيان و گروه بهشتيان ).

نخست درباره دوزخيان كه گروه اولند با تكيه به سوگند و تاءكيد چنين مى گويد: (ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم )( و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ) .

(ذراءنا) از ماده (ذرء) (بر وزن زرع ) در اينجا به معنى خلقت و آفرينش است ولى در اصل به معنى پراكنده ساختن و منتشر نمودن آمده، چنانكه در قرآن مى خوانيم( تذروه الرياح ) : (بادها آنرا پراكنده مى كنند) (سوره كهف آيه 45) و از آنجا كه آفرينش موجودات موجب انتشار و پراكندگى آنها در روى زمين مى گردد، اين كلمه به معنى خلقت آفرينش نيز آمده است.

و در هر حال اشكال مهمى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چگونه خداوند مى فرمايد: (ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفرديم )، مگر نه اين است كه در جاى ديگر مى خوانيم( و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) : كه مطابق آن همه جن و انس تنها براى پرستش خدا و ترقى و تكامل و سعادت آفريده شده اند، به علاوه اين تعبير بوى جبر در آفرينش و خلقت مى دهد و به همين جهت بعضى از طرفداران مكتب جبر همچون (فخر رازى ) براى اثبات مذهب خود با آن استدلال كرده اند.

ولى اگر آيات قرآن را كنار هم قرار داده مورد بررسى قرار دهيم و گرفتار استنباطهاى سطحى و زودگذر نشويم، پاسخ اين سؤ ال، هم در خود آيه نهفته شده و در آيات ديگر به وضوح ديده مى شود به طورى كه محلى براى سوء استفاده افراد باقى نمى گذارد.

زيرا اولا اين تعبير درست به آن مى ماند كه شخص نجار بگويد قسمت زيادى از اين چوبهائى را كه فراهم ساخته ام براى تهيه درهاى زيبا است و قسمت زياد ديگرى براى سوزاندن و افروختن آتش، چوبهائى كه صاف و محكم و سالمند در قسمت اول مصرف مى كنم، و چوبهاى ناصاف و بد قواره و سست و تكه پاره را در قسمت دوم، در حقيقت نجار دو گونه هدف دارد، يكى هدف اصلى و ديگرى هدف تبعى، هدف اصلى او ساختن در و پيكر و ابزار خوب است و تمام كوشش و تلاش او در همين راه مصرف مى شود، ولى هنگامى كه ببيند چوبى به درد اين كار نمى خورد، ناچار آنرا براى سوزاندن كنار مى گذارد، اين هدف تبعى است نه اصلى (دقت كنيد).

تنها تفاوتى كه اين مثال با مورد بحث ما دارد اين است كه تفاوت چوبها با يكديگر اختيارى نيست، ولى تفاوت انسانها بستگى به اعمال خودشان دارد و در اختيار خود آنها است.

بهترين گواه براى اين سخن صفاتى است كه براى گروه جهنميان و بهشتيان در آيات فوق مى خوانيم كه نشان مى دهد اعمال خودشان سرچشمه اين گروهبندى مى باشد.

و به تعبير ديگر خداوند طبق صريح آيات مختلف قرآن همه را پاك آفريده و اسباب سعادت و تكامل را در اختيار همگى گذاشته است ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزد دوزخ مى كنند و سرانجامشان شوم و تاريك است و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است.

سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى كند: نخست اينكه آنها قلبهائى دارند كه با آن درك و انديشه نمى كنند( لهم قلوب لايفقهون بها ) .

بارها گفته ايم كه قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و فكر و نيروى عقل است يعنى با اينكه استعداد تفكر دارند و همچون بهائم و چهارپايان فاقد شعور نيستند در عين حال از اين وسيله سعادت بهره نمى گيرند و فكر نمى كنند، در عوامل و نتائج حوادث انديشه نمى نمايند و اين وسيله بزرگ رهائى از چنگال هر گونه بدبختى را بلا استفاده در گوشه اى از وجودشان رها مى سازند.

ديگر اينكه (چشمهاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آنها چهره حقايق را نمى نگرند و همچون نابينايان از كنار آنها مى گذرند)( و لهم اعين لا يبصرون بها ) .

سوم اينكه (با داشتن گوش سالم، سخنان حق را نمى شنوند) و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مى سازند( و لهم آذان لا يسمعون بها ) .

(اينها در حقيقت همچون چهار پايانند چرا كه امتياز آدمى از چهارپايان در فكر بيدار و چشم بينا و گوش شنوا است كه متأسفانه آنها همه را از دست داده اند( اولئك كالانعام ) .

(بلكه آنها از چهار پايان گمراه تر و پستتر مى باشند)( بل هم اضل ) .

چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند، اما بر اثر هوا پرستى و گرايش به پستيها اين استعدادها را بلا استفاده مى گذارند، و بدبختى بزرگ آنان از همينجا آغاز مى گردد.

(آنها افراد غافل و بيخبرى هستند) و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند( اولئك هم الغافلون ) .

چشمه آب حيات كنار دستشان است، ولى از تشنگى فرياد مى كشند، درهاى سعادت در برابر رويشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمى كنند.

از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود كه آنها با دست خود وسائل بدبختى خويش را فراهم مى سازند و نعمتهاى گرانبهاى (عقل ) و چشم و (گوش ) را به هدر مى دهند، نه اينكه خداوند اجبارا آنها را در صف دوزخيان قرار داده باشد.

چرا همچون چهار پايان؟!

بارها در قرآن مجيد غافلان بيخبر به چهار پايان و حيوانات بى شعور ديگر تشبيه شده اند ولى نكته تشبيه آنها به انعام (چهارپايان ) شايد اين باشد كه آنها تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند، درست همانند ملتهائى كه تحت شعارهاى فريبنده انسانى آخرين هدف عدالت اجتماعى و قوانين بشرى را رسيدن به آب و نان و يك زندگى مرفه مادى مى پندارند. آنچنانكه على (عليه‌السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد: كالبهيمة المربوطه همها علفها او المرسلة شغلها تقممها: (همانند حيوانات پروارى كه تنها به علف مى انديشند و يا حيوانات ديگرى كه در چراگاهها رها شده اند و از اين طرف و آن طرف خرده علفى بر مى گيرند)

به تعبير ديگر گروهى مرفهند همچون گوسفندان پروارى، و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى كه در بيابانها در بدر دنبال آب و علف مى گردند و هر دو گروه هدفشان جز شكم چيزى نيست!

آنچه در بالا گفته شد ممكن است درباره يك فرد صادق باشد و يا درباره يك ملت، ملتهائى كه انديشه هاى خود را از كار انداخته اند و به سرگرميهاى ناسالم روى آورده اند و در ريشه هاى بدبختى خود نمى انديشند و در عوامل ترقى فكر نمى كنند، نه گوش شنوا دارند و نه چشم بينا، آنها نيز دوزخى هستند نه تنها در دوزخ قيامت، بلكه در دوزخ زندگى اين دنيا نيز گرفتارند.

در آيه بعد اشاره به وضع گروه بهشتى كرده، صفات آنان را بيان مى كند، نخست براى بيرون آمدن از صف دوزخيان مردم را به توجه عميق به اسماء حسناى خدا دعوت نموده، مى فرمايد: (براى خدا نامهاى نيكى است، خدا را به آنها بخوانيد)( و لله الا سماء الحسنى فادعوه بها ) .

منظور از (اسماء حسنى )، صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى حسنى است مى دانيم خدا عالم است، قادر است، رازق است، عادل است، جواد است، كريم است و رحيم است، و همچنين داراى صفات نيك فراوان ديگرى از اين قبيل مى باشد.

منظور از خواندن خدا به اين نامها تنها اين نيست كه اين الفاظ را بر زبان جارى كنيم و مثلا بگوئيم يا عالم، يا قادر، يا ارحم الراحمين، بلكه در واقع اين است كه اين صفات را در وجود خودمان بمقدار امكان پياده كنيم، پرتوى از علم و دانش او، شعاعى از قدرت و توانائى او، و گوشه اى از رحمت واسعه اش در ما و جامعه ما پياده شود، و به تعبير ديگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش كرديم.

تا در پرتو اين علم و قدرت و اين عدالت و رحمت بتوانيم خويش و اجتماعى را كه در آن زندگى مى كنيم از صف دوزخيان خارج سازيم.

سپس مردم را از اين نكته برحذر مى دارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند و مى گويد:

(آنها كه اسماء خدا را تحريف كرده اند رها سازيد، آنها به زودى به جزاى اعمال خويش گرفتار خواهند شد)( و ذروا الذين يلحدون فى اسمائه سيجزون ما كانوا يعملون ) .

(الحاد) در اصل از ماده (لحد) (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه در يك طرف قرار گرفته و به همين جهت، به حفره اى كه در يك جانب قبر قرار داده مى شود، (لحد) گفته مى شود، سپس به هر كارى كه از حد وسط تمايل به افراط و تفريط پيدا كند (الحاد) گفته شده، و به شرك و بت پرستى نيز به همين جهت (الحاد) اطلاق مى گردد.

منظور از الحاد در اسماء خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم، يا به اينگونه كه او را به اوصافى توصيف نمائيم كه شايسته آن نيست، همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده اند، و يا اينكه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نمائيم، همچون بت پرستان كه نام بتهاى خود را از نام خدا مشتق مى كردند، مثلا به يكى از بتها اللات و به ديگرى العزى و به ديگرى منات مى گفتند كه به ترتيب از الله و العزيز و المنان مشتق شده است، و يا همچون مسيحيان كه نام خدا را بر عيسى و روح القدس مى گذاشتند.

و يا اينكه صفات او را آنچنان تحريف كنند كه به تشبيه به مخلوقات يا تعطيل صفات و مانند آن بيانجامد.

و يا تنها به (اسم ) قناعت كنند بدون اينكه اين صفاترا در خود و جامعه خويش بارور سازند.

در آخرين آيه به دو قسمت كه اساسى ترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مى كند و مى فرمايد: (از كسانى كه آفريديم، امت و گروهى هستند كه مردم را به حق هدايت مى كنند و به حق حكم مى كنند)( و ممن خلقنا امة بالحق و به يعدلون ) .

در واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند، فكرشان و هدفشان و دعوتشان و فرهنگشان حق و به سوى حق است، و نيز عملشان و برنامه هايشان و حكومتشان بر اساس حق و حقيقت مى باشد.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1- اسماء حسنى چيست؟

در كتب حديث و تفسير اعم از منابع شيعه و اهل تسنن بحثهاى مشروحى پيرامون اسماء حسنى ديده مى شود كه فشرده اى از آنرا به اضافه عقيده خود در اينجا مى آوريم:

شك نيست كه (اسماى حسنى ) به معنى (نامهاى نيك ) است و مى دانيم كه تمام نامهاى پروردگار مفاهيم نيكى را در بر دارد و بنابراين همه اسماء او اسماء حسنى است، اعم از آنها كه صفات ثبوتيه ذات پاك او است، مانند عالم و قادر، و يا آنها كه صفات سلبيه ذات مقدس او است مانند (قدوس )، و آنها كه صفات فعل است و حكايت از يكى از افعال او مى كند مانند خالق، غفور، رحمان و رحيم.

از سوى ديگر شك نيست كه صفات خدا قابل احصاء و شماره نيست زيرا كمالات او نامتناهى است و براى هر كمالى از كمالات او اسم و صفتى مى توان انتخاب كرد.

ولى چنانكه از احاديث استفاده مى شود، از ميان صفات او بعضى داراى اهميت بيشترى مى باشد، و شايد (اسماء حسنى ) كه در آيه بالا آمده است، اشاره به همين گروه ممتازتر است، زيرا در رواياتى كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه اهلبيت (عليها‌السلام ) به ما رسيده كرارا اين مطلب ديده مى شود كه خداوند داراى 99 اسم است كه هر كس او را به اين نامها بخواند، دعايش مستجاب و هر كه آنها را شماره كند اهل بهشت است.

مانند روايتى كه در كتاب توحيد صدوق از امام صادق (عليه‌السلام ) از پدرانش از على (عليه‌السلام ) نقل شده كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ان الله تبارك و تعالى تسعة و تسعين اسما ماة الا واحدة من احصاها دخل الجنة...

و نيز در كتاب توحيد از امام على بن موسى الرضا (عليه‌السلام ) از پدرانش از على (عليه‌السلام ) نقل شده كه فرمود:

ان لله عز و جل تسعة و تسعين اسما من دعا الله بها استجاب له و من احصاها دخل الجنة

در كتاب صحيح بخارى و مسلم و ترمذى و كتب ديگر از منابع حديث اهل تسنن نيز همين مضمون پيرامون اسماء نود و نه گانه خدا و اينكه هر كس خدا را با آن بخواند، دعاى او مستجاب است يا هر كس آنها را احصا كند، اهل بهشت خواهد بود، نقل شده است.

از پاره اى از اين احاديث استفاده مى شود كه اين اسامى نود و نه گانه در قرآن است، مانند روايتى كه از ابن عباس نقل شده كه مى گويد: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: لله تسعة و تسعون اسما من احصاها دخل الجنه و هى فى القرآن.

و به همين جهت جمعى از دانشمندان كوشش كرده اند كه اين اسامى و صفات را از قرآن مجيد استخراج كنند، ولى نامهائى كه در قرآن مجيد براى خدا آمده است بيش از 99 نام است، بنابراين ممكن است اسماء حسنى در لابلاى آنها باشد، نه اينكه در قرآن جز اين 99 نام، نام ديگرى براى خدا وجود نداشته باشد.

در بعضى از روايات اين نامهاى نود و نه گانه آمده است، كه ما ذيلا يكى از اين احاديث را مى آوريم (ولى بايد توجه داشت، بعضى از اين نامها به شكلى كه در اين روايت آمده در متن قرآن نيست، اما مضمون و مفهوم آن در قرآن وجود دارد).

و آن روايتى است كه در توحيد صدوق از امام صادق (عليه‌السلام ) از پدر و اجدادش از على (عليه‌السلام ) از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده كه پس از اشاره به وجود نود و نه نام براى خدا

مى فرمايد:

و هى الله، الاله، الواحد، الاحد، الصمد، الاول، الاخر، السميع، البصير القدير، القادر، العلى، الاعلى، الباقى، البديع، البارى ء، الاكرم، الباطن، الحى، الحكيم، العليم، الحليم، الحفيظ، الحق، الحسيب، الحميد، الحفى، الرب، الرحمان، الرحيم، الذارء، الرزاق، الرقيب، الرؤ ف، الرائى، السلام، المؤ من، المهيمن، العزيز، الجبار، المتكبر، السيد، السبوح، الشهيد، الصادق، الصانع، الظاهر، العدل، العفو، الغفور، الغنى، الغياث، الفاطر، الفرد، الفتاح الفالق، القديم، الملك، القدوس، القوى، القريب، القيوم، القابض، الباسط، قاضى الحاجات، المجيد، المولى، المنان، المحيط، المبين، المغيث، المصور، الكريم، الكبير، الكافى، كاشف الضر، الوتر، النور، الوهاب، الناصر، الواسع، الودود، الهادى، الوفى، الوكيل، الوارث، البر، الباعث، التواب، الجليل، الجواد، الخبير، الخالق، خير الناصرين، الديان، الشكور، العظيم، اللطيف، الشافى.

ولى آنچه در اينجا بيشتر اهميت دارد و بايد مخصوصا به آن توجه داشته باشيم اين است كه منظور از خواندن خدا به اين نامها و يا احصاء و شمارش اسماء حسناى پروردگار، اين نيست كه هر كس اين 99 اسم را بر زبان جارى كند و بدون توجه به محتوا و مفاهيم آنها تنها الفاظى بگويد سعادتمند خواهد بود، و يا دعايش به اجابت مى رسد، بلكه هدف اين است كه به اين اسماء و صفات ايمان داشته باشد، و پس از آن بكوشد در وجود خود پرتوى از مفاهيم آنها يعنى از مفهوم عالم و قادر و رحمان و رحيم و حليم و غفور و قوى و قيوم و غنى و رازق و امثال آن را در وجود خود منعكس سازد، مسلما چنين كسى هم بهشتى خواهد بود و هم دعايش مستجاب و به هر خير و نيكى نائل مى گردد.

ضمنا از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اگر در پاره اى از روايات و دعاها اسامى ديگرى براى خدا غير از اين اسماء ذكر شده و حتى شماره نامهاى خدا در بعضى از دعاها به يكهزار رسيده هيچگونه منافاتى با آنچه گفتيم ندارد، زيرا اسماء خدا حد و حصر و انتهائى ندارد، و مانند كمالات ذات و بى انتهايش نامحدود است. هر چند پاره اى از اين صفات و اسماء امتيازى دارد.

و نيز اگر در بعضى از روايات مانند روايتى كه در اصول كافى از امام صادق (عليه‌السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده مى خوانيم فرمود:( نحن و الله الاسماء الحسنى ) : (به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستيم ) اشاره به آن است كه پرتو نيرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مى كند.

و يا اگر در بعضى ديگر از احاديث آمده است كه همه اسماء حسنى در (توحيد خالص ) خلاصه مى شود، نيز به خاطر آن است كه همه صفات او به ذات پاك يكتايش بر مى گردد.

فخر رازى در تفسيرش به مطلبى اشاره مى كند كه از جهتى قابل ملاحظه است و آن اينكه تمام صفات پروردگار به دو حقيقت بازگشت مى كند، يا به (بى نيازى ذاتش از همه چيز) و يا (نيازمندى ديگران به ذات پاك او).

2 - گروه رستگاران

در آيات فوق خوانديم كه گروهى از بندگان خدا به سوى حق دعوت مى كنند و به آن حكم مى نمايند.

در اينكه منظور از اين گروه چه اشخاصى هستند تعبيرات مختلفى در رواياتى

كه در منابع حديث اسلامى آمده است ديده مى شود، از جمله در حديثى از امير مؤ منان (عليه‌السلام ) نقل شده كه فرمود: منظور امت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

يعنى پيروان راستين اين پيامبر و آنهائى كه از هر گونه تحريف و تغيير و بدعت و انحراف از اصول تعليمات آن حضرت بر كنار ماندند.

به همين جهت در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

والذى نفسى بيده لتفرقن هذه الامة على ثلاثة و سبعين فرقة كلها فى النار الافرقة و ممن خلقنا امة يهدون بالحق و به يعدلون و هذه التى تنجو من هذه الامة:

(سوگند به آنكس كه جانم بدست او است اين امت به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند كه همه در دوزخند جز يك گروه كه خداوند در آيه( و ممن خلقنا امة... ) به آنها اشاره كرده است، تنها آنها اهل نجاتند).

ممكن است عدد 73 فرقه عدد تكثير باشد و اشاره به گروههاى مختلفى است كه در طول تاريخ اسلام با عقائد عجيب و غريب روى كار آمدند و خوشبختانه غالب آنها منقرض شده اند و امروز تنها نامى از آنها در كتب تاريخ عقائد به چشم مى خورد.

در حديث ديگرى كه در منابع اهل تسنن از على (عليه‌السلام ) نقل شده مى خوانيم كه على (عليه‌السلام ) ضمن اشاره به گروههاى مختلفى كه در آينده در امت اسلامى پيدا مى شوند، فرمود: (گروهى كه اهل نجاتند من و شيعيان و پيروان مكتب من هستند).

در روايات ديگرى نيز آمده است كه منظور از آيه فوق ائمه اهلبيت (عليها‌السلام )

است.

روشن است كه روايات فوق همگى يك واقعيت را تعقيب مى كنند و بيان مصداقهاى مختلف از اين واقعيت اند، و آن اينكه آيه اشاره به گروهى است كه دعوتشان به سوى حق و عمل و حكومت و برنامه هايشان حق است و در مسير اسلام راستين گام برمى دارند، منتها بعضى در راءس اين گروه قرار دارند و بعضى در مراحل ديگرند، جالب توجه اينكه با تمام اختلافاتى كه از نظر مراحل علمى و نژاد و زبان و مانند آن دارند، يك امت و يك گروه بيش نيستند، زيرا قرآن از آنها به امت (نه امم ) تعبير كرده است.

3 - اسم أعظم خدا

در بعضى از روايات در داستان (بلعم باعورا) كه قبلا گذشت، آمده است كه او از اسم اعظم خداوند آگاه بود، به تناسب آيات فوق كه سخن از اسماء حسناى خدا مى گويد بد نيست اشاره اى هم به اين موضوع كنيم.

پيرامون اسم اعظم روايات گوناگونى وارد شده و از آنها چنين استفاده مى شود كه هر كس از اين اسم با خبر باشد، نه فقط دعايش مستجاب است، بلكه با استفاده از آن مى تواند به فرمان خدا در جهان طبيعت تصرف كند و كارهاى مهمى انجام دهد.

در اينكه (اسم اعظم ) كدامى ك از اسماء خدا است، بسيارى از دانشمندان اسلامى بحث كرده اند و غالبا بحثها بر محور اين دور مى زند كه از ميان نامهاى خدا نامى را بيابند كه اين خاصيت عجيب و بزرگ را داشته باشد.

ولى ما فكر مى كنيم آنچه بيشتر بايد از آن جستجو كرد، اين است كه نام و صفاتى را بيابيم كه با پياده كردن مفهوم آن در وجود خودمان آنچنان تكامل روحى بيابيم كه آن آثار بر آن مترتب گردد.

به تعبير ديگر مسأله مهم تخلق به اين صفات و واجد شدن اين مفاهيم و متصف شدن به اين اوصاف است وگرنه يك شخص آلوده و پست با دانستن يك كلمه چگونه ممكن است، مستجاب الدعوة و مانند آن شود.

و اگر مى شنويم كه (بلعم ) داراى اين اسم اعظم بود و آنرا از دست داد، مفهومش اين است كه بر اثر خودسازى و ايمان و آگاهى و پرهيزگارى به چنان مرحله اى از تكامل معنوى رسيده بود كه دعايش نزد خدا رد نمى شد ولى بر اثر لغزشها كه در هر حال آدمى از آنها مصون نيست و به خاطر هواپرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهاى زمان آن روحيه را به كلى از دست داد و از آن مرحله سقوط كرد، و منظور از فراموش كردن اسم اعظم نيز ممكن است همين معنى باشد.

و نيز اگر مى خوانيم كه پيامبران و پيشوايان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش اين است كه حقيقت اين اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پياده كرده بودند و در پرتو اين حالت خداوند چنان مقام والايى به آنها داده بود.

آيه (182) و (183) و ترجمه

( والذين كذبوا بايتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ) (182)( و أملى لهم إن كيدى متين ) (183)

ترجمه:

182- و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند تدريجا از آن راه كه نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد.

183- و به آنها مهلت مى دهيم (تا مجازاتشان دردناك تر باشد) زيرا طرح و نقشه من قوى (و حساب شده ) است (و هيچكس را قدرت فرار از آن نيست ).

تفسير

مجازات استدراج

در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون حال گروه دوزخيان بود، در اين دو آيه يكى از مجازاتهاى الهى را كه به صورت يك سنت درباره بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مى شود، بيان شده و آن همان چيزى است كه به (عذاب استدراج ) از آن تعبير مى شود.

استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است يكى در آيه مورد بحث و ديگر آيه 44 سوره (قلم ) و هر دو مورد درباره انكار كنندگان آيات الهى است.

به طورى كه اهل لغت گفته اند استدراج دو معنى دارد، يكى اينكه چيزى را تدريجا بگيرند (زيرا اصل اين ماده از (درجه ) گرفته شده كه به معنى پله است، همانگونه كه انسان در صعود و نزول از طبقات پائين عمارت به بالا، يا به عكس، از پله ها استفاده مى كند، همچنين هر گاه چيزى را تدريجا و مرحله به مرحله بگيرند يا گرفتار سازند به اين عمل استدراج گفته مى شود).

معنى ديگر (استدراج ) (پيچيدن ) است، همانگونه كه يك طومار را به هم مى پيچند (اين دو معنى را راغب در كتاب مفردات نيز آورده است ) ولى با دقت روشن مى شود كه هر دو به يك مفهوم كلى و جامع يعنى (انجام تدريجى ) باز مى گردند.

پس از روشن شدن معنى استدراج به تفسير آيه باز مى گرديم:

خداوند در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: (آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند تدريجا، و مرحله به مرحله، از راهى كه نمى دانند، در دام مجازات گرفتارشان مى كنيم و زندگى آنها را در هم مى پيچيم )( و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ) .

در دومين آيه همان مطلب را به اين صورت تاءكيد مى كند: چنان نيست كه با شتابزدگى چنين كسانى را فورا مجازات كنيم، بلكه به آنها مهلت و فرصت كافى براى تنبه و بيدارى مى دهيم و هنگامى كه بيدار نشدند، گرفتارشان مى سازيم( و املى لهم ) .

زيرا شتاب و عجله مال كسانى است كه قدرت كافى ندارند و مى ترسند فرصت از دستشان برود (ولى نقشه من و مجازاتهايم آنچنان قوى و حساب شده است كه هيچكس را قدرت فرار از آن نيست )( ان كيدى متين ) .

(متين ) به معنى قوى و شديد است و اصل آن از (متن ) گرفته شده كه به معناى عضله محكمى است كه در پشت قرار دارد.

و (كيد) با (مكر) از نظر معنى همسان است و همانگونه كه در ذيل آيه 54 از سوره آل عمران (جلد دوم تفسير نمونه صفحه 429) گفته ايم: (مكر) در اصل لغت به معنى چاره جويى و جلوگيرى كردن كسى از رسيدن به مقصود او است، و معنى نقشه هاى موذيانه كه در مفهوم فارسى امروز آن افتاده در مفهوم عربى آن نيست.

در مورد (مجازات استدراجى ) كه در آيه فوق به آن اشاره شده و از آيات ديگر قرآن و احاديث استفاده مى شود چنين است كه خداوند گناهكاران و طغيانگران جسور و زورمند را طبق يك سنت، فورا گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمتها را به روى آنها مى گشايد، هر چه بيشتر در مسير طغيان گام بر مى دارند، نعمت خود را بيشتر مى كند، و اين از دو حال خارج نيست، يا اين نعمتها باعث تنبه و بيداريشان مى شود، كه در اين حال برنامه (هدايت الهى ) عملى شده، و يا اينكه بر غرور و بى خبريشان مى افزايد در اين صورت مجازاتشان به هنگام رسيدن به آخرين مرحله، دردناك تر است، زيرا به هنگامى كه غرق انواع ناز و نعمتها مى شوند خداوند همه را از آنها مى گيرد و طومار زندگانى آنها را در هم مى پيچد و اين گونه مجازات بسيار سخت تر است.

البته اين معنى با تمام خصوصياتش در كلمه استدراج به تنهائى نيفتاده، بلكه با توجه به قيد( من حيث لا يعلمون ) اين معنى استفاده مى شود.

به هر حال اين آيه به همه گنهكاران هشدار مى دهد كه تاءخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود، و يا ضعف و ناتوانى پروردگار، نگيرند، و ناز و نعمتهائى را كه در آن غرقند، نشانه تقربشان به خدا ندانند، چه بسا اين پيروزيها و نعمتهائى كه به آنها مى رسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد، خدا آنها را غرق نعمت مى كند و به آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد، اما سرانجام چنان بر زمين مى كوبد كه اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را در هم مى پيچد.

امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد: انه من وسع عليه فى ذات يده فلم يره ذلك استدراجا فقد امن مخوفا: (كسى كه خداوند به مواهب و امكاناتش وسعت بخشد، و آنرا مجازات استدراجى نداند، از نشانه خطر غافل مانده است ).

و نيز از همان امام (عليه‌السلام ) در كتاب (روضه كافى ) نقل شده كه فرمود: (زمانى فرا مى رسد كه هيچ چيز در آن زمان، پنهان تر از حق، و آشكارتر از باطل، و فزونتر از دروغ بر خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيست تا آنجا كه مى گويد در آن زمان افرادى هستند به مجرد اينكه آيه اى از قرآن را مى شنوند (آنرا تحريف كرده ) و از آئين خدا خارج مى شوند و پيوسته از آئين اين زمامدار به آئين زمامدار ديگر و از دوستى يكى به ديگرى و اطاعت سلطانى به اطاعت سلطان ديگر، و از پيمان يكى به ديگرى منتقل مى گردند، و سرانجام از راهى كه متوجه نيستند گرفتار مجازات استدراجى پروردگار مى شوند).

امام صادق (عليه‌السلام ) مى فرمايد: كم من مغرور بما قد انعم الله عليه و كم من مستدرج يستر الله عليه و كم من مفتون بثناء الناس عليه: (چه بسيارند كسانى كه بر اثر نعمتهاى پروردگار مغرور مى شوند، و چه بسيارند گنهكارانى كه خداوند بر گناهشان پرده افكنده ولى با ادامه گناه به سوى مجازات پيش مى روند، و چه بسيارند كسانى كه از ثناخوانى مردم فريب مى خورند).

و نيز از همان امام، در تفسير آيه فوق چنين نقل شده كه فرمود:( هو العبد يذنب الذنب فتجدد له النعمة معه تلهية تلك النعمة عن الاستغفار عن ذلك الذنب ) : (منظور از اين آيه بنده گنهكارى است كه پس از انجام گناه، خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد).

و نيز از همان امام در كتاب كافى چنين نقل شده: ان الله اذا اراد بعبد خيرا فاذنب ذنبا اتبعه بنقمة و يذكره الاستغفار، و اذا اراد بعبد شرا فاذنب ذنبا اتبعه بنعمة لينسيه الاستغفار و يتمادى بها، و هو قوله عز و جل سنستدرجهم من حيث لا يعلمون، بالنعم عند المعاصى (موقعى كه خداوند خير بندهاى را بخواهد به هنگامى كه گناهى انجام ميدهد او را گوشمالى مى دهد تا به ياد توبه بيفتد، و هنگامى كه شر بنده اى را (به اثر اعمالش ) بخواهد موقعى كه گناهى مى كند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش ‍ نمايد و به آن ادامه دهد، اين همان است كه خداوند عز و جل فرموده: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون يعنى از طريق نعمتها به هنگام معصيتها آنها را تدريجا از راهى كه نمى دانند گرفتار مى سازيم ).