تفسیر نمونه جلد ۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 24975
دانلود: 3208


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 75 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24975 / دانلود: 3208
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 8

نویسنده:
فارسی

آيه (111) و (112)و ترجمه

( ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرأن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم ) (111)( التئبون العبدون الحمدون السئحون الركعون السجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحفظون لحدود الله و بشر المؤ منين ) (112)

ترجمه:

111 - خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند كه (در برابرش ) بهشت براى آنان باشد (به اين گونه كه ) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده حقى است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد و اين پيروزى بزرگى (براى شما) است.

112 - (مؤ منان كسانى هستند كه ) توبه كنندگانند، و عبادتكاران، و سپاسگويان و سياحت كنندگان، و ركوع كنندگان، و سجده آوران، و آمران به معروف، و نهى كنندگان از منكر، و حافظان حدود (و مرزهاى ) الهى و بشارت بده (به اينچنين ) مؤ منان!

تفسير:

يك تجارت بى نظير

از آنجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد، در اين دو آيه مقام والاى مجاهدان با ايمان، با ذكر مثال جالبى، بيان شده است.

در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤ منان را فروشنده معرفى كرده و مى گويد (خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند، و در برابر اين متاع، بهشت را به آنان مى دهد)( ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة )

و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت (پنج ركن اساسى ) وجود دارد كه عبارتند از خريدار، فروشنده، متاع، قيمت و سند معامله، خداوند در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است.

خودش را (خريدار) و مؤ منان را (فروشنده ) و جانها و اموال را (متاع ) و بهشت را (ثمن ) (بها) براى اين معامله قرار داده است.

منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند: (آنها در راه خدا پيكار مى كنند، و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند و شربت شهادت را مى نوشند)( يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون )

در حقيقت دست خدا در ميدان جهاد براى تحويل گرفتن اين متاع اعم از جان، و يا اموالى كه در جهاد مصرف مى شود آماده است!.

و به دنبال آن به (اسناد) معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده مى فرمايد: (اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات، انجيل و قرآن آمده است )( وعدا عليه حقا فى التورات و الانجيل و القرآن ) .

البته با توجه به تعبير (فى سبيل الله ) به خوبى روشن مى شود كه خداوند خريدار جانها و تلاشها و كوششها و مجاهدتهاايست كه در راه او صورت مى گيرد يعنى در راه پياده كردن حق و عدالت و آزادى و نجات انسانها از چنگال كفر و ظلم و فساد.

سپس براى تأكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى كند (چه كسى وفادارتر به عهدش از خدا است؟( و من اوفى بعهده من الله ) .

يعنى گر چه بهاى اين معامله فورا پرداخته نمى شود، اما خطرات نسيه را در بر ندارد! چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانائى و بى نيازى از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است، نه فراموش مى كند، نه از پرداخت عاجز است، و نه كارى بر خلاف حكمت انجام مى دهد كه از آن پشيمان گردد و نه العياذ بالله خلاف مى گويد، بنابراين هيچگونه جاى شك و ترديد در وفادارى او به عهدش، و پرداختن بها در راس موعد، باقى نمى ماند.

و از همه جالبتر اينكه پس از انجام مراسم اين معامله، همانگونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است، به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معامله پر سودى براى او مى خواهد و مى گويد: (بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد)( فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به )

(و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شما است )( و ذلك هو الفوز العظيم ) .

نظير همين مطلب به عبارات ديگرى در سوره صف، در آيات 10 و 11 آمده است، آنجا كه مى فرمايد( يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) .( يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم )

در اينجا انسان از اين همه لطف و محبت پروردگار در حيرت فرو مى رود، خداوندى كه مالك همه عالم هستى، و حاكم مطلق بر تمام جهان آفرينش است، و هر كس هر چه دارد از ناحيه او دارد، در مقام خريدارى همين مواهبى كه به بندگان بخشيده بر مى آيد و اعطائى خود را به بهائى صد چندان مى خرد.

عجيبتر اينكه جهادى كه باعث سر بلندى خود انسان و پيروزى و افتخار هر قوم و ملتى است، و ثمراتش سرانجام به خود آنها باز مى گردد، به عنوان پرداخت اين متاع شمرده است.

و با اينكه بايد در مقابل متاع و بها معادله اى باشد اين تعادل را ناديده گرفته و سعادت جاويدان را در برابر يك متاع ناپايدار كه به هر حال فانى شدنى است (خواه در بستر بيمارى و خواه در ميدان جنگ ) قرار داده.

و ازين مهمتر، با اينكه خدا از همه راستگويان راستگوتر است و نياز به هيچگونه سند و تضمينى ندارد، مهمترين اسناد و تضمينها را براى بندگانش قائل شده است.

و در پايان اين معامله بزرگ به آنها تبريك مى گويد و بشارت مى دهد، آيا لطف و محبت و مرحمت از اين بالاتر تصور مى شود؟!

و آيا معامله اى از اين پرسودتر وجود دارد؟

لذا در حديثى از (جابر بن عبد الله انصارى ) مى خوانيم هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مسجد بود، حضرت آيه را با صداى بلند تلاوت كرد و مردم تكبير گفتند، مردى از انصار پيش آمد از روى تعجب از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پرسيد: راستى اين آيه بود كه نازل شد؟ پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود آرى.

مرد انصارى گفت (بيع ربيح لا نقيل و لا نستقيل ): چه معامله پر سودى؟ نه اين معامله را باز مى گردانيم و نه اگر بازگشتى از ما بخواهند مى پذيريم!

همانگونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگذار مى كند و در آيه بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد، در دومين آيه مورد بحث مؤ منان را كه فروشنده گان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند.

1 - (آنها توبه كارانند) و دل و جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى دهند( التائبون ) .

2 - (آنها عبادت كارانند و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خود سازى مى كنند).( العابدون )

3 - (آنها در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار سپاس مى گويند)( الحامدون ) .

4 - (آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند)( السائحون ) .

و به اين ترتيب برنامه هاى خود سازى آنان در پرتو عبادت، در محيط محدودى خلاصه نمى شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنها است، و هر كجا درسى در اين زمينه باشد طالب آنند.

(سائح ) در اصل از ماده (سيح ) و (سياحت ) به معنى جريان و استمرار گرفته شده.

و در اينكه منظور از سائح در آيه فوق چه نوع سياحت و جريان و استمرارى است در ميان مفسران گفتگو است.

بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم سير در ميان كانونهاى عبادت گرفته اند، در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم (سياحة امتى فى المساجد) (سياحت امت من در مساجد است ).

بعضى ديگر (سائح ) را به معنى (صائم ) و روزه دار گرفته اند، زيرا روزه يك كار مستمر در سراسر روز است، در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود (ان السائحين هم الصائمون ): (سائحان روزه دارانند).

بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و گردش در روى زمين و مشاهده آثار عظمت خدا و شناخت جوامع بشرى و آشنائى به عادات و رسوم و علوم و دانشهاى اقوام كه انديشه انسان را زنده و فكر او را پخته مى سازد، دانسته اند.

بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و حركت به سوى ميدان جهاد و مبارزه با دشمن مى دانند، و حديث نبوى معروف را( ان سياحة امتى الجهاد فى سبيل الله ) (سياحت امت من جهاد در راه خدا است ) شاهد آن گرفته اند.

و سر انجام بعضى آنرا به معنى سير عقل و فكر در مسائل مختلف مربوط به جهان هستى، و عوامل سعادت و پيروزى، و اسباب شكست و ناكامى دانسته اند.

ولى با توجه به اوصافى كه قبل و بعد از آن شمرده شده معنى اول مناسبتر از همه به نظر مى رسد، هر چند اراده تمام اين معانى از اين كلمه، نيز كاملا ممكن است، زيرا همه اين مفاهيم در مفهوم سير و سياحت جمع است.

5 - (آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند)( الراكعون ) .

6 - (آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند)( الساجدون ) .

7 - (آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند)( الامرون بالمعروف ) .

8 - (آنها كه تنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه با هرگونه فساد و منكرى مى جنگند)( و الناهون عن المنكر ) .

9 - و (آنها كه پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر، به آخرين و مهمترين وظيفه اجتماعى خود يعنى حفظ حدود الهى، و اجراى قوانين او، و اقامه حق و عدالت قيام مى كنند)( و الحافظون لحدود الله ) .

پس از ذكر اين صفات نه گانه، خداوند بار ديگر چنين مؤ منان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند، و به پيامبرش مى گويد (اين مؤ منان را بشارت ده )( و بشر المؤ منين ) .

و از آنجا كه متعلق بشارت ذكر نشده و يا به تعبير ديگر بشارت بطور مطلق آمده است، مفهوم وسيعى را مى فهماند كه هر خير و سعادتى را در بر مى گيرد، يعنى آنها را به هر خير و هر سعادت و هر گونه افتخار بشارت ده!.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه قسمتى از اين صفات نه گانه (شش صفت اول ) مربوط به جنبه هاى خودسازى و تربيتى افراد است، و قسمت ديگرى (دو صفت هفتم و هشتم ) به وظائف حساس اجتماعى و پاكسازى محيط جامعه اشاره مى كند، و آخرين صفت حكايت از مسؤ وليتهاى همگانى در مورد تشكيل حكومت صالح و شركت فعالانه در مسائل مثبت سياسى دارد.

آيه (113) و (114) و ترجمه

( ما كان للنبى و الذين أمنوا أن يستغفروا للمشركين و لو كانوا أولى قربى من بعد ما تبين لهم أنهم أصحب الجحيم ) (113)( و ما كان استغفار إبرهيم لا بيه إلا عن موعدة وعدها إياه فلما تبين له أنه عدو لله تبراء منه إن إبرهيم لا وه حليم ) (114)

ترجمه:

113 - براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان شايسته نبود كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند، پس از آنكه بر آنها روشن شد كه اين گروه اصحاب دوزخند.

114 - و استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) فقط بخاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند) اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست، چرا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود.

شان نزول:

در تفسير مجمع البيان روايتى به اين مضمون در شان نزول آيات فوق نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى؟ آيات فوق نازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه هيچ كس ‍ حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.

در شان نزول اين آيات مطالب ديگرى نيز گفته شده است كه پس از پايان تفسير آيه خواهد آمد.

تفسير:

لزوم بيگانگى از دشمنان

آيه نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان را از استغفار براى مشركان نهى مى كند و مى گويد: (شايسته نيست كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند)( ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ) .

سپس براى تاءكيد و تعميم اضافه مى كند (حتى اگر از نزديكانشان باشند)( و لو كانوا اولى قربى ) .

بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد (بعد از آنكه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد)( من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم ) .

اين كارى است بيهوده و آرزوئى است نابجا چرا كه مشرك بهيچ وجه قابل آمرزش نيست و آنان كه راه شرك را پوئيدند راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود.

بعلاوه استغفار و طلب آمرزش يكنوع اظهار محبت و پيوند و علاقه با مشركان است و اين همان چيزى است كه بارها در قرآن از آن نهى شده است.

و از آنجا كه مسلمانان آگاه و آشنا به قرآن، در آيات اين كتاب آسمانى خوانده بودند كه ابراهيم براى (عمويش ) آزر استغفار كرد، فورا اين سؤ ال ممكن بود در ذهن آنها پديد آيد كه مگر آزر مشرك نبود؟ اگر اين كار ممنوع است چرا اين پيامبر بزرگ خدا انجام داد؟!

لذا در آيه دوم به پاسخ اين سؤ ال پرداخته مى گويد: (استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) به خاطر وعده اى بود كه به او داد، اما هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست و برايش استغفار نكرد)( و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرا منه ) .

در پايان آيه اضافه مى كند: (ابراهيم كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان، و مردى بزرگوار و حليم و بردبار بود)( ان ابراهيم لاواه حليم )

اين جمله ممكن است دليلى براى وعده ابراهيم به آزر در زمينه استغفار بوده، باشد، زيرا حلم و بردبارى از يك سو، و اواه بودن او كه طبق بعضى از تفاسير به معنى رحيم بودن است از سوى ديگر، ايجاب مى كرد كه حد اكثر تلاش و كوشش را براى هدايت آزر انجام دهد، اگر چه از طريق وعده استغفار و طلب آمرزش از گذشته او باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله فوق دليل براى اين موضوع باشد كه ابراهيم به خاطر خضوع و خشوعى كه داشت و ترس از مخالفت پروردگار هرگز حاضر نبود براى دشمنان حق استغفار كند، بلكه اين كار مخصوص به زمانى بود كه اميد هدايت آزر را در دل مى پروراند، لذا به محض آشكار شدن عداوت او از اين كار صرف نظر كرد.

اگر سؤ ال شود مسلمانان از كجا مى دانستند كه ابراهيم براى آزر استغفار كرد.

در پاسخ مى گوئيم اين آيات سوره توبه همانگونه كه در آغاز اشاره كرديم در اواخر عمر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد و قبلا مسلمانان در سوره مريم آيه 47 خوانده بودند كه ابراهيم با جمله (سا ستغفر لك ربى ) به آزر وعده استغفار داده بود و مسلمان پيامبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بيهوده وعده نمى دهد، و هرگاه وعده داده به وعده اش وفا كرده است، و نيز در سوره ممتحنه آيه 4 خوانده بودند كه ابراهيم به او گفت

(لاستغفرن لك ) (من براى تو استغفار خواهم كرد) همچنين در سوره شعرا كه از سوره هاى مكى است استغفار ابراهيم براى پدرش صريحا آمده است آنجا كه مى گويد( و اغفر لابى انه كان من الضالين ) (آيه 86)

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد.

1 - يك روايت مجعول

بسيارى از مفسران اهل سنت حديث مجعولى از صحيح بخارى و مسلم و كتب ديگر از (سعيد بن مسيب ) از پدرش نقل كرده اند كه هنگامى كه مرگ ابو طالب نزديك شد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر او وارد گرديد، در حالى كه ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه نزد او بودند، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به او فرمود: اى عمو! تو لا اله الا الله بگو كه من به وسيله آن نزد پروردگار براى تو دفاع (و شفاعت ) كنم، در اين هنگام ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه رو به ابو طالب كردند و گفتند: تو مى خواهى از آئين (پدرت ) عبد المطلب صرفنظر كنى؟ ولى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرارا اين پيشنهاد را به او كرد اما ابو جهل و عبد الله با همان بيان مانع او شدند، آخرين سخنى را كه ابو طالب گفت اين بود: (بر آئين عبد المطلب )! و از گفتن لا اله الا الله خوددارى كرد، در اين هنگام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود من براى تو استغفار خواهم كرد، تا زمانى كه از آن نهى شوم، در اين هنگام آيه فوق (ما كان للنبى و الذين آمنوا...) نازل گرديد.

ولى نشانه هاى جعل و دروغ در اين حديث به چشم مى خورد زيرا:

اولا مشهور و معروف در ميان مفسران و محدثان اين است كه سوره برائت در سال نهم هجرت نازل گرديد بلكه به عقيده بعضى اين آخرين سوره اى است كه بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده است، در حالى كه مورخان نوشته اند وفات ابو طالب در مكه و قبل از هجرت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اتفاق افتاد!

بخاطر همين تضاد روشن بعضى از متعصبان مانند نويسنده تفسير المنار به دست و پا افتاده اند، گاهى گفته اند اين آيه دو بار نازل شده است! يك بار در مكه، و يك بار در مدينه سال نهم هجرت! و با اين ادعاى بى دليل به گمان خود خواسته اند تضاد را برطرف سازند.

و گاهى گفته اند ممكن است اين آيه در مكه هنگام وفات ابو طالب نازل شده باشد بعدا به دستور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در سوره توبه قرار داده شده است، در حالى كه اين ادعا نيز كاملا عارى از دليل است.

آيا بهتر نبود بجاى اين گونه توجيه هاى بى مدرك، در روايت مزبور و صحت آن ترديد كنند؟.

ثانيا - شك نيست كه قبل از مرگ ابو طالب خداوند در آياتى از قرآن مسلمانان را از دوستى و محبت مشركان نهى كرده بود - و مى دانيم استغفار كردن يكى از روشنترين مصاديق اظهار محبت و دوستى است، با اين حال چگونه ممكن است ابو طالب مشرك از دنيا برود و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سوگند ياد كند كه من همچنان براى تو استغفار خواهم كرد تا خدا مرا نهى كند؟!

عجيب اينكه فخر رازى كه به تعصب در اينگونه مسائل مشهور است چون نتوانسته است انكار كند كه اين آيه مانند بقيه سوره توبه در مدينه و در اواخر عمر پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده است، دست به توجيه شگفت آورى زده و آن اينكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از مرگ ابو طالب تا زمان نزول سوره توبه همچنان براى او استغفار مى كرد تا اينكه آيه فوق نازل شد و او را نهى كرد، سپس مى گويد چه مانعى دارد كه اين امر براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان تا آن زمان مجاز بوده باشد؟!

فخر رازى اگر خود را از قيد و بند تعصب رها مى ساخت به حقيقت متوجه مى شد كه امكان ندارد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در اين مدت طولانى براى يك نفر مشرك استغفار كند در حالى كه آيات فراوانى از قرآن كه تا آن زمان نازل شده بود هر گونه

مودت و محبت و دوستى را نسبت به مشركان محكوم ساخته بود

ثالثا - تنها كسى كه اين روايت را نقل كرده (سعيد بن مسيب ) است و دشمنى او با امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) معروف است، بنابراين هرگز نمى توان به گفتار او در باره على (عليها‌السلام ) يا پدر و فرزندش اعتماد كرد.

مرحوم (علامه امينى ) پس از اشاره به مطلب فوق سخنى از واقدى نقل مى كند كه قابل توجه است مى گويد: (سعيد بن مسيب ) از كنار جنازه امام سجاد على بن الحسين (عليهما‌السلام ) گذشت و بر آن نماز نگزارد (و با عذرى واهى ) از اين كار صرفنظر كرد، اما هنگامى كه به گفته ابن حزم از او پرسيدند آيا پشت سر حجاج نماز مى خوانى يا نه گفت ما پشت سر بدتر از حجاج نماز مى خوانيم!.

رابعا - همانگونه كه در جلد پنجم همين تفسير گفتيم شك نيست كه ابو طالب به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايمان آورد و مدارك و دلائل روشنى براى اين موضوع ارائه داديم و ثابت كرديم كه آنچه درباره عدم ايمان ابو طالب گفته اند تهمتى بزرگ است كه تمام علماى شيعه و گروهى از دانشمندان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد (در شرح نهج البلاغه ) و قسطلانى (در ارشاد السارى ) و زينى دحلان (در حاشيه تفسير حلبى ) به آن تصريح كرده اند.

و گفتيم يك محقق موشكاف با توجه به موج سياسى مغرضانه اى كه از حكام بنى اميه بر ضد على (عليها‌السلام ) برخاست به خوبى مى تواند حدس بزند كه هر كس با آن حضرت ارتباط و پيوند داشت از اين تعرض مغرضانه در امان نماند، در واقع ابو طالب گناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب (عليها‌السلام ) پيشواى بزرگ اسلام

بود، مگر (ابوذر) آن مجاهد بزرگ اسلام را به خاطر عشقش به على (عليها‌السلام ) و مبارزه اش با مكتب عثمان مورد آنهمه اتهام قرار ندادند؟!

(براى اطلاع بيشتر از ايمان ابو طالب كه در تمام دوران حياتش حامى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مدافع او بود و سر بر فرمانش داشت به جلد پنجم همين تفسير صفحه 191 تا 198 مراجعه فرمائيد)

2 - چرا ابراهيم به آزر وعده استغفار داد؟

سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چگونه ابراهيم به عمويش آزر وعده استغفار داد و طبق ظاهر آيه فوق و آيات ديگر قرآن مجيد به اين وعده وفا كرد، با اينكه او هرگز ايمان نياورد و در صف مشركان و بت پرستان بودو استغفار براى چنين كسانى ممنوع است؟

در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه داشت كه از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه ابراهيم انتظار داشته است كه آزر از اين طريق جذب به سوى ايمان و توحيد شود، و استغفار او در حقيقت اين بوده است (كه خداوند او را هدايت كن، و گناهان گذشته او را ببخش ).

اما هنگامى كه آزر در حال شرك چشم از جهان فرو بست، و براى ابراهيم مسلم شد كه او با حالت عداوت پروردگار از دنيا رفته، و ديگر جائى براى هدايت او باقى نمانده است، استغفار خود را قطع كرد.

طبق اين معنى مسلمانان نيز مى توانند براى دوستان و بستگان مشركشان مادام كه در قيد حياتند و اميد هدايت آنها مى رود، استغفار كنند يعنى از خدا براى آنها هدايت و آمرزش هر دو بطلبند، ولى پس از مرگ آنها در حال كفر، ديگر جائى براى استغفار باقى نمى ماند.

اما اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه امام صادق (عليها‌السلام ) فرمود ابراهيم (عليها‌السلام ) وعده داده بود كه اگر آزر اسلام بياورد براى او استغفار كند ( نه اينكه پيش از اسلام آوردن ) و هنگامى كه براى او روشن شد كه او دشمن خدا است، از وى بيزارى جست و بنابراين وعده ابراهيم مشروط بود و چون شرط آن حاصل نشد او هرگز استغفار نكرد.

اين روايت علاوه بر اينكه روايت مرسل و ضعيفى است مخالف ظاهر يا صريح آيات قرآن است، زيرا ظاهر آيه مورد بحث اين است كه ابراهيم استغفار كرد و صريح آيه 86 سوره (شعراء) اين است كه ابراهيم از خداوند تقاضاى آمرزش او را كرد آنجا كه مى گويد( و اغفر لابى انه كان من الضالين ) .

شاهد ديگر اين سخن جمله معروفى است كه از ابن عباس نقل شده كه ابراهيم كرارا براى آزر مادامى كه در حيات بود استغفار كرد، اما هنگامى كه در حال كفر از دنيا رفت، و عداوت او نسبت به آئين حق مسلم شد، از اين كار خوددارى نمود.

و از آنجا كه گروهى از مسلمانان مايل بودند براى نياكان مشرك خود كه در حال كفر مرده بودند استغفار كنند قرآن صريحا آنها را نهى كرد و تصريح نمود كه وضع ابراهيم با آنها كاملا متفاوت بوده، او در حال حيات آزر، و به اميد ايمان او، چنين كارى را مى كرد، نه پس ‍ از مرگش!

3 - هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود

آيه مورد بحث تنها آيه اى نيست كه سخن از قطع هر گونه رابطه با مشركان مى گويد، بلكه از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هر گونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند (ايمان به خدا و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ) بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد، چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنائى و حاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنها است.

و هرگز پيوندهاى سطحى و رو بنائى نمى تواند آنرا نفى كند، اين درسى بود براى ديروز و امروز و همه اعصار و قرون.

آيه (115) و (116) و ترجمه

( و ما كان الله ليضل قوما بعد إذ هدئهم حتى يبين لهم ما يتقون إن الله بكل شى ء عليم ) (115)( إن الله له ملك السموت و الارض يحى و يميت و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير ) (116)

ترجمه:

115 - چنان نبوده كه خداوند قومى را پس از هدايت (و ايمان ) مجازات كند مگر آنكه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنان بيان نمايد (و آنها مخالفت كنند) زيرا خداوند به هر چيزى دانا است.

116 - حكومت آسمانها و زمين براى او است، (او) زنده و مى ميراند، و جز خدا ولى و ياورى نداريد.

شان نزول:

بعضى از مفسران گفته اند كه گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و درباره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مى پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند. آيه فوق نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.

بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه اين آيه در مورد استغفار مسلمانان براى مشركان و اظهار محبت آنها قبل از نهى صريح در آيات سابق نازل شده است، زيرا اين موضوع، باعث نگرانى گروهى از مسلمين شده بود، آيه فوق نازل شد و به آنها اطمينان داد كه استغفارهاى آنان قبل از نهى الهى موجب مؤ اخذه و مجازات نخواهد بود.

تفسير:

مجازات پس از تبيين

نخستين آيه فوق اشاره به يك قانون كلى و عمومى است، كه عقل نيز آنرا تاءييد مى كند و آن اينكه مادام كه خداوند حكمى را بيان نفرموده و توضيحى در شرع پيرامون آن نرسيده است هيچكس را در برابر آن مجازات نخواهد كرد، و به تعبير ديگر تكليف و مسئوليت همواره بعد از بيان احكام است، و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعده (قبح عقاب بلا بيان ) مى شود.

لذا در آغاز مى فرمايد: (چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اينكه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند)( و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هديهم الله حتى يبين لهم ما يتقون ) .

منظور از (يضل ) كه در اصل به معنى گمراه ساختن است، يا حكم به گمراهى مى باشد، آنچنان كه بعضى از مفسران احتمال داده اند (همانند تعديل و تفسيق كه به معنى حكم به عدالت و حكم به فسق است ).

و يا به معنى گمراه ساختن از طريق ثواب و پاداشهاى روز قيامت است، كه در واقع به مفهوم مجازات كردن خواهد بود.

و يا اينكه منظور از (اضلال ) همانست كه در سابق نيز داشته ايم و آن بر گرفتن نعمت توفيق، و رها ساختن انسان به حال خود كه نتيجه اش گمراه شدن و سرگردان ماندن در طريق هدايت است، و اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه همواره گناهان سرچشمه گمراهى بيشتر و دور ماندن از طريق هدايت است.

و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند به هر چيزى دانا است )( ان الله بكل شيى ء عليم ) .

يعنى علم و دانائى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است، كسى را در برابر آن مسئول نداند و مؤ اخذه نكند.

پاسخ به يك سؤ ال

بعضى از مفسران و محدثان چنين پنداشته اند كه آيه فوق دليل بر اين است كه مستقلات عقليه (آنچه را انسان بدون حكم شرع از طريق عقل خود درك مى كند، همانند زشتى ظلم و خوبى عدالت و يا بدى دروغ و سرقت و تجاوز و قتل نفس و مانند اينها) تا از طريق شرع تبيين نگردد كسى در برابر آنها مسئوليت ندارد.

و به تعبير ديگر تمام احكام عقل بايد بوسيله حكم شرع تاءييد گردد، تا براى مردم تكليف و مسئوليت ايجاد كند، و بنابراين قبل از نزول شرع مردم هيچگونه مسئوليتى حتى در برابر مستقلات عقليه ندارند.

ولى بطلان اين پندار روشن است. زيرا جمله حتى يبين لهم (تا براى آنان تبيين كند و روشن سازد) پاسخ آنها را مى دهد و روشن مى كند كه اين آيه و مانند آن مخصوص مسائلى است كه در پرده ابهام باقى مانده و نياز به تبيين و روشنگرى دارد، و مسلما مستقلات عقلى را شامل نمى شود، زيرا زشتى ظلم و خوبى عدالت موضوع مبهمى نيست كه نياز به تبيين داشته باشد.

كسانى كه چنين مى گويند توجه ندارند كه اگر اين سخن درست باشد هيچ لزومى ندارد كه مردم به نداى پيامبران پاسخ گويند و براى پى بردن به صدق آنها به مطالعه در دعوت مدعى نبوت و معجزاتش بپردازد: چرا كه هنوز صدق پيامبر و حكم الهى براى آنان روشن نشده، بنابراين لزومى ندارد كه ادعاى آنان را مورد بررسى قرار دهند.

لذا همانگونه كه وجوب بررسى دعوت مدعيان نبوت به حكم عقل و فرمان خرد است، و به اصطلاح از مستقلات عقليه مى باشد، ساير مسائلى را كه عقل و خرد آنها را به روشنى درك مى كند نيز واجب الاتباع است.

شاهد اين سخن تعبيرى است كه در بعضى از احاديث كه از طرق اهلبيت (عليهما‌السلام ) وارد شده استفاده و به چشم مى خورد، در كتاب توحيد از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: كه در تفسير اين آيه فرمود:( حتى يعرفهم ما يرضيه و ما يسخطه ) يعنى خداوند كسى را مجازات نمى كند تا آن زمانى كه به آنها بفهماند و معرفى كند كه چه چيزها موجب خشنودى او است و چه چيزها موجب خشم و غضب او.

و به هر حال اين آيه و مانند آن پايه اى براى يك قانون كلى اصولى محسوب مى شود كه مادام كه دليلى بر وجوب يا حرمت چيزى نداشته باشيم هيچگونه مسئوليتى در برابر آن نداريم، و به تعبير ديگر همه چيز براى ما مجاز است مگر آنكه دليلى بر وجوب يا تحريم آن اقامه شود، و اين همانست كه نام آنرا (اصل برائت ) مى گذارند.

در آيه بعد روى مسأله تكيه و تاءكيد مى كند كه: (حكومت آسمانها و زمين براى خدا است )( ان الله له ملك السماوات و الارض ) .

و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت او است، او است كه (زنده مى كند و مى ميراند)( يحى و يميت ) .

و بنابراين (هيچ ولى و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد)( و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير ) .

اشاره به اينكه با توجه به اين موضوع كه همه قدرتها و تمام حكومتها در عالم هستى بدست او و به فرمان او است، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن برقرار و محكم داريد.