تفسیر نمونه جلد ۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 24977
دانلود: 3208


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 75 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24977 / دانلود: 3208
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 8

نویسنده:
فارسی

آيه (48) تا (52) و ترجمه

( و يقولون متى هذا الوعد إن كنتم صدقين ) (48)( قل لا أملك لنفسى ضرا و لا نفعا إلا ما شاء الله لكل أمة أجل إ ذا جاء أجلهم فلا يستخرون ساعة و لا يستقدمون ) (49)( قل أ رأيتم إن أتئكم عذابه بيتا أو نهارا ما ذا يستعجل منه المجرمون ) (50)( أ ثم إذا ما وقع أمنتم به ألن و قد كنتم به تستعجلون ) (51)( ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون إلا بما كنتم تكسبون ) (52)

ترجمه:

48 - مى گويند اين وعده (مجازات ) اگر راست مى گوئيد كى عملى مى شود؟

49 - بگو من براى خودم زيان و سودى را مالك نيستم (تا چه رسد به شما) مگر آنچه خدا بخواهد، براى هر قوم و ملتى پايانى است هنگامى كه اجل آنها فرا رسد (و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود) نه ساعتى تاءخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند.

50 - بگو اگر مجازات او شبهنگام يا در روز به سراغ شما آيد (آيا مى توانيد آنرا از خود دفع كنيد) پس مجرمان براى چه چيز عجله مى كنند؟

51 - يا اينكه آنگاه كه واقع شد ايمان مى آوريد (اما بدانيد به شما گفته مى شود) حالا؟ با اينكه قبلا براى آن عجله مى كرديد؟ (اكنون چه سود؟)

52 - سپس به آنها كه ستم كردند گفته مى شود عذاب ابدى را بچشيد! آيا جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده مى شويد؟

تفسير:

مجازات الهى در دست من نيست

به دنبال تهديدهائى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد در اين آيات نخست از قول آنها چنين نقل مى كند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار (مى گويند اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى اگر راست مى گوئى چه موقع است )؟!( و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين )

اين سخن مسلما از ناحيه مشركان عصر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بوده زيرا آيات بعد كه متضمن پاسخ پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است شاهد گوياى اين مطلب مى باشد.

به هر حال آنها با اين تعبير مى خواستند بى اعتنائى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نشان دهند و هم براى افرادى كه از اين تهديدها متزلزل گشته بودند مايه قوت قلب و آرامش فكر شوند.

در برابر اين سؤ ال خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد:

نخست اينكه مى فرمايد (به آنها بگو وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست، من مالك سود و زيانى براى خود نيستم، تا چه رسد براى شما، مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند)( قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله ) .

من تنها پيامبر و فرستاده اويم، تعيين موعد نزول عذاب، تنها بدست او است، وقتى كه من درباره خودم مالك سود و زيان نباشم بطريق اولى در مورد شما نخواهم بود.

اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مى گردد، و هر كار از ناحيه او است، او است كه با حكمتش مؤ منان را پيروزى مى دهد و او است كه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند.

بديهى است كه اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهائى داده است كه بوسيله آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مى توانيم درباره سرنوشت خويش تصميم بگيريم، و به تعبير ديگر اين آيه نفى مالكيت (بالذات ) را مى كند نه (بالغير) را و جمله الا ما شاء الله قرينه روشنى بر اين موضوع است.

از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى از متعصبان همانند نويسنده تفسير المنار خواسته اند از اين آيه نفى جواز توسل به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) را استفاده كنند، بسيار بى پايه است.

زيرا اگر منظور از توسل اين باشد كه ما پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را صاحب قدرت و مالك سود و زيان بالذات بدانيم مسلما اين شرك است، و هيچ مسلمانى نمى تواند به آن عقيده داشته باشد، و اما اگر اين مالكيت از ناحيه خدا باشد و تحت عنوان الا ما شاء الله قرار گيرد مانعى دارد؟ و اين عين ايمان و توحيد است.

اما او به خاطر غفلت از اين نكته، وقت خود و خوانندگان تفسيرش را با بحثهاى طولانى تلف كرده است و متاسفانه او با تمام امتيازاتى كه در تفسيرش موجود است از اين اشتباهات فراوان دارد كه سرچشمه همه آنها را ميتوان تعصب دانست!.

سپس قرآن به پاسخ ديگر پرداخته مى گويد: (هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند، به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاءخير خواهند كرد و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت )( لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) .

و به تعبير ديگر هيچ قوم و ملتى به هنگام انحراف از مسير حق در مقابل مجازاتهاى الهى كه نتيجه اعمال خودشان است مصونيت ندارند، هنگامى كه در چنين مسيرهائى گام بگذارند و از قوانين قطعى آفرينش منحرف شوند، امكانات خود را از دست داده و سرانجام سقوط مى كنند، همانگونه كه تاريخ جهان نمونه هاى فراوانى را از آن به خاطر دارد.

در واقع قرآن به مشركانى كه در مورد آمدن عذاب الهى تعجيل مى كردند اخطار مى كند كه بى جهت عجله نكنند، به هنگامى كه زمان آنها فرا برسد، لحظه اى اين عذاب تأخير و تقديم نخواهد داشت.

ضمنا بايد توجه داشت كه ساعت گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان است هر چند امروز معنى معروفش يك بيست و چهارم شبانه روز مى باشد.

در آيه بعد سومين پاسخ را مطرح كرده، مى گويد: (به آنها بگو اگر عذاب پروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد امر غير ممكنى نيست، و آيا شما مى توانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد) ؟ ( قل أ رأيتم ان اتاكم عذابه بياتا او نهارا ) .

(با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مى كنند)( ما ذا يستعجل منه المجرمون ) .

و به تعبير ديگر: اين مجرمان جسور اگر يقين به نزول عذاب ندارند حداقل احتمال اين را مى دهند كه ناگهان به سراغشان بيايد، آنها چه تاءمين و تضمين و دليلى در اين باره دارند كه تهديدهاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هرگز به وقوع نخواهد پيوست؟ انسان عاقل در برابر چنين احتمال ضررى بايد لا اقل رعايت احتياط كند و از آن بر حذر باشد.

نظير اين معنى در آيات ديگر قرآن به تعبيرهاى ديگرى آمده است مانند( افامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا ) : (آيا شما ايمن هستيد از اينكه خداوند در گوشه اى از زمين شما را فرو ببرد يا سنگريزه اى از آسمان بر شما ببارد و سپس نگهبانى براى خود نيابيد) (سوره اسراء آيه 68).

و اين همان چيزى است كه در علم كلام و اصول از آن به عنوان قاعده (لزوم دفع ضرر محتمل ) تعبير مى شود.

در آيه بعد چهارمين پاسخ را به آنها مى گويد و آن اينكه (اگر شما گمان مى كنيد كه به هنگام نزول عذاب ايمان بياوريد و ايمان شما پذيرفته شود، اين خيال باطلى است )( اثم اذا ما وقع آمنتم به ) .

چرا كه پس از نزول عذاب، درهاى توبه به روى شما بسته مى شود و ايمان كمترين اثرى ندارد، بلكه (به شما گفته مى شود حالا ايمان مى آوريد، در حالى كه قبلا از روى استهزاء و انكار تعجيل براى عذاب را مى خواستيد)؟( آلان و قد كنتم به تستعجلون ) .

اين مجازات دنياى آنها است، سپس در روز رستاخيز به كسانى كه ستم كردند، گفته مى شود بچشيد عذاب ابدى را!)( ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد ) .

(آيا جز به آنچه انجام داديد كيفر داده مى شويد؟)( هل تجزون الا بما كنتم تكسبون ) .

اين در واقع اعمال خود شما است كه دامانتان را گرفته است، همانهاست كه در برابرتان مجسم شده و شما را براى هميشه آزار مى دهد.

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - همانگونه كه در ذيل آيه 34 سوره اعراف گفتيم بعضى از دين سازان عصر ما به آياتى مانند لكل امة اجل... كه در قرآن دو بار آمده است براى نفى خاتميت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) استدلال كرده و چنين نتيجه گرفته اند كه هر دين و مذهبى سرانجام پايان مى گيرد و جاى خود را به مذهب ديگرى مى دهد.

در حالى كه (امت ) به معنى گروه و جماعت است، نه به معنى مذهب و خصوصا پيروان يك مذهب.

هدف اين آيات آن است كه قانون حيات و مرگ مخصوص افراد نيست بلكه ملتها و گروهها نيز مشمول اين قانون هستند، و به هنگامى كه در مسير ظلم و فساد قرار گيرند منقرض خواهند شد.

مخصوصا در مورد بحث با توجه به آيه قبل و بعد از آن بروشنى اين حقيقت ثابت مى شود كه سخن از نسخ مذهب در ميان نيست، بلكه از نزول عذاب و نابود شدن يك گروه و ملت است، زيرا هم آيه قبل و همه آيه بعد هر دو از عذاب و مجازات دنيا بحث مى كند.

2 - با توجه به آيات فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا جامعه هاى اسلامى نيز گرفتار مجازات و عذاب در اين جهان مى شوند؟.

پاسخ اين سؤ ال مثبت است، زيرا هيچ دليلى نداريم كه اين امت مستثنى باشند، بلكه اين قانون درباره همه امتها و ملتها است، و اينكه در بعضى از آيات قرآن (انفال - 33) خوانده ايم كه خداوند اين امت را مجازات نخواهد كرد، مشروط به يكى از دو شرط است: يا بودن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در ميان آنها و يا استغفار و توبه از گناه، نه بى قيد و شرط.

3 - آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه به هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود و پشيمانى سودى نخواهد داشت، دليل آن هم روشن است زيرا توبه در چنين حالى، شبيه توبه اجبارى و اضطرارى است و چنين توبه اى بى ارزش ‍ مى باشد.

آيه (53) تا (56) و ترجمه

( و يستنبونك أ حق هو قل إى و ربى إنه لحق و ما أنتم بمعجزين ) (53)( و لو أن لكل نفس ظلمت ما فى الا رض لافتدت به و أسروا الندامة لما رأوا العذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) (54)( إلا إن لله ما فى السموت و الا رض إلا إن وعد الله حق و لكن أكثرهم لا يعلمون ) (55)( هو يحى و يميت و إليه ترجعون ) (56)

ترجمه:

53 - از تو مى پرسند آيا آن (وعده مجازات الهى ) حق است؟ بگو آرى بخدا سوگند قطعا حق است و شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد!

54 - و هر كس كه ستم كرده اگر تمامى آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد (همه را از هول عذاب ) براى نجات خويش ‍ مى دهد، و هنگامى كه عذاب را ببينند (پشيمان مى شوند اما) پشيمانى خود را كتمان مى كنند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد رفت.

55 - آگاه باشيد آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است، آگاه باشيد وعده خدا حق است ولى اكثر آنها نمى دانند.

56 - او است كه زنده مى كند و مى ميراند و به سوى او باز مى گرديد.

تفسير:

در مجازات الهى ترديد نكنيد

در آيات گذشته سخن از كيفر و مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود، آيات مورد بحث نيز اين موضوع را دنبال مى كند.

نخست مى گويد: (مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام از تو سؤ ال مى كنند كه آيا اين وعده مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است؟)( و يستنبئونك اء حق هو ) .

البته (حق ) در اينجا در مقابل باطل نيست، بلكه منظور اين است كه آيا اين مجازات و كيفر واقعيت دارد و تحقق مى يابد؟ زيرا (حق ) و (تحقق ) هر دو از يك ماده اند البته حق در مقابل باطل اگر به معنى وسيع كلمه تفسير شود، شامل هر واقعيت موجود مى گردد، و نقطه مقابل آن معدوم و باطل است.

خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين سؤ ال با تاءكيد هر چه بيشتر (بگو به پروردگارم سوگند اين يك واقعيت است و هيچ شك و ترديدى در آن نيست )( قل اى و ربى انه لحق ) .

و اگر فكر مى كنيد، مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد اشتباه بزرگى كرده ايد، زيرا (هرگز شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد، و او را با قدرت خود ناتوان سازيد)( و ما انتم بمعجزين ) .

در واقع اين جمله با جمله فوق از قبيل بيان مقتضى و مانع است، در جمله اول مى گويد مجازات مجرمان يك واقعيت است، و در جمله دوم اضافه مى كند: هيچ قدرتى نمى تواند جلو آن را بگيرد، درست مانند آيات 8 و 9 سوره طور ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع.

تاءكيدهائى كه در آيه به چشم مى خورد قابل توجه است، از يكسو (سوگند)، و از سوى ديگر كلمه (ان ) و (لام تاءكيد) و از سوى سوم جمله (و ما انتم بمعجزين ) همه اينها تأكيد مى كند كه به هنگام ارتكاب جرمهاى سنگين مجازات الهى حتمى است.

در آيه بعد روى عظمت اين مجازات مخصوصا در قيامت تكيه كرده مى گويد:

(آنچنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروتهاى روى زمين باشند، حاضرند همه آن را بدهند تا از اين كيفر سخت رهائى يابند)( و لو ان لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به ) .

در واقع آنها حاضرند بزرگترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد، براى رهائى از چنگال عذاب الهى بدهند اما كسى از آنها نمى پذيرد و سر سوزنى از مجازاتشان بكاهد.

مخصوصا بعضى از اين مجازاتها جنبه معنوى دارد و آن اينكه (آنها با مشاهده عذاب الهى پشيمان مى شوند، ولى از اظهار ندامت كه مايه رسوائى بيشتر در برابر رقيبان مجرم يا پيروانشان مى شود خوددارى مى كنند)( و اسروا الندامة لما راءوا العذاب ) .

سپس تاكيد مى كند كه (با همه اين احوال در ميان آنها به عدالت داورى مى شود، و ظلم و ستمى درباره آنان نخواهد شد)( و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) .

اين جمله تأكيدى است بر روش قرآن در همه جا در زمينه مجازات و عدالت، زيرا تأكيدهاى آيه گذشته در زمينه مجازات ممكن است اين توهم را براى افراد غافل به وجود آورد كه مساءله انتقام جوئى در كار است، لذا قرآن نخست مى گويد: داورى ميان آنها با عدالت مى شود و باز تأكيد مى كند كه ظلم و ستمى بر آنها نخواهد رفت.

سپس براى اينكه مردم اين وعده ها و تهديدهاى الهى را به شوخى نگيرند و فكر نكنند خداوند از انجام اينها عاجز است، اضافه مى كند (آگاه باشيد

آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است و مالكيت و حكومت او تمام جهان هستى را فرا گرفته و هيچكس نمى تواند از كشور او بيرون رود)( الا ان لله ما فى السماوات و الارض ) .

و نيز (آگاه باشيد وعده خداوند در مورد مجازات مجرمان حق است هر چند بسيارى از مردم كه نا آگاهى، سايه شوم بر روانشان افكنده اين حقيقت را نمى دانند)( الا ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .

آخرين آيه مورد بحث نيز تاءكيد مجددى روى همين مسأله حياتى است كه مى گويد (خداوند است كه زنده مى كند، و او است كه مى ميراند)( هو يحيى و يميت ) .

بنابراين هم توانائى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد و هم زنده كردن آنها براى دادگاه رستاخيز.

(و سرانجام همه شما به سوى او باز مى گرديد)( و اليه ترجعون ) .

و پاداش همه اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت.

نكته ها

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:

1 - از جمله سؤ الاتى كه در مورد آيات فوق مطرح مى شود اين است كه آيا سؤ ال مشركان از واقعيت داشتن كيفر الهى جنبه استهزاء داشته و يا واقعا سؤ ال حقيقى بوده است؟ بعضى گفته اند سؤ ال حقيقى نشانه شك است و با وضع مشركان سازگار نيست.

ولى با توجه به اينكه بسيارى از مشركان در ترديد بودند و گروهى از آنها نيز با علم به حقانيت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خاطر لجاجت و تعصب و مانند آن به مخالفت برخاسته بودند، روشن مى شود كه سؤ ال حقيقى از آنها هيچ بعيد نيست.

2 - حقيقت (ندامت ) پشيمانى از انجام كارى است كه آثار نامطلوب آن آشكار شده است، خواه انسان بتواند آن را جبران كند و يا نتواند، و پشيمانى مجرمان در قيامت از نوع دوم است، و مكتوم داشتن آن به خاطر آن است كه آشكار ساختنش موجب رسوائى بيشتر مى شود.

آيه (57) و(58) و ترجمه

( يأ يها الناس قد جأتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤ منين ) (57)( قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون ) (58)

ترجمه:

57 - اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده، و درمان آنچه در سينه هاست، و هدايت و رحمت براى مؤ منان.

58 - بگو به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند كه از آنچه گردآورى كرده اند بهتر است.

تفسير:

قرآن رحمت بزرگ الهى

در قسمتى از آيات گذشته بحثهائى در زمينه قرآن آمده، و گوشه اى از مخالفتهاى مشركان در آنها منعكس گرديده بود، در اين آيات به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى، تمام انسانها را مخاطب ساخته مى گويد:

اى مردم از سوى پروردگارتان، موعظه و اندرزى براى شما آمد( يا ايها الناس قد جائتكم موعظة من ربكم ) .

(و كلامى كه مايه شفاء بيمارى دلها است )( و شفاء لما فى الصدور ) .

(و چيزى كه مايه هدايت و راهنمائى است )( و هدى ) .

(و رحمت براى مؤ منان است )( و رحمة للمؤ منين ) .

در اين آيه چهار صفت براى قرآن بيان شده است، كه براى فهم بيشتر بايد نخست روى لغات آن تكيه كنيم.

وعظ (و موعظه ) آنچنان كه در مفردات آمده است، نهى آميخته به تهديد است، ولى ظاهرا معنى موعظه وسيعتر از اين باشد، همانگونه كه از (خليل ) دانشمند معروف عرب در همان كتاب مفردات نقل شده: موعظه عبارت از تذكر دادن نيكيها است كه تواءم با رقت قلب باشد، در واقع هرگونه اندرزى كه در مخاطب تاءثير بگذارد، او را از بديها بترساند و يا قلب او را متوجه نيكيها گرداند، وعظ و موعظه ناميده مى شود.

البته مفهوم اين سخن آن نيست كه هر موعظه اى بايد تاءثير داشته باشد، بلكه منظور آن است كه در قلبهاى آماده بتواند چنين اثرى بگذارد.

منظور از شفا دادن بيمارى دلها و يا به تعبير قرآن شفاى چيزى كه در سينه ها است، همان آلودگيهاى معنوى و روحانى است مانند بخل و كينه و حسد و جبن و شرك و نفاق و امثال اينها كه همه از بيماريهاى روحى و معنوى است.

منظور از (هدايت ) راهيابى به سوى مقصود، يعنى تكامل و پيشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است.

و منظور از (رحمت ) همان نعمتهاى مادى و معنوى الهى است كه شامل حال انسانهاى شايسته مى شود همانگونه كه در كتاب مفردات مى خوانيم (رحمت ) هرگاه به خدا نسبت داده شود به معنى نعمت بخشيدن او است و هنگامى كه به انسانها نسبت داده شود به معنى رقت قلب و عطوفت است.

در واقع آيه فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايه قرآن شرح مى دهد.

مرحله اول مرحله (موعظه و اندرز) است.

مرحله دوم مرحله پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است.

مرحله سوم مرحله هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد.

و مرحله چهارم مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود و هر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد و جالب اينكه تمام آنها در پرتو قرآن انجام مى گيرد.

قرآن است كه انسانها را اندرز مى دهد، و قرآن است كه زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آنها مى شويد، و قرآن است كه نور هدايت را به دلها مى تاباند، و نيز قرآن است كه نعمتهاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند.

على (عليها‌السلام ) در گفتار جامع خود در نهج البلاغه با رساترين تعبيرى اين حقيقت را توضيح داده است آنجا كه مى فرمايد:

فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال: (از قرآن براى بيماريهاى خود شفا بطلبيد، و به آن براى حل مشكلاتتان استعانت بجوئيد، چه اينكه در قرآن شفاى بزرگترين دردها است كه آن درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است ).

و اين خود مى رساند كه قرآن نسخه اى است براى بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى و اين همان حقيقتى است كه مسلمانان آن را بدست فراموشى سپرده و به جاى اينكه از اين داروى شفا بخش بهره گيرند درمان خود را در مكتبهاى ديگر جستجو مى كنند، و اين كتاب بزرگ آسمانى را فقط يك كتاب خواندنى قرار داده اند نه انديشيدنى و عملكردنى.

در آيه بعد براى تكميل اين بحث و تاءكيد روى اين نعمت بزرگ الهى يعنى قرآن مجيد كه از هر نعمتى برتر و بالاتر است، مى فرمايد: (بگو اى پيامبر اين مردم به فضل پروردگار و به رحمت بى پايان او و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همه نعمتها است بايد خشنود بشنوند، نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبيله هاشان )( قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا ) .

زيرا اين سرمايه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است و هيچيك از آنها قابل مقايسه با اين نيست( هو خير مما يجمعون ) .

نكته ها

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:

1 - آيا قلب كانون احساسات است

ظاهر آيه اول مورد بحث مانند بعضى ديگر از آيات قرآن اين است كه كانون

بيماريهاى اخلاقى، (قلب ) است، اين سخن در ابتدا ممكن است توليد اين اشكال كند كه ما مى دانيم تمام اوصاف اخلاقى و مسائل فكرى و عاطفى به روح انسان بازگشت، قلب يك تلمبه خود كار براى نقل و انتقال خون و آبيارى و تغذيه سلولهاى بدن بيش نيست.

البته حق همين است، كه قلب تنها ماءموريت اداره جسم انسان را دارد و مسائل روانى مربوط به روح آدمى است، اما نكته دقيقى در اينجا وجود دارد كه با توجه به آن، رمز اين تعبير قرآن روشن مى شود و آن اينكه در جسم انسان دو كانون وجود دارد كه هر كدام مظهر بخشى از اعمال روانى انسان است، يعنى هر يك از اين دو كانون با فعل و انفعالات روانى فورا عكس العمل نشان مى دهد يكى (مغز) است و ديگرى (قلب ).

هنگامى كه در محيط روح مسائل فكرى را بررسى مى كنيم، عكس العمل آن فورا در مغز آشكار مى شود، و به تعبير ديگر مغز ابزارى است براى كمك به روح در مساءله تفكر، و لذا به هنگام تفكر خون سريعتر در مغز گردش مى كند،

سلولهاى مغزى فعل و انفعال بيشترى دارند و غذاى بيشترى جذب مى كنند و امواج زيادترى مى فرستند، ولى به هنگامى كه پاى مسائل عاطفى مانند عشق و محبت و تصميم و اراده و خشم و كينه و حسد، عفو و گذشت به ميان مى آيد، فعاليت عجيبى در قلب انسان شروع مى شود، گاهى ضربان شديد پيدا مى كند، گاهى ضربانش بقدرى سست مى شود گويا مى خواهد از كار بايستد، گاهى احساس مى كنيم كه قلب ما مى خواهد منفجر بشود، اينها همه به خاطر پيوند نزديكى است كه قلب با اين سلسله مسائل روانى دارد.

از همين رو قرآن مجيد ايمان را به قلب نسبت مى دهد( و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ) - (حجرات - 14) و يا جهل و لجاجت و عدم تسليم در مقابل حق را به عنوان نابينائى قلب تعبير مى كند( و لكن تعمى القلوب اللتى فى الصدور ) - حج - 46).

ناگفته نماند كه اين گونه تعبيرات مخصوص قرآن نيست، در ادبيات زبانهاى گوناگون در زمانهاى گذشته و امروز نيز جلوه هاى مختلف اين مساءله ديده مى شود، غالبا به كسى كه علاقه داريم مى گوئيم در قلب ما جاى دارى و يا قلب ما متوجه تو است، و يا قلب ما در گرو عشق تو است، و هميشه سمبل عشق را ترسيمى از قلب انسان قرار مى دهند.

همه اينها به خاطر آن است كه انسان همواره اين احساس را داشته است كه به هنگام عشق و علاقه و يا كينه و حسد و مانند اينها تاءثير و تاءثر خاصى در قلب خود احساس مى كند، يعنى نخستين جرقه اين مسائل روانى به هنگام انتقال به جسم در قلب آشكار مى شود.

البته علاوه بر همه اينها، سابقا اشاره كرده ايم كه يكى از معانى قلب در لغت عقل و روح آدمى است و معنى آن منحصر به اين عضو مخصوص كه در درون سينه است نمى باشد و اين خود تفسير ديگرى براى آيات قلب مى تواند باشد اما براى همه آنها زيرا در بعضى تصريح شده قلبه ائى كه در سينه ها است (دقت كنيد)

2 - در اينكه ميان (فضل ) و (رحمت ) كه در آيه دوم به آن اشاره شده است چه تفاوتى است در ميان مفسران گفتگو بسيار است:

الف - بعضى فضل الهى را اشاره به نعمتهاى ظاهرى، و رحمت را اشاره به نعمتهاى باطنى دانسته اند، و يا به تعبير ديگر يكى نعمت مادى و ديگرى نعمت معنوى را مى گويد (كرارا در آيات قرآن جمله و ابتغوا من فضله يا لتبتغوا من فضله به معنى تحصيل روزى و درآمد مادى آمده است ).

ب - بعضى ديگر گفته اند: فضل الهى آغاز نعمت، و رحمت او و دوام نعمت است (البته با توجه به اينكه فضل به معنى بخشيدن نعمت مى باشد و با توجه به اينكه ذكر رحمت پس از آن بايد چيزى اضافه بر آن بوده باشد، تفسير فوق قابل درك است ) و اينكه در روايت متعددى مى خوانيم منظور از فضل الهى وجود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و نعمت نبوت، و منظور از رحمت پروردگار وجود على (عليها‌السلام ) و نعمت ولايت است، نيز شايد اشاره به همين تفسير باشد، زيرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سر آغاز اسلام بود و على (عليها‌السلام ) سبب بقا و ادامه حيات آن شد (يكى علت محدثه و ايجاد كننده و ديگرى مبقيه و بقا دهنده ).

بعضى ديگر احتمال داده اند كه فضل اشاره به نعمتهاى بهشتى، و رحمت اشاره به آمرزش از گناه است.

ج - اين احتمال نيز داده شده كه فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به دوست و دشمن مى باشد و رحمت با توجه به كلمه (للمؤ منين ) كه در آيه قبل به صورت قيد رحمت ذكر شده اشاره به رحمت ويژه او نسبت به افراد با ايمان است.

تفسير ديگرى كه براى اين دو ذكر شده اين است كه فضل پروردگار اشاره به مسأله ايمان، و رحمت اشاره به قرآن مجيد است كه در آيه قبل از آن سخن گفته شد.

البته غالب اين معانى با هم تضادى ندارند و ممكن است همه در مفهوم جامع فضل و رحمت جمع باشد.