تفسیر نمونه جلد ۷

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26171
دانلود: 3390


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 68 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26171 / دانلود: 3390
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 7

نویسنده:
فارسی

آيه (24) تا (26) و ترجمه

( يأيها الذين أمنوا استجيبوا لله و للرسول أذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا أن الله يحول بين المرء و قلبه و أنه إليه تحشرون ) 0 (24)( و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة و اعلموا أن الله شديد العقاب ) (25)( و اذكروا إذ أنتم قليل مستضعفون فى الأرض تخافون أن يتخطفكم الناس فاوئكم و أيدكم بنصره و رزقكم من الطيبت لعلكم تشكرون ) (26)

ترجمه:

24- اى كسانى كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه مايه حياتتان است و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود و اينكه همه شما نزد او (در قيامت ) اجتماع خواهيد كرد.

25- و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد (بلكه همه را فرا خواهد گرفت چرا كه ديگران سكوت اختيار كرده اند) و بدانيد خداوند كيفر شديد دارد.

26- و به خاطر بياوريد هنگامى كه شما گروهى كوچك و اندك و ضعيف در روى زمين بوديد آنچنان كه مى ترسيديد مردم شما را بربايند ولى او شما را پناه داد و يارى كرد و از روزيهاى پاكيزه بهره مند ساخت تا شكر نعمتش را به جا آوريد.

تفسير

دعوت به سوى حيات و زندگى

در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسليم دعوت مى كرد در اين آيات همان هدف از راه ديگرى دنبال مى شود.

نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را به هنگامى كه شما را به چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند)( يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم )

آيه فوق با صراحت مى گويد كه دعوت اسلام، دعوت به سوى حيات و زندگى است حيات معنوى، حيات مادى، حيات فرهنگى، حيات اقتصادى، حيات سياسى بمعناى واقعى، حيات اخلاقى و اجتماعى، و بالاخره حيات و زندگى در تمام زمينه ها.

اين تعبير كوتاهترين و جامعترين تعبيرى است كه درباره اسلام و آئين حق آمده است اگر كسى بپرسد اسلام هدفش چيست؟ و چه چيز مى تواند به ما بدهد؟ در يك جمله كوتاه مى گوئيم هدفش حيات در تمام زمينه ها و اين را به ما مى بخشد.

آيا مردم قبل از طلوع اسلام و دعوت قرآن، مرده بودند! كه قرآن آنها را دعوت به حيات مى كند؟!

پاسخ اين سؤ ال اين است كه آرى آنها فاقد حيات به معنى قرآنيش بودند، زيرا مى دانيم حيات و زندگى مراحل مختلفى دارد كه قرآن به همه آنها اشاره كرده است.

گاهى به معناى حيات گياهى آمده آن چنانكه مى گويد:( اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها ) (بدانيد خدا زمين را پس از مرگ زنده مى كند.) (حديد آيه 17)

و گاهى به معناى حيات حيوانى ذكر شده مانند( ان الذى احياها لمحيى الموتى ) خداوندى كه آن (زمين ) را زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند)(فصلت 39)

و زمانى به معناى حيات فكرى و عقلانى و انسانى آمده است مانند او من كان ميتا فاحييناه... (آيا آن كس كه مرده و گمراه بود و هدايتش كرديم همانند گمراهان است؟) (انعام 122)

و گاهى به معناى حيات جاودان جهان ديگر آمده مانند( يا ليتنى قدمت لحياتى ) (اى كاش براى زندگى امروز (روز رستاخيز) چيزى از پيش فرستاده بودم ). (سوره فجر آيه 24)

و زمانى به معناى علم و توانائى بى حد و انتهاء مى آيد آن چنان كه درباره خدا مى گوئيم هو الحى الذى لا يموت او زنده اى است كه برايش مرگ وجود ندارد).

با توجه به آنچه در اقسام حيات گفتيم روشن مى شود كه مردم عصر جاهلى گر چه زندگى مادى حيوانى داشتند اما از زندگى انسانى و معنوى و عقلانى محروم بودند قرآن آمد و آنها را دعوت به حيات و زندگى كرد.

و از اين جا به خوبى معلوم مى شود آنها كه دين و مذهب را در يك سلسله برنامه هاى خشك و بى روح و خارج از محدوده زندگى و در حاشيه برنامه هاى فكرى و اجتماعى مى پندارند چقدر در اشتباه ند يك دين راستين آن است كه حركت در همه زمينه هاى زندگى ايجاد كند روح بدهد فكر و انديشه بدهد، احساس مسئوليت بيافريند، همبستگى و اتحاد و ترقى و تكامل در همه زمينه ها ايجاد كند و به تمام معنى حيات آفرين بوده باشد!

ضمنا اين حقيقت نيز آشكار شد آنها كه آيه فوق را تنها به جهاد يا ايمان يا قرآن يا بهشت تفسير كرده اند و اين امور را به عنوان تنها عامل حيات در آيه فوق معرفى كرده اند، در حقيقت مفهوم آيه را محدود ساخته اند زيرا مفهوم آيه همه اينها را در بر مى گيرد و بالاتر از آنها را هر چيز، هر فكر، هر برنامه، و هر دستورى كه شكلى از اشكال حيات انسانى را بيافريند در آيه فوق مندرج است.

سپس مى گويد: (بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود، و اينكه همه شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد)( و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون ) .

شك نيست كه منظور از قلب همانگونه كه سابقا هم گفته ايم روح و عقل است و اما اينكه خدا چگونه ميان انسان و روح و عقل او قرار مى گيرد احتمالات فراوانى درباره آن داده شده است:

گاه گفته مى شود: اشاره به شدت نزديكى خداوند به بندگان است، آنچنان كه گوئى در درون جان او و ميان او و خودش قرار گرفته همانگونه كه قرآن مى گويد:( و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ) (ما از رگ گردن به انسان نزديك تريم.)

و گاه گفته مى شود: (اشاره به آن است كه گردش دلها و فكرها به دست خداست آن چنان كه در دعا مى خوانيم( يا مقلب القلوب و الابصار ) : (اى كسيكه گردش دلها و فكرها به دست تو است.)

و گاه گفته مى شود: منظور اين است كه اگر لطف خدا نبود هرگز انسان بحقانيت حق، و باطل بودن باطل، پى نمى برد.

و نيز گفته اند: منظور اين است كه مردم بايد تا فرصت دارند در انجام طاعات و كار نيك تلاش كنند زيرا خداوند ميان انسان و قلبش بوسيله مرگ حائل ايجاد مى كند.

اما با يك نظر كلى مى توان همه اين تفسيرها را در يك تفسير واحد جمع كرد و آن اينكه خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد در عين اينكه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها هم جدا و بيگانه نمى باشد، مرگ و حيات، علم و قدرت، آرامش و امنيت، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و بهمين دليل نه انسان چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از

غير او تقاضا كند، چرا كه او مالك همه چيز است و محيط به تمام وجود انسان! ارتباط اين جمله با جمله قبل از اين نظر است كه اگر پيامبر دعوت به سوى حيات مى كند فرستاده كسى است كه حيات و مرگ و هدايت و عقل همه به دست اوست.

لذا براى تاءكيد اين موضوع مى گويد نه تنها امروز در محدوده قدرت او قرار داريد بلكه در سراى ديگر نيز به سوى او خواهيد رفت اينجا و آنجا همه در برابر او قرار داريد.

سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر مى كند و مى گويد: (از فتنهاى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى گيرد بلكه همه را فرا خواهد گرفت )( و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة ) .

(فتنه ) در قرآن مجيد در موارد متعددى بكار رفته گاهى به معناى آزمايش و امتحان و گاهى به معناى بلاء و مصيبت و عذاب آمده است اين كلمه در اصل به معناى داخل كردن طلا در كوره است تا خوبى و بدى آن آشكار شود سپس به معنى آزمايش ها كه نشان دهنده چگونگى صفات باطنى انسانهاست بكار برده شده است، و همچنين در مورد بلاها و مجازاتها كه باعث تصفيه روح انسان و يا تخفيف گناه اوست بكار مى رود.

در آيه مورد بحث (فتنه ) به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد و به اصطلاح خشك و تر در آن مى سوزند.

و در حقيقت خاصيت حوادث اجتماعى چنين است هنگامى كه جامعه در اداء رسالت خود كوتاهى كند و بر اثر آن قانون شكنى ها و هرج و مرج ها و ناامنيها و مانند آن به بار آيد نيكان و بدان در آتش آن مى سوزند و اين اخطارى است كه خداوند در اين آيه به همه جوامع اسلامى مى كند و مفهوم آن اين است:

افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وادارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود، من نمى توانم بگويم چون وظيفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظيفه شناسيهاى ديگران بر كنار خواهم ماند چه اينكه آثار مسائل اجتماعى فردى و شخصى نيست.

اين درست به آن مى ماند كه براى جلوگيرى از هجوم دشمنى صدهزار نفر سرباز نيرومند لازم باشد اگر عده اى مثلا پنجاه هزار نفر وظيفه خود را انجام دهند مسلما كافى نخواهد بود و نتايج شوم شكست هم وظيفه شناسان را مى گيرد و هم وظيفه نشناسان را، و همانطور كه گفتيم خاصيت مسائل جمعى و گروهى همين است.

اين حقيقت را به بيان ديگرى نيز مى توان روشن ساخت و آن اينكه: نيكان جامعه وظيفه دارند كه در برابر بدان سكوت نكنند اگر سكوت اختيار كنند در سرنوشت آنها نزد خداوند سهيم و شريك خواهند بود.

چنانكه در حديث معروفى از پيامبر نقل شده كه فرمود: (ان الله عز و جل لا يعذب العامة بعمل الخاصة حتى يروا المنكر بين ظهرانيهم و هم قادرون على ان ينكروه فاذا فعلوا ذلك عذب الله الخاصة و العامة ): (خداوند عز و جل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهى خاص مجازات نمى كند مگر آن زمان كه منكرات در ميان آنها آشكار گردد و توانائى بر انكار آن داشته باشند در عين حال سكوت كنند در اين هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد كرد.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين حكم هم در زمينه مجازاتهاى الهى در دنيا و آخرت صادق است، و هم در زمينه نتائج و آثار اعمال گروهى و دسته جمعى.

در پايان آيه با زبان تهديد آميز مى گويد (بدانيد خداوند مجازاتش شديد است )( و اعلموا ان الله شديد العقاب ) .

مبادا لطف و رحمت خدا آنها را غافل كند و شدت مجازاتهاى الهى را به دست فراموشى بسپارند و آشوبها و فتنه ها دامان آنها را بگيرد همانگونه كه دامان جامعه اسلامى را گرفت و بر اثر فراموش كردن اين سنن الهى آنها را به قهقرا كشانيد.

يك نگاه كوتاه به جوامع اسلامى در عصر ما و شكست هاى پى در پى كه در برابر دشمنان دامن گيرشان مى شود و فتنه هاى (استعمار) و (صهيونيسم ) و (الحاد) و ماديگرى و مفاسد اخلاقى و متلاشى شدن خانواده ها و سقوط جوانان در دامن فحشاء و انحطاط و عقب گرد علمى، حقيقت و محتواى آيه را مجسم مى سازد كه چگونه اين فتنه ها دامن كوچك و بزرگ، نيك و بد و عالم و جاهل را فرا گرفته است و اينها همچنان ادامه خواهد يافت تا آن زمان كه مسلمانان روح اجتماعى پيدا كنند و نظارت همگانى را در جامعه عملا بپذيرند و دو وظيفه امر به معروف و نهى از منكر به عنوان وظيفه قطعى و تخلف ناپذير عملى گردد.

بار ديگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و بگذشته تاريخشان باز مى گرداند و به آنها حالى مى كند كه در چه پايه اى بوديد و اكنون در چه مرحله اى قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند.

مى گويد: (بخاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار، و آنها مى خواستند شما را به ضعف و ناتوانى بكشانند)( و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض ) .

(آنچنان كه مى ترسيدند مشركان و مخالفان شما را به سرعت بربايند)

( تخافون ان يتخطفكم الناس ) .

اين تعبير، تعبير لطيفى است كه نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در آن زمان آشكار مى سازد آن چنان كه گوئى همانند يك جسم كوچك در هوا معلق بودند كه دشمن به آسانى مى توانست آنها را بربايد و اين اشاره به وضع مسلمانان در مكه قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا اشاره به مسلمانان بعد از هجرت در مقابل قدرتهاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم است.

(ولى خداوند شما را پناه داد)( فاواكم ) .

(و با يارى خود شما را تقويت كرد)( و ايدكم بنصره ) .

(و از روزى هاى پاكيزه شما را بهره مند ساخت )( و رزقكم من الطيبات ) .

(شايد شكر نعمت او را به جا آريد)( لعلكم تشكرون ) .

آيه (27) و(28) و ترجمه

( يأيها الذين أمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا أمنتكم و أنتم تعلمون ) (27)( و اعلموا أنما أمولكم و أولدكم فتنة و أن الله عنده أجر عظيم ) (28)

ترجمه:

27- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانات خود خيانت روا مداريد در حالى كه متوجهيد و مى دانيد.

28- و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و پاداش عظيم (براى آنها كه از عهده امتحان برآيند) نزد خدا است.

شأن نزول:

درباره نزول آيات فوق رواياتى نقل شده، از جمله امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام چنين روايت كرده اند كه پيامبر دستور داد يهود (بنى قريظه ) (طائفه اى از يهود مدينه ) را محاصره كنند اين محاصره بيست و يك شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفه (بنى نضير) (گروه ديگرى از يهود مدينه ) كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند، پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد (شايد به اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود) و فرمود تنها بايد حكميت (سعد بن معاذ) را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر (ابو لبابه ) را (كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود) نزد آنها بفرستد و (ابو لبابه ) با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.

پيامبر اين پيشنهاد را قبول كرد، و ابولبابه را نزد آنها فرستاد آنها با (ابولبابه ) مشورت كردند كه آيا صلاح است (حكميت سعد بن معاذ) را بپذيرند؟ ابو لبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد، تن به اين پيشنهاد ندهيد، پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر خبر داد.

ابولبابه مى گويد هنوز گام بر نداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر خيانت كردم آيه هاى فوق درباره او نازل شد.

در اين هنگام (ابولبابه ) سخت پريشان گشت به طورى كه خود را با طنابى به يكى از ستون هاى مسجد پيامبر بست و گفت به خدا سوگند نه غذا ميخورم و نه آب مى نوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اينكه خداوند توبه مرا بپذيرد.

هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت، اين خبر وسيله مؤ منان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى كنم تا پيامبر بيايد و مرا بگشايد.

پيامبر آمد و او را گشود ابو لبابه گفت براى تكميل توبه خود خانه ام را كه در آن مرتكب گناه شده ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى كنم، پيامبر فرمود كافى است كه يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى.

همين مضمون در كتب اهل تسنن نيز درباره شاءن نزول آيه آمده است ولى از آنجا كه آيات گذشته مربوط به حادثه بدر بود بعضى بعيد دانسته اند اين آيه درباره داستان يهود و بنى قريظه باشد، زيرا اين جريان مدتها بعد واقع شد و لذا گفته اند منظور از روايات فوق اين است كه داستان ابولبابه يكى از مصاديق آيه مى تواند باشد نه اينكه در اين موقع نازل گرديده باشد و اين تعبير در مورد شاءن نزول آيات سابقه دارد.

مثلا در بعضى از كتب، از پاره اى از صحابه نقل شده كه فلان آيه در مورد قتل عثمان نازل گرديده در حالى كه مى دانيم قتل عثمان ساليان دراز بعد از وفات پيامبر بود.

اين احتمال نيز هست كه آيه در حادثه (بنى قريظه ) نازل شده باشد اما چون تناسب با آيات بدر داشته به فرمان پيامبر به آنها ملحق شده است.

تفسير

خيانت و سرچشمه آن

در نخستين آيه خداوند روى سخن را به مؤ منان كرده و مى گويد (اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد)( يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول ) .

خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را به اختيار ديگران بگذارند، و يا دشمنان را در مبارزه خود تقويت كنند، و يا به طور كلى واجبات و محرمات و برنامه هاى الهى را پشت سر بيفكنند، لذا از (ابن عباس ) نقل شده كه هر كس چيزى از برنامه هاى اسلامى را ترك كند يك نوع خيانت نسبت به خدا و پيامبر مرتكب شده است.

سپس مى گويد در (امانات خود نيز خيانت نكنيد)( و لا تخونوا اماناتكم ) .

(خيانت ) در اصل به معناى خود دارى از پرداخت حقى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و آن ضد (امانت ) است.

امانت گرچه معمولا به امانتهاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شئون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در بر مى گيرد، لذا در حديث وارد شده كه (المجالس بالامانة ): (گفتگوهائى كه در جلسه خصوصى مى شود امانت است ).

و در حديث ديگرى مى خوانيم: (اذا حدث الرجل بحديث ثم التفت فهو امانة ): هنگامى كه كسى براى ديگرى سخنى نقل كند سپس به اطراف خود بنگرد (كه آيا كسى آن را شنيد يا نه ) اين سخن امانت است ).

روى اين جهت آب و خاك اسلام در دست مسلمانان امانت الهى است، فرزندان آنها امانت هستند، و از همه بالاتر قرآن مجيد و تعليماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب مى شود.

بعضى گفته اند امانت خدا آئين اوست و امانت پيامبر سنت اوست و امانت مؤ منان اموال و اسرار آنها مى باشد ولى امانت در آيه فوق همه را شامل مى شود.

بهر حال خيانت در امانت از منفورترين اعمال و از زشتترين گناهان است، كسى كه در امانت خيانت مى كند در حقيقت منافق است، چنانكه در حديث از پيامبر نقل شده: (آية المنافق ثلاث: اذا حدث كذب، و اذا وعد اخلف، و اذا ائتمن خان، و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ): (نشانه منافق سه چيز است:

هنگام سخن دروغ مى گويد، و بهنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند و بهنگامى كه امانتى نزد او بگذارند خيانت مى نمايد، چنين كسى منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند).

اصولا ترك خيانت در امانت از وظائف و حقوق انسانى است يعنى حتى اگر صاحب امانت مسلمان هم نباشد نمى توان در امانت او خيانت كرد.

در پايان آيه مى گويد: ممكن است از روى اشتباه و بى اطلاعى چيزى را كه خيانت است مرتكب شويد ولى هرگز آگاهانه اقدام به چنين كارى نكنيد( و انتم تعلمون ) البته اعمالى همچون اعمال ابو لبابه مصداق جهل و اشتباه نيست، بلكه عشق و علاقه به مال و فرزند و حفظ منافع شخصى گاهى در يك لحظه حساس چشم و گوش انسان را مى بندد و مرتكب خيانت به خدا و پيامبر مى شود اين در حقيقت خيانت آگاهانه است. ولى مهم اين است كه انسان زود همچون (ابولبابه ) بيدار شود و گذشته را جبران كند.

در آيه بعد به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زودگذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانتهائى كه سرنوشت جامعه آنها را به خطر مى افكند نشوند مى گويد: (بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش و امتحان شما هستند)( و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة ) .

(فتنه ) همانطور كه سابقا هم اشاره كرديم در اين گونه موارد به معناى وسيله آزمايش است و در حقيقت مهمترين وسيله آزمون ايمان و كفر، شخصيت و فقدان شخصيت، و ميزان ارزش انسانى اشخاص، همين دو موضوع است.

چگونگى به دست آوردن اموال، و چگونگى خرج كردن آنها، و طرز نگاهدارى آن، و ميزان دلبستگى و علاقه به آن، همگى ميدان هاى آزمايش بشر است بسيارند كسانى كه از نظر عبادات معمولى و تظاهر به دين و مذهب، و حتى گاهى از نظر انجام مستحبات، بسيار سخت گيرند و وفا دارند، اما به هنگامى كه پاى يك مسئله مالى به ميان مى آيد، همه چيز كنار مى رود و تمام قوانين الهى، و مسائل انسانى، و حق و عدالت، به دست فراموشى سپرده مى شود.

در مورد فرزندان، كه ميوه هاى قلب انسان و شكوفه هاى حيات او هستند نيز غالبا چنين است بسيارى از كسانى را كه به ظاهر پايبند به امور دينى و مسائل انسانى و اخلاقى هستند مى بينيم كه به هنگامى كه پاى فرزندشان به ميان مى آيد گوئى پردهاى بر افكارشان مى افتد و همه اين مسائل را فراموش مى كنند، عشق به فرزند سبب مى شود كه حرام را حلال، و حلال را حرام بشمرند و براى تامين آينده خيالى او تن به هر كارى بدهند و هر حقى را زير پا بگذارند، بايد خود را در اين دو ميدان بزرگ امتحان، به خدا بسپاريم و به هوش باشيم كه بسيار كسان، در اين دو ميدان لغزيدند و سقوط كردند و نفرين ابدى را براى خود فراهم ساختند.

بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد (ابولبابه ) وار در مقام جبران لغزش برآئيم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم.

و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى آيند بشارت مى دهد كه: (پاداش بزرگ نزد پروردگار است )( و ان الله عنده اجر عظيم ) .

هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند، و هر اندازه اموالى كه مورد نظر است زياد و مهم و جالب باشد، باز اجر و پاداش ‍ پروردگار از آنها برتر و عالى تر و بزرگ تر است.

در اينجا سؤ الاتى است از قبيل اينكه چرا خداوند با آن احاطه علمى كه دارد مردم را آزمايش مى كند؟ و اينكه چرا آزمايش خدا عمومى است و حتى پيامبران را شامل مى شود؟ و اينكه مواد آزمايش الهى و راه پيروزى در آنها چيست؟ كه پاسخ همه اين سئوالات را در جلد اول تفسير نمونه صفحه 384 تا صفحه 390 بيان كرده ايم.

آيه (29)و ترجمه

( يأيها الذين أمنوا إن تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سياتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم ) (29)

ترجمه:

29 اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدائى حق از باطل قرار مى دهد (و روشن بينى خاصى كه در پرتو آن حق را از باطل خواهيد شناخت ) و گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد و خداوند فضل و بخشش عظيم دارد.

تفسير

ايمان و روشنبينى

در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش كه ضامن سعادت مادّى و معنوى بود بيان شد ولى بكار بستن آنها جز در سايه تقوا ميسر نيست، لذا در اين آيه اشاره به اهميت تقوا و آثار آن در سرنوشت انسان مى كند، در اين آيه چهار نتيجه و ثمره براى تقوى و پرهيزكارى بيان شده است.

نخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر تقوى پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد( يا ايها الذين امنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا ) .

(فرقان ) صيغه مبالغه از ماده (فرق ) است و در اينجا به معناى چيزى است كه به خوبى حق را از باطل جدا مى كند.

اين جمله كوتاه و پر معنا يكى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز انسان را بيان كرده و آن اينكه در مسير راهى كه انسان به سوى پيروزيها مى رود هميشه پرتگاهها و بيراهه هائى وجود دارد كه اگر آنها را به خوبى نبيند و نشناسد و پرهيز نكند چنان سقوط مى كند كه اثرى از او باقى نماند در اين راه مهمترين مساءله، شناخت حق و باطل، شناخت نيك و بد، شناخت دوست و دشمن، شناخت مفيد و زيان بخش، و شناخت عوامل سعادت و يا بدبختى است، اگر به راستى انسان اين حقائق را به خوبى بشناسد رسيدن به مقصد براى او آسان است.

مشكل اين است كه در بسيارى از اين گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى شود باطل را به جاى حق مى پندارد و دشمن را به جاى دوست انتخاب مى كند، و بيراهه را شاهراه.

در اينجا ديد و درك نيرومندى لازم است و نورانيت و روشن بينى فوق العاده.

آيه فوق مى گويد: اين ديد و درك ثمره درخت تقوى است اما چگونه تقوى و پرهيز از گناه و هوى و هوسهاى سركش به انسان چنين ديد و دركى مى دهد شايد براى بعضى مبهم باشد اما كمى دقت پيوند ميان اين دو را روشن مى سازد.

توضيح اينكه: (اولا) نيروى عقل انسان به قدر كافى براى درك حقايق آماده است ولى پرده هائى از حرص و طمع و شهوت و خودبينى و حسد و عشقهاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سياهى در مقابل ديده عقل آشكار مى گردد، و يا مانند غبار غليظى فضاى اطراف را مى پوشاند و پيداست كه در چنين محيط تاريكى انسان چهره حق و باطل را نمى تواند بنگرد، اما اگر با آب تقوى اين غبار زدوده شود و اين دود سياه و تاريك از ميان برود ديدن چهره حق آسان است:

به گفته شاعر

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

و يا به گفته شاعر ديگرى:

حقيقت سرائى است آراسته هوى و هوس گرد برخاسته نبينى

كه هر جا كه برخاست گرد نبيند نظر گرچه بيناست مرد

و ثانيا مى دانيم كه هر كمالى در هر جا وجود دارد پرتوى از كمال حق است و هر قدر انسان به خدا نزديك تر شود پرتو نيرومندترى از آن كمال مطلق در وجود او انعكاس خواهد يافت، روى اين حساب همه علم و دانشها از علم و دانش او سر چشمه مى گيرد و هر گاه انسان در پرتو تقوى و پرهيز از گناه و هوى و هوس به او نزديك تر شود و قطره وجود خود را به اقيانوس ‍ بيكران هستى او پيوند دهد سهم بيشترى از آن علم و دانش خواهد گرفت.

و به تعبير ديگر قلب آدمى همچون آئينه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب، اگر اين آئينه را زنگار هوى و هوس تيره و تار كند نورى در آن منعكس نخواهد شد، اما هنگامى كه در پرتو تقوى و پرهيزگارى صيقل داده شود و زنگارها از ميان برود نور خيره كننده آن آفتاب پر فروغ در آن منعكس مى گردد و همه جا را روشن مى سازد.

لذا در طول تاريخ در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هائى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست، آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوب هاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته بود بخوبى مى شناختند و چهرههاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى ديدند!.

اين اثر عجيب تقوى در شناخت واقعى و ديد و درك انسانها در بسيارى از روايات و آيات ديگر نيز آمده است، در سوره بقره آيه 282( اتقوا الله و يعلمكم الله ) :

(تقوى پيشه كنيد و خداوند بشما تعليم مى دهد)

و در حديث معروف آمده است( المؤ من ينظر بنور الله ) : انسان با ايمان با نور خدا مى بيند) و در (نهج البلاغه ) در كلمات قصار مى خوانيم (اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع ): (زمين خوردن عقلها غالبا به خاطر برق طمع است كه چشم عقل را از كار مى اندازد و پرتگاه ها و لغزشگاهها را نمى بيند.

ثالثا از نظر تجزيه و تحليل عقلى نيز پيوند ميان تقوى و درك حقايق قابل فهم است، زيرا مثلا جوامعى كه بر محور هوى و هوس مى گردد و دستگاه هاى تبليغاتى آنها در مسير دامن زدن به همين هوى و هوسها گام بر مى دارد، روزنامه ها مروج فساد مى شوند، راديوها بلندگوى آلودگى و انحرافات مى گردند، و تلويزيونها در خدمت هوى و هوسند، بديهى است در چنين جامعه اى تميز حق از باطل، و خوب از بد، براى غالب مردم بسيار مشكل است، بنابر اين آن بى تقوائى سرچشمه اين فقدان تشخيص و يا سوء تشخيص است.

و يا فى المثل در خانوادهاى كه تقوا نيست و كودكان در محيط آلوده پرورش مى يابند و از همان طفوليت به فساد و بى بندوبارى خو مى گيرند در آينده كه بزرگ مى شوند تشخيص نيكى ها از بديها براى آنها مشكل مى شود، اصولا بكار افتادن نيروها و انرژيها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطلاع، در سطحى پائين قرار گيرند و افكار منحطى داشته باشند هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند.

بنابر اين به خوبى مى بينيم كه هر بى تقوائى سر چشمه يك نوع نا آگاهى و يا سوء تشخيص است، بهمين جهت در دنياى ماشينى امروز جوامعى را مشاهده مى كنيم كه از نظر علم و صنعت بسيار پيشرفته اند ولى در زندگى روزانه خود چنان گرفتار نا بسامانيها و تضادهاى وحشتناكى هستند كه انسان را در تعجب فرو مى برد اينها همه عظمت اين گفته قرآن را روشن مى سازد.

و با توجه به اينكه تقوا منحصر به تقواى عملى نيست، بلكه تقواى فكرى و عقلى را شامل مى شود اين حقيقت آشكارتر خواهد شد، تقواى فكرى در برابر بى بندوبارى فكرى به اين معناست كه ما در مطالعات خود به دنبال مدارك صحيح و مطالب اصيل برويم و بدون تحقيق كافى و دقت لازم در هيچ مسالهاى اظهار عقيده نكنيم، آنها كه تقواى فكرى را بكار مى بندند بدون شك بسيار آسانتر از بى بندوباران به نتائج صحيح مى رسند ولى آنها كه در انتخاب مدارك و طرز استدلالى بيبند و بارند اشتباهاتشان فوق العاده زياد است.

اما مطلب مهمى كه بايد جدا به آن توجه داشت و مانند بسيارى ديگر از مفاهيم سازنده اسلامى در ميان ما مسلمانان دستخوش ‍ تحريف شده بسيارند كسانى كه خيال مى كنند آدم با تقوى كسى است كه زياد بدن و لباس خود را آب بكشد و همه كس و همه چيز را نجس يا مشكوك بداند، و در مسائل اجتماعى به انزوا در آيد و دست به سياه و سفيد نزند، و در برابر هر مسئلهاى سكوت اختيار كند، اينگونه تفسيرهاى غلط براى تقوا و پرهيزكارى در واقع يكى از عوامل انحطاط جوامع اسلامى محسوب مى گردد چنين تقوائى نه آگاهى مى آفريند و نه روشن بينى و فرقان و جدائى حق از باطل!.

اكنون كه نخستين پاداش پرهيزكاران روشن شد به تفسير بقيه آيه و ساير پاداشهاى چهارگانه آنها مى پردازيم.

قرآن مى گويد: علاوه بر تشخيص حق از باطل نتيجه پرهيز كارى اين است كه (خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما بر مى دارد)( و يكفر عنكم سيئاتكم )

به علاوه (شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد)( و يغفر لكم )

و پاداش هاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى داند زيرا خداوند فضل و بخشش عظيم دارد)( و الله ذو الفضل العظيم ) .

اين چهار اثر، ميوه هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطه طبيعى در ميان تقوا و پاره اى از اين آثار مانعى از آن نمى شود كه همه آنها را به خدا نسبت بدهيم زيرا كرارا در اين تفسير گفته ايم كه هر موجودى هر اثرى دارد به خواست خداست و لذا هم مى توان آن اثر را به خدا نسبت داد و هم به آن موجود.

در اينكه ميان (تكفير سيئات ) و (غفران ) چه تفاوتى است بعضى از مفسران معتقدند كه اولى اشاره به پرده پوشى در دنيا و دومى اشاره به رهائى از مجازات در آخرت است.

ولى احتمال ديگرى در اينجا وجود دارد كه (تكفير سيئات ) اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى رود، ولى (غفران ) اشاره به مسأله عفو و بخشش خداوند و رهائى از مجازات است.