صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز درباره جن و حور‌العین

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز  درباره جن و حور‌العین0%

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز  درباره جن و حور‌العین نویسنده:
گروه: سایر کتابها

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز  درباره جن و حور‌العین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالله نجاتی نارنجکلی.
گروه: مشاهدات: 89511
دانلود: 3902

توضیحات:

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز درباره جن و حور‌العین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 90 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 89511 / دانلود: 3902
اندازه اندازه اندازه
صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز  درباره جن و حور‌العین

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز درباره جن و حور‌العین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز

درباره جن و حور‌العین

نویسنده:عبدالله نجاتی نارنجکلی.

مقدمه

سیره پیامبران و اوصیاءعليه‌السلام این بوده که بعضاً احکام و قوانین الهی و تاریخ پیشینیان را جهت درس گرفتن و عبرت انگیزی در قالب داستان و قصه و با نفوس قدسیه خویش که متناسب بود با روح و روان عامه مردم، انذار و بشارت می دادند.

چون این خوبان به واضح می دانستند، داستانهای جذاب فطرت خفته بشر را بیدار می کند از طرفی بهتر در شعور باطن (نفوس) مستقر می شود، بخاطر اینکه بیشترین اعمال و رفتار از این نیروی قوی یعنی ضمیر باطن سرچشمه گرفته، به گذشت زمان به شکل کردار و رفتار ظهور و بروز می کند.

معمولاً انسان علاقمند است. سرگذشت خویش، همچنین مقاصد و نیات و روحیات گذشته خود را به هر نحوی که بداند کسانی هستند احساساتش را ادراک کنند، سعی دارد به شکل شفاهی یا کتبی داستان بلند و کوتاه و یا کلام موجز «آنچه نباید دلبستگی نشاید» یا در مضامین شعر

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

بود آیا که در میکده ها بگشایند گره

از کار فروبسته ما بگشایند

و یا با کنایه «به در می گوید دیوار بشوند» که حد امکان متناسب با اغراض خویش باشد بیان می کند مثلاً « ای روزگار! ای دنیا! ای افسوس!» هر چند جمله ناتمام بنظر می رسد یا شاید گفته شود اینها نمی شود داستان، اما همین چند کلمه در آن مفاهیم و معانی وسیع نهفته است که می شود داستانهای بسیار در آورد.

همچنین گاهی با حرکات اعضاء بدن و ایماء و اشاره حتی با نگاه معنادار به مخاطب خود می رساند که از چه اعمال و گفتار و الفاظی رنج می برد و یا خوشحال است، از فحوای این اعمال و افعال رفتار شناسان روحیات فرد مذکور را تشخیص می دهند، به عبارتی از اثر پی به موثر می برند، اینها همه حکایتهای پنهان انسان می باشد. که به نحوی می خواهد ناگفته های درون خود را بیرون افکند، اگر مقدور نشد با خودش صحبت می کند یا در خواب بی اختیار بیان می کند، بعضی مواقع همین حبس کردن ناگفته ها موجب مشکلات و عقده های روانی می شود.

و همین طور گاهی اوقات پیش می آید که انسان در وجودش دردها و نیازهایی احساس می کند و در جستجوی درمان کننده ای واقعی و محرم اسرار می گردد که کاملاً بفهمد که وی چه می خواهد.

حتی مواردی ثابت شده که بعد از مرگ در عالم برزخ وضعیت خود را در خواب برای دیگران توصیف می کند.

چنانچه خوب دقت شود غالب خشمها و غضبها و کینه ها و حسادت به همنوعان بخاطر محرومیتها، ناکامیها و شکستهای بایگانی شده در ضمیر ناخودآگاه است. که می توان اینها را سرگذشتهایی تلقی کرد که هنوز ارضاء نشده و شخص ورد نظر در کمین تشفی آن می باشد که در این موارد حد معقول باید وسایل نیازش را فراهم کرد و گرنه مشکل آفرین خواهد بود.

همینطور کردار و افعال و الفاظ مثبت دلیل بر شادی و خوشحالی انسان را می رساند که قبلاً نیازهایش تامین شده و یا خواهد شد، ظاهراً مشکلی ندارد که در عالم خارج منعکس می شود، به سخن دیگر خواسته های درونی او لبیک گفته شده است.

در یک کلام بیشتر زندگی انسان را حکایتها و داستانهای خوب و بد فراگرفته است.

قابل ذکر است موارد فوق الذکر در افراد نادر صادق نیست آنهایی که مطابق دستورات الهی کاملاً تربیت و تزکیه شده اند بر تمایلات خویش مسلط هستند، ارضاء یا عدم ارضاء نفس یا رفتار مثبت و منفی دیگران آنها را از مسیر حقیقیشان منحرف نمی کند البته این بزرگان داستانهای الهی وعارفانه دارند که این تعداد افراد خیلی اندک اند!!؟؟

ضمناً در مجموعه داستانها سعی شده به توحید، نبوت، معاد و نکات دقیق امامت معصومینعليه‌السلام که هدایت واقعی در تفسیر کننده حیات حقیقی از این خاندان پاک نشات می گیرد اشاره شود تا بر روح و روان اثر پذیری بیشتری داشته باشد، که شاید مورد رضای حق تعالی واقع شود.

و من الله توفیق

عبدالله نجاتی نارنجکلی

28/ 12/ 1381

بخش اول : داستانهای جذاب و شنیدنی زنان انسی

فصل اول: به وصال رسیدگان

1- داستان همسر خزبیل

در زمان حکومت فرعون هر کس به حضرت موسیعليه‌السلام ایمان می آورد، حکم اعدامش صادر می شد، آن هم با سخت ترین شکنجه ها و زجرها.

یکی از زنان مستضعف که همسر خزبیل بود در پنهانی به حضرت موسیعليه‌السلام ایمان آورد و از ترس جانش ایمان خود را مخفی می کرد.

از قضای روزگار او در حرمسرا فرعون به عنوان مشاطگی (آرایشگی) دختر فرعون رفت و آمد می کرد، روزی به هنگام آرایش کردن موی دختر فرعون، شانه از دستش افتاد، از آنجا که زبانش به ذکر خدای بزرگ عادت کرده بود، ناگهان گفت:« به نام خدا» بلافاصله دختر فرعون از او پرسید: آیا منظورت از خدا پدرم فرعون است؟ گفت:نه، بلکه من کسی را می پرستم که پدر تو را آفریده و او را از بین خواهد برد! دختر فرعون همان لحظه نزد پدرش رفت و جریان را خبر داد، فرعون ناراحت شد و او را احضار کرد، و با خشونت به او گفت: تو مگر به خدایی من اعتراف نداری؟ زن در جواب گفت: هرگز من خدای حقیقی را رها نمی کنم تا تو را بپرستم.

فرعون از این سخن قاطع به قدری عصبانی شد و بی درنگ دستور داد تنوری را که از مس ساخته بود، بیفروزند و او و بچه هایش را در آتش بیندازند.

همسر خزبیل همچنان «احد، احد» می گفت و تسلیم زور و ستمگری فرعون نمی شد، جلادان فرزندانش را یکی یکی در آتش افکندند تا نوبت به طفل شیر خوارش رسید. طبیعی است که مادر به بچه شیر خوارش علاقه خاصی دارد، در اینجا صبر و قرار زن تمام شد، با عاطفه سوزناک شروع به اعتراض و گریه کرد، به مادر کودک گفتند اگر از آیین موسی بیزاری بجویی، بچه ات را به آتش نمی افکنیم، ناگهان فرزندش به قدرت خدا، فریاد زد:« مادر جان! شکیبا باش، تو بر حق هستی.» مادر صبر کرد، آن بچه را نیز در آتش انداختند و سوزاندند، سپس خودش را نیز در آتش افکندند و این زن صابر همچنان فریاد می کرد:«احد، احد»

در دم آخر، همسر خزبیل وصیتی کرد و گفت: « خاکستر من و فرزاندنم را در یک مکان دفن کنید!»

پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرماید: در شب معراج در فضا در محلی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید، از جبرئیلعليه‌السلام پرسیدم:« این بوی خوش بی نظیر چیست؟»

جبرئیل گفت:« یا رسول الله، بوی عطر همسر خزبیل و فرزندان اوست که همه جا را در برگرفته است.1 »

1. زنان مرد آفرین تاریخ، ص53.

2- داستان آسیه همسر فرعون

یکی از زنان نمونه، مومنه صابر، آسیه است. حضرت آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون بود. که خداوند عالم در قران مجید، این زن را به عنوان الگو و مثل افراد با ایمان؛ یاد کرده و در آیه 11 سوره تحریم می فرماید:« خداوند برای مومنان همسر فرعون را مثال و الگو آورد.»

چنانچه کسی شخصیت سیاسی و اجتماعی ایشان را در ذهن خویش تصور نماید، و بداند که او همسر کسی بود ادعای خدایی داشت1 و تمام زرق و برقهای مصر پهناور و مردم آن سامان در اختیار او بود متوجه می گردد وی چگونه خود را در برابر آن همه عوامل مادی نباخت.

آسیه زنی است که در صحنه های خاص مورد عنایت خداوند قرار گرفته، و او را مادر مومنین لقب داده، و رسول گرامی اسلام ایشان را در ردیف حضرت فاطمه و خدیجه و مریم بهترین زنان اهل بهشت خوانده است.2

هنگامی که واقعه دلخراش همسر و بچه های خزبیل به وقوع پیوست، خداوند عروج عارفانه آن زن پارسا و قهرمان را به دید آسیه گذاشت و ایمان آسیه از آن صحنه، قوی تر شد.3

چون از نزدیک با چشمان خویش جنایات فرعون را می دید اعتراض کرد و گفت: وای بر تو ای فرعون! تا به کی در خواب غفلت فرو رفته ای و بندگان حقیقی خدا را می سوزانی؟!4

فرعون گفت:« مگر تو هم در مورد خدایی من شک داری؟»

آسیه گفت: مگر من به خدایی تو اعتقاد داشتم؟ من از روزی که موسیعليه‌السلام را از رود نیل گرفته، به پیامبری او معتقد شدم!»

فرعون با شنیدن این سخنان اعتراض آمیز آن هم از ملکه دربار و همسر زیبا و مورد علاقه اش خیلی تعجب کرده او را به جنون نسبت داد و گفت: مگر دیوانه شده ای که اینگونه سخن می گویی؟5

آسیه گفت: دیوانه نشده ام، ولیکن به خدای موسی که خدای عالمیان است ایمان دارم، فرعون که انتظار نداشت چنین سخن اعتراض گونه از همسرش بشنود، و هرگز فکر نمی کرد که موسیعليه‌السلام پایگاه قوی و نیرومندی در دربار فرعون داشته باشد، به شدت تکان خورد، و احساس خطر کرد، سپس مادر آسیه را احضار و به او گوشزد کرد:

« دخترت مانند آن زن آرایشگر (همسر خزبیل) دیوانه شده است، یا باید به پروردگار موسی کافر شود و یا دستور می دهم که او را بکشند.»6

مادر آسیه به گمان خود او را نصیحت کرد که دست از این آیین بردارد و گرنه همچون همسر خزبیل به سزا خواهد رسید!

1. فقال انا ربکم الاعلی، سوره نازعات آیه 24.

2. سیمای زنان در قرآن، ص109.

3. زنان نمونه، ص17.

4. زنان مرد آفرین تاریخ ص57.

5. سیمای زنان در قرآن، ص111.

6. زنان نمونه، ص18. آسیه گفت:« هرگز به خدای موسی کافر نخواهم شد.»

فرعون آن چنان از جواب قاطع آسیه، خشمگین شد، دستور داد آسیه را به پشت بخوابانند، و هر یک از دستها و پاهایش را با میخ های بزرگ بر زمین بکوبند، سپس سنگ بزرگی را روی سینه اش بگذارند، ماموران چنین کردند و به این جهت فرعون را« ذوالاوتاد» گویند.

فرعون خطاب به او گفت: ای آسیه بگو خدای موسی تو را از این شکنجه نجات بدهد، و آسیه در زیر شکنجه، سخت ناراحت بود، این خبر به موسیعليه‌السلام رسید، موسیعليه‌السلام به خدا عرض کرد:« خداوندا جان دادن را برای آسیه آسان کن.1 »

آسیه در آن حال بسیار سخت با ایمان راسخ که به خالق بی همتا داشت «الله،الله» می گفت و با خدایش مناجات پر معنایی داشت و نجوا می کرد:«رب ابن لی عندک بیتاً فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین» « پروردگارا! خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!»

در آن هنگام به آسیه الهام شد یک نگاهی به آسمان افکند، جایگاه و مقام خود را مشاهده نماید، آسیه به آسمان نگریست و دیدنیها را دید، آنچه را که دیگران نمی بینند او دید، به سخن دیگر خداوند پرده از چشم او برداشت و مقامش را به وی نشان داد، با رضایت کامل و خوشحالی تمام خندید، فرعون را متعجب ساخت فرعون گفت:

« همسرم دیوانه شده است! در میان این همه سختی و شکنجه می خندد! 2 »

و بدین طریق روح اوبه ملکوت اعلی پیوست، و جزء برترین زنان بهشت گردید، و مژده همسری رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن سوی عالم از آن خود ساخت3

1. زنان مرد آفرین تاریخ، ص57.

2. اقتباس از زنان نمونه، ص19.

3. سیمان زنان در قرآن، ص113.

3- داستان جوان شدن زلیخا با دعای حضرت یوسف

امام صادقعليه‌السلام فرمود:« بعد از اینکه حکمت خدا اقتضا کرد و حضرت یوسف به مقام سلطنت رسید، روزی از کوههای مصر می گذشت، زلیخا را دید پیر و شکسته شده سر راه نشسته گدائی می کند، حضرت یوسف ایستاد و فرمود: ای زلیخا، چه چیز تو را وا داشت بر اینکه با من چنین کردی؟

زلیخا گفت: زیبائی تو.

یوسف گفت: اگر جمال پیامبر آخر الزمان را ببینی چه می کنی؟ او از من زیباتر و در اخلاق و خلقت و بخشش افضل است؟

زلیخا گفت: راست می گوئی.

یوسفعليه‌السلام پرسید؟ از کجا می دانی که من راست می گویم.

زلیخا گفت: برای اینکه با گفتن نام او محبت آن حضرت در دل من جا گرفت.

خداوند عالم به حضرت یوسفعليه‌السلام وحی کرد:

او راست می گوید(من هر کس که محبت پیامبرم در دلش جا گرفته باشد او را دوست می دارم)

به یوسف خطاب شد به زلیخا بگو چون ایمان به پیامبر من آوردی هر چه می خواهی به تو عطا می کنم.

زلیخا گفت من سه حاجت دارم.

1- جوانی به من برگردد.

2- ای یوسف تو شوهر من شوی.

3- در بهشت با تو باشم.

خداوند به حضرت یوسف امر کرد با زلیخا ازدواج کند.

شبی که حضرت یوسف خواست عروسی کند به نماز ایستاد و دو رکعت نماز خواند خدا را به اسم اعظمش قسم داد و خداوند جوانی و شادابی زلیخا را به او باز گرداند و چشمهایش را شفا داد به مانند همان زمانی که به یوسف عشق می ورزید1

1. اقتباس از قصص انبیاء و داستانهای آموزنده از حضرت یوسف و زیبا داستانهای از زنان.

4- حکایت حضرت آمنه عليه‌السلام

حضرت آمنه، دختر وهب بن عبد مناف، همسر عبدالله بن عبد المطلب مادر گرامی پیامبر بزرگوار اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. وی به پاکی و عفت شهرت داشت.

حضرت آمنه می فرماید: وقتی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را حامله شدم هیچ اثری حملی در خود نیافتم و آن حالاتی که در هنگام حمل برای زنان پیش می آید برای من بوجود نیامد هنگام ولادت به آسانی متولد شد و آزاری به من نرسید. هاتفی مرا ندا کرد بهترین بشر را به زمین گذاشتی و او را به خداوند متعال بسپار تا از شر ظالمان در امان دارد2

در هنگام تولد حضرت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ایوان کسری شکافت و چند کنگره آن فرو ریخت، آتش آتشکده فارس خاموش شد، دریاچه ساوه خشک گردید، بت های بتخانه مکه سرنگون شد، نوری از وجود آن حضرت به سوی آسمان بلند شد که شعاع آن فرسنگ ها راه را روشن کرد و انوشیروان و موبدان خواب وحشتناکی دیدند.

2. زیبا داستانهای از زنان بهشتی، ص9.

حضرت آمنه می گوید: چون فرزندم متولد شد نور خیره کننده ای آشکار شد که شرق و غرب را روشن کرد و من در آن روشنایی قصرهای شام و بصری را دیدم.1

عباس عموی پیامبر اسلام می گوید: من از کتف های آن حضرت نقش مهر نبوت را خواندم و پیوسته این احوال را پنهان می داشتم تا آن که از خاطرم محو شد و بعد از آن که به اسلام مشرف شدم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خاطر من آورد2

1. زنان نمونه، ص21.

2. زیبا داستانهایی از زنان بهشتی ص8.

5- حکایت رویای صادقانه حضرت خدیجه در خواب

ورقه بن نوفل پسر عموی خدیجهعليه‌السلام از متفکران دانشمندان عرب بود، و بر اثر مطالعه دقیق کتابهای آسمانی دریافته بود که حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با بانویی از قریش ازدواج می کند که آن بانو سرور زنان قوم خود و رئیس قبیله اش می باشد، و اموال خود را در راه پیشبرد اهداف حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انفاق و ایثار می کند، و جانش را در این راه فدا می نماید.

ورقه پیش خود چنین نتیجه گرفت که آن بانو همان دختر عمویش خدیجهعليه‌السلام است، چون اوصاف فقط در او وجود دارد، از این رو هرگاه ورقه نزد خدیجهعليه‌السلام می آمد به او می گفت:

ای خدیجه به زودی به مردی می پیوندی که برترین و شریف ترین انسان سراسر زمین و آسمان ها است.

حضرت خدیجهعليه‌السلام خواب عجیبی دید، نزد پسر عمویش ورقه بن نوفل آمد و چنین بیان کرد: در خواب دیدم ماه از آسمان فرود آمد در کنار من افتاد، سپس هفت پاره شد.

ورقه گفت: در تعبیر این خواب آن است که پیامبر آخر الزمان با تو ازدواج کند، و تو به سعادت همسری او نائل گردی، و از او دارای هفت فرزند می گردی.3

و نیز حضرت خدیجهعليه‌السلام گفت: در خواب دیدم خورشید در بالای کعبه چرخید و کم کم پایین آمد و در خانه من فرو نشست.

ورقه گفت: تعبیر خواب چنین است که به زودی با مردی بزرگ که شهرت جهانی می یابد، ازدواج خواهی کرد.4

بعد از مدتی از این ماجرا گذشت حضرت خدیجهعليه‌السلام درباره ازدواج جهت مشورت نزد ورقه بن نوفل آمده بود، چون احساس کرد که زمانش فرا رسیده، ورقه گفت: در نزد من نوشته ای از عهد حضرت عیسیعليه‌السلام است که در آن طلسم ها و سرنوشت های قطعی به کار رفته است.

3. حضرت خدیجه اسطوره ایثار و مقاوت، ص40.

4. همان کتاب.

ورقه گفت: آبی حاضر کن.

حضرتعليه‌السلام آن حاضر کرد.

ورقه آن نوشته را خواند و بر آن دمید، و به خدیجهعليه‌السلام گفت: با این آب غسل کن.

ورقه کلماتی از دو کتاب آسمانی زبور و انجیل در لوحی نوشت و آن را به خدیجهعليه‌السلام داد و گفت: این نوشته را هنگام خواب زیر سر خود بگذار، که چنین کنی، شوهر حقیقی تو در عالم خواب نزد تو می آید، تو او را می شناسی و به اسم و کنیه و ویژگیهای او آگاه می شوی.

خدیجهعليه‌السلام طبق دستور پسر عمویش ورقه عمل کرد، و خوابید، در عالم خواب دید، مردی سوار از خانه ابوطالب بیرون آمد که قامتی معتدل و چشمی سیاه و گشاده، ابروانی نازک، لبهایی سرخ، گونه های گلرنگ داشت، و دارای مداحت و درخشندگی بسیار بود، در بین دو شانه اش علامتی وجود داشت، و پاره ابری بر سر او سایه افکند، و بر اسبی سوار بود که لگام او از طلا، و زین او آمیخته به جواهرات گوناگون، چهره ای همچون آدمیان داشت، موهای دمش گوناگون و پاهایش همچون پاهای گاو، و اندازه یک گام او را به اندازه دید چشمش بود، و باسوار جست و خیز داشت.

بعد از این خواب دیگر نخوابید تا اینکه بامداد نزد پسر عمویش ورقه آمد و در حالی که هیجان زده بود به پسر عمویش صبح به خیر گفت.

ورقه گفت: ای خدیجه! گویا شب گذشته خوابی را دیده ای؟

خدیجهعليه‌السلام فرمود: آری برایش کاملاً توضیح داد.

ورقه گفت: اگر این خواب را دیده ای، به سعادت و پیروزی رسیده ای، زیرا آن شخصی را که در عالم خواب دیده ای، دارای تاج کرامت است و در روز قیامت از گنهکاران شفاعت کند، سرور آقای عرب و عجم حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد1

1. حضرت خدیجه عليه‌السلام اسطوره ایثار مقاومت، ص66.

6- داستان شکفت انگیز از حضرت فاطمه بنت اسدعليه‌السلام

در ایام کودکی علیعليه‌السلام ، ابوطالب به فاطمه بنت اسد فرمود: من علی را دیدم که بتها را می شکند! می ترسم بزرگان قریش از این کار مطلع شوند.

فاطمه گفت: شگفتا! من تو را از امری عجیب تر از این خبر می دهم. هنگامی که علیعليه‌السلام در شکم من بود وقتی از مکانی که بتهای قریش در آن نصب شده بودند می گذشتم پاهایش را با شدت در دل من می نهاد و نمی گذاشت که من به محل بتها نزدیک شوم در حالی اینکه من برای عبادت خدا دور خانه کعبه طواف می کردم، نه برای بتها2

2. اثبات الهداة به نقل ار زیبا داستانهایی از زنان بهشتی، ص12.

فاطمه بنت اسد وقتی در ابتداء درد زایمانش قرار گرفته بود، حضرت ابیطالبعليه‌السلام به او فرمود: «چه شده است؟» او گفت:« من دردی احساس کردم و دعا خواندم. فعلاً آرام شده ام.» حضرت ابیطالبعليه‌السلام فرمود: اجازه بده بروم زنهای آشنا را خبر کنم تا تو را کمک نمایند.

حضرت فاطمه بنت است گفت: هر طوری شما صلاح می دانید.

حضرت ابیطالبعليه‌السلام می گوید: من زمانی که برخاستم تا از خانه بیرون بروم هاتفی از گوشه خانه مرا صدا زد و گفت ای ابوطالب! صبر کن! نباید دست ناپاکی به بدن ولی خدا برسد.

بعد از این قضیه فاطمه بنت اسد برای التجاء به خدای تعالی بسوی خانه کعبه حرکت می کند و قتی کنار خانه کعبه قرار می گیرد ناگهان دیوار شکافته می شود و او وارد خانه کعبه می گردد. فاطمه بنت اسد می گوید: زمانی که وارد کعبه شدم مشاهده نمودم چهار زن مجلله ایستاده اند و از ورودم استقبال کردند.

آنها لباسهای حریر سفیدی پوشیده بودند و خوشبوتر از مشک بودند. همه دست جمعی به من سلام کردند و گفتند:« السلام علیک یا ولیة الله» من هم جواب سلام او را دادم، بعداً نشستم، آنها هم در مقابل من نشستند و با کمال محبت در زایمان به من کمک کردند.

ناگهان دیدم فرزندم که صورتش مانند خورشید می درخشد متولد شد. او در همان لحظه اول سر به سجده گذاشت و گفت:

«اشهد ان لا الا الله و ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیاً وصی محمد رسول الله و بحمد یختم الله النبوة وبی یتم الوصیه، و ان امیر المومنین.»

(یعنی: شهادت می دهم که نیست معبودی جز خدا و بدرستی که محمد فرستاده خدا است و شهادت می دهم که علی، وصی محمد فرستاده خدا است و به محمد ختم کرده است خداوند، نبوت را، به من تمام کرده است وصایت را، و من امیر المومنین هستم.)

سپس مشخص شد که این زنها حضرت حوا و حضرت مریم و سومی آسیه زن فرعون و چهار می مادر حضرت موسیعليه‌السلام فاطمه بنت است تا سه روز در خانه کعبه از جانب خدای تعالی بوسیله این چهار زن و ملائکه مقرب با میوه های بهشتی پذیرایی می شد و روز چهارم اراده فرمود که از خانه کعبه بیرون بیاید. حضرت ابیطالبعليه‌السلام که چهار روز بود در انتظار همسر و فرزند عزیزش لحظه شماری می کرد و پشت دیوار کعبه انتظار می کشید ناگهان دید که دوباره دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد در حالی که فرزندش امیر المومنینعليه‌السلام در آغوشش مانند خورشید می درخشید از خانه کعبه بیرون آمد.

حضرت ابیطالبعليه‌السلام وقتی که چنین صحنه شگفت انگیزی را از نزدیک مشاهده کرد ناخود آگاه جلو رفت و فرزند دلبندش را در آغوش کشید و دست فاطمه بنت اسد را گرفت و در سرزمین ابطح کنار خانه کعبه ایستاد و در حال مناجات با خدای قادر، گفت:

یا رب یا ذالغسق الدجی والقمر المبتلح المضی

بین لنا من حکمک المقضی ماذاتی فی اسم ذاالصبی

یعنی «ای پروردگار شبهای تاریک و ظلمانی او از صاحب ماه تابان! درباره نامگذاری این پسر، حکم و فرمان حتمی خودت را بیان فرما.»

ناگهان لوحی دیده شد که این اشعار رویش نوشته شده بود:

حصصتما بالولد الزکی والطاهر المنتجب الرضی

فاسمه من شامخ علی علی اشتق من العلی

یعنی:« به شما دو نفر (ابوطالب و فاطمه بنت اسد) فرزندی پاک و طاهر و مورد رضایت خودم عنایت کردم. پس نام او را از مقام شامخ و از اسم خودم، علی برگزیدم.»

می گویند: این لوح به خانه کعبه آویزان بود تا زمانی که هشام بن عبدالملک آن را از خانه کعبه برداشت و از بین برد.

آن خانم ها همچنان همراه فاطمه بنت اسد بودند و آن حضرت را بدرقه می کرده اند تا به خانه حضرت ابوطالبعليه‌السلام رسیدند.

حضرت ابوطالبعليه‌السلام می گوید: من سخنان آنها را که درباره علیعليه‌السلام می گفتند که او طاهر است و اگر ما بخواهیم او را شستشو کنیم به او جسارت کرده ایم، را می شنیدم1

1. همان کتاب.

7- داستان حریر سبز (حله بهشتی) حضرت فاطمه عليه‌السلام

روایت کرده اند زمانی که رحلت و احتضار بانوی عفت و عصمت فرا رسید، حضرت امیر نزد فاطمه طاهره تشریف آورد شرح «حله بهشتی» از آن کریمه دو عالم پرسید، در جواب حضرت فاطمهعليه‌السلام گفتند: در این دستمال بسته، حریر سبزی است و در آن ورقه سفیدی می باشد که چند سطر نوشته شده و نور آن لامع 2 است حضرت علیعليه‌السلام فرمودند در آن چه نوشته شده یا بنت خدیجه الکبری، عرض کرد یا سفینة النجاة و یا ابن عم رسول الله زمانی که پدرم مرا به شما ترویج نمود و خبر داد که عقد من در زیر درخت طوبی واقع شده و آن درخت نثار خود را نمود، من دو جامعه کهنه و نو داشتم و بر سجاده عبادت نشسته بودم در شب عروسی، ناگهان سائلی فریاد زد یا اهل بیت النبوة و معدن الخیر و الفتوة امشب اگر جامه کهنه دارید به من بدهید که من فقیرم؛ پس

2. لامع:« بکسر میم»، درخشان، درخشنده.

من آن جامعه نو را به او دادم، چون صبح شد رسول اکرم با چهره نورانی وارد حجره من شدند و فرمودند: تو جامه نو داشتی چرا نپوشیدی عرض کردم شما نفرمودید هر آنچه صدقه می دهید باقی می ماند، من آن را صدقه دادم. حضرت رسول اکرم در جواب فرمود اگر جامه کهنه را می دادی و نو را می پوشیدی برای شوهرت بهتر بود از طرفی وضعیت فقیر را هم مراعات کرده بودی، من عرض کردم در این عمل اقتدا به شما کردم وقتی که مادرم حضرت خدیجه همسر شما شد هر چه داشت همه را در راه شما بذل نمود.

همچنین سائلی به شما رسید شما تنها پیراهن خود را به سائل دادید و خود را به حصیری پیچیده و از این امور بسیاری بجا آوردید تا اینکه جبرئیل نازل شد این آیه را آورد:« و لا تبسطها کل البسط فتعقد ملوماً محسوراً» 1

در این هنگام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گریست مرا به سینه خود چسبانید آنگاه فرمود جبرئیل آمده به تو سلام می رساند عرض می کند به فاطمه بگو هر چه می خواهد طلب نماید هر آنچه در آسمان و زمین میخواهی به تو داده خواهد شد.

به او بشارت بده که من او را دوست دارم. به من فرمود: دخترم! پروردگارت به تو سلام رسانیده، می گوید: هر آنچه می خواهی طلب کن. پس من عرض کردم همانا استدعای من زیارت لقاء پروردگار است در دارالسلام پس پدرم فرمود دست خود را بلند کن. دستهایم را بالا بردم و حضرت نیز دستهای مبارکش را بالا برده به طوری که سفیدی زیر بغل آن حضرت نمایان شد، دعا در حق امت و طلب مغفرت نمود.

«اللهم اغفر لامتی» من آمین گفتم آنگاه جبرئیل گفت خداوند عالم فرمود: گناهان امت ترا آمرزیدم وقتی که محبت به فاطمه و پدر فاطمه و اولاد فاطمه داشته باشند.

پس جبرئیل امین این حریر سبز (حله بهشتی) را آورد که در آن رقعه سفیدی می باشد که به قدرت تعالی در آن نوشته شده است:

«کتب ربکم علی نفسه الرحمة». 2

«جبرئیل و میکائیل شاهد شدند و پدرم به من فرمود آن را ضبط نمایم. و زمان رحلت وصیت کنم که آن را در قبرم گذارند وقتی که روز محشر برپا شد و زبانه آتش شعله کشد به پدرم دهم تا طلب کند آنچه را که خداوند متعال وعده داده است3

1. سوره اسراء، آیه 29، «خیلی دستهایت را نگشای که بعد سرزنش شده و حسرت زده بنشینی».

2. ریاحین الشریعه، ج1، ص104.

3. ریاحین الشریعه، ج1، ص104.

8- ماجرای رویای صادقانه حضرت زینب که بعداً عیناً واقع شد

زمانیکه رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزدیک شد، و به روایت بحر المصائب حضرت امیر المومنین و فاطمه الزهراء و حسن و حسینعليه‌السلام هر یک خوابی دیدند که بر رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دلالت داشت، در این هنگام صدا به ناله و شیون بلند کردند.

در آن حال حضرت زینب کبری به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد، عرض کرد یا رسول الله یا جداه دیشب خواب هولناکی دیدم:

کانی بریح عاصفه انبعثت و اسودث الدنیا و ما فیها و اظلمتها و حرکتنی من جانب فرایت شجرة فتعلقت بها من شدظ الریح قد قلعتها و القتها علی الارض ثم تعلقت علی غض قوی من اغصان تلک الشجرة فقطعتها ایضا ثم تعلقت بفرع آخر فکسرته.

ایضاً فتعلقت علی فرعین متصلین من فروعها فکسرتهما ایضاً فاستقیضت من نومی هذه.

یا جدا دیشب در عالم رویا دیدم باد سختی وزیدن گرفت به طوری که دنیا را تاریک و ظلمانی کرد و من از شدت و سختی آن باد به این طرف و آن طرف می افتادم در این هنگام درخت بزرگی به نظرم آمد، خود را به آن درخت چسبانیدم، ناگهان درخت از شدت وزیدن باد آن درخت از ریشه کنده شد من خود را به یک شاخه محکمی آویختم باد آن شاخه را در هم شکست به شاخه دیگر معلق شدم، آن شاخه هم شکست در آن حال به دو شاخه که به هم اتصال داشت خود را به آن چسبانیدم از شدت وزیدن باد آن دو شاخه هم در هم شکست و نابود گردید من وحشت زده از خواب بیدار شدم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شنیدن این خواب سیلاب اشک از دیده مبارکشان باریدن گرفت و به سختی گریست و خواب را کاملاً تعبیر نمودند و فرمود: ای نور دیده آن درخت بزرگ جد تو است که عن قریب تند باد اجل او را از پای بدر آورد، و آن شاخه که نخست به آن علاقه جستی مادر تو است، و آن شاخه دیگر پدر تو است، و آن دو شاخه دیگر دو برادر تو حسن و حسین می باشند که در مصیبت ایشان دنیا تاریک شود و تو در مصیبت آنها جامعه سیاه می پوشی.

با رحلت پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اولین مصیبتی بود که به ام المصائب حضرت زینبعليه‌السلام رسید و از آن روز خود را مستعد بلا گردانید1

1. ریاحین الشریعه، ج30، ص50.