صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز درباره جن و حور‌العین

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز  درباره جن و حور‌العین0%

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز  درباره جن و حور‌العین نویسنده:
گروه: سایر کتابها

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز  درباره جن و حور‌العین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالله نجاتی نارنجکلی.
گروه: مشاهدات: 89507
دانلود: 3902

توضیحات:

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز درباره جن و حور‌العین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 90 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 89507 / دانلود: 3902
اندازه اندازه اندازه
صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز  درباره جن و حور‌العین

صد زن صد داستان.همراه با داستانهای واقعی: و شگفت‌انگیز درباره جن و حور‌العین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

71- «خانم مرحومه فاطمه شریف رازی می گوید در داخل قبر، پیامبر گرامی به دیدارش آمده...»

بانو مرحوم، فاطمه شریف رازی، نخستین و بهترین فرزند نویسنده و کتاب «کراات صالحین» که به زیور عفت، حجاب و ورع، آراسته و به راستی زنی شایسته بود.

او با مرگ نابهنگامش در سن بیست و دو سالگی و به جای نهادن سه فرزند کوچک همه نزدیکان و آشنایان را متاثر ساخت.

به هنگام کفن کردن او به قلبم (نگارنده کتاب کرامات صالحین) الهام شد که دعای کفن را به وسیله خانه اش در دست او قرار دهم و چنین کردم.

پس از گذشت یک هفته یکی از نزدیکان او را در عالم رویا دید که باغ بسیار بزرگ و زیبایی با لباس بهشتی قدم می زند و همانجا در می یابد که او از دنیا رفته است از وضعیت او می پرسد که پاسخ می دهد از دنیا رفتم شما گریان و غم زده شدید من به شما می گفتم:« اگر ناراحتی شما به خاطر من است ناراحت نباشد.» اما دریغ که شما گویی نمی شنیدید. مرا غسل دادند و به قم آوردند و در قبر نهادند همه جا گویی کسی با من بود و او گفت: « وارد قبر وی شویم که تازه رسیده و وحشت زده است.»

هنگامی که مرا در قبر نهادند با خود می گفتند:« چگونه اینجا بمانم!» به ویژه هنگامی که قبر را پوشانده و همه بازگشتند وحشت سراپای وجودم را گرفت، اما بنا گاه دیدم قبرم روشن شد و کسی گفت:« ناراحت نباش که پیامبر گرامی به دیدارت آمده است» و آنجا بودم که یادم آمد پدرم نامه ای از پیامبر در کف دستم قرار داد. از آنجا برخاستم و آن نامه را تقدیم داشته و آن حضرت دستور داد مرا به این باغ زیبا آوردند1

1. کرامات صالحین، ص332.

72- خانم جوانی بعد از پنج سال از زمان مرگش به عکاسی مراجعه کرد عکس گرفت تا برای شوهرش بفرستد

مجله «روح» از یکی از روزنامه های «بارسلون» پایتخت اسپانیا نقل می کند: خانمی جوان و بسیار زیبا به عکاسخانه ای رفت و از مدیر عکاسخانه خواهش کرد چند عکس با حالتهای مختلف از او تهیه کند و مخصوصاً توضیح داد این عکسها را قصد دارد برای همسرش بفرستد، بنابراین شایسته است آن عکسها هر چه بهتر برداشته شود.

همان طور که خانم زیبا خواسته بود، عکاس تصاویر گوناگونی از او برداشت و شیشه های عکس را به تاریکخانه نه برد و همین که برگشت دید خانم رفته است، با خود گفت: ممکن است همان اندازه که زیبا است کم حوصله هم باشد بالاخره برای گرفتن عکسها هم که شده بر می گردد. یک هفته بعد خانم به عکاسخانه آمد و نمونه عکسها را دید و پسندید و از مدیر عکاسخانه خواست چند تای آنها را به اندازه بزرگ تهیه کند و پشت ویترین بگذارد که در معرض دید تمام مردم باشد و بعد یک اسکناس پنجاه فرانکی روی میز گذاشت. صاحب مغازه پول خرد نداشت و ناچار از خانم خواهش کرد چند دقیقه تامل کند و خود به سرعت بیرون رفت تا آن اسکناس را نزد مغازه همسایه به پول خرد تبدیل کند، اما به محض آماده شدن پول خرد، اسکناس پنجاه فرانکی ناپدید شده بود گوئی یک دست غیبی آن را با خود برده بود!

مرد عکاس بهت زده و متعجب به مغازه خود بازگشت تا لااقل خانم را در جریان ناپدید شدن پول قرار دهد، اما خود خانم هم غیب شده بود!

از این ماجرا در حدود چند ماه گذشت، تا آنکه روزی یک مرد رنگ پریده مضطرب به عکاسخانه مراجعه کرد و از نام و نشان آن خانم یعنی صاحب آن عکسها پرسید و عکاس آنچه درباره آن زن می دانست به آن مرد گفت و بعد علت اضطراب و نگرانی او را سوال کرد و آن مرد با صدائی خفه و لرزان گفت: این خانم همسر من است، ممکن است به طور دقیق به من بفرمائید چند ماه پیش برای گرفتن این عکس به عکاسخانه شما آمده است؟ صاحب مغازه پاسخ داد در حدود چند ماه قبل.

مرد نگران با همان لحن سابق گفت: درصورتی که او درست پنج سال پیش مرده است! من به او خیلی علاقمند بودم و در تمام مدت این پنج سال آرزو می کردم حتی برای یک لحظه هم که شده او را در عالم رویا ببینم، دیشب باز هم طبق معمول با همین امید به خواب رفتم و بالاخره به خواب من آمد، خیلی خوش و خندان بود و به من گفت: یک عکس خوب برای تو گرفته ام، فردا برو ویترین مغازه های عکاسی فلان خیابان را تماشاکن، خودت پیدا می کنی، و ملاحظه فرمودند که هر چه همسرم به من در عالم رویا گفته بود در بیداری همان شد.

شاید برای بعضی این جریان موجب اشکال باشد و بگویند:

مگر روح این جوان آزاده بوده که توانسته خود را متجسد کند و به عکاسخانه برود و عکس بگیرد؟ در جواب می گوئیم: برفرض اگر هم آزاد نباشد ممکن است خدای تعالی او را موقتاً آزاد نموده تا او یک چنین عملی را انجام دهد برای آنکه به مردم بفهماند روح، یک چنین استقلالی دارد و می تواند خود را متجسد نماید و ضمناً در شرع حجاب برای خانم ها تا وقتی در دنیا هستند واجب است ولی برای روح چنین حکمی گفته نشده است1

1 عالم عجیب ارواح،ص78.

73- «همسر شیخ بهلول در عالم خواب وضعیت خویش را در برزخ توصیف کرد».

عالم ربانی آیت الله حاج شیخ محمد تقی بهلول می فرماید:

دورانی که در افغانستان تبعید بودم با یک دختر مریض فقیر ازدواج نمودم و از دنیا رفت.

شبی از شبها بعد از سه ماه که از مرگ زنم گذشته بود، به فکرش افتادم و قدری گریه کردم و در حال گریه خواستم که اگر از اهل نجات است اورا در خواب ببیسنم، همینکه خوابم برد، خواب دیدم یک نفر پیش من آمد و گفت: بیا که زنت جلو بخشداری ایستاده و تو را می خواهد. در همان عالم خواب از حجره بیرون شدم، دیدم زنم در حالیکه چادر سبز خوشرنگی به سر دارد مقابل در بخشداری نشسته است، در همان حال به خاطر گذشت که این زن مرده است، چگونه زنده شده است، سلام کردم و با تعجب گفتم:

تو که مردی و تو را دفن کردیم چگونه زنده شدی و اینجا آمدی؟

گفت: من الان از بهشت آمده ام، چونکه تو مرا خواستی، علاوه بر آن کار مهمی با شما دارم.

گفتم: با چه آمدی؟

گفت: با آن طیاره کوچک سفید رنگ، نگاه کردم دیدم یک هواپیمای سفید کوچک در میدان پیش بخشداری بر زمین نشسته است.

گفتم: عجب هواپیمائی داری؟

گفت: این که چیزی نیست، بهشتیها هواپیماهایی دارند که من وقتی آنها را می بینم از خود خجالت می کشم، این که یک هواپیمای فلزی سفید است، بهشتیها هواپیماهایی دارند که جنسش در دنیا دیده نشده و هر آن یک رنگ جلوه می کند.

گفتم: خوب بگو کارت چه بود؟

گفت: وقتی مرا بازجوئی کردند هیچ گناهی که باعث عذابم شود نداشتم غیر از غیبت مردم، که هر وقت با زنها نشسته بودم و بد مردم را می گفتند من هم شریک می شدم یا گوش می دادم، گاهی خودم هم از کسانی که دشمنی با من با پدر و مادرم کرده بودند بد می گفتم.

برای همین بدگوئیها مرا سخت زیر فشار گرفتند و می خواستند مرا با ارواحی که باید تا قیامت در عذاب یکجا باشند، قرار دهند ناگهان صدائی شنیدم که کسی گفت: چون این زن تمام اعمالش صحیح است و غیر غیبت هیچ مسئولیتی ندارد و در دنیا زحمت بسیار دیده، او را با ارواح مجرمین یکجا قرار ندهید.

و در بین ارواح مومنین که در راحت هستند جای دهید، اما از او تعهد بگیرید اشخاصی که غیبت آنها را کرده همه را از خود راضی کند، در نتیجه مرا داخل باغ بزرگی کردند که هزارها ارواح پاک در آنجا خوش می گذارنند، ولی به من گفتند: از این ساعت مهلت داری تا مدعیهای خود را راضی کنی.

اگر راضی کردی روز قیامت راحت خواهی بود و داخل بهشت می شوی و اگر راضی نکردی محاکمه طولانی خواهی داشت. و شاید در جهنم بمانی الان خواهشی که از شما دارم این است که

هر کس از اهل شهر«مزار» را دیدید برای من از او عفو بطلبید، و هر وقت از حبس رها شدید خود شما به مزار بروید و اعلان کنید که هر کسی حقی بر من دارد از من، بگذرد و مرا ببخشد، دیگر کاری با شما ندارم و شما را به خدا می سپارم، زیرا باید بروم و بیش از این رخصت ماندن ندارم، ضمناً خبر خوشی می دهم که شما از این مشکلات خلاص خواهید شد و روزهای خوبی خواهید داشت، اما مرا از دعا فراموش نکنید.

گفتم: چه می شود قدری دیرتر بروی؟

گفت: از نماز جماعت جا می مانم.

گفتم: در آن عالم هم نماز جماعت هست؟

گفت: بلی هر روز پنج مرتبه نماز جماعت منعقد می شود!

گفتم: پیشنماز کیست؟

گفت: ما کسی را نمی بینیم و با صدای بلند شنیده می شود رکوع و سجود و قیام و قعود می کنیم.

گفتم: ما که در دنیا سه وقت برای نماز حاضر می شویم.

گفت: این لطفی است از خدا که ما را به پنج وقت مجبور نکرد و اجازه داده شد که «نماز با هم بگذاریم. مگر نه حق نماز این است که در پنج وقت خوانده شود.

گفتم: پس سنی ها از ما بهترند که نمازها را در پنج وقت می خوانند؟

گفت: بلی! اما چون دوستی اهل بیتعليه‌السلام را ندارند نمازشان قبول نیست، بعضی از آنها که به واسطه محبت اهل بیتعليه‌السلام نمازشان قبول می شود، قدری تسهیلات و تخفیف عذاب برایشان داده می شود، و بیشتر ثواب نمازهای آنها به نامه های اعمال شیعیان منتقل می گردد.

هنوز می خواستم چیزهای دیگری بپرسم که صدائی بلند شد زود بیائید که وقت حرکت است دیدم زنم دست مرا بوسید و مثل برق به طرف هواپیما رفت و سوار شد و به هوا پرواز کرده و بنده هم از خواب بیدار شدم.

تنها چیزی که صحت این خواب را ثابت می کند موضوع غیبت است1

1. اعجوبه عصر بهلول قرن چهارم، ص116.

74- زنی که بعد از مرگ بوسیله «نقاله» ملک از نجف به ایران منتقل شد

در «کتاب مردگان با ما سخن می گویند: آمده است:

زنی در ایران از دنیا رفت و دخترش از مردن او غمگین شد.

شوهرش به خاطر این که مصیبت مرگ مادر را برای او هموار سازد وعده داد که جنازه مادر به عراق برده در نجف دفن خواهد کرد. در بین راه مسافرت شوهر پول بسیار خرج می کرد، به طوری که زن ترسید که مبادا پول آنها تمام شود. از این جهت مقداری از پول ها را در کفن مادر پنهان کرد و پس از آن که مادرش را در قبر گذاشتند، یادش آمد، از شوهرش اجازه گرفت شخصاً در قبر داخل شود و مادر را برای آخرین بار ببیند.

وقتی که وارد قبر شد، {با کمال تعجب} مشاهده کرد، که خواهرش که او را در ایران زنده و سالم گذاشته بودند- در قبر خوابیده است! پس از این که به ایران برگشتند با گریه برخواهر از دست رفته مواجه شد. از محل قبر او پرسید، آن را نشان دادند. اصرار کرد که قبر را باید بشکافند تا او دیدار آخر را با خواهرش انجام دهد.

ناچار قبر را باز کردند، داخل قبر شد، دید مادرش در قبر است1 و پولها در کفن اوست! انها را برداشت و آب دهان به صورت مادر انداخت و گفت! ما این همه زحمت به خود دادیم که تو را به نجف بردیم ولی تو لایق دفن در آن جا نبودی! همان شب مادرش را در خواب دید که در جای بلند و منزلی عالی قرار گرفته است. به او اعتنایی نکرده ولی مادر او را صدا زد: بیا.

نزد او رفت پرسید: با این که لیاقت دفن در خاک نجف را نداشتی، چطور شد استحقاق این منزل را پیدا کردی؟ جواب داد: چون تو رعایت احترام من نکردی و آب دهان به صورت من انداختی، خداوند عوض آن، این مکان را به من داد2 1. مرحوم مغفور حجت الاسلام و المسلمین، شیخ علامه نهاوندی(ره)، چنین روایت می کند: ابوبصیر گوید: به امام صادقعليه‌السلام عرض کردم، یا ابن رسول الله، انتقال میت از مکان خودش و گذاشتن دیگری در مکان آن چگونه است؟

آن حضرت فرمودند:«ای ابا محمد، خداود هفتاد هزار ملک خلق فرموده است که به آن ها «نقاله» گفته می شود. آن ها در مشرق و مغرب متقرقق اند. اموات مردمان را می گیرند و آن ها را در جایی که هر یک مستحق آن است- می گذارند و دفن می کنند و آن ها جسد میت را از میان تابوتش برداشته دیگری را در مقام او می گذارند؛ چندان که شما زندگان ملتفت نشوند و ندانید. این نه از قدرت خدا بعید است و نه ظلم بر بندگان؛ که.

(و ما ربک بظلام للعبید)، چه آن که حق را به ذی حق دادن است.

از حضرت امیر المومنینعليه‌السلام نیز روایت نقل شده است که می فرمودند: مردگان خود را در هر کجا که می خواهید دفن کنید. اگر آنها از صلحا و نیکان باشند، هر آینه ملائکه آنها را به جوار بیت الله الحرام و مدینه رسول معظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل می کنند و اگر فاسق و از اشرار باشند، ملائکه آنها را به هرجا که شایسته آن بیاید می برد (حزینة الجواهر)

نیز مرحوم نهاوندی از مرحوم میثمی در دارالسلام و از مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی نقل کرده است که فرمود: محمود نامی- که خادم حرم حسینیعليه‌السلام بود و خدمتش کفش برداشتن برای زوار بود- مرا حکایت کرد که: شبی نوبت من بود که با رفقای کشیک خود در آن حرم محترم نگهبانی کنم چون مردم رفتند درها را تماماً قفل زدیم. خدام خوابیدند نیمی از شب گذشت. من به حسب اتفاق بیدار بودم.دیدم دو نفر از باب معروف به زینبیه داخل صحن شدند و آمدند بالای قبر تازه ای که در همان روز صاحب او را در آن جا دفن کرده بودند. آن را شکافتند و میت مدفون در آن قبر را بیرون آوردند. ناگاه دیدم آن کسی را که از قبر بیرون آوردند به آن دو نفر استغاثه و التماس می کند. اما آن ها به حرفش گوش نمی دهند و اصلاً به او رحم نمی کنند. پس او را گرفته که از در یاد شده بیرون برند. صاحب قبر از آن ها مایوس شد که به او رحم کنند.

پس روی خود را به حرم مطهر نمود و عرض کرد:« هکذا یفعل بجارک یا اباعبدالله؟!(آیا به پناهنده شما چنین می کنند، ای اباعبدالله؟!) در این هنگام صدایی از حرم مطهر شنیدم به نحوی که دیوارها و قندیل ها از هیبت آن به لرزه در آمدند که:«ردوه!ردوه» ناگاه دیدم آن دو نفر جنازه را برگردانیدند و به عجله او را به جای خود گذاشتند و رفتند.

2. مردگان با ما سخن می گویند،ص106.

75- حکایت خشنودی «باهیه» در عالم برزخ

زنی از اهل عبادت به نام «باهیه» چون وفاتش نزدیک شد سر به آسمان بلند کرد و گفت: ای خدای که گنج من هستی، به تو اعتماد می کنم هنگام موت مرا مخذول نکن و در قبرم از وحشتم نجات بده.

چون از دنیا رفت فرزندش تمام شبهای جمعه به زیارت قبرش می رفت و از برای او و اهل قبرستان قرآن می خواند، تا شبی مادر را در خواب دید و حال او را بسیار خوب یافت، گفت: ای مادر از اوضاع مرگ برایم بگو، مادر گفت:

ای پسر مرگ را عقباتی سخت است، اما من بر اثر عبادت راحت گذشتم و اکنون در عالم برزخ در بستانی هستم که از هر جهت راحتم و محل من فرشهای ابریشمی مفروش است، پسرم از زیارت قبر من و دعا و قرآن دست بر مدار، زیرا من به آمدن تو خوشحال می شوم2

چون جوان مشغول به دعا و قرآن برای مادر و اموات دیگر می شد، شبی در خواب دیدم، جمعیت زیادی نزدم آمدند و گفتند:

شما کیستید؟

ما اهل قبرستان آمده ایم تا به خاطر دعا و قرائت قرآن که برایمان می کنی. تشکر نمائیم این عمل را ترک نکن.3

2. عارفانه، ص142.

3. منتخب التواریخف به نقل از یکصد موضوع، 500 داستان، ص265.

76- ملاقات امام حسین عليه‌السلام با زن آهنگری در شب وفاتش و رفع عذاب از مردگان اطراف وی

صالح برجسته حاج ملاحسن یزدی- از اشخاص زاهد، پرهیزکار، اهل خیر و از بزرگان عابد و متقی در نجف اشرف- از حاج محمد علی یزدی که به امانتداری و فضل مشهور بود، و در تحصیل ره توشه آخرت بسیار کوشا بود روایت می کند که ایشان شبهای خود را در قبرستانی مشهور به قبرستان(جوی هرهر) خارج از شهر یزد می گذراندند، این قبرستان آرامگاه بسیاری از صالحین و نیکان بود.

محمد علی یزدی دوستی از روزگار نوجوانی داشت، آن دو با یکدیگر به مکتب و کلاس درس می رفتند، تا آنکه بزرگ شدند، دوستش تا پایان عمر حقوق بگیر دولت بود، پس از فوتش او را در مکانی نزدیک قبرستان (جوی هرهر) دفن نمودند، بعد از یک ماه از وفاتش بنده صالح (محمد علی یزدی) دوستش را در عالم خواب دبد، به بهترین حال و موقعیت، از وضع وی متعجب شد و از او پرسید:

من همه چیز تو را می دانم، تو از اهل خیر و نیکی نبودی، من عذاب را برای تو می دانم، این چگونه حالی است که برای تو می بینم؟

به من بگو کدام عمل تو را به این منزلت رسانده؟ گفت:

آری درست می گویی از اولین روزی که مدفون شدم دچار گرفتار عذاب شدیدی بودم تا اینکه همسر استاد اشرف آهنگر فوت نمود و در این مکان گردید- و به آنجا اشاره نمود- از آن مکان صد ذراع فاصله داشت و در شب وفاتش سرور شهیدانعليه‌السلام او را سه بار ملاقات کرد و بار سوم امر به دفع عذاب این قبرستان فرمود، و از برکات او حالم دگرگون گشت، و در آسایش و راحتی قرار گرفتم، و از عذاب رهایی جستم.

حاج محمد علی گوید: از خواب سرگشته و حیران جستم، نه آهنگر را می شناختم و نه مکانش را، به بازار آهنگران رفتم، و از او پرس و جو کردم، تا او را یافتم، از وی پرسیدم آیا تو همسری داشتی؟

گفت: آری دیروز فوت نمود در فلان جا دفن شد، تا قبرستان را ذکر کرد، گفتم: آیا در زندگیش آرامگاه سرور شهیدانعليه‌السلام زیارت کرده بود؟ گفت: خیر گفتم: آیا برای سرور شیهدان روضه خوانی می نمود؟

گفت: خیر گفتم: آیا مراسم عزاداری برای امام حسینعليه‌السلام بر پا می کرد؟

گفت خیر سپس خوابم را برای او بیان کردم، گفت: زنم در اواخر عمرش زیارت عاشورا را بسیار می خواند.

برای نیل به این فضیلت «دفن شدن در نزدیکی از قبرستان» مرحوم شیخ کرباسی از علمای سیر و سلوک و صاحب مقامات عدیده وصیت نمود در نزدیکی آن زن دفن شود، و اکنون آرامگاه کرباسی در جوار مزار زن استاد آهنگر است که از مکانهای معروف در شهر یزد می باشد1 .

1. زیارت عاشورا و داستانهای شگفت آن، ص30.

77- خانم مکرمه در بیداری با پسر شهیدش ملاقات کرد پسر وی اثر انگشت و امضاء بر روی دیوار بجا گذاشت

مادر یک شهید که فوق العاده ناآرام بود (زیرا آن پسر تنها فرزندی بود که از شوهر مرحومش باقی مانده و متکفل مخارج و کارهای او بود و حتی مکرر تصمیم خودکشی گرفته و به خیال خودش می خواست به نزد فرزندش برود) نقل می کرد که:

از شهادت فرزندم ده روز گذشته بود و من از بس در فراق او گریه کرده بودم، چشمهایم کم سو شده بود.

در عین حالی که خوشحال بودم که او به مقام شهادت رسیده ولی از دوری و فراق او فوق العاده رنج می بردم.

ناگهان در نیمه های همان شب دیدم در اتاق خوابم باز شد و پسرم با دو نفر دیگر وارد و اتاقم شدند، من در میان رختخواب بودم ولی قطعاً به خواب نرفته بود و فراموشم شده بود که او شهید شده لذا با اعتراض به او گفتم: چرا با دو نفر مرد غریبه بدون اذن من وارد اتاق خوابم می شوی، مگر نمی دانی که من سرم برهنه است؟

پسرم به من گفت: مادر مگر یادت رفته که من از دنیا رفته ام، من پدر و دائیم را که هر دوی آنها به تو محرمند و از دنیا رفته اند برای ملاقات با تو آورده ام.

وقتی من این جمله را از او شنیدم تازه یادم آمد که پسرم شهید شده لذا مقداری بدنم لرزید و ترسیدم و با ناراحتی و ترس به او گفتم:

ها، راستی دوستانت می گفتند تو در جبهه کشته شده ای؟

گفت: بله درست است، این روح من است که نزد تو آمده است و آن جسد من بود که ده روز قبل در جبهه غرب بوسیله خمپاره از بین رفت، حالا تو با پدرم و برادرت احوالپرسی کن تا مطلب مهمی را برایت بگویم:

من با آنها احوالپرسی کردم، آنها خیلی آهسته حرف می زدند ولی هر طور بود جواب آنها را شنیدم، سپس رو به پسرم کردم و گفتم: من فکر می کنم که شما را الآن در خواب می بینم.

پسرم گفت: نه مادرم تو بیداری، می خواهی برایت نشانی بگذارم تا یقین کنی که بیداری؟

گفتم: چه کار خواهی کرد؟

گفت: امضاء مرا که می شناسی، من الآن روی این دیوار امضاء میکنم تا همیشه برای تو باقی باشد. و سپس قلم خودکاری را از گوشه اتاق برداشت و به دیوار امضاء کرد و بعد مغز خودکار را در آورد و جوهرش را سر انگشت مالید و اثر انگشت خود را روی دیوار گذاشت و گفت: به آقای... که اثر انگشت من زد او هست بگو تا بیاید و این را با آن تطبیق کند.

این شخص با ما نسبتی داشت و سابقاً رئیس دایره انگشت نگاری بود، لذا وقتی به او این خبر را دادم و او نزد من آمد و اثر انگشت اورا با آنچه ذره ده سال قبل که به مناسبتی از او انگشت نگاری کرده بود تطبیق نمود کاملاً مطابق بود و امضاء او هم با امضاء های که در کاغذها و اسناد بود مطابقت می نمود.

(در اینجا توضیح این مطلب لازم است که علمای علم الروح در کتابهای علمی خود متفقاً نوشته اند که ارواح گاهی تجسد کامل می یابند و گاهی بعضی از اعضاء آنها به طوری تجسد پیدا می کند که از آنها عکس برداشته می شود و حتی اثر پا و انگشت از خود باقی می گذارند.

این مطلب فوق را دکتر «رئوف عبید» رئیس دانشکده عین الشمس قاهره در کتاب علمی خود به نام «انسان روح است نه جسد» آورده.)

بالاخره مادر شهید گفت: از فرزندم سوال کردم که آن مطلب مهمی که تو می خواستی برای من بگوئی چه بود؟

او گفت: آن روز من پشت سنگر بی توجه ایستاده بودم، ناگهان خمپاره ای به طرف من پرت شد. در این موقع جوان خوش قیافه ای را دیدم که دست مرا گرفت و با سرعت به یک طرف کشید. من در همان حال از جسدم(با آنکه نمی خواستم جدا شوم) جدا شدم. عیناً مثل وقتی که کسی را به طرفی برای نجات از مرگ می کشند و او نمی تواند حتی کفشهایش را به پا کند.

آن جوان خوش قیافه هم مرا در یک لحظه با فاصله زیادی از جسدم دور کرد. او خیلی به من مهربان بود، حتی من از پدر و مادرم که تو باشی و آن همه به من مهربانی کرده ای، این مهربانی ندیده بودم. بعد به من گفت: تو دیگر از دنیا بیرون آمده ای!

گفتم: حالا باید چه کار بکنم؟

گفت: بیا با هم برویم در آسمانها گردش کنیم!

گفتم: پس سوال «نکیر» و «منکر» و قبر چه می شود؟

گفت: نوبت آنها هم خواهد شد.

در این موقع دیدم سیاهی عجیبی متوجه من شد، آن جوان خوش قیافه به من گفت: برای رفع گناهانت از خدا طلب آمرزش کن تا این سیاهی از سر راهت به کناری رود.

من استغفار کردم و از خدا طلب آمرزش نمودم، فوراً آن سیاهی برطرف شد و نوری به من نزدیک گردید که در همه جا این نور راهنمای من بود.

و اما مادر جان، مطلب مهمی که می خواستم به تو بگویم این است که خدای تعالی به همه مومنین و بخصوص به شهداء و من اجازه فرمود که از حال اقوام و خویشان خود مطلع باشیم و لذا هر وقت تو بخواهی من باتو ارتباط پیدا می کنم، فقط نباید بترسی و مرا غریبه تصور کنی بلکه عیناً مثل وقتی که من در جسدم بودم با من همان گونه رفتار نمائی!

در اینجا مادر آن شهید اظهار خوشحالی می کرد و می گفت:

بحمدالله من مدتی است که با پسرم ارتباط دارم و اینکه می گویند انسان وقتی مرد دیگر نیست و نابود می شود غلط است بلکه مرگ اول زندگی است1

1. عالم عجب ارواح،ص272.

78- مادر صالحه مرحوم دختر بی بند و بارش را در عالم خواب هدایت کرد

صاحب کتاب «سرگذشت ارواح» می نویسد:

یکی از ائمه جماعت تهران شبی در عالم خواب می بیند زنی را که نمی شناسد نزد او آمده می گوید: من زن صالحه ای می باشم و از دنیا رفته ام و این منزل و قصر عالی مال من است ولی می خواهند مرا به خاطر دختر بی بند و باری که دارم برای شکنجه و عذاب ببرند زیرا او بی حجاب و بی توجه به وظائف دینی خود است و این تقصیر من بوده که او را خوب تربیت نکرده و بی توجه به او بوده ام لذا از شما تقاضا دارم که پیام مرا به او برسانید و حال مرا به او بگوئید و برای آنکه او باور کند، من به شما نشانی می دهم که او اطلاع ندارد و آن این است که من فلان مبلغ پول در فلان محل از منزل گذاشته ام و فلانی هم همین مبلغ پول را از من طلب دارد، آن پول را بردارند و به او بدهند و شماره تلفن منزل ما هم این است...

آن عالم گفت: من از خواب بیدار شدم و شماره تلفن و مبلغ پول را که هنوز فراموش نکرده بودم یادداشت نمودم و فوراً به همان منزل با همان شماره، تلفن زدم دیدم صدای گریه و عزاداری بلند است. من دختر صاحب خانه را پشت تلفن خواستم و تمام جریان را به او گفتم و به او تذکر دادم که من به هیچ وجه با شما آشنائی نداشتم و بخصوص که از طلبکار و مقدار پول و محل پول که ممکن نبود اطلاعی داشته باشم.

بنابر این شما به خاطر نجات مادرتان و نجات خودتان کوشش کنید که به دستورات اسلام عمل نمائید.

آن دختر اول از من تقاضا کرد که اجازه بدهم، او ببیند آن نشانی درست است یا نه، لذا گوشی تلفن را نگه داشتم. او رفت و دید دقیقاً همان مبلغ پول در همان محل بدون کم و زیاد گذاشته شده است. آن دختر برگشت و در پشت تلفن به من گفت: آقا مطلب شما درست است، می خواهید آدرس بدهید تا این پول را برای شما بیاورم.

گفتیم: من احتیاج به آن پول ندارم، شما آن را به طلبکاری که در خواب مادرتان نامش را ذکر کرده بدهید و به وصیت او عمل کنید، او قبول کرد. من از او خداحافظی کردم، پس از مدتی باز همان خانم متوفا را در خواب دیدم که از من تشکر می کرد و می گفت: بحمد الله دخترم با تذکرات شما صالحه شده و توبه کرده است2

2. سرگذشت ارواح، به نقل عالم عجیب ارواح، ص130.

فصل هفتم: پیکرهای جاودان

79- جسد سالم بی بی حیات پس از 1300 سال قبل

جسد متعلق به بی بی حیات یکی از زنان نامدار اسلام است. یزد- به نقل از خبرنگار کیهان- چند سارق ناشناس، برای سرقت اشیاء عتیقه، شبانه قبر «بی بی حیات» یکی از زنان نامدار صدر اسلام را در روستای فهرج یزد، شکافتند و با جسد سالم وی روبرو شدند.

به دنبال نبش قبر بی بی حیات، روستائیان فهرج، جریان دستبرد به زیارتگاه شهداء فهرج را به اداره فرهنگ و هنر یزد اطلاع دادند و کارشناس اداره فرهنگ و هنر یزد ضمن دیداری از قبر و جسد کشف شده، سالم بودن و تعلق جسد به بی بی حیات تایید کردند.

جسد کشف شده که حدود 1300 سال پیش در زیارت گاه سید الشهداء دفن شده هنوز متلاشی نشده و صورت و ابروها کاملاً برجسته مانده است. خبر نگار کیهان در یزد، که خود او از نزدیک، جسد کشف شده را مشاهده کرده است، می نویسد: حتی موهای سر جسد، کاملاً سیاه و بلند است.

آقای مشروطه کارشناس ویژه فرهنگ و هنر یزد، ضمن تایید این قضیه گفت: قبر و جسد متعلق به بی بی حیات، یکی از زنان برجسته لشکریان اسلام که در محل شهداء به جنگ با لشکریان یهود و زرتشتی پرداخته اند.

روستای فهرج، در سی کیلومتری یزد قرار گرفته و دارای چند اثر تاریخی و باستانی است. از آن جمله این آثار«زیارتگاه شهداء» و بی بی حیات است که به صدر اسلام تعلق دارد و زیارت گاه روستائیان است1

1. داستانهای شگفت، ص431.

80- داستان حلیمه خاتون و سالم ماندن پیکر پاکش

پیکر پاک حلیمه خاتون دختر حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام پس از دوازده قرن در قزوین تر و تازه پدیدار شد.

درکوی درب کوشک «قزوین» در انتهای زرگره کوچه زیارتگاهی است که به «حلیمه خاتون» مشهور است.

بقعه این امامزاده از آجر و خشت است که با گچ سفید شده، کف حرم با آجر کاشی فرش شده، و یک صندوق چوبی در وسط قرار دارد.

بقعه حلیمه خاتون در محوطه ای است که قرنها گورستان بوده، ولی الآن از صورت قبرستان خارج شده، دیگر کسی را در آنجا دفن نمی کنند.

«حلیمه خاتون سالها پیش به خواب کسی آمده و فرمود:

«من در اذیت هستم»

او نیز این خواب را برای گروهی نقل کرده بود، آنها به تحقیق پرداخته بودند، معلوم شده که لوله آب در نزدیکی بعقه شریف ترکیده و به برخی از خانه های اطراف نیز آسیب رسیده است.

هنگامی که بقعه را به قصد ترمیم و تعمیر خاکبرداری کرده بودند، جسد مطهر حلیمه خاتون تر و تازه پدیدار شده بود1

1. اجساد جاودان، ص96.

81- «حکایت عجیب از جسد زن چینی «مارکیز دوتای چینی» بعد از دو هزار و صد سال»

جسد مومیایی شده «مارکیز دوتای چینی» پس از 2100 سال تر و تازه است. اعضای بدن، الیاف و حتی مویرگهای این جسد، که 2100 سال پیش در چین مومیائی شده، سالم و کامل باقی مانده است.

این جسد که متعلق به یک زن 50 ساله چینی به نام «مارکیزدوتای» می باشد، در نوع خود یک پدیده خارق العاده است، زیرا بدن هنوز نرم است، دستها و پاها قابلیت انعطاف خود را حفظ کرده اند، موها هنوز مقاوم است، اجزای بدن تازه و بدون آسیب دیدگی است یعنی به قدری تر و تازه می باشد که تصور می شود انسان زنده ای است که در بستر آرمیده است».

حتی رگهای خونی خاصیت ارتجاعی خود را حفظ کرده اند، دریچه های قلب کاملاً در سر جای خود می باشد.

این جسد در سال 1971 م، در حومه شهر «چانگشا» واقع در ایالت «هونان» در چین مرکزی کشف گردید.

دانشمندان چینی دو سال تمام سرگرم آزمایشهای مختلف در این پیکر مکشوفه بودند.

در گور وی دهها چمدان حاوی لباس، مقادیر زیادی خوراکی های گوناگون، ظرف آب، پیش از یک صد مجسمه کوچک چوبی رنگ شده و مقادیری لباس ابریشمی، همراه وی دفن شده بود.

دفن این اشیاء در کنار مردگان، به دلیل اعتقاد و احیاناً در همین عالم انجام می شد.

چینی ها به هنگام کالبد شناسی این جسد از وسائل مدرن علمی، چون: میکرسکوب الکترونیک، اشعه ایکس و اسپکتروسترهای گوناگون استفاده کردند، و همه ویژگیهای آن زن را به دست آوردند، از جمله این که «مارکیز دوتای» 154 سانتی متر قد، 34 کیلوگرم وزن، در حدود 50 سال سن داشته، گروه خونش A بوده، در فصل فراوانی میوه فوت کرده، که در معده اش 138 دانه طالبی موجود بوده، از بیماریهای بلارزیوز، تصلب شرابین و خون لخته شدن رنج می برده، و در اثر یک حمله قلبی ناشی از کولیک کبدی به طور ناگهانی فوت کرده است1

1. اجساد جاویدان ص373.

82- پیکر پاک حضرت معصومهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ترو تازه پس از قرنها

از داستانهای عجیب و معجزه آسا که در عصر ناصرالدین شاه (متوفای 1313ه ق) واقع شده اینکه: مرحوم آیت الله حاج آقا حسین مجتهد { معروف به کوچه حرمی جد پدری حرم پناهیها و جد مادری اشراقیها که قبرش به صورت مرتفع در صحن، مقابل قبر مرحوم آیت الله شیخ فضل الله نوری است} نقل کرد: هنگام فرش کردن حرم مطهر حضرت معصومهعليه‌السلام با سنگهای مرمر، در قسمت پایین پای حضرت، روزنه ای به سرداب باز شد، ضروری به نظر رسید که افرادی انتخاب شوند و داخل سرداب بروند و وضع آنجا را بررسی کنند چنانچه احتیاج به تعمیر داشت، اقدام نمایند.

دو نفر از بانوان صالحه انتخاب شدند، چراغی برداشته داخل سرداب شدند با کمال تعجب مشاهده کردند قبر مطهر حضرت معصومهعليه‌السلام در آن سرداب نیست، بلکه آن سرداب در پایین قبر مطهر آن حضرت است، در آن مکان مقدس سه پیکر تر و تازه را دیدند که گویی همان روز، روح از بدنشان جدا شده بود یک تن بانو و دو تن دیگر کنیز و سیاه چهره بودند2

از بررسی کتب فهمیده می شود که آن بانوی ارجمند میمونه دختر امام جوادعليه‌السلام و یا «میمونه» نواده امام جواد، دختر موسی مبرقع بوده، زیرا صاحب تاریخ قم تصریح کرده که قبه ملاصق به قبه حضرت معصومهعليه‌السلام بر سر تربت میمونه بنا شده است.

اما دو کنیز سیاه چهره که در آن بقعه شریفه مدفوند، عبارتند از:

1- ام اسحاق، کنیز محمد بن موسی مبرقع

2- ام حبیب، کنیز علی محمد بن احمد3

نکه مهم:

علت اصلی سالم ماندن این اجساد پاک بر اثر تربیت و تزکیه و تقوا می باشد برخلاف جسد زن چینی که مومیایی شده بود!

2. حضرت معصومهعليه‌السلام فاطمه دوم، ص125.

3. اجساد جاویدان، ص107.