تفسیر نمونه جلد ۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 24989
دانلود: 3209


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 75 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24989 / دانلود: 3209
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 8

نویسنده:
فارسی

آيه (31) تا (33) و ترجمه

( قل من يرزقكم من السماء و الا رض أمن يملك السمع و الا بصر و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و من يدبر الا مر فسيقولون الله فقل أفلا تتقون ) (31)( فذلكم الله ربكم الحق فما ذا بعد الحق الا الضلل فأنى تصرفون ) (32)( كذلك حقت كلمت ربك على الذين فسقوا أنهم لا يؤ منون ) (33)

ترجمه:

31 - بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد و يا چه كسى مالك (و خالق ) گوش و چشم هاست و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازد و چه كسى امور (جهان ) را تدبير مى كند؟ به زودى (در پاسخ ) مى گويند: خدا، بگو پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟!

32 - اينچنين است خداوند پروردگار حق شما، با اينحال بعد از حق جز گمراهى وجود دارد؟ پس چرا (از پرستش او) روى مى گردانيد؟!

33 - اينچنين فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلم شده كه آنها (پس از اينهمه طغيان و گناه ) ايمان نخواهند آورد.

تفسير:

در اين آيات سخن از نشانه هاى وجود پروردگار و شايستگى او براى عبوديت است و بحثهاى آيات گذشته را در اين زمينه تعقيب مى كند.

نخست مى فرمايد: به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند (بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟)( قل من يرزقكم من السماء و الارض ) .

(رزق ) به معنى عطا و بخشش مستمر است، و از آنجا كه بخشنده تمام مواهب در حقيقت خدا است، (رازق ) و (رزاق ) به معنى حقيقى تنها بر او اطلاق مى شود، و اگر اين كلمه در غير مورد او به كار رود، بدون شك جنبه مجازى دارد، همانند آيه 233 سوره بقره كه در زمينه زنان شيرده مى گويد و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف (پدران موظفند زنانى را كه فرزندانشان را شير مى دهند بطور شايسته روزى دهند و لباس بپوشانند.)

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه بيشتر روزيهاى انسان از آسمان است، باران حياتبخش از آسمان مى بارد، و هوا كه مورد نياز همه موجودات زنده است نيز بر فراز زمين قرار گرفته، و از همه مهمتر نور آفتاب كه بدون آن هيچ موجود زنده و هيچگونه حركت و جنبشى در سرتاسر زمين وجود نخواهد داشت از آسمان است، و حتى حيوانات اعماق درياها از پرتو نور آفتاب زنده اند زيرا مى دانيم غذاى بسيارى از آنها گياهان بسيار كوچكى است كه در لابلاى امواج در سطح اقيانوس در برابر تابش نور آفتاب رشد و نمو مى كند، و قسمت ديگرى از آن حيوانات از گوشت ديگر حيوانات دريا كه وسيله آن گياهان تغذيه شده اند استفاده مى كنند.

ولى زمين تنها به وسيله مواد غذائى خود ريشه گياهان را تغذيه مى كند و شايد به همين دليل است كه در آيه فوق نخست سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است (به تفاوت درجه اهميت )

سپس به دو قسمت از مهمترين حواس انسان كه بدون آن دو، كسب علم و دانش براى بشر امكانپذير نيست اشاره كرده مى گويد: (و بگو چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهنده اين دو حس آدمى است )؟( أمن يملك السمع و الابصار ) .

در واقع در اين آيه نخست به نعمتهاى مادى، و بعد به مواهب و روزيهاى معنوى كه بدون آنها نعمتهاى مادى فاقد هدف و محتوا است اشاره شده.

كلمه (سمع ) مفرد (و به معنى گوش ) و ابصار جمع (بصر) به معنى بينائى و چشم است، و در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا (سمع ) در همه جا در قرآن مفرد ذكر شده و اما (بصر) گاهى به صورت جمع و گاهى به صورت مفرد آمده؟، پاسخ اين سؤ ال را در جلد اول صفحه 56 ذكر كرده ايم.

بعد از دو پديده مرگ و حيات كه عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده، مى گويد (و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند)؟( و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى ) .

اين همان موضوعى است كه تاكنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده است كه چگونه موجود زنده از موجود بى جان به وجود آمده است؟ آيا چنين چيزى كه تلاش و كوشش مداوم دانشمندان تاكنون در آن به جائى نرسيده است مى تواند يك امرى ساده و وابسته به تصادف و حوادث رهبرى نشده و بدون برنامه و هدف طبيعت بوده باشد؟ بدون شك پديده پيچيده و ظريف و اسرارآميز حيات نيازمند به علم و قدرت فوق العاده و عقل كلى است.

او نه تنها در آغاز موجود زنده را از موجودات بى جان زمين آفريده است بلكه علاوه بر اين سنت او بر اين قرار گرفته كه حيات نيز جاودانى نباشد و به همين جهت مرگ را در دل حيات آفريده، تا از اين طريق ميدان را براى دگرگونيها و تكامل باز گذارد.

در تفسير آيه فوق اين احتمال نيز داده شده كه علاوه بر مرگ و حيات مادى مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مى شود، زيرا انسانهاى هوشمند و پاكدامن و با ايمان را مى بينيم كه گاهى از پدر و مادرى آلوده و بى ايمان و گمراه متولد مى شوند، عكس آن نيز مشاهده شده است كه برخلاف قانون وراثت انسانهاى بى ارزش و مرده از پدر و مادر ارزشمندى به وجود آمده اند.

البته مانعى ندارد كه آيه فوق اشاره به هر دو قسمت باشد زيرا هر دو از عجائب آفرينش و از پديده هاى اعجاب انگيز جهانند و روشنگر اين حقيقتند كه علاوه بر عوامل طبيعى، دست قدرت آفريدگار عالم و حكيمى در كار است.

(در جلد پنجم صفحه 356 ذيل آيه 95 سوره انعام توضيحات ديگرى نيز در اين باره داده ايم ).

بعد اضافه مى كند: (چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مى كند)؟( و من يدبر الامر ) .

در حقيقت نخست سخن از آفرينش مواهب، سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آنها است.

بعد از آنكه قرآن اين سؤ الات سه گانه را مطرح مى كند بلافاصله مى گويد: (آنها بزودى در پاسخ خواهند گفت: الله.)

از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه حتى مشركان و بت پرستان عصر جاهليت خالق و رازق و حياتبخش و مدبر امور جهان هستى را خدا مى دانستند، و اين حقيقت را از طريق عقل و هم از راه فطرت دريافته بودند كه اين نظام حساب شده جهان نمى تواند مولود بى نظمى و يا مخلوق بتها باشد.

و در آخر آيه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد: (به آنها بگو آيا با اين حال تقوا را پيشه نمى كنيد) (فقل ا فلا تتقون ).

تنها كسى شايسته عبادت و پرستش است كه آفرينش و تدبير جهان به دست

او است، اگر عبادت به خاطر شايستگى و عظمت ذات معبود باشد، اين شايستگى و عظمت تنها در خدا است، و اگر براى اين باشد كه مى تواند سرچشمه سود و زيان گردد اين نيز مخصوص خدا است.

پس از آنكه نمونه هائى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد و وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد و آنها به آن معترف گرديدند، در آيه بعد با لحنى قاطع مى فرمايد: (اين است الله، پروردگار بر حق شما)!( فذلكم الله ربكم الحق ) .

نه بتها، و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند در عبوديت قرار داده ايد و در برابر آنها سجده و تعظيم مى كنيد.

آنها چگونه مى توانند شايسته عبوديت باشند در حالى كه نه فقط نمى توانند در آفرينش و تدبير جهان شركت كنند، بلكه خودشان سر تا پا نياز و احتياجند.

سپس نتيجه گيرى مى كند (اكنون كه حق را بروشنى شناختيد، آيا بعد از حق چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد؟)( فما ذا بعد الحق الا الضلال ) .

با اين حال چگونه از عبادت و پرستش خدا روى مى گردانيد، با اينكه مى دانيد معبود حقى جز او نيست؟!( فانى تصرفون ) .

اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى كند، و آن اينكه نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت، هنگامى كه حق شناخته شد، هر چه غير آن و مخالف آن است باطل و گمراهى است، و بايد كنار گذاشته شود.

و در آخرين آيه براى بيان اين نكته كه چرا آنها با وضوح مطلب و روشنائى حق به دنبال آن نمى روند مى گويد: (اينگونه فرمان خدا درباره اين افراد كه از روى علم و عمد و بر خلاف عقل و وجدان سر از اطاعت پيچيده اند صادر شده كه آنها ايمان نياورند)( كذلك حقت كلمة ربك على الذين فسقوا انهم لا يؤ منون ) .

در واقع اين خاصيت اعمال نادرست و مستمر آنها است كه قلبشان را چنان تاريك و روحشان را چنان آلوده مى كند كه با وضوح و روشنى حق آنرا نمى بينند و به بيراهه مى روند.

بنابراين آيه فوق هيچگونه دلالت بر مساله جبر ندارد، بلكه اشاره به آثار اعمال خود انسان مى باشد ولى شك نيست كه اين اعمال چنان خاصيتى را به فرمان خدا دارد.

درست مثل اين است كه به كسى بگوئيم صدبار به تو گفتيم گرد مواد مخدر و مشروبات الكلى مگرد، اكنون كه گوش ندادى و شديدا معتاد شدى، محكوم به اين هستى كه مدتها در بدبختى بمانى.

آيه (34) تا (36) و ترجمه

( قل هل من شركائكم من يبدؤ االخلق ثم يعيده قل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده فأنى تؤ فكون ) (34)( قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق قل الله يهدى للحق أفمن يهدى الى الحق أحق أن يتبع اءمن لا يهدى الا أن يهدى فما لكم كيف تحكمون ) (35)( و ما يتبع أكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيا ان الله عليم بما يفعلون ) (36)

ترجمه:

34 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما آفرينش را ايجاد و سپس باز مى گرداند؟ بگو تنها خدا آفرينش را ايجاد كرده سپس باز مى گرداند، با اينحال چرا از حق رويگردان مى شويد؟

35 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما به سوى حق هدايت مى كند؟ - بگو تنها خدا به حق هدايت مى كند آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟

36 - و بيشتر آنها جز از گمان (و پندارهاى بى اساس ) پيروى نمى كنند (در حالى كه ) گمان هرگز انسان را از حق بى نياز نمى سازد (و به حق نمى رساند) خداوند به آنچه انجام مى دهند آگاه است.

تفسير:

يكى از نشانه هاى حق و باطل اين آيات نيز همچنان استدلالات مربوط به مبدء و معاد را تعقيب مى كند

و در نخستين آيه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد (به آنها بگو آيا هيچيك از اين معبودهائى كه شما شريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجاد كند و سپس باز گرداند)( قل هل من شركائكم من يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ) .

بعد اضافه مى كند بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند( قل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ) .

(با اينحال چرا از حق روى مى گردانيد و در بيراهه سرگردان مى شويد)( فانى تؤ فكون ) .

در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد نخست اينكه مشركان عرب غالبا اعتقاد به معاد مخصوصا به شكلى كه قرآن مى گويد نداشتند با اينحال چگونه قرآن از آنها اعتراف مى خواهد.

ديگر اينكه در آيه قبل سخن از اعتراف مشركان بود ولى در اينجا به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد، كه تو اعتراف به اين واقعيت كن! اين تفاوت تعبير براى چيست؟

اما با توجه به يك نكته جواب هر دو سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه: گر چه مشركان به معاد (معاد جسمانى ) عقيده نداشتند ولى همين اندازه كه معتقد بودند آغاز آفرينش از خدا است براى پذيرش معاد كافى است چرا كه هر كس آغاز را انجام داده قادر به اعاده آن نيز هست بنابراين اعتقاد به مبدء با كمى دقت معاد را اثبات مى كند.

و از اينجا روشن مى شود كه چرا به جاى مشركان، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اعتراف به اين واقعيت مى كند، زيرا گر چه ايمان به معاد از لوازم ايمان به مبدء است، اما چون آنها توجه به اين ملازمه نداشتند، طرز تعبير عوض شده و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به جاى آنها اعتراف مى كند.

بار ديگر به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد (به آنها بگو آيا هيچيك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كنند)؟( قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق ) .

زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد، آن هم رهبرى به سوى حق، در حالى كه معبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچكدام قادر نيستند بدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند، چون هدايت به سوى حق نياز به مقام عصمت و مصونيت از خطا و اشتباه دارد و اين بدون رهبرى و حمايت خداوند ممكن نيست.

لذا بلافاصله اضافه مى كند: بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند( قل الله يهدى للحق ) .

با اين حال (آيا كسى كه هدايت به سوى حق شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آنكه هدايتش ‍ كنند)( أفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع اءمن لا يهدى الا ان يهدى ) .

و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد: (شما را چه مى شود؟ چگونه قضاوت مى كنيد)؟( فما لكم كيف تحكمون ) .

و در آخرين آيه اشاره به سرچشمه و عامل اصلى انحرافات آنها كرده مى گويد: (اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند، در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند)( و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا ) .

سرانجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق و حسابى نيستند مى فرمايد: (خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است )( ان الله عليم بما يفعلون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:

1 - در آيات فوق خوانديم كه تنها خدا است كه هدايت به سوى حق مى كند اين انحصار يا به خاطر آن است كه منظور از هدايت تنها ارائه طريق نيست بلكه رساندن به مقصد نيز مى باشد و اين كار تنها بدست پروردگار است، و يا به اين جهت است كه ارائه طريق و نشان دادن راه نيز در درجه اول كار خدا است، و غير او يعنى پيامبران و راهنمايان الهى تنها از طريق هدايت او آگاه به راههاى هدايت مى شوند، و با تعليم او عالم مى گردند.

2 - اينكه در آيات فوق مى خوانيم معبودهاى مشركان نه تنها نمى توانند كسى را هدايت كنند بلكه خودشان نيازمند هدايت الهى هستند، گر چه درباره بتهاى سنگى و چوبى، صدق نمى كند، زيرا آنها مطلقا عقل و شعورى ندارند، ولى در مورد معبودهاى صاحب شعور مانند فرشتگان و انسانهائى كه معبود واقع شدند كاملا صدق مى كند.اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله مزبور به معنى يك قضيه شرطيه باشد يعنى به فرض كه بتها عقل و شعور هم داشته باشند بدون راهنمائى الهى، خودشان راه را پيدا نمى كنند، تا چه رسد كه بخواهند راهنماى دگران باشند. و به هر حال آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه يكى از برنامه هاى اصلى پروردگار در برابر بندگان، هدايت آنها به سوى حق است كه اين كار از طريق بخشيدن عقل و خرد، و دادن درسهاى گوناگون از راه فطرت، و ارائه آيات و نشانه هايش در جهان آفرينش همچنين از طريق فرستادن پيامبران و كتب آسمانى صورت مى گيرد.

3 - در آخرين آيه مورد بحث خوانديم كه اكثر بت پرستان و مشركان دنبال گمان و پندار خويشند، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا نفرموده است همه آنها، زيرا مى دانيم تمام بت پرستان در اين پندار باطل شريكند كه بتها را معبودهاى به حق و مالكان نفع و ضرر و شفيعان درگاه خدا مى پندارند، و به همين جهت بعضى ناچار شده اند كه كلمه اكثر را به معنى تمام تفسير كنند و معتقدند كه اين كلمه گاهى به معنى تمام آمده است.

ولى اين پاسخ چندان قابل ملاحظه نيست و بهتر اين است كه بگوئيم بت پرستان دو گروهند يك گروه كه اكثريت را تشكيل مى دهند افرادى خرافى و نادان و بيخبرند و تحت تاثير پندارهاى غلطى قرار گرفته و بتها را براى پرستش برگزيده اند، اما گروه ديگرى كه اقليت را تشكيل مى دهند رهبران سياه دل و آگاهى هستند كه با علم و اطلاع از بى اساس بودن بت پرستى براى حفظ منافع خويش، مردم را به سوى بتها دعوت مى كنند، و به همين دليل خداوند تنها به گروه اول پاسخ مى گويد چرا كه قابل هدايتند و اما گروه دوم را كه آگاهانه اين راه غلط را مى پيمايند مطلقا مورد اعتنا قرار نداده است.

4 - گروهى از علماى اصول، آيه فوق و مانند آن را دليل بر آن مى دانند كه ظن و گمان به هيچوجه، حجت و سند نمى تواند باشد و تنها دلائل قطعى است كه مى تواند مورد اعتماد قرار گيرد. اما گروهى ديگر با توجه به اينكه در ميان دلائل فقهى، دلائل ظنى فراوان داريم (مانند حجت بودن ظواهر الفاظ و شهادت دو شاهد عادل و يا خبر واحد ثقه و امثال آن ) مى گويند آيه فوق دليل بر اين است كه قاعده اصلى در مساله ظن، عدم حجيت است، مگر اينكه با دليل قطعى حجت بودن آن ثابت گردد مانند چند مثال بالا. ولى انصاف اين است كه آيه فوق تنها سخن از پندارهاى بى اساس و گمانهاى بى پايه و خرافى مانند گمان و پندار بت پرستان مى گويد، و كار به ظن و گمان قابل اعتمادى كه در ميان عقلا موجود است ندارد، بنابراين آيه فوق و آيات مشابه آن در مساله عدم حجيت ظن به هيچوجه قابل استناد نيست (دقت كنيد).