تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28293 / دانلود: 3348
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۹

نویسنده:
فارسی

1

آيه (۵۸) تا (۶۰) و ترجمه

( و لما جاء أ مرنا نجينا هودا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و نجينهم من عذاب غليظ ) (۵۸)( و تـلك عـاد جـحـدوا بـايـت ربـهـم و عـصـوا رسـله و اتـبـعـوا أ مـر كل جبار عنيد ) (۵۹)( و أ تـبـعـوا فـى هـذه الدنـيـا لعـنة و يوم القيمة أ لا إ ن عادا كفروا ربهم أ لا بعدا لعاد قوم هود ) (۶۰)

ترجمه:

۵۸ - و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد هود و آنها را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود نجات بخشيديم و از عذاب شديد آنها را رها ساختيم.

۵۹ - و ايـن قـوم عـاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و رسولان او را معصيت نمودند و از فرمان هر ستمگر دشمن حق پيروى كردند.

۶۰ - بـدنـبال آنها در اين جهان لعنت (و نام ننگين ) ماند و در قيامت (گفته مى شود) بدانيد عـاد نـسـبـت به پروردگارشان كفر ورزيدند، دور باد عاد، قوم هود، (از رحمت خدا و خير و سعادت ).

تفسير:

لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر

در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود

به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده، نخست مى گويد:

هنگامى كه فرمان ما دائر به مجازاتشان فرا رسيد، هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بـودنـد بـه خـاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهائى بخشيد( و لما جاء امرنا نجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمة منا ) .

و بـاز بـراى تـاكـيـد بيشتر مى فرمايد: و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهائى بخشيديم( و نجينا هم من عذاب غليظ ) .

جالب اينكه: قبل از آنكه مجازات افراد بى ايمان و ياغى و ستمكار را بيان كند، نجات و رهائى قوم با ايمان را ذكر مى كند، تا اين پندار پيدا نشود كه به هنگام عذاب الهى طبق ضـرب المـثـل مـعـروف خـشـك و تـر بـا هـم خـواهـنـد سـوخـت، چـرا كـه او حـكـيـم اسـت و عـادل، و مـحـال اسـت كـه حـتـى يـك فـرد بـا ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان و گناهكار مجازات كند.

بـلكـه رحـمـت الهـى ايـن گـونـه اشـخـاص را قـبـل از درگـيـر شـدن مـجـازات بـه مـحـل امـن و امـانـى مـنتقل مى سازد، چنانكه ديديم قبل از آنكه طوفان فرا رسد كشتى نجات نوح آماده بود و پيش از آنكه شهرهاى لوط در هم كوبيده شود شب هنگام لوط و تعداد معدود ياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند.

در اينكه جمله نجينا (رهائى بخشيديم ) چرا در اين آيه تكرار شده تفسيرهاى گوناگونى وجود دارد، بعضى معتقدند كه نجينا در مرحله اول اشاره به رهائى بخشيدن از مجازات دنيا اسـت و در مـرحـله دوم رهـائى از عذاب آخرت است كه با توصيف به غليظ بودن نيز كاملا سازگار است.

بـعـضـى ديـگـر بـه نكته لطيفى اشاره كرده اند كه چون سخن از رحمت الهى به ميان آمده اگـر بـلافـاصـله كلمه عذاب تكرار مى شد تناسب نداشت، رحمت كجا و عذاب غليظ كجا، لذا نـجـيـنـا بـار ديـگـر تـكرار شده تا ميان اين دو فاصله بيفتد و چيزى از شدت عذاب و تاكيد روى آن كاسته نشود.

ايـن نـكته را نيز بايد مورد توجه قرار داد كه در آيات قرآن در چهار مورد عذاب توصيف بـه غـليـظ شده است كه با دقت در آن آيات چنين به نظر مى رسد كه عذاب غليظ مربوط بـه سـراى ديگر است مخصوصا آيات سوره ابراهيم كه در آن اشاره بر عذاب غليظ شده است با صراحت حال دوزخيان را بيان مى دارد. و بايد هم چنين باشد چرا كه هر اندازه عذاب دنيا شديد باشد باز در برابر عذاب آخرت خفيف و كم اهميت است.

ايـن تـنـاسـب نـيـز قـابـل ملاحظه است كه قوم عاد چنانكه در سوره قمر و سوره حاقه به خواست خدا خواهد آمد، افراد خشن و درشت و بلند قامت بودند، كه اندام آنها به تنه درختان نـخل تشبيه شده و به همين نسبت ساختمانهاى محكم و بزرگ و بلند داشتند تا آنجا كه در تاريخ قبل از اسلام مى خوانيم: عربها بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و مى گـفـتـنـد عـادى لذا عـذاب آنـها نيز مانند خودشان غليظ و خشن بوده است، نه تنها در جهان ديـگـر، در اين دنيا نيز مجازات آنها بسيار شديد و خشن بود، چنانكه در تفسير سوره هاى فوق خواهد آمد.

بـعـدا گـنـاهـان قـوم عـاد را در سـه مـوضـوع خـلاصـه مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنكه آنها آيات پـروردگـارشـان را انـكـار كـردنـد، و بـا لجـاجـت، هـر گـونـه دليـل و مـدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند( و تلك عاد جحدوا بايات ربهم ) .

ديگر اينكه آنها از نظر عمل نيز به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند( و عصوا رسله )

اينكه رسل به صورت جمع بيان شده يا به خاطر آن است كه دعوت همه پيامبران بسوى يك واقعيت است (توحيد و شاخه هاى آن ) بنابراين انكار يـك پـيـامـبـر در حـكم انكار همه پيامبران است، و يا اينكه هود آنها را به ايمان به انبياى پيشين نيز دعوت مى كرد و آنها انكار مى كردند.

سـومـين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده و از فرمان هر جبار عنيدى پيروى مى كردند( و اتبعوا امر كل جبار عنيد )

چـه گـنـاهـى از ايـن گـنـاهـان بالاتر، ترك ايمان، مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.

جـبـار بـه كـسـى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابود مى كند، و پـيـرو فرمان عقل نيست و به تعبير ديگر جبار كسى است كه ديگرى را مجبور به پيروى خود مى كند و يا مى خواهد نقص خود را با ادعاى عظمت و تكبر ظاهرا بر طرف سازد، و عنيد كسى است كه با حق و حقيقت، فوق العاده مخالف است و هيچگاه زير بار حق نمى رود.

ايـن دو صـفت، صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است، كه هرگز گوششان بـدهـكـار حـرف حق نيست، و با هر كس ‍ مخالف شدند با قساوت و بى رحمى، شكنجه مى كنند و مى كوبند و از ميان مى برند.

در ايـنجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه اگر جبار معنايش اين است، چرا يكى از صفات خدا در قرآن سوره حشر آيه ۲۳ و ساير منابع اسلامى جبار ذكر شده است؟

پاسخ اينكه: جبار در اصل ريشه لغت همانگونه كه در بالا اشاره كرديم، يا از ماده جبر به معنى قهر و غلبه و قدرت است و يا از ماده جبران به معنى برطرف ساختن نقص چيزى است.

ولى جـبـار چـه بـه مـعـنـى اول بـاشـد يـا دوم در دو شـكـل بـه كـار مـى رود، گـاهـى بـه صـورت مذمت و آن در موردى است كه انسانى بخواهد كـمبودها و نقائص خود را با خود برتربينى و تكبر و ادعاهاى غلط جبران كند، و يا اينكه بخواهد ديـگـرى را در بـرابـر اراده و خـواسـت دل خـويـش مـقـهـور و ذليل سازد.

اين معنى در بسيارى از آيات قرآن آمده و با صفات مذموم ديگرى احيانا همراه است مانند آيه فـوق كـه تـوام بـا عـنيد ذكر شده و در آيه ۳۲ سوره مريم از زبان عيسى پيامبر خدا مى خوانيم و لم يجعلنى جبارا شقيا خداوند مرا جبار شقى قرار نداده است، و يا در حالات بنى اسـرائيل درباره ساكنان ستمگر بيت المقدس مى خوانيم كه آنها به موسى گفتند( ان فيها قوما جبارين ) : در اين سر زمين گروهى ستمگر و ستم پيشه اند (مائده آيه ۲۲)

امـا گـاه جـبـار از همين دو ريشه در معنى مدح به كار مى رود و به كسى گفته مى شود كه نيازمنديهاى مردم و نقائص آنها را جبران مى كند، و استخوانهاى شكسته را پيوند مى دهد، و يـا ايـنكه داراى قدرت فراوانى است كه غير او در برابر او خاضع مى باشند بى آنكه بـخـواهـد بـر كـسى ستم كند و يا از قدرتش سوء استفاده نمايد و به همين جهت، جبار به هـنـگـامـى كـه بـه اين معنى باشد با صفات مدح ديگر همراه مى گردد چنانكه در آيه ۲۳ سـوره حـشـر مـى خـوانـيـم( الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر ) : او فـرمـانـرواى پـاك و مـنـزهـى اسـت كه بندگانش هرگز از او ستم نمى بينند، و نگهبان و حافظ غير قابل شكست و قدرتمند و برتر است

روشـن اسـت كـه صـفـاتـى همچون قدوس و سلام و مؤ من، هرگز با جبار به معنى ظالم و سـتـمـگر، و متكبر به معنى خود برتر بين سازگار نيست، و اين عبارت به خوبى نشان مى دهد كه جبار در اينجا به معنى دوم است.

ولى از آنـجا كه بعضى تنها پاره اى از استعمالات جبار را در نظر گرفته و به ريشه لغـت و مـعـانـى مـتـعـدد آن توجه نكرده اند، چنين پنداشته اند كه به كار بردن آن درباره خداوند صحيح به نظر نمى رسد (و همچنين واژه متكبر) اما با در نظر گرفتن ريشه هاى اصلى لغت، ايراد برطرف مى شود.

در آخـريـن آيـه مورد بحث كه داستان هود و قوم عاد در آنجا به آن پايان مى گيرد، نتيجه اعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مى كند: آنها بخاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند( و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة ) .

و در روز رسـتـاخيز گفته مى شود: بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند( و يوم القيامة الا ان عادا كفروا ربهم ) .

دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار (الا بعدا لعاد قوم هود) با اينكه كلمه عاد براى معرفى اين گروه كافى است در آيه فوق بعد از ذكر عاد، قوم هود نيز ذكر شده است كه هـم تـاكـيـد را مـى رسـاند و هم اشاره به اين است اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آنهمه ناراحت و متهم ساختند، و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.

نكته ها:

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:

۱ - قوم عاد از نظر تاريخ

گـر چـه بـعـضـى از مـورخـان غربى مانند اسپرينگل خواسته اند وجود قوم عاد را از نظر تـاريخى منكر شوند شايد به دليل اينكه در غير آثار اسلامى ذكرى از آن نيافته اند و در كـتـب عهد قديم (تورات ) اثرى از آن نديده اند، ولى مداركى در دست است كه نشان مى دهد قصه عاد بطور اجمال در زمان جاهليت عرب مشهور بوده، و شعراى پيش از اسلام نيز از قوم هود سخن گفته اند، حتى در عصر جاهليت بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و بر آن كلمه عادى اطلاق مى كردند.

بـعـضـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد عـاد بـر دو قـبـيـله اطـلاق مـى شـود، قـبيله اى از انسانهاى قـبل از تاريخ بوده اند كه در جزيره عربستان زندگى مى كرده اند، سپس از ميان رفتند و آثـارشـان نـيـز از مـيـان رفـت، و تـاريـخ بـشـر از زندگى آنان جز افسانه هائى كه قـابـل اطـمـيـنـان نـيـسـت حفظ نكرده است، و تعبير قرآن عاد الاولى (سوره نجم آيه ۵۰) را اشاره به همين گرفته اند.

امـا در دوران تـاريـخ بـشـر و احـتـمـالا در حـدود ۷۰۰ سـال قـبـل از مـيـلا مـسـيـح يا قديمتر، قوم ديگرى به نام عاد وجود داشتند كه در سر زمين احقاف يا يمن زندگى مى كردند.

آنـهـا داراى قـامـتـهـائى طـويـل و انـدامـى قـوى و پـرقـدرت بـودنـد، و بـه هـمـيـن دليل جنگ آورانى زبده محسوب مى شدند.

بـه عـلاوه از نـظـر تمدن تا حدود زيادى پيشرفته بودند، شهرهاى آباد، زمينهاى خرم و سـرسـبـز، باغهاى پرطراوت داشتند آنچنانكه قرآن در توصيف آنها مى گويد( التى لم تخلق مثلها فى البلاد ) : نظير آن در بلاد جهان خلق نشده بود (فجر آيه ۸)

بـه هـمـيـن جهت بعضى از مستشرقين گفته اند كه قوم عاد در حدود برهوت (يكى از نواحى حـضرموت يمن ) زندگى مى كردند و بر اثر آتشفشانهاى اطراف بسيارى از آنها از ميان رفتند و بقايايشان متفرق شدند.

به هر حال اين قوم مدتى در ناز و نعمت به سر مى بردند، ولى آنچنان كه شيوه بيشتر مـتـنـعمان است مست غرور و غفلت شدند و از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار ديگران سوء استفاده كردند و مستكبران و جباران عنيد را پيشواى خود ساختند، آئين بت پرستى را بر پا نمودند و به هنگام دعوت پيامبرشان هود بـا آنـهـمـه تـلاش و كـوشـشى كه در پند و اندرز و روشن ساختن انديشه و افكار آنان و اتـمـام حـجـت نسبت به ايشان داشت نه تنها كمترين وقعى ننهادند بلكه به خاموش ‍ كردن نداى اين مرد بزرگ حق طلب برخاستند.

گـاهى او را به جنون و سفاهت نسبت دادند و زمانى از خشم خدايان وى را ترساندند، اما او هـمـچـون كـوه در مـقـابـل خـشـم اين قوم مغرور و زورمند ايستادگى به خرج داد، و سرانجام تـوانـسـت گـروهـى در حـدود چـهـار هـزار نـفر را پاكسازى كرده و به آئين حق بخواند، اما ديگران بر لجاجت و عناد خود باقى ماندند.

سـرانـجـام چـنانكه در آيات سوره ذاريات و حاقه و قمر خواهد آمد، طوفان شديد و بسيار كوبنده اى به مدت هفت شب و شش ‍ روز بر آنها مسلط شد كه قصرهايشان را در هم كوبيد، و اجـسـادشـان را همچون برگهاى پائيزى بر امواج باد سوار كرد و به اطراف پراكنده سـاخـت، مـؤ مـنـان راسـتين را قبلا از ميان آنان بيرون برد و نجات داد، و زندگانى و سر نوشتشان درس بزرگ عبرتى براى همه جباران و خودكامگان گشت.

۲ - لعن و نفرين ابدى بر قوم عاد باد

ايـن تـعـبـير و مشابه آن در آيات متعددى از قرآن درباره اقوام مختلفى آمده است كه پس از شرح بخشى از حالات آنها مى فرمايد:( الا بعدا لثمود ) (سوره هود آيه ۶۸)( الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود ) (سوره هود آيه ۸۹)( فبعدا للقوم الظالمين ) (سوره مؤ منون آيه ۴۱)( فبعدا لقـوم لا يـؤ مـنـون ) (سـوره مـؤ مـنـون آيـه ۴۴) و هـمـچـنـيـن در داسـتان نوح قبلا خوانديم( و قيل بعدا للقوم الظالمين ) (سوره هود آيه ۴۴)

در تـمام اين آيات، نفرين شعار گونه اى درباره كسانى كه گناه عظيمى انجام داده اند، دائر به دورى آنها از رحمت خداوند شده است.

اين درست به شعارهائى مى ماند كه امروز براى افراد و گروههاى سركش و استعمارگر و سـتـم پـيـشـه گـفـته مى شود، منتها اين شعار قرآنى بقدرى جالب و جامع است كه تنها نـاظـر بـه يـك جـنبه و يك بعد نيست، چرا كه وقتى مى گوئيم دور باد فلان گروه، هم دورى از رحـمـت خداوند را شامل مى شود هم دورى از سعادت، و هم دورى از هر گونه خير و بـركـت و نـعـمـت، و هـم دورى از بـنـدگـان خـدا. البـتـه دورى آنـهـا از خـير و سعادت عكس العـمـل دوريـشـان در درون جـان و فـكـر و در مـحـيـط عـمـل از خـدا و خـلق خـداسـت، چـرا كه هر گونه ايده و عملى باز تابى در سراى ديگر و جـهـان پـس از مـرگ دارد، بـاز تـابـى كـامـلا مـشـابـه آن و بـه هـمـيـن دليـل ايـن دوريـهـا در ايـن جهان سرچشمه بعد و دورى در آخرت، از رحمت و عفو و بخشش و مواهب الهى خواهد بود.

آيه (۶۱) و ترجمه

( و إلى ثمود أخاهم صلحا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره هو أ نشأ كم من الارض و استعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا إليه إن ربى قريب مجيب ) (۶۱)

ترجمه:

۶۱ - و بـه سـوى (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، گفت: اى قوم من! الله را پـرسـتـش كـنـيـد كه معبودى جز او براى شما نيست، او است كه شما را از زمين آفريد و آبـادى آنـرا بـه شـما واگذار نمود، از او آمرزش بطلبيد سپس به سوى از باز گرديد كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك و اجابت كننده (تقاضاهاى آنها) است.

تفسير:

آغـاز سـرگـذشت قوم ثمود سر گذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش به طور فـشـرده پـايـان يـافـت و اكـنـون نـوبـت قـوم ثـمـود اسـت هـمـان جـمـعـيـتـى كـه طـبـق نقل تواريخ در سرزمين وادى القرى در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.

باز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها صالح مى گويد به عـنـوان بـرادر از او يـاد مـى كـنـد، چه تعبيرى از اين رساتر و زيباتر كه به قسمتى از مـحـتواى آن در تفسير آيات گذشته اشاره كرديم: برادرى دلسوز و مهربان كه جز خير خواهى هدف ديگرى ندارد. ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم( و الى ثمود اخاهم صالحا )

باز مى بينيم برنامه صالح همان برنامه اصولى همه پيامبران است، برنامه اى كه از توحيد و نفى هر گونه شرك و بت پرستى كه خمير مايه تمام رنجهاى بشر است، آغاز مى شود

گـفـت اى قـوم مـن! خـدا را پـرسـتـش كـنـيـد كـه هـيـچ مـعـبـودى جـز او نـيـسـت( قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره )

سـپـس بـراى تـحـريـك حـس حـقشناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم پروردگار كه سراسر وجودشانرا فرا گرفته اشاره كرده، مى گويد:

او كسى است كه شما را از زمين آفريد( هو انشاكم من الارض )

زمين و آن خاك بى ارزش و بى مقدار كجا و اين وجود عالى و خلقت بديع كجا؟ آيا هيچ عقلى اجـازه مى دهد كه انسان چنين خالق و پروردگارى را كه اين همه قدرت دارد و اين همه نعمت بخشيده كنار بگذارد و به سراغ اين بتهاى مسخره برود؟

پس از اشاره به نعمت آفرينش، نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سـركـش يادآورى مى كند: او كسى است كه عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد( و استعمر كم فيها ) .

واژه اسـتـعـمـار و اعـمار در لغت عرب در اصل به معنى تفويض آبادى زمين به كسى است و طـبـيعى است كه لازمه آن اين است كه وسائل لازم را در اختيار او بگذارد، اين چيزى است كه ارباب لغت مانند راغب در مفردات و بسيارى از مفسران در تفسير آيه فوق گفته اند.

اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه منظور آن است كه خداوند عمر طولانى به شما داده، ولى البته معنى اول با توجه به متون لغت صحيحتر به نظر مى رسد.

و در هر حال اين موضوع به هر دو معنى درباره قوم ثمود، صادق بوده است، چرا كه آنها زمـينهاى آباد و خرم و سرسبز و باغهائى پر نعمت داشتند و اصولا در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى دادند، و از اين گذشته عمرهاى طـولانـى و انـدامـهـائى قوى و نيرومند داشتند، و در ساختن بناهاى محكم پيشرفته بودند، چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد:( و كـانـوا يـنـحـتـون مـن الجـبـال بـيـوتـا آمـنـيـن ) در دل كوهها خانه هاى امن و امان به وجود مى آوردند (سوره حجر آيه ۸۲)

قـابـل تـوجـه ايـنـكه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت، بـلكـه مـى گـويـد عـمـران و آبـادى زمـيـن را بـه شـمـا تـفـويـض كـرد، اشـاره به اينكه وسائل از هر نظر آماده است، اما شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را بدست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.

در ضـمـن ايـن حـقـيقت نيز از آن استفاده مى شود كه براى عمران و آبادى بايد به يك ملت مـجـال داد و كـارهـاى آنـهـا را بـدسـت آنـان سـپـرد، و وسائل و ابزار لازم را در اختيارشان گذارد.

اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت، از گـنـاهـان خـود تـوبـه كـنـيـد و به سوى خدا باز گرديد كه پروردگار من به بندگان خود نزديك است و در خواست آنها را اجابت مى كند( فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب ) .

استعمار در قرآن و عصر ما همانگونه كه در آيات فوق ديديم، پيامبر خدا صالح براى ايفاى نقش تربيتى خود در مـيـان قـوم گـمـراه ثـمود آنانرا بياد آفرينش عظيم انسان از خاك و تفويض آبادى زمين و منابع آن به او سخن مى گويد.

ولى ايـن كـلمـه اسـتـعـمـار بـا آن زيبائى خاص و كشندگى مفهوم كه هم عمران و آبادى را دربر دارد و هم تفويض اختيارات و هم تهيه وسائل و ابزار، آنچنان مفهومش در عصر ما مسخ شده كه درست در نقطه مقابل مفهوم قرآنى قرار گرفته.

تـنـهـا واژه استعمار نيست كه به اين سرنوشت شوم گرفتار شده است، كلمات زيادى چه در فارسى و چه در عربى و چه در لغات ديگر مى يابيم كه گرفتار همين مـسـخ و تـحـريـف و واژگـونـگـى شـده اسـت، مـانند حضارت و ثقافت و حريت در عربى و كلماتى مانند تمدن، روشنفكرى آزادى و آزادگى هنر و هنرمندى در فارسى و در سايه اين تـحـريفها هر گونه از خود بيگانگى و ماده پرستى و اسارت انسانها و انكار هر گونه واقعيت و توسعه هر گونه فساد و انجام هر كار شتابزده و بى مطالعه انجام مى گردد.

به هر حال مفهوم واقعى استعمار در عصر ما، استيلاى قدرتهاى بزرگ سياسى و صنعتى بر ملتهاى مستضعف و كم قدرت است، كه محصول آن غارت و چپاولگرى و مكيدن خون آنها و به يغما بردن منابع حياتى آنان است

ايـن اسـتـعـمـار كـه چـهـره هـاى شـوم گـونـاگـونـى دارد گـاهـى در شـكـل فـرهنگى گاهى فكرى، گاه اقتصادى و گاه سياسى و نظامى مجسم شودهمان است كـه چـهـره دنـيـاى امـروز مـا را تـاريـك و سـياه كرده، اقليتى در اين جهان داراى همه چيز و اكـثـريـت عـظـيمى فاقد همه چيزند، اين استعمار سرچشمه جنگها و ويرانيها و تبهكاريها و مسابقه كمرشكن تسليحاتى است

واژه اى را كه قرآن براى اين مفهوم به كار برده واژه استضعاف است كه درست قالب اين مـعـنـى اسـت، يـعـنـى ضـعـيـف سـاختن به مفهوم وسيع كلمه، ضعيف ساختن فكر و سياست و اقتصاد و هر چيز ديگر دامنه استعمار در عصر ما آنچنان گسترده است كه خود واژه استعمار نيز استعمارى شده است چرا كه مفهوم لغوى آن كاملا واژ گونه است.

بـه هـر حـال اسـتـعـمـار داستان غم انگيز طولانى دارد، كه مى توان گفت سراسر تاريخ بـشـر را در بـر مـى گيرد گرچه دائما تغيير چهره مى دهد ولى بدرستى معلوم نيست چه زمـانـى از جوامع انسانى، ريشه كن خواهد شد، و زندگى بشر بر پايه تعاون و احترام متقابل انسانها و كمك به پيشرفت يكديگر در تمام زمينه ها خواهد انجاميد.

آيه (8) تا (11) و ترجمه

( و لئن أخـرنـا عـنـهـم العـذاب إلى أمـة مـعـدودة ليـقـولن مـا يـحبسه ألا يوم يأتيهم ليس مصروفا عنهم و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن ) (8)( و لئن أذقنا الانسن منا رحمة ثم نزعنها منه إنه ليوس كفور ) (9)( و لئن أذقنه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيات عنى إنه لفرح فخور ) (10)( إلا الذين صبروا و عملوا الصلحت أولئك لهم مغفرة و أجر كبير ) (11)

ترجمه:

8 - و اگـر مـجـازات را تـا زمـان مـحـدود از آنـهـا بـه تـاخير اندازيم (از روى استهزا) مى گويند چه چيز مانع آن شده؟! آگاه باشيد آن روز كه به سراغشان مى آيد هيچ چيز مانع آن نخواهد بود و آنچه را مسخره مى كردند دامنشان را مى گيرد!

9 - و اگـر بـه انـسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود.

10 - و اگـر نـعـمـتهائى پس از شدت و ناراحتى به او برسانيم مى گويد مشكلات از من بر طرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود.

11 - مـگـر آنـهـا كـه (در سـايـه ايـمـان راسـتـيـن ) صـبـر و اسـتـقـامـت ورزيـدنـد و عمل صالح انجام دادند، كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است.

تفسير:

مؤ منان پر ظرفيت و افراد بى ايمان كم ظرفيتند

در ايـن آيـات - بـه تـنـاسب بحثى كه درباره افراد بى ايمان گذشت - گوشه هائى از حـالات روانـى و نقاط ضعف اخلاقى اين گونه افراد تشريح شده، همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك و فساد مى كشاند.

نـخـسـتـيـن صـفـتـى كـه بـراى آنـهـا ذكـر مـى كـند، شوخى كردن با حقايق و مسخره نمودن مـسـائل سـرنـوشـت سـاز اسـت، آنـهـا بـر اثـر جـهـل و نـادانـى و غـرور هنگامى كه تهديد رجـال آسـمـانى را در زمينه مجازات و كيفر بدكاران مى شنوند، و چند صباحى بر آنها مى گـذرد و خـداوند به لطفش عذاب و مجازات را تاخير مى اندازد با بيشرمى مخصوصى مى گـويـنـد چـه چـيز اين عذاب الهى را به تاخير انداخت؟ چه شد اين مجازات، كجا رفت اين كيفر؟( و لئن اخرنا عنهم العذاب الى امة معدودة ليقولن ما يحبسه ) .

امـت از مـاده ام (بـر وزن قـم ) بـه مـعـنـى مـادر اسـت، و در اصـل بـه معنى انضمام اشياء به يكديگر مى باشد و به همين جهت به هر گروهى كه در هدف، يا در زمان و مكان واحدى جمعند امت گفته مى شود، ولى اين كلمه به معنى وقت و زمان نـيـز آمـده اسـت، چـرا كـه اجـزاى زمـان بـهـم پيوسته اند و يا به خاطر اينكه هر جماعت و گـروهـى در عـصـر و زمـانى زندگى مى كنند، در سوره يوسف آيه 45 مى خوانيم و ادكر بعد امة زندانى آزاد شده بعد از مدتى به ياد يوسف افتاد

در آيـه مـورد بحث نيز امت به همين معنى آمده است، و لذا با كلمه معدودة توصيف شده است، يـعـنـى اگـر مدت كوتاهى مجازات را از آنها تاخير بيندازيم مى گويند: چه چيز مانع آن شده است؟

بـهـر حـال ايـن شـيـوه هـمـه جـاهـلان مـغـرور و بـى خبر است، كه هر چه با تمايلات آنها سـازگـار نـباشد، در نظرشان مسخره است، لذا تهديدهاى تكان دهنده و بيدار كننده مردان حق را، به شوخى مى گيرند و هميشه با آتش بازى مى كنند.

اما قرآن با صراحت به آنها پاسخ مى گويد: آگاه باشيد آن روز كه مجازات الهى فرا رسيد هيچ چيز جلو آن را نخواهد گرفت( الا يوم ياتيهم ليس مصروفا عنهم ) .

و آنچه را مسخره مى كردند بر آنان نازل مى شود و آنها را در هم مى كوبد( و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون ) .

درسـت اسـت كـه در آن مـوقـع نـاله و فريادشان به آسمان بلند مى شود، و از گفته هاى شـرم آور خـود، پـشـيـمـان مـيـگـردند، اما نه آن ناله به جائى مى رسد و نه اين پشيمانى سودى خواهد داشت.

ديگر از نقطه هاى ضعف آنان، كم ظرفيتى در برابر مشكلات و ناراحتيها و قطع بركات الهى است چنانكه در آيه بعد مى گويد: (و هر گاه نعمت و رحمتى به انسان بچشانيم و سـپـس آن را از او بـر گيريم او مايوس و نوميد مى شود و به كفران و ناسپاسى بر مى خيزد)( و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه ليؤ س كفور ) .

گـرچـه در اين آيه سخن از انسان به طور كلى به ميان آمده ولى همانگونه كه سابقا هم بـه آن اشـاره كـرديم، كلمه (انسان ) در اين گونه آيات اشاره به انسانهاى تربيت نـايـافـتـه و خـودرو و بـى ارزش اسـت بـنـابـرايـن بـا بـحـثـى كـه در آيـه قبل درباره افراد بى ايمان گذشت، تطبيق مى كند.

سـومـين نقطه ضعف آنها اين است كه به هنگامى كه در ناز و نعمت فرو مى روند، چنان خود بـاخـتـگى و غرور و تكبر بر آنها چيره مى شود كه همه چيز را فراموش مى كنند، چنانكه قـرآن مـى گـويـد: و اگـر نـعـمـتهائى بعد از ناراحتيها به اين انسان برسد چنان از خود مغرور مى شود كه مى گويد ديگر همه مشكلات و ناراحتيهاى من برطرف شد و هرگز باز نـخـواهـد گـشـت، و بـه همين جهت شادى و سرور بى حساب و فخر فروشى و غرور بيجا سـر تـا پـاى او را فـرا مـى گـيـرد آنـچـنـان كـه از شـكـر نـعـمـتـهـاى پـروردگـار غـافل مى گردد( و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انه لفرح فخور ) .

احتمال ديگرى در تفسير اين آيه در جمله (ذهب السيئات عنى ) نيز هست و آن اينكه هنگامى كه اين گونه اشخاص گرفتار شدائدى مى شوند و سپس به لطـف پـروردگـار شـدائد جـاى خـود را به نعمتها مى دهد، آنها مى گويند شدائد گذشته كفاره گناهان ما بود، و تمام معاصى ما با آن شسته شد ما ديگر پاك و پاكيزه شديم!، و از مقربان درگاه خدا و به همين دليل نيازى به توبه و بازگشت به درگاه او نداريم:

سپس اضافه مى كند (تنها افراد با ايمان كه صبر را در برابر شدائد و حوادث سخت زنـدگـى پـيـشـه كـرده انـد و در هـمـه حـال از اعـمـال صالح فروگذار نمى كنند، از تنگ نـظريها و ناسپاسيها و غرور، و تكبر بر كنارند)( الا الذين صبروا و عملوا الصالحات ) .

آنها نه به هنگام وفور نعمت، مغرور مى شوند و خدا را فراموش مى كنند، و نه به هنگام شـدت و مـصـيـبت مايوس مى گردند و كفران مى كنند، بلكه روح بزرگ و فكر بلندشان (نـعـمـت ) و (بـلا) را هـر دو در خـود هـضـم كـرده و در هـر حال از ياد خدا و وظائفشان غافل نمى گردند.

و به همين دليل (براى اين افراد آمرزش و پاداش بزرگى خواهد بود)

( اولئك لهم مغفرة و اجر كبير ) .

نكته ها:

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

امت معدوده و ياران مهدى (عليها‌السلام )

1 - در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهما‌السلام ) به ما رسيده، امت معدوده به معنى نـفـرات كـم، و اشاره به ياران مهدى (عليها‌السلام ) گرفته شده است، به اين ترتيب معنى آيه نخستين چنين مى شود: اگر ما مجازات اين ستمگران و بدكاران را به قيام مهدى و يارانش واگذار كنيم آنها مى گويند چه چيز جلو عذاب خدا را گرفته است؟

ولى البـته همانگونه كه گفتيم معنى ظاهر آيه اين است كه امة معدودة به معنى زمان معدود و مـعـيـن اسـت و اتـفـاقـا در روايـتـى كـه از امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) در تفسير آيه نـقـل شده امت معدوده همين گونه تفسير گرديده، بنابراين روايات مزبور ممكن است اشاره بـه مـعـنـى دوم آيـه و به اصطلاح (بطن ) آيه بوده باشد كه البته در اين صورت بـيـان يـك قـانون كلى در مورد ستمگران است، نه يك مساله مربوط به مشركان و مجرمان زمـان پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مى دانيم كه قرآن آياتش معانى مختلفى دارد، معنى نخستين و ظاهر آن ممكن است يك مساله خاص يا گروه معينى باشد، اما معنى دوم آن يك معنى عام و مجرد از زمان و گروه معين.

چهار پديده كوتاه فكرى

2 - در آيـات فـوق سه حالت مختلف از حالات روحى مشركان و گنهكاران ترسيم شده كه در ضمن آن چهار وصف براى آنان آمده است:

نـخـسـت ايـنكه آنها در برابر قطع نعمتها يؤ وس يعنى بسيار نااميد، و ديگر اينكه كفور يعنى بسيار ناسپاسند.

و بـه عـكـس هـنـگـامـى كـه غرق نعمت مى شوند، يا حتى مختصر نعمتى به آنها مى رسد از خـوشـحـالى دسـت و پـاى خـود را گـم كـرده، يـعنى چنان ذوق زده و غرق لذت و نشاط مى گـردنـد كـه از هـمـه چيز غافل مى شوند، و اين سرمستى از باده لذت و غرور آنها را به فساد و تجاوز از حدود الهى مى كشاند.

ديـگـر ايـنكه فخور يعنى در موقع نعمت بسيار متكبر و خود برتربين و فخر فروش مى شوند.

به هر حال اين صفات چهارگانه همه پديده هائى هستند از كوتاهى فكر و كمى ظرفيت و اينها اختصاص به گروه معينى از افراد بى ايمان و آلوده ندارد، بلكه يك سلسله اوصاف عمومى براى همه آنها است.

ولى مـردم بـاايـمـان كـه روحـى بـزرگ، و فـكرى بلند، و سينه اى گشاده، و ظرفيتى وافـر دارند، نه دگرگونيهاى روزگار آنها را تكان مى دهد، نه سلب نعمتها آنانرا به نـاسـپـاسـى و نوميدى مى كشاند، و نه روى آوردن نعمتها آنها را در غرور و غفلت فرو مى برد.

لذا در آخـريـن آيـه كـه از ايـن بـه عـنـوان يك استثنا ياد مى كند بجاى كلمه ايمان صبر و استقامت را بكار مى برد (دقت كنيد)

ميزان كم ظرفيتى

3 - نـكـتـه ديـگـرى كـه بـايد به آن توجه كرد اين است كه در هر دو مورد (هم مورد سلب نعمت پس از اعطاى آن، و هم مورد اعطاى نعمت پس از سلب آن ) تعبير به (اذقنا) كه از مـاده اذاقـه بـمـعـنى چشانيدن است شده، اشاره به اينكه آنها بقدرى كم ظرفيتند كه حتى اگـر مـخـتـصـر نـعـمـتـى بـه آنـهـا داده شـود و سـپـس آن را از آنها بگيريم داد و فرياد و نـاسـپـاسـيـشان بلند مى شود و نيز اگر بعد از ناراحتيها مختصر نعمتى به آنها برسد چنان ذوق زده مى شوند كه سر از پا نمى شناسند:!

نعمتها همه موهبت است

4 - جالب اينكه در آيه اول نعمت را با كلمه (رحمت ) بيان كرده، و در آيه دوم با همان كـلمـه نـعـمـت و ايـن مـمـكـن اسـت اشـاره بـه آن بـاشـد كـه نـعـمـتـهـاى الهـى هـمـه از طـريق تـفـضل و رحمت خدا به انسان مى رسد، نه از طريق استحقاق، و اگر بنا بود نعمتها جنبه استحقاقى پيدا كند گروه كمى مشمول آن مى شدند، يا هيچكس مشمول آن نمى شد.

اعمال نيك دو اثر دارد

5 - در آخـريـن آيـه بـه افـراد بـا ايـمـان و بـا اسـتـقـامـت كـه داراى عـمـل صـالحـنـد هـم وعـده (مـغفرت ) و آمرزش از گناه داده شده و هم وعده (اجر كبير)، اشـاره بـه ايـنكه اعمال نيك دو اثر دارد، يكى شستشوى گناهان و ديگرى جلب پاداشهاى بزرگ.

آيه (12) تا (14) و ترجمه

( فـلعـلك تـارك بـعـض مـا يـوحـى إليـك و ضـائق بـه صـدرك أن يـقـولوا لو لا أنـزل عـليـه كـنـز أو جـاء مـعـه مـلك إنـمـا أنـت نـذيـر و الله عـلى كل شى ء وكيل ) (12)( أم يـقـولون افـترئه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريت و ادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صدقين ) (13)( فـإ لم يـسـتـجـيـبـوا لكـم فـاعـلمـوا أنـمـا أ نـزل بـعـلم الله و أن لا إله إلا هـو فهل أنتم مسلمون ) (14)

ترجمه:

12 - شايد ابلاغ بعض آياتى را كه به تو وحى مى شود به تاخير مى اندازى و سينه ات از ايـن جـهـت تـنـگ (و نـاراحـت ) مـى شـود كـه مـى گـويـنـد چـرا گـنـجـى بـر او نازل نشده و يا چرا فرشتهاى همراه او نيامده است؟ (ابلاغ كن و نگران و ناراحت مباش چرا كـه ) تـو فـقط بيم دهنده (و بيانگر اعلام خطرهاى الهى ) هستى و خداوند نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (و به حساب آنان مى رسد).

13 - بلكه آنها مى گويند اين (قرآن ) را بدروغ (به خدا) نسبت مى دهد، بگو اگر راست مـى گـوئيـد شـمـا هـم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و تمام كسانى را كه ميتوانيد غير از خدا (براى اين كار) دعوت كنيد.

14 - و اگـر آنـهـا دعـوت شـمـا را نـپـذيـرفـتـنـد بـدانـيـد بـا عـلم الهـى نازل شده و هيچ معبودى جز او نيست آيا با اينحال تسليم مى شويد؟

شان نزول:

بـراى آيـات فـوق دو شـان نـزول نقل شده كه ممكن است هر دو صحيح باشد:

نخست اينكه گروهى از رؤ ساى كفار مكه نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و گـفـتـنـد: اگـر راسـت ميگوئى كه پيامبر خدا هستى كوههاى مكه را براى ما طلا كن: و يا فـرشـتـگـانـى را بـيـاور كـه نـبـوت تـو را تـصـديـق كـنـنـد: آيـات فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

شـان نـزول ديـگـرى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) نقل شده و آن اينكه پيامبر به على (عليها‌السلام ) فرمود من از خدا خواسته ام كه ميان من و تو برادرى بر قرار سازد و اين درخواست قبول شد و نيز خواسته ام كه تو را وصى من كـنـد ايـن درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسـيـد (از روى عـداوت و دشـمـنى ) گفتند به خدا سوگند يك من خرما در يك مشك خشكيده از آنـچه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از خداى خود خواسته بهتر است (اگر راست مى گـويـد ) چـرا از خـدا نخواست فرشتهاى براى يارى او بر دشمنان بفرستد و يا گنجى كه او را از فقر نجات دهد - آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.

تفسير:

قرآن معجزه جاويدان

از ايـن آيـات چـنـيـن بـر مـى آيـد كه گاهى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بخاطر شـدت مـخـالفـت و لجـاجـت دشـمـنـان ابـلاغ بـعـضـى از آيـات را بـه آخـريـن فـرصـت مـوكـول مـى كـرده است، لذا خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را با اين بيان، از ايـن كـار نـهى مى كند: (گويا ابلاغ بعضى از آياتيكه بر تو وحى مى شود ترك مى كنى و سينه تو از آن نظر تنگ و ناراحت مى شود)( فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك ) .

از ايـن نـاراحـت مـى شـوى كـه مـبادا آنها معجزات اقتراحى از تو بخواهند و (بگويند چرا گنجى بر او نازل نشده؟ و يا چرا فرشتهاى همراه او نيامده )؟

( ان يقولوا لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك ) .

البـتـه هـمـانگونه كه از آيات ديگر قرآن مانند سوره اسراء آيه 90 تا 93 بر مى آيد آنـهـا بـا ايـن تـقـاضـاهـاى خود درخواست معجزه براى پذيرش حق و پى بردن به صدق دعوت او نمى كردند، بلكه هدفشان بهانه جوئى و لجاجت و عناد بوده است.

لذا بلافاصله اضافه مى كند (تو تنها بيم دهنده و انذار كننده اى )( انما انت نذير ) .

يعنى خواه آنها بپذيرند، يا نپذيرند و مسخره كنند و لجاجت بخرج دهند.

و در پايان آيه مى گويد: (خداوند حافظ و نگاهبان و ناظر بر هر چيز است )( و الله على كل شى وكيل ) .

يعنى از ايمان و كفر آنها پروا مكن و اين به تو مربوط نيست وظيفه تو ابلاغ است خداوند خودش مى داند با آنها چگونه رفتار كند و او است كه حساب كار آنان را دارد.

از آنجا كه اين بهانه جوئيها و ايرادتراشيها بخاطر آن بود كه آنها اصولا وحى الهى را مـنـكـر بـودنـد و مى گفتند اين آيات از طرف خدا نيست، اينها جمله هائى است كه (محمد) بـه دروغ بـر خـدا بـسـتـه، لذا آيـه بـعـد به پاسخ اين سخن با صراحت هر چه بيشتر پـرداخـتـه، مـى گـويـد (آنـهـا مـيـگـويـند او (پيامبر) آنها را به خدا افترا بسته )( ام يقولون افتراه ) .

(بـه آنـها بگو اگر راست مى گوئيد كه اينها ساخته و پرداخته مغز بشر است شما هم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و از هر كس مى توانيد - جز خدا - براى اين كـار دعـوت كنيد)( قل فاتوا بعشر سور مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ) .

(امـا اگـر آنـهـا دعـوت شـمـا مـسـلمـانـان را اجـابـت نـكـردنـد و حـاضـر نـشـدنـد لا اقل ده سوره همانند اين سورهها بياورند بدانيد كه اين ضعف و ناتوانى نشانه آن است كه اين آيات از علم الهى سرچشمه گرفته ) و الا اگر ساخته فكر بشر بود، آنها هم بشرند( فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله ) .

و نـيـز بـدانـيـد كـه مـعـبـودى جـز خـدا نـيـسـت و نـزول ايـن آيـات مـعـجـز نـشـان دليل بر اين حقيقت است( و ان لا اله الا هو ) .

(آيـا بـا ايـن حـال در بـرابـر فـرمـان الهـى شـمـا اى مـخـالفـان تـسليم مى شويد)؟( فهل انتم مسلمون ) .

آيـا بـا ايـنـكـه از شـما دعوت به مبارزه كرديم و عجز و ناتوانيتان در برابر اين دعوت ثابت شد جاى ترديد مى ماند كه اين آيات از طرف خدا است، با اين معجزه روشن باز هم راه انكار را مى پوئيد يا تسليم خواهيد شد؟

نكته ها:

در ايـنـجـا بـه چـنـد نـكـتـه مـهـم بـايـد تـوجـه كـرد: 1 - هـمـانـطـور كـه مـى دانـيـم (لعـل ) مـعـمـولا بـراى اظـهار اميدوارى به انجام چيزى ذكر مى شود، ولى در اينجا به (مـعـنـى ) نـهى آمده است، درست مثل اينكه پدرى مى خواهد فرزند خود را از انجام چيزى نـهـى كـند مى گويد شايد تو با فلان كس رفاقت مى كنى كه در كارهاى خود زياد جدى نيستى، يعنى با او رفاقت مكن زيرا رفاقت با او تو را سست مى كند.

بنابراين (لعل ) در اينگونه موارد هر چند در همان معنى (شايد)به كار رفته است، ولى مفهوم التزامى آن نهى از انجام كارى است.

در آيـات مـورد بـحـث نـيز خداوند به پيامبرش تاكيد مى كند كه ابلاغ آيات الهى را به خاطر وحشت از تكذيب مخالفان و يا تقاضاى معجزات (اقتراحى ) به تاخير نيندازد.

2 - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه: چگونه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ممكن اسـت ابـلاغ آيات الهى را تاخير اندازد، و يا اصولا از ابلاغ آنها خوددارى كند؟ با اينكه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) معصوم است و هيچگونه گناه و خطائى از او سر نمى زند.

پاسخ اين است كه هر گاه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مامور به ابلاغ فورى حـكـمـى بـاشـد مـسـلما بدون واهمه آن را ابلاغ خواهد كردولى گاه مى شود كه وقت ابلاغ وسيع است، و پيامبر روى ملاحظاتى آنهم نه ملاحظاتى كه به شخص خودش باز گردد، بـلكـه ملاحظاتى كه جنبه عمومى و دفاع از مكتب دارد، ابلاغ آن را به عقب مى اندازد و اين مـسـلمـا گـنـاه نـيـسـت، همانگونه كه نظير آن را در سوره (مائده ) آيه 67 خوانديم كه خـداونـد به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تاكيد مى كند كه آيات الهى را ابلاغ نـمـايـد و از تـهـديـدهـاى مـردم نـهـراسـد، و خـدا او را حـفـظ خـواهـد كـرد( يـا ايـهـا الرسـول بـلغ مـا انـزل اليـك مـن ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ) .

در واقـع بـا اينكه تاخير ابلاغ در اينجا ممنوع نبود، ولى سرعت در آن كه توام با نشان دادن قـاطـعـيت بوده اولى محسوب ميشده است، خداوند به اين طريق مى خواهد پيامبرش را از نـظـر روانـى تـقـويـت كـنـد و قـاطـعـيـت او را در مـقـابل مخالفان بيشتر سازد كه از جار و جنجال و در خواستهاى بى اساس و بهانه جوئيهاى مسخره آنان وحشتى به خود راه ندهد.

3 - دربـاره مـعـنـى (ام ) در آغـاز آيـه دوم (ام يـقـولون افـتـراه...) مـفـسـران دو احـتـمـال داده انـد يـكـى ايـنـكـه بـه مـعنى (او) (يا) بوده باشد و ديگر اينكه به معنى (بل ) (بلكه ) است.

در صورت اول معنى آيه چنين مى شود كه: شايد تو آيات ما را از ترس بهانه جوئيهاى مخالفان بر آنها تلاوت نكردى، يا اينكه آيات را خواندى ولى آنها

- آن را افترا و دروغ بر خدا قلمداد كردند.

و در صـورت دوم مـعـنـى چـنين خواهد بود: ابلاغ آيات الهى را به خاطر بهانه - جوئيهاى آنـهـا بـه تـاخـيـر نـيـنـداز، سـپس اضافه مى كند: اينها اساسا منكر وحى و نبوتند، و مى گويند پيامبر به خدا دروغ بسته است.

در حقيقت خداوند با اين بيان به پيامبرش خبر ميدهد كه درخواستهاى آنها در زمينه معجزات اقتراحى نه به خاطر حقيقت طلبى است بلكه به خاطر آن است كه آنها اصولا منكر نبوتند و اينها همه بهانه است.

به هر حال دقت در مفهوم آيات فوق، و مخصوصا دقت روى كلمات آن، از نظر ادبى نشان مى دهد كه معنى دوم به مفاد آيات نزديكتر است (دقت كنيد).

4 - شـك نـيـسـت كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـايـد در مـقـابل حق طلبان معجزاتى به عنوان سند حقانيت خود ارائه كند و هيچ پيامبرى نمى تواند تـنـهـا روى ادعـا تـكيه نمايد ولى بدون شك مخالفانى كه در آيات فوق سخنى از آنان بـه مـيـان آمـده در جـسـتـجـوى حـقـيقت نبودند، و معجزاتى را كه مطالبه مى كردند معجزات اقـتـراحـى بـود (مـنـظـور از مـعـجـزات اقـتـراحـى ايـن اسـت كـه هـر كـس بـه مـيـل و هـوس خـود پـيـشـنـهـاد مـعـجـزهاى بكند و به هيچ معجزه ديگرى قناعت نكند) مسلما چنين افرادى بهانه جو هستند نه حقيقت خواه.

آيـا حـتـما لازم است پيامبر داراى گنجهاى عظيمى باشد آنچنان كه مشركان مكه پيشنهاد مى كردند؟ و يا حتما بايد فرشتهاى همراه او به تبليغ رسالت پردازد؟

از ايـن گـذشـتـه آيـا خـود قرآن از هر معجزهاى برتر و بالاتر نبود؟ اگر واقعا آنها در صدد بهانه جوئى نبودند چرا به همين گفتار قرآن گوش فرا نمى دادند كه مى گويد: (اگـر مـعتقديد اين آيات را پيامبر از پيش خود گفته برويد و همانند آن را بياوريد و از تمام مردم جهان كمك بگيريد).

5 - آيـات فـوق بـار ديـگر اعجاز قرآن را تاءكيد مى كند و مى گويد: اين يك سخن عادى نـيـسـت، تـراوش مـغـز بـشـر نـمى باشد بلكه وحى آسمانى است كه از علم و قدرت بى پـايـان خـداونـد سـرچـشمه گرفته، و به همين جهت تحدى مى كند و تمام جهانيان را به مـبـارزه مى طلبد و با توجه به اينكه معاصران پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و حتى اقوام كه تا به امروز روى كار آمدند از انجام چنين چيزى عاجز ماندند و تن به آنهمه مشكلات دادند اما اقدامى در راه معارضه با آيات قرآن انجام ندادند روشن مى شود كه چنين كارى اصولا از بشر ساخته نبوده و نيست، آيا معجزه چيزى غير از اين است

اين نداى قرآن هنوز در گوش ماست، و اين معجزه جاويدان همچنان جهانيان را بسوى خود مى خـوانـد و تـمـام مـحافل علمى دنيا را تحدى مى كند نه تنها از نظر فصاحت و بلاغت يعنى شـيـريـنـى و جـذابـيت عبارات، و رسائى مفاهيم، بلكه از جهت محتوا، علومى كه آن زمان از نـظـر انـسـانـهـا پـنـهـان بود، قوانين و مقرراتى كه ضامن سعادت و نجات بشريت است، بـيـانـاتى خالى از هر گونه تناقض و پراكنده گوئى، تواريخى خالى از هر گونه خـرافـات و گـزافـگـوئى و مـانـنـد اينها (در تفسير آيات 23 و 24 سوره بقره پيرامون اعجاز قرآن مشروحا بحث كرديم جلد اول تفسير نمونه صفحه 83 به بعد).

همه قرآن يا ده سوره يا يك سوره؟

6 - هـمـانـگـونـه كـه مـيـدانـيـم قـرآن مـجـيـد در يـكـجـا مـخـالفـان را دعـوت بـه آوردن مـثـل قـرآن كـرده اسـت (سـوره اسراء - 88) و در جاى ديگر به آوردن ده سوره همانند قرآن (مـانـنـد آيـات مـورد بـحـث ) و در مـورد ديـگـر بـه آوردن يـك سـوره مثل سورههاى قرآن (بقره - 23).

بـه هـمـيـن دليل در ميان گروهى از مفسران بحث شده كه اين تفاوت در تحدى و دعوت به مبارزه براى چيست؟ چرا يكجا همه قرآن و جاى ديگر 10 سوره و جاى ديگر يك سوره؟

در پاسخ اين سؤ ال طرق مختلفى پيموده اند:

الف - بـعـضـى مـعـتقدند اين تفاوت از قبيل تنزل از مرحله بالاتر به مرحله پائينتر است درسـت مـثـل ايـنـكـه كـسـى بـه ديـگـرى مـى گـويـد: اگـر تـو هـم مـثـل مـن در فـن نـويـسـنـدگـى و شـعر مهارت دارى كتاب و ديوانى همچون كتاب و ديوان من بـنـويـس بـعـد تـنـزل مـى كـنـد و مـى گـويـد يـك فـصـل مـانند آن را و يا حتى يك صفحه مثل آن ارائه بده:

ولى اين پاسخ در صورتى صحيح است كه سوره هاى (اسراء) و (هود) و (يونس ) و بـقـره بـه هـمـيـن تـرتـيـب نـازل شـده بـاشـد، البـتـه آن بـا ترتيبى كه در كتاب (تـاريـخ القـرآن ) از (فـهـرسـت ابـن نـديـم ) نـقـل شـده سـازگار است: چرا كه او مى گويد: سوره اسراء سوره 48 و هود 49 و يونس 51 و بقره نودمين سوره است كه بر پيامبر نازل شده.

امـا مـتـاسفانه اين سخن با ترتيب معروفى كه براى سوره هاى فوق در تفاسير اسلامى آمده است سازگار نمى باشد.

ب - بـعـضـى گـفـتـه انـد گـرچـه تـرتـيـب نـزول سـوره هـاى فـوق مـنـطـبـق بـر تـنـزل از مـرحـله بـالا به مرحله پائين نيست، ولى مى دانيم كه همه آيات يك سوره با هم نـازل نـمـى شـده چـه بـسـا آيـاتـى كـه مـدتـى بـعـد نازل مى شد به دستور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خاطر تناسبهائى كه داشـت در سـوره قـبـل قرار داده مى شد. در محل كلام ما نيز ممكن است چنين باشد، و از اين رو تاريخ سوره هاى فوق منافاتى با تنزل از مرحله بالاتر به پائين تر ندارد.

ج - احتمال ديگرى كه براى حل اين مشكل وجود دارد اين است كه اصولا واژه قـرآن واژهـاى است كه به تمام و (بعض ) قرآن هر دو اطلاق مى شود، مثلا در آيه اول سوره جن مى خوانيم( انا سمعنا قرآنا عجبا ) : (ما قرآن عجيبى شنيديم ) پيدا است كه آنها قسمتى از قرآن را شنيده بودند.

اصـولا (قـرآن ) از مـاده قـرائت اسـت، و مـى دانـيـم قـرائت و تـلاوت، هـم بـر كـل قـرآن صـادق اسـت و هـم بـر جـزء آن، بـنـابـرايـن تـحـدى بمثل قرآن مفهومش تمام قرآن نيست و با ده سوره و حتى يك سوره نيز سازگار مى باشد.

از سـوى ديـگـر (سوره ) نيز در اصل به معنى مجموعه و محدوده است، و بر مجموعهاى از آيات نيز تطبيق مى كند هر چند يك سوره كامل به اصطلاح معمولى نبوده باشد.

و بـه تـعـبـيـر ديـگر سوره در دو معنى استعمال مى شود يكى به معنى مجموع آياتى كه هـدف معينى را تعقيب مى كند و ديگر يك سوره كامل كه با بسم الله شروع و پيش از بسم الله سوره بعد پايان مى پذيرد.

شـاهـد ايـن سـخن آيه 86 سوره توبه است آنجا كه مى فرمايد:( و اذا انزلت سورة أ ن آمـنـوا بـالله و جـاهـدوا مـع رسـوله... ) (هـنـگـامـى كـه سـورهـاى نازل مى شود كه ايمان به خدا بياوريد و با پيامبرش جهاد كنيد...) روشن است كه منظور از سوره در اينجا همان آياتى است كه هدف فوق (يعنى ايمان به خدا و جهاد) را تعقيب مى كند هر چند قسمتى از يك سوره كامل باشد.

(راغـب ) نـيـز در كـتـاب مـفـردات در تـفـسـيـر آيـه اول سـوره نـور (سـورة انـزلنـاهـا...) مـى گـويـد: (اى جـمـلة من الاحكام و الحكم...) همانگونه كه ملاحظه مى كنيم سوره را به معنى مجموعهاى از احكام تفسير كرده است.

بنابراين فرق چندانى ميان (قرآن ) و (سوره ) و (ده سوره ) از نظر مفهوم لغت باقى نمى ماند يعنى همه اينها به مجموعه اى از آيات قرآن اطلاق مى گردد نتيجه اينكه تحدى قرآن به يك كلمه و يك جمله نيست كه كسى ادعا كند من مـى تـوانـم مـثل آيه (والضحى ) و (آيه مدهامتان ) و يا جمله هاى سادهاى از قرآن را بـيـاورم، بـلكـه تـحدى در همه جا به مجموعه اى از آيات است كه هدف مهمى را تعقيب مى كند.(دقت كنيد).

7 - در ايـنـكـه مـخـاطـب در جـمـله( ان لم يستجيبوا لكم ) كيست در ميان مفسران گفتگو است بعضى گفتهاند مخاطب مسلمانانند، يعنى اگر منكران، دعوت شما را اجابت نكردند و همانند ده سـوره از قـرآن را نـيـاوردنـد بـدانـيـد كـه ايـن قـرآن از طـرف خـدا اسـت و ايـن خـود دليل اعجاز قرآن است.

بـعـضى ديگر گفته اند مخاطب منكران هستند يعنى اى منكران: اگر ساير انسانها و هر چه غـيـر از خـدا اسـت دعـوت شـمـا را بـراى كـمـك كـردن بـه آوردن مثل قرآن اجابت نكردند و عاجز و ناتوان ماندند بدانيد كه اين قرآن از طرف خدا است:

البـتـه از نـظـر نـتـيـجـه تـفـاوت چـنـدانـى مـيـان دو تـفـسـيـر نـيـسـت ولى احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30