تفسیر نمونه جلد ۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 24976
دانلود: 3208


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 75 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24976 / دانلود: 3208
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 8

نویسنده:
فارسی

آيه (13) و (14) و ترجمه

( و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينت و ما كانوا ليؤ منوا كذلك نجزى القوم المجرمين ) (13)( ثم جعلنكم خلئف فى الا رض من بعدهم لننظر كيف تعملون ) (14)

ترجمه:

13 - ما امتهاى پيش از شما را، به هنگامى كه ظلم كردند، هلاك كرديم، در حالى كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغ آنها آمدند ولى آنها ايمان نياوردند، اينگونه گروه مجرمان را جزا مى دهيم.

14 - سپس شما را جانشينان آنها در روى زمين - پس از آنان - قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل مى كنيد.

تفسير:

ستمگران پيشين و شما

در اين آيات نيز اشاره به مجازاتهاى افراد ستمگر و مجرم در اين جهان مى كند و با توجه دادن مسلمانان به تاريخ گذشته به آنها گوشزد مى نمايد كه اگر راه آنان را بپويند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

در آيه نخست مى گويد: (ما امتهاى قبل از شما را هنگامى كه دست به ستمگرى زدند و با اينكه پيامبران با دلائل و معجزات روشن براى هدايت آنان آمدند هرگز به آنها ايمان نياوردند، هلاك و نابود ساختيم )( و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليؤ منوا ) .

و در پايان آيه مى افزايد (اين برنامه مخصوص جمعيت خاصى نيست، اينچنين مجرمان را كيفر مى دهيم )( كذلك نجزى القوم المجرمين )

در آيه بعد مطلب را صريحتر بيان مى كند و مى گويد:

(سپس شما را جانشين آنها در زمين قرار داديم تا ببينيم چگونه عمل مى كنيد)( ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون ) .

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - قرون جمع (قرن ) معمولا به معنى يك زمان طولانى استعمال مى شود ولى همانگونه كه علماى لغت گفته اند به معنى قوم و جمعيتى كه در عصر واحدى زندگى مى كنند نيز آمده است زيرا ماده اصلى آن به معنى اقتران و نزديكى است - در آيه مورد بحث نيز به همين معنى يعنى گروه و اقوام (هم عصر) به كار رفته.

2 - در آيات فوق علت نابودى اقوام گذشته ظلم و ستم ذكر شده است، اين بخاطر آن است كه واژه ظلم آنچنان مفهوم جامعى دارد كه هر گونه گناه و فسادى را در بر مى گيرد.

3 - از جمله و ما كانوا ليؤ منوا (چنان نبود كه ايمان بياورند) استفاده مى شود كه خداوند تنها آن گروهى را به هلاكت كيفر مى دهد كه اميدى به ايمان آنها در آينده نيز نباشد، و به اين ترتيب اقوامى كه در آينده ممكن است ايمان بياورند مشمول چنين كيفرهائى نمى شوند. زيرا فرق بسيار است بين اينكه گفته شود ايمان نياورند و يا گفته شود چنان نبود كه ايمان بياورند. (دقت كنيد)

4 - جمله لننظر كيف تعملون (ببينيم چگونه عمل مى كنيد) مسلما نه به معنى نگاه كردن با چشم است، و نه تفكر و نگاه قلبى، چون خداوند از هر دو پيراسته است، بلكه مفهوم آن حالتى شبيه انتظار است يعنى شما را به حال خود واگذارده ايم و منتظريم كه چه خواهيد كرد.

آيه (15) تا (17) و ترجمه

( و اذا تتلى عليهم اياتنا بينت قال الذين لا يرجون لقأنا ائت بقران غير هذا او بدله قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاى نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) (15)( قل لو شاء الله ما تلوته عليكم و لا ادرئكم به فقد لبثت فيكم عمرا من قبله افلا تعقلون ) (16)( فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بايته انه لا يفلح المجرمون ) (17)

ترجمه:

15 - و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود كسانى كه اميد لقاى ما (و رستاخيز) را ندارند مى گويند قرآنى غير از اين بياور، و يا آنرا تبديل كن (و آيات نكوهش بتها را بردار!) بگو من حق ندارم كه آنرا از پيش خود تغيير دهم، فقط از چيزى كه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم، من اگر معصيت پروردگارم را كنم از مجازات روز بزرگ (قيامت ) مى ترسم.

16 - بگو اگر خدا مى خواست من اين آيات را بر شما نمى خواندم و از آن آگاهتان نمى كردم چه اينكه مدتها پيش از اين در ميان شما زندگى نمودم آيا نمى فهميد؟!

17 - چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد و آيات او را تكذيب مى كند، مسلما مجرمان رستگار نخواهند شد.

شان نزول:

بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيات در باره چند نفر از بت پرست نازل

شد، چرا كه خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و گفتند: آنچه در اين قرآن درباره ترك عبادت بتهاى بزرگ ما، لات و عزى و منات و هبل و همچنين مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل تحمل نيست، اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم، قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد،! و يا حداقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

اين آيات نيز در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون مبدء و معاد سخن ميگفت در همين زمينه و مسائل مربوط به آن بحث مى كند. نخست به يكى از اشتباهات بزرگ بت پرستان اشاره كرده مى گويد: (هنگامى كه آيات آشكار و روشن ما بر آنها خوانده مى شود، آنها كه به رستاخيز و لقاى ما ايمان ندارند مى گويند قرآن ديگرى غير از اين بياور و يا لااقل اين قرآن را، تغيير ده )( و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدله ) .

اين بيخبران بينوا، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را براى رهبرى خود نمى خواستند، بلكه به پيروى از خرافات و اباطيل خويش ‍ دعوت مى كردند، قرآنى از او مى خواستند كه دنباله رو انحرافاتشان باشد، نه اصلاح كننده مجتمعشان، آنها نه فقط به قيامت ايمان نداشتند و در برابر كارهاى خود احساس مسئوليت نمى كردند، بلكه اين گفتارشان نشان مى داد، اصلا مفهوم نبوت را نفهميده بودند، يا به بازى مى گرفتند.

قرآن با صراحت آنها را از اين اشتباه بزرگ در مى آورد، و به پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد كه به آنها بگو: (براى من ممكن نيست كه از پيش خود آنرا تغيير دهم )( قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ) .

سپس براى تاكيد اضافه مى كند (من فقط پيروى از چيزى مى كنم كه بر من وحى مى شود)( ان اتبع الا ما يوحى الى ) .

نه تنها نمى توانم تغيير و تبديلى در اين وحى آسمانى بدهم، بلكه (اگر كمترين تخلفى از فرمان پروردگارم بكنم، از مجازات آن روز بزرگ (رستاخيز) مى ترسم )( انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) .

در آيه بعد به دليل اين موضوع مى پردازد و مى گويد به آنها بگو: من كمترين اراده اى از خودم درباره اين كتاب آسمانى ندارم (و اگر خدا مى خواست اين آيات را بر شما تلاوت نمى كردم و از آن آگاهتان نمى ساختم )( قل لو شاء الله ما تلوته عليكم و لا ادريكم به ) .

به دليل اينكه (سالها پيش از اين در ميان شما زندگى كردم و هرگز اين گونه سخنان را از من نشنيده ايد، اگر آيات از ناحيه من بود لابد در اين مدت چهل سال از فكر من بر زبانم جارى مى شد و حداقل گوشه اى از آن را بعضى از من شنيده بودند( فقد لبثت فيكم عمرا من قبله ) .

آيا مطلبى را به اين روشنى درك نمى كنيد( افلا تعقلون ) .

باز براى تاكيد اضافه مى كند كه من به خوبى مى دانم بدترين انواع ظلم و ستم آن است كه كسى بر خدا افتراء ببندد، (چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى را به خدا نسبت بدهد)( فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ) .

بنابراين چگونه چنين گناه بزرگى را ممكن است من مرتكب بشوم

(همچنين كار كسى كه آيات الهى را تكذيب مى كند، نيز بزرگترين ظلم و ستم است )( او كذب باياته ) .

اگر شما از عظمت گناه تكذيب و انكار آيات حق بيخبريد من بى خبر نيستم، و به هر حال اين كار شما جرم بزرگى است، و مجرمان هرگز رستگار نخواهند شد( انه لا يفلح المجرمون ) .

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - مشركان از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خواستند كه يا قرآن را تعويض به كتاب ديگر كند و يا آن را تغيير دهد. فرق ميان اين دو روشن است، در تقاضاى اول هدفشان اين بود كه اين كتاب به كلى برچيده شود و به جاى آن كتاب ديگرى از سوى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرار گيرد، اما در تقاضاى دوم مى خواستند حداقل آياتى كه مخالف بتهاى آنها بود اصلاح گردد، تا هيچگونه احساس ناراحتى از اين ناحيه نكنند!.

و مى بينيم كه قرآن با چه لحن قاطعى به آنها پاسخ مى گويد: كه نه تبديل در اختيار پيامبر است، نه تغيير و نه حتى دير و زود شدن وحى.

و براستى چه افكار پست و خامى داشتند، پيامبرى را مى پرستيدند كه پيرو خرافات و هوسهاى آنها باشد، نه پيشوا و رهبر و مربى و راهنما!.

2 - قابل توجه اينكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در پاسخ دو تقاضاى آنها، تنها به عدم توانائى بر انجام خواسته دوم قناعت مى كند و مى فرمايد: من نمى توانم از پيش خود آن را تغيير دهم، و با اين بيان، خواسته اول نيز به طريق اولى نفى شده است، زيرا هنگامى كه تغيير بعضى از آيات از صلاحيت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بيرون باشد، آيا تعويض مجموع اين كتاب آسمانى ممكن است در اختيار او قرار گيرد، اين يك نوع فصاحت در تعبير است كه قرآن در نهايت فشردگى و اختصار، همه مسائل را بازگو مى كند بدون يك جمله يا يك كلمه زائد و اضافى.

3 - ممكن است گفته شود دليلى كه در آيات فوق بر نفى انتساب قرآن به شخص پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اينكه حتما از ناحيه خدا است ذكر شده، قانع كننده نمى باشد چه لزومى دارد كه اگر اين كتاب مستند به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد، حتما بايد نمونه آن را قبلا از او شنيده باشند.

اما پاسخ اين سؤ ال با كمى دقت روشن است، زيرا طبق آنچه روانشناسان گفته اند نبوغ فكرى و اكتشاف و ابداع مسائل تازه و نو ظهور در انسان معمولا از سن بيست سالگى شروع مى شود، و حداكثر به سى و پنج الى چهل سالگى مى رسد، يعنى اگر انسان تا اين تاريخ دست به ابتكار تازه اى نزند، بعد از آن غالبا امكانپذير نيست

اين موضوع كه امروز به عنوان يك كشف روانشناسى تلقى مى شود مسلما در گذشته تا اين حد روشن نبوده، ولى غالب مردم با هدايت فطرت به اين موضوع توجه دارند كه عادتا ممكن نيست انسان روش و مكتبى داشته و چهل سال در ميان قوم و ملتى زندگى كند و مطلقا آنرا بروز ندهد، قرآن نيز روى همين اصل تكيه مى كند كه چگونه تا اين سن و سال ممكن بود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين افكارى داشته باشد و آنرا مطلقا مكتوم دارد.

4 - همانگونه كه در ذيل آيه 21 سوره انعام اشاره كرده ايم در موارد زيادى از قرآن گروهى به عنوان ستمكارترين مردم (با تعبير اظلم ) معرفى شده اند، و در ابتدا شايد به نظر برسد كه اينها با هم تضاد دارد، زيرا هنگامى كه يك دسته به عنوان ستمكارترين معرفى شود، دسته ديگر چگونه مى تواند اين عنوان را به خود بپذيرد.

در پاسخ اين سؤ ال گفته ايم كه همه اين عناوين به يك عنوان باز مى گردد و آن مساله شرك و كفر و عناد است، و افترا و تكذيب آيات الهى، در آيات مورد، بحث نيز از همين ريشه است (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183 مراجعه فرمائيد).

آيه (18) و ترجمه

( و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هؤ لاء شفعؤ نا عند الله قل اتنبئون الله بما لا يعلم فى السموت و لا فى الارض سبحنه و تعلى عما يشركون ) (18)

ترجمه:

18 - و غير از خدا چيزهائى را پرستش مى كنند كه نه به آنها زيان مى رساند و نه سودى به آنان مى دهد، و مى گويند اينان شفيعان ما نزد خدا هستند بگو: آيا خداوند را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد؟ منزه است او، و برتر است از آن شريكهائى كه قرار مى دهند.

تفسير:

معبودهاى بى خاصيت

در اين آيه نيز بحث (توحيد)، از طريق نفى الوهيت بتها، تعقيب شده است، و با دليل روشنى بى ارزش بودن بتها اثبات گرديده: (آنها غير از خدا معبودهائى را مى پرستند كه نه زيانى به آنان مى رساند كه از ترس زيانشان آنها را بپرستند، و نه سودى مى رساند كه به خاطر سودشان مورد، عبادت قرار دهند)( و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم ) .

بديهى است اگر بتها فرضا منشا سود و زيانى بودند، باز هم شايسته عبوديت نبودند، ولى قرآن با اين تعبير مى خواهد اين نكته را بفهماند كه بت پرستان كوچكترين بهانه اى براى اين كار ندارند و موجوداتى را مى پرستند كه مطلقا بى خاصيتند و اين بدترين و زشتترين پرستش است.

سپس به ادعاى واهى بت پرستان پرداخته، مى گويد (آنها مى گويند: اين بتها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند، يعنى مى توانند از طريق شفاعت منشا سود و زيانى شوند، هر چند مستقلا از خودشان كارى ساخته نباشد( و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله ) .

اعتقاد به شفاعت بتها يكى از انگيزه هاى بت پرستى بود، و چنانكه در تواريخ آمده هنگامى كه (عمرو بن لحى )، بزرگ عرب، براى استفاده از آبهاى معدنى شام و مداواى خويش به آن منطقه رفته بود، وضع بت پرستان نظر او را به خود جلب كرد، هنگامى كه دليل اين پرستش را از آنها پرسيد، به او گفتند اين بتها سبب نزول باران، و حل مشكلات، و شفاعت در پيشگاه خدا هستند، او كه يك مرد خرافى بود تحت تاثير قرار گرفت و خواهش كرد بعضى از بتها را در اختيار او بگذارند تا به حجاز بياورد، و به اين طريق بت پرستى در ميان مردم حجاز رواج يافت.

قرآن در پاسخ اين پندار مى گويد (آيا شما خداوند را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد)( قل اتنبؤ ن الله بما لا يعلم فى السماوات و لا فى الارض ) .

كنايه از اينكه اگر خدا چنين شفيعانى مى داشت، در هر نقطه اى از زمين و آسمان كه بودند، از وجودشان آگاه بود، زيرا وسعت علم خداوند چنان است كه كوچكترين ذره اى در آسمان و زمين نيست، مگر اينكه از آنها آگاهى دارد.

و به تعبير ديگر اين درست به آن مى ماند كه به كسى بگويند تو چنين نماينده اى دارى، و او در پاسخ بگويد من از وجود چنين نماينده اى خبر ندارم، و اين بهترين دليل بر نفى وجود او است، چرا كه ممكن نيست كسى از وجود نماينده خود بى خبر باشد.

و در پايان آيه براى تاكيد مى فرمايد: (خداوند منزه، و برتر است از شريكهائى كه براى او مى سازند)( سبحانه و تعالى عما يشركون ) .

(درباره شفاعت به طور مشروح در جلد اول صفحه 163 و جلد دوم صفحه 196 بحث شده است ).

آيه (19) و ترجمه

( و ما كان الناس الا امة وحدة فاختلفوا و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم فيما فيه يختلفون ) (19)

ترجمه:

19 - و (در آغاز) همه مردم امت واحدى بودند سپس اختلاف كردند، و اگر فرمانى از طرف پروردگار تو (درباره عدم مجازات سريع آنان ) نبود، در آنچه اختلاف داشتند ميان آنها داورى مى كرد.

تفسير:

اين آيه به تناسب بحثى كه در آيه قبل در زمينه نفى شرك و بت پرستى گذشت اشاره به فطرت توحيدى همه انسانها مى كند و مى گويد: (در آغاز همه افراد بشر امت واحدى بودند) و جز توحيد در ميان آنها آئين ديگرى نبود( و ما كان الناس الا امة واحدة ) .

اين فطرت توحيدى كه در ابتدا دست نخورده بود با گذشت زمان بر اثر افكار كوتاه و گرايشهاى شيطانى، دستخوش دگرگونى شد، گروهى از جاده توحيد منحرف شدند و به شرك روى آوردند و طبعا جامعه انسانى به دو گروه مختلف تقسيم شد گروهى موحد و گروهى مشرك( فاختلفوا ) .

بنابراين شرك در واقع يكنوع بدعت و انحراف از فطرت است، انحرافى كه از مشتى اوهام و پندارهاى بى اساس سرچشمه گرفته است.

در اينجا ممكن بود اين سؤ ال پيش بيايد كه چرا خداوند اين اختلاف را از طريق مجازات سريع مشركان بر نمى چيند؟ تا بار ديگر همه جامعه انسانى موحد شوند.

قرآن بلافاصله براى پاسخ به اين سؤ ال اضافه مى كند، (اگر فرمان سابق الهى دائر بر آزادى بشر در مسير هدايت كه رمز تكامل و پيشرفت او است نبود، خداوند به زودى در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كرد، و مشركان و منحرفان را به كيفر مى رسانيد( و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم فيما فيه يختلفون )

بنابراين، (كلمه ) در آيه فوق اشاره به سنت و فرمان آفرينش دائر به آزادى انسانها است كه از آغاز چنين بوده است، چه اينكه اگر منحرفان و مشركان بلافاصله مجازات شوند، ايمان موحدان تقريبا جنبه اضطرارى و اجبارى پيدا مى كند و حتما از روى ترس و وحشت خواهد بود، و چنين ايمانى نه مايه افتخار است، و نه دليل بر تكامل، خداوند اين داورى و كيفر را بيشتر براى سراى ديگر گذاشته است تا نيكوكاران و پاكان آزادانه راه خود را انتخاب كنند.

آيه (20) و ترجمه

( و يقولون لو لا أنزل عليه اية من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا انى معكم من المنتظرين ) (20)

ترجمه:

20 - و مى گويند چرا معجزه اى از پروردگارش بر او نازل نمى شود؟ بگو غيب (و معجزات ) براى خدا (و به فرمان او) است شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم (شما در انتظار معجزات اقتراحى و بهانه جويانه باشيد و من هم در انتظار مجازات شما!).

تفسير:

معجزات اقتراحى

دگر بار قرآن به بهانه جوئيهاى مشركان به هنگام سرباز زدن از ايمان و اسلام مى پردازد و مى گويد: (مشركان چنين مى گويند كه چرا معجزه اى از ناحيه خداوند بر پيامبر نازل نشده است )( و يقولون لو لا انزل عليه آية من ربه ) .

البته به قرائنى كه بعدا اشاره خواهيم كرد، منظور آنها هر گونه معجزه اى نبوده است، زيرا مسلما پيامبر اسلام علاوه بر قرآن معجزات ديگرى نيز داشته و تواريخ اسلام و بعضى از آيات قرآن گواه بر اين حقيقت است.

بلكه منظور آنها اين بوده كه هر وقت معجزه اى به ميل خود پيشنهاد كنند فورا آن را انجام دهد!

آنها چنين مى پنداشتند كه اعجاز امرى است در اختيار پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و هر وقت و هر گونه اراده كند مى تواند انجام دهد، و علاوه بر اين موظف است از اين نيروى خود در برابر هر مدعى لجوج و بهانه جو استفاده كند و مطابق ميل او عمل نمايد.

لذا بلافاصله به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين دستور داده مى شود كه (به آنها بگو معجزه مخصوص خدا و مربوط به جهان غيب و ماوراء طبيعت است )( فقل انما الغيب لله ) .

بنابراين چيزى نيست كه در اختيار من باشد و من بر طبق هوسهاى شما هر روز معجزه تازه اى انجام دهم، و بعدا هم با عذر و بهانه اى از ايمان آوردن خوددارى كنيد.

و در پايان آيه با بيانى تهديد آميز به آنها مى گويد: (اكنون كه شما دست از لجاجت بر نمى داريد در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم )( فانتظروا انى معكم من المنتظرين ) .

شما در انتظار مجازات الهى باشيد، و من هم در انتظار پيروزيم!؟

و يا اينكه شما در انتظار آمدن چنين معجزاتى باشيد، و من هم در انتظار مجازات شما افراد لجوجم!

نكته ها

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:

1 - همانگونه كه در بالا اشاره كرديم كلمه (آيه ) (معجزه ) اگر چه مطلق است و هر گونه معجزه اى را شامل مى شود ولى قرائنى در دست است كه نشان مى دهد آنها طالب معجزه براى شناخت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نبودند، بلكه آنها خواهان معجزات اقتراحى بودند، يعنى هر روز معجزه اى به نظرشان مى رسيد، آن را به پيامبر پيشنهاد مى كردند و انتظار داشتند او هم تسليم پيشنهاد آنان باشد، گوئى پيامبر انسان بيكارى است كه كليد همه معجزات را در دست گرفته و منتظر است كسى از راه برسد و پيشنهادى به او بكند!

غافل از اينكه اولا معجزه كار خدا است، و تنها به فرمان او انجام مى گيرد، و ثانيا معجزه براى شناخت پيامبر و هدايت است و يك مورد آن هم براى اين منظور كافى است، و پيامبر اسلام علاوه بر آن، به اندازه كافى معجزه به آنها نشان داده بود، و بيش از آن چيزى جز يك مشت اقتراحات هوس آلود نبود.

شاهد بر اينكه منظور از (آيه ) در جمله فوق معجزات اقتراحى است اينكه:

اولا - ذيل آيه آنها را تهديد مى كند، و اگر آنها براى كشف حقيقت خواهان معجزه بودند جاى تهديد ندارد.

ثانيا - در چند آيه قبل خوانديم كه آنها به قدرى لجوج بودند كه به پيامبر پيشنهاد مى كردند كتاب آسمانى خود را به كتاب ديگرى تبديل كند

و يا حداقل آياتى كه اشاره به نفى بت پرستى است تغيير دهد!

ثالثا - طبق اصل مسلمى كه در تفسير آيات داريم( القرآن يفسر بعضه بعضا ) : آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند ما مى توانيم از آياتى مانند آيات 90 - 94 سوره اسراء به خوبى بفهميم كه اين بت پرستان لجوج طالب معجزه براى هدايت نبودند لذا گاهى مى گفتند ما به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه هائى از اين زمين خشكيده بيرون بياورى، ديگرى مى گفت اينهم كافى نيست بايد قصرى از طلا داشته باشى، ديگرى مى گفت اينهم براى ما قانع كننده نيست بايد جلو چشم ما به آسمان پرواز كنى، سپس اضافه مى كرد كه پرواز به آسمان نيز كافى نيست مگر اينكه نامه اى از طرف خدا براى ما بياورى! و از اين گونه ترهات و لا طائلات.

از آنچه در بالا گفتيم روشن شد كسانى كه خواسته اند اين آيه فوق را دليل بر نفى هر گونه معجزه، يا نفى معجزات غير از قرآن بدانند، در اشتباهند (توضيح بيشتر درباره اين موضوع را به خواست خدا ذيل آيه 59 از سوره اسراء خواهيد خواند).

2 - كلمه (غيب ) در جمله( انما الغيب لله ) ممكن است اشاره به اين باشد كه معجزه امرى است مربوط به عالم غيب، و در اختيار من نيست و مخصوص خدا است.

و يا اشاره به اين است كه مصالح امور و اينكه در چه موردى حكمت ايجاب نزول معجزه را مى كند جزء اسرار غيب است، و مخصوص خدا است، او هر مورد را كه صلاح بداند، و طالب معجزه را جوياى حقيقت ببيند، معجزه را نازل مى كند، چرا كه غيب و اسرار نهان مخصوص ذات پاك او است.

ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.