تفسیر نمونه جلد ۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 24972
دانلود: 3208


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 75 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24972 / دانلود: 3208
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 8

نویسنده:
فارسی

آيه (90) تا (93) و ترجمه

( و جوزنا ببنى إسرئيل البحر فأتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا حتى إذا أدركه الغرق قال أمنت أنه لاإله إلا الذى أمنت به بنوا إسرئيل و أنا من المسلمين ) (90)( ألن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين ) (91)( فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك أية و إن كثيرا من الناس عن أيتنا لغفلون ) (92)( و لقد بوأنا بنى إسرئيل مبوأ صدق و رزقنهم من الطيبت فما اختلفوا حتى جأهم العلم إن ربك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون ) (93)

ترجمه:

90 - بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل ) عبور داديم، و فرعون و لشكرش از سر ظلم و تجاوز بدنبال آنها رفتند، تا هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند وجود ندارد، و من از مسلمين هستم!

91 - (اما به او خطاب شد) الان؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى؟!

92 - ولى امروز بدنت را (از آب نجات مى دهيم تا عبرتى براى آيندگان باشى، و بسيارى از مردم از آيات ما غافلند.

93 - ما بنى اسرائيل را در جايگاه صدق (و راستى منزل داديم و از روزيهاى پاكيزه به آنها عطا كرديم، (اما آنها به نزاع و اختلاف برخاستند) و اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه علم و آگاهى يافتند، پروردگار تو در روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف كردند داورى خواهد كرد.

تفسير:

آخرين فصل مبارزه با ستمگران

در اين آيات آخرين مرحله مبارزه بنى اسرائيل با فرعونيان و سرنوشت آنها، در عباراتى كوتاه اما دقيق و روشن، ترسيم شده است، و آنچنانكه روش قرآن است، مطالب اضافى را كه از جمله هاى قبل و بعد فهميده مى شود، ترك نموده.

نخست مى گويد: (ما بنى اسرائيل را به هنگام مقابله با فرعونيان در حالى كه تحت فشار و تعقيب آنها قرار گرفته بودند از دريا (شط عظيم نيل كه به خاطر عظمتش كلمه (بحر) بر آن اطلاق شده ) عبور داديم )( و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر ) .

(فرعون و لشگرش براى كوبيدن بنى اسرائيل و ظلم و ستم و تجاوز بر آنان به تعقيب آنها پرداختند، اما بزودى همگى در ميان امواج نيل غرق شدند)( فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا ) .

(بغى ) به معنى ستم و (عدو) به معنى تجاوز است، يعنى آنها به خاطر ستم و تجاوز به بنى اسرائيل به تعقيبشان پرداختند.

جمله فاتبعهم نشان مى دهد كه فرعون و لشكرش به اختيار خود به تعقيب بنى اسرائيل پرداختند، بعضى از روايات نيز اين معنى را تاءييد مى كند و پاره اى ديگر چندان با آن سازگار نيست، ولى به هر حال آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود براى ما مدرك است.

اما اينكه چگونه بنى اسرائيل از دريا گذشتند و چه اعجازى در اين موقع به وقوع پيوست شرح آن بخواست خدا در ذيل آيه 63 سوره شعراء خواهد آمد.

به هر حال اين جريان ادامه يافت (تا اينكه غرقاب دامن فرعون را فرو گرفت، و او همچون پر كاهى بر روى امواج عظيم نيل مى غلطيد، در اين هنگام پرده هاى غرور و بى خبرى از مقابل چشمان او كنار رفت، و نور توحيد فطرى درخشيدن گرفت، فرياد زد: من ايمان آوردم كه معبودى جز آنكس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد)( حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل ) .

نه تنها با قلب خود ايمان آوردم بلكه عملا هم (در برابر چنين پروردگار توانائى تسليم )( و انا من المسلمين ) .

در واقع هنگامى كه پيشگوئيهاى موسى يكى پس از ديگرى بوقوع پيوست و فرعون بيش از پيش از صدق گفتار اين پيامبر بزرگ آگاه شد، و قدرتنمائى او را مشاهده كرد، ناچار اظهار ايمان نمود، به اميد اينكه همانگونه كه (خداى بنى اسرائيل ) آنها را از اين امواج كوه پيكر رهائى بخشيد، او را نيز رهائى بخشد، لذا مى گويد: به همان خداى بنى اسرائيل ايمان آوردم!.

ولى بديهى است چنين ايمانى كه به هنگام نزول بلا و گرفتار شدن در چنگال مرگ اظهار مى شود، در واقع يكنوع ايمان اضطرارى است، كه هر جانى و مجرم و گنهكارى دم از آن مى زند، بى آنكه ارزشى داشته باشد و يا دليل بر تكامل و حسن نيت و صدق گفتار او گردد.

به همين جهت خداوند او را مخاطب ساخت و فرمود: (اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبل از اين طغيان و گردنكشى و عصيان نمودى، و در صف مفسدان فى الارض و تبهكاران قرار داشتى )( آلان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين ) .

سابقا نيز در آيه 18 سوره نساء خوانديم:( و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان ) : (براى كسانى كه كارهاى سوء انجام دهند، و به هنگام فرا رسيدن مرگ توبه كنند، توبه اى نيست ).

به همين دليل بسيار ديده شده كه اگر امواج بلا فرو نشيند و از چنگال مرگ رهائى يابند باز به برنامه هاى سابق بر مى گردند.

نظير اين تعبير كه در فوق خوانديم در اشعار و سخنان ادباى عرب و عجم نيز آمده است، مانند.

اتت و حياض الموت بينى و بينها و جادت بوصل حين لا ينفع الوصل (به سراغ من آمد در حالى كه امواج مرگ ميان من و او قرار گرفته بود - او آماده وصال گشت در آن هنگام كه وصال سودى نداشت )!

ولى، (امروز بدن تو را از امواج رهائى مى بخشيم تا درس عبرتى براى آيندگان باشى ) براى زمامداران مستكبر و براى همه ظالمان و مفسدان، و نيز براى گروههاى مستضعف( فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية )

در اينكه منظور از بدن در اينجا چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است، اكثر آنها معتقدند منظور همان جسم بى جان فرعون است، چرا كه عظمت فرعون در افكار مردم آن محيط چنان بود كه اگر بدنش از آب بيرون نمى افتاد بسيارى باور نمى كردند كه فرعون هم ممكن است غرق شده باشد، و ممكن بود به دنبال اين ماجرا افسانه هاى دروغين درباره نجات و حيات فرعون بسازند، لذا خداوند بدن بى جان او را از آب بيرون افكند.

جالب اينكه بدن در لغت - آنچنانكه راغب در مفردات گفته - به معنى جسد عظيم است و اين مى رساند كه فرعون همانند بسيارى از مرفهين كه داراى زندگانى پر زرق و برق افسانهاى هستند، اندامى درشت و چاق و چله داشت!.

ولى بعضى ديگر گفته اند كه يكى از معانى (بدن ) (زره ) است و اين اشاره به آن است كه خداوند فرعون را با همان زره زرينى كه بر تن داشت از آب بيرون فرستاد تا بوسيله آن شناخته شود و هيچگونه ترديدى براى كسى باقى نماند.

اين نكته نيز شايان توجه است كه بعضى از جمله (ننجيك ) چنين استفاده نموده اند كه خداوند دستور داد امواج، بدن او را بر نقطه مرتفعى از ساحل بيفكند، زيرا ماده (نجوة ) به معنى مكان مرتفع و زمين بلند است.

نكته ديگرى كه در آيه به چشم مى خورد اين است كه جمله فاليوم ننجيك با فاء تفريع، آغاز شده و اين ممكن است اشاره به آن باشد كه آن ايمان بى روح فرعون در اين لحظه نا اميدى و گرفتارى در چنگال مرگ، اين ايمانى كه همانند جسم بى جانى بود اين مقدار تاءثير كرد كه خداوند جسم بى جان فرعون را از آب نجات داد تا طعمه ماهيان دريا نشود و هم عبرتى باشد براى آيندگان!

هم اكنون در موزه هاى (مصر) و (بريتانيا) يكى دو بدن از فراعنه به حال موميائى باقى مانده است، آيا بدن فرعون معاصر موسى در ميان آنها است كه بعدا آنرا به صورت موميائى حفظ كرده اند يا نه؟ دليلى در دست نداريم، ولى تعبير (لمن خلفك ) ممكن است اين احتمال را تقويت كند كه بدن آن فرعون در ميان اينها است، تا عبرتى براى همه آيندگان باشد، زيرا تعبير آيه مطلق است و همه آيندگان را شامل مى شود (دقت كنيد).

و در پايان آيه مى فرمايد: اما با اينهمه آيات و نشانه هاى قدرت خدا و با اينهمه درسهاى عبرت كه تاريخ بشر را پر كرده است، (بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما غافلند)( و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون ) .

و در آخرين آيه مورد بحث، پيروزى نهائى بنى اسرائيل و بازگشت به سرزمينهاى مقدسه را پس از رهائى از چنگال فرعونيان چنين بيان مى كند:

(ما بنى اسرائيل را در مكان صدق و راستى منزل داديم )( و لقد بواءنا بنى اسرائيل مبوء صدق ) .

تعبير به (مبوء صدق ) (منزلگاه راستين ) ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند به وعده خود نسبت به بنى اسرائيل وفا كرد، و آنها را به سرزمين موعود بازگرداند، و يا اينكه سرزمين صدق اشاره به پاكى و نيكى اين سرزمين است و به همين جهت تناسب با سرزمين شام و فلسطين دارد كه منزلگاه انبياء و پيامبران الهى بود.

گروهى نيز احتمال داده اند كه منظور سرزمين مصر باشد، زيرا همانگونه كه قرآن در سوره دخان مى گويد: (پس از نابودى فرعونيان باغها و چشمه ها و سرزمينها و قصرها و نعمتهائى از آنها بجاى ماند و آنها را به گروه ديگرى يعنى بنى اسرائيل داديم )( كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما آخرين ) (سوره دخان آيه 25 تا 28)

همين مضمون در سوره شعراء آيه 57 تا 59 آمده و در آخر آن مى خوانيم (و وارثناها بنى اسرائيل ) (ما اين باغها و چشمه ها و گنجها و قصرها را به بنى - اسرائيل داديم ).

از اين آيات بر مى آيد كه بنى اسرائيل قبل از هجرت به سرزمين شام، مدتى در مصر ماندند، و از بركات آن سرزمين پر بار، بهره گرفتند:

سپس قرآن اضافه مى كند: (ما آنها را از روزيهاى پاكيزه، بهره مند ساختيم )( و رزقناهم من الطيبات ) .

البته مانعى هم ندارد كه هم سرزمين مصر منظور باشد و هم اراضى شام و فلسطين.

اما آنها قدر اين نعمت را ندانستند، (و به اختلاف و نزاع با يكديگر برخاستند آنهم نه از روى نا آگاهى، بلكه از روى علم و دانش و پس از مشاهده آنهمه معجزات موسى و دلائل صدق دعوت او)( فلما اختلفوا حتى جائهم العلم ) .

ولى (پروردگار تو سرانجام در روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند) و اگر امروز مجازات اختلاف را نچشند، فردا خواهند چشيد!( ان ربك يقضى بينهم يوم القيامه فيما كانوا فيه يختلفون ) .

اين احتمال نيز در تفسير آيه فوق داده شده است كه منظور از اختلاف اختلاف بنى اسرائيل و يهود معاصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در قبول دعوت آن حضرت است يعنى آنها با اينكه طبق نشانه هاى كتب آسمانى خود، صدق دعوت او را دانسته بودند اختلاف كردند، گروهى ايمان آوردند و گروه بيشترى از پذيرش دعوتش سرباز زدند، و خداوند در قيامت در ميان آنها داورى خواهد كرد.

ولى احتمال اول با ظاهر آيه سازگارتر است.

اين بود قسمتى از سرگذشت عبرت انگيز بنى اسرائيل كه در طى آياتى در اين سوره بيان شد، و چقدر حال آنان با مسلمانان امروز شبيه است: خداوند در پرتو فضلش پيروزيها به مسلمانان مى دهد، و دشمنان نيرومندشان را به طرز اعجاز آميزى در هم مى كوبد، و اين جمعيت مستضعف را بر آن زورمندان به فضل و رحمتش پيروز مى كند، ولى متاسفانه بجاى اينكه اين پيروزى را وسيله اى براى جهانى شدن آئين اسلام قرار دهند، بهانه اى براى تفرقه و ايجاد نفاق و اختلاف مى سازند، آنچنان كه تمام پيروزيهايشان به خطر مى افتد! خدا ما را از اين كفران نعمت نجات بخشد.

آيه (94) تا (97) و ترجمه

( فإن كنت فى شك مما أنزلنا إليك فسل الذين يقرؤن الكتب من قبلك لقد جأك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ) (94)( و لا تكونن من الذين كذبوا بايت الله فتكون من الخسرين ) (95)( إن الذين حقت عليهم كلمت ربك لا يؤ منون ) (96)( و لو جأتهم كل أية حتى يروا العذاب الا ليم ) (97)

ترجمه:

94 - اگر در آنچه بر تو نازل كرده ايم ترديد دارى از آنها كه پيش از تو كتب آسمانى را مى خوانند سوال كن، (بدان ) به طور قطع، (حق ) از طرف پروردگارت به تو رسيده، بنابراين هرگز از ترديد كنندگان مباش (البته او در چيزى كه با شهود در يافته بود هرگز ترديد نداشت، اين درسى بود براى مردم ).

95 - و از آنها مباش كه آيات خدا را تكذيب كردند كه از زيانكاران خواهى بود.

96 - (و بدان ) آنها كه فرمان خدا بر آنان تحقق يافته ايمان نمى آورند.

97 - هر چند تمام آيات ( الهى و نشانه هاى او) به آنان برسد، تا زمانى كه عذاب اليم را ببينند (چرا كه قلوبشان را تاريكى گناه فرا گرفته و راهى به روشنائى بر آنها نيست!).

تفسير:

ترديد به خود راه مده!

چون در آيات گذشته قسمتهائى از سرگذشتهاى انبياء و اقوام پيشين ذكر شده بود، و ممكن بود بعضى از مشركان و منكران دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در صحت آنها ترديد كنند، قرآن از آنها مى خواهد كه براى فهم صدق اين گفته ها به اهل كتاب مراجعه كنند، و چگونگى را از آنها بخواهند، چرا كه در كتب

آنها بسيارى از اين مسائل آمده است.

ولى به جاى اينكه روى سخن را به مخالفان كند، پيامبر را مخاطب ساخته چنين مى گويد:

(اگر از آنچه بر تو نازل كرديم در شك و ترديد هستى از آنها كه كتب آسمانى را قبل از تو مى خوانند بپرس )( فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فاسئل الذين يقرؤ ن الكتاب من قبلك ) .

تا از اين طريق ثابت شود كه آنچه بر تو نازل شده حق است و از طرف پروردگار( لقد جائك الحق من ربك ) .

بنابراين هيچگونه شك و ترديد هرگز به خود راه مده( فلا تكونن من الممترين ) .

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق بحث تازه و مستقلى را درباره صدق دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عنوان مى كند و به مخالفان مى گويد كه اگر در حقانيت او ترديد دارند، نشانه هاى او را كه در كتب پيشين مانند تورات و انجيل نازل شده از اهل كتاب بپرسند.

شان نزولى كه در بعضى از تفاسير نقل شده نيز اين معنى را تاييد مى كند و آن اينكه: جمعى از كفار قريش مى گفتند: اين قرآن از طرف خدا نازل نشده بلكه شيطان به محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) القا مى كند!، اين سخن سبب شد كه عده اى در شك و ترديد فرو روند، خداوند با آيه فوق به آنها پاسخ گفت.

آيا پيامبر ترديد داشت؟

ممكن است در ابتدا چنين به نظر برسد كه آيه حكايت از اين دارد كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حقانيت آياتى كه بر او نازل مى شد ترديد داشت، و خداوند از طريق فوق ترديد او را زايل كرد.

ولى با توجه به اينكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مساله وحى را با شهود و مشاهده دريافته بود، چنانكه آيات قرآن حاكى از همين معنى است، شك و ترديد در اين مورد معنى نداشت، به علاوه اين تعبير رائج است، كه براى تنبيه دور دستان افراد نزديك را مخاطب مى كنند و سخنى را القا مى نمايند، اين همان است كه عرب با ضرب المثل معروف (اياك اعنى و اسمعى يا جاره ) (بتو مى گويم ولى همسايه تو بشنو) از آن ياد مى كند كه نظير آنرا نيز در فارسى داريم، و اين گونه سخن در بسيارى از موارد تاثيرش از خطاب صريح بيشتر است.

به علاوه ذكر جمله شرطيه، هميشه دليل بر احتمال وجود شرط نيست، بلكه گاهى براى تاكيد روى يك مطلب و يا براى بيان يك قانون كلى است، مثلا در آيه 23 سوره اسراء مى خوانيم( و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا و اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف ) : (پروردگار تو فرمان داده كه جز او را پرستش نكنيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاه يكى از اين دو نزد تو (توجه داشته باشيد در اين جمله مخاطب ظاهرا فقط پيامبر است ) به پيرى برسند هيچگاه كمترين سخن ناراحت كنندهاى به آنها مگو).

با اينكه مى دانيم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پدرش را قبل از تولد و مادرش را در دوران طفوليتش از دست داد، با اين حال حكم احترام به پدر و مادر به عنوان يك قانون كلى بيان شده است هر چند مخاطب ظاهرا پيامبر است.

و نيز در سوره طلاق مى خوانيم يا ايها النبى اذا طلقتم النساء: اى پيامبر هنگامى كه زنان را طلاق گفتيد...

اين تعبير دليل بر اين نيست كه پيامبر زنى را در عمرش طلاق گفته بلكه بيان يك قانون كلى است و جالب اينكه مخاطب در آغاز اين جمله پيامبر است و در آخر جمله همه مردم.

و از جمله قرائنى كه تاييد مى كند منظور اصلى در آيه مشركان و كافران است، آيات پشت سر اين آيه است كه از كفر و بى ايمانى آنها سخن مى گويد.

نظير همين موضوع در آيات مربوط به مسيح ديده مى شود كه وقتى خداوند در روز رستاخيز از او مى پرسد آيا تو مردم را به عبادت خويش و مادرت دعوت كردى؟! او صريحا اين مساله را انكار مى كند و اضافه مى كند( ان كنت قلته فقد علمته ) : (اگر من چنين سخنى را گفته بودم تو مى دانستى ) (سوره مائده آيه 116).

در آيه بعد اضافه مى كند اكنون كه آيات پروردگار و حقانيت اين دعوت بر تو آشكار شده است در صف كسانى كه آيات الهى را تكذيب كرده اند مباش كه از زيانكاران خواهى شد( و لا تكونن من الذين كذبوا بايات الله فتكون من الخاسرين ) .

در واقع در آيه قبل مى گويد اگر ترديد دارى، از آنها كه آگاهى دارند بپرس، و در اين آيه مى گويد: اكنون كه عوامل ترديد بر طرف شد بايد در برابر اين آيات تسليم باشى، وگرنه مخالفت با حق، نتيجه اى جز خسران و زيان در بر نخواهد داشت.

اين آيه قرينه روشنى است بر اينكه منظور اصلى در آيه گذشته، توده مردم مى باشد، هر چند روى سخن به شخص پيامبر است، زيرا بديهى است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هرگز تكذيب آيات الهى را نمى كرد بلكه او مدافع سر سخت آئين خود بود

سپس به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اعلام مى كند كه در ميان مخالفان تو گروهى متعصب و لجوج هستند كه انتظار ايمان آنها بيهوده است، آنها از نظر فكرى چنان مسخ شده اند، و آنقدر در راه باطل گام برداشته اند كه وجدان بيدار انسانى را به كلى از دست داده و به موجودى نفوذ ناپذير تبديل شده اند، منتها قرآن اين موضوع را به اين تعبير بيان مى كند: كسانى كه فرمان پروردگارت بر آنها ثابت و مسجل شده، ايمان نخواهند آورد( ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤ منون )

(حتى اگر تمام آيات و نشانه هاى پروردگار به سراغ آنها بيايد، ايمان نخواهند آورد، تا زمانى كه عذاب اليم الهى را با چشم خود ببينند) كه آن زمان ايمان بر ايشان اثرى ندارد( و لو جائتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم ) :

در حقيقت نخستين آيات مورد بحث، از عموم مردم دعوت به مطالعه و تحقيق و سؤ ال از اهل اطلاع كرد، و به دنبال آن از آنها خواست كه با روشن شدن حق به حمايت و دفاع از آن بپاخيزند.

ولى در آيات اخير مى گويد نبايد انتظار ايمان آوردن همه آنها را داشته باشى، زيرا گروهى آنقدر فاسد شده اند كه ديگر قابل اصلاح نيستند، بنابراين نه از عدم ايمان آنها دلسرد باش و نه نيروى خود را روى هدايت آنان هدر ده، بلكه به گروهى بپرداز كه اكثريت را تشكيل مى دهند، و قابل هدايتند.

همانگونه كه بارها تكرار كرده ايم تعبيراتى مانند آيات فوق به هيچگونه دليل بر (جبر) نيست بلكه اينها از قبيل ذكر آثار عمل انسان است، منتها چون اثر هر چيز به فرمان خدا است گاهى اين امور به خدا نسبت داده مى شود.

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه در چند آيه قبل درباره فرعون خوانديم كه او بعد از نزول عذاب و گرفتار شدن در چنگال طوفان اظهار ايمان كرد، ولى اين گونه ايمان چون جنبه اضطرارى داشت، براى او سودى نداشت، اما در آيات مورد بحث مى گويد: اين تنها راه و روش فرعون نبود بلكه همه افراد لجوج و خود خواه و مستكبر و سياه دل كه به اوج طغيان رسيده اند نيز همين حالت را دارند، آنها نيز ايمان نمى آورند مگر اينكه عذاب اليم را ببينند، همان ايمانى كه براى آنها بى اثر است.

آيه (98) و ترجمه

( فلو لا كانت قرية ءامنت فنفعها إيمنها إلا قوم يونس لما أمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعنهم إلى حين ) (98)

ترجمه:

98 - چرا هيچيك از شهرها و آباديها ايمان نياوردند كه (ايمانشان به موقع باشد و) مفيد به حالشان افتد، مگر قوم يونس، به هنگامى كه ايمان آوردند عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنان بر طرف ساختيم و تا مدت معينى (پايان زندگى و اجلشان ) آنها را بهره مند ساختيم.

تفسير:

تنها يك گروه به موقع ايمان آوردند!

در آيات گذشته درباره فرعون و فرعونيان خصوصا، ديگر اقوام پيشين عموما اين نكته ذكر شده بود كه آنها از ايمان به خدا در حال اختيار و سلامت سر باز زدند، ولى به هنگام قرار گرفتن در آستانه مرگ و كيفر الهى، اظهار ايمان كردند، كه براى آنها سودمند نيفتاد.

در آيه مورد بحث اين مساءله را به عنوان يك قانون كلى بيان مى دارد و مى گويد: (چرا اقوام گذشته به موقع ايمان نياوردند تا ايمانشان سودمند باشد)( فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها ) .

سپس قوم يونس (عليها‌السلام ) را استثنا كرده مى گويد: (مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند، مجازات رسوا كننده را در زندگى اين دنيا از آنها بر طرف ساختيم )( الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحياة الدنيا ) .

(و آنها را تا وقت معلومى (تا پايان عمرشان ) بهره مند كرديم )( و متعنا هم الى حين ) .

كلمه (لو لا) به عقيده بعضى از مفسران در اينجا به معنى نفى است، و لذا به وسيله (الا) از آن استثنا شده است.

بنابراين معنى جمله چنين مى شود: هيچ قوم و ملتى كه در شهرها و آباديها در گذشته زندگى داشتند، به طور دسته جمعى، در برابر پيامبران الهى ايمان نياوردند، مگر قوم يونس.

اما بعضى ديگر معتقدند كه لو لا به معنى نفى نيامده، بلكه همواره به معنى (تحضيض ) است، (تحضيض سؤ ال تواءم با توبيخ و تحريك را مى گويند) ولى لازمه مفهوم آن در چنين مواردى نفى مى باشد. و به همين دليل مى توان چيزى را بوسيله (الا) از آن استثنا كرد.

به هر حال جاى شك نيست كه در اقوام ديگر نيز گروههاى زيادى ايمان آوردند، آنچه قوم يونس را از ديگر اقوام ممتاز مى كند اين است كه آنها همه به صورت دسته جمعى ايمان آوردند، آن هم پيش از فرا رسيدن مجازات قطعى پروردگار، در حالى كه در ميان اقوام ديگر گروه زيادى سرسختانه بر مخالفت خود باقى ماندند، تا هنگامى كه فرمان مجازات قطعى پروردگار صادر شد، آنها پس از مشاهده اين عذاب الهى غالبا اظهار ايمان كردند ولى ايمانشان به دليلى كه سابقا گفتيم فايده اى نداشت.

ماجراى ايمان آوردن قوم يونس

ماجراى آنها به اين قرار بود كه در تواريخ آمده است: هنگامى كه يونس از ايمان آوردن قوم خود كه در سرزمين (نينوا) (در عراق ) زندگى مى كردند ماءيوس شد، به پيشنهاد عابدى كه در ميان آنها مى زيست نفرين كرد در حالى كه عالم و دانشمندى نيز در ميان آن گروه بود كه به يونس پيشنهاد مى كرد باز هم درباره آنان دعا كند و باز هم به ارشاد بيشتر بپردازد و مأيوس نگردد.

ولى يونس پس از اين ماجرا از ميان قوم خود بيرون رفت، قوم او كه صدق گفتارش را بارها آزموده بودند، گرد مرد دانشمند اجتماع كردند، هنوز فرمان قطعى عذاب فرا نرسيده بود، ولى نشانه هاى آن كم و بيش به چشم مى خورد، آنها موقع را غنيمت شمرده و به رهبرى عالم از شهر بيرون ريختند، در حالى كه دست به دعا و تضرع برداشته و اظهار ايمان و توبه كردند و براى اينكه انقلاب و توجه بيشترى در روح و جان آنها پيدا شود، مادران را از فرزندان جدا ساختند و لباسهاى درشت و خشن و كم اهميت در تن كردند، و به جستجوى پيامبر خويش برخاستند اما اثرى از او نديدند.

ولى اين توبه و ايمان و بازگشت به سوى پروردگار كه به موقع انجام يافته بود، و با آگاهى و اخلاص تواءم بود كار خود را كرد، نشانه هاى عذاب بر طرف شد و آرامش به سوى آنها بازگشت، و هنگامى كه يونس پس از ماجراى طولانيش به ميان قوم خود بازگشت، او را از جان و دل پذيرا گشتند.

شرح ماجراى زندگى خود يونس را به خواست خدا ذيل آيات 134 تا 148 سوره صافات بيان خواهيم كرد.

يادآورى اين نكته نيز لازم است كه قوم يونس هرگز در برابر مجازات قطعى قرار نگرفته بودند و گرنه توبه آنان نيز پذيرفته نمى شد، بلكه اخطارها و هشدارهائى كه معمولا قبل از مجازات نهائى مى آيد براى آنها به قدر كافى بيدار كننده بود، در حالى كه مثلا فرعونيان بارها اين اخطارها را ديده بودند، (همانند ماجراى طوفان و ملخ خوراكى و دگرگونى شديد آب نيل و امثال آن ) ولى هيچگاه اين اخطارها را جدى نگرفتند، و تنها از موسى (عليها‌السلام ) خواستند كه ناراحتى را خداوند از آنان بر طرف سازند تا ايمان بياورند، اما هرگز ايمان نياوردند.

ضمنا داستان فوق نشان مى دهد كه نقش يك رهبر آگاه و دلسوز در ميان يك قوم و ملت، تا چه اندازه مؤثر و حياتبخش است، در صورتى كه عابدى كه آگاهى كافى ندارد بيشتر روى خشونت تكيه مى كند، و منطق اسلام در مقايسه ميان عبادت نا آگاهانه، و علم توأم با احساس مسئوليت نيز از اين روايت مفهوم مى شود.

آيه (99) و (100) و ترجمه

( و لو شاء ربك لامن من فى الا رض كلهم جميعا أفأ نت تكره الناس حتى يكونوا مؤ منين ) (99)( و ما كان لنفس أن تؤ من إلا بإذن الله و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون ) (100)

ترجمه:

99 - و اگر پروردگار مى خواست تمام آنها كه در روى زمين هستند همگى (از روى اجبار) ايمان مى آوردند، آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند؟ (ايمان اجبارى چه سودى دارد؟!)

100 - (اما) هيچكس نمى تواند ايمان بياورد جز به فرمان خدا (و توفيق و يارى و هدايت او) و پليدى (و نا پاكى كفر و گناه را بر آنها قرار مى دهد كه تعقل نمى كنند.

تفسير:

ايمان اجبارى بيهوده است

در آيات گذشته خوانديم كه ايمان اضطرارى به هيچ دردى نمى خورد، به همين جهت در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (اگر ايمان اضطرارى و اجبارى به درد مى خورد، و پروردگار تو اراده مى كرد همه مردم روى زمين ايمان مى آوردند)( و لو شاء ربك لامن من فى الارض كلهم جميعا ) .

بنابراين از عدم ايمان گروهى از آنان دلگير و ناراحت مباش، اين لازمه اصل آزادى اراده و اختيار است كه گروهى مؤ من و گروهى بى ايمان خواهند بود، (با اين حال آيا تو مى خواهى مردم را اكراه كنى كه ايمان بياورند)( افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤ منين ) .

اين آيه بار ديگر تهمت ناروائى را كه دشمنان اسلام كرارا گفته و مى گويند با صراحت نفى مى كند، آنجا كه مى گويند: اسلام آئين شمشير است و از طريق زور و اجبار بر مردم جهان تحميل شده است، آيه مورد بحث مانند بسيارى از آيات ديگر قرآن مى گويد ايمان اجبارى بى ارزش است و اصولا دين و ايمان چيزى است كه از درون جان برخيزد، نه از برون و بوسيله شمشير و مخصوصا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را از اكراه و اجبار كردن مردم براى ايمان و اسلام بر حذر مى دارد.

در عين حال در آيه بعد اين حقيقت را يادآور مى شود: درست است كه انسانها مختار و آزادند، ولى باز اگر لطف الهى و فرمان پروردگار شامل حال آنها نشود هيچكس ايمان نمى آورد( و ما كان لنفس ان تؤ من الا باذن الله ) .

و لذا آنها كه در مسير جهل و عدم تعقل گام بگذارند و حاضر به استفاده از سرمايه فكر و خرد خويش نباشند خداوند رجس و پليدى را بر آنها مى نهد آنچنان كه موفق به ايمان نخواهند شد( و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون ) .

نكته ها

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:

ممكن است در بدو نظر چنين تصور شود كه آيه اول و دوم با هم منافاتى دارند، زيرا آيه نخست مى گويد خداوند كسى را اجبار به ايمان نمى كند، در حالى كه آيه دوم مى گويد تا فرمان و اراده پروردگار نباشد كسى ايمان نمى آورد.

ولى با توجه به يك نكته اين منافات ظاهرى و ابتدائى بر طرف مى شود و آن اينكه ما عقيده داريم كه نه (جبر) صحيح است و نه (تفويض ) و واگذارى مطلق، يعنى نه چنان است كه مردم در اعمال خود مجبور و بى اختيار باشند، و نه چنان است كه به تمام معنى به حال خود واگذار شده باشند، بلكه در عين آزادى اراده باز نياز به امداد الهى دارند، زيرا اين آزادى اراده را خدا به آنها مى دهد، عقل و خرد و وجدان پاك از مواهب او است، ارشاد پيامبران و هدايت كتب آسمانى نيز از ناحيه او مى باشد، بنابراين در عين آزادى اراده باز هم سرچشمه اين موهبت و آنچه محصول آن است از ناحيه خدا است (دقت كنيد).

2 - آخرين جمله آيه اخير يعنى( و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون ) هرگز نبايد به معنى جبر تفسير شود، چرا كه جمله (لا يعقلون ) دليل بر اختيار آنها است، يعنى نخست افرادى از تعقل و تفكر و انديشه سرباز مى زنند، سرانجام به اين مجازات گرفتار مى شوند كه (رجس ) و پليدى شك و ترديد، و تاريك دلى، و بينش نادرست، بر آنها چيره مى شود، تا آنجا كه توانائى ايمان از آنها سلب مى گردد، ولى بايد توجه داشت كه مقدمات آنرا خودشان فراهم كرده اند، در واقع در چنين مواردى اذن و فرمان الهى براى ايمان وجود ندارد.

به تعبير ديگر اين جمله اشاره به آن است كه اذن و فرمان خدا بى حساب نيست، آنها كه لايق و شايسته اند مشمول آن مى شوند، و آنها كه نالايقند محروم خواهند شد.